مواد ثلاث درآراء حکیمان بخصوص صدرالمتالهین
پژوهشگر: محمّدامین افضل زاده
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
چکیده
هم در منطق و هم در فلسفه در مورد مواد ثلاث بحث بمیان آمده است بنابر این بازشناسی مباحث این دو علم و از سویی تطور این مباحث در هر یک از این علوم مهم میباشد در این تحقیق سعی بر این بوده است که در مورد تحقیقات خاص صدر المتالهین و صدراییان در این زمینه ببحث گذاشته شود.
کلمات کلیدی:
وجوب، امکان، امتناع ،امکان فقری، معقول ثانی فلسفی، معقول ثانی منطقی
مقدمه:
مبحث مواد ثلاث در منهج ثانی از مرحله نخست اسفار آورده شده که جایگاه آنرا در مباحث امور عامه نشان میدهد البته این در صورتی است که ما امور عامه را به آنچه که تمامی موجودات را بالعموم فرا میگیرد بدانیم بس وجوب و امکان هر دو از امور عامه میباشند اما اگر از وجوب معنی ذاتی آنرا اراده کنیم دیگر جای بحث ا ز آن امور عامه نمی باشد.
این بحث در اسفار تحت عنوان فی اصول الکیفیات و عناصر العقود و خواص کل منهما آمده است البته جهات قضایا زیادند ولی آنچه که در اینجا از آن بحث بمیان آمد ه است جهات اصلی میباشد.
اگرگفته شود که این بحث در الهیات بمعنی الاخص مطرح میشود و نیازی به طرح آن در اینجا نیست در جواب میگوئیم بحث در اینجا از مواد ثلاث باعث رسیدن بمعنی واقعی وجوبی که منجر به واجب بذات میشود است و چون موضوع در اینجا اهمیت دارد آن را بطور جداگانه بحث میکنیم.
فایده ی بحث:
بعد از مباحث وجود و موجود اصالت و یا عدم اصالت و.......آنچه که بذهن می آید این است که آیا هر چیزی میتواند وجود داشته باشد و آیا چیزی متصف به محال یا ممتنع الوجود بودن میشود.
موطن مواد ثلاث
این بحث هم در منطق طرح شده و هم در فلسفه آمده است. بنابراین ضروری می نماید تا مشخص گردد که این بحث از مباحث منطقی است و یا مسائل فلسفی، بیان دیگر آیا مواد ثلاث از معقولات ثانیه منطقی¬اند یا فلسفی؟
پاسخ اول: وجوب و امکان و امتناع اساساً برای تبیین کیفیت نسبت در مطلق قضایا هست و طبعاً بحثی منطقی میباشد. اما فیلسوف به جهت آن که با وجود و عدم اشیا سر و کار دارد و با قضایای بسیطه دمخور است، لذا بخشی از این بحث منطقی ـ یعنی آن قسمت از مواد ثلاث که در هلیه بسیطه میآید ـ را مورد تدقیق فلسفی قرار میدهد. با این حساب آن چه از مواد ثلاث در فلسفه میآید بعینه، همانست که در منطق مطرح میگردد و فقط دائره بحث منطقی از مواد گستردهتر از دائره بحث فلسفی در مورد آنهاست و نسبت آنها عموم و خصوص مطلق میباشد.
یعنی مواد ثلاث به صورت عام، از سنخ معقولات ثانیه منطقی باشد و بخشی از آن که در هلیّات بسیطه است، جزء معقولات ثانیه فلسفی و از مباحث فلسفه میباشد.
پاسخ دوم: صدرالمتألهین در کل فلسفه، معقولات ثانیه فلسفی از جمله مواد ثلاث را به نحوی به خارج راه میدهد؛به همین سبب، می¬توان قطع پیدا کرد که وی، وجوب و امکان و امتناع فلسفی را مغایر با وجوب و امکان و امتناع منطقی میداند. هر یک از وجوب و امکان و امتناع دارای دو جنبه هستند: جنبه حاکی و جنبه مَحکی. هرگاه از جنبه حاکی مورد مطالعه قرار گیرند، بحثی منطقی هستند زیرا در منطق، قضیه _ از آن جهت که قضیه است _ مورد بحث قرار گرفته و اجزای آن ـ نه محتوای اجزاء آن ـ مورد بررسی قرار می¬گیرند. از نظر منطقی قضیه «الله موجود بالامکان الخاص» یک قضیه موجهه با جهت امکان است و اساساً منطق بر اساس وظیفه اصلی و اولیه خود، به اینکه موجودیت حق تعالی امکانی هست یا نه و اصلا چیستی امکان و وجوب، عنایتی ندارد. اما هرگاه هریک از مواد از نظر محکی و محتوا ـ یعنی آنگاه که مواد هستند نه جهات ـ مورد عنایت باشند بحثی فلسفی¬اند. پس این سه، آن وقت که جهات هستند، معقولات ثانیه منطقی¬اند همچون بقیه اجزای قضیه ولی آنگاه که موادند و در نفس¬الأمرِ قضیه و واقعیت، جریان دارند از معقولات ثانیه فلسفی و از مباحث فلسفه هستند. با این بیان، باید پذیرفت که وجوب، امکان و امتناعی که در منطق هست با آنچه در فلسفه وجود دارد، صرفاً در لفظ با یکدیگر مشترکند و تنها ارتباط بین آن¬دو ارتباط حاکی و محکی است.
این برداشت از کلمات صدرالمتألهین، مورد تأیید علاّمه طباطبایی هم هست:
خاتم?ٌ: قَدِ اتَّضَحَ مِنَ الأَبحاثِ السابق?ِ ... وَ أَنَّ الوجوبَ وَ الإمکانَ أمرانِ وجودیّانِ لِمُطابق?ِ القضایا الموجه?ِ بهما _ بِما أنَّها موجه?ٌ بِهِما_ للخارجِ مطابق?ً تام?ً، فَهُما موجودانِ فی الخارجِ لکن بوجود موضوعهما لابوجودٍ مِنحازٍ مُستقلٍّ فهما مِنَ الشؤونِ الوجودی?ِ الموجود?ِ لِمُطلقِ الموجودِ کالوحد?ِ وَ الکثر?ِ وَ الحُدُوثِ وَ القِدَمِ وَ سائرِ المَعانِی الفلسفیّ?ِ المبحوثِ عَنها فِی الفَلسف?ِ بمَعنی کونِ الإتِّصافِ بِها فی الخارجِ وَ عُرُوضِها فِی الذِّهنِ وَ هِیَ المُسَمّا?ُ بِالمَعقُولاتِ الثانی?ِ الفلسفی?ِ وَ أَمّا الإِمتناعُ فَهُوَ امرٌ عَدَمِیٌّ (1)
فرق مواد ثلاث در فلسفه و منطق
مواد ثلاث در منطق در باب نحوه ی ارتباط میان موضوع و محمول مطرح است. خواجه نصیر طوسی، ماده را چنین تعریف می¬کند:
ماده نسبت محمول باشد با موضوع در نفس الأمر به صورت وجوب یا امکان یا امتناع.
و لی در فلسفه از نسبت میان وجود و ماهیت ویا به عبارت دیگر از هلیات بسیطه بحث میشود یعنی ان بحث مصداقی از بحث کلی منطقی است و بحث مصداقا متفاوت است
مواد ثلاث را در منطق به همه ی مفاهیم نسبت میدهیم ولی درفلسفه آنرا در مقایسه با وجود در نظر میگیریم این جهات در فلسفه بنحو وجود شناسی مطرح است و ذکر احوال و اختصاصات قضایا مختص علم منطق است زیرا اگر در منطق معنی ضرورت وجوب باشد باید در عالم واجب الوجود های مختلف باشد حال اینکه لوازم ماهیت برای ماهیت ضرورت ذاتی دارند بنابر این آنچه در ماهیّت درقیاس با ماهیت ضرورت دارد وجود آن نیست بلکه نسبت میان لازم و ملزوم است.
صدرا در این رابطه میفرماید وجوب وجوب است ولی محمولات با هم متفاوتند جز اینکه میبایست اضافه ی محمول برای موضوع را در نظر گرفت که گاهی مع الوجود است و گاهی بالوجود در صورت بالوجود بودن آن قضیه زمانی و حینیه است نه مشروطه( ر ک شرح فارسی اسفار اربعه ج 1 علامه حسن زاده).
اولی بودن بحث از مواد ثلاث
ضرورت و بتبع ان لاضرورت که از طریق آنها به مواد ثلاث میرسیم مفاهیم بدیهی اند تعاریف مواد ثلاث در حد تنبیه است شاهد بر بدیهی بودن این مفاهیم استعمالات آنها در محاورات روزانه می باشد البتّه مسلم است معانی اصطلاحی آنها با با انچه در عرف بکار میرود کاملا یکسان نیستند.
ان المعانی التی ترتسم النفس بها ارتساما اولیا هو معنی الضروره واللاضروره ولذلک لما تصدّی بعض الناس ان یعرفها تعریفا حقیقیا لا تنبیهیا عرفها بما یتضمّن دورا فعرف الممتنع بانه لیس بممکن(2)
صدرا میفرماید برخی از افرادی که در صدد تعریف برای اینها برآمده اند گرفتار دور شده اند
مداقه ی آخوند:فان المراد منه یعنی مراد از این ممکن که در تعریف آمده ممکن عامی است نه امکان خاص (وما عرفه بانه الذی یلزم من فرض وجوده وعدمه المحال هو الممکن الخاصی که براحتی رفع دور میشود).
و گروهی دیگر با ارتقاء بیان تعاریف دقیق تری ارائه داده اند به این نحو که : وجوب را آن دانسته اند که فرض عدمش مستلزم محال است و در تعریف ممکن گفته اند از فرض وجود و عدمش هیچگونه محالی لازم نمی آید و در مورد عدم گفته اند چیزی که ککه ممکن(امکان عامی)نیست که در این بیان هنوز میان وجوب و امتناع دور باقی است ولی میان امکان و امتناع خیر
پس بهتر است که تعاریف مواد ثلاث را از طریق ضرورت و لا ضرورت پیگیری کنیم به این نحو که:
فاذا نسب الضروره الی الوجود یکون وجوبا و اذا نسب الی العدم یکون امتناعا و اذا نسب اللاضروره الی احدهما اوکلیهما حصل الامکان العام والخاص(3)
البته اشکال تعاریف ذکر شده منحصر به دوری بودن نمی شود مثلا انجا که واجب را اینگونه تعریف کردیم که از فرض عدمش محال لازم میاید مورد خدشه است زیرا این محال بالغیر است نه ذاتی ثانیا در ناحیه امتناع ممکن است استلزامی نباشد .
ان مفهوم واجب لیس ما یلزم من عدمه محال بل هو نفس عدمه محال وکذا فی الممتنع فان المحال نفس الممتنع لا ما یلزم من فرض وجوده(4)
و اگر ما واقعا خواستار تعریف باشیم وجود را بیّن بنفسه میگیریم زیرا تاکّد وجود است .
و ان اشتهیت ان تعرف شیئا من هذا المعانی ثلاثه فالتاخذ الوجوب بینا بنفسه کیف و هو تاکّد الوجود.......ثم تعرّف الامکان بسلب الوجوب من الطرفین و الامتناع باثبات الوجوب علی السلب(5)
نحو ه ی حصول مواد ثلاث
صدر المتالهین این بحث را تحت عنوان عناصر عقود در کتاب خود مطرح میکند که مانند سایر بحوث بر مبنای قوم شروع مینماید به این نحو که ابتدا از تعاریف کلیه واز تحلیل مفاهیم شروع و سپس با استعانت از برهان عقلی برای آنها مصداق یا بی خارجی میکند
ان القوم اول ما اشتغلو بالتقسیم الشیء الی هذه المعانی الثلاثه نظروا الی الحال المهیات الکلیه بالقیاس الی الوجود و العدم بحسب مفهومات الاقسام.
فوجدوا ان لا مفهوم کلیا الّا و له الاتصاف باحد منها فحکموا اولا بان کل مفهوم بحسب ذاته اما ان یقتضی الوجود او العدم او لا یقتضی شیء منها(6)
حاصل استقراء عقلی یک قضیه ی منفصله بوده باین نحو که هر مفهومی یا واجب است یا ممکن است یا ممتنع که از تقسیم دائر مدار نفی و اثبات گرفته شده است
ایشان به قسم چهارم بدلیل بداهت بطلان آن نپرداخته
احتمال کون الشیء مقتضیا للوجود او العدم یرتفع بادنی الالتفات (7)
پس حاصل آنچه که از حصر عقلی بدست میاید منحصر در سه چیز میباشد
محصل الاقسام الثلاثه الواجب لذاته والممکن لذاته والممتنع لذاته(8)
البته مراد از وجودی که با مفهوم سنجیده میشود وجود خارجی است زیرا در غیر این صورت (در فرض وجود ذهنی)لزوما وجود برای آن ضرورت دارد
سپس وقتی قوم مسئله را بوسیله ی برهان پیگیری نمودند متوجه نقایصی شدند .
وجدوا ان احتمال کون الماهیه مقتضیه لوجودها امر غیر معقول بحسب نظر العقلی(9)
اینکه مقتضیه لوجودها برای ماهیت معنی ندارد وماهیت نمی تواند علت برای نفس خودش شود .
همچنین اشکال دیگری که برای این تقسیم میتوان فرض نمود این است که برای واجب الوجود ماهیتی اثبات میکند وحال آنکه در جای خود ثابت شده که واجب الوجود ماهیت ندارد.
علامه در نهایه مقسم را مفهوم میگیرد و دلیل اینکه مباحث را بماهیت نسبت نداده بدلیل این است که ماهیت فقط در محدوده ی امکان مطرح است وعلت اینکه بر روی وجود عینی خارجی قرار نگرفته است این است که وجود صرف جز واجب تعالی نیست.
اشکال
همانطور که اجتماع نقیضین محال است ارتفاع آن نیز محال میباشد که این سوال بذهن خطور میکند که چطور سلب بعنوان یک وصف ثبوتی برای ممکن در نظر گرفته شده است و شیء ممکن را دارای وصف امکان کند
جواب:اولا اگر موضوع قضیه موجود باشد هیچ فرقی میان قضیه سالبه و موجبه ی محصله نیستثانیا سلبی که در قضیه ی لیست الماهیه من حیث هی ضروریه الوجود و لالاعدم است سلب مطلق نیست بلکه نوعی عدم مضاف میباشد( بواسطه ی نسبتی که با موضوعش مییابد ضرورت وجود و ضرورت عدم از آن سلب میشود و از غیر خود تمییز مییابد لذا نمی توان آن را سلب مطلق بحساب آورد.
بدین جهت علامه در نهایه عبارت خود را در این باره بنحو ایجاب عدولی آورده است چرا که سخن در اینجا در اتصاف ماهیّت به وجود امکانی است و از انجا که می بایست وصف امکانی باشد که اتصاف آن به ماهیت ممکن باشد لذا صورت عبارت را بنحو ایجاب عدولی(که بنوعی حظی از وجود دارد)آورده است و امکان وصف ماهیّت است یعنی موضوع وصف امکان ماهیّت است بنابر این مراد از آن نمی تواند سلب تحصیلی محض باشد.
فرق معنی ثبوتی امکان با وجوب واجب :امکان عبارت است از همان سلب ضرورت وجود و عدم ،که دارای معنایی عدمی بوده که در متن معنی سلبی خود بهره ای از وجود دارد و بدان حیثیّت ماهیّت خارجی بدان متصف میشود ولی وجوب هرگز شائبه ای از عدم ندارد بلکه وجوب عین وجود است(ر ک تعلیقه نهایه الحکمه ص75)
ارتباط موجودات مستقل با واجب
در انتزاع مفهوم عام وجود خود ماهیات بتنهایی کافی نمی باشند لذا اگر بگوئیم منشاء انتزاع وجود چیست جواب این است وراء نفس ذات و ماهیّت باید وجود فهمیده شود تا منشاء آثار . انتزاع وجود گردد.و ماهیّات چیزی نیستند که بخواهند از خود ظهوراتی داشته باشند. بنابر این در نهایت این نتیجه حاصل میشود که ممکنات تمامی حیثیّات وجودی خود را در پرتو عنایت واجب دارا میباشند.
شروع تقسیم دیگر
بتدریج پای وجود بمیان می آید و وجوب و امکانم را روی وجود می آوریم باین نحو که وجود من حیث هو یا مقتضی تحقق است (نه باین معنی که که در ماهیت تعبیر میشود که ماهیت علت وجود خود باشد بلکه در باب وجود معنی آن غنای ذاتی است و یا اینکه موجودات دیگر به او متکی هستند
فالتقسیم الاقرب الی التحقیق ما یوجد فی کتبهم :ان کل موجود اذا لاحظه العقل من حیث هو موجود و جرد النظر من ما عداه فلایخلوا اما ان ینتزع من نفس ذاته بذاته الموجودیه(بمعنی مصدری) بالمعنی العام الشامل للموجودات یحکم علیه(10)
تعریف ممکن نیز عوض میشود براین مبنا امکان ذاتی جای خود را به امکان فقری میدهد به این نحو که آنها تحت تسخیر متفرد بجبروت اند بنابر این بذاته واجب نسیتند
او لا یکون کذالک بل یفتقرفی هذاالانتزاع الی ملاحظه امر وراء نفس الذات و الحقیقه کانتسابه الی شیء ما او انضمام شی ما الیه او غیر ذلک(11)
البته این تعریف بگونه ای ارائه شده که هم شامل ماهیات امکانی و هم شامل وجودات امکانی میشود
فلنسمّه الممکن سواءا کان ماهیتا او انیّه (12)
گفته شد وجودات وراء نفس ذات هستند وخود وجودات نیز کافی نیستند و بایستی وراء آنها را مشاهده نمود آنگاه دانسته میشود که خود وجودات تحت تصرف دیگری است پس در آن اولی که نفس ذات بود ماهیت بایستی فهمیده شود و در این دومی که حقیقت عین وجود است و جود نبایستی فهمیده شود بلکه میبایست ربط به علت فهمیده شود
الا ان الموجودیت الماهیات بانضمام وجود الیها و انصباغها به والموجودیه الوجودات بصدور ها عن الجاعل التام فمصداق حمل مفهوم الوجود العام و مبدا انتزاع هذا المعنی الکلی فی الواجب لذاته هو نفس ذاته بذاته بلا ملاحظه جهه اخری واعتبار امر آخر غیر ذاته من حیث انضمامه او انتزاعیه التعلیلیه او التقییدیه
و فی الممکن بواسطه حیثیه اخری انضمامیه اتحادیه اذا ارید به نحو الوجود(13)
که در واجب وجوب بدون هیچ ضمیمه ای لحاظ میشود بنابراین ضم ضمیمه (مثل وجود به ماهیت) دارد ویا نیاز به انتساب دارد
ان موجودیه الممکن لیست الا باتحاده مع حقیقه الوجود(14)
تقسیم مواد ثلاث به قسم مابذات ،مابلغیر و مابالقیاس الی الغیر
دانسته شد فیلسوف مواد ثلاث را در هلیّات بسیطه لحاظ میکند بدین شکل که حال موضوع را با وجود میسنجد.
هر یک از مواد ثلاثه به به قسم مابذات ،مابلغیر(لحاظ نسبت میان موضوع با وجود در زمانی که موضوع متحیّت به حیثیّت تعلیلیه میگردد) و مابالقیاس الی الغیر(لحاظ نسبت میان موضوع با وجود در زمانی که در زمانی که موضوع با شیء دیگری مقایسه میشود)تقسیم میشوند بجز امکان که فقط به بالذات و مابالقیاس الی الغیر تقسیم میشود در ما بالقیاس الی الغیر اتصاف ذات بمواد ثلاث در صورتی است که ذات را با مقایسه ی شیء دیگر لحاظ کنیم بنحوی که آن شیء دیگر مستدعی ذات(استدعا اعم از اقتضاء بوده)بوده نه صرفا مقتضی
در ما بالغیر وجوب و امتناع ضرورت ندارد و شیء دیگری وجوب و امتناع را برای آن ضروری و یا سلب می نماید(تعلیقه نهایه ص80)
فکون واجب بالذات واجب بالغیر باطل فکل واجب الوجود بغیره ممکن بذاته(15)
وصف بالذات وبالغیر امری واقعی است اما عنوان بالقیاس قائم بنفس ماست و بسته بنحوه ی ملاحظه و مقایسه ی میان اشیاء است یعنی صفت نفسی خارجی نیست بلکه نفسی اضافی است بنابراین می گوئیم میان دو واجب می توان امکان بالقیاس برقرار نمود زیرا این امکان وصف اضافی ذهنی است بنابراین امکان بالقیاس باقائده ی واجب الوجود بالذات واجب من جمیع الصفات منافات ندارد(تعلیقه نهایه الحکمه ص 81و 82)
امکان بالغیر محال است
امکان بالغیر این است که شیء امکان خود را بطفیل وجود دیگری دارا شده باشد بطوری که اگر آن وجود دیگری نبود این شیء هرگز ذاتا ممکن بالغیر نمی شد که در اینجا این سوال پیش می آید که تا قبل از اینکه علت مقتضی امکان را به این شیء ممکن عطا کند ممکن بالغبر فی حد نفسه کدام یک از اقسام سه گانه واجب، ممکن و ممتنع بالذات را دارا است؟امکان ذاتی که ندارد پس میبایست وجوب و یا امتناع ذاتی داشته باشد که فساد آن واضح است.(حکمت نامه جلد 1 ص510)
مناط وجوب و امکان
از آنجا که گفته شد موجودیت ممکن نیست مگر با اتحادش با حقیقت وجود و اینکه مناط امکان وجود ، چیزی جزبودن آن وجود به نحو تعلق بغیر نیست .
ان مناط امکان وجوده لیس الا کون ذالک الوجود متعلقا بالغیر مفتقرا الیه(16)
از طرفی مناط وجوب غنی بودن از ماسوا است.
مناط الواجبیه لیس الا الوجود الغنی عن ما سواه (17)
پس امکان در ماهیات عبارت است از
لاضروره وجودها و عدمها بالقیاس الی ذاتها من حیث هی هی(18)
و امکان وجودی عبارت است از:
امکان نفس الوجودات هو کونها بذواتها مرتبطه ومتعلقه بحقائقها روابط و تعلقات الی غیرها(19)
نحوه ی شناخت ماهیت ممکن و وجود ممکن
این دو را نمی توان آن را از علل و مقومات آن جدا نمود واگر گاهی ماهیت را بدون ملاحظه ی جنس و فصل مشاهده نماییم و یا وجودامکانی را صرفنظر از تصور واجب الوجود در ذهن می آوریم این نکته ناشی از اعتبارات و تصرفات ذهن در مفاهیم است وگرنه در واقع چنین تفکیکی ممکن نیست .
فکما ان الماهیات الغیر البسیطه التی لها حد لا یمکن تصورها بحدودها والاکتناه بماهیاتها الا بعد تصور ما سبق علیها من مقوماتها الذاتیه فکذالک لا یمکن اکتناه شیء من انحاء الوجودات الفاقره الذوات الا من سبیل الاکتناه بما هو مقدم له من مبادیه الوجودیه ومقوماته الفاعلیه(20)
بنابراین ماهیتی که فی حد ذاته بطلان محض است و همچنین وجود امکانی که با قطع نظر از واجب الوجود نیستی محض است نمی تواند اولویت ذاتی(تقسیم اول این تالی فاسد را داشت) داشته باشد.
فاذن تجویز کون ذات ممکن مقتضیا لرجحان الوجود و اولویّته رجحانا مقتضیا علی وجوده و اولویّته باعٍه لتحققه انما نشا لغفله عن الکون الممکن فی نفسه مع انقطاعه عن سببه باطلا محضا و لیس له امتیاز و لا تاثیر و لا اقتضاء اصلا(21)
نحو ه ی تحقق مواد ثلاث در خارج
آیا مواد ثلاث امور ثبوتی اند و در خارج وجود دار ند و یا اینکه ثبوت آنها فقط در عقل میباشد ؟ آیا مواد ثلاث زاید بر ماهیت هستند و اگر پاسخ مثبت میباشد آیا تنها در ذهن عارض بر ماهیت اند و یا در خارج نیز عارض بر ماهیت میباشند ؟
برای نحوه ی وجود مواد ثلاث چهار فرض متصور است:
الف)وجود خارجی فی نفسه لنفسه.
ب)وجود خارجی فی نفسه لغیره.
ج)وجود رابط ولافی نفسه در خارج (معقول ثانی فلسفی).
د)در خارج نه وجود فی نفسه داشته باشد و نه وجود رابط لا فی نفسه پس باید از معقولات ثانی فلسفی باشند ویا از اعتبارات عقلانی و فرضی.
فرض اول باطل است زیرا این مواد معانی وصفی ذهنی اند از طرفی امکان اعتباری محض نیست بنابراین فرض چهارم باطل است امکان از اعراض نیز نمی باشد که مفاد فرض سوم است بنابراین امکان و وجوب در خارج بوجود رابط لافی نفسه موجودند یعنی اتصاف به آن و موصوف آنها امری خارجی است
صدرا معتقد است امکان و وجوب وامثال آنها اولا در خارج وجود دارند و صرفا مفاهیم عقلی نمی باشند و وجودی جدای از وجود اشیاء ندارند البته انها در ذهن وجودی جدای از وجود موضوع دارند یعنی عروض این معانی در ذهن و اتصاف آنها در خارج میباشد.
البته مراد از امکان ذاتی در فلسفه ماهیت من حیث هی است که موطن تقرر آن در ذهن است و هرگز وجود خارجی ندارد ونحوه ی فهم آن برای ما اینگونه است که ما در مرحله اول ذات را مجرد تصور میکنیم که در این مرحله از امکان خالی است سپس در مرحله ی بعد آن را به امکان موصوف میگردانیم.حاجی میفرماید:
عروض الامکان بتحلیل وقع وهو مع الغیری من ذین اجتمع(22)
طرفی ممکن موجود در خارج ضرورت بشرط محمول دارد وهرگز خالی از وجود نیست و بدین علت وجود شیء ممکن در خارج از حیطه ی ذهن واجب بوده و از قسم ضرورت وجود خواهد بود.
بنابر این معنی امکان تساوی نسبت است وانچه که ما در خارج داریم وجودات ضروری میباشند.
معقول ثانی بودن مواد ثلاث
آیا امکان در خارج وجود دارد ویا اینکه ما فقط در حیطه ی تصور عقلی آن را تصور میکنیم؟
اشراقیون بهیچ عنوان آن را در خارج موجود نمی دانند بلکه اعتباری میدانند که در موطن ذهن تصور میشود مشائیون رای آن وجودی منحاز در نظر گرفته اند حکمای حکمت متعالیه آن را از معقولات ثانی فلسفی(ظرف عروض«وجود محمولی رابطی در عقل» ذهن و ظرف اتصاف«وجود رابط آنها در خارج» آن در خارج ) دانسته اند وبنحوی دو قول قبلی را با هم جمع نموده اند به این بیان که ذهن وقتی چیزی را با وجود میسنجد و در رابطه با آن تامل میکند در مییابد که نسبت میان آنها از یکی از مواد سه گانه ی وجوب ،امکان و امتناع خالی نمی باشد پس اگر به این مفاهیم از آن جهت که مفهوم میباشند نگاه نمائیم در این صورت هر سه مفهوم را معلول نفس مییابیم البته نفس بشرطی این مفاهیم را ایجاد مینماید که پیشاپیش میان اشیاء و وجود یک مقایسه ی ذهنی برقرار نماید.
فان الوجود والامکان والامتناع امور معقوله تحصل فی العقل من استناد بعض الوجود المتصورات الی الوجود الخارجی وفی انفسها معلولات لنفس بشرط الاستناد المذکور ...(23)
و کون الشیء واجبا فی الخارج هو کونه بحیث اذا عقله العاقل مسندا الی الوجود الخارجی لزم فی عقله معقول هو الوجوب(24)
البته لازم بذکر است اعتقاد مشاء به این قول به اعتبار وجود فی نفسه ی جهات و اعتقاد اشراقیون به اعتبار وجود فی یره ی جهات میباشند جهات به اعتبار وجود رابط در خارج محقق اند زیرا وقتی طرفین در خارج محقق باشد رابط نیز در خارج محقق است از این جهت اشکالی برنظر مشاء وارد نیست ولی جهات به لحاظ وجود رابطی در خارج تحقق ندارند زیرا وجود رابطی نفسیّت ندارد و جهات بنحو مستقل نمی توانند در خارج محقق شوند پس جهات به این لحاظ اعتباری اند و بر این لحاظ اشکالی بر نظر اشراقیّون وارد نیست
نکته:معقولات ثانی فلسفی برخی مانند وجود ،وحدت،و حدوث دارای مصداق خارجی اند اگرچه فاقد فردندزیرا حدوث از نحوه ی وجود و واقعیت اشیاء خارجی انتزاع میشود و برخی مانند امکان فاقد فرد و مصداقند
امکان وجودی و امکان ماهوی:
ریشه ی اصلی امکان فقری در کتب مصباح الانس و شرح فصوص قیصری و کتبی از این دست میباشد که این امکان فقری همان وجود رابطی است درکتب عرفان اثری از امکان ماهوی نیست بلکه هرچه هست حقیقت وحدت شخصی وجود است که دارای مظاهر بیشمار است .
یا ایّها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید(25)
والله الغنی وانتم الفقراء(26)
هر گاه در متن وجود نگاه کنیم موجود را در دوقسم مییابیم واجب و ممکن ما شئون حقیقت واحده ی صمدی ومظاهر و آیات و مجالی وی را ممکن می گوئیم پس لفظ ممکن را روی وجودات آورده ایم واینان را به اضافه ی اشراقی وجود رابط میگوئیم به هر موجودی نگاه کنیم امکان فقری دارد و نمی تواند جدای از واجب موجود باشد که مثال آن نفس ناطقه است که قوه ی باصره جدای از از نفس معنا ندارد بلکه باصره شانی از شئون نفس میباشد.
مسئله ی جعل و مجعول بذات ، سبب فرق میان امکان ماهوی و وجودی شده است امکان ماهوی همراه با تساوی نسبت است و به این صورت نیاز آن به مرجح شناخته میشود حال آنکه وجود خارجی که امکان وجودی از آن انتزاع میگردد ضروری الوجود بوده و نسبت آن به عدم ممتنع میباشد بنابراین احتیاج و نیازی که به ماهیت نسبت داده میشود معنا و مفهومی است که بمعنی لازم خارج از ذات و ذاتیات ماهیّت بوده و از قیاس ماهیّت بوجود و عدم و پس از توجه بامکان آنها دریافت میگردد.
لیکن این احتیاجی که بوجود مجعول نسبت داده میشود لازمه ی وجود و در نتیجه متاخر از آن نمیباشد بلکه عین آن وجود و مانند وجود مجعول ماهیتی خارجی و انتزاعی دارد که همان امکان مورد بحث است.
این امکان را بدلیل مخالفت آن با امکان ماهوی، ناظر به تساوی نسبت شیء بوجود و عدم نبوده بلکه عین وجود تعلقی است البته ربط و تعلق بغیر عین وجود مجعول است نه از قبیل لازم و ملزوم در صورتی که امکان لازمه ی ماهیت بوده است و بهیچ وجه قابل انفکاک از ماهیت نمی باشد زیرا اگر قابل انفکاک باشد ماهیّت یا واجب است یا ممتنع و در جای خودش بحث شده که ماهیّت نسبت به وجود و عدم لا اقتضاست نه اینکه امکان داخل در ذات ماهیت باشد بلکه امکان لازمه ذات ماهیّت است.
کلام نهایی :
اگر گفته شود آنچه در متن اعیان است واجب است وحتی اسماء و صفات وی واجبی هستند وبحث امکان برای سرگرمی است حرفی در مرتبه ی عالی فرموده است باتدقیق درمعنای امکان وجودی وفقری از فلسفه وارد عرفان میشویم ومییابیم آنچه که معلول نامیدیم صرفا ظهور و تجلّی است.
هو الکل فی وحدته(27)
ذات حق سبحانه برای اتصاف بوجود نه نیازمند واسطه در ثبوت است و نه محتاج واسطه در عروض
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |