دلایل امتناع اعاده معدوم
علی ابطحی
فهرست مطالب
مقدمه 2
تاریخچه 2
تقریر شبهه 3
آیا موت امری وجودی است یا عدمی 3
دلیل عقلی 4
دلیل نقلی 4
براهین استحاله اعاده معدوم 5
برهان اول 5
پاسخ و ردّ پاسخ
برهان دوّم 8
پاسخ تفتازانی 9
برهان سوم 10
پاسخ تفتازانی و پاسخ به او 11
پاسخ قاضی عضد ایجی 12
ادله امکان اعاده معدوم 12
جمع بندی مطالب 14
فهرست منابع و مآخذ 15
مقدمه:
با توجه به اینکه گروهی از متکلمان قائل به اعاده معدوم هستند چون اینها معاد را مصداق اعاده معدوم میدانند و گروهی نیز قائل به امتناع اعاده معدوم شدهاند.
در این نوشته برای روشن شدن محل اختلاف و اینکه چه چیز موجب این اختلاف شده است میپردازیم در واقع سر منشأ بحث از آنجا است که گروهی موت را امری عدمی میدانند و معاد را مصداق اعاده معدوم لذا قائل به امکان اعاده معدوم شدهاند و گروهی موت را امری وجودی میداند و در این صورت اخیر دیگر بحث اعاده معدوم مطرح نمیشود، حال برای اینکه مشخص شود حق با کدام یک از دو گروه است به تحلیل و بررسی ادله طرفین میپردازیم تا بدین وسیله شبهه اعاده معدوم پاسخ داده شود.
تاریخچه بحث:
بحث اعاده معدوم از آنجا آغاز شد که عدهای از متکلمان همچون قاضی عضدالدین ایجی و سعدالدین تفتازانی معاد را مصداق معدوم میدانستند فلذا برای اینکه معاد با شبهه و اشکال مواجه نباشد قائل شدند به امکان اعاده معدوم و بر این ادعا ادلهای ارائه کردند، و عدهای دیگر از متکلمان همچون محقق طوسی معاد را مصداق اعاده معدوم نمیدانند چون اینها موت را امری وجودی میدانند و میگویند معاد مصداق اعاده معدوم نیست و اعاده معدوم هم ممتنع است اینها معاد جسمانی را جمع اجزای اصلی متفرق بدن قلمداد میکنند که حتی لازم نیست هیئت تألیفی آن عین هیئت تألیفی در دنیا باشد. حتی از این بالاتر ملاصدرا قائل است که در حشر جسمانی بدن منعدم نمیشود تنها جنبه دنیوی بودن آن منعدم میشود ولی وصف تشخص آن باقی میماند، زیرا تشخص انسان به جنبه دنیوی آن نیست.
تقریر شبهه:
شبهه کردهاند که معاد نوعی اعاده است و از آن جا که انسان پس از مرگ معدوم میشود و بعد از آن وقتی میخواهد دوباره وجود پیدا کند اعاده معدوم خواهد بود و اعاده معدوم هم ممکن است چرا که در اینجا امر دائر است بین اینکه یا معاد را انکار کنیم یا امکان اعاده معدوم را بپذیریم چون پذیرش معاد مستلزم پذیرش امکان و جواز اعاده معدوم است و اگر قائل شدیم به عدم جواز اعاده معدوم گویا معاد را امری غیر ممکن دانستهایم. و از آنجا که معاد امری پذیرفته شده میباشد لذا به تبع باید قائل به جواز اعاده معدوم بشویم و اعاده معدوم هم جایز است و بر این جواز ادلهای هم ذکر میکنند که آن ادله را در آینده مورد بحث و تحلیل قرار می دهیم.
نکته: برای تحلیل و تقریر بحث بهتر است که ما به 2 مسأله بپردازیم:
1- آیا موت امری وجودی است یا امری عدمی؟
2- اگر امری عدمی است آیا اعاده معدوم جایز است یا خیر به چه دلیل؟
آیا موت امری وجودی است یا عدمی؟
باید دانست که موت مصداق معدوم شدن نیست تا معاد اعاده معدوم باشد زیرا ادلهای از عقل و قرآن مؤید این نظریه داریم؛
دلیل عقلی:
در ارتباط با روح باید گفت از آنجا که روح حقیقی مجرد از ماده است(در کتب فلسفی بحث شده) عدم و نابودی در او راه ندارد، زیرا انعدام از عوارض ماده و جسم میباشد. پس بنابر قانون عقل یاد شده موت نسبت به روح امر وجودی است، همچنین در ارتباط با ماده بدن باید گفت طبق قانون«لاوازیه» فیزیک دان فرانسوی که از نظر علمی به ثبوت رسیده است مقدار ماده جهان همیشه ثابت است بنابراین پس از مرگ ماده بدن هرگز نابود نمیشود پس موت نسبت به ماده نیز امری وجودی است امّا در ارتباط با صورت شخصی بدن باید گفت که موت امری عدمی است زیرا به واسطه مرگ صورت بدن بتدریج محو میشود و از بین میرود و صورتی دیگر جایگزین آن میشود.
اشکال میشود که با قانون علمی نمیتوان امور عقلی و فلسفی را ثابت کرد چرا که حوزه این دو علم جدای از هم است.
در پاسخ گفته میشود بر فرض که قانون علمی قابل استفاده نباشد ولی لازم به ذکر است که مبحث آینده ما ادلهای بر محال بودن اعاده معدوم میآوریم و ادله امکان اعاده معدوم را پاسخ میدهیم.
از طرفی ادله نقلی هم مؤید این ادعای ما میباشد.
توضیح دلیل نقل:
آنچه از ادله نقلی به دست میآید آن است که موت اجمالاً امری وجودی است در ادله نقلیه عدمی بودن به طور تفصیل بیان نشده است این ادله را در 2 بخش مورد بررسی قرار میدهیم:
الف) آیات قرآن کریم:
از 2 آیه میتوان استفاده نمود که موت امری وجودی است:
1- ?الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ....?
این آیه دلالت میکند بر اینکه موت مخلوق خداوند است و میدانیم که معدوم نمیتواند متعلق قدرت خداوند قرار گیرد. پس باید موت امری وجودی باشد.
2- ?نَحْنُ قَدَّرْنَا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ?
از این آیه نیز استفاده میشود که موت یکی از مقدرات الهی است و معلوم است که معدوم از آن جهت که معدوم است بطلان محض بوده و در تقدیر قرار نمیگیرد.
ب) روایات
1- قال علی7 ایها الناس انّا و ایاکم خلقنا للبقاء لا للفناء لکنکم من دارالی دار تنقلون.
این روایت صراحت بر ادعای ما دارد و نیاز به توضیح ندارد.
نتیجه آنکه موت به هیچ وجه عدم حقیقت انسان نبوده بلکه به معنای ارتقاء وجودی انسان میباشد یعنی سیر صعودی انسان به سوی پروردگار که از عالم ماده به عالم برتر و بالاتر که جهان عالم برزخ است حرکت مینماید.
براهین استحاله اعاده معدوم
برهان اول:
این برهان مبتنی بر دو مقدمه میباشد:
مقدمه اوّل: اگر جایز باشد موجود در زمانی معدوم شود و سپس بعینه خود شخص او دوباره موجود گردد – اگر اعاده معدوم جایز باشد – لازم میآید بین شی و خودش عدم متخلل گردد.
مقدمه دوّم: تالی باطل است.
نتیجه: مقدم نیز باطل است یعنی اعاده معدوم محال است.
ملازمه میان مقدم و تالی روشن است، زیرا علیالفرض موجودی که قبل از عدم محقق است همان شخص موجودی است که بعد از عدم محقق است، شخصِ واحدند، هم موجود قبل از عدم خود شیئ است و هم موجود بعد از عدم، هر دو خود شیاند پس بین شی و خودش عدم فاصله شده است.
بطلان تالی نیز روشن است، زیرا تخلل و فاصله موجب غیریت است، خواه تخلل عدم خواه تخلل غیر عدم، پس تخلل وفاصله شدن عدم بین شی و خودش نیز موجب این است که شی خودش غیر خودش باشد، خودش خودش نباشد و به عبارت دیگر مستلزم سلب شیئ از خودش است که بطلان آن از بدیهیات است.
پاسخ تفتازانی:
آقای تفتازانی در مقاصد به این اشکال این طور پاسخ دادهاند، میگویند همانطور که واقع شدن وجود بین دو عدم بعینه اشکالی ندارد پس در اینجا نیز تخلل عدم بین دو وجود هم اشکالی ندارد.
پاسخ:
این سخن درست نیست چرا که وقوع مساوی است با هستی امّا عدم که با هستی سازگاری ندارد علاوه بر آن تمیز و تشخیص و دوئیت از آثار وجوداند و در اعدام که تمایزی وجود ندارد که شما پاسخ دادهاید که وجود بین دو عدم واقع میشود و بطلان پاسخ شما بدیهی است.
پاسخ قاضی عضدالدین ایجی:
ایشان میفرمایند که ملازمه بین اعاده معدوم و تخلل عدم بین شی و نفس آن ممنوع است زیرا یک شی که در دو زمان سابق و لا حق موجود است با حفظ وحدت شخصی خود و بدون آنکه تخللی لازم آید به لحاظ 2 زمان یاد شده به دو وصف سابق و لا حق متصف میشود.
پاسخ:
این منع ممنوع است چرا که در اعاده معدوم شی با همه خصوصیات من جمله با وصف زمان باز میگردد به همین دلیل در اعاده معدوم وجود واحدی نیست که دو وصف مختلف را پیاپی پذیرفته باشد.
پاسخ قاضی عضدالدین ایجی:
تخلل در اینجا معنا و مفهومی ندارد زیرا ما در اینجا یک وجود واحد نداریم بلکه 3 زمان مجزا و منفک از هم داریم. 1- زمان ابتدا که شی موجود شده است و محدود در یک زمان خاص بوده است. 2- زمانی که وجود از آن شیئ زائل شده است و به عبارتی معدوم شده. 3- زمان اعاده.
لذا با توجه به 3 زمان مذکور تخلل عدم بین وجود معنا ندارد و قائل شدن به تخلل امری اعتباری بوده و حقیقی نمیباشد.
پاسخ:
این پاسخ شما و قائل شدن به تخلل عدم مربوط به اعاده بمثله است نه اعاده بعینه زیرا سخن در اعاده بعینه است به معنای اتحاد در تمام ویژگیها و عوارض مشخصه حتی زمان و مکان امّا از آنجا که شما میان زمان ابتدا و اعاده تفاوت قائل شدید و گفتید که اینها دو زمان متجزی بوده و هیچ شباهتی بین این دو نیست این تقریر نمیتواند مصداق اعاده معدوم بعینه که باطل است باشد.
برهان دوّم:
این برهان مبتنی بر دو مقدمه ذیل است:
مقدمه اوّل: اگر اعاده معدوم جایز باشد – به عبارت دیگر بر فرض اینکه معاد(امر اعاده شده) ممکن الوجود باشد – ایجاد مثلین من جمیع الجهات از ابتدا نیز جایز و ممکن است.
مقدمه دوّم: تالی نیز باطل است.
نتیجه: اعاده معدوم محال است.
اثبات ملازمه: اثبات ملازمه بین مقدم و تالی در مقدمه اول خود متوقف بر مقدمات ذیل میباشد:
الف) مُعاد یک شیئ و مبتدئی که از جمیع جهات مثل آن شیئ است مثلان هستند(با توجه به تعریفی که فلاسفه از معاد و مبتداء دارند)
ب) مثلان دارای حکم واحدند.
قاعدهای در فلسفه داریم که میفرمایند«حکم الامثال فی ما یجوز و فی ما لا یجوز واحد» یعنی اشیاء مثل هم در احکام ایجابی و سلبی مشترکاند، پس اشیائی که از جهتی مثل هماند هر حکمی ایجابی یا سلبی که از جهتی بر یک کدام بار میشود بر دیگری هم بار میشود مثلاً: زید و بکر در انسانیت با یکدیگر مشترکاند یعنی هر 2 انساناند، طبق قاعده فوق هر حکمی که بر زید بار شود از آن جهت که انسان است بر عمرو نیز بار میشود و نیز هر چه از زید سلب میشود از آن جهت که انسان است از عمرو نیز سلب میشود.
از ضمیمه کردن این دو مقدمه این نتیجه به دست میآید که هر حکمی که مُعاد یک شیئی دارد مبتدئی که از جمیع جهات مثل آن شی است نیز همان حکم را دارد. اکنون اگر فرض کنیم مُعاد الف ممکن الوجود است(حکم آن امکان است) پس ب هم که مثل مبتدأ الف است و هم مثل معاد الف است امکان خواهد داشت و لازمه آن امکان اجتماع مثلین مِن جمیع الجهات از ابتدا نیز ممکن است. و ایجاد مماثل بدین صورت که هم مثل شیئ باشد و هم 2 تا باشند محال است. چون بین 2 شی که از جمیع جهات مثل هماند هیچ تمایز و تشخصی نیست لذا دوئیت معنا ندارد.
پاسخ تفتازانی:
عدم تمایز در نفس الامر لازم نمیآید و بین شی معاد و آنچه خداوند به نحو مستأنف و نو آفریده واقعاً تمایز وجود دارد زیرا اگر تمایز وجود نداشته باشد یکی متصف به معاد و دیگری متصف به مستأنف بودن نمیگردد منتهی مطلب این است که گاهی اجتماع مثلین در نفس الامر واقع میشود ولی عقل قدرت آن را ندارد که آنها را در نفسالامر تمییز دهد و این ناتوانی عقل از تشخص و تمییز مستأنف و معاد محذوری ندارد.
سخنی که می توان در پاسخ تفتازانی ارائه کرد این است که: ما نمیگوئیم امکان دارد 2 شی محقق شوند بلکه سخن در تحقق شی واحد است و این شی به لحاظ مقام ثبوت و واقع هیچ امتیازی ندارد، زیرا تمییز به لحاظ واقع (بحسب واقع نفس الامر نیازمند به اختلاف در برخی از عوارض و خصوصیات شخصیه است و حال آنکه بین معاد و مثل آن در هیچ یک از عوارض و خصوصیات آن اختلافی نیست و به همین دلیل بین آن دو نیز تمایزی نمیباشد.
برهان سوّم:
گفتیم که مقصود از اعاده معدوم این است که شیئ که موجود بود، و سپس معدوم شده است شخص خودش بعینه با تمام خصوصیات دوباره موجود شود، یعنی معاد باید عیناً همان خود مبتدأ باشد. و فرض عینیت مستلزم این است که اولاً ذات معاد همان ذات مبتدأ باشد و ثانیاً تمام خصوصیات معاد بعینه همان خصوصیات مبتدأ باشد حال یکی از خصوصیات مبتدأ همان مبتدأ بودن آن است و یکی از خصوصیات معاد نیز همان معاد بودن آن است. پس معاد و مبتدأ در این خصوصیت نیز باید عین هم باشند یعنی باید معاد بودن عین مبتدأ بودن باشد و به زبان فلسفی باید حیثیت اعاده، عین حیثیت ابتدا باشد و این محال است، زیرا این دو نقیض یکدیگر اند.
معاد بودن یعنی مبتدأ بودن:
پاسخ تفتازانی:
وقت از جمله مشخصات نیست. و بر فرض که از جمله مشخصات باشد آنچه که موجود شده در زمان اول مبتدأ نمیباشد، بلکه مبتدأ چیزی است که از نظر حدوث شی بر او سبقت نگرفته باشد و معاد آن چیزی است که واقع دوّمی است نه واقع در زمان دوّم.
مثلاً ما قطع داریم به اینکه این کتابی که اکنون در نزد ما حاضر است همان کتابی است که دیروز بوده است و کسی که منکر این مطلب گردد در حقیقت شخص سفسطهگر میباشد و تمایز اضافی و اعتباری منافاتی با وحدت شخصیت ندارد.
پاسخ:
پاسخی که از اشکال داده میشود این است که زمان، مکان، وضع و ... از لوازم و امارات تشخص شیئ شمرده میشوند و با عرض عریض و گستردهای که برای آنها در نظر گرفته میشود نشانه تشخص شیئ میباشند، زمانی که برای هر حادثهای خاص، در نظر گرفته میشود همان امتدادی است که شیئ در آن مسیر وجود دارد. و زمان بدین معنا که مشتمل بر اجزای بالقوه فراوانی است همراه با شخص موجود بوده و تبدیل پذیر نیست، زمانی که اماده وجود یک شخص است فاصله و امتدادی که حیات شخص در آن ادامه مییابد را در بَر میگیرد.
ممکن است اشکال شود بدین صورت که: اماده بودن شخص وسیع و گستردهای از زمان برای تشخص موجودات به معنای این است که چون اجزاء زمان با یکدیگر جمع شوند از لوازم تشخص خواهند بود. و حال آنکه معانی غیر مشخص به هر مقداری که جمع شوند هرگز افاده تشخص نمیکنند.
پاسخ این است که مراد از تشخص در اینجا همان تمیّز است و تمیز از انضمام امور غیر مشخص نیز حاصل میشود.
پاسخ قاضی عضد ایجی:
شما گفتید که شی باید با همه عوارض خود من جمله زمان اعاده شود، امّا ما میگوئیم اعاده، بعینه اعاده عوارض مشخصه میباشد و امّا«وقت» از عوارض مشخصه نیست، مثلاً زید موجود در این ساعت قبلاً به حسب امر خارجی موجود بوده است یعنی به حسب امر معتبر وجودش در خارج تفاوت و تغایری پیدا نکرده است و اگر وقت از جمله مشخصات معتبره وجودش در خارج میبود هر آینه میباید در هر زمان یک شخص دیگری میبود و این قطعاً باطل است زیرا زید 2 فرد نیست بلکه یک فرد واحد است. اگر کسی ادعا کند که موجود با این قید زمانی(موجود در زمان مشخص) غیر از آن موجودی است که در زمان قبلی است. این ادعا و اشکال باطل است زیرا این نوع تغایر تغایر ذهنی و اعتباری است نه تغایر خارجی و حقیقی.
در رابطه با پاسخ این سخن، از آنجا که این سخن شبیه به سخن آقای تفتازانی است لذا پاسخی که در آنجا مطرح شد در اینجا هم مطرح میشود و لازم به ذکر دوباره نیست.
ادله امکان اعاده معدوم:
1- با توجه به اینکه اعاده معدوم موجود شدن دوباره شیئ است بعینه و امتناع آن بدین معنی است که یک شیئ محال است بعد از انعدام بعینه موجود شود به عبارت دیگر، معنای آن ممتنع الوجود بودن شیئ است بعد از عدم، اکنون این سؤال مطرح است که منشأ این امتناع چیست
منشأ این امتناع یا ماهیت آن است یا غیر ماهیت. غیر ماهیت هم از 2 حال خرج نیست یا امر عرضی لازم ماهیت است یا عرضی مفارق، پس امتناع وجود یا ناشی از ماهیت است یا لازم ماهیت یا امر مفارق.
اگر منشأ آن ماهیت یا امر لازم ماهیت باشد باید این شیئ از ابتدا موجود نشود، نه اینکه یک بار موجود شود و پس از انعدام دوباره نتواند موجود شود زیرا ماهیت معاد و مبتدأ و طبعاً لوازم ماهیت این دو یکی است، پس اگر ماهیت یا ملازم ماهیت سبب امتناع وجود معاد باشند باید سبب امتناع وجود مبتدأ نیز باشند با اینکه فرض این است که مبتدأموجود شده است، لذا منشأ امتناع هیچ یک از این دو نیستند.
اگر منشأ این امتناع امر عرضی مفارق باشد با مفارقت و زوال آن این امتناع از بین میرود و در نتیجه موجود شدن دوباره شیئ مانند مرتبه اول ممکن میگردد، به عبارت دیگر معنای این فرض این است که اعاده معدوم فی حد ذاته محال نیست و در صورتی که مانعی برای موجود شدن آن باشد با رفع مانع امکان وجود خواهد داشت، یعنی اعاده معدوم ممکن است و هوالمطلوب.
ردّ دلیل:
در جواب این استدلال گفتهاند که منشأ این امتناع نه ماهیت است نه لازم ماهیت و نه عرضی مفارق، بلکه منشأ آن امرِ لازم وجود است. البته مقصود وجود ثانی است یعنی تحقق وجود ثانی مستلزم تحقق تناقض است در خارج، وجود ثانی با این تناقض لازم و ملزوماند و چون تحقق تناقض محال است، پس ملزوم آن یعنی محقق وجود ثانی نیز محال است. منظور از این تناقض این است که موجود ثانی باید هم عین موجود اول باشد و هم نباشد، چنانکه گذشت امّا مَعاد در واقع انتقال از یک نشئه(دنیا) به شعرای دیگر(آخرت) است نه اعاده معدوم.
2- عمومیت قدرت الهی:
گروهی از متکلمین که اعاده معدوم را جایز میدانند میگویند اعاده اهون است از ابتداء چنانکه آیه قرآن هم بر این مطلب دلالت دارد:
?وَهُوَ الَّذِی یَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ...?
در پاسخ به این استدلال میگوئیم که کسی منکر قدرت خداوند نیست بلکه این نوع اعاده یعنی اعاده معدوم بعینه متعلق قدرت الهی قرار نمیگیرد یعنی شیئ معدوم قابلیت ندارد تا قدرت اِلهی به آن تعلق گیرد(مشکل از قابل است نه از فاعل)
جمع بندی:
از مجموع مطالب چنین برداشت میشود که اولاً موت امری وجودی است نه عدمی و وقتی موت امری وجودی شد دیگر بحث اعاده معدوم مطرح نمیشود. و چنانچه گذشت ادلهای بر وجودی بودن موت ذکر کردیم. ثانیاً: سلمنا که بپذیریم موت امری عدمی است و معاد هم اعاده معدوم است ما جواز اعاده معدوم را قبول نداریم و ادلهای بر امتناع اعاده معدوم ذکر کردیم و کسانی که قائل به جواز اعاده معدوم شده بودند ادلهای را ذکر کردهاند که ما به نقد و ارزیابی آن ادله پرداختیم.
خلاصه اینکه اصلاً معاد اعاده معدوم نیست بلکه انسان بعد از موت معدوم نمیشود تا معاد اعاده معدوم باشد و در این صورت اصلاً بحث اینکه اعاده معدوم محال است یا نه مطرح نمیشود.
و اعاده معدوم هم با توجه به ادلهای که ذکر شد امری محال میباشد.
فهرست منابع و مآخذ
1- قرآن کریم، سوره ملک، آیه 2، سوره واقعه، آیه60.
2- شرح بدایة الحکمه علامه طباطبائی، محمد حسین، بشرح آیتا... محمد تقی مصباح یزدی.
3- ایجی عضدالدین، المواقف، ناشر محمد علی بیضون، چاپ بیروت، لبنان، چاپ اول، 1419هـ.ق.
4- تفتازانی، سعدالدین المقاصد، تعلیقه عبدالرحمن، عمیره، ناشر شریف رضی، چاپ اول، 1409هـ.ق.
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |