عالم مادّه
زهرا رقوی
فهرست:
مقدمه 2
مادهـ جسم 3
ویژگیهای جسمانیات 4
تسلسل حوادث مادی 7
ـ حدوث زمانی جهان مادی 10
ماده و صورت از نظر ابنسینا و مشرب ارسطو 11
نظر اخوان صفا درباره ماده و امور مربوط به آن. 13
جسم و روح از نظر صدرا 16
نقدی کوتاه بر گفتار ملاصدرا درباره ماده اولی و جسم 18
بیان آراء گوناگون در حقیقت جسم طبیعی 21
در اثبات هیولی اولی به اصطلاح مشائین 31
در ابطال جزء لا یتجزی 47
برهان نفی دائره 53
نتیجه 66
فهرست منابع: 70
مقدمه
ماده در لغت به معنای مددکننده و امتداد دهنده است. در اصطلاح علوم به چند معنی به کار میرود.
1ـ منطقیین، کیفیت واقعی نسبت بین موضوع و محمول قضیه (ضرورت، امکان، امتناع) را ماده مینامند.
2ـ نیز به قضایایی که قیاس از آنها تشکیل میشود، صرفنظر از شکل و هیئت ترکیب آنها ماده مقیاس میگویند.
3ـ در فیزیک، ماده به جوهری گفته میشود که دارای صفات خاصی از قبیل جرم، جذب و دفع، اصطکاکپذیری و… باشد و آن را در مقابل نیرو و انرژی به کار میبرند.
4ـ در فلسفه، ماده به موجودی گفته میشود که زمینه پیدایش موجود دیگری باشد چنانکه خاک زمینه پیدایش گیاهان و جانوران است و از اینروی معنای فلسفی این کلمه متضمن معنای اضافه و نسبت و نزدیک به معنای واژة «مایه» در زبان فارسی است.
فلاسفه، نخستین مایة همه موجودات جسمانی را «ماده المواد» یا «هیولی اولی» مینامند و درباره حقیقت آن اختلاف دارند و ارسطوئیان معتقدند که هیولی اولی هیچ گونه فعلیتی از خودش ندارد و حقیقت آن چیزی جز قوه و استعداد برای فعلیتهای جسمانی نیست.
مادهـ جسم
جسم عبارتست از جوهری است که قابل اشاره حسیه و لمس باشد و یا امری است قابل ابعاد ثلثه یعنی طول و عرض و عمق و بنابر تعریفی نفس قابلیت ابعاد است و یا جوهر قابل ابعاد است و یا عبارت از بعد ا متدادی است که متقدر باشد طولاً و عرضاً و عمقاً.
و یا جوهر قصدی است که در طرف دیگر وجود و در مرتبت نازل آن قرار گرفته باشد و ادنی و اخس موجودات است و آن حقیقت افتراقی است که در وجود او قوت عدمش باشد و در عدمش قوت وجودش. (انصار ج2، ص94)
جسم یا بسیط است یا مرکب و اشراقیان جسم را برزخ گویند و جسم بسطی را جسم فارد و جسم مرکب را جسم مزدوج مینامند.
جسم ابداعی: مراد از جسم ابداعی فلک الافلاک و فلک اقصی است و از آن جهت جسم ابداعی مینامند که اولین جسمی است که از مغارقات جدا شده است و نیز از آن جهت که مسبوق به مدت نیست.
قطبالدین گوید: و ما چون تخیل ؟ کنیم با آنکه التفات کنیم به چیزی از مواد آن بعد تام باشد که جسم تعلیمی ا ست و اگر تخیل سطح او کنیم بیآنکه التفات کنیم به چیزی از آنها که مقارن اوست در مواد از لون و صوء، آن سطح تعلیم باشد و بر این وجه است قیاس خط تعلیمی.
ماده جوهری است جسمانی که تحقق و فعلیت آن به صورت و محل توارد صور متعاقبه باشد. فرق ماده با موضوع این است که موضوع بدون عروض عارض متحقق الحصول است و ماده بدون صورت متحصل نمیشود به امری که قایل تبدیل به چیزی دیگر باشد ماده گویند مانند آب که ماده هوا است به اعتبار اینکه قابل تبدیل به هوا است.
ویژگیهای جسمانیات
از متکلمین در تعریف جسم چنین نقل شده است: جوهری است که فضا را اشغال کند و به اصطلاح «شاغل حیز» باشد.
شیخ اشراق در تعریف آن میگوید: جوهری است که بتوان آن را مورد اشاره حسی قرار داد.
به هر حال روشنترین ویژکی جسم، امتداد آن در سه جهت است و این ویژگی لوازمی دارد از جمله اینکه عقلاً در سه جهت تا بینهایت، قابل انقسام است، دیگر آنکه مکاندار است ولی نه به این معنا که مکان، فضایی است مستقل از اجسام که به وسیله آنها پر میشود. چنین موجودی طبعاً قابل اشاره حسی است زیرا اشاره جسمی با توجه به مکان انجام میگیرد و هرچه مکاندار باشد قابل اشاره حسی هم خواهد بود و سرانجام موجود جسمانی دارای امتداد چهارمی است که از آن به «زمان» تعبیر میشود.
اما جسمانیات یا امور مادی به معنای خاص که شامل خود جسم و ماده شود عبارتند از توابع وجود اجسام و به دیگر سخن اموری که به طور مستقل از اجسام، تحقق نمییابند. و مهمترین ویژگی آنها این است که به تبع جسم، قابل انقسام خواهند بود.
بنابراین روح متعلق به بدن که به یک معنی اتحاد با آن دارد «جسمانی» نخواهد بود. زیرا حتی به تبع بدن هم انقسامپذیر نیست برخلاف صفات و اعراض اجسام مانند رنگ و شکل که به تبع اجسام، قابل انقسام هستند و از این روی، امور جسمانی به شمار میروند.
و لا تناهی البعد ینفی السلمی فی ضلعی الزوایه فلیحسم
بوتر فاخر زید قدر ثم بذالقدر باوتار آخر
کل الزیادات ففی بعد ظهر فی الحاصرین اللا تناهی انحصر
1ـ عدم تناهی ابعاد را برهان سلمی نفی میکند 2ـ دو ضلع زاویه باید با یک وتر قطع شود 3ـ سپس به وتر دیگری که به مقداری معین بر وتر اول اضافه دارد 4ـ بعد با وترهای دیگر که هرکدام لااقل همان اندازه بر وتر پیش از خود اضافه دارد 5ـ تمام این زیادهها طبعاً در یک وتر معین ظاهر خواهد شد 6ـ و در نتیجه غیرمتناهی محصور بین حاصرین واقع میشود.
شرح: این بحث مربوط ا ست به مسئله مهم تناهی یا عدم تناهی ابعاد عالم جسمانی. این مسئله همانطور که در منظومه بیان شده است جزء طبیعیات یعنی از لواحق و عوارض جسم طبیعی شمرده میشود نه از الهیات و عوارض و لواحق موجود به ما هو موجود
این بحث، بسیار مهم و شیرین و ارزنده است. در اینجا میخواهیم بدانیم جهانی که در آن زندگی میکنیم از نظر وسعت و گسترش چه وضعی دارد، فرضا بخواهیم با سرعتی معادل سرعت نور به خط مستقیم رو به یک جهت حرکت کنیم آخر به کجا خواهیم رسید، آیا به جائی منتهی خواهد شد که در آنجا جهان پایان یافته باشد و یا به اصطلاح آیا عالم محیطی دارد و یا محیطی ندارد و به همین دلیل وسط و مرکز هم ندارد همه جا مانند مرکز است و ا گر میلیاردها میلیاردها سال نوری حرکت کنیم از نظر پیمودن فضای بیمنتهای عالم مثل آن است که سر جای خود ایستادهایم.
بدیهی است که این مسئله را با احساس و تجربه نمیتوان تحصیل کرد، فقط براهیم فلسفی یا ریاضی میتواند راهنمای ما باشد و احینا مسائل تجربی شاید بتواند ماده برای برخی براهیم فلسفی یا ریاضی واقع شود.
حکماء قدیم عموماً طرفدار تناهی ابعاد عالمند، علماء جدید در این مسأله وحدت نظر ندارند و برخی این مسأله را جزء مجهولات غیر قابل تحقیق میدانند. ولی برخی دیگر از اظهارنظر خودداری نمیکنند. اینشتاین دانشمند بزرگ فیزیک جدید در عصر ما تناهی ابعاد است.
حکماء قدیم براهین زیادی بر تناهی ابعاد اقامه میکنند، یکی از آنها برهانی است که معروف است به برهان سلمی یعنی برهان نردبانی که در سه شعر بالا بدان اشاره شده است.
تسلسل حوادث مادی
در لسان فلاسفه، مشهور است که هر پدیده مادی، مسبق به ماده وحدت مییابد و به مقتضای عموم این قاعده، پیدایش یک موجود از نیستی محض، غیرممکن شمرده میشود و چون هیولی اولی را دارای بینهایت قوه میدانن تسلسل حوادث از جانب ابد را تا بینهایت، ممکن دانسته، وقوع آن را به استناد فیاضیت مطلق الهی و عدم بخل در مبادی عالیه، اثبات مینمایند که لازمه آن انکار فرض دوم است.
از سوی دیگر متکلمین و بعضی از فلاسفه مانند میرداماد، برای جهان مادی، آغاز زمانی، قائل هستند و برای رد فرضیه بینهایت بودن
سلسله حوادث از جانب ازل، به ادلة بطلان تسلسل، تمسکر میکنند. همچنین برای اثبات پایان زمانی برای جهان مادی به ادلة مزبور تمسک شده است. و بدین ترتیب، این مسئله یا مسئله حدوث و قدم زمانی جهان مرتبط میشود هرچند تعارضی بن آنها وجود ندارد و ممکن است کسی قائل به قدم زمانی جهان باشد و در عین حال، پدید آمدن یک موجود مادی را بدون ماده قبلی، محال نداند و نیز ممکن است کسی قائل به ابدیت جهان مادی باشد اما نابود شدن یک پدیده مادی را به طور کلی محال نداند و بینهایت بودن سلسله حوادث را از جانب ازل و ابد براساس دوام خود الهی اثبات کند.
ـ قاعده لزوم تقدم ماده بر حوادث مادی
براساس مشاهدات بیشمار همواره تبدلات گوناگونی در اشیاء مادی روی میدهد و پدیدههای جدیدی جانشین پدیدههای قبلی میگردد به گونهای که رابطة قوه و فعل میان آنها برقرار است. اما استقراء نام نسبت به همه حوادث مادی، امکان ن دارد و هیچ انسانی از آغاز جهان نبوده و هیچ کس هم تجربهای نسبت به پایان جهان ندارد و چنان نیست که بتوان از موارد مشاهده شده علت قطعی تقدم ماده را دریافت و این قاعده را از مجربات به حساب آورد. از این روی فلاسفه برای اثبات این قاعده دلیلی عقلی اقامه کردهاند که تقریر آن این است: هر پدیده مادی قبل از آنکه موجود شود امکان وجود آن هست و اگر چنین امکانی نبود پدیدة مفروض، واجب الوجود یا مقنع الوجود میبود. و چون این امکان یک امر جوهری نیست ناچار باید جوهری وجود داشته باشد که متصف به آن گروه و آن همان است که «ماده» نامیده میشود. پس تقدم ماده بر هر پدیده مادی ضرورت دارد.
اما این بیان از چند جهت قابل مناقشه است.
1ـ در این بیان، برای هر پدیده مادی زمان سابقی فرض شده که امکان وجود پدیده مفروض در آن زمان ثابت است. در صورتی که زمان بعدی از ابعاد موجودات مادی است و وجود جداگانهای از آنها ندارد و
اگر سلسله حوادث، آغاز زمانی داشته باشد زمانی قبل از آن وجود نخواهد داشت.
2ـ با نفی واجب الوجود و ممتنع الوجود بودن حادث حادی، اثبات امکان برای آن شده است و این امکان ذاتی است که از ماهیت شیء انتزاع میشود امری عینی نیست تا حاملی بخواهد.
3ـ امکان استعدادی هم امری است انتزاعی که از فراهم شدن شرایط وجودی و عدمی قبل از تحقق پدیده انتزاع میشود. اما برای نخستین پدیده مادی نمیتوان شرایط قبلی در نظر گرفت.
ـ حدوث زمانی جهان مادی
مسئله حدوث زمانی جهان مادی از مسائل جنجالی فلسفه است که همواره مورد کشمکش و نزاع بوده و به ویژه متکلمین بر اثبات آن اصرار داشتهاند و آن را لازمه معلولیت، میشمردهاند و ایشان ملاک احتیاج به علت را حدوث میدانستهاند.
از سوی دیگر، اغلب فلاسفه، معتقد به قدم زمانی جهان مادی بودهاند و برای نظریة خودشان دلایلی اقامه کردهاند که از جمله آنها استناد به قاعده فوقاند که نارسائی آن روشن گردید.
دلیل دیگر ایشان مبتنی بر ازلی بودن فیض الهی و عدم بخل در مبادی عالیه است. اما این دلیل در صورتی میتواند نتیجه بخشد که امکان ازلی بودن جهان ثابت بوده وقوع آن در گروه افاضه الهی باشد. از اینروی قائلین به حدوث زمانی جهان درصدد اثبات محال بودن ازلیت جهان برآمدهاند و کوشیدهاند که از راه بطلان تسلسل، امکان بینهایت بودن حوادث را از جانب ازل نفی کنند.
ماده و صورت از نظر ابنسینا و مشرب ارسطو
ارسطو ماده و صورت یا قوه و فعل را مطرح کرد تا بحث تغییر و مشکلات ناشی از حرکت را تبیین کند و تعریف حرکت را از قوه به فعل رسیدن قرار داد.
در حالی که ابنسنا این بحث را نه برای تبیین حرکت بلکه برای توضیح بحث خلقت (خلق از عدم) مطرح کرد.
در ارسطو بحث ماده و صورت یک بحث طبیعی بود و حال آنکه در ابنسینا یک بحث مابعدالطبیعی شد چرا که ابن سینا به تعبیت از فارابی قائل به امر سومی به نام عقل فعال یا واهب الصور یا عقل دهم شد و این امر ثالث است که صورت را به ماده اضافه میکند.
صورت بنا به تعریف شیخ «ماهیتی است که جسم به واسطة او چیزی است که هست در حالی که ماده آن است که حامل ماهیت است». ماده فقط به وسیله صورت میتواند تحقق یابد و بدون آن جز قابلیت چیزی نیست و نمیتواند علی حده وجود عینی داشته باشد. رابطة بین ماده و صورت چنان است که «ماده برای صورت است و مقصود از ماده یافت شدن صورت است در او و صورت برای ماده نیست اگرچه در ماده باید صورت ناچار موجود باشد».
جسم که از ترکیب صورت و ماده حاصل میشود آن جوهری است که بتوان سه بعد قائم به یکدیگر در آن فرض کرد و نیز آن جوهری است که تقسیمپذیر است بنا به تعریف شیخ:
«جسم طبیعی جوهری است که در آن بتوان امتدادی فرض کرد و امتداد دیگری که به طور قائم امتداد اولی را قطع کند و امتداد سومی که دو امتداد اول را به طور قائم قطع نماید و این صفت چون در جسم باشد صورتی است که به واسطة آن جسم جسم شده است و جسمیت جسم به این نیست که سه امتدادی که در او فرض شده امتدادهای معین مخصوص باشد زیرا اگر هم امتدادهائی که بالفعل در او موجود است تغیر کند باز جسم موجود و ثابت خواهد بود.»
شیء از آن حیث که دارای صورت جسمانی است بالفعل است و از آن لحاظ که قابلیت پذیرش صور را دارد بالقوه است. ابنسینا بارها تأیید کرده است که جسم نمیتواند علت از برای چیز دیگر باشد. «بزرگترین شالودهای که مذهب ابنسنا راجع به طبیعت بر آن استوار بود این فرض بود که جسم ممکن نیست فاعل واقع شود، فاعل همیهش قوه یا صورت یا نفس است که خرد توسط آنها کار میکند. در جهان طبیعی حصری برای قوا نیست: مهمترین مراتب آن از پستترین به بالاترین عبارتست از قوای طبیعی گیاه، جانور، نفوس انسانی و نفوس کلی.»
میتوان گفت که جسم جوهری است که هم دارای فعلیت است و هم دارای قوه.
جنبة بالفعل آن را صورت خوانند و جنبة بالقوة آن را ماده یا هیولی.
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |