شبهه آکل و مأکول
سید ابوالفضل کاظمی
این شبهه یکی از قدیمیترین شبهاتی است که بر معاد جسمانی وارده شده است.
بدین گونه که فرض کنید انسانی به هنگام قحطی و گرسنگی از گوشت انسان دیگری تغذیه کند به طوری که همه یا قسمتی از بدن انسان اوّلی جزء بدن انسان دوّم گردد حالا آیا اجزای بدن انسان اوّل از بدن انسان دوّم در رستاخیز جدا میگردد یا خیر که اگر بگوئیم جدا میشود لازمهاش این است که بدن انسان دوّم ناقص گردد و اگر بگوئیم جدا نمیشود لازمهاش این است که بدن انسان اوّل ناقص باشد.
حتی نه تنها این مسأله به انسانها مربوط میشود که این موضوع دائماً در طبیعت جریان دارد که انسانهایی از دنیا میروند و بدن آنها خاک میشود و یا حیوانی از آن استفاده میشود و درختان به وسیله ریشه آنها این مواد را جذب میکنند و تبدیل به میوه میشود و یا حیوانی از آن استفاده میکند و تبدیل به گوشت میشود باز انسانی از آن گوشت تغذیه میکند بنابراین اجزای بدنهای پیشین از این طریق جزء بدن انسانهای بعد میشود و این جریان همین طور در طبیعت ادامه دارد و خواهد داشت.
با این حال اگر معاد جسمانی هم باشد در روز رستاخیر چندین بدن درباره اجزای معینی به جنگ و نزاع میپردازند و هر کدام مدعی میشوند که این اجزاء از آنهاست پس با این توضیحات چگونه معاد جسمانی امکان پذیر باشد.
پاسخ از شبهه آکل و مأکول.
پاسخ اوّل: جوابهای متعددی علماء سلف به این شبهه دادهاند که به چند تا از این جوابها میپردازیم:
جواب مرحوم ملاصدرا به شبهه آکل و مأکول
صدرالمتألهین میفرماید: شخصیت هر انسانی که با آن مشخص و معین میگردد به نفس اوست نه به بدن او، و آن بدنی که در تشخص انسان دخالت دارد یک امر مبهمی است که تحصلی ندارد بر نفسش و از این حیثیّت هیچ تعین و تشخصی ندارد و هیچ ذات ثابتی برای او نیست و لازم نمیآید مثلاً از اینکه بدن زید محشور شود آن جسمی که مأکول حیوان درندهای یا انسان دیگری واقع شده است محشور گردد بلکه هر چیزی که نفس زید به آن تعلق گیرد آن بعینه بدن اوست که با آن بدن بوده است.
بنابراین آنچه در اعتقاد به حشر انسانها در روز قیامت لازم است آن میباشد که: بدنهایی که از قبرها برانگیخته میشوند به طوری که اگر کسی هر یک از آنها را ببیند میگوید این فلان کس است و بعینه خود اوست و آن فلان کس است و بعینه خود اوست و از این لازم نمیآید که وجود بدن زید و هویت آن تبدّل پیدا نکند همچنانکه لازم نمیآید که اگر کسی در خلقت سیما و چهرهاش، قبح و زشتی و دگرگونی داشته است و یا اینکه دستش بریده و یا اینکه کور و کر باشد، به همان صورتی که از نقصان و دگرگونی خلقت سابقه بوده است محشور گردد و به این مطلب در روایات تصریح شده است.
جواب حکیم سبزواری بر شبهه آکل و مأکول
و شبهة الآکل و المأکول ید فعها من کان من فحول
اذصورة بصورة لا تنقلب علی الهیولی الانخفاظ منسحب
حکیم سبزواری میفرماید: شبهه آکل و مأکول را کسی که از فحول علماء باشد دفع میکند چون صورتی به صورت دیگر منقلب نمیشود و الّا لازم میآید در ماهیت انقلاب پدیدار شود بلکه 2 صورت مختلف بر روی ماده محفوظیتشان جاری و ثابت است چون همان صورت سابقه بر روی ماده منحفظ و ثابت است در وقتی که صورت فعلیه بر روی ماده واقع میشود.
بنابراین اگر میگوئیم آب تبدیل به هوا شد منظور این نیست که آن صورت آبی بما انها مائیه تبدیل به صورت هوایی شده است چون بنابراین فرض انقلاب واقعی در ماهیت آب لازم میآید.
بلکه مراد این است که آن صورت آبی که سابقاً بر روی مادهّای سوار بود اینک آن صورت آب از ماده جدا شده و آن ماده صورت هوایی برخود گرفته است و بر لباس هوایی ملبس شده است.
در زمان به اوّل: ماده لباس صورت آبی در بر نموده بود.
در زمان دوم: ماده لباس صورت هوایی در بر کرده است.
همین طور اگر شی سفیدی سیاه شود سفیدی تبدیل به سیاهی نشده است بلکه موضوع ورود سفیدی و سیاهی که همان ماده است خلع و لبس گردیده است خلع سفیدی کرده و لبس سیاهی نموده است بنابراین گوشتی را که انسان میخورد و در کبد تبدیل به شیره غذایی میشود آن صورت گوشتی شیره غذایی نشده است و بدن مؤمن از جهت آنکه صورت خاصی دارد جزء بدن کافر نگردیده است چون صورت خاصی شرط مادیت ماده نیست بلکه از موانع ماده است از قبول صورت دیگر و صورتهای غیر خاص و مطلق نیز از مصاحبات اتفاقیه ماده هستند نه از لوازم و اگر بدن با وجود صورت بدنی شیره غذایی گردد باید ما آن را روزهایی که بدن است به صورت شیره غذایی کبدی و کیموس مشاهده کنیم.
در حالی که چنین نیست بلکه هر صورتی در حد خود و مرتبه خود همان صورت است و غیر آن نیست
توضیح مطلب: آنکه در حکمت متعالیه به اثبات رسیده است که شیئیت اشیاء به صورت آنهاست، نه به ماده آنها یعنی آنچه اشیاء را تشخص میدهد و لباس تعین در بر میکند و موجودات را از هم متمایز و جدا جدا مینماید فصل و صورت آنهاست نه ماده آنها.
چون همه موجودات طبیعیه در ماده اشتراک دارند و یک ماده بحث بسیط بدون تشخص و تعین سراسر موجودات را فرا گرفته است که به آن ماده المواد یا هیولای اولی گفته میشود.
پس انسانیت انسان بستگی به همان انسانیت او دارد نه به ماده او چون ماده در هر حال موجود است و به آن انسان نمیگویند. بنابراین آنچه زید را زید میکند زیدیت اوست نه ماده او و آنچه مؤمن را مؤمن و کافر مینماید ایمان و کفر اوست نه ماده او.
حالا فرض کنید که انسان، انسان دیگری را بخورد یا بدون واسطه و یا با واسطه مثل اینکه کافری از گوشت گوسفند یا از زراعت و میوهای که از جسد مرده انسان مؤمنی نیرو گرفته است تغذیه نماید آن انسان مؤمن تا هنگامیکه مأکول آن انسان کافر نبوده است تشخص به همان نفس ناطقه و صورت انسانیتش دارد که بر ماده قائم بود.
ولی وقتی شخص آکل بدن این انسان مأکول را خورد آن ماده را خورده است نه آن صورت انسانی وی را و آن ماده صورت انسان خورنده به خود گرفت و این صورتی است غیر از آن صورت.
آن صورت مؤمن به جای خودش است و این صورت کافر هم به جای خودش و بنابر آنچه در فلسفه عالیه ثابت شده است نفس ناطقه مجرد است و بعد از مردن موجود است و به همان فعلیت خود باقی است و ابداً تغییری پیدا نمیکند یعنی آن انسان مؤمنی که بدنش مأکول انسان کافر شده است تا وقتی که غذای شخص خورنده نشده است همان زید مؤمن است و شما او را صدا میزنید به زید و او هم میگوید بله و شما میگوئید موجودیت و تشخص توبه چیست، به زیدیت و من هم زید هستم.
ولی بعد که غذای شخص آکل میشود آن صورت زیدیت تبدیل به غذا نمیگردد بلکه آن صورت الی الأبد باقی است و آنچه غذای آکل میشود ماده زید است که مثلاً صورت فرعون کافر روی آن تعلق میگیرد و این صورت صورت دیگری است متعاقب آن صورت و ابداً ربطی به صورت زید ندارد.
جواب برخی از متکلمین
میگویند بدن انسان دارای 2 گونه اجزاء میباشد.
1- اجزاء اصلیه
2- اجزاء اضافیه و غیر اصلی
اجزاء اصلیه اجزائی هستند که در تمام طول عمر باقی میمانند و نه عوض میشوند نه نابود میشوند و هرگز جزء بدن انسان دیگری نمیشوند حتی اگر انسانی آن را بخورد جزء بدن وی نخواهد شد.
اجزاء اضافیه: اجزائی که قابل تغییر و دگرگونی هستند و دائماً در حال عوض شدن هستند و جزء بدن انسان یا حیوان دیگری امکان دارد که بشود.
بنابراین، میگویند این شبهه وقتی وارد است که خداوند بخواهد روز قیامت تمام بدن آکل یا تمام بدن مأکول را زنده نماید ولی آنچه خداوند خلق مینماید همان اجزاء اصلیه بدن انسانهاست که قوام وجود این دو بدن (زید و عمرو) بدان بستگی دارد.
به این ترتیب مشکل حل میشود یعنی در روز رستاخیز اجزاء اصلی بدن هر کسی مانند دانههای گیاه و یا نطفه انسان در مدت کوتاهی پرورش مییابند و بدن اصلی را میرسازند.
تنها سؤالی که باقی میماند آن است که این اجزاء اصلیه کدام اجزاء هستند و در چه عضوی قرار دارند و چگونه میتوان آنها را باز شناخت که جوابهای متعددی داده شده است.
1- اجزاء اصلی همان ژنها هستند که در درون«کروموزمها» در وسط هسته سلولها قرار دارند و این ژنها که جزئی از هسته سلول هستند در تمام عمر ثابت هستند که میتوان گفت همان اسپرم نام دارد.
2- آخرین استخوان ستون فقرات جزء اصلی بدن انسان میباشد که هرگز از بین نمیرود و جزء بدن انسان یا حیوان دیگری نمیشود که میگویند روایتی داریم که میگوید«یبلی کل شیء من بنی آدم الّا عجب الذنب» یعنی اجزاء بنی آدم پوسیده میشوند مگر استخوان آخر ستون فقرات بدن انسان که البته این روایت را مؤید قول خود آوردهاند.
نقد این قول
اولاً: این جوابها از نظر علمی قابل قبول نیست زیرا ژنها از نظر مواد دائماً در حال تغییرند و با گذشت زمان مواد آنها عوض میشود و آنچه باقی میماند و ثابت و یکنواخت است خواص ژنهاست.
ثانیاً: آخرین استخوان ستون فقرات نیز از نظر ساختمان تفاوتی با سایر اجزاء و استخوانهای بدن ندارد و این استخوان همانند سایر اجزاء بدن در حال تغییر و تحول است.
ثالثاً: این سخن که میگوید این طور اجزائی وجود دارد با این اوصاف به یک فرضیه شبیهتر است تا یک موضوع قطعی علمی خصوصاً اینکه شما میخواهید با این حرف بحث مهم اعتقادی را ثابت کنید.
رابعاً: لازمه سخن شما که جزء اصلی بدن همان اسپرم میباشد این است که خداوند در قیامت که بخواهد ثواب و عقاب بدهد باید یک اسپرم را زنده نماید و سؤال و جواب و بهشت و دوزخ و ... همه اینها فقط برای یک اسپرم باشد.
خامساً: تنها نطفه نیست که حکایت از تمام وجود انسان میکند بلکه حتی یک قطعه گوشت و یا تکّه استخوان و ... حکایت از تمام وجود انسان مینماید ولی علم هنوز کشف نکرده است ولی این موضوع در مورد سایر حیوانات به وقوع پیوسته است مثلاً دانشمندان موفق شدهاند که از سلول یک گوسفند، گوسفندی کاملاً مشابه آن را تولید نمایند بنابراین، دلیل فوق برای جواب دادن از شبهه آکل و مأکول از قوت چندانی برخوردار نمیباشد و قابل خدشه است.
اشکال بر سخن برخی از متکلمین:
بر طبق مبنای متکلمین که گفتند بدن انسان دارای اجزاء اولیه و اصلیه و اضافیه است اشکالی وارده شده است که: اگر این اجزاء اصلیه شخص مأکول که فعلاً فضلیه آکل شده است مبدأ موجود دیگری باشد مثلاً بدن مأکول در شکم آکل تبدیل به نطفهای گردد که آن نطفه مبدأ تکوّن شخص ثالثی قرار بگیرد چون در این صورت اجزاء اصلیه مأکول اجزاء اصلیه یک ذی نفس دیگری شده است بنابراین طبق این اشکال مجدداً همان شبهه آکل و مأکول عود میکند.
جواب متکلمین:
نقل اینکه خداوند اجزاء اصلیه مأکول را حفظ میکند به طوری که آنها جزء اجزاء اصلیه موجود دیگری واقع نشوند و خداوند قدرت دارد که آنها را حفظ کند و فقط اجزاء فضلیه هستند که جزء بدن دیگری میشوند ولی اجزاء اصلیه غذای آکل نگردند و بدون آنکه توقف و استقراری داشته باشند و بدون تغییر و تبدیل به بدل ما یتحلل و غذا سالماً از بدن آکل خارج شده و محفوظ میماند.
بنابراین متکلمان اینطور پاسخ میگویند: والجواب انّ المعاد هوالأجزاء الاصلیه الباقیه من اوّل العمر الی آخره و الاجزاء المأکوله فضلة فی الاکل فتجعل جزءاً من المأکول من غیر لزوم فساد، محقق طوسی هم این جواب متکلمان را پذیرفته و میگوید: بازگرداندن اجزاء زیادی مکلف لازم نیست و علامه حلی در شرح این مطلب میگوید: هر فردی دارای اجزای اصلی است که هرگز جزء اصلی بدن انسان دیگری نمیشود بلکه در صورت تغذیه از آن از اجزای زیادی بدن آکل خواهد شد.
2- جواب برخی دیگر از متکلمین
جواب دیگری که متکلمین دادهاند این است که میگویند این شبهه وقتی وارد است که خداوند عین بدن آکل و عین بدن مأکول را برگرداند ولی اگر مثل آن را محشور کند و روح به آن تعلق بگیرد اشکالی لازم نمیآید.
آیات وارده هم دال بر این است که روح به بدنی مثل این بدن تعلق میگیرد و محشور میشود.
آیه 61 سوره واقعه:? عَلَى أَن نُّبَدِّلَ أَمْثَالَکُمْ وَنُنشِئَکُمْ فِی مَا لَا تَعْلَمُونَ?
ما در میان شما مرگ را مقدر کردیم تا آن که مثل های شما را ایجاد کنیم و شما را در آن چیزهایی که نمیدانید ایجاد و انشاء نمائیم.
آیه 28 سوره انسان?نَحْنُ خَلَقْنَاهُمْ وَشَدَدْنَا أَسْرَهُمْ وَإِذَا شِئْنَا بَدَّلْنَا أَمْثَالَهُمْ تَبْدِیلًا?
ما ایشان را آفریدیم و بنیان وجودی و کیان آنها را استوار نمودیم و زمانی که بخواهیم مثل آنها را البته تبدیل نمائیم.
میگویند در این آیات امثال عبارت است از بدن عنصری مادهی دیگری که خداوند میآفریند و مورد سؤآل قرار میدهد.
نقد این استدلال:
1- این استدلال در ردّ منکرین حشر آمده که آنان منکر خلقت این بدنها بودند نه مثل آنها و قرآن برای دفع آنان میگوید که خلقت امثال آن برای خداوند کار آسانی است.
آیه 81 سوره یس?أَوَلَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُم بَلَى وَهُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِیمُ?
آیا آن کسی که آسمانها و زمین را آفریده است. چنین توانایی را ندارد که امثال آنها را بیافریند.
اگر مراد از مثل و امثال خود انسان نباشد حجّت بر منکرین حشر تمام نیست و زنده کردن این بدن مرده برای آنان تعجب دارد ولی ایجاد مثل نمودن و روح را به بدن دیگری معلّق نمودن تعجبی ندارد.
ثانیاً: این بدن طاعت نموده یا معصیت کرده حالا این بدن برود و یا بیارامد ولی در عوض بدن دیگری مورد بازخواست قرار بگیرد این با عدالت خداوند سازگاری ندارد.
جواب آیتا... سبحانی از شبهه آکل و مأکول:
آیتا... سبحانی ابتدا میفرماید این اشکال به 2 صورت تقریر میشود:
صورت نخست اگر انسانی از بدن انسان دیگر تغذیه کند به صورتی که بدن دوّم جزئی از بدن اوّل(آکل) گردد در این صورت موادی که جزء بدن مأکول بوده است و سپس جزء بدن آکل شده از 3 حال خارج نیست.
1- با هر یک از آن دو بدن محشور میشود.
2- جزءیکی از آن دو بدن میگردد.
3- اصلاً محشور نمیشود.
حالت اوّل محال است چون امکان ندارد یک ماده در زمان واحد جزء 2 شخص جدا از هم باشند.
حالت دوّم بر خلاف فرض است زیرا لازمهاش آن است که بدن دیگری به طور کامل محشور نشود.
حالت سوّم لازمهاش آن است که هیچ کدام به طور کامل محشور نشوند.
ایشان میگویند طبق مبنای دوّم و سوّم میتوان پاسخ صحیحی به این شبهه داد.
انسان از آغاز تولد تا روزی که از دنیا میرود در حال تغییر و تبدل است و وجودش ثابت و بدون دگرگونی نخواهد بود به طوری که سلولهایی میمیرند و سلولهایی دیگر جای آنها را میگیرند که هر 10 سال بدن یک بار عوض میشود با توجه به این مقدمه چند فرض مطرح میشود.
1- بر فرض که بدن انسان جزء بدن انسان دیگری شده باشد. چون انسان خورده شده بدنهای گوناگونی داشته است و تنها یکی از آن بدنها با مانع روبرو است میتوان گفت مأکول با بدنی که خالی از محذور است محشور خواهد شد.
2- بر فرض همه بدنها با مانع روبرو باشند تنها 3 درصد آنچه انسان میخورد جذب بدنش میشود و بقیه دفع میشوند بنابراین روح میتوان به یکی از بدنهای دفع شده محشور شود که از جهت وزن و حجم با بدن دنیوی کمی تفاوت دارد و هیچ دلیلی نداریم که بگوید بدنی که در قیامت محشور میشود باید از جمیع جهات همانند بدن دنیوی باشد.
3- بر فرض که همه بدنهای مأکول در سیر تغییر و تحول بسر برده باشند بگونهای که از هر بدنی جز مقداری اندک که برای تشکیل یک بدن کامل کفایت نمیکند باقی نمانده باشد در چنین فرضی مانعی ندارد که بدن به وسیله مواد زمینی دیگر تکمیل شود تا بصورتی درآید که روح بتواند به آن تعلق گیرد.
بعد از این مقدمات میگویند پافشاری روی وحدت ماده مبتنی بر یک برداشت مادی از انسان است و اینکه انسان چیزی جز ماده نیست امّا بنا بر اینکه واقعیت انسان را روح و جان او تشکیل دهد اشکالی ندارد که بدن محشور شده از همه جهات شکل بدن دنیوی باشد و همانقدر که بتوان به آن اشاره کرد که این همان انسان دنیوی است کافی است.
صورت دوّم:
اگر کافری انسان مؤمنی را بخورد و قائل به معاد جسمانی هم باشیم که بدنهای دنیوی در آخرت محشور میشوند به این صورت انسان مؤمن عذاب خواهد شد. چون اجزاء بدن مؤمن جزئی از بدن کافر شده است و بالعکس.
ج / آنچه عذاب و ثواب را میچشد روح است لذا لازم نمیآید که اگر جزء بدن مؤمن جزء بدن کافر شود مؤمن عذاب شود و این مانند آن است که کلیه انسانی را بردارند و به بدن بیماری پیوند دهند.
پاسخی دیگر به شبهه آکل و مأکول
توضیح این پاسخ نیازمند مقدماتی میباشد.
مقدمه 1- بدن ما در مدت عمر چندین بار عوض میشود شبیه یک استخر بزرگ که از روزنه کوچکی آب به آن وارد میشود و از روزنه کوچک دیگر آب تدریجاً عوض میشود.
بنابراین پس از گذشت مدت زمان طولانی تمام آب عوض میشود بدون اینکه حتی احساس شود و هیچ یک از سلولهای بدن حتی سلولهای مغزی از این قاعده مستثنی نیستند.
(مقدار زمانی که یک بدن برای تبدیل تمامی اجزاء خود به اجزاء جدید لازم دارد بعضی هفت تا هشت سال ذکر کردهاند).
مقدمه 2- هر بدنی که عوض میشود صفات خود را به سلولهای جانشین میدهد لذا رنگ پوست بدن – شکل و رنگ چشم و سایر مشخصات قیافه انسان در تمام طول عمر یکسان باقی میماند با اینکه مواد آن شاید دهها بار عوض شوند و این به خاطر آن است که سلولها به هنگام تغییر و تبدل، خواص خود را به سلولهای بعد میسپارد و در واقع بدنی که انسان در آخر عمر دارد دارای تمام مشخصات و صفات و کیفیاتی است که در بدنهای پیشین بوده است لذا میتوان گفت:
(آخرین بدن انسان عصاره، و جانشین و فشرده همه بدنهای او در طول عمر میباشد)
مقدمه 3- آنچه از آیات بدست میآید این است که در رستاخیز آخرین بدنی که انسان داشته است و تبدیل به خاک شده است و در واقع دارای تمام صفات بدنهایی است که در طول عمر او عوض شدهاند زنده میشود.
سوره یس 51?فَإِذَا هُم مِّنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ یَنسِلُونَ?
سوره معارج 43?یَوْمَ یَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدَاثِ سِرَاعًا?
این آیات نشان میدهد که آخرین بدن در روز قیامت برانگیخته میشود زیرا در قبرها چیزی جز خاک آخرین بدن وجود ندارد.
مقدمه 4- آیا دو بدن ممکن است به طور کامل متحد شوند و به عبارتی آیا ممکن است تمام بدن یک نفر بر اثر تغذیه تبدیل به تمام بدن دیگری بشود؟
پاسخ این سؤال منفی است زیرا بدن یک انسان فقط میتواند جزء بدن انسان دیگر بشود نه کل آن دلیل آن هم روشن است چون شخصی که از بدن دیگر تغذیه میکند قبلاً وجود داشته و با تغذیه از بدن دیگری فقط او را جزء خود میکند نه کل خود.
مقدمه 5- هر سلولی از سلولهای بدن ما محتوای تمام شخصیت ما است که اگر پرورش پیدا کند میتواند بدن ما را بسازد و به عبارتی تمام خصوصیات بدن ما در درون هر سلولی نهفته است و این موضوع منحصر به بدن انسان تنها نیست بلکه قانونی است فراگیر و در همه موجودات صادق است.
مقدمه 6- آیا شخصیت ما از نظر جسمانی با کم و زیاد شدن مواد و کوچک و بزرگ شدن آن تغییر میکند مسلماً خیر. انسان از بدو تولد رشد میکند و به وضعیت مطلوبی میرسد و شاید بر اثر یک سری شرایط ناگوار مثلاً گرفتار یک مریضی بشود که بدنش کامل تحلیل یابد آیا در میان این همه دگرگونیها و تغییرات نمیتوان یک شخصیت واحد پیدا کرد، یقیناً آری. بنابراین شخصیت انسان با تغییر ماده جسمانی و کم و زیاد شدن آن عوض نمیشود. اکنون که مقدمات شش گانه به اتمام رسید به اصل بحث برگردیم.
و آن اینکه آیا تغذیه یک انسان از بدن انسان دیگر مشکلی در امر معاد جسمانی ایجاد میکند یا خیر.
حقیقت این است که هیچ مشکلی ایجاد نمیکند چون به هنگام رستاخیز اجزای بیگانهای که در بدن یک انسان وجود دارد به جای اصلی خود باز میگردد. و تنها اجزای خود بدن باقی میماند زیرا همانطور که گفتیم یک بدن هرگز تمام بدن دیگری نخواهد شد. بلکه جزء او خواهد شد. بنابراین اگر از او جدا بشود باز هم اجزایی برای او باقی خواهد ماند.
و این مسلّم است که بدن تو هم با از دست دادن اجزای بیگانه که در تمام بدن پراکنده بود به همان نسبت کوچکتر و ضعیف میشود ولی پیداست که این موضوع مشکلی ایجاد نمیکند. زیرا اگر به اندازه یک سلول هم از بدن دوّم باقی بماند میتواند مانند نطفه اصلی روز اول و یا قطعههای درختان رشد و نمو نماید و بدن اصلی را بسازد تا چه رسد به اینکه مقدار قابل ملاحظهای از بدن دوّم باقی باشد.
بنابراین در آستانه قیامت و رستاخیر در مدت زمان کوتاهی اجزاء باقیمانده از هر بدن هر چقدر هم کم باشند رشد و نمو پیدا میکنند و پرورش مییابند و همانند قلعه درختان بدن نخستین را میسازند.
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |