تقریرهای مرحوم سبزواری و مبانی آنها 1ـ کوتاهترین تقریر برهان صدیقین به شرح زیر است: «حقیقت وجود یا واجب است یا مستلزم واجب میشود بنابراین واجبالوجود یا با لذات در خارج تحقق دارد و این همان نتیجه مورد نظر ماست. » این تقریر از آن محقق سبزواری است که آن را در منظومه بسیار عالی خود به این صورت آورده: «اذا الوجود کان واجباً فهو و مع الامکان قد استلزمه» محقق سبزواری در شرح این بیت دو بیان وارد و در حقیقت برهان را دو گونه تقریر میکند: بیان اول، از طریق خلف است به این صورت که مقصود از حقیقت وجود همان حقیقت صرف و خالص وجود میباشد یعنی حقیقتی که بنابر فرض یگانه است که به هیچ وجه قابل تکثر و تعدد نیست پس گفته میشود که حقیقت صرف و خالص وجود اگر واجب باشد مطلوب حاصل است و اگر ممکن باشد باید متعلق و وابسته به غیرخودش باشد و این مستلزم آن است که علاوه بر این وجود صرف یک وجود دیگری در کار باشد که به آن قوام دهد و آن را سرپا نگه دارد و این خلاف فرض است زیرا معنایش آن است که حقیقت صرف و یگانه مورد نظر صرف و یگانه نیست در این تقریر اصالت و صرافت و وحدت حقیقت وجود مفروض است و مبنای استدلال واقع شود. بیان دوم از طریق مستقیم است به این صورت که مقصود از حقیقت وجود مرتبهای از مراتب وجود میباشد یعنی وجود بهعنوان حقیقتی که دارای مراتب گوناگون است و کثرت در آن راه دارد مطمح نظر قرار گرفته است پس گفته میشود اگر مرتبه مورد نظر واجب تحقق داشته باشد که مقوم آن باشد وگرنه دور یا تسلسل لازم میآید. تفاوت این دو تقریر 1) در برهان اول تکیه بر حقیقت محض و صرف وجود است که دارای وحدت حقه حقیقی میباشد اما در برهان دوم موضوع سخن حقیقت تشکیکی و دارای مراتب وجود و بلکه مرتبهای از مراتب آن میباشد. 2) برهان اول به نحو خلف و برهان دوم به نحو مستقیم تنظیم میشود. 3) در برهان اول نیازی به بیان استحاله دور و تسلسل نیست برخلاف برهان دوم که به محال بودن دور و تسلسل تمسک میجوید. 2ـ تقریر دوم این تقریر را نیز محقق سبزواری در تعلیقه خود بر اسفار آورده است و در واقع به تقریر نخست برمیگردد و بر اصالت وجود مبتنی است و دیگر نیازی به اثبات تشکیک وجود، بساطت وجود مانند آن را ندارد [برخلاف تقریری که صدرالمتألهین دارد و در ادامه بحث به آن اشاره خواهد شد.] بیان تقریر: حقیقت وجود که اصل واقعیت و حقیقت امور خارجی را تشکیل میدهد یک حقیقت مرسل (صرف و مطلق) است نه محدود، مشوب و مقید و هرگز عدم در آن راه ندارد و هیچگاه نیستی را نمیپذیرید زیرا وجود و عدم نقیض یکدیگرند و رابطه تقابل میان آن دو حاکم است و هیچ مقابل نقیض و مقابل خود را قبول نمیکند بلکه ذاتاً آن را طرد میکن و آن حقیقت مرسلی که عدم بر آن محال و ممتنع است واجبالوجود با لذات میباشد بنابراین حقیقت مطلق و مرسل وجود واجبالوجود با لذات است و این همان نتیجه مورد نظر است. تقریر صدرالمتألهین صدرالمتألهین برهان صدیقین را به گونهای دیگر تقریر کرده است آنجا که میگوید: «وجود حقیقت عینی واحد بسیط است و بین افراد آن به ذات خودش اختلافی جز به واسطه کمال و نقص و شدت و ضعف و یا به واسطه اموری زائد که در افراد ماهیت موهمی هست نمیباشد و غایت کمال آن حقیقت یعنی چیزی تمامتر از آن نیست و آن تمامتر وجودی است که متعلق به غیرخودش نمیباشد و تمامتر از آن تصور نمیشود چون هر ناقصی متعلق به غیرخودش است و نیازمند به تمام خودش و پیش از این گفته شد که تمام پیش از نقص است و فعل قبل از قوه و وجود جلوتر از عدم و نیز گفته شد تمام چیزی همان چیز است و به اضافه آن چه بر آن فزونی دارد بنابراین وجود یا بینیاز از غیرخودش است و یا به ذات خود نیازمند به غیرخودش است. اولی واجبالوجود است و او صرف (ناب و خالص) وجودی است که تمامتر از او نیست و آن وجود نه به عدم و نه به نقص آمیزش ندارد. دومی عبارت از ماسوی او از افعال و آثار اوست و ماسوی را قوامی جز بدو نیست پیش از این گفته شد ک حقیقت وجود را نقصی بلکه نقص به واسطه معلولیت ملحق بدان میگردد. و این بدان جهت است که معلول را این امکان که در برتری وجودی برابر با علت خودش باشد نیست پس اگر وجود مجعول نبود و غالب چیرهای او را چنان که مقتضایش هست پدید نیاورده بود و تحصلش نبخشیده بود، تصور اینکه گونهای از قصور و نارسایی درش هست نمیرفت، چون حقیقت وجود چنان که دانستی بسیط است و آن را نه حدی و نه تعینی جز فعلیت و حصول خالص نیست وگرنه باید در آن ترکیب بوده و یا دارای ماهیتی غیرموجود باشد. بیش از این نیز گفته شد که وجود اگر معلول بود به نفس خودش مجعول و به جعل بسیط بود و ذاتش به ذات خودش نیازمند به جاعل بود و از حیث جوهر ذات تعلق به جاعلش داشت بنابراین ثابت و روشن شد که وجود یا از حیث حقیقت تام و از جهت هویت واجب است و یا از حیث ذات نیازمند بدو (غیر) و از جهت جوهر متعلق به غیر میباشد بنابر هر یک از دو بخش ثابت و روشن میشود که وجود واجبالوجود از حیث هویت بینیاز از غیرخودش است و این آن چیزی بود که ما اراده بیان آن را داشتیم. مقدمات برهان صدرالمتألهین را میتوان بهصورت زیر تنظیم نمود: 1ـ اصالت تنها از آن وجود است. 2ـ وجود یک حقیقت مشکک است یعنی دارای مراتب متعددی است که اختلافشان تنها در شدت و ضعف وجود است. 3ـ غایت کمال وجود در مراتب تشکیک طولی مرتبهای است که تامتر از آن فرض ندارد زیرا اگر تامتر از آن قابل فرض باشد آنچه غایت کمال هستی فرض شده نسبت به آن مرتبه ناقص خواهد بود و وجود ناقص نیازمند به علتی است که اتم از آن میباشد و بر آن تقدم دارد و این خلاف فرض است یعنی آنچه بنابر فرض غایت کمال وجود است غایت کمال وجود نخواهد بود. با توجه به مقدمات یاد شده روشن می شود که وجود به معنای کل هستی که موضوع اصالت و تشکیک است بر دو قسم است وجود مستغنی از غیروجود نیازمند بهغیر قسم نخست همان واجب تعالی است و قسم دوم همان واجب تعالی است و قسم دوم افعال و آثار اوست و در هر دو صورت وجود واجب که غنی با لذات است ثابت میگردد. برهان صدیقین در بیان علامّه طباطبایی رحمهاللهعلیه: «آن واقعیتی که با آن سفسطه دفع میشود و آن واقعیتی که هر ذی شعوری ناچار از اذعان بدان است عدم و بطلان را بذاته نفی میکند یعنی دارای وجوب ذاتی و ضرورت ازلی است چندان که فرض بطلان و رفع آن مستلزم اثبات و اقرار بدان است پس اگر بهطور مطلق یا در وقتی خاص فرض بطلان اصل واقعیت را بنماییم در این صورت معتقدیم که اصل واقعیت واقعاً باطل است. نه ضرورتاً و اگر معتقد به بطلان واقعی آن بشویم خود به معنای پذیرش ثبوت واقعیت است و همچنین اگر سوفسطایی اشیاء را موهوم پنداشته و یا شک در اصل واقعیت آن بنماید اشیاء در نظر او واقعاً موهوم خواهند بود و واقعیت در نظر او واقعاً مشکوک میباشد و این به معنای اثبات واقعیت از همان نقطهای است که انکار میشود و اگر واقعیت مشکوک میباشد و این به معنای اثبات واقعیت از همان نقطهای است که انکار میشود و اگر واقعیت ذاتاً بطلان و عدم را قبول نمیکند پس واجب با لذات است. » علامه رحمهاللهعلیه در پایان این قسمت کلام خود به این حقیقت اشاره مینماید که آن چه از طریق نفی سفسطه اثبات میشود در واقع چیزی جز تنبیه نیست زیرا که اصل واقعیت به نحو مطلق بدیهی و غیرقابل انکار است و این بیان علامه رحمهاللهعلیه برهان دیگری است بر این مطلب که آنچه در اثبات وجود مطلق گفته شود و هر چند در ظاهر بهصورت برهانی تعلیمی باشد اما در واقع جز تبیین و تنبیه نمیتواند باشد. از آنچه گذشت معلوم میشود مقصود مرحوم علامه در اصول فلسفه و روش رئالیسم هماهنگ با مشرب فلسفی صدرالمتألهین نبوده و بر مبنای تشکیک در وجود مبتنی نیست متن کلام مرحوم علامه در مقاله چهاردهم از کتاب مذکور چنین است «واقعیت هستی که در ثبوت وی هیچ شکی نداریم هرگز نفی نمیپذیرد و نابودی برنمیدارد بهعبارت دیگر واقعیت هستی بیهیچ قید و شرطی واقعیت است و با هیچ قید و شرطی لا واقعیت نمیشود و چون جهان گذران و هر جزء از اجزاء جهان نفی را میپذیرید پس عین همان واقعیّت نفی ناپذیر نیست بلکه با آن واقعیت، واقعیت دار و بیآن از هستی بهرهای نداشته و منفی است البته نه به این معنی که واقعیت با اشیاء یکی شود و یا در آنها نفوذ یا حلول کند و یا پارههایی از واقعیت جدا شده و به اشیاء بپیوندد بلکه مانند نور که اجسام تاریک با وی روشن و بی وی تارک میباشند؛ و در عین حال همین مثال نور در بیان مقصود خالی از قصور نیست. به عبارت دیگر: او خودش عین واقعیت است و جهان و اجزاء جهان با او واقعیتدار و بی او هیچ و پوچ میباشند. نتیجه اینکه: جهان و اجزاء جهان در استقلال وجودی خود و واقعیتدار بودن خود تکیه به یک واقعیتی دارند که عین واقعیت و بهخودیخود واقعیت است. » مرحوم مطهری در شرح کتاب اصول فلسفه برهان را با استفاده از اصولی چند نظیر اصالت وجود، وحدت وجود، تقریر نموده و آن را بر دیگر براهینی که براساس تشکیک در وجود و یا امکان فقری سازمان یافته نزدیک میکند و حال آن که برهان در تقریر خود نیازمند به هیچ یک از اصول یاد شده نبوده و از ذات واجب بهعنوان اولین مسأله فلسفی خبر میدهد. برهان بر مدار اصل واقعیت شکل میگیرد شاید تعبیر «واقعیت هستی» در عبارت علامه زمینه تقریر شارح را بر مبنای احکام مختص به هستی فراهم آورده است. عبارت علامه در حاشیه اسفار نیز ـ که قبلاً تقریر آن گذشت ـ به گونهای است که مجالی برای این توهم نیز باقی نمیگذارد. بیان علامه با ظرافت و دقت بینظیری که دارد در اولین مسأله فلسفی به تبیین آنچه مشهود عارف است میپردازد و بدین وسیله آخرین گامی را که فلسفه در پیوند خود به عرفان نیازمند به آن است در اولین قدم طی مینماید. آنچه که مرحوم علامه از آن در تبیین هستی نامحدود بهعنوان حدوسط استفاده کرده نفی مطلق سفسطه است اما این طریق که قبول سفسطه همواره نفی آن است آیا راه دیگری برای رسیدن به این مقصد میتواند وجود داشته باشد مسلماً اگر طریق دیگری یافت شود آن نیز هر چند در ظاهر صورت استدلال و تعلیم داشته باشد در واقع جز تنبیه و تبیین نمیباشد. نتیجه برهان امکان ماهوی ابنسینا گرچه از بسیاری جهات نسبت به براهین پیشین مزیت و برتری دارد اما نمیتواند مصداق آن برهانی باشد که آیه قرآن به آن اشعار دارد و همچنین برهانی که ملاصدرا آن را مصداق صدیقین میداند زیرا در این برهان نیز هستی مشکک و فقیرانه وجودات امکانی واسطه در اثبات قرار میگیرد و این استعانت و کمک مانع از ادراک مستقیم و بیواسطه واجب تعالی میباشد. رابطه میان تشکیک وجود و برهان را در تقریرهای ملاصدرا و مرحوم سبزواری به دلیل قرار گرفتن تشکیک بهعنوان یکی از مقدمات برهان میتوان مشاهده کرد. اما با توجه به تقریرهای گوناگون و مبانی آنها میتوان گفت که تقریر مرحوم علامه طباطبایی مصداق کامل برهان صدیقین است.
منابع: 1- خواجوی، محمد، ترجمه اسفار، انتشارات مولوی 2- جوادی آملی، عبدالله، تبیین براهین اثبات خدا، مرکز نشر اسراء، 1378. 3- جوادی آملی، عبدالله، تحریر تمهید القواعد، انتشارات الزهرا، 1372. 4- طباطبایی، محمدحسین، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5، انتشارات صدرا، 1372. 5- طباطبایی، محمدحسین، نهایه الحکمه، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1376. 6- طوسی، خواجه نصیرالدین، شرح الاشارات و التنبیهات، بوستان کتاب، 1386. 7- مطهری، مرتضی، شرح منظومه، انتشارات صدرا، 1386.
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد