اثبات وجود خداوند از طریق حرکت
استاد دکترحسینی شاهرودی
دانشجو: مریم قلاسی
کارشناسی ارشد
تاریخ:1387
فهرست
مقدمه
تعریف افلاطون از حرکت
برهان حرکت از دیدگاه افلاطون
برهان حرکت از نظر ارسطو
تلقی فلاسفه اسلامی
خدشه ای بر برهان محرک اول
برهان حرکت از دیدگاه توماس آکویناس
نقد اتین ژیلسون
برهان حرکت از دیدگاه صدر المتألهین
برهان حرکت جوهری
برهان حرکت از دیدگاه حاج ملاهادی سبزواری
نتیجه
یادداشتها
منابع و مآخذ
مفدمه
دین ندایی است که انسان از درون می شنود و دگرگونی های زندگی در آن موثر نمی باشد زیرا دین با آفرینش انسان عجین شده و تا انسان انسان است این گرایش با او همراه می باشد در فرهنگ غرب گرایش به دین به صورت یک پدیده اجتماعی مطرح است مانند دیگر پدیده ها و اندیشه ها و آداب و رسوم که سابقه ای در حیات انسانها نداشته و به خاطر علت یا عللی پدید آمده اند و با این پیش فرض به دنبال علل پیدایش آن می روند و در کژراهه هایی گمراه می شوند از مسائل بنیادین انسان شناخت خالق هستی است برخی معتقدند اعتقاد به وجود خدا فطری است و برخی آن را بدیهی می پندارند از نظر آنها اعتقاد به خدا با جان انسان سرشته شده اما با وجود این دلایلی هم برای اثبات وجود خدا وجود دارد یکی از براهین مهمی که برای اثبات وجود خدا اقامه شده است برهان حرکت است این برهان که فیلسوفان برجسته ای آن را به شیوه های مختلف تقریر کردند مورد انتقاد هم قرار گرفته است این پژوهش در صدد است این برهان را از نظر فیلسوفان غربی و نیز از نظر فیلسوفان اسلامی مورد بحث و بررسی قرار دهد و تقریرهای مختلف آن را از نظر فیلسوفان ذکر شده بیان کند برای نیل به این مقصود از منابع کتابخانه ای بهره جستم امید است با عنایت پروردگار متعال آنچه مراد من از ارائه این تحقیق بوده به آن دست یابم در پایان از همکاری استاد گرامی تشکر می کنم .
تعریف افلاطون از حرکت
حال تعریفی از افلاطون و نیز از فیثاغورس نقل می کنند. ملا صدرا می گو ید که افلاطون حرکت را اینچنین تعریف کرده است: الحرکت خروج عن المساوات، حرکت یعنی بیرون شدن از برابری و به تعبیر امروز خارج شدن از حالت یکسانی. یک وقت دو شی ء را با هم مقایسه می کنیم و می گوبیم ایندو یکسانند و یک وقت است که یک شی ء را در دو حال و دو آن ، در نظر می گیریم و می گوبیم حالش باگذشته اش یکسان است. این یکسانی، سکون است. نایکسانی، این که شی ء در دو حال، در دو وقت و در دو آن یکسانی خود را از دست بدهد، این خروج از یکسانی همان حرکت است.
البته جمله ای که از افلاطون نقل کرده اند بیش از این نیست که حرکت خروج از یکسانی است ولی به این جمله، جمله دیگری را افزوده اند وگفته اندکه مقصود افلاطون همین بوده است. چون اگر تا همین مقدار که نقل کردیم بگوبیم، این تعریف شامل حد وثهای دفعی هم می شود: یک شی ء اگر نباشد و بعد وجود پیدا کند از یکسانی خارج شده است: حال اولش عدم بود و حال دومش وجود است. می گویند نه، مقصود افلاطون از ((خروج از یکسانی » این است که در مدتی از زمان در هر آنی که حال شیء را در نظر بگیریم با آن قبل یکسان نیست. بنابراین این جهت را باید اضافه کنیم. پس در واقع این طور است که حرکت یعنی اینکه شیء به این حالت است که در هر آن از آنات وجودش که آن را در نظر بگیریم با آن قبل یکسان نیست. پس نایکسانی به این شکل مورد نظر اوست.1
برهان حرکت از دیدگاه افلاطون
افلاطون درکتاب قوانین (کتاب دهم) می پرسد ، چگونه کسی می تواند وجود حرکت در جهان را تببین کند. دو نوع حرکت متمایز را می توان نشان داد: یکی
حرکتی که از موجودات دیگر به یک موجود منتقل می شود و دیگر حرکتی که در آن، متحرک خود منشأ حرکت خود است. برای افلاطون، فقط موجوداث زنده . موجودات ذی روح ، می توانند منشأ حرکت باشند. حرکت بالعرض و عاریه ای ای در نهایت باید به حرکت بالذات منتهی شود. از این رو، افلاطون می گوید : بنابراین همه حرکات در جهان سرانجام به فعالیت نفس باز می گردند (یا نتیجه فعالیت نفس است) مطالعات و پژوهش های علمی (مخصوصأ نجوم) حرکت منظم در جهان را کشف می کند و از اینجا نتیجه می شود که نفس مدبر (ناظر و حافظ) جهان باید کاملأ عاقل و خیر باشد. (افلاطون خود، آگاه است که در مراتب پایین تر (دانی) جهان» بی نظمی وجود دارد! و این امر را در الاهیات قوانین با فعالیت نفس یا نفوس دیگر تببین می کند)2
برهان حرکت از نظر ارسطو
بحث را از مطلب ماا آغاز می کنیم و نخست تقریرات برهان محرک اول را که به ارسطو منسوب است می آوریم:قال أرسطاطالیس : ومن البین أن للأشیا الابتداء وأن علل الأشیاء الموجوده لیست بلانها یه ولایمکن ذلک أیضا من طریق ما منه ابنداء الحرکت فیکون مثلأاً الانسان یتحرک من الهواه والهوا، یتحرک من الشمس والشمس تتحرک من الفلبه ولایکون لذلک نهایه
به نظر ارسطو برای کشف علل و به خصوص برای کشف علت حرکت باید در یک جا توقف کرد و در غیر این صورت علت هیچ چیز به طور قطع کشف نخواهد شد فقط باید دید در کجا باید توقف کرد پاسخ این پرسش را تفکر درباره حرکت خواهد داد .3
اگر علت یک حرکت را به وسیله حرکت دیگری تعلیل کنیم لازم می آید که این حرکت دوم را هم به وسیله حرکت سومی تعلیل نمائیم و این حرکت سوم را هم به وسیله حرکت چهارم و همین طور این رشته را تا بی نهایت امتداد دهیم پس اگر بخواهیم تعلیل قاطعی به دست آوریم باید در مجموعه حرکات نه تأثیر یک محرک متحرک بلکه یک محرک غیر متحرک و خلاصه یک محرک ساکن را ببینیم لیکن ما حالتی را می شناسیم که در آن حالت حرکت با طور محسوس به وسیله عمل یک محرک ساکن تولید می شود و آن محرک عشقی است که به واسطه زیبایی به وجود آمده باشد کسی که عاشق است به طرف معشوق کشیده می شود زیرا که معشوق او را به جانب خود جذب می کند لیکن معشوق نه تنها برای تحریک عاشق حرکتی به خود نمی دهد بلکه امکان بسیار دارد که از وجود او هم بی اطلاع باشد این است تصویری که به زعم ارسطو فهم علت حرکاتی که دنیا را به حرکت می آورند را میسر می سازد و چون چنین حرکاتی وجود دارد، پس باید محرک ساکنی هم وجود داشته باشد که همه بدو بستگی دارند و این محرک خداست.4
تلقی فلاسفه اسلامی
تصوری که فلاسفه اسلامی از برهان محرک اول ارسطو دارندغیر از این است. علتها را زمانی در نظر گرفته اند، یعنی حرکت برگ ، معلول محرکی در زمان قبل از خودش است و حرکت آن محرک هم معلول محرکی در لحظه قبل از خودش بعدها خواهیم دانست که فلاسفه اسلامی معتقدند که ارسطو این طور فکر می کرده است که علت اصلی هر حرکتی، نیرویی است که زماناً همراه آن حرکت است نه آن چیزی که در لحظه قبل بوده است. عامل لحظه قبل نمی تواند علت حرکت لحظه بعد باشد بلکه حرکت در هر لحظه ای عامل موثر در همان لحظه را می خواهد وقتی عامل حرکت با خود حرکت همزمان شد نقل کلام به همان عامل می کنیم و می گوییم در همین زمانی که آن متحرک به سبب آن عامل متحرک است آیا آن عامل خود متحرک است یا ثابت؟اگر متحرک باشد خودش هم به یک عامل همزمان نیاز داردفلاسفه اسلامی می گویند این طور نبوده که ارسطو ابتدا عالم را ساکن فرض کند و بعد بگوید انکشتی در ابتدا عالم را به جریان اند اخت مثل کسی که کارخانه را افتتاح می کند. محرک نخستین یا خدا، معنایش آن انکشت اول نیست که حرکت اول را ایجاد کرده است ، بلکه آن نیروی اساسی ای است که الآن هم وجود دارد و حرکت عالم الآن هم از او نشأت می گیرد و اگراز ازل هم وجود داشته از ازل این چنین بوده است در مقام تشبیه مثل خار یک ساعت است که الآن دارد حرکت می کند این حرکت معلول نیروی میله ای است که این خار به آن متصل است که آن میله همزمان باآن حرکت می کند همزمان با حرکت این خار و این میله یک چرخ دیگری که این میله به آن متصل است و عامل حرکت میله است حرکت می کند و بالأخره حرکت آن چرخ به واسطه ارتباط مستقیمی است که با فنر ساعت دارد و الأن همه اینها همزمان با یکدیگر حرکت می کنند تصور فلاسفه اسلامی از برهان محرک اول ارسطو با تصور فلاسفه غرب متفاوت است آنها فکر ارسطو را به گونه ای بیان کرده و ایراد هم وارد کرده اند و ایرادشان هم وارد است و فلاسفه اسلامی چون می دانستند که بر آن تقریر ایراد وارد است از ابتدا این برهان را به گونه دیگری تقریر کرده اند که آن ایراد اساساً نمی تواند به آن تقریر وارد باشد از نظر بسیاری از فلاسفه غربی محرک اول یعنی آن عامل اولی که فرضاً در میلیون ها سال قبل برای اولین بار این ماشین عالم را به حرکت درآورد و از نظر فلاسفه اسلامی خدا یعنی آن عامل اصلی که همیشه همراه عالم وجود داشته و دارد و الآن عالم نیروی خودش را از آن استمداد می کند پس آن مقدمه چهارم که چهره برهان را تغییر می دهد این است که هر حرکتی باید معیت زمانی با محرک خودش داشته باشد این است که انها به نظرشان آمده است که تسلسل در برهان محرک اول تسلسل در امور متعاقبه است که در آن سلسله علل با یکدیگر جمع نیستند و لذا می گویند ما برهانی بر امتناعش نداریم اما طبق تقریر فلاسفه اسلامی تسلسل در برهان محرک اول تسلسل در اموری است که با یکدیگر معیت دارند که به طور قطع محال است.
خدشه ای بر برهان محرک اول
آ نچه شاید ازهمه مهمتریه نظر برسد، خدشه ای است که اخیرأ وارد کرده اند و ان این است که می گویند فیزیک امروز این اصل را قبول ندارد که نفس حرکت به عامل ومحرک احتیاج داشته باشد: حرکت به عامل احثیاج ندارد، بلکه تغییر حرکت به عامل احتیاج دارد. مقصود ازتغییرحرکت این است که وضع حرکت عوض شود خواه تند تریا کندترشود یا تغییرجهت بدهد. آن محرکی که ارسطوئیین` گفته اند غیر از آن محرکی است که فیزیک امروز می شناسد.آ نچه که تجربیات علمی امروز نابت می کند رابطه حرکت است با عامل خارج از وجود متحرک، در صورتی که از نظر فلسفی عامل حرکت همیشه درداخل جسم متحرک است وعامل خارجی عامل دست دوم است نه عامل دست اول، و آ نچه ارسطو و ارسطوئیین گفته اند اگر درست هم نباشد باید به دلیل دیگر درست نباشد نه به دلیل آ نچه که در فیزیک امروز گفته می شود. این حرفی که آ نها به ارسطو نسبت می دهند که حرکت به محرک احتیاج دارد ومحرک را هم عامل خارج ازوجود جسم می دانند.5
از جمله اشکالهای دیگر ،اشکالی است که بر استحاله علل وارد شده و این اشکال ناشی از خلط بین علل اعدادی باعلل فاعلی است ،چه اینکه خلط بین علل اعدادی و علل فاعلی،در برخی از نوشتارها موجب شده است تا ایجاد فعل اقوی واعلی از فاعلی ضعیف و نازل نیز تجویز شود بطوریکه اثر قوی تر از موثر باشد .
اشکال دیگری که به دلیل بی توجهی به حقیقت حرکت و سکون و غفلت از وجودی بودن حرکت و عدمی بودن سکون وارد شده، این است که در برهان حرکت که در آثار افلاطون مورد استفاده قرار گرفته هرگز حرکت و سکون در یک ردیف قرار گرفته نشده اند بلکه تنها حرکت محتاج و نیازمند به علت دانسته شده است.6
برهان حرکت از دیدگاه توماس آکویناس
یقین است و حسیات ما به ما می گوید که چیزهایی در این جهان حرکت می کنند اما هر انچه را که حرکت می کند چیز دیگری به حرکت درمی آورد چون حرکت کردن همانند آورده شدن از قوه به فعل است و چون فعلیت یافتن هر xی فقط با عاملیت یک y ممکن است به سلسله ای بالا رونده می رسیم گام بعدی در استدلال، روشن کردن این نکته است که سلسله محرکها نمی تواند تا بی نهایت ادامه یابد زیرا در این صورت محرک نخستینی نخواهد بود و در نتیجه چیزی نخواهد بود که چیز دیگری را به حرکت درآورد لذا لازم است که به محرک نخستینی برسیم که هیچ چیز آن را به حرکت درنیاورده است و همه می فهمند که این محرک نخستین خداست7. .توماس آکویناس تقریر دیگری از این برهان در کتاب رساله الهیات طرح کرده است که علت محرکه را همچون تأثیر گذاری علت فاعلی تفسیر می کند این تقریر بیشتر از تقریر قبلی بر جهان شناسی قدیم مبتنی است که عبارت است از :
ما مشاهده می کنیم که همه ی اشیای متحرک به وسیله اشیای دیگر به حرکت درمی آ پند. آنها که در مرتبه فروتری هستند به وسیله چیزهایی که در مرتبه بالاتری هستند به حرکت درمی آ پند. عناصر را افلاک آسمانی به حرکت وا می دارند بین خود عناصر، قویترها، ضعیف ترها رابه حرکت درمی آورند. وحتی در بین افلاک آسمانی افلاک زیرین به وسیله افلاک فوق درحرکتند. این روند را تا بینهایت نمی توان دنبال کرد زیرا همه اینها که به وسیله دیگری در حرکتند، وسیله و ابزاری برای محرک نخستین هستند. بنابراین، اگر علت نخستینی درکار نباشدهمه محرک ها صرف ابزارهایی خواهند بود که بدون این که به وسیله فاعل مستقلی به حرکت درآ پند، متحرکند . اما حتی افراد مکتب نرفته می دانند که این فرض تا چه حد سخیف و مضحک است. این فرض به این می ماند که به هنگام ساخت جعبه یا تختخواب چوبین، بدون این که درودگری درکار باشد، خود تیشه و اره،کار را به انجام برسانند. بر این اساس،باید فوق همه این محرکهامحرک نخستینی در کار باشد که ما خدایش می نامیم.8
نقد اتین ژیلسون
اتین ژیلسون تقریرهای توماس آکویناس را به صورت ذیل نقل و بررسی می کند:
نحوه تقر پر ا ین برهان: توماس ا ین روش را به عنوان روشن ترین راه مطرح کرده است زبرا واقعیت حرکت که برهان از آن شروع می شود به وضوح برای حواس بدیهی و روشن است با وجود این، نحوه تقریر آن برای خوانندگان جدید نگران کننده است زیرا این برهان از نگرش علمی ای درباره جهان اخذ شده است که دیگر از لحاظ علمی اعتباری ندارد.
توماس در تقریر دوم، برهان را بر جهان یونانی ارسطو استوار کرده است. در چنین جهانی، جهات در فضا واقعیت فیزیکی دارند بالا و پایینی هست، جهان از چهار عنصر تشکیل شده است که سنگین ترین آنها یعنی زمین، در مرکز عالم قرار دارد. همه اجرام سماوی اقماری اند که در حال گردش به دور زمین هستند و هر یک از آنها توسط محرک خاص خود به حرکت درآ مده اند واین برهان برای این است که نشان دهد که تعداد این محرک ها مفارق باید بالضروره متناهی باشد. بنابراین جهان نگاری ارسطو یی را در این تقریر نمی توا ن نادیده گرفت اما این دیدگاه نجومی را در نقریر اول به سختی می توان یافت . توماس به دلایل خاص خود، عمدأ این موضع را تلطیف کرده است. اما جنبه دیگری از فیزیک ارسطویی در ان مشهود است یعنی تغیر و تببین کیفی او در مورد پدیدارهای فیزیکی. طبق نظر ارسطو، جهان از عناصر یا آمیزه ای از عناصری که به تنا سبهای متفاوت با هم ترکیب شده اند ساخته شده است. تعداد این عناصر چهار تاست: آتش، هوا، آب و خاک. همچنین هر عنصری از دوکیفیت از چهارکیفیت حسی زیر ساخته شده است:خشکی،تری،گرمی و سردی. فی المثل آتش هم گرم است و هم خشک و آب هم سرد است و هم تر و ... اینهاکیفیاتی هستندکه توماس درباره آنها می گو بد هنگامی که جسمی، یکی از آنها را فقط بالقوه دارا است این جسم، این کیفیت را فقط از طریق جسم دیگری که آن را بالفعل واجد است، می تواند کسب کند این ساختار نجومی و فیزیکی . شیمیایی عالم، اعتبار علمی خویش را در اوایل قرن شانزدهم به کلی از دست داد. ... ما امروزه به قدری از جهان یونانی دور شده ایم که اگر بخواهیم برای اثبات مطلبی از پیکره فیزیکی چنین جهانی استفاده کنیم کل استدلال را در همان آغاز مخدوش کرده ایم فیزیک کیفی به کنار گذاشته شده است. علم فقط تببین های کمی را می پذیرد. گرما و سرما دو عنصر متضاد نیستند بلکه آنها صرفاً دوحالت متفاوت از یک ماده واحدند. افلاک دیگر وجود ندارند و محرک های آنها در نظام تببین نجومی،دیگر راهی ندارند. زمین، دیگر در مرکز عالم قرار ندارد. آخرین نکته که از دیگر نکات کم اهمیت تر نیست این که درمورد نگرش ارسطویی به جهان ازلی این است که امروزه دیگر مشکلی در مورد علت حرکت آن وجود ندارد طبق قانون اینرسی تبیین حرکت مشکلتر از تبیین سکون نیست و در سطح علمی محض،اجسامی که قبلاً متحرک بوده اند،هیچ محرک نخستینی برای تبیین این حرکت لازم نخواهد بود .
2 . معنای برهان
تجربه حسی آغازینی که نقطه شروعی را برای برهان حرکت عرضه می کند این است که در جهان، اشیایی در حال حرکتند. و این راه آشکار تر از دیگر راه هاست زیرا دیدن این که بعضی تغییرات رخ می دهد و یا موجوداتی از مکانی به مکان دیگر حرکت می کنند، بیش از هر چیز دیگر چشم انسان را می گیرد و برایش جاذبه دارد. در اینجا ما با هیچ مفهوم علمی ازحرکت سروکارنداربم. تنها واقعیتی راکه در آغاز استدلال نیازداریم،شوا هد حسی برای این امراست که تحت شکلی حرکت در جهان وجود دارد. حتی اگر گاهی اوقات در مورد این که چه چیزی در حرکت است دچار اشتباه شوبم ،ولی شوا هد حسی داوری مطمئن برای این واقعیت است که حرکت وجود دارد. و مادام که حرکت در جاپی از این جهان قابل مشاهده باشد این برهان، نقطه شروع ضروری خود را حفظ می کند. باز هم نکرار می کنیم که در این برهان، مفهوم علمی حرکت، مورد نظر نیست، آنچه مورد نظر است، وجود حرکت است آنچه این برهان در پی آن است، تفسیر همین واقعیت است که حرکت وجود دارد. به طور خلاصه، این برهان در پی یافتن علتی است تا تبیین کند که چرا در جهان حرکت وجود دارد؟
جواب این سؤال ، باید از تنها واقعیتی که در اختیار داریم اخذ شود یعنی خود حرکت. اما چیزی به عنوان حرکت فی نفسه و بذاته وجود ندارد. حرکت وضع وحالت شیئ یا موجودی است که بالفعل در حال حرکت است. ... برای توصیف متحرک بودن یا در حرکت بودن باید به دو مفهوم متا فیزیکی قوه و فعل متوسل شویم. درک این مفاهیم به خاطر بساطتشان مشکل است! اما اگر کسی دقیقاً دلیل این که چرا اینها این قدر بسیط اند و طبیعت خاص بساطت آنها را دریا بد، این امر می تواند تا حد زیادی به فهم آنها کمک کند. قوه و فعل مطلقاً چیزی را به هستی اضافه نمی کنند.هستی به این دلیل که هستی بالفعل است و هر چیزی از آن جهت که هست بالفعل است. اما در مورد قوه آن هم هستی است و بنابراین آن هم بالفعل است. اما فعلیتی است که نسبت به فعلیت کا ملتری که قادر به کسب آن است در یک حالت امکان قرارگرفته است موضوع هر حرکت چیزی است که تا حد و مرتبه ای که وجود دارد بالفعل است. از سوی دیگر حرکت کردن یا تفییرکردن همواره برابر است باکسب چیزی که فاقد است خواه آن چیز مکانی باشد که انسان به آن سو حرکت می کند یاکیفیت خاصی باشدکه داشتن آن مطلوب است. این همان امر بالقوه نامیده می شود این تحلیل فرایند حرکت را توضیح نمی دهد، لکن حداقل ما را قادر می سازد که این سؤال را بپرسیم چه چیزی می تواند علت این امر باشد که یک موجودی به طور فزاینلده چیزی می شود که می تواند بشود و هم اکنون نیست؟ بدیهی است که موجود متغیر نمی تواند علت تغییر خودش باشد زیرا هنوزآن چیزی که می خواهد بشود نیست گفتن این امر در حکم این است که ادعا کنیم آن شیء به خودش چیزی را داده است که نداشته است. در نتیجه هر حرکت یا تفییر، معلول امر بالفعلی است که موضوع حرکت می خواهد آن بشود. به تعبیر فنی هیچ چیزی نمی تواند از قوه به فعل درآید مگر به واسطه چیزی که بالفعل است یا به تعبیر دیگر شیء واحد نمی تواند از جهت واحد در زمان واحد هم بالقوه باشد و هم بالفعل، زبرا اگر شیئ از جهت واحد و در زمان واحد هم بالفعل باشد و هم بالقوه معنای ان این خواهأ بودکه ان شیئ از جهت واحد و در زمان واحده هم باشد و هم نباشد بنابراین، مسلم است که هر آنچه متحرک است، باید شیء دیگری ان را به حرکت درآورده باشد. این، اهمیت چندانی نداردکه شی ء متحرک بخشی از یک گل یا یک گل و یا مجموعه ای از اشیا است که در معرض حرکت واحدی تحت تأثیر علت واحد هستند. بلکه نکته مهم این است که مشاهده گر و ناظر در چه جهتی در پی تبیین این فرآیند است اگر ناظر در زمان گذشته در تببین این فرایند باشد، خواهد گفت این شیئ که اکنون متحرک است توسط شئ دیگری به حرکت درآمده است که آن نیز به نوبه خود توسط شیئ دیگر به حرکت درآمده است و همین طور تا بی نهایت ادامه دارد... تعداد این موجودات و اشیا ممکن است زیاد باشد و حتی ممکن است بر حسب موارد تفییرکند اما نباید نگران باشپم زیرا تعداد علل درگیر در این فرایند، ارتباطی با سؤال ما ندارد. همه عللی که به طور همزمان در پدید آوردن یک تغییر واحد در زمان واحد،دخیل هستند . تعدادشان هر چه باشد واقعاً علت واحدی را تشکیل می دهند. اگر تعداد علل منتاهی باشد می توانند علت واحدی را تشکیل دهند اما اگر تعداد علل منتاهی نباشد با فرض این که همه عللی که در این جهان است در زمان واحد، هم محرک و هم متحرکند هنوز هیچ علت واحدی برای تببین مجموعه این ساختار اشیای متحرک وجود نخواهد داشت . به عبارت دیگر: هیچ علتی وجود نخواهد داشت که به نحو مقتضی و بدون هیچ قید و شرطی بتوان گفت که علت حرکات مورد نظر است بلکه باید در یک سلسله از اشیا یی که هرکدام از آنها هم محرک و هم متحرک هستند تا بی نهایت پیش رویم در آن صورت هیچ علت نخستینی برای حرکت نخواهد بود و خود محرک های بعدی هم دیگر نمی توانند محرک باشند و اصلاً حرکتی وجود نخواهد داشت. بنابراین محرک نخستینی وجود دارد یعنی یک محرکی که مطلقاً اول است و همه متحرک های دیگر را به حرکت در می آورد ولی خود او توسط هیچ چیز دیگر به حرکت در نمی آید ... اگر چنین محرک نخستینی وجود دارد این همان چیزی است که همگان آن را با نام خدا می شناسند و در نتیجه خدا وجود دارد. بنابراین این برهان یک برهان عقلی است که می توان بر اساس عقل صرف به آن رسید و همچنین درست است که ارسطو این برهان را بر حسب جهان نگاری خود ترسیم کرده است ولی این برهان ضرورتاً با جهان نگاری مذکور پیوند نخورده است این برهان برای هر جهانی که در آن حرکت محسوسی وجود داشته باشد به کار میرود. ` و علم اصلاً شایستگی و صلاحیت آن را ندارد که در مورد منشأ جهان که ماهیت آن را مورد تحقیق قرار می دهد بحث کند . علم فقط وجود جهان را مسلم می گیرد. با این همه وجود یک جهان متغیر فی نفسه مسئله مهمی است و این بر عهده عالم مابعد الطبیعه است که این مسئله را تدوین کرد از آن بحث کند9 نخستین تقریر برهان به این نتیجه می رسد که می بایست یک منشأ و محرک مطلق برای همه حرکت ها و تغییرها وجود داشته باشد یعنی محرکی اول که محرک دیگری آن را به حرکت درنیاورده است هر کس می فهمد که این محرک،خداست طریقه یکم در واقع به این نتیجه می انجامد که محرک اول چون دیگران را به حرکت درمی آورد امکان ندارد که از قوه به فعل درآید و به این سبب باید فعلیت محض باشد. 10
برهان حرکت از دیدگاه صدر المتألهین
صدر المتألهین در کتاب اسفار برهان حرکت را از زبان عالمان طبیعی چنین مطرح می کند:
فلهم مناهج أخری مأخوذت من جت التغیر والاستحات.
اما الطبیعیون، فلهم مناهج اخری مأخوذه من جهه التغیر و الاستحاله أحدها، طریقه الحرکه نفسها وهو الاستدلال من الحرکات وقد علمت من قبل أن المتحرک لا یوجب حرکه بل یحتاج إلی محرک غیره، والمحرکات لا محااله تنتهی إلی محرک غیر متحرک أصلاً دفعاً للدور والتسلسل وهو لعدم تغیره وبرائته عن القوه والحدوث، واجب الوجود11 .اما عالمان طبیعی، روشهای دیگری براثبات وجود خدا دارند که از تغییر و دگرگونی موجودات عالم اخذ کرده اند یکی از آنها، استدلال ار راه حرکت است و قبلاً دانستی که متحرک موجب حرکت نمی شود. (زیرا محرک، فاعل است و متحرک قابل، و فاعل حیثیت وجدان دارد وقابل حیثیت فقدان یعنی محرک حرکت می دهد و متحرک حرکت ندارد ومی خواهد حرکت را بپذیرد. به تعبیری فاقد شی ء معطی شی ء نمی شود) پس متحرک احتیاج به محرکی غیر از خود دارد. آن محرک اگر خود متحرک باشد باز به محرک دیگری نیاز دارد. سلسله محرک ها باید به ناگزیر به محرکی ختم شود که دیگر خود متحرک نباشد و الا گرفتار دور یا تسلسل می شویم . چون هر دوی اینها باطل است. پس بالضروره به محرک غیر متحرک می رسیم. صدرا در ادامه ص گو ید: این محرک به علت این که تغییر و دگرگونی در آن راه ندارد و از قوه و حدوث مبرا می باشد واجب الوجود است البته این امر موجب این اشکال شده است که ما در برهان حرکت به محرک نامتحرک می رسیم نه واجب الوجود. زهرا نهایت چیزی که این برهان اثبات می کند محرک غیر متحرک است که می تواند این محرک از مجردات که غیر متحرکند باشد و برای نیل به واجب الوجود باید ازبرهان امکان و وجوب بهره گرفت در جواب این اشکال می توان گفت: اگر محرک نخستین را بر حسب غایت و محبوب نهایی که فعلیت محض است و هیچ قوه ای در آن نیست چیزی جز واجب الوجود بالذات نخواهد بود.و یا احتمالا ملا صدرا حدوث ذاتی و زمانی را نیز جزء حرکات و تغییرات دانسته که در این صورت موجودی که محرک است و هیچ نوع حرکتی را هم دارا نیست همان واجب الوجود است. البته همان طور که قبلاً اشاره شد این برهان را صدرالمتألهین از زبان عالمان طبیعی مطرح می نماید اما خود صدرابرهان حرکت جوهری را مطرح می نماید.
برهان حرکت جوهری
فلاسفه پیش از ملاصدرا،تحت تأثیر ارسطو، حرکت را تنها در چهار مقوله که همه آنها از اعراض بودند، پذیرفته بودند: کم، کیف، أین و وضع.حرکت در اولی به رشد و نمو، در دومی به تغییر صفات، در سومی به تغییر مکان و در آخری به تغییر نسبت برخی از اجزای جسم نسبت به برخی دیگر با حفظ حالت کم و کیف و أین، است. مشائیان مسلمان پیرو همین سنت فلسفی بودند تا اینکه ملاصدرا وقوع حرکت را در مقوله جوهر که به اشتداد و ضعف است، مطرح کرد، و آن را مهمترین نوع حرکت نیز برشمرد. او مکتب فلسفی خویش را بر همین پایه استوار کرد نظریه حرکت جوهری بر پایه اصالت وجود بنا شده است: آنچه در خارج تحقق دارد، وجود است و ماهیت چیزی جز یک انتزاع عقلی از آن و یا انعکاس ذهنی نیست. متحرک، در حرکت جوهری ، وجود شخصی شی ء است. حدود و مراتب شخص در طول حرکت دگرگون می شود. اما خود شخص باقی است. آنچه تغییر می یابد ویژگیهای آن حدود است. بنابرین در این حرکت نیز، موضوع از بین نمی رود حرکت یعنی نو شدن، یعنی حالت قبلی را از دست دادن و حالتی نو بخود گرفتن که غالباً یا در خود صور رخ می دهد یا اثر آن در صور ظاهر می شود ،نه در ماده. چنین حرکتی هر تغییری را در بر می گیرد حتی کون و فسادی را که مشائیاذ، و پیروان آنها، حرکت نمی دانند چرا که آنها حرکت را در تغییر تدریجی منحصر کرده اند در حالی که کون و فساد را دفعی دانسته اند.بنابرین تغییر در جوهر، چه کون و فساد .باشد که از دست دادن یک صورت نوعیه و بخود گرفتن صورت نوعیه دیگر است، و چه به اشتداد و ضعف در وجود باشد با حفظ صورت نوعیه، حرکت جوهری است که اثر آن در خارج حرکت در سکون و در نحوه وجود طبیعت که علت قریب حرکت است و بویژه در فصل حکمت مشرقی و در فصل کیفیت ربط متغیر به ثابت و فصل اثبات حرکت در مقوله جوهر و دفاع از اشتداد جوهری در جواهرمادی از حرکت جوهری سخن گفتیم. این بدان معناست که هر چند اثر اشتداد در صو رت وجودی نمایان می شود ولی این اشتداد در دو عنصر ماده و صورت، با هم رخ می دهد. این همان حرکت جوهری دائمی است. بنابراین جهان همانگونه که پیشینیان گفت اند، مانند نهری پر آب است اثا وجود یکی است با مراتب متعدد بسیط الحقیقه و صرف الوجود همه اشیاء است چرا که این اشیاء به اندازه خود ودر حد مشارکت در این وجود، از این وصف بهره مندند و در حد توان بسوی کمال خود پیش می روند. و إن من شی ء إلأ عندنا خزائنه وماننزله إلا بقدر معلوم.(سوره حجر ) حکمت سلطان این انزال الهی است که اشیاء را از این خزائن خارج کرده وجود عینی می بخشد) این مشارکت در وجود و پیشروی بسوی کمال، عملی دائمی و همیشگی است که همزمان هم به وجود خداوند و هم به واقعیت جهان نیازدارد.12
برهان حرکت از دیدگاه حاج ملاهادی سبزواری
حاج ملاهادی سبزواری در شرح منظومه می فرمایند:
ان الحرکه لابد لها من محرک و المحرک لا محاله ینتهی الا محرک غیر متحرک دفعاً لدور و تسلسل
حرکت به ناچار به محرک نیازمند است و محرک به ناگزیر باید به محرک غیر متحرک منتهی شود والا گرفتار دور و تسلسل می شویم13
نتیجه
بنابراین معلوم می شد که از حرکت هم در فیزیک بحث می شود هم در متافیزیک زیرا از منظر عالم فیزیک حرکت پدیده ای است طبیعی و از منظر فیلسوف حرکت نحوه ای از هستی است و برهان حرکت بر وجود خداوند را می توان درآثار فیلسوفان غربی و مسلمان مشاهده کرد بنابراین حرکت در آثار افلاطون وارسطو و از آن پس در آثار حکمای اسلامی مورد استفاده قرار گرفته است برهان حرکت که در عرض برهان امکان و وجوب ذکر شده است ، هرگز قدرت وتوان برهان امکان و وجوب راندارد زیرا این برهان اؤلا: بر خلاف تقریری که از برهان امکان و وجوب گذشت، به استحاله تسلسل در علل فاعلی متکی است و ثانیاً: برای اثبات ذات واجب تعالی نیازمند به استفاده از برهان امکان و وجوب می باشد برهان حرکت پس از نفی تسلسل در علل فاعلی تحریک ، محرک غیر متحرک رااثبات می نماید ،و لیکن این برهان عهده دار اثبات وجوب محرک غیر متحرک نمی باشد محرک غیر متحرک ، بدان گونه که در حکمت مشاء ثابت می شود می تواند جسم ویاصورت جسمیه باشد، زیرا حرکت در حکمت مشاء در برخی از اوصاف و عوارض جسم است لذا برهان حرکت نیاز به محرک را در همان اوصاف و اعراض اثبات می نماید بنابراین برهان حرکت برای تکمیل نیازمند برهان وجوب و امکان است و به تنهایی قادر به اثبات واجب الوجود نیست.
یادداشتها
1- مطهری مرتضی،اسفار،تهران ،انتشارات صدرا،1382،ص16
2- محمد رضایی محمد، الهیات فلسفی ،قم،انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم ،1383،ص307
3- غرویان محسن،سیری در ادله اثبات وجود خدا،قم،موسسه بوستان کتاب،1385،ص162
4- کرسون آندره، فلاسفه بزرگ،ترجمه کاظم عمادی،تهران1363،ص230
5- مطهری مرتضی،توحید،تهران،انتشارات صدرا،1374،ص196
6- جوادی آملی عبدالله،تبیین براهین اثبات خدا،مرکز نشر صدرا،قم ص174
7- ترانوی کنوت،توماس آکویناس،مترجم خشایار دیهیمی،نشر کوچک،ص53
8- ژیلسون اتین،مبانی فلسفه مسیحیت،ترجمه محمد محمد رضایی،قم،بوستان کتاب،1375،ص97 و98
9- محمد رضایی محمد، الهیات فلسفی ،قم،انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم ،1383 ص313
10- الدز لئوجی،الهیات فلسفی توماس آکویناس، مترجم شهاب الدین عباسی،تهران 1381،سازمان چاپ و انتشارات،ص221
11- صدر المتألهین،الحکمه المتعالیه فی اسفار العقلیه الاربعه قم مکتبه المصطفویه 1386،ص42 و 43
12- ملاصدرا و فلسفه معاصر جهان،مجموعه مقالات همایش منطقه ای تهران بنیاد حکمت اسلامی ،ص 255
13- سبزواری حاج ملاهادی،شرح منظومه،تهران ،انتشارات موسسه مطالعات اسلامی 1362،ص147
منابع ومآخذ
1-الدز لئوجی،الهیات فلسفی توماس آکویناس، مترجم شهاب الدین عباسی،تهران 1381،سازمان چاپ و انتشارات
2-ترانوی کنوت، توماس آکویناس،مترجم خشایار دیهیمی،نشر کوچک –
3- ژیلسون اتین، مبانی فلسفه مسیحیت،ترجمه محمد محمد رضایی،قم،بوستان کتاب،1375
4-سبزواری حاج ملاهادی،شرح منظومه،تهران ،انتشارات موسسه مطالعات اسلامی 1362،
5- صدر المتألهین، الحکمه المتعالیه فی اسفار العقلیه الاربعه قم مکتبه المصطفویه 1386
6- جوادی آملی عبدالله،تبیین براهین اثبات خدا،مرکز نشر صدرا، قم
7- محسن،سیری در ادله اثبات وجود خدا، قم، موسسه بوستان کتاب،1385
8-کرسون آندره، فلاسفه بزرگ، ترجمه کاظم عمادی، تهران1363
9-محمد رضایی محمد، الهیات فلسفی ،قم،انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم ،1382
10-مطهری مرتضی،اسفار،تهران ،انتشارات صدرا،1383
11-مطهری مرتضی،توحید،تهران،انتشارات صدرا،1374
12-ملاصدرا و فلسفه معاصر جهان،مجموعه مقالات همایش منطقه ای تهران بنیاد حکمت اسلامی
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |