شرور و توحید در خالقیت
(خالق شر کیست؟) توحید و اعتقاد به خدای یگانه و بسیط که به حکم بسیط بودن دارای حیثیت واحد است، ایجاب می کند که مسئله شرور مطرح شود؛ زیرا اگر این واحد بسیط، خیر مطلق است با شرور رابطه ای ندارد که مبدا آن گردد و اگر شر مطلق است با خیر تناسبی ندارد تا آن را بیافریند و اگر هر دو را دارا می باشد ، با بساطت ناسازگار است.
خلاصه شبهه این است که موحدان، برای آفرینش جهان، یک آفریدگار بیشتر قایل نیستند و سیل خروشان هستی را به او منتهی می سازند، در حالی که به حکم خرد: باید میان فاعل و فعل، یک نوع رابطه و سنخیت ، گرچه رابطه ظلی وجود داشته باشد. روی این اصل ، باید برای این جهان دو خالق اندیشید: یکی خالق خیر و دیگری خالق شر، تا هر کدام فعل متناسب خویش را بیافریند. در این جا مسئله شرور، با یکتا گرایی یعنی توحید در خالقیت درگیر می شود.
پاسخ :
در پاسخ به شبهه مذکور، دو تحلیل عقلی وجود دارد که ریشه های آن در کلمات حکیمانی مانند: افلاطون و ارسطو دیده می شود:
1-شرور امور عدمی هستند و در قلمرو خلقت و آفرینش نمی گیرند؛ چیزی نیاز به خلقت و خالق دارد که از هستی سهمی داشته باشد، نه امور عدمی و وهمی . اینک توضیح پاسخ:
الف: اموری مانند فقر، بیماری، جهل و مانند آن .
ب: موجوداتی که هرگاه بدون مقایسه با چیزی در قلمرو فکر قرار گیرد، هرگز به شر توصیف نمی شود، ولی آن گاه که پای مقایسه و مناسبت با دیگر موجودات به میان آِید، حامل صفت شر میگردد، مانند درندگان بیابانها، سموم حشرات و حوادثی مانند سیل و صاعقه ، که هر یک به خودی خود بهره ای از واقعیت داشته و جهت ندارد که انسان آن ها را بد و شر بشمارد. ولی هرگاه پای انسان به میان می آید و این نوع از موجودات و حوادث با او مقایسه می شوند، یک نوع ناهماهنگی و ناهمسویی مشاهده می شود. در این موقع آنها را شر و بلا تلقی می نماییم.
درباره بخش نخست یادآور می شویم که اصل اشکال موضوعی ندارد؛ زیرا اموری مانند جهل و فقر با لذات عدمی بوده و بهره ای از هستی ندارد، بلکه ذهن انسان با یک رشته فعالیت های فکری این مفاهیم را از خارج می گیرد، درحالی که کوچکترین مصداقی درخارج ندارند و این ذهن خطاکار انسان است که برای آنها واقعیتهایی در خارج فرض می کند. در صورتی که واقعیت آنها « واقعیت نداشتن» است. انسان فقیر، فاقد مکنت و ثروت است و انسان بیمار، فاقد سلامت و تندرستی است و انسان نادان، فاقد علم و دانش است. پس بسیار دو از منطق است که برای یک چنین مفاهیم فاقد مصداق و واقعیت به دنبال خالق و آفریدگار باشیم.
این همان پاسخی است که از افلاطون- حکیم مشهور یونان باستان- نقل شده است. او با ذکر مثالهایی و از طریق استقراء عدمی بودن شر را تبیین نموده است. البته این پاسخ فقط در ابن بخش از شرور به کار می آید، نه در بخش دوم. باید در بخش دوم که اهمیت بیشتری دارد تحلیل دیگری اندیشید، اینک برای توضیح آن ، مقدمه ای را یادآور می شویم که به فهم بی نیازی شرور از خلقت کمک می کند و آن این که دریافتهای ذهنی ما از موجودات خارجی بر دو گونه است:
2-مفاهیمی که اگر به خارج مراجعه کنیم، به طور مستقیم برای آنها واقعیت و به تعبیر علمی- مصداق می یابیم، مانند طول و عرض. فرض کنید خانه ای که فضای آن با زیر بنایش از دویست متر تجاوز نمی کند، در این جا می گوییم: این خانه دویست متر است. این یک واقعیتی است که خانه واجد آن است، خواه ما بیندیشیم یا نه، با چیز دیگر مقایسه کنیم یا نکنیم ، بالاخره این خانه دارای وسعت و گنجایش خاصی است که از آن با مقیاس معینی (مثلا دویست متر) تعبیر می کنیم.
1-مفاهیمی که از خارج وارد ذهن ما می شود ولی اگر از ذهن به خارج بر گردیم، برای آن به طور مستقیم مصداق نمی یابیم؛ مگر این که پای مقایسه به میان آید و اتفاقا به هنگام مقایسه، دریافتهای ذهنی ما متفاوت می باشد و این خود دلیل بر این است که موجود خارجی، دارای چنین واقعیت ها نیست، بلکه این ذهن است که به هنگام مقایسه، این واقعیت ها را از آن انتزاع می کند. مثلا همین خانه دویست متری را با خانه ای که صد متر است مقایسه کنیم، فورا می گوییم: «بزرگتر از آن است» ولی اگر آن را با خانه ویلایی هزار متری مقایسه کنیم، آن را به کوچکی توصیف می کنیم؛ بالاخره این خانه دویست متری نمی تواند واجد این دو وصف متضاد باشد و تصور این که یکی را واجد است، بدون دلیل است. ولی در عین حال، ما هر دو مفهوم را از آن انتزاع می کنیم و فهم خود را در این انتزاع با واقع مطابق می بینیم و این ، جز این نیست که این خانه دویست متری نه بزرگتر است نه کوچکتر ولی به هنگام مقایسه با دو خانه مختلف از نظر وسعت به دو نوع توصیف می کنیم . به طور مسلم چنین واقعیت ها که ساخته ذهن است از نظر تکوینی نیاز به خالق و آفریدگار ندارد.
بر این اساس، می توان بی نیازی بخش دوم شرور از خالق را تبیین کرد. در بخش دوم با یک رشته موجودات و حوادث رو به رو هستیم که اگر خود آنها را بدون این که با موجود دیگری مانند انسان مقایسه کنیم، هیچ گاه آنها را به شر و واژه های مرادف آن توصیف نمی کنیم؛ زیرا هر یک از آنها سهمی از وجود داشته و غایتی بر آن مترتب می گردد که از آن نظر شر محسوب نمی شود، ولی آن گاه نام «بلا» و «شر» بر آنها می نهیم که در قلمرو زندگی انسان قرار گیرند. مسلما درندگان مزاحم حیات بشری می باشند و حوادثی مانند سیل و زلزله، آرامش و آسایش را از او سلب می کنند، در این جاست که باید گفت : آنچه که نیاز به آفرینش دارد، خود این موجودات و حوادث است و آنها نیز فی حد نفسه شر و بلا نمی باشند و رابطه لازم را با خالق خود دارند و توصیف آنها به شر و بلا در گرو مقایسه آنها با موجودات دیگر (انسان) است که با حیات آنها ، هماهنگ نمی باشد. در این صورت منشا انتزاع صفت شر، واقعیتی در خود این موجودات نیست، بلکه این ذهن ماست که مقایسه را انجام می دهد و این صفت را انتزاع می کند.
بنابراین ، خالق جهان خود اینها را آفریده است و آنها در حد ذات خود شر و بلا نمی باشند. بلا و شر بودن آنها مربوط به ذهن ماست که در سایه مقایسه، آنها را با شر و بلا توصیف می کند و ساخته های ذهنی ما ربطی به خالق جهان ندارد.
تنها چیزی که می توان گفت ، این است که : بلا و شر بودن آنها لازمه وجود قیاسی آنهاست – (نه وجود نفسی- و که جعل و آفرینش ملزوم، فاعل را از جعل و آفریدن لازم بی نیاز می سازد، بدین جهت فلاسفه شرور را «مجعول بالعرض» می دانند.
شرور و نظام احسن وجود:
بحثهای فلسفی ما را به این مطلب رهبری نموده است که : جهان موجود، بهترین نظام است و نظام بهتر از آن متصور نیست. اعتقاد به چنین اصل، این پرسش را در باب شرور مطرح می کند که چگونه جهان کنونی مظهر نظام احسن است با این که در آن، این همه ناهمواریها- چه طبیعی و چه بشری- وجود دارد؟ در این جا در مقابل شرور «نظام احسن» قرار می گیرد
از نظر الهیون ، نظام عالم خلقت ، بهترین نظام ممکن است؛ زیرا عالم آفریده خداوند است و از آن جا که خدا کاملترین آفریننده می باشد، فعل و آفریده او نیز کاملترین آفریده است . این مطلب در تعالیم دینی نیز مورد تاکید واقع شده است. چنان که قرآن می فرماید:( صِبغَهَ اللهِ وَ مَن اَحسَنُ مِنَ اللهِ صُبغَ?) (بقره/138) و نیز می فرماید: (الذی احسن کل شیء خلقه) (سجده /7) این جاست که معترضان ، شرور را به عنوان ناقص اصل عقلی و دینی یاد شده تلقی کرده و با نظام احسن ناهماهنگ و متعارض می پندارند.
پاسخ:
قوه و استعداد و تغیر و تحول از لوازم لاینفک موجود مادی می باشند و همین امر منشا اصطکاک و تزاحم و ظهور شر در عالم طبیعت است. بنابراین ، فرض موجود مادی که عاری از هرگونه تغیر و تبدل و تزاحم و برخورد باشد فرض امری تناقض آمیز است، چنان که موجود نکردن چنین جهانی که خیرات بسیار آن آمیخته با شرور اندک می باشد، خود مصداق شر کثیر است وبا عدل و حکمت الهی منافات دارد.
علام طبیعت مجموعه ای از قوه ها و فعلیت ها و تغیرات و دگرگونی هاست، که خود منشا تزاحم و تضاد اشیا شده و شرور طبیعی از همین جا نشات می گیرند، پس شرور از خیرات تفکیک ناپذیرند.
و شرور عالم طبیعت در مقایسه با خیرات آن نیز اندک می باشند و عالم طبیعت مصداق خیر کثیر و نیافریدن آن- برای اجتناب از شر قلیل- از نظر عقل ناستوده و نازیباست و در نتیجه نقطه مقابل آن- ایجاد خیر کثیر- زیبا خواهد بود.
بنابراین گرچه عالم طبیعت حسن و زیبایی عالم مجردات را ندارد- چنان که از نظر کمال وجودی نیز در مرتبه نازلتری قرار دارد- ولی به لحاظ مرتبط وجودی خود، بهترین نظام می باشد؛ زیرا- چنان که گفته شد- فرض مادی بودن وجود، از تضاد و تزاحم و کون و فساد در طبیعت جدا نیست، چنان که فرض تضاد و تزاحم بدون آفت و شر نامعقول است و این نه با قدرت مطلق خداوند منافات دارد و نه با خیرخواه بودن او؛ زیرا امور محال و غیر ممکن در قلمرو قدرت قرار نمی گیرند و به اصطلاح نقص در قابل است، نه در فاعل.
نکته دیگر قابل توجه این که: قضاوت درست در مورد حسن و قبح یک مجموعه منسجم و هماهنگ در گرو این است که کل آن مجموعه مورد توجه قرار گرفته و اعضای تشکیل دهنده آن با هم مطالعه شوند. مطالعه اعضای چنین مجموعه ای به صورت منفرد و پراکنده واقع بینانه و استوار نیست، در حالی که معترضان در مورد شرور از زاویه ای محدود به جهان نگریسته، خسارتها و زیانهای جزئی را مقیاس داوری خود قرار می دهند. این نوع داوری درمورد موجودات جهان بسان داوری درمورد اعضای بدن انسان به صورت منفرد و جدای از یکدیگر است . با این نگرش کجی ابرو، نازیبا تلقی می شود، با ان که اگر مجموعه اعضا و اندام مورد توجه قرار گیرد، کجی ابرو نشانه زیبایی آن است . چنان که گفته اند : «ابروی کج ار راست بدی ، کج بدی».
شرور از نظر اصل عدل :
عدل که یکی از صفات فعلی خداست، ایجاب می کند که در قلمرو فعل او ظالم و تعدی نباشد, در حالی که در جهان آفرینش، پدر و مادر بیمار، مایه عقب ماندگی فرزند می گردند و یا بلاهایی که لازمه گناه و سرکشی گروهی از افراد است، دامنگیر همگان می شود و اصولا زندگی برخی از انسان ها همراه با آلام و مصائب است که با عدل و رحمت الهی سازگار نیست. در این جا مسئله شرور در مقابل وصف عدل الهی قرار می گیرد.
بدین ترتیب شبهه «ثنویه» و پندار دو گانه بودن هستی و دو ریشه داشتن آن ازمیان میرود زیرا ثابت گردید که هستی دو نوع نیست تا دو مبدا لازم داشته باشد.
اما همچنانکه قبلا یادآوری کردیم مساله عدمی بودن شرور به تنهایی برای حل مشکل «عدل الهی» کافی نیست قدم اول و مرحله اول است نتیجهای که بالفعل از این بحث گرفته میشود فقط این است که هستی دو نوع نیست: یک نوع هستیهایی که از آن جهت که هستند خیرند و یک نوع هستیهایی که از جهت که هستی هستند شرند بلکه هستی از آن جهت که هستی استخیر است و نیستی از آن جهت که نیستی استشر است; هستیها از آن جهتشرند که توام با نیستیهایند و یا منشا داشتن هستی در ما پیدا شود نیستی هم از آن جهت که نیستی است مبدا و منشا و کانون جداگانهای را ایجاب نمیکند.
ولی از دیدگاه عدل الهی مساله شرور شکل دیگری دارد از این نظرگاه سخن در دوگونگی اشیاء نیست سخن در این است که خواه اشیاء دو گونه باشند یا یک گونه، چرا نقص و کاتی و فنا و نیستی در نظام هستی راه یافته است؟ چرا یکی کور دیگری کر و سومی ناقص الخلقه است؟ عدمی بودن کوری و کری و نقصانات برای حل اشکال کافی نیست زیرا سوال باقی است که چرا جای این عدم را وجود نگرفته ایت؟ آیا این نوعی منع فیض نیست؟ و آیا منع فیض نوعی ظلم نیست؟ در جهان خلاهایی وجود دارد که همانا ناراحتیهای این جهان است عدل الهی ایجاب میکند که این خلاها پر شود.
یک سلسله امور وجودی نیز هستند ه همچنانکه قبلا بدانها اشاره شد زاییده نیستیهایی از قبیل جهل و عجز و فقرند و به نوبه خود همانها سبب یک سلسله نقصها و کاستیها و فناها و نیستیها میشوند بیماریها و طوفانها و حریقها و زلزلهها از این قبیل است. عدل الهی ایجاب میکند که این امر نیز باشند تا اثر آنها که همان نقصها و کاستیها است نیز نباشد.
مطلب را که از نظر نگاه کنیم لازم است دو مطلب را مورد بررسی قرار دهیم:
یکی اینکه آیا انفاک این نقصها و کاستیها از امور این جهان، امری ممکن است یا ممتنع؟ یعنی آیا جهان منهای این کاستیها ممکن است و یا اینکه اینها از لوازم لا ینفک این عالماند و نبودن اینها مساوی است با نبودن جهان؟
دیگراینکه آیا آنچه نقص و کاستی نامیده میشود شر محض است و خیری در آنها نیستیا شر محض نیست و فوائد و آثار فراوانی بر آنها مترتب است، اگر نباشد نظام جهان بهم میخورد و خیرات وجود پیدا نمیکنند.
این دو مطلب قسمت دوّم و سوم بحث ما را در باب شرور که قبلا بدان اشاره کردیم تشکیل میدهد. قسمت دوم بحث ضمن قسمت دوم روشن شد و در آینده روشنتر میشود اما قسمت سوم نیاز به بحث بیشتری دارد و بخش آینده (بخش پنجم) به تفصیل آن میپردازیم.
شرور و حکمت الهی :
آخرین قلمروی که این مسئله در مباحث کلامی دارد، این است که خدای جهان به عنوان موجود حکیم معرفی می شود که همه کارهای آن موافق با غرض و دور از عبث است؛ در این میان، موجودات بی فایده مانند کویرهای بی آب و علف، اعضای بی فایده در بدن انسان (روده اعور، یا لاله گوش) و یا حوادث زیانبار مانند زلزله و سیل، با حکم الهی سازگار نیست.
یکی از صفات خداوند حکیم بودن اوست که هر موجودی را برای هدف و غایتی آفریده است و این در حالی است که در نظام طبیعت، پدیده های بی فایده به چشم می خورد که به ظاهر با حکمت او ناسازگار است، مانند روده اعور، لوزتین ، پستانهای مرد، لاله های گوش و فضای وسیعی که احیانا رسیدن نور از آن نقطه به جهان ما میلیونها سال نوری طول می کشد. با وجود چنین پدیده های به ظاهر بی هدف چگونه میتوان او را حکیم خواند؟!
پاسخ :
در این جا باید یادآور شد که در این سوال عدم آگاهی از غایات و اهداف پدیده ها جایگزین علم به عدم فایده شده است. شکی نیست که آگاهی بشر بسیار محدود بوده و هر روز بر آگاهی خود می افزاید حالا اگر ما از نتایج این پدیده ها آگاه نباشیم: باید خود را متهم کنیم نه آفریدگار را. گذشته از این، علم و دانش بشر برخی از فواید این نوع پدیده ها را شناخته است که با مراجعه به کتابهای علمی میتوان به دست آورد.
گاهی اشکال مخالفت شرور با حکمت الهی به گونه ای دیگر مطرح می شود و آن این که تعالیم دینی به روشنی می رساند که زمین و پدیده های آن برای انتفاع انسان آفریده شده است، چنان که قرآن می فرماید: (خلق لکم ما فی الارض جمیعا) (بقره /29) بنابراین، چگونه می توان آفات و بلاها و حوادث مرگبار را توجیه کرد در حالی که همه اینها به زبان انسان است؟
در پاسخ این اشکال دو مطلب را یادآور می شویم:
1- باید در داوریها تنگ نظری را کنار نهاد و مجموعه جهان را برای مجموعه بشر در نظر گرفت. چه بسا حوادثی که برای بشر کنونی زیانبار و مرگ زاست، اما در طول زمان مایه حیات و زندگی می باشد. چه بسا آفات امروز نتیجه یک رشته تحولات در زمانهای گذشته است که مایه حیات بشر آن روز بوده است و چه بسا بلاهایی امروز مایه دگرگونی هایی در زمین است که حیات را برای آیندگان میسر می سازد این نوع داوری ها از این جا سرچشمه می گیرد که ما خود را معیار قرار داده، نه مطلق بشر را و در بستر زمان فقط به امروز می نگریم نه دیروز و فردا و آن دو را از نظر دور می داریم. ارزش این نوع داوری بسان ارزش داوری کسی است که مشاهده می کند:
بلدوزری خانه هایی را ویران نموده و گرد و غبار برپا می سازد، فورا می گوید: این چه کار نادرست است، ولی اگر هدف از این کار را می دانست که تسطیح زمین برای تاسیس بیمارستان و یا موسسه خیریه دیگری است، فورا از قضاوت خود باز می گشت .
این نوع داوری های عجولانه بسان داوری خفاشی است که از نور و روشنایی رنج می برد و آن را حادثه ای زیانبار می داند.
خلاصه: جهان طبیعت جهان علت و معلول است که زنجیر وار به هم پیوسته بوده و باید سود و زیان آن را در مجموعه سنجید، نه در یک مقطع معین برای انسان های خاص.
2- انسان علاوه بر بعد مادی بعد اخلاقی و معنوی دارد. مقیاس در داوریها تنها بعد مادی او نیست بلکه بعد اخلاقی او را نیز باید در نظر گرفت. هر گاه حادثه ای ناگوار آثار تربیتی داشته باشد باید آنها را به نفع انسان اندیشید نه به زیان او . در حقیقت این نوع حوادث زنگ بیدار باشی است که انسان را متوجه خود حقیقت نموده چه بسا از اعمال زشت و ناروا باز می دارد.
انسانی که غرق نعمت و رفاه باشد بسان کسی است که بر یک مرکب راهوار سوار شده مرکب او را به سرعت پیش می برد. یک چنین حالت ، در او خواب و غفلت می آفریند و لذا توقف ناگهانی مرکب، او را از خواب غفلت بیدار می سازد.
حوادث ناگوار که زنجیر زندگی را از هم گسسته و انسان را در سختی ها قرار می دهد، روح کبر و غرور را از او کاسته ومقدمات بازگشت به حق را فراهم می سازد . قرآن به این حقیقت چنین اشاره می کند : (فَعسی اَن تَکرَهوا شَیئاً وَ یَجعَلَ اللهُ فیهِ خَیراً کَثیراً) (نساء/19)
در قرآن واژه ای به نام «استدراج» در برابر ابتلا وجود دارد. مقصود از واژه نخست انسان غافل و گنهکاری است که پیوسته در نعمت بوده و هیچ گونه گزندی در زندگی به او نمی رسد و انسان می پندارد که یک چنین رفاه مستمر به سود اوست در حالی که یک چنین شرایط مایه خسران و زیانکاری می باشد؛ زیرا چنین فردی هیچ گاه از خواب غفلت بیدار نشده و به آغوش حق باز نمی گردد.
در حالی که اگر فرد مومن در مسیر زندگی دچار ابتلایی گردد و با حوادث تلخ روبه رو شود، این حالتها برای او کاملا سازنده بوده غبار غفلت را از روح و روان او پاک می سازد. قرآن می فرماید : (ان الانسان لیطغی* ان راه استغنی) (علق/6-7) و در آیه دیگر می فرماید: (وَ ما اَرسلنا فی قَریَه مِن نَبی اِلا اَخَذنا اَهلَها بِالباساءِ وَ الضَراءِ لِعَلَهُم یَضرَعونَ) ( اعراف / 94)
همان گونه که ملاحظه کردید ما در تبیین پاسخ راه ایجاز را پیمودیم، افراد آگاه می توانند از این رهگذر تفصیل آن را بیابند.
در این جا دو نکته را یادآور می شویم:
الف- درست است که انسان در دل بلاها و مصائب قرار گرفته ولی آن چنان نیست که بشر در کاهش بخشی از آنها ناتوان باشد. او می تواند باهوش خدا دادی از زیانهای آنها بکاهد، بلکه از آنها به سود خود بهره بگیرد. ساختن خانه های ضد زلزله در مراکز زلزله خیز، و احداث سدهای استوار در مسیلهای، بخشی از زیانهای ناشی از این دو حادثه طبیعی را جلوگیری می کند و چه بسا انسان از آن به سود خود بهره میگیرد. امروزه ساختن سدها در برابر سیلابها مایه رونق بیشتر حیات بشر گردیده، بلکه از اهرمهای لازم حیات او به شمار می رود.
ب- قسمتی از نارساییها علول نظامهای ظالمانه است که وسایل آسایش را به طور یکسان در میان افراد جوامع بشری تقسیم نکرده و جوامع بشری را – از نظر سرزمین و افراد- به دو قطب آباد و ویران ، مرفه و محروم در آودره است در نتیجه اسباب و لوازم زندگی را از برخی سلب و در اختیار گروهی خاص قرار داده است.
در طول تاریخ بشر از آتش جنگهایی که به دست خود برافروخته است، بیشتر صدمه دیده تا حوادث ناگوار طبیعی، امروز که جهان برای خود ادعای تمدن و تعقل دارد پیوسته با ابرافروختن آتش جنگ در نقطه ای، سرگردانی و ویرانی و نابودی گروه بی شماری را به بار می آورد.
نتیجه (نظرمن) :
شرور فساد ، بدیها وناروائیها که در جهان ماده پدیدار گشته اند در مقایسه با خوبی ها تحقق یا فته اند اگر سلامتی با بدن ما سازگار نمی بود وخیر محسوب نمی شد هرگز بیماری را شر نمی شمردیم زیرا دیگر قیاسی در کار نبود
طبق استدلال های ذکر شده شر هر جا که باشد امری عدمی و امکانی است و حال من به وضوح در فلسفه سه دانستم تنها چیزی به واجب با لذ ات نسبت داده می شود که امری وجودی و ضروری الوجوب باشد پس شر نمی تواند نسبتی به خدا داشته باشد و با توجه به عدمی بودن شر روشن می شود شرور نیازی به آفریننده ندارد
افزون بر این اگر قرار بود شری به وجود نیاید بایستی جهان ماده خلق نشود زیرا لازمه معنی ماده است .
دیگر اینکه وجود نقایص و شرور فواید فراوانی دارد که از جمله آنها فراهم شدن زمینه تکامل برای انسانها از راه تحمل سختیها و بلاها و از راه پند گرفتن از حوادث است .
فهرست منابع :
1 )عدل الهی ، آقای مرتضی مطهری
2 )خدا و مساله شر ، محمد حسن قدردان ملکی
3 )اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد 5 ، علامه طباطبائی
4 )آموزش فلسفه جلد 2 ، آقای مصباح یزدی
5 )مدخل مسائل کلامی جدید ، آقای جعفر سبحانی
6 )شرح اسفار ، آقای جوادی آملی
7 ) فلسفه دین ، آقای جوادی آملی
8 ) شرح منظومه ، حکیم سبزواری
9 ) نهایه الحمکه جلد 3 ، علامه طباطبائی
10 ) دانش نامه امام علی جلد 2
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |