موضوع تحقیق: ملاک صدق وکذب
پژوهشگر: محمدتقی رجائی شاهرودی
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
چکیده
مبحث «چیستی صدق و حقیقت» در دو قرن اخیرمورد کنکاش و چالش فراوان قرار گرفته است. برخی از معرفت شناسان تعریف سنتی یعنی نظریه مطابقت را پذیرفتهاند و دیگران در آن مناقشه نموده و نظریههای دیگری چون تئوری تلائم، عملگرا، نظریه معنایی، انسجام، تئوری نسبیتگرا و نظریات کاهشگرا را مطرح ساختند ما در این مقاله به نقد وبررسی پراگماتیسم، انسجام و مطابقت میپردازیم ونشان می دهیم نظریه مطابقت کم اشکال ترین نظریه ای است که تا تا کنون مطرح شده است.
کلید واژه : صدق، کذب، ملاک، مطابقت، انسجام، پراگماتیسم
پراگماتیسم
فلسفه «پراگماتیسم» که به فلسفه «اصالت مصلحت عملی» یا «اصالت عمل» معنا شده است.
«پراگما» به زبان یونانی، به معنای عمل است. منظوراز اصل پراگماتیسم این است که برای بسط دادن یک مفهوم ذهنی فقط لازم است مشخص کنیم این مفهوم برای ایجاد چگونه رفتاری به کار میآید و آن رفتار معنای آن مفهوم ذهنی است یا نه؟ پس برای کسب وضوح بیشتر در افکارمان در یک موضوع باید توجه کنیم آن موضوع حاوی چه نتایج عملی می باشد و چه نتایجی از آن انتظار می رود و چه نوع واکنشی را باید تدارک ببینیم از دیدگاه مکتب پراگماتیسم آن عقلانیتی مفید است که گرهای از مشکلات تجربی و عملی ما بگشاید به عبارت دیگر این مکتب عقل را خدمتگذار رغبتهای انسان میخواند و ارزش معرفت را به جنبه عملی منحصر میکند .
این مکتب اصطلاحاتی از قبیل «ارزش نقدی» و «ثمره» و «نتایج» و «منافع» را چنان به وفور به کار میبرد که گویا میخواهد تمام افکار و اندیشههای خود را در خور فهم عموم سازد و هیچ مسألهای برای این مکتب ارزش ندارد مگر آنکه در راهنمایی و روند امور دنیوی ما مؤثر باشد.
«جمیز» میگوید پیش از تعیین حقانیت هر نظر فلسفی، ابتدا باید معلوم ساخت که «ارزش نقد»آن چیست یعنی اینکه چه نتیجه دارد و حقیقی بودن یا نبودن آن چه تأثیری خواهد کرد. بنابر نظریه اصالت مصلحت عملی غرض و هدف از فعالیتهای عقلانی و فلسفه پردازیهای ما، کوشش برای حل مشکلاتی و مسائلی است که در جریان سعی و جهد ما برای بررسی تجربه رخ مینماید .
ارزش نقد و محصل افکار ما بستگی دارد به استفاده عملی ما از آنها ما راجع به هر نظریهای میتوانیم بپرسیم که اگر بدان پای بند باشیم، چه تفاوتی میکند؟ و اگر به آن عمل کنیم چه تفاوتی در فعالیتهای ما حاصل میشود؟ اگر نظریهای دارای هیچ ارزش نقدی، به این معنا که ذکر کردیم نباشد که کمترین تفاوتی نمیکند که کسی معتقد باشد که آن درست است یا نادرست زیرا این نظریه فاقد ارزش نقدی می باشد و هیچ تأثیری برفعالیتها و اعمال وی ندارد.
پراگماتیست هایی مانند «ویلیام جیمز» با نظر فلسفی متعارف که حقیقت افکار، امری است مستقل از تجربه انسانی، مخالف بودند. فلاسفهای نظیر افلاطون معتقد بودند که یک نظریه بهطور مطلق حقیقی است خواه کسی آنرا بشناسد یا نه صاحبان طریقه اصالت مصلحت عملی در مقابل چنین نظریهای درباره حقیقت معتقدند که تنها دلیلی که مردم برای اینکه نظریهای را حق و نظریه دیگری را باطل بنامند، دارند این است که یکی در تجربه انسان کارآمد و مؤثر است و دیگری هیچ تأثیری ندارد نه اینکه آن نظریه با موازین مطلقی مستقل از همه تجارب انسانی تطبیق میکند یا نمیکند.
تنها مبنای ما برای داوری کردن درباره حقایق مطلق که افلاطون، دکارت و سایر عقل گرایان به آنها قائل بودند، همانا تعیین ارزش و نتیجه آنها در زندگی عملی و معنوی انسان است. «جیمز» معتقد است که تنها دلیل برای اینکه بگوییم که چیزی حقیقی است؛ این است که آن، مؤثر و کارآمد است. تا آنجا که میتوانیم بوسیله تجربه وداوری های خود حکم کنیم هر ادعایی درباره حقیقت مستقل و عینی و مطلق، بیمعنا است.
«جمیز» میگوید که ما در مابعدالطبیعه با دانستن و در اختیار گرفتن نامهایی همچون «خدا، عقل، ماده مطلق، نیرو و اصل» میتوانید آرام بگیرید و شما در پایان تحقیق ما بعدالطبیعی خود هستید. اما با روش پراگماتیکی نمیتوانید به هیچ یک از این چنین واژههایی به عنوان پایان تحقیق خود بنگرید. شما باید از هر واژه ارزش عملی آن را بیرون بکشید و در درون سیلان تجربه تان به کار اندازید بنابراین (در این روش) نظریه ها به ابزارها تبدیل میشوند و به چشم ابزاری که ما را در عملمان راهنمایی می کند مینگریم. نه پاسخی به معماهایی که به ما آرامش می بخشند .
بنابر نظریه «جیمز» نظریات ما اسباب و دست افزارهایی است که به منظور حل مسائل و مشکلات در تجربه خود به کار میبریم و بنابراین هر نظریهای باید برحسب موفقیت آن در ایفای این وظیفه مورد داوری قرار گیرد. اگر کسی که در جنگلی قدم میزند راه را گم کند، در آن حال بنابر نظریه مصلحت عملی، از طریق تفکر و فعالیت نظری میتوان این وضع را مورد بررسی قرار داد. با در نظر گرفتن معلوماتی مانند وضع خورشید و جهتی که شخص راه میپیماید و شناسایی قبلی وی از آن ناحیه می توان نظریهای پرورانید که چگونه از این وضع بد و حالت ناگوار رهایی یافت. حال میتوان آن نظریه را برحسب نتیجهای که در برداشته است، صواب یا خطای آن نظریه را فهمید و آن را ارزشیابی کرد.
در نتیجه بسیاری از نظریات متعارف فلسفی برای حل مسائل زندگی و رفع مشکلاتی که انسان در تجربه با آنها روبروست، برطبق نظریه اصالت عملی، کمارزش یا بیارزش است.
برطبق این نظریههایی اگر «پراگماتیسم» ارائه داد مبنی براینکه نظریهای و مفهومی حقیقی است که ارزش عملی داشته باشد و یک نتیجه یا مصلحت عملی درپی داشته باشد پس ضرورتاً این مکتب باید تفسیر خاصی از حقیقت ارائه دهد چون تمامی اعمال، نظریات و..انسان برهمین مبنای حقیقت استوار است و این حقیقت در همه امور دخالت دارد چون اول چیزی که انسان در نظریات و اعمالش برخورد میکند، همین حقیقت و صواب یا خطا و ناصواب بودن آن است.
حقیقت خاص برخی تصورات ماست و معنای آن عبارت است از «توافق» آنها با «واقعیت» همانطورکه کذب، عبارت است از عدم توافق آنها. عقل گرایان و «پراگماتیستها»، تا اینجای تعریف حقیقت را پذیرفتهاند، اما نزاع و اختلاف برمعنای توافق است و اینکه معنای توافق چیست؟ و حقیقت با معنای خاص «توافق» کدام است؟ پراگماتیسم میگوید که «تصورات صحیح آنهایی هستند که ما می توانیم جذب، تصدیق، تأیید و تحقیق کنیم و تصورات غلط، آنهایی است که ما نمی توانیم؛ یعنی داشتن تصورات صحیح، برای ما یک تفاوت عملی ایجاد میکند. پس معنای حقیقت همین است، حقیقت برای یک تصور «رخ میدهد» و براثر رخدادهایی است که تصور، حقیقی میشود. حقیقت بودن آن در واقع یک رویداد، یک فرایند است؛ یعنی فرایند اثبات خودش فرایند تحقق پذیری. پس یک نتیجه نظریه اصالت عمل درباره حقیقت این است که حقیقت، امری است که برای یک عقیده یا یک فکر حاصل میشود نه آنکه وصف ثابتی باشد برای فکری تا در کشف آن بکوشیم. یک فکر، یک نظریه، پیش از اینکه معلوم شود که مؤثر و مفید است یا نیست، به خودی خود نه صواب است و نه خطا.
هر نظریه یا فکری در جریان آزمایش آن، برحسب نتیجه آن و سازش آن با سایر عقاید حقیقی یا خطا بودن آن معلوم میشود.
در نظریه «جیمز» حقیقت و سودمندی کاملا به هم آمیخته است. «جیمز» میگوید که بهطور خلاصه در طرز تفکرما حقیقی، همان مصلحت است درست همانطورکه در سلوک ما صواب همان مصلحت است.
مکتب «پراگماتیسم» براین عقیده است که نظریهای دارای ارزش است که در زندگی انسانها مصلحت و دارای تأثیر باشد و میگوید: «ما در برخورد با یک نظریه و یک فکر ابتداءً هیچ اطلاعی از حقیقی بودن و غیر حقیقی بودن آن نداریم و اطلاع ما فقط بعد از تجربه و آزمایش معلوم میشود و در مرحله اول یک نظریه و فکر به خودی خود نه صواب است و نه خطا.» بر این بیان چند اشکال را میتواند به دنبال داشته باشد:
1- اولاً اطلاع از حقیقی بودن یا خطا بودن نظریهای بعد از تجربه، چه سودی می تواند داشته باشد؟ وقتی ما بعد از آزمایش صرف وقت طولانی اطلاع برخطا بودن نظریهای پیدا کردیم دیگر علاوه برداشتن هزینه گزاف برای ما چه نفعی میتواند داشته باشد؟
2- این مطلب باعث میشود که انسان ها نتوانند در بین خود نظریهای واحد و در واقع ارزش واحد و حقیقتی واحد داشته باشند چون ممکن است انسان ها در یک نظریه به تجربههای متفاوتی دست یابند که برای فردی صواب و برای دیگری خطاست.
3- این مطلب باعث میشود که انسانها نتوانند از تجربه یکدیگر استفاده کنند چون ممکن است انسانی در مواجهه با نظریهای و آزمایش کردن به مصلحتی برسد که انسانی دیگر اصلا بعد از آزمایش آن به مصلحت و ارزش عملی نرسد.
4- این نظریه باعث از بین رفتن حسن و قبح عقلی میشود و در مرحله اول کسی برطبق این نظریه قبول نمیکند که مثلا فلان چیز خطا و قبیح است و میگوید باید تجربه شود مثلا کذب را در مرحله کسی نمیتواند بگوید قبیح یا خطاست.
انسجام :
براساس این نظریه صدق یا کذب باور عبارت از انسجام یا عدم انسجام آن با دیگر باورهای شخص است. در اینجا نظریه انسجام تبیین میشود و برخی از دلایلی که له یا علیه آن اقامه شده است مورد بررسی قرار میگیرد.
این نظریه نخست از سوی شماری از فیلسوفان ایدئالیست همچون برادلی، بلانشارد و بوزانکه مطرح شد گرچه بسیاری از فیلسوفان خردگرای بزرگ و سیستمسازی مانند لایبنیتز، اسپینوزا و هگل خواسته یا ناخواسته بدین نظریه تمایل داشتهاند .
انسجام نوعی وابستگی متقابل یا استلزام دوسویه قضایا در درون دستگاهی از باورها و قضایا است. هیچ قضیهای در دستگاهی هماهنگ از قضایا نمیتواند کاذب باشد درحالیکه سایر قضایا صادقند. و نمیتواند کاملاً صادق باشد درصورتی که بقیه کاذبند. سازگاری را میتوان از لوازم یک دستگاه هماهنگ پنداشت، چنانچه دستگاه منسجم از باورها و گزارهها داشته باشیم، لزوما باید سازگار باشد؛ اما سازگار بودن مجموعهای از قضایا همواره مستلزم انسجام آنها نیست، بلکه ناسازگاری آنها نشان ناهماهنگی مجموعه و دستگاه است.
اکنون در توضیح همین نکته یادآور میشویم که از دیدگاه برخی از حامیان این نظریه، ماهیت صدق یک قضیه یا باور، مطابقت آن قضیه یا باور با واقعیتی از واقعیات خارجی نیست. گویی این نظریه با فهم متعارف ما از صدق و کذب امور چندان موافقت ندارد. از اینرو، برای سهولت درک مدعای این حامیان نظریه انسجام به امور تاریخی و حقوقی توجه میکنیم. اگر ما قاضی دادگاهی باشیم و بخواهیم درباره دعوایی داوری کنیم معمولاً نمی توانیم گفتههای طرفین دعوا را مستقیما با واقعیات خارجی بسنجیم، بلکه حداکثر میتوانیم سخنان و گواهیها و ادعاهای متعارض طرفین را بشنویم و بکوشیم نشان دهیم که کدام گواهی ها و گفته ها با یکدیگر تناسب و هم خوانی دارند و کدام یک ناسازگار و ناهمخوانند. همچنین اگر مورخی باشیم و بخواهیم درباره ادعایی مربوط به گذشته داوری کنیم، نمیتوانیم آن را مستقیم با حوادث گذشته مقایسه کنیم. درواقع در بیشتر موارد ما با اموری سروکار داریم که مستقیما و بیواسطه در اختیار ما نیستند.
در این موارد فقط با تکیه بر اطلاعات موجود درباره مدعای مورد بحث داوری میکنیم. این نکته درخصوص فرضیات علمی نیز درست است. روششناسان علوم تجربی گفتهاند که ما برای حل مسألهای درباره واقعیات مورد تحقیق نخست به بررسی و ملاحظه آنها میپردازیم و سپس فرضیهای پیشنهاد میکنیم تا آن واقعیات ظاهرا بیارتباط و پراکنده را بهگونهای هماهنگ و منسجم تبیین و توجیه کنیم .
نقد و بررسی نظریه انسجام
قوی ترین اشکال نظریه انسجام درباب صدق این است که ممکن است دستگاههای هماهنگ متعددی باشند که سازگاری یکسان و پیوندهای استلزامی دوسویه برابر و دامنهای به اندازه کافی گسترده داشته باشند و در این صورت کار گزینش دستگاه برتر دشوارتر خواهد بود. هنگامی که دو مجموعه و دستگاه باورهای هماهنگ داریم چگونه میتوان یکی از آنها را برگزید. این گزینش وقتی بسیار دشوار میشود که دو دستگاه چنان با هم ناسازگار و مغایر باشند که نتوان آنها را در دستگاهی بزرگتر ادغام کرد. درصورت وجود دو دستگاه متعارض با هم آیا میتوان هردو آنها را صادق پنداشت؟ بله درصورتی این دو دستگاه هماهنگ ولی متعارض با هم را میتوان صادق دانست که هریک به جهانی کاملاً متفاوت با جهان دیگری متعلق باشند و مطلقا با یکدیگر ارتباطی نداشته باشند. در این صورت باید بپرسیم که ما واقعا در کدام جهان زندگی میکنیم یا کدامین دستگاه هماهنگ به جهان ما تعلق دارند؟ پیدا است که فقط یک از دستگاهها در جهان کنونی ما صادق خواهند بود، نه هر دو دستگاه متعارض
ما نمیتوانیم نتایج ذاتا هماهنگ هر دو دستگاه متعارض با هم را بپذیریم و هر دوی آنها را در جهانی واحد صادق بدانیم. اگر بخواهیم از پذیرش دستگاههای متفاوت ناسازگار با هم بپرهیزیم، باید روشی برای شناسایی دستگاه واقعی از دیگر دستگاههای ممکن داشته باشیم.
نظریهپردازان انسجام گویی در اینجا چارهای ندارند جز آنکه نهایتاً به تجربه و مشاهده روی آورند؛ زیرا مساله این نیست که کدامیک از دستگاه ها در حالت انتزاعی صادقند، بلکه میخواهیم بدانیم کدامیک از دستگاه های هماهنگ با جهانی که ما از آن آگاهیم و در آن زیست میکنیم، وفق میکنند .
اما آیا روی آوردن نظریهپردازان انسجام به تجربه و مشاهده مستلزم آن است که آنها به چیزی جز انسجام مثلاً به نظریه مطابقت با واقع چونان تعریفی قاطع و مشخص از صدق توسل جویند؟ گویی پاسخ مثبت است، زیرا از گفتههای برخی از نظریهپردازان انسجام نیز چنین چیزی برداشت میشود. بنابراین به نظر میرسد که انسجام دیر یا زود ناچار است اعتبارش را از چیزی اساسیتر جز انسجام کسب کند.
تئوری مطابقت
این رویکرد یکی از معروفترین تئوریها در باب تعریف صدق و حقیقت و از قدیمیترین نظریهها در باب تبیین ماهیت صدق است که به عنوان نظریه کلاسیک مقبول بسیاری از متفکران معرفتشناس و فیلسوفان مغرب و مشرق زمین قرار گرفته است به گونهای که حتی شکاکان یونان باستان به عنوان پیشفرض شبهات خود تعریف مطابقت را مورد پذیرش قرار میدادند.
بنابراین نظریه صدق وحقیقت عبارت از سازگاری اندیشه با واقعیت است عقیده و باور زمانی راست صحیح و حقیقی است که با امر واقع سازگار در آید وبا واقعیتها و اعیان خارجی مطابق باشد. پس قضیه صادق قضیهای است که با نفسالأمر و واقع مطابقت داشته باشد و قضیه کاذب قضیهای است که با نفس الأمر خود مخالفت کند.
حقیقت و صدق - به معنای مطابقت فکر و اندیشه با واقع - دارای سه جزء است:
الف: واقع ونفس الأمر که محکی واقعی اندیشه به حساب میآید.
ب: اندیشه و فکر وصورت ذهنی که حاکی واقع محسوب میشود.
ج: نسبت و ارتباط میان حاکی و محکی که به تطابق و مطابقت شناخته میشود.
اصل و اساس نظریهی مطابقت به افلاطون و سپس ارسطو برمیگردد وی در کتاب متافیزیک مینویسد: اما در واقع وجود هیچ چیز «میانی» در بین دو نقیض نیز امکان ندارد بلکه درباره یک چیز باید یک چیز را هرچه باشد یا ایجاد کرد یا سلب. این نیز هنگامی روشن میشود که ما تعریف کنیم که صدق وکذب (راستین و دروغین) چیست، زیرا گفتن این که «موجود» نیست یا «ناموجود» هست، دروغ (کذب) است امّا [قول به] اینکه «موجود» هست و «ناموجود» نیست راست (صدق) است .
فلاسفه اسلامی و علمای منطق مشرق زمین نیز همین دیدگاه را گزینش کردند و اینک به پارهای از عبارات این اندیشمندان توجه میکنیم :
2. و أمّا الحقّ من قبل المطابقة فهو کالصادق إلاّ انّه صادق فیما احسب باعتبار نسبته إلی الأمر وحق باعتبار نسبة الأمر إلیه و أحق الأقاویل أن یکون حقاً ما کان صدقه دائماً، و أحقّ ذلک ما کان صدقه أولیاً لیس لعلة .
فارابی در تعریف صدق مینویسد: لما کان القول والاعتقاد إنّما یکون صادقاً حتی کان للموجود المعبّر عنه مطابقاً .
شایان ذکر است که انطباق وعدم انطباق تنها به امور خارجی اختصاص ندارد بلکه ادراکات ذهنی را هم شامل میشود انطباق در امور خارجی مانند انطباق جسم خارجی با وسیله اندازهگیری و انطباق در امور ذهنی یعنی تطابق ادراکات ذهنی با واقعیات آنها و مطابقت در امور ذهنی همان مطابقت قضایا با واقعیات و نفس الأمر آنهاست ولی باید توجه داشت که قضایا در منطق یکسان نیست و به همین جهت ملاک صدق در آنها یکسان نیست، زیرا قضیه به لحاظهای گوناگون از جمله: اعتبار جهت، تحصیل و عدول موضوع، سلب وایجاب، سور قضیه وحمل و شرط تقسیماتی پیدا کرده است و قضیه موجبه بر اساس وجود موضوعش به ذهنیه، خارجیه وحقیقیه تقسیم شده است:
و اما در بیان ملاک ارزشیابی و صدق وکذب قضایا و تطابق آنها با واقع و نفسالامر توجه به نکات ذیل ضروری است:
الف: برای تشخیص صدق و کذب قضایای خارجی باید مفاد آنها را با خارج سنجید مثلاً برای تشخیص صحت قضیهی آب مرکب از اکسیژن و هیدروژن است باید از مقایسهی آن با عالم خارج استفاده کرد و برای تشخیص صدق و کذب قضایای ذهنی باید مرتبهای از ذهن را با مرتبه دیگری از آن مقایسه کرد و به تطابق یا عدم آن داوری کرد. برای مثال با آزمایش قضایای سالبه و موجبهای که موضوع و محمول مشترک دارند و انطباق تعریف تناقض بر آنها میتوان به صحت قضیهی «نقیض سالبه کلیه موجبه جزئیه است» دست یافت و اما ملاک صدق و کذب قضایای حقیقی به مطابقت آنها با نفس الامر اعم از خارج محقق و مفروض میباشد.
ب: قضایایی که موضوعات و محمولات آنها از معقولات ثانیه فلسفی تشکیل یافته است ملاک صدق وکذب آنها به چیست؟ استاد مصباح مینویسند: چنانکه میدانیم معقولات ثانیه فلسفی عروضشان ذهنی و اتصافشان خارجی است یعنی از یک سو جنبه ذهنی و از سوی دیگر جنبه عینی دارند و در واقع از رابطه ذهن و عین حکایت میکنند پس برای تشخیص صدق وکذب اینگونه قضایا باید روابط خاص ذهن و عین را در نظر گرفت... بنابراین برای ارزشیابی اینگونه قضایا بایستی بعد از تعیین دقیق حدود مفهوم و حیثیتهای خاصی که از آنها حکایت میکنند به بررسی روابط عینی پرداخت که آیا به گونهای هستند که چنین مفاهیمی از آنها انتزاع شود یا نه؟ به عبارت دیگر: باید روابط ذهن و عین را مورد آزمایش قرار داد. اگر امور عینی به گونهای باشند که ذهن با توجه به روابط معینی مفاهیم مزبور را از آنها انتزاع میکند قضیه صادق وگرنه کاذب خواهد بود مثلاً قضیه «معلول بدون علت تحقق پیدا نمیکند» صادق و قضیه «علت ناقصه بدون معلول تحقق نمییابد» کاذب است، زیرا ملاحظه میکنیم که اراده بدون وجود نفس تحقق پیدا نمیکند پس رابطهی بین آنها در خارج به گونهای است که مفاد قضیهی اول بر آن منطبق میشود ولی نفس که علت ناقصهی اراده هست بدون اراده هم موجود است پس رابطهی آن با اراده به گونهای نیست که مفاد قضیه دوم اقتضا میکند .
ج: ملاک صدق در قضایای سالبه یا قضایایی که موضوع آنها امور عدمی یا امور ممتنع باشند به تبعیت از قضایای موجبه بهدست میآید مانند: «عدم علت، علت برای عدم معلول است»، «شریک الباری ممتنع است»، «شریک الباری موجود نیست».
بنابراین نفسالأمر به معنای واقع اعم از خارج و ذهن و ظرف اعتبار است و نمیتوان امر در کلمهی نفسالأمر را به عالم مجردات معنا کرد ومطابقت با نفسالأمر را موافقت قضایا با حقایق موجود در عالم مجردات تفسیر کرد و یا نفسالأمر را معنای شیء دانست.
اشکالات نظریه تطابق
نظریه مطابقت با فرض پذیرش بیشتر فلاسفه و اهل منطق گرفتار اشکالات و اعتراضات پارهای از نویسندگان قرار گرفته و اینک به پارهای از اشکالات این نظریه میپردازیم:
اشکال 1: یکی ازمهمترین اشکالات نظریه تطابق، ابهام در مفهوم مطابقت است از عبارت ارسطو در متافیزیک پیوند مدلول قضیه با واقع و نفس الأمر استفاده میشود لایب نیتز از آنرو که به جواهر فرد و منادها اعتقاد داشت و هر علم و ادراکی را به جوهر فرد منتسب میکرد و جوهر فرد را بی در و پنجره میدانست که چیزی از خارج بر او وارد نتواند شد و هر چه ادراک میکند از درون خود اوست حتی محسوسات که به قاعده همسازی پیشین بر جوهر یعنی بر نفس معلوم میگردد وی ادراکات را به آشکار و پنهان تقسیم میکرد وادراکات آشکار را نتیجهی اجتماع ادراکات پنهان میدانست در نتیجه مطابقت نزد لایب نیتز به رابطه منادهای آگاهی و دیگر منادها تفسیر میشود.
مرحوم علامه طباطبایی میفرماید:
الاشکال الأوّل: انّ القول بحصول الماهیات بأنفسها فی الذهن یستلزم کون الشیء الواحد جوهراً وعرضاً معاً وهو محال....
الاشکال الثانی: انّالماهیة الذهنیَّة مندرجة تحت مقولة الکیف بناء علی ما ذهبوا إلیه من کون الصور العلمیة کیفیات نفسانیّة ثمّ انّا إذا تصورنا جوهراً کان مندرجاً تحت مقولة الجوهر لانحفاظ الذاتیات و تحت مقولة الکیف کما تقدم والمقولات متباینة بتمام الذوات فیلزم التناقض فی الذات.
مرحوم علاّمه پس از بیان پاسخهای مختلف، پاسخ صدر المتألهین را مبنی بر تفاوت حمل اولی و شایع میپذیرد و اتحاد ماهوی صورت ذهنی با واقعیت خارجی را در تفسیر مطابقت تأیید میکند ولی برای دفع این اشکالات به حمل اولی تمسک میجوید و میفرماید: صورت ذهنی همان واقعیت خارجی است اما به حمل اولی گرچه به حمل شایع تفاوت دارند و اگر اتحاد به حمل اولی باشد در تحقق مطابقت حاکی و محکی کفایت میکند.
برای فهم بیشتر واژه مطابقت، توجه خوانندگان محترم را به نکات ذیل جلب میکنیم:
الف: مسئله مطابقت و عدم مطابقت در علم حصولی مطرح است وعلم حضوری دایر مدار وجود و عدم است نه مطابقت و عدم مطابقت استاد مطهری در این باره مینویسد: «شک و یقین و تصور وتصدیق و خطا و صواب و حافظه و توجه و تفکر و تعقل واستدلال و تعبیر لفظی و تفهیم و تفهم و فلسفه و علوم همه مربوط به علمهای حصولی و به عبارت دیگر: مربوط به عالم مخصوص ذهن است که عالم صور اشیا است در مورد علمهای حضوری هیچیک از معانی بالا معنا ندارد» .
ب: مطابقت به معنای حکایت تام حاکی از محکی است البته حکایت به دو صورت تقسیم میشود: حکایت عام که شامل تصورات و تصدیقات و قضایای صادقه و قضایای کاذبه میشود تصورات و قضایای کاذبه نیز از نفس الأمر و مصداق خود لا بشرط از تحقق وعدم تحقق حکایت عام دارند و امّا حکایت خاص مختص قضایا و تصدیقات صادقه است که از واقعیت خارجی حکایت دارند.
ج: مطابقت وعدم مطابقت وحکایت در قضیه و تصدیق نیز مطرح است ولی باید توجه داشت که قضیه همان صورت ذهنی مرکب از موضوع و محمول و نسبت وحکم است که شأنیت صدق و کذب را دارد بنابراین حکایت از نفس الأمر و حکایت خاص را داراست گرچه لزوماً صادق نیست.
د: مطابقت و عدم مطابقت در جملات و قضایای لفظی مطرح نیست و اصالتاً صور ذهنی و مفاهیم به این دو وصف متصف میشوند همچنان که در انشائیات نیز مطرح نیست زیرا مطابقت و عدم مطابقت فرع بر حکایت مفهوم حاکی از محکی خودش است و حکایت در انشائیات وجود ندارد.
اشکال 2: برخی دیگر از متفکران در مقام رد تعریف متعارف حقیقت میگویند: اصلاً ممکن نیست بتوان معلوم کرد که اندیشههای ما مطابق با واقع است یا نه؟ به همین دلیل دنبال تعریف دیگری باید رفت بنابراین مفهوم حقیقت به عنوان مطابقت فکر با واقع مطلوبی غیر قابل حاصل است و به جای آن باید مفهوم دیگری از حقیقت اختیار کرد که بتواند ما را قادر سازد به اینکه تعریف کنیم کدام یک از افکار و اقوال ما مقرون به حقیقت و صدق و کدام خطا و کذب است.
این عقیده مبتنی بر دلایل شکاکان قدیم است که میگویند: اگر کسی بخواهد بداند که فکر یا گفتار معینی مطابق با واقع هست یا خیر؟ نه فقط خود فکر بلکه واقع را هم باید بشناسد و برای رسیدن به این شناخت ملاکها وروش هایی را بهکار ببرد ولی چگونه میتوان یقین داشت که این ملاکها و موازین واقعیت غیر معوج را بر ما مکشوف میسازد حال صحت و سقم این ملاکها یا بهوسیلهی همین ملاکها صورت میگیرد که خود مشکوک و محتاج تفحصاند یا به وسیله ملاکهای دیگر و هکذا إلی غیر النهایة.
پاسخ: این اشکال نیز با دفع شبهات شکاکان مندفع است زیرا اولاً ارایه استدلال جهت نفی اعتبار ملاک صحت و سقم گزارهها با پیش فرض پذیرش ملاک استدلال انجام شده است. ثانیاً در درون استدلال استحاله دور و تسلسل مورد استناد قرار گرفته. ثالثاً این گفتهی شکّاکان که نمیتوانیم بگوییم که آیا فکری مطابق با واقع است یا نه؟ در بحث معیار شناخت پاسخ داده خواهد شد و با اثبات تصدیقات ضروری و اثبات مطابقت بدیهیات اولیه با واقع اینگونه شبهات دفع میشوند. بنابراین راه حل حکمای اسلامی در اعتقاد به گزارههای بدیهی کلید معماست.
اشکال 3: تعریف حقیقت به مطابقت با واقع و خارج جامع افراد نیست زیرا قضایای ریاضی، ذهنی، تاریخی و نفسانی را شامل نمیشود چرا که حقایق ریاضی ونفسانی وجود خارجی ندارند و موضوع قضایای تاریخی نیز زایل شده است و به همین جهت تطابق و عدم تطابق بر این دسته از قضایا صادق نخواهد بود.
پاسخ: این شبهه از دیرباز ذهن حکمای اسلامی را به خود مشغول ساخته و منشأ طرح تئوری نفس الأمر و بسط آن شده است به گونهی که غیر از واقعیات خارجی، واقعیات ذهنی و اعتباری را نیز در برگیرد به هر حال این اشکال ناشی از درک ضعیف مستشکل نسبت به نظریه تطابق است زیرا اولاً اینکه دانشمندان اسلامی و غربی که به تئوری تطابق روی آوردهاند مطابق با واقع و نفس الامر را اعم از ذهن و خارج اراده کردهاند نه فقط خارج در مقابل ذهن را بنابراین مطابقت و عدم مطابقت در حقایق ریاضی و نفسانی جریان پیدا میکند.
ثانیاً در باب حقایق نفسانی این نکته قابل توجه است که این حقایق اگر با علم حضوری درک شوند خطاناپذیرند واین مطلب گذشت که مسأله حقیقت به علوم حصولی مربوط است وعلوم حضوری از دایرهی این بحث خارجاند.
ثالثاً نسبت به قضایای تاریخی نیز این نکته مورد غفلت قرار گرفته است که نفسالامر در هر قضیهای متناسب با همان قضیه هست بدین ترتیب اگر موضوعات قضایای تاریخی اکنون تحققی ندارند اما در ظرف خودشان تحقق داشتهاند و قضایا را باید با محکی و مطابق موجود در ظرف خودشان در نظر گرفت.
اشکال 4. این تعریف زمانی صحیح است که عالم واقع و طبیعت ثابت وجامد باشد امّا بر مبنای فلسفه دیالکتیک که عالم خارجی متحوّل و متغیّر است ملاک تطابق ذهن با خارج معنا ندارد .
پاسخ: اولاً ادعای مارکسیستها به طور کلی ناتمام است زیرا عالم به دو بخش ثابت و متغیر تقسیم میشود وبا وجود حقایق ثابت تطابق شناخت با واقع خارجی معنا پیدا میکند.
ثانیاً در ملاک صحت و سقم قضایا تطابق هر قضیهای با نفس الامر و ظرف زمانی خودش مورد نظر است.
نتیجه سخن این شد که نظریه مطابقت از هر گونه اشکالی رهایی یافت و تنها یک نکته باقی میماند ولکن اینکه واقعیت نزد عالِم حاضر نمیشود تا تطابق وحکایت تام صورت ذهنی از واقع کشف شود و تنها مطابقت معرض با معرض دیگر میسّر خواهد شد ولی از آن رو که اساس و ریشه و زیربنای همه معارف علوم حضوریاند و در علوم حضوری واقع خارجی نزد عالم حضور دارد و حقانیت بدیهیات اولیه نیز به علوم حضوری متکیاند بنابراین تطابق معرفت با معرفت در نهایت به تطابق معرفت با واقع منتهی میشود.
فهرست منابع ومآخذ
1- رشیدیان، عبدالکریم، پراگماتیسم، سخنرانی دوم، چاپ اول 1370
2- حقی، علی، نظریه های امروزی شناخت، موسسه بوستان کتاب، چاپ اول 1385
3- دوره آثار افلاطون، ترجمه محمد حسن لطفی، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، چاپ دوم 1367
4- الاشارات والتنبیهات، الجزء الأول فی علم المنطق، بی جا، بی تا
5- ملاصدرا، الحکمة المتعالیة، چاپ سوم، بیروت، نشر دار احیاء التراث العربی، 1981
6- ملاصدرا، منطق نوین، ترجمه عبدالمحسن مشکو? الدینی، مؤسسه انتشارات آگاه، تهران، 1362
7- فروغی، محمد علی، سیر حکمت در اروپا، تهران، انتشارات زوار، چاپ چهارم 1366
8- علامه طباطبایی، بدایة الحکمة، مؤسسة النشر الاسلامی، 1370
9- علامه طباطبایی، اصول فلسفه وروش رئالیسم، پاورقی استاد مطهری، تهران، انتشارات صدرا، 1365
10- سبحانی، جعفر، نظریة المعرفة، بی جا، بی تا
11- خسروپناه، عبدالحسین، نظریه های صدق یا حقیقت، مجله کلام اسلامی، بهار 1379 - شماره 33
12- ارسطو، متافیزیک، بی جا، بی تا
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |