تاریخچه قاعده بسیطالحقیقه
مفاد این قاعده که واجب تعالی تمام کمالهای هستی را داراست و هیچ وصف وجودی را فاقد نیست، کم و بیش در آثار فلاسفه یونان حتی پیش از دوره افلاطون و ارسطو و همچنین در سخنان عرفا دیده میشود؛ لکن اقامه برهان و تبیین آن رسالتی بود که حکمت متعالیه آن را به انجام رسانید. به عنوان نمونه به برخی از سخنان فلاسفه پیش از صدرا درباره این قاعده اشاره میکنیم:
نویسنده کتاب اثولوجیا همین تعبیر را آورده است و مینویسد: "ان الوجود البسیط کل الوجودات بنحو اعلی." صدرا در مورد این مطلب که در کتاب اثولوجیا منسوب به ارسطو آمده است مینویسد: "هذا معانیهم من کلام معلم المشائین فی کثیر من مواضع کتابه المسمی باثولوجیا و یعضده البرهان."
معلم ثانی (فارابی) نیز مینویسد: "ینال الکل من ذاته و هو الکل فی وحدة."
در آثار بوعلی هم موارد بسیاری یافت میشود:" فواجبالوجود تام الوجود بل واجبالوجود فوق التمام لانه لیس انما له الوجود الذی له فقط بل کل وجود ایضا فهو فاضل عن وجوده و فائض عنه."
یا: "و لانه کما سنبین مبدأ کل وجود فیعقل من ذاته ما هو مبدأ له و هو مبدأ للوجودات التامه باعیانها و الموجودات الکائنه الفاسده بانواعها." در این دو مورد بوعلی ضمن بیان مفاد قاعده بسیطالحقیقه کل الاشیاء از حد وسط مبدأ بودن واجب نیز به عنوان دلیل بر آن استفاده کرده و افزون بر این ذاتی بودن علم واجب نسبت به غیر آن را نیز از همین نکته نتیجه گیری کرده است.
همچنین میرداماد نیز در کتاب قبسات و هم تقدیسات مفاد این قاعده را بیان کرده است:
"هو کل الوجود و کله الوجود و کل البهاء و کله البهاء و الکمال و ما سواه علی الاطلاق لمعات نوره و رشحات وجوده و ظلال ذاته و اذ کل هویة من... هویته فهو المطلق و لا هو علی الاطلاق الا هو."
یا:" و انه سبحانه بنفس ذاته الاحدیة الحقه من کل جهة یستحق جمیع الاسماء الکلیة التمجیدیه و التقدیسیه اذ الحیثیات الکمالیة باسرها راجعة الی حیثیة الوجب بالذات غیر زئداة علیها بوجه من الوجوه اصلا فاذن مرتبه ذاته الاحدیة هی بعینها العلم و الارادة و الحیوة و جملة جهات العز و المجد و صفات الجمال و الکمال"
آناکساگوراس فیلسوف ایرانی که پیش از میلاد میزیسته است اصطلاحی دارد به نام نوس (عقل) که در فلسفه او جایگاهی همانند خداوند یا عقل اول دارد. میگوید: نوس لطیفترین و خالصترین چیزهاست در آنجاست که همه چیز هست مثل توده احاطه کننده.
پارمنیدس نیز تصریح دارد: مقام اضداد و کشمکشها در واجد با هم سازش میکنند و به توافق میرسند و همه اختلافها هماهنگ میشود.
اسپینوزا: علت را حد تام معلول و معلول را حد ناقص علت میداند و بر این باور است که اگر عالم را شناختیم خدا را کماهو حقه شناخته ایم و ادامه میدهد که تمام اشیاء مندرج در خدا هستند و لذا نمیتوان از خدا چیزی را سلب کرد او دارای صفات نامتناهی است گرچه ما از صفات او فقط فکر و عدم تناهی را میشناسیم.
هگل: هیچ چیز را نمیتوان از خداوند نامتناهی سلب کرد گرچه نمیتوان چیزی را نیز برای او اثبات کرد.
عرفا هم به مفاد این قاعده توجه داشتهاند مثلاً: از عطار هست که:
هم ز جمله بیش و هم پیش از همه جمله از خود دیده و خویش از همه
ای درون جان بدون جان تویی هرچه گویم آن نه ئی و آن توئی
تو نکردی هیچ گم چیزی مجو هرچه گویی نیست آن چیزی مگو
ملاصدرا: او در بسیاری جاها به اهمیت قاعده اشاره کرده:" لنا بتایید الله و ملکوته الا علی برهان آخر عرشی قد سبق منا طریق خاص عرشی فی هذا الباب لم یتنطن به احد قبلی." سپس در اثبات اینکه واجبالوجود من جمیع الجهات واجبالوجود اقسامی مینویسد: "الاصل المذکور حجتان احدیهما ما تجشمنا باقامتها."
در اثبات محرک اول تصریح میکند:" هذا مطلب شریف لم اجد فی وجه الارض من له علم بذلک."
در اثبات نفوس فلکی در مفتاح از کتاب مفاتیح الغیب تأکید میکند: "هذا امر شدید الغموض دقیق المسلک غوره لم اعرف احدا علی وجه الارض من له علم صحیح به."
دوباره در الهیات بالمعنی الاخص به روشنی یادآور میشود: فهم این نکته بدون لطف خاص الهی امکان پذیر نیست در خصوص اثبات علم واجب در مقام ذات به ما عدی از طریق قاعده بسیطالحقیقه مینویسد:
"فاعلم ان الاهتداء بها من اعلی طبقات الکمال الانسانی و الفوز بمعرفتها یجعل الانسان مضاهیا للمقدسین بل من حزب الملائکته المقربین و لصعوبة درکها و غموضته ذات اقدام کثر من العلماء حتی الشیخ الرئیس."
سبزواری در حاشیه:" لم ار علی وجه الماض من له علم بذلک مینویسد: و لایکون کذلک کلا المقامین معا وصل الیه العرفاء الشامخون حتی صار من اصطلاحاتهم شهود المفصل فی المجمل و شهود المحمل فی المفصل".
محقق آشتیانی: عرفا از تجلی حق در مقام احدیت (تجلی ذات برای ذات) که همه حقایق در تعین اول مستهلک هستند و حق تعالی تمام آن حقایق را به نحو کثرت در وحدت شهود میکند به رؤیت المفصل مجمل تعبیر کردهاند. چنانکه از تجلی حق در مقام واحدیت که مقام ظهور اسماء و صفات است به رویة المجمل مفصلا تعبیر کرده است... اما چون عرفا اعیان ثابته و ماهیت امکانیه را دارای فقر ماهوی میدانند نمیتوان گفت معنای قاعده بسیطالحقیقه را چون صدرا درک کردهاند.
نکته: همانگونه که پیشی گرفتن زمانی دلیل بر پیشی گرفتن رتبی نیست اگر کسی در طرح بعضی مسائل نیز پیشی گرفته باشد دلیل بر پیش بودن علمی نخواهد بود ؛زیرا مسائل عرفانی اسم اعظم و مباحث مربوط به بسیطالحقیقه با تفکر کلامی اشعری مناسب نیست. پس نوآوری ملاصدرا و تحلیل فلسفی او از این قاعده همچنان از جایگاه خود برخوردار است.
تفسیر آیات بر ابن سینا
صدرا در تفسیر آیه: «هو الذی خلق لکم ما فی الارض جمیعا ثم استوی الی السماء فسوهن سبع سموات و هو بکل شیء علیم» در اینجا چگونگی شمول علم خدا به همه اشیاء از کلی گرفته تا جزئی را که آیه به آن تصریح داد به کمک این اصل تبیین میکند. همانطور که فلاسفه گفتهاند یکی از لوازم بسیطالحقیقه تعدد ناپذیری است؛ بنابراین چنین حقیقتی تنها واحد یک علم است؛ اما گستره این علم آنقدر وسیع و پهناور است که تمامی اشیاء زمان و مکان را فرامیگیرد و هیچ چیز از قلمرو آن خارج نیست. به این ترتیب معنی «وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ» روشن میشود.
آیه 26 سوره بقره: «إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً یُضِلُّ بِهِ کَثیراً وَ یَهْدی بِهِ کَثیراً وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقینَ.»
صدرا در تفسیر: یُضِلُّ بِهِ کَثیراً وَ یَهْدی بِهِ کَثیراً دو احتمال میدهد. احتمال دوم او: این احتمال که آن را با اصل بسیطالحقیقه کل الاشیاء تأیید و تحکیم می کنداین است که: جمله «یُضِلُّ بِهِ کَثیراً» بیان از «وَ أَمَّا الَّذینَ... مَثَلاً» باشد و جمله «یَهْدی بِهِ کَثیراً» بیان از «فَأَمَّا الَّذینَ... مِنْ رَبِّهِمْ». بنابراین تفسیر این آیه این میشود: علم به اینکه این کلام حق و از جانب پروردگار است خود هدایت، بیان و روشنگری است و جهل به آن و انکار حسن آن خود گمراهی و دور افتاد از مسیر هدایت است بر این اساس، کثرت، وصف هدایت پیشگان و گمراهان است.
اگر آیه را اینگونه معنا کنیم با این اشکال مواجه میشویم که کثرتی که در این آیه به اهل هدایت نسبت داده شده است، اولا: با آیه «قَلیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ» منافات دارد؛ ثانیا: با واقعیت خارجی منطبق نیست؛ چراکه تعداد گمراهان نه کفار به مراتب بیشتر از هدایت یافتگان است.
ملاصدرا پاسخ میدهد: 1. گاهی ما در مقام مقایسه بین دو گروه هستیم و میخواهیم کثرت عددی آنها را معین کنیم؛ در این صورت بدیهی است که گمراهان منحرفان از جاده حق و هدایت بیشتر از هدایت یافتگانند. اما ما گاهی گروهی را فی نفسه و بدون هیچ مقایسهای در نظر میگیریم و در این صورت کثرت مؤمنین و انبوه ره یافتگان به وادی حق بر کسی پوشیده نیست و این دو با هم منافاتی ندارند.
پاسخی که در نهایت او را راضی میکند این است که: «القلیل من المهتدین کثیر فی الشرف و الفضیلة» هدایت یافتگان گرچه از نظر عدد اندکند اما در شرف و فضیلت کثیرند. کثرت حقیقی از آن مؤمنین است چراکه بر مدار حقاند و قلت از آن گمراهان هرچند از حیث عدد بیشتر باشند.
براین اساس هر یک از هدایت یافتگان به دلیل برخورداری از کمال عقلانی و بساطت نفسانی، کل موجوداتند و نسبت به همه اعداد و جزئیات مادونشان، احاطه کامل دارند.
همچنین در ذیل آیه شریفه «اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ» این قاعده را طرح کرده.
سیمای قاعده بسیطالحقیقه در آیات و روایات
بسیاری از آیات و روایات در سخنان فلاسفه و عرفا در استناد و استشهاد این قاعده قرار گرفته است:
1. «أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما» مفاد آیه: مقام آفرینش ابتدا به صورت همان حقیقت وجود واحد بسیط بوده است و سپس در مقام فتق که تفصیل رتق است ظهور کرده. در مقام جبروت که عالم خزائن است تمام اشیاء به شکل بسیط وجود داشتهاند. ولی در تجلی از آن مقام به عالم قدر، هریک قدر و اندازه خاص حود را یافته است و سپس به عالم ملک نزول کرده است.
2. «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ» : صدرا در ذیل این آیه میگوید: و هل الماء الحقیقی الا رحمته التی وسع کل شیء؟ محقق سبزواری در ذیل این کلام گفته: این آیه در مقام وحدت در کثرت ظهور بیشتری دارد تا کثرت در وحدت. در حالی که استشهاد صدرا به خاطر کثرت در وحدت است.
3. «ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاَّ هُوَ سادِسُهُمْ» اینکه واجب تعالی در عرض سایر موجودات باشد، مشکل ایجاد میکند. اما اگر خود را در مجموعه 3 عضوی، نفر چهارم بدانیم، این عین توحید است؛ زیرا وحدت او اطلاقی است نه وحدت عددی. قرآن تأکید میکند «هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ» معیت قیومی او هیچ وقت قطع نمیشود.
از پیامبر اکرم(ص):" خداوند بالای هر چیزی و پایین هر چیز حضور دارد به طور یقین بزرگی او همه چیز را پر کرده است پس نه زمین از او خالی است و نه آسمان و نه خشکی و نه دریا و نه هوا."
حدیث قدسی: "من نیروی شنوایی و بینایی او در سمع و بصر و نیز نیروی تحریکی او در دست هستم."
حدیث قدسی: "حضرت موسی گفت: خدایا آیا تو نزدیکی تا من با تو مناجات کنم و یا به نجوی سخن گویم یا دوری که با تو با نداء سخن گویم به درستی که من زیبایی آهنگ و صورت تو را احساس میکنم و تو را میبینم پس تو کجایی؟ خداوند فرمود: من پشت سر تو و پیش روی تو و دو طرف راست تو و چپ تو هستم من همنشین کسی هستم که به یادم باشد و من با او هستم هنگامی که مرا میخواند."
4. «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ» اول بودن در عین آخر بودن براساس این قاعده به خوبی تبیین میشود.
5. «هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ» زیرا این معیت به نحو ممازجه و مداخله یا حلول یا اتحاد نیست همانطور که معیت در رتبه وجود و یا در زمان و کمان هم نیست.
6. علی(ع) در نهج البلاغه میفرماید: هستی که هیچ چیز را فاقد نیست.
«من حده فقد عده و لا میز فی صرف الشیء»
آثار، نتایج و کابردهای قاعده
1. استدلال به این قاعده بر وحدت واجب تعالی: لازمه علم به بسیط بودن حق تعالی علم به وحدت ذات اوست؛ چون هیچ امر وجودی را نمیتوان از بسیطالحقیقه سلب کرد. پس مجالی برای فرض وجود دیگری که داخل در بسیطالحقیقه هست، نباشد چه برسد به آنکه شریک او فرض شود و به تعبیر ملاصدرا غایت توحید با این برهان ثابت میشود.
2. استدلال به این قاعده بر اینکه واجب تعالی دارای تمام صفات کمالیه است و هیچ امر وجودی را نمیتوان فرض کرد که خداوند فاقد آن باشد: حق تعالی علاوه بر این، صفات متصور غیر موجود آنها را نیز نمیتواند فاقد باشد. در غیر این صورت با بساطت واجب ناسازگار است و چون خداوند تمام یک شیء است و تمام یک شیء احق به خود آن است پس خداوند از هر چیز به خود آن چیز نزدیکتر است: اقرب الیکم من حبل الورید.
به تعبیر محقق طوسی: این قاعده میفهماند: 1. بسیطالحقیقه کل الاشیاء 2. بسیطالحقیقه لیس بشیء منها 3. لاحقیقه بغیر بسیطالحقیقه.
3. استدلال بر اینکه نفس ناطقه انسان برخلاف فراوانی و بسیاری قوای آن با همه آنها متحد است و در عین حال بسیط است: نفس ناطقه در حقیقت ذات خود بسیط است. هر بسیطالحقیقه کل الاشیاء است پس نفس ناطقه عین همه نیروهای خود است.
4. علم واجب تعالی به غیر او: برهان بسیطالحقیقه عهده دار اثبات این است که: ثابت کند خداوند در همان مرحله هو الباطن علم تفصیلی به ماعدا دارد آن هم تمام بطونی که هرگز ظهور نخواهد کرد آن گونه که در دعاها آمده: «وباسمائک التی استاثرتها لنفسک»
صدرا بر این باور است که آیه کریمه «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ» هم به همین مرتبه از علم الهی اشاره دارد.
به عبارت دیگر: برای اثبات علم واجب به ماعدا ممکن است از سه طریق استفاده شود: 1. تجرد تمام واجبالوجود. 2. روش اهل کلام یعنی برهان اتقان صنع (لکن این هم مثل مورد قبل علم ذاتی را ثابت نمیکند) 3. استفاده ا قاعده بسیطالحقیقه که اسد و اخصر برهانهای این باب است.
توجه به سه نکته: 1. علم اجب به اشیا غیر از خود اشیاء است. 2. علم واجب به اشیاء مقدم بر خود اشیاء است. 3. علم واجب به ما سوی خارج از ذات او نیست بلکه در مقام ذات عالم است. 4. افزون بر این باید ضرورت این علم در مقام ذات ثابت شود.
علم اجمالی ذات در مقام ذات قطعی است ولی سخن در علم تفصیلی لاعدمی در مقام ذات است.
براساس قاعده بسیطالحقیقه علم واجب به ما سوی در مقام ذات، علم تفصیلی است از یک جهت و علم اجمالی است از جهت دیگر. اجمال به معنای بساطت است نه ابهام (در واجب) یعنی معلومات ذات حق گرچه از نظر معنی بسیار و گسترده هستند ولی همه به یک وجود واحد بسیط موجودند و این وجود بسیط وجود خاص هیچ یک از آن معانی نیست. پس همه اشیاء در مقام ذات الهی آشکار هستند و ذات حق در عین وحدت و بساطت همه اشیاء است. پس ذات حق به تمام حقایق وجودیه عالم است.
توضیح بیشتر اینکه: عمده بحث در اینجا در علم واجب با ماسوی در مرتبه ذات و قبل الخلق است. صدرا این بحث را دارای پیچیدگیهایی میداند؛ زیرا این مباحث باید ضامن تعالی و بساطت علم حق باشد و هم مبین طرد جهل از ساحت او و ثانیاً دو جنبه مهم باید با هم ترکیب شود: وحدت در کثرت و کثرت در وحدت. مقام کثرت در وحدت اشاره به علم ذاتی است که عین ذات است و مقام وحدت در کثرت اشاره به علم فعلی و خراج از ذات است. "وحدت" در مقام کثرت در وحدت، وحدت حقیقی ازلی و واجب است. ولی در مقام وحدت در کثرت، وحدت ظلی، ممکن و حادث به حدوث ذاتی است؛ چون در مقام دوم (وحدت در کثرت) منظور، وحدت وجود منبسط و فیض عام است و در مقام اول (کثرت در وحدت) کثرت، الهی است چون هر موجودی در آن ساحت به وجود الهی موجودند نه به وجود خاص خود ولی کثرت در مقام وحدت در کثرت، غیرالهی است.
نحوه اندراج هم متفاوت است: در مقام کثرت در وحدت، وحدت الهی موجب محو کثرت است و در مقام وحدت در کثرت، با تشکیک سازگار است.
هنر صدرا تدوین قاعده بسیطالحقیقه است. چون این قاعده است که مبین نحوه اندراج کثرت در وحدت جامع، بسیط و حاوی کمالات همه کثرات است.
خلاصه اینکه این قاعده اینطور ما را به مطلوب میرساند که:
1. واجبالوجود مبدأ فیاض همه حقایق و موجودات است. 2. واجبالوجود بسیطالحقیقه است. 3. وجود بسیطالحقیقه، وجود همه اشیاء است. 4. هر موجودی که بسیطالحقیقه را تعقل کند کل اشیاء را تعقل کرده است. 5. واجبالوجود به ذات خود عالم است 6. علم او به ذات، عین علم او به جمیع اشیاء و نیز سابق و تقدم بر آنهاست (به تقدم ذاتی). 7. بنابراین، علم به جمیع اشیاء در مرتبه ذات واجب قبل از خلقت موجود است. 8. این موطن، موطنی است که کثرات در آن به وجود واحد بسیط موجوداند و همین مقام است که آینه تمام نمای موجودات واقع میشود.
بنابراین: اگر وجود یا جنبه وجودی تفاصیل و جزئیات عالم، در ذات بسیط مجرد واجب اثبات شد (قبل از خلق آنها) حضور این هویات، به عینه ملاک علم به آنها خواهد بود چون ذات حق از خویش در حجاب نیست و اگر ذات بسیطالحقیقه همه اشیاء باشد پس هیچ چیز از ذات حق محجوب نیست و او به هر چیز عالم است و این علم تفصیلی به کثرات با بساطت ذات و اجمال علم حق، ناسازگار نیست.
بنابراین علم اجمالی حق در عین کشف تفصیلی او مبرهن میشود.
تذکر: اجمال فلسفی غیر از اجمال اصولی است. علم اجمالی در اصول عبارتست از: علم تفصیلی و یک یا چند شک و جهل بسیط. اما اجمال فلسفی به معنای بساطت است بدون جهل و شک.
5. استدلال بر این قاعده بر اینکه هیولی میتواند قابل جمع صور باشد: هیولی بسیط محض است و از این رو جامع همه اشیاء و در قوه همه صور است. بنابراین میتواند قابل هر صورت باشد.
6. استدلال بر این قاعده بر سریان صفات وجود در تمام وجدات زیرا وجود حقیقی، در هم موجدات سریان دارد ولی براساس تشکیک. پس صفات حقیقی وجود مانند علم و قدرت و... در تمام موجدات ساری است حتی در جمادات و نباتات و شاید آیه: «و ان من شیء الا یسبح بحمده» به همین نکته اشاره باشد چون دارای آثار خارجی هستند پس همواره همراه وجود خواهند و و هر جا وجود یافت شود این صفات هم بنا بر تفاوت مراتب یافت میشود.
7. کاربرد این قاعده در توحید واجب
تحریر محل نزاع: 1. مراد از وحدت، وحدت عددی یا نوعی نیست چون عدد از مقوله کم است و کم عارض اجسام و امور مادی میشود. همچنین وحدت نوعی به معنای منحصر بودن نوع در یک فرد مربوط به حقایق ماهوی است چون جنس و فصل و نوع متعلق به ماهیات است. وحدت واجب وحدت غیر عددی یعنی: وحدت واجب وحدت غیر عددی یعنی: وحدت حقه است. این وحدت وصف موجودی است که فرض تکرار در آن ممکن نباشد. زیرا بی حد و بی نهایت است و هرچه را مثل یا دومی برای او فرض کنیم یا خود اوست یا چیزی است که ثانی و دوم او نیست. وحدت غیر عددی یعنی: دومی برای او فرض نمیشود. بنابراین وقتی گفته میشود که خدا واحد است به این معنا نیست که دو تا نیست بلکه یعنی غیر او چیزی نیست. هرچه هست اوست یا جلوه اوست.
صدرا با طرح قاعده بسیطالحقیقه کل الاشیاء زمینه فهم عقلی وحدت حقیقیه خدا را مهیا کرد.
بوعلی برای اثبات توحید واجب در نمط 4 میگوید: اگر تعین واجبالوجود تعین زائد بر ذات او باشد خلاف وجوب وجود آن لازم خواهد آمد پس تعین واجب عین ذات اوست.
نقد: لفظ واجبالوجود میتواند حکایت از مفهومی کند که آن مفهوم دارای مصادیق فراوانی باشد و مصادیق آن مفهوم حقایق متباینهای باشند که تعین خاص، ذاتی هریک از آنهاست این معنا که هر یک از آن حقایق دارای تعین مختص به خود بوده و بیش از یک فرد نداشته باشد بنابراین: صرف اینکه تعین ذاتی واجب است نمیتواند توحید واجب را اثبات کند.
- اقامه برهان بر توحید واجب
اگر بیش از یک واجب یافت شود هر دو در معنای وجوب شریک خواهند بود و چون دارای تعدد هستند ممتاز از هم نیز میباشند. بنابراین: اگر بیش از یک واجب فرض شود مابهالامتیاز آنها یا عین ذات و یا جزء ذات و یا خارج از ذات آنها خواهد بود و تالی باطل است. پس مقدم یعنی تعدد واجب محال است.
شبهه ابن کمونه: وجوب وجود میتواند امری خارج از دو واجب باشد؛ زیرا میتوان دو ذات بسیط مجهول الکنه را تصور کرد که: تمام ذات از هم ممتاز باشند به گونهای که از هر یک، مفهوم وجوب وجود انتزاع میشود.
پاسخ سومی که به این شبهه داده شده بر مبنای برهان بسیطالحقیقه است.
مطلب اول: واجب بدون حیثیات تعلیلیه و تقییدیه و... منشأ انتزاع مفهوم وجوب وجود و مصداق برای این مفهوم و احکام آن است و الا نیاز به حیثیت زائده دارد و محتاج به غیر خواهد بود.
مطلب دوم: هیچ قضیه سالبهای که محمول آن کمالی از کمالات هستی باشد بر واجب صادق نخواهد بود؛ اما اگر مفاد آن سلب سلب باشد بلامانع است. هرگاه به ذاتی دو گروه از قضایای موجبه و سالبهای که به موجبه بازگشت نمیکند صدق نماید، آن ذات مرکب از دو جهت و حیثیت متفاوت و غیر واحد یعنی حیثیت وجدان و فقدان خواهد بود؛ زیرا این دو جهت که مصداق دو قضیهاند یا هر دو جزء ذات و یا هر دو لازمه ذات و یا اینکه یکی از آن دو جزء ذات و دیگری لازمه ذات است که در هر صورت، ترکیب در ذات لازم میآید.
این نتیجه چون به آن کبرای کلی که هر مرکب محتاج به اجزاء و ممکن است منضم میشود ممکن بودن حقایثی را اثبات میکند که علاوه بر آنکه مصداق برای قضایایی ایجابی هستند، مصداق برای قضایای سلبی ای میباشند که کمالی از کمالات را از موضوع خود سلب میکنند یعنی هرچه مصداق ایجاب و سلب کمال است ممکن است و عکس نقیض آن قضیه این خواهد بود که واجب تعالی مصداق برای هیچ قضیه سلبی نبود و هیچ کمالی از کمالات از ذات او سلب نمیشود بنابراین: جمیع کمالات وجودی برای واجب تعالی اثبات میشود.
در نتیجه: با توجه به آنچه در این جا درباره بساطت واجب گفتیم برهان توحید طوری اقامه میشود که مجالی برای شبهات از قبیل شبهه ابن کمونه باقی نمیماند.
خلاصه برهان: اگر دو واجبالوجود باشند هیچ گونه علاقه لزومی بین آن دو برقرار نمیباشد؛ زیرا علاقه لزومیه یعنی ضرورت بالقیاس که یا بین علت و معلول است یا بین دو معلول علت واحده و از دو واجب نه یکی علت دیگری است و نه هر دو معلول علت سوم هستند.
با نفی ضرورت بالقیاس، امکان بالقیاس بین دو واجب ثابت میشود پس: هر یک از دو واجب مستقل از دیگری است. یعنی هریک از آن دو دارای کمالاتی است که دیگری آنها را ندارد پس هریک از آن دو مصداق قضیه موجبه و قضیه سالبه است یعنی مرکب از فقدان و وجدان که این خلاف واجبالوجود بودن آنهاست. بنابراین: واجبالوجود باید در نهایت تحصل و کمال، جامع جمیع نشئات وجود و حیثیات کمالی باشد که برای هر وجود و موجودی ثابت است.
8. قاعده بسیطالحقیقه واجب از جمیع جهات بودن واجبالوجود را هم ثابت میکند: در شرح هدایه صدرا در دو مورد از اینکه واجب بالذات، واجب از جمیع جهات است، سخن گفته است و در هر دو مورد اثبات این قاعده را در گرو دریافت معنای بسیطالحقیقه قرار داده است.
اولین مورد آن: بحث توحید است که ضمن طرح مسأله بسیطالحقیقه تصریح میکند که معنای واجب از جمیع جهات بودن واجب بالذات نیز همین است.
دومین مورد آن: بعد از بحث توحید است که مستقیما به قاعده واجب بالذات بودن واجب از تمام جهات پرداخته، بیان مسأله توحید در مشاعر، عرشیه و المظاهر الالهیه تنها مستند به قاعده بسیطالحقیقه است.
بسیطالحقیقه کال الاشیاء نمایانگر کدام اسم الهی است؟
از آنجا که تمام کمالات وجودی مستند به یکی از اسماء حسنای الهی هستند، از این رو صدرا در تفسیر آیه الکرسی این قاعده را به دو اسم از اسماء حسنای الهی یعنی به حی- قیوم استناد میدهد. از این دو نام الهی بسیاری معارف ربوبی و مسائل معتبر علم توحید سرچشمه میگیرد. یکی از آن معارف این است: واجبالوجود و بسیطالحقیقه است.
نظر دیگر این است که اسم الهی مناسب برای این قاعده، اسم شریف صمد است؛ زیرا اگر وجودی تمام کمالها را داشته باشد و فاقد نباشد صمد است و الا اجوف است. این نظریه از ظاهر کلام میرداماد در اصول کافی فهمیده میشود.
اسم الله و همچنین اسم رحمن، شایسته آن هستند که مستند قاعده بسیطالحقیقه باشند به دلیل آیه: «ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى »
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |