شبهات معاد
موضوع: آیا نفس و روح، چیزی جز برآیند ماده و ترکیب آن نیست؟
محمد حسن شهرکی
در این صورت آیا با اضمحلال و فساد بدن بعد از مرگ، آیا روح ونفس هم متلاشی و فاسد میشود؟
اگر که روح و نفس هم، فاسد گردد، در اینصورت دیگر هویت و شخصیت ثابت نخواهیم داشت و به تبع تحقق معاد غیر ممکن میشود.
تقریر: مبادی علوم تجربی از مبادی وحی جداست و گزارههای دینی و گزارههای تجربی به این دلیل که علوم تجربی استقراء تام نیستند و در محیط آزمایشگاهی و با قبول احتمال خطاء شکل میگیرند و از طرفی فهم گزارههای دینی تنها یک قرائت منحصر نیست(در زمان غیبت معصوم(ع)) لذا هر چند نظام تکوینی الهی و نظام تشیع الهی هر دو به یک فاعل منتهی میشوند و اولاً وبالذات با ید همدیگر را تأیید و تصدیق کنند اما به علت خطایی احتمالی در تولید علوم تجربی و احتمال خطاء در فهم گزارههای دینی معمولاً علوم و دین با یکدیگر در بعضی از گزارهها هم خوانی ندارند و با یکدیگر تعارض میکنند،
حال مواردی را از این تعارض چه از ناحیه علم و دین و چه از ناحیه قرائت از دین ذکر میکنیم.
ودر پایان به بررسی اصل شبهه میپردازیم که با فرض قبول مادی بودن روح، آیا باز هم روح همانند جسم متلاشی خواهد شد؟ و به تبع آن آیا معاد توجیه صحیحی خواهد داشت؟
ادعای مادی بودن روح و نفس از سوی مکاتب مختلفی مورد تأیید و یا تکذیب قرار گرفته است:
بعضی از روانشناسان قائل به روح لطیف مادی شبیه به بخار و گاز عنصری هستند، متکلمین( مشهور از متکلمین) نیز اذعان به مادی بودن روح و نفس میکنند البته قول آنها واحد نیست و از طرفی کاملاً هم شفاف و واضح نیست که منظور آنها از مادی چه نوع مادی است؟ آیا مادی عنصری کثیف ناسوتی و یا مادی لطیف ناسوتی همانند قول روانشناسان غربی و یا مادی لطیف مثالی و ملکوتی منظورآنها است؟ ولی یک امر مسلم است که روح را غیر مجرد و غیر بسیط وغیر تام میدانند، البته گروهی از متکلمین متأخر به نام مکتب تفکیک روح و نفس را مادی لطیف والبته غیر عنصری میدانند، از میان فلاسفه معاصر، مرحوم آیة الله سید منیر الدین حسینی شیرازی(ره) نیز روح ونفس را غیر مجرد و مادی لطیف غیر عنصری میدانستند.
حال ادله موافقان و مخالفان تجرد ویا عدم تجرد نفس و روح را ذکر میکنیم:
با ما تا آخر بحث هراه شوید:
نحوهی ورود به بحث: معمولاً در سؤالها و پاسخهایی که در مورد مادی بودن و یا مجرد بودن نفس و روح بیان شده است به طور واضح موافقان و مخالفان منظور خود را از مادی ویا مجرد بودن بیان نکردند وبه طور مطلق یا کاملاً اذعان به مادی بودن روح کردهاند، بدون آنکه کیفیت آن ماده را روشن سازند ویا مطلق و کامل ادعای تجرد کردهاند بدون آنکه حدود و کیفیت آن را تبیین کنند، حال آنکه روح ونفس به ادعای بنده، نه کاملاً مادی است و نه مطلقاً مجرد، بلکه تشکیکی بین مادی ناسوتی و تجرد کامل است در سیر بحث ابتدا به تفکیک دلایل قائلان به تجرد و روح ذکر میشود و سپس نقد دلیل آنها از سوی قائلان مادی بودن نفس و روح ذکر خواهد شد.
1- فرآیندهای روحی قابل اندازه گیری علمی نیست:
ماده و خواص مرتبط با آن به وسیله ابزار علوم تجربی، قابل اندازهگیری و سنجش است، ولی پدیدههای روحی با مقیاسهای علمی قابل اندازه گیری نیستند، عشق، محبت، کینه، بخل، حسادت و سایر آثار روحی، در آزمایشگاهها، قابل اندازه گیری نیست.
نقد( از طرف قائلان به مادی بودن نفس و روح): علوم بشری در حال رشد و تکامل است همچنانکه قبلاً بشر قادر به شناسائی امواج ماوراء بنفش و مادون قرمز نبود و بعداً در اثر توسعه و رشد علمی این امکان فراهم شد، در آینده هم میتوان، آثار روحی را اندازه گیری کرد، همچنانکه هم اکنون از طریق تأثیراتی که روح بر روی جسم و جسم بر روی روح میگذارد،میتوان ترس و استرس را اندازهگیری کرد، مثلاً میزان هورمون آدرنالین را در خون سنجید و یا میزان نبض و تپش قلب را اندازهگیری کرد ویا از طریق دستگاههای دروغ سنج میتوان مطالب پنهان در ضمیر را کشف کرد که آیا قول مطابق با صدق است یا خیر؟
جواب از نقد فوق(از طرف قائلان به تجرد نفس و روح): مطالب فوق از طریق تأثیر و تأثر روح در جسم و در اثر آزمایش جسم بدست میآید، نه از طریق خود روح، بنابراین باز هم نمیتوان روح را آزمایش کرد.
نقد دلیل فوق(از طرف قائلان به مادی بودن نفس و روح): سلمنا که بگوئیم روح را مستقیماً نمیتوان سنجش کرد در امور مادی هم خیلی اوقات برای سنجش یک مؤلفه مادی به صورت غیر مستقیم مؤلفههای دیگری را ارزیابی میکنند، تا از طریق آنها بتوان آن مؤلفه هدف را سنجش کرد، از طرفی هر دلیل اولی که خودتان ذکر نمودید دلیلی وجود دارد علیه ادعای خودتان در دلیل اول حالاتی را برای نفس و روح شمارش نمودید که حکایت از عدم ثبات نفس و روح دارد و هر چیزی که ثبات نداشته باشد، نمیتواند مجرد باشد، پس مادی است و قابلیت سنجش علمی را خواهد داشت شما در دلیل اول گفتید، عشق، محبت، کینه، بخل، حسادت و کبر و غرور، تواضع، ایثار و گذشت را نمیتوان سنجش کرد، حال ما سؤال میکنیم همینکه شما گاهی خوشحالید و گاهی ناراحت، گاهی به چیزی محبت دارید و درآنی دیگر کینه و دشمنی و سایر حالات روحی که در خود احساس میکنید، آیا این مطلب حکایت از تغییر و تحول روحی شما ندارد و در این صورت چگونه روح و نفس میتوانند مجرد باشند؟
جواب از نقد فوق( از طرف قائلان به تجرد): بین نفس و روح تفاوت است، نفس در اثر رشد بدن و از بدن حاصل شده و در اثر تفاعل جسم جنین و روح و نفس مادر، نفس جنین شکل میگیرد وسپس به مرور زمان تکامل مییابد ولی روح نفخهای است الهی، که از جانب خداوند افاضه شده و مجرد است.
پاسخ قائلان به عدم تجرد، همینکه روح اختصاص یافته است به فردی بدون فرد دیگر و هرکس روحی مختص به خودش دارد، از طرفی روح امور مربوط به یک نفس بدن را فقط تدبیر میکند، نشان میدهد که روح من، نازل یافته وجود اولیهاش است، در حالی که شأن وجود مجرد آن است که ولایت تام و تمام برآنچه که مادونش باشد را داشته باشد حال آنکه حداقل هر روحی نمیتواند ولایت بر ابدان دیگران داشته باشد و این نشان میدهد که وجود نازل یافته نمیتواند مجرد باشد واصلاً وجود مجرد نمیتواند خودش نازل شود مگر آنکه آثار و شؤون او نازل شود و آثار او نیز دیگر مجرد نیستند.
پاسخ به نقد فوق(از طرف قائلان به تجرد روح): اینکه روح(الف) نمیتواند بر روی بدن(ب) تأثیر بگذارد به خاطر تعلق و واستگی روح(الف) با بدن(ب) است حال آنکه اگر این تعلق زدوده شود آنگاه روح(الف) بر روی بدن(ب) نیز میتواند تأثیر بگذارد،ثانیاً اینکه روح نازل میشود تعبیر صحیحی نیست، بلکه جسم و بدن در اثر واجد شدن نفس و رشد و تکاملش تعالی مییابد و واجد روح مجرد میشود.
نقد دلیل فوق(از طرف قائلان به عدم تجرد نفس و روح) ما از شما سؤال میکنیم روح(الف) در زمان(a) نمیتوانست بر روی بدن(ب) تأثیر بگذارد، اما پس از زمان(b) این قابلیت را یافت تا تعلق خودش را از بدن(الف) سلب کند و سپس بر روی بدن(ب) تأثیر بگذارد، حال آیا روح بدون هیچ تغییری در درون خود توانائی را بدست آورد؟ ویا با تکامل و رشد روح در اثر تهذیب نفس این قدرت حاصل گردید؟
اگر در اثر ریاضت و تهذیب این قدرت را واجد شده است، پس نمیتوانسته مجرد باشد، چون مجرد دارای ثبات است اما قول دوم شما که میگوئید جسم رشد و تکامل داشته باشد حرف صحیحی نیست، چرا که هر مقدار هم جسم تعالی پیدا کند باز به مرحلهای نمیرسد که بخواهد به روح مجرد برسد چرا که لازمه آن این است که ابتدا خودش مجرد شود که غیر ممکن است، از طرفی حرف شما در صورتی صحیح است که جسم و بدن بخواهد ظرف روح باشد حال آنکه بر عکس روح و نفس جسم و بدن را تدبیر میکنند، پس آنها ظرف برای بدن محسوب میشوند.
پاسخ از نقد فوق( از طرف قائلان به تجرد روح): گاهی مسامحتاً از نفس به روح و یا بالعکس تعبیر میکنند آنچه که تغییر و رشد و تکامل پیدا میکند نفس است و نفس است که واسطه ارتباط میان روح و بدن را فراهم میکند ولی انچه که دارای ثبات است روح میباشد، لذا آنچه که بر روی بدن(ب) تأثیر میگذارد همان روح در زمان(A) است ولی این نفس است که رشد یافته و واسطه ارتباط بین روح(الف) با بدن(ب) را فراهم ساخته است.
نقد(از طرف قائلان به عدم تجرد روح): صحبت اولیه بر این مبنا که نفس و روح متفاوت هستند مستند به منبع نقلی و روائی است پس محل بحث در این مقام یک بحث کلامی نقلی است، لذا به استناد نقل روح تنزل یافته است واگر چیزی ولو مجرد باشد چون تنزل یافته است (یا خودش و یا آثارش) پس دیگر پس از تنزل نمیتواند باز هم مجرد باقی بماند از طرفی آن تأویل شما که گفتید جسم تعالی مییابد نیز به خاطر آنکه هر مقدار جسم تعالی پیدا کند باز هم نمیتواند به مرتبه روح مجرد برسد،باطل است سلمنا که بگوئیم روح دارای ثبات است و نازل نمیشود ولی شؤون روح نازل میشود و مسامحتاً در روایات و آیات که تعبیر کردهاند روح نازل میشود، مقصود شؤون آن روح است، همین که تکثر ارواح را بپذیرید نشان میدهد که ارواح محدودند، حداقل هر روحی مقید به روحی مثل خودش است و در جائی که تکثر وجود داشته باشد، تجرد وجود ندارد حتی در بعضی از روایات به نقل از کتاب اصول کافی بیان شده که مؤمنین و پیامبران هرکدام دارای چند روح میباشند که هر کدام مقوم دیگری است.
2- دلیل دوم قائلان به تجرد نفس و روح:(متابولیسم و تفکر).
کوچکترین حرکت عضلانی، متابولیسم( سوخت وساز) بدن را افزایش میدهد، ولی ساعت ها کار فکری، اندازه یک حرکت ساده عضلانی، در افزایش سوخت وساز نقش ندارد.
نقد قائلان به عدم تجرد نفس و روح: بر خلاف تصور اولیه، کار فکری نیز باعث افزایش متابولیسم میشود دلیل آن وجود فسفر بعد از مطالعه و تفکر در ادرار است، از طرفی با اندازهگیری فعالیتهای الکتریکی مغز، مشخص میشود که در هنگام، مغز به عنوان عضوی از اعضای بدن، قسمتی از آن فعال میشود.
نقد( از طرف قائلان به عدم روح): همینکه شما بالوجدان بین حالت نشاط و کسالت را در درون خود، فرق میگذارید در بعضی اوقات با اراده و مصمم تصمیم بر انجام کاری میگیرد و لحظهای بعد منصرف میشوید، همینکه با شنیدن یک خبرگوئی انرژی میگیرید و با شنیدن خبر دیگری پژمرده و افسرده و ناتوان میشوید، نشان میدهد که روح نیز دارای خوراک خاص خودش است وبا آن خوراک انرژی میگیرد و روح دارای تغییر و تحول است.
اگر بگوئید این خود روح نیست که انرژی میگیرد بلکه جسم و بدن هستند که انرژی میگیرند و تغییر و تحول جسم و بدن است که سبب نشاط و کسالت میشود، شما را به این مطلب توجه میدهیم که همین که تصدیق میکنید بین علم و جهل مرکب تفاوت است واز طرفی مدرک اصلی را در هر دو حالت علم و یا جهل مرکب خود روح میدانید و در بحث اتحاد علم و عالم و معلوم معتقدید که علم با ورح شما متحد میشود،شما به عنوان مثال به نظریهای اعتقاد دارید که بعد از مدتی، آن را جهل مرکب میدانید، در هر دو حالت آن نظریهی واحد محصول تفکر و تعقل شما بوده و شما هم تعقل و تفکر را منتسب به روح میکنید، پس اگر روح تجرد کامل داشت، تغییر آن را چگونه توجیه میکنید در ابتدا با جهل مرکب متحد بود سپس از آن تجرید شد وبعد دوباره با نظریهی دوم علمی متحد گردید البته اگر دوباره نگوئید بین نفس و روح تفاوت است و این نفس است که متحد با آن نظریه علمی شده سلمنا که این پاسخ را نیز بدهید میگوئیم روح یا نفسی که تحت حاکمیت روح است(البته روح مجرد) نبایستی از ابتدا اذعان به نظریهای کند، که بعد از مدتی به اشتباه بودن آن معتقد شود.
پاسخ به نقد فوق (از طرف قائلان به تجرد روح): روح و نفس اذعان و اعتراف به بدیهیات میکنند، ولی امور نظری اموری بسیط نیستند که با حضور در نزد نفس علم بودن و یا جهل بودن و آن کشف گردد، بلکه منطق و نحوه بکارگیری آن منطق و التفات و توجه نفس به مسأله مورد نظر هم در ایجاد و یا عدم ایجاد جهل مرکب سهیم هستند.
نقد( از طرف قائلان به عدم تجرد نفس و روح): اذعان به بدیهیات تحت تأثیر دستگاه مفاهمه خاص و قالبهای فکری است که اثر معارف پیشینی شما به دست آمده است، شما در محیط بسته و در آزمایشگاه ایزوله شده و در خلاء به دنیا نیامدید و در چنین محیطی رشد نیافتید، بلکه دائماً ذهن شما تحت تأثیر فلسفه نانوشتهای است که در درون فرهنگ بومی جامعه شما شکل گرفته است و هم فرهنگ جامعه بر روی قالب ذهنی شما تأثیر میگذارد و هم ذهن شما بر روی فرهنگ جامعه تأثیر میگذارد و برآیند هر دوی آنها یعنی هم ذهن شما و هم محیط اجتماعی شما دستگاه مفاهمه شما را شکل میدهد، اینکه شما میگوئید دو خط موازی هیچگاه همدیگر را قطع نمیکنند با توجه به معارف انتزاعی شما به دست آمده والا در هندسه کاربردی به خاطر لحاظ مؤلفه جاذبه، هیچگاه خطوط موازی پدید نمیآیند، بلکه همواره خطوط دارای انحناء هستند ویا اینکه در ریاضیات میگوئید2 بعلاوه2 برابر با چهار است، این مطلب به خاطر دیدگاه تجرید کننده و ذات محور شما نشأت گرفته است والا در دیدگاهی که یک شیئ را محصول سیستم میداند و برآیند تأثیر و تأثر کل عناصر سیستم، آثار یک شیئ را ایجاد میکند وحدت ترکیبی حاصل از چهار عنصر یک گرمی، لزوماً ایجاد یک شیئ چهار گرمی را نتیجه نمیدهد، اینکه شما بر روی کره زمین 70 کیلوگرم وزن دارید، لزوماً به این معنا نیست که در سیارهی مریخ هم 70 کیلو داشته باشید بلکه به خاطر جاذبه سیاره مربخ وزن شما ممکن است به 170 کیلو برسد و حتی شکل و پوست و قد شما هم تغییر کند واین مطلب با دیدگاه اصالت ذات اثبات نمیشود بلکه در دیدگاه سیستم محور، که شرائط و محیط لحاظ میگردد تبیین میشود اینکه میگویند میوه سیب تنها در اثر جاذبه زمین، بر روی زمین میافتد، در دستگاه مفاهمه نیوتنی صحیح است والا در دستگاه مفاهمه اصالت سیستم مجموعه جهان هستی در افتادن سیب بر روی زمین تأثیر گذارده بوده و جاذبه و دافعه سیارات و ستارگان دیگر نیز نقش خود را در افتادن سیب ایفاء کردهاند اینکه وجود را بدیهیترین امور میدانید و معتقدید که آثار بر وجود مترتب میشود اگر واقعاً بدیهی باشد باید در نظر یک اصالت الماهوی نیز چنین باشد، البته اگر که نگوئید اصالت الماهویها سوفسطائی هستند واگر آنها را جزء عقلاء محسوب کنید، چرا که آنها وجود را بدیهی نمیدانند و آن را امری وهمی و ساخته ذهن تصویر میکنند و آثار را مترتب بر ماهیت میکنند، ممکن است پاسخ دهید، بله همه عقلاء باید وجود را بدیهی بدانند و اینکه قائلان به اصالت ماهیت اذعان نکردهاند به خاطر غفلت و عدم التفات و توجه آنها بوده است، در پاسخ میگوئیم آنچه را که شما از وجود اولاً و بالذات درک میکنید و آن را بالوجدان مییابید تنها و تنها وجود خودتان است که از آن به(من) تعبیر میکنید، شما شرط بداهت را چه میدانید، آیا غیر از این است که شرط بداهت را بساطت مفهومی میدانید؟ در این صورت مفهوم وجود را که بسیط و بدیهی میدانید اگر آن مفهوم ذهنی وجود را تنها از حیثیت خود نمائی آن لحاظ نمائید ارزش فلسفی ندارد و نمیتواند اعتباری برای استدلال شما برای بداهت وجود داشته باشد و اگر آن مفهوم وجود را از حیث غیر نمائی آن لحاظ کنید آن غیر یا خود نفس و خود منیت شماست که در این صورت تنها میتوانید اذعان کنید که وجود من شخصی شما آن هم برای خود شما بدیهی است،حال آن مفهوم بسیط وجود در ذهن شما که حکایت از وجود خارجی میکند، آن وجود خارجی یا مطابق با آن مفهوم بسیط،خودش نیز بسیط است ویا خودش مرکب است در صورت دوم که خودش مرکب باشد با آن مفهوم بسیط ذهنی در بساطش انطباق ندارد و در صورت اول که آن وجود خارجی بسیط وغیر مرکب باشد، چون ذهن شما محصور و محدود به امور مادی و مرکب ناسوتی است، ذهن نمیتواند بدون توسل و ارتباط ابزاری با امور مادی مرکب به وجود بسیط برسد وآن را تصدیق کند، در اینصورت اول باید وجود مرکب را تصدیق کند، حال آنکه دستگاه مفاهمه شما اولاً و بالذات وجود بسیط را بدیهی میداند و مرکب را به تبع وجود بسیط میشناسد به طور خلاصه ماهیت مفهومی وجود در ذهن شما یا به شکل لابه شرط مقسمی(از بساطت یا ترکیب)است یا به شکل به شرط شیء(ترکیب)است ویا به شکل به شرط لای از شیئ یعنی بساطت است، چون شما تصریح میکنید که شرط بداهت بساطت مفهومی است واز طرفی هم مفهوم باید غیر نما باشد پس موضوع فلسفه اصالت الوجود تنها و تنها منحصر میشود به ماهیت مفهومی به شرط لای از شیئ یعنی مفهوم بسیطی که حکایت از وجود بسیط میکند وآن وجود بسیط سلمنا که بسیط باشد تنها منحصر میشود به وجود منیت خود شما و با وجود شخصی یک فرد، نمیتوان فلسفه ساخت، اشکال کار حکمت متعایه آن است که در کنار تولید فلسفه خود، معیار علم معرفت شناسی و نفس شناسی را لحاظ ننموده، آیا اینکه ما چیزی را بدیهی درک میکنیم به خاطر بساطت آن است ویا به خاطرحضور آن در نزد نفس؟ به اعتقاد ما حضور آن معلوم در نزد نفس است که سبب شده آن را بالوجدان و بدیهی درک کنیم، نه بساطت معلوم، شما معتقدید که علم حضور مجرد است نزد مجرد ومعلوم ذهنی بسیط و مجرد تولید شده؟ آیا از شیئ مادون شیئ ما فوق تولید شد، بلکه تولید علم وفهم و درک معلوم خارجی، در یک چرهخی خاص شکل میگیرد در رآس آن چرخه حضرت جبرئیل(ع) به ملک علم و الهام قرار دارد و هم ذهن شما وهم معلوم خارجی هر دو از شؤونات حضرت جبرئیل(ع)هستند ذهن از طریق ارتباط با نفس الامر یا همان حضرت جبرئیل(ع) به معلوم خارجی دست میباید، لذا علوم ذهنی شما و خود ذهن و نفس و روح شما مادی باشد و از طریق ارتباط با حضرت جبرئیل(ع) با معلوم خارجی ک آن هم مادی است اطلاع واشراف مییابد واز این طریق درک و فهم حاصل میشود.
3- دلیل سوم( قائلان به تجرد نفس و روح) بزرگتر بر کوچکتر انطباق پذیر نیست.
توضیح آنکه، هر ظرفی گنجایش خاصی دارد که فقط به مقدار آن میتواند مظروف را بپذیرد، اگر ظرف از مظروف کوچکتر باشد، بدون شک نمیتواند آن را در خود بگنجاند، این امر از خواص امور مادی است، بنابراین اگر روح ونفس هم مادی باشد، چگونه میتوان محلی برای جمعآوری اطلاعات و علوم بیشمار باشد؟
پاسخ قائلان به عدم تجرد نفس و روح، اولاً در همان امور مادی خودمان، مواردی وجود دارد که نشان میدهد این امر امکان دارد، دستگاههای رایانه که میلیونها، میلیون اطلاعات گوناگون را در یک فضای یک میلیمتری جای میدهند دستگاههای فیلمبردای و عکاسی که تصاویر بزرگ را بر روی یک عکس و یا یک فیلم کوچک منطبق میکنند، پس چگونه کار میکنند، ثانیاً لزوماً که لازم نیست خود آن شیئ بزرگ به نفس یا روح منتقل گردد، بلکه از طریق حواس پنجگانه تصویر آن شیئ به نفس منتقل میشود.
4- دلیل چهارم قالان به تجرد نفس و روح:( قسمت پذیری).
یکی ازقوانین عمومی ماده، قسمت پذیری است، بی شک ماده،قابل تجزیه، ترکیب و تقسیم میباشد، ولی اطلاعات و ادراکات تقسیم پذیر نیستند، پس از آنجا که مظروف قابل تقسیم نیست، ظرف اطلاعات هم که نفس و روح است، قابل تقسیم نمیباشد پس روح و نفس نمیتوانند مادی باشند.
پاسخ قائلان به عدم تجرد نفس و روح: اولاًتحقیقات علمی نشان داده که مغز انسان از بخشهای مختلفی تشکیل شده است، یک بخش مخصوص عواطف و احساسات است،یک بخش مخصوص امور معنوی و متافیزیکی است و سایر اطلاعات نیز به همین نحو درمغز سازماندهی شده هستند، حتی بخشهای ادراکی مثل سامعه و با صره ولامسه و.... هر کدام در قسمتی از مغز قرار دارند، که با ایجاد اختلال در آن قسمت، همان اطلاعات و ادراکات مربوط به آن بخش از بین میروند ویا ضعیف میشوند،شما میخواهید استدلال کنید که اطلاعات ومعلومها در نفس و روح بخش، بخش و تجزیه نمیشوند ولی من بحث اطلاعات مغز را ذکر کردم، علت آن این است که در صورتی استدلال شما تام و تمام بود که حواس پنجگانه و مغز انسان واسطه میان اطلاعات ونفس و روح بودند، در واقع شما در آزمایشگاه استدلالی خودتان باید محیط را ایزوله کنید که مغز و حواس دخالت نداشته باشند وتنها و تنها اطلاعات ونفس و روح موجود باشند تا صحبت شما تام و تمام باشد، ثانیاً اینکه میگوئید روح و نفس چون تقسیم نمیشوند پس ما دی ینست مصادره به مطلوب است،در قدیم میگفتند کوچکترین بخش از یک جسم اتمها هستند وآنها را غیر قابل تجزیه و نفوذ ناپذیر میپنداشت ولی هم اینک با پیشرفت علم اتمها را و بلکه هسته اتمها را نیز میشکافند، حال اینکه میگویند نفس و روح غیر قابل تجزیهاند، بله غیر قابل تجزیهاند ولی نه به خاطر استدلال شما، با توجه به اینکه روح و نفس لطیف هستند و ابزاری که بخواهد آن را بشکافد و محیطی که بخواهد این امکان را فراهم سازد در حال حاضر وجود ندارد، پس عملاً تجزیه نمیشود، پس نمیتوان با استدلال عدم تجزیه پذیری این نتیجه را گرفت که روح ونفس غیر مادی هستند، البته خود من هم قبول ندارم که روح ی نفس مادی لطیف عنصری هستند، بلکه مادی لطیف مثالی و ملکوتی هستند، فقط میخواستم با این نقد بگویم که استدلال شما ضعیف است.
5- دلیل دیگر قائلان به تجرد روح: ثبات شخصیت است.
آنها میگویند، ما بالوجدان مشاهده میکنیم که دارای یک شخصیت و هویت ثابت هستیم که از آن تعبیر به(من) میکنیم و در طول دوران زندگی این وحدت شخصیت ثابت مانده است، حال آنکه اگر نفس و روح ما مادی بود میبایست به تبع شرائط محیطی ویا به تبع رشد و تکامل نفس و روح، هویتها و شخصیت گوناگونی داشته باشیم.
پاسخ به قائلان به عدم تجرد نفس و روح:
اولاً هرچند که قبول داریم تغییر و تحول از لوازم امور مادی است، ولی تغییرات نفس نسبت به بدن خیلی کند و نامحسوس است وتغییرات و تکامل روح هم کندتر و نامحسوستر از نفس است،همچنانکه تغییرات سلولهای عصبی مغز و نخاع کندتر و نامحسوستر از سایر سلولهای بدن است،در نظر بگیرید که در استخر آبی قرار دارید که از یک طرف آب وارد درآن میشود و از طرف دیگر آن خارج میشود و چون میزان ورود و خروج آب به یک اندازه است، لذا شما همواره آب استخر را ثابت میبینید، حال آنکه دائماً در حال شدن و دگرگونی است،ثانیاً مادر علم پرشکی مواردی را یافتهایم که افراد دچار چند شخصیتی شدهاند یعنی افراد به تبع شرائط محیطی تغییر رفتار خاصی میدهند و در هر محیطی خود را غیر از آن موجودی میبینند که در محیط قبلی قرار داشتند.
پاسخ به قائلان به تجرد روح: اینکه ثبات شخصیت خود را با ثبات آب استخر تشبیه نمودند صحیح نیست، چرا که در مورد دوم شما با علم حصولی خطا پذیر آب را ثابت میبینید ولی در مورد اول با علم حضوری بالوجدان مییابیم که ثابت هستیم و علم حضوری خطا پذیرنیست.
نقد قائلان به عدم تجرد روح: اولاً علم حضوری یا خود نفس عالم است یعنی معلوم شما خود نفس است و یا مشاهدات و کشف و صورتهای ذهنی نفس است، در مورد دوم آن مشاهدات و صورتهای ذهنی یا در قلب سلیم و نفس متعادل و مزاج معتدل، ایجاد میشود ویا در قلب و نفس و طبعی که غیر سالم و نامتعادل است، شکل گرفته است، در این حالت آن مشاهدات هرچند حضوری است منتها در اثر غلبه قوهی واهمه یا متخیله و یا طبع بیمار شکل گرفته است، درهمان مورد اول که معلوم همان خود نفس عالم است در کتاب قانون بوعلی سینا داستان آن شاهزادهای که فکر میکرد گاوشده است ویا حکایت حال افرادی که چند شخصیتی هستند، نشان میدهد که همان علم به خود نفس عالم هم در اثر طبعی و نفسانی شخص ممکن است خطا باشد.
ثانیاً: ذهن انسان از شؤونات خود نفس شماست، اگر نفس در حال شدن و دگرگونی باشد، ذهن هم به تمامه و کاملاً در حال شدن و دگرگونی خواهد بود، حال شما میگوئید چون بالوجدان ذهن ونفس را ثابت مییابیم پس آنها تغییر و تحولی ندارند، بنابراین مادی نیستند، در پاسخ میگوئیم اگر صورتی و تصویری در ذهن شما حرکت کند، شما موجه حرکت آن میشوید، چون خود ذهن شما نسبت به آن صورت ذهنی ثابت به نظر میآید، حال اگر کل ذهن شما،حرکت کند،دیگر شیئ ثابت و معیار ثابتی وجود ندارد که شما حرکت را با آن بسنجید و متوجه میزان حرکت و جهت حرکت شوید، چون تمام وجود شما به تمامه و از درون حرکت کرده،لذا شما حرکت آن را متوجه نمیشوید ولو که علم حضوری به نفس خود نیز داشته باشید چون که اگر معلوم و عالم باشد و آن معلوم یا عالم به تمامه و از درون تغییر کند و این تغییر هم همه جانبه باشد نفس و روح عالم این تغیر را متوجه نخواهد شد.
6- دلیل دیگر قائلان به تجرد روح: یادآوری و بازنگری.
تقریر دلیل: انسان خاطرات تلخ و شیرین خود را به یاد میآورد و اطلاعات پیشین را بازنگری کرده و در آن تجدید نظر مینماید و کاملاً میداند ادراکات جدیدی نیست، بلکه دانستنیهای گذشته است که از بایگانی بیرون آورده و آنها را در خاطر مرور میکند، تجدید خاطرات و بازنگری اندوختهها، با معیارهای مادی سازگاری ندارد، چون سلولهای بدن تغیر یافته و محتویاتش نیز تعویض شده،پس اگر نفس و روح هم مادی باشند، میبایست با تغییر آنها اطلاعات گذشته از بین بروند.
پاسخ به قائلان به عدم تجرد نفس و روح:
هر سلول قبل از آنکه از بین برود، تقسیم میشود وجزء سالم و کارآمد آن رشد میکند و جانشین سلول قبلی میشود،قبل از آنکه سلول قبلی از بین برود، اطلاعات خودش را از طریق ژنها به سلول جدید منتقل میسازد لذا در سلولهای مغز نیز اطلاعاتی که بر روی ژنها ذخیره شدهاند، قبل از آنکه از بین بروند به سلول بعدی منتقل خواهند شد، البته تغییر و تحول در نفس و روح کاملاً کند و نا محسوس است وتغییرات آنچنان نیست که اطلاعات تغییر و تبدیل پیداکند، هر چند که اگر نفس و روح هم بخواهند تغییر کنند، تغییر آنها همانند مرگ سلولها نیست،بلکه تغییرات آنها، به شکل رشد و تکامل و افزایش شدت وجودی است، بنابراین نه تنها اطلاعات گذشته از بین نمیروند بلکه با رشد نفس و روح شما میتوانید ابعاد و حیثیتها و عمق بیشتر آن اطلاعات را نیز بدست آورید، لذا چه بسا در گذشته فعلی را انجام دادید و آن فعل را حسن ونیکو پندایشتید، ولی هم اینک با رشد نفس و روح و کشف زوایات آن فعل نسبت به انجام آن فعل پشیمان شوید،ما با این نقدها تنها قصد داریم که بیان کنیم استدلالهای قائلین به تجرد نفس و روح ضعیف است، خود ما اعتقاد داریم ک نفس و روح مادی لطیف مثالی یا ملکوتی است وتنها وتنها خداوند متعال مجرد تام و تمام میباشد التبه هر چه که از سوی عالم ناسوت به سوی عالم لاهوت پیش میرویم که میزان کدورت و مادیت کاسته میشود و در اثر ازدیاد شدت وجودی به سوی اطلاق و تجرد پیش میروند ولی هیچگاه مجرد تام و تمام غیر از خداوند متعال نخواهیم داشت.
7- دلیل قائلان به تجرد نفس و روح: مفاهیم کلی.
انسان غیر از ادراکات جزئی، یک رشته مفاهیم کلی نیز میفهمد، مثل اجتماع ضدین محال است،وهر معلولی علت دارد،از ویژگیهای مفاهیم کلی آن است که در عالم واقع وجود ندارد، زیرا عالم واقع حوزه جزئیت و عینیت است، ولی مفاهیم کلی در ظرف ذهن وتفکر حضور دارند،چون مفاهیم کلی نمیتوانند، در امور مادی انطباق یابند و درک شوند، پس روح ونفس نمیتواند مادی باشد، چرا که امور مادی دارای بعد هستند و هر بعد از آن حجابی است برای بعد دیگر، امور مادی خودشان را نیز نمیتوانند درک کنند چه رسد به اینکه بخواهد مفاهیم کلی را درک نماید.
پاسخ قائلان به عدم تجرد نفس و روح: اولاً همان مفاهیم کلی در ذهن در قالب یک وجود ذهنی ایجاد شده وآن وجود ذهنی خودش جزئی است، ثانیاً سلمنا که آن مفهوم ذهنی هم خودش در ذهن کلی باشد که نیست درک آن مفهوم کلی به ما هو کلی نیازمند به تطبیق آن به مصادیقش میباشد و درچنین مواردی ذهن در قالب یک مثال و نمونه آن مفهوم کلی را به صورت جزئی درک میکند مثلاً اینکه اجتماع نقیضین محال است، انسان در ابتدا بودن خودش را در نظر میگیرد و سپس نبودنش را نیز تصویر میکند سپس حکم میکند بین بودن و نبودنش اجتماع صورت نمیگیرد، سپس این حکم جزئی و شخصی را تعمیم میدهد و سپس مفهوم کلی اجتماع نقیضین محال است را به تبع مفاهیم جزئی و شخصی درک میکند.
ثالثاً اینکه میگوئید کلی طبیعی فقط در قالب مصادیقش وبه صورت جزئی در خارج موجود است صحیح نیست چرا که افراد انسانی ویا افراد سایر انواع دریک سیستم کاملاً مرتبط با هم قرار دارند و با یکدیگر ترابط و تعلق دارند واین ارتباط سبب میشود که کلی طبیعی در سیستم موجود باشد و فقط در ذهن موجود نباشد، با این تفسیر جامعه ومدینه لباس حقیقی به خود میپوشد، لذا با عضویت و تعلق افراد انسانی بیشتر در نظام الهی قدرت و توانائی و اقتدار نظام الهی در برابر نظام طاغوت بیشتر میشود، لذا ممکن است فردی در جامعهی شیعه تفکر سکولاری داشته باشد لذا این فرد هرچند در جغرافیای شیعه قرار دارد ولی به اقتدار جامعه طاغوتی کمک میکند و برعکس ممکن است فردی در جغرافیای لائیک زندگی کند و به خاطر تعلق و وابستگی او به شیعه واسلام، نظام الهی وجامعه شیعی اقتدار وعزت حقیقی ونه اعبتاری مییابد، هرچند که بر مبنای اصالت ذات جامعه صرف اعتبار است.
رابعاً ماده وجسم دارای اجزاء وعناصری است، هرکدام از این اجزاء موجود هستند و این وجود عینی و خارجی حداقل برای خودش که حضور دارد،حال اگر این اجزاء که هر کدام برای خودشان حضور دارند را ترکیب کردیم و جسم مرکبی به وجود آمد، وحدت ترکیبی از اجزائی پدید میآید که هر کدام از این اجزاء برای خودشان حاضرند، این وحدت ترکیبی یک جسم واحد را به وجود میآورد،که آن جسم واحد به خاطر ترابط اجزائش برای خودش حاضر است بر مبنای اصالت ذات این اشکال وارد است که حتی یک شیئ مجرد هم از شیئ مجرد دیگر بیگانه است و امکان شناخت وعلم برای آن دو وجود نخواهد داشت مگر آنکه آن دو مجرد دو شآن از شؤون یک علت واحد باشند که از طریق آن شیئ ثالت، آن دو مجرد همدیگر را بیابند ولی بر مبنای اصالت داشتن سیستم یک جسم ولو مادی باشد به خاطر ترابط اجزاء وتعلق اجزاء به یکدیگر یک شیئ واحد را پدید میآورند و آن شیئ به عنوان یک واحدی که دارای وحدت ترکیبی است برای خودش حاضر است وچون خود آن جسم واحد هم زیر مجموعه یک سیستم کلان تر میباشد باز هم باسیستم بالاتر خود ترابط دارد، لذا نسبت به آن نیز میتواند علم داشته باشد. لذا مشاهده میکنید که آیات و روایات هم اجسام را صاحب شعور میدانند و به تبع شعورشان خداوند را تسبیح و تهلیل میکنند بنابراین نفس و روح هم اگر مادی نیز باشند، باز هم میتوانند مفاهیم کلی را تولید کنند و یا درک کنند، هرچند که منظور ما از مادی بودن نفس و روح، جسم لطیف مثالی یا ملکوتی است نه جسمی شبیه به بدن دنیوی و نه جسم لطیف دنیوی مثل گاز و بخار، بلکه نفس وروح مادی هستند ولی از نوع جسم لطیف مثالی یا ملکوتی که امکان رشد وتکامل را نیز دارند، دانشمندان گیاه شناس با استفاده از دستگاههای حساس به این نتیجه رسیدند که بین درختان ترابط و تعلق وجود دارد و پیامهائی را بین یکدیگر رد و بدل میکنند و نسبت به محیط پیرامون خود آگاهند به گونهای که اگر یک نفر با تبر یا اره برقی یک درخت را قطع کند، آنگاه اگر در روزی دیگر درختان فردی را با تبر یا اره برقی مشاهده کردند،پیامهائی را که حکایت از ترس آنها دارد با یکدیگر تبادل میکنند.
8- دلیل دیگر قائلان به تجرد نفس و روح، رؤیاهای صادق.
اگر نفس ویا روح مادی باشد،حیطه ودائره شناخت و آگاهی در حد جسم و بدن خواهد بود و چون جسم و بدن انسان از طریق حواس پنجگانه، مرتبط با خارج میشود و بدن انسان محاط زمان وو مکان خاص میباشد پس روح و نفس مادی نیز محاط زمان ومکان میشوند، حال آنکه در رؤیاهای صادق، گاهی انسان، آگاهی فرازمانی و فرامکانی را دریافت میکند، پس روح نمیتواند محدود و مادی باشد.
پاسخ قائلان به عدم تجرد نفس و روح، اولاً هر چند ما قائل به مادی بودن نفس و روح هستیم، ولی منظور ما از مادی جسم لطیف مثالی یا ملکوتی است، بنابراین هر چند نفس و روح محاط به عالم مثال یا ملکوت است، ولی محیط به عالم دنیوی ناسوتی است، البته برای کسب آگاهی احاطه لازم نیست، شما یک دستگاه موبایل را در نظر بگیرید، بدون اینکه بر شرق وغرب عالم احاطه داشته باشید، مرتبط با شرق وغرب است، علت آن، این است که سیستم موبایل خودش جزءِ یک سیستم مخابراتی بزرگتر است که از آنتنها ترانزیستورها، مولدهای انرژی، مبدلهای الکتریسیته به امواج و بالعکس تشکیل نشده است نفس و روح شما هم هیچ استبعادی ندارد که جزئی از یک سیستم عریض و طویل دیگر باشد که از طرفی با وجود هم عرض خودش مرتبط شود و از طرفی هم با موجودات ما فوق خودش مرتبط گردد لذا از طریق ارتباط با ملک موکل علم و الهام، ازآینده نیز میتواند باخبر شود و هرچند که خود نفس و روح علی رغم مادی بودنشان سیروسلوک نیز میتوانند داشته باشند.
حال با قبول اینکه روح و نفس هم مادی هستند این شبهه مطرح میشود که آیا با اضمحلال و نابودی بدن و جسم آیا روح هم متلاشی و نابود میشود؟ در این صورت هویت ثابتی برای شخص باقی نمیماند که بحث معاد موضوعیت پیدا کند؟!
در پاسخ میگوئیم جنس مادی روح ونفس شبیه به جنس مادی جسم و بدن نیستند وآنها مادی ولی لطیف و از نوع مثالی یا ملکوتی هستند، لذا عواملی که در دنیا میتواند جسم و بدن را فاسد و متلاشی کند،همان عوامل نمیتواند یک شیئ لطیف با شدت وجودی بالاتر را فاسد و متلاشی نماید برای اینکه یک شیئ تحت تأثیر عوامل فاسد کننده قرار بگیرد میبایستی آن عوامل فاسد کننده جزء شرائط محیطی هم عرض با آن شیئ باشند،حال اگر عوامل مادون ازآن شیئ باشند، مطمئناً نمیتوانند شیئ را تحت تأثیر قرار بدهند،عوامل مافوق شیئ نیز حیثیت تخریبی و فاسده کننده ندارند، بلکه سبب رشد و تکامل و ازدیاد شدت وجودی آن شیئ میشوند.
منابع:
معرفت نفس آیةالله حسن زاده آملی.
مجموعه کتب آموزشی فرهنگستان علوم اسلامی حجة الاسلام میر باقری.
انسان از آغاز تا انجام علامه طباطبائی.
معاد از نگاه عقل و دین حجة الاسلام محمد باقر شریعتی.
منابع فوق تنها مطالعه شده و از روی هیچ منبعی رونویسی نشده و محتوا کاملاً نظرات شخصی اینجانب است.
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |