نقش ابزاری جسم و کفایت معاد روحانی
روح الله آقایی زاده
بسم ا... الرحمن الرحیم
موضوع روح انسانی و نسبت آن میان جسم، از شریفترین موضوعاتی است که میطلبد آدمی مطالعات و تأملاتی نسبت به آن داشته باشد. در این باب، گرچه مسائل و مباحث فراوانی از سوی فیلسوفان، متکلمان، روانشناسان، مفسران و محدثان طرح شده است و هر یک از دیدگاه خود، آن را کاویدهاند که حتی پرداختن به شمّهای از آن بسیار فراتر از چارچوب این نوشتار و سطح کار موجود است ولی در حدّ یک مقاله کوتاه، تنها به برخی مسائل آن می پردازیم.
بی شک هر یک از ما در می یابیم که وجود ما، گذشته از جسم و آثار مخصوص آن، دارای خواص و حالاتی است. همچون فکر کردن، دوستی و نفرت، احساسات و عواطف، سخاوت و بخل، شجاعت و ترس و مانند آن. وجود این حالات و اوصاف در انسان، حداقل این پرسش را برای او ایجاد می کند که خاستگاه و منشأ این ویژگیها چیست؟
مادیون در پاسخ به این سؤال، تمامی این خواص را از آثار جسم دانسته اند و همه آنها را از بعد مادّی تفسیر کرده و هر یک را به علتی از علل جسمانی بازگردانده اند. به اعتقاد آنان هیچ صفتی را نمی توان یافت که قابل انطباق بر قوانین مادّی نبوده و توجیه مادّی نداشته باشد.
در برابر آنها، الهیّون معتقدند، در ساختار وجودی انسان، گذشته از جسم که از سنخ طبیعت و مادّه است، جنبه دیگری از وجود نیز به کار گرفته شده است که ماورای مادّه است و از آن به روح و نفس تعبیر می شود و تمام این حالات و اوصاف را از آن جنبه روحانی می دانند. فیلسوف نامدار شیعه ملاصدرای شیرازی یازده دلیل و برهان عقلی بر این مطلب اقامه کرده است که در اینجا یکی از آنها را به قلم می آوریم:
ایشان می فرماید: روشن است که تفکر زیاد و به کارگیری مداوم و مستمر اندیشه و نیروی عقلانی و عملیات ذهنی و علمی از یک سو، موجب تحلیل بدن و فرسایش قوای جسمی است و از سوی دیگر مایه تکامل روحی و رشد آن است و سبب می شود تا نفس در تعقلات خود از قوه به فعلیت درآید.
اگر روح، چیزی جز خواصّ جسم نباشد، لزوماً باید آن نیز، همراه با فرسایش بدن رو به تحلیل رود، در حالی که گفتیم، نفس با این کار نه تنها کاهش نمییابد بلکه تقویت و شکوفایی نیز کسب می کند و اگر با مرگِ بدن، جان هم بمیرد باید هر چه سبب فرسایش و مرگِ بدن است. سبب مرگ و زوال روح نیز باشد.
از آنچه بصورت خلاصه گفتیم: روشن شد انسان موجودی است دو بعدی و مرکّب از تن و جان و امّا اینکه اصالت نفسانی و انسانی به کدام یک از آن دو است نکته ای است که توجه به آن بسیار با اهمیت است. بدیهی است که واژه من در این جمله ها:«من این کار را کردم»«من دیدم»«من شنیدم» حکایت از آن دارد که حقیقتی در وجود ماست که نباید متغیر و در حال تبدیل باشد.
زیرا روشن است کسی که امروز کاری کرده باشد، ده سال دیگر هم می گوید من فلان عمل را مرتکب شدم و یا از شخصی که جرمی سرزده باشد، بیست سال بعد نیز که او را به واسطه آن جرم مجازات کنند، همان شخص را کیفر داده اند، در حالی که از قطعیات علمی بیولوژی جانوری این است که موجود زنده بعد از گذشت ده سال، تمام سلولهای تشکیل دهنده بدنش تغییر و تبدیل یافته و به کلی وجودی تازه می یابد و این خود بیانگر این حقیقت است که«من» انسانی و حقیقت او همان روح است و این روح است که فاعلی حقیقی و مصدر همه اموری است که از شخص صادر می شود و جسم صرفاً ابزاری است که قوای روح محسوب شده و در خدمت روح است.
بر آنچه گفتیم برهان های دیگری نیز هست. و شواهد دینی نیز همین را تأیید می کند. برای نمونه قرآن کریم به فرعون می گوید:? فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً وَإِنَّ کَثِیرًا مِّنَ النَّاسِ عَنْ آیَاتِنَا لَغَافِلُونَ? این آیه صریح است که آن حقیقتی که واژه«تو» از آن حکایت می کند که شخصیت و هویت انسانی فرعون را تشکیل می دهد، چیزی غیر از بدن او است.
و نیز می فرماید:? قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَّلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ?
و روشن است آنچه فرشته مرگ قبض می کند، روح آدمیان است. بنابراین مخاطب الهی که تمام شخصیت انسان است، روح اوست و بدن مرکّب، ابزار کار او به شمار میرود.
اگر در بحث ادلّه دیگری را بصورت اجمال بخواهیم بیاوریم به این بیانات هم می توان اشاراتی داشت که بسیاری از اوقات در حالتهای هیجانی چه بصورت فرح انگیز و چه بصورت غم انگیز انسان بدن خود را فراموش می کند، خستگی، گرسنگی، جراحت و سایر امور بدنی و جسمانی را احساس نمی کند و پس از بطرف شدن حالت فوق العاده. تازه به فکر جسم خودش می افتد و خود نیز تعجب می کند چگونه متوجه بدن خود نبوده است.
شکی نیست که درک این امور کار روح است چرا که علم و ادراک یک پدیده مجرد از ماده است که برای عالِم و نزد عالِم حاضر می گردد.
حضور یک پدیده مجرد، تنها برای موجودی که خودش مجرد است، امکان پذیر است و اساساً مادیت همراه با گسستگی و جدایی و پراکندگی است و یک وجود مادی، خودش برای خودش حضور ندارد، چه رسد به آنکه چیز دیگری نزد آن حاضر آید.
اجزای موجود مادی نه تنها در سه بعد مکانی متفرق و پراکندهاند، بلکه در بعد زمان نیز گسترده و از یکدیگر غایب اند و یک وجود جمعی ندارند.
با توجه به این مطلب جهان آخرت که جهانی صرفاً بر مبنای جزاء و پاداش است و فعلیت تامه در آن تحقق دارد و از حالت قوه و استعداد بیرون است، به ابزاری جهت فعلیت آن هم ابزاری که مادی و جسمانی است چه نیازی دارد؟
آیا نه این است که ادراک اساساً به روح است و جسم ابزار آن، و آیا نه این است که در جهان فعلیت، به ابزاری برای رسیدن به فعلیت نیازی نیست؟
بنابراین در جایی که به جسم به عنوان ابزاری نیاز نباشد و کارکردی به آن مترتب نشود آیا وجود آن لغو نخواهد بود؟
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |