تناسخ از دیدگاه شیخ اشراق
پژوهشگر: فاطمه معین الدینی
زیر نظر استاد آقای دکتر حسینی شاهرودی
چکیده
بحث« تناسخ» یکی از مباحث قدیمی علم النفس فلسفی است؛ موضوعی که در طول تاریخ، فکر بشر را به خود معطوف داشته، به گونه ای که اعتقاد به تناسخ در میان ملل و اقوام زیادی ازمسلّمات شمرده شده است.
اندیشمندان مسلمان نیز به فراخور توان خویش، در این بحث میدان داری کرده اند. بیشتر اندیشمندان با براهین عقلی بر امتناع آن پافشاری می کنند. در مقابل، گروهی بر امکان آن پای فشردند. شیخ اشراق نیز به عنوان یک فیلسوف، نمی تواند از کنار آن به راحتی بگذرد. از این رو، در آثار خویش، از تناسخ نیز سخن گفته . بررسی دیدگاه شیخ اشراق از این لحاظ اهمیت دارد که وی فیلسوفی مسلمان است و دغدغه های دینی زیادی دارد، به گونه ای که در تثبیت نظام فلسفی خویش، به وفور از آیات و روایات بهره گرفته است. با توجه به اینکه اعتقاد به تناسخ در متون دینی برابر با کفر دانسته شده، این پرسش مطرح می شود که آیا شیخ اشراق به عنوان یک اندیشمند مسلمان، به تناسخ باور دارد یا بسان دیگر اندیشمندان مسلمان، تناسخ را انکار می کند و یا هیچ کدام را باورنساخته، به دیدگاه دیگری باور دارد؟
واژگان کلیدی: تناسخ.نفس.بدن.عالم
تناسخ
رسوخ اندیشه تناسخ دردرون بسیاری از مکاتب ومذاهب قدیم معلول این است که برخی از متفکران به تفاوت اساسی میان معاد وتناسخ پی نبرده ودر مورد این مساله به نوعی خلط واشتباه دچار گشته اند.هیچ مذهب و طریقه¬ای به منصه ظهورنرسیده مگر اینکه جای پای تناسخ در ان قابل مشاهده است.
خلط این دو مساله وعدم تمایز بین آنها میتواند موجب گمراهی¬های بسیار و بدآموزی¬های فراوان در عالم اندیشه وعمل گردد برای رفع هر گونه خلط باید معیار ان مشخص شود انتقال روح از عالم شهادت به عالم غیب معیار اصل معادوانتقال روح وترددان ضمن ابدان گوناگون در همین جهان معیار اصل تناسخ است.به این ترتیب در مذهب اصل تناسخ انتقال روح از یک کالبد به کالبد دیگر نوعی تناسخ به شمار می اید اگر جه کالبد دوم از جهت درجه وجودی در همان عالمی قرار گرفته باشد که کالبد نخست در ان تکون یافته باشدبه طور مثال انتقال روح از کالبد نوعی از حیوان به کالبدنوعی دیگر که از نوع نخست برتر یا پست تر است تناسخ است در حالی که دو نوع از حیوان در یک عالم زندگی کرده وتفاوت میان انهاتنها از طریق صورت نوعیه انها می باشد.
بعضیی از حکمای اسلامی درصحت ووقوع تناسخ به ایاتی از وحی متمسک شده اند مثل گفتار خدای متعال در قران :
«کلما ارادو ان یخرجو امنهااعیدوا فیها»
«و مامن دابة فی الارض ولا طائر یطیر بجناحیه الا امم امثالکم»
ایات مسخ واحادیث وارده در این باب که مردمان روز رستاخیز به صورتهای گوناگون برانگیخته می شوند بر حسب اختلاف بسیاری که در خلق وخوی انان است .چنانکه در وحی الهی درباره اشقیا امده ا ست.
«ربنا امتنا اثنین فاعترفنا بذنوبنا فهل الی خروج من سبیل»
ودرباره خوشبختان امده است:«لایذوقون فیها الموت الا الموتة الاولی»
بنابراین بیشتر حکما به تناسخ قائل اند جز اینکه همه فلاسفه بر این امر متفق اند که انوار پاک وناالوده از کالبدهای انسانی رهایی یابند وبه جهان نورپیوندندودر اینگونه نفوس نقلی دیگر نیست زیرا نقل برای تطهیر است واینگونه نفوس خودشان پاکند.
شیخ اشراق با اشاره به پیشین? مسئل? تناسخ، مینویسد: «بودا و حکیمان پیش از او که حکمای فارس، بابِل، هند و چین باشند بر این باور بودند که کالبد انسان، «باب الابواب» تمام موجودات دیگر است.
سهروردی گاهی حلول نفس را از انسان به حیوان و گاهی از حیوان به انسان و یا گاهی تناسخ را در دایره نوع واحد قلمداد میکند. برای مثال، تردد نفس از بدن انسانی به انسانی دیگر یا از بدن اسبی به اسبی دیگر.
در مبحث تناسخ افلاطون در رساله فایدون به اعتقاد فیثاغوریان درباره تناسخ وورود نفوس انسانی در من های جانوران به تناسب شباهت انان با جانوران نزدیک می شود واز تجسد فرمانروایان نستبد در کالبد گرگان وکرکسان مثال می زند.
حکمای مشاء گفته اندنفوس سعدا بعداز مفارقت از بدندرعالم نور از لذات متلذذمیشوندونفوس اشقیاوناقصان ومتوسطان اگرمبتلای جهل مرکب بوده باشندنجات ایشان محال است واگر جاهل به جهل بسیط بوده اندبعد از زمان طویل که ان جهل بسیط زائل می شودنجات می یابندواین قوم به معاد جسمانی اصلا قائل نیستند.افلاطون وقدمای حکما گفته اندنفوس متوسطین وناقصان واشقیابعد از فنای ابدان متوجه تدبر ابدان دیگر می شوندمناسب اخلاق مکتسبه.
بنابر نظریات مکتب اشراق ارواحی که از آلودگی و بستگی به عناصر ظلمانی بر کناره بوده و در همین دوران زندگی به پاکی و خلوص اصلی رسیده باشند، با فساد و تباه شدن پیکر عنصری به عالم انوار می پیوندند و در آن عالم به حیات جاویدان می رسند. اما ارواحی که در قید اسارت و آلایش عالم مادی باقی می مانند دچار سیر و انتقال پی در پی در قالبهای عنصری می گردند، تا زمانی که سرانجام از این اسارت رها شوند و به اصل خویش بازگردند.
نفس ناطقه یا نور اسپهبدی به پیکر ظلمانی وابسته می شود، و پیکر ظلمانی یا به اصطلاح جوهر غاسق عنصری از جهت فقر و نیازی که به نور دارد، برای استکمال خود نور اسپهبدی را به خود وابسته و مانوس و معتاد می کند.
از این روی نور اسپبدی پس از تخریب و تلاشی پیکر عنصری، به سبب الفت و وابستگی پیشین خود به هیئت های برزخی و عنصری، شدیدا مشتاق پیوستن به کالبد دیگری است، و همچنان در طول زمان از پیکری به پیکر دیگری نقل می کند تا سرانجام و به تدریج بارقه های آگاهی به او برسد و به غربت و حقیقت اسارت خود واقف شود و به خودشناسی نایل گردد، و هر چه این آگاهی و خودشناسی قوت و نیروی بیشتری بگیرد پاک تر و پالوده تر می شود و با پالوده شدن خود، پیکر غاسق بزرخی را نیز پاک تر و پالوده تر می کند و با خودشناسی و به خود آمدن از اسارت و غربت عوالم ظلمانی رها می شود و به اصل خود بازمی گردد. این گونه تضاد و تعارض ثنوی روح و ماده که در ایران و هند سوابق دیرین داشته و اساس مکتب فلسفی سانکهیه و یوگای هندی و مانویت ایرانی و گنوسی را تشکیل می دهد، ظاهرا ریشه های بسیار کهن دارد، و حتی پیش از آمدن اقوام آریایی به سرزمینهای جنوبی در این مناطق (ایران و هندو اروپای پیش از آمدن آریائیان) وجود داشته است.
اقسام تناسخ
درباره انتقال روح وتردد ان ضمن ابدان وکالبدهای مختلف اصطلاحاتی در اثار حکما امده که به نوع انتقال وکالبدی که روح به ان منتقل می یابد ناظرمی باشد.
1-نسخ :اگر روح ادمی از یک کالبد انسانی به یک کالبد دیگر که ان نیز دارای صورت ادمی است انتقال یابد ان را نسخ می نامند .
2-مسخ : اگر روح ادمی از کالبد انسانی به کالبد حیوانی دیگر که فاقد صورت انسانی است انتقال یابدان را مسخ نام می گذارند.
3-و همین انتقال اگر از کالبد انسانی به جسم نباتی انجام پذیرد ان رافسخ می نامند.
4-واگر همین انتقال به جسم جمادی صورت پذیرد ان را رسخ می نامند.
سهروردی بر این عقیده است که بسیاری از حکمای قدیم پیرو طریقه نسخ بوده وپیکر انسان را باب الابواب همه پیکرهای عنصری به شمار اورده اند معنی این سخن این است که حقیقت نفس ناطقه در مراحل نزول وهبوط خودنخستین بار درقالب پیکر ادمی فرود امده وبا اکتساب هیئت های گوناگون وبر حسب مناسبت های متعدد در پیکر سایر حیوانات انتقال می یابد.
اصطلاحات تناسخ
تناسخ دارای دو اصطلاح «ملکی» و «ملکوتی» است که به اختصار به تعریف آن می پردازیم و سپس اقسام تناسخ ملکی را بیان خواهیم کرد:
1- تناسخ مُلکی
از « تناسخ مُلکی»، که به آن تناسخ «منفصل»، «انفصالی»، «ظاهری» و « انتقالی» گویند، در زبان انگلیسی، با واژه¬های «Transmigration»، «Reincarnation» و «Metempsychosis » اشاره می شود. از این نوع تناسخ، تعریف های متفاوتی شده که جامع همه آنها به اجمال، این است که روح پس از جدا شدن از بدنی به بدن دیگر بر می گردد. از این رو، می توان تعریف ذیل را با کمی مسامحه، قدر جامع تعریف های متفاوت دانست: « انتقال النفس من بدن الی بدن آخر.»
2- تناسخ ملکوتی
در تعریف «تناسخ ملکوتی» که به آن تناسخ «متصل»، «اتصالی»، «باطنی» و «کونی» هم گویند، آورده اند: « ظهور ملکات النفس علی مثلها و صورها المناسبه لها لدی النفس و فی صقعها و حاق ذاتها»؛ تناسخ ملکوتی آن است که ملکات نفس به صورت های مثالی مناسب با آن ملکات در نزد نفس و بلکه در ذات نفس ظهور یابند.
آنچه در دیدگاه شیخ اشراق مورد نظر است، همین تناسخ ملکی است، هر چند ملاصدرا بر تناسخ ملکوتی اصرار دارد.
انواع تناسخ ملکی
تناسخ ملکی در یک تقسیم بر سه نوع است:
1- تناسخ نزولی: انتقال روح از بدن اشرف به بدنی أخس؛ مثلاً، روحی که در بدن انسان بوده است، وارد بدن حیوان، نبات و یا جماد شود.
2- تناسخ صعودی: انتقال روح از بدنی اخس به بدنی اشرف؛ مانند اینکه روح حیوانی وارد بدن انسان شود.
3- تناسخ متشابه: انتقال روح از بدنی به بدن هم عرض دیگر؛ مثلاً، از بدن انسانی به بدن انسان دیگری وارد شود و یا از بدن حیوانی به بدن حیوان دیگر انتقال یابد.
مقسم تقسیم مزبور روحی است که به بدن دیگر منتقل می شود، خواه روح حیوان باشد یا انسان.
شیخ اشراق به چند برهانی که تناسخیان برای اثبات تناسخ ملکی (انتقال نفس موجودی از تدبیر بدنش بعد از مرگ جسمانی به تدبیر بدن موجود دیگردر این دنیا)اقامه کردند اشاره می کند که همه انها اقناعاتی است که مفید یقین نمی باشد.او دلایل انها را بیان می کند و به انها پاسخ می دهد .
در اینجا به سه دلیل انها اشاره می کنیم وپاسخ شیخ اشراق را بر دلایل انها می اوریم.
1ـ لزوم کمال یافتن نفس حیوان
حیوانات همچون انسان نفس ناطقه ای دارند که در بدن منطبع نیست وهر گاه چنین باشد واجب می شود که نفوس حیوانی به بدن های انسانی منتقل شود.
اما اینکه حیوانات نفوس غیره منطبع دارند به دو دلیل است:اولا هر عضو حیوانی به تدریج ناقص می شود وتحلیل می رود زیرا حرارت وهوای محیط در بدنها واسباب دیگرمانند حرکت بدن هایشان منطبع باشد با نقصان بدن که محل انهاست باید ناقص شود ؛ بلکه باید اصلاً معدوم گردند، زیرا عدم جزء چیزی، برای عدم آن چی، کافی است.
ثانیاً، افعال عجیبی که از حیوانات مشاهده می کنیم دلالت دارند که نفوس انها منطبع در بدنهایشان نیست بلکه نفوس مجردی همچون مادارند.
سهروردی به اجمال پاسخ می دهد که مشهور چنین است که برخی اعضا تا زمان مرگ باقی می ماند. سهروردی با این عبار ت مقدمه اول استدلال را رد می کند که هر عضوی تحلیل می رود وناقص می¬شود همچنین در ابطال مقدمه دوم فقط به این نکته اشاره می کند که حیوانات نفس مجرد ندارند.
2ـ پذیرش تناسخ توسط همة حکما: محققان حکمای قدیم همچون افلاطون وحکمای پیش از او به تناسخ اعتقاد داشتند.اینان با بزرگی مرتبه شان در علوم نظری علوم شهودی نیز داشتند و برخی از آنان به درجة نبوت رسیده بودند. اگر واقعا چنین ادعایی حق نبود مورد اعتقاد این بزرگان قرار نمی گرفت.
سهروردی این دلیل را اینگونه پاسخ می دهد که در مورد مکتوم ونا مکتوم باید به این احتمال اشاره میکند که مسئله مکتوم بر برهان اعتماد وتکیه کرده شیخ با ذکر غیره مکتوم ،تناسخ یکی از یازده مساله ای است که معلم اول ان را پنهان داشت و به حکایتهایی در مورد حکمای پیش از ارسطو اشاره دارد که تناسخ را پذیرفتند.
بی شک اساس در مسائل نظری بر برهان است نه ارا ومذاهب مشهور.شاید برخی نوامیس دینی انان موجب چنین امری شده است،بدون اینکه هیچ استدلال برهانی و مشاهده روحانی آنان را به اعتقاد آن فراخوانده باشد.
3ـ اعتقاد انبیا به تناسخ: انبیا نیز به تناسخ اشاره کرده اند؛ چنان که در قرآن آمده هر گاه پوستشان پخته شود، پوست ها یی غیر از آن را جایگزینشان م ی کنیم » : همانا انسان را در بهترین شکل آفریدیم ، سپس او را به اسفل سا فلین برمی گردانیم.
سهروردی با بیان اینکه اسرار و رموز نبوی محاملی دارد، تصریح می کند که آیات مذکور، دلالتی بر ترجیح دیدگاه تناسخیان ندارند.
مبانی تناسخ
1-جوهریت ووجود لنفسه بودن نفس:
اگرنفس وجود لغیره داشته باشدامکان انتقال ان به بدن دیگر نخواهد بود؛تصور انتقال ان به معنای انقلاب در ذات است.بر این اساس نفس تنها زمانی می تواند دچار تناسخ شودکه دارای وجود لنفسه است.
2-بقای نفس: ایا انسان بعداز مرگ به طور کامل نابود می شود یا نفس او باقی می ماند؟این مساله نیز معرکه¬آراست . ماتریالیست ها به بقای نفس پس از مرگ اعتقادی ندارند.
3-اعتقاد به ثواب وعقاب : عقلای عالم در این نظر هم رای اند.هرچند در اینکه چگونه نسبت به اعمال خود مورد مواخذه قرار می گیرند اختلاف نظر دارند.تناسخیان با تاکید بر این حقیقت به زندگی های مادی پیاپی اعتقاد دارند،به گونه ای که شاید مهمترین انگیزه انها در اعتقاد به تناسخ اعتقادشان بر ضرورت ثواب وعقاب باشد.از این رو زندگی صالحان با حلول در ابدان مادی در زندگی یا زندگی های بعدی قرار می-گیرد تا به سنت ضروری پاداش ومکافات جامه عمل بپوشاند.
4-انکار معاد: اگر معاد با همه زوایایش موردتوجه قرار گیردوجهی برای تن دادن به تناسخ دائمی وجود ندارد. البته اگر کسی تنها به تناسخ نزولی معتقد باشدوان رابه صورت محدود درباره نفوس اشقیا بپذیرد می-تواند درباره سایر نفوس مستقیمامعادرابپذیردودرباره نفوس اشقیاپس از سیر نزولی معاد راقبول کند.
دیدگاه شیخ اشراق درباره تناسخ
بنابر رای حکمای مشرق کالبد انسانی در جهان ماده وبرزخ نخستین منزلگاه نور اسفهبد است وچون جوهر غاسق به طبع خودمشتاق نور عارضی است که او را روشن کند واز طرفی مشتاق نور مجردی است که او را تدبیر کند.هر نوع خلقی که بر نور اسفهبد غلبه یابد و هر هیئت ظلمانی که در ان متمکن شودونور اسفهبد به ان وابسته شود موجب خواهد شد که پس از تباهی کالبدش علاقه وی از ان کالبد به کالبدی از حیوانات پست که مناسب با ان هیات ظلمانیه است منتقل شود.
شیخ اشراق در بسیاری از کتاب های خویش، به تأسی از مشائیان، تناسخ را باطل دانسته، با دلایل فراوان، آن را مورد نقد و بررسی قرار داده است که برای نمونه، ذکر برخی از آنها مناسب به نظر) می رسد:
الف. در رساله پرتونامه می گوید:
و بدان که تناسخ محال است، به اتفاق علمای مشائین که چون مزاج تمام شود از واهب صور استدعای نفسی کند و نفس دیگر از آنِ حیوانی؛ اگر بدو تعلق گیرد یک حیوان را دو نفس باشد، و هرکسی در خویشتن جز یک نفس نمی بیند و خود را یک ذات بیش نمی داند؛ و نیز واجب نیست که وقت کونِ یکی وقت فساد دیگری باشد و کائنات و فاسدات را اعداد با یکدیگر راست آید، و این بدترین مذاهب و حشو مطلق بود.
ب. شیخ اشراق در کتاب المشارع و المطارحات، پس از رد دیدگاه کسانی که اتصال اشقیا به عالم خیال را انکار می کنند، می نویسد:
« و بهذا یندفع مابقی من شبهه اهل التناسخ.»
این بیان در حالی از سوی شیخ اشراق مطرح می شود که در کتاب التلویحات، ضمن بیان دلایل طرفین، قضاوت در مسئله را به مجالی دیگر واگذار می کند.
علاوه بر این، در ادامه روشن خواهد شد که مشکل اساسی مسئله تناسخ در نگاه شیخ اشراق، درباره نفوس اشقیا و کسانی است که به تکامل نرسیده اند.
حال اگر بتوان مسئله را به گونه ای حل کرد که آنها هم بتوانند به عالم مثال متصل شوند، انگیزه ای برای اعتقاد به تناسخ باقی نمی ماند.
ج. و بدان که تناسخ محال است؛ زیرا که اگر تصرف نفس نقل کند بتنی از جنس خودش، از بهر صلاحیت آن است که در او تصور کند. پس او را از واهب نفسی حاصل شود و این نفس منتقل هم در او تصرف کند. پس لازم آید که یک تن را دو نفس باشد:
یکی فائض و یکی مستنسخ، و این محال است.
همچنین اگر از مردم نزول کند به جانوران دیگر، بدن ها بر نفوس زیادت شود، و اگر از حیوان بالا رود بانسان، نفوس زیادت شوند بر ابدان، و این همه محال است.
بدان که تناسخ محال است؛ زیرا مزاج حیوان از واهب صور، کلمه (نفس) را طلب می کند. اگر نفسی که از بدن دیگر جدا شده، بر این بدن وارد شود، لازم می آید دو ذات مدرک و مدبر در حیوان واحد جمع شوند که چنین چیزی محال است.»
هـ . در اللمحات می نویسد:
ان التناسخ محال؛ فان النفس لو انتقل تصرفها الی جرم عنصری کان لصلوح مزاجه لتصرف النفس، و الا مافارقت هیکلها فیستحق
و. در اواخر کتاب المطارحات می نویسد: « و سنّبین ایضاً أن مذهب التناسخ باطل.»
همه انواع تناسخ، اعم از نزولی، صعودی و متشابه، را نفی می کند.
مزاج برزخی (بدن انسان) وقتی استعدادش برای وجود نفس و تعلقش به بدن کامل شود، « نور اسپهبد» (نفس انسانی) به وجود می آید و به آن تعلق می گیرد؛ نفسی که به دلیل فقرش استدعای تعلق به بدن دارد و به سبب نوریتش ناظر به مافوق است.
بر این اساس، با بدن مادی اش انس و الفت ویژه ای پیدا می کند، به گونه ای که بدن مظهر افعال، باردان انوار، ظرف آثار، و لشکرگاه قوا و نیروهایش می شود. از سوی دیگر، چون قوای ظلمانی بدنی عاشق نفس اویند، به گونه عشقی به نفس می چسبند و او را به عالم خویش جذب نموده، از عالم نور باز می دارند؛ عالمی که نور محض است و هیچ گونه آمیختگی با ظلمت برزخی (مادی) ندارد. در نتیجه، شوق نفس نسبت به عالم نور محض قطع شده، به عالم ماده، که عالم تاریکی و ظلمت است، اشتیاق پیدا می کند.
به این نکته اشاره می کند که بدن انسان مزاج کامل ترین بدن ااست بر اساس دیدگاه حکیمان مشرق زمین (تناسخیان)، بدن انسان نخستین بدنی است که محل و منزل نفس قرار می گیرد و باب الابواب همه بدن¬های پسین است:
به اشتیاق بدن به عالم نور اشاره می کند و می گوید: جوهر غاسق(بدن) به تبع نفس، عاشق نورهای عرضی (نور مادی) است تا آن را آشکار کند، و مشتاق نور مجرد (نفس ناطقه) است تا تدبیرش کند و به او زنده بماند
و وجه اینکه به عالم نور شوق دارد این است که جواهر قاهر (ارباب انواع) به لحاظ فقری، انواع مادی را به وجود آورده اند. از این رو، ابدان مادی، که نوعی از انواع مادی هستند و به وسیله رب النوع خویش به لحاظ فقر، به وجود آمده اند، عاشق نورند و همچنان که فقیر عاشق بی نیازی است، جوهر مادی نیز عاشق نور است.
وی می نویسد: بیشتر فیلسوفان با وجود اینکه بر این نکته اتفاق نظر دارند که نفوس پاک انسانی از بدن¬ها رهایی می یابند و بدون تناسخ به عالم نور می رسند، ولی تناسخ نزولی را پذیرفته اند.
بنابراین شیخ سخت به تناسخ میتازد، و دعاوی قائلان به تناسخ مِثل هندوان، ایرانیان و یونانیان را باطل میسازد. در اللّمحات مینویسد:
همانا تناسخ محال است، اگر نفس پس از مفارقت از بدن به بدن عنصری درآید و آن را تحت تصرف خود قرار دهد باید مزاج بدن دوم، صلاحیت پذیرش آن نفس را داشته باشد، چون با ترک بدن اول او را تحت تصرف خود قرار نمیداد. از اینرو، چون بدن دوم، دارای مزاج لازم است در جانب واهب نفوس نیز نفسی به او افاضه خواهد شد و این مستلزم آن است که یک بدن دارای دو نفس باشد و این محال است.
دلایل امتناع تناسخ
در بیان دیدگاه شیخ اشراق، درباره تناسخ اشاره شد که ایشان در آثار خویش، به ویژه حکمه الاشراق، دلایلی بر امتناع تناسخ و نقد و بررسی آنها و دلایلی نقلی بر ضرورت تناسخ نزولی، ارائه کرده است که در اینجا بجاست به برخی از آنها اشاره نماییم:
1ـ ناهماهنگی تعداد بدن های پیشین با بدن های پسین
شیخ ، به یکی از دلایل فلاسفه مشاء در ابطال تناسخ اشاره می کند که:
1) اگر تناسخ نزولی درست باشد باید فساد هر بدن انسانی همزمان با تکوین بدن حیوانی صامت باشد؛ زیرا بر اساس تلقی هواداران تناسخ نزولی، بدن انسان باب الابواب همه ابدان عنصری است.
از این رو، حیات هر حیوان زبان بسته ای به این است که نفس انسانی به بدن حیوانی انتقال یابد که در اخلاق و رفتار همانند آن است.
2) تالی به دو دلیل مخدوش است؛
دلیل اول: ظاهراً بین فساد بدن یک انسان و تکوین بدن یک حیوان تلازمی نیست و مجرد احتمال نیز نمی تواند اعتقاد به آن را و اعتماد بر ملازمه بین این دو را به دنبال داشته باشد.
دلیل دوم: اگر ملازمه را بپذیریم باید تعداد ابدان انسان هایی که از بین می روند و تعداد ابدان حیواناتی که به وجود می آیند مساوی باشند؛ زیرا در غیر این صورت، یا نفوس بیش از بدن ها خواهند بود و یا بدن ها بیش از نفوس، که هر دو محال است:
قسم اول از این نظر محال است که یا ترجیح بلامرجّح و یا تعطیل برخی از نفوس را در پی دارد.
قسم دوم از این نظر محال است که یا باید یک نفس به چند بدن تعلق بگیرد یا برای برخی از بدن ها نفوس جدیدی پدید آیند که ترجیح بلامرجّح را در پی دارد و یا برخی از بدن ها بدون نفس می مانند، در حالی که همه این فرض ها نادرست است. بنابراین، باید ابدان پیشین و پسین مساوی باشند. اما چنین چیزی نادرست است؛ زیرا گاه دیده می شود که در یک روز، تعداد زیادی مورچه تولد می یابند، ولی مرگ انسان ها در آن روز به این اندازه نیست، بلکه به گذشت سالیان متمادی نیاز است، و گاه دیده می شود که در یک طوفان و وبای عمومی، گروه کثیری از بین می روند، در حالی که این تعداد حیوان تولد نمی یابند.
ن) با ابطال تالی، مقّدم نیز باطل می شود. در نتیجه، تناسخ نزولی محال است.
2ـ ضرورت افاضه نفس از سوی نور قاهر
فیلسوفان معتقدند که وقتی بدنی آماده می شود، خواه انسانی باشد، خواه حیوانی، نفسی از سوی نور قاهر، که رب النوع آن است، بر آن افاضه می شود. بر این اساس، انتقال نفس از یک بدن به بدن حیوانی هم با مشکل اجتماع دو نفس مواجه می شود و در نتیجه، تناسخ نزولی نیز همانند تناسخ سماوی و صعودی، ناممکن است.
3ـ اجتماع دو نفس در بدن واحد
تقریبا همه فیلسوفانی که از تناسخ سخن گفته و آن را مورد انکار قرار داده اند، به این استدلال اشاره نموده و آن را جزو بهترین استدلال هایی دانسته اند که بر امتناع تناسخ دلالت دارد. شیخ اشراق نیز استدلال مزبور را در بسیاری از کتاب های خویش آورده است.
دو دلیل ابن سینادرردتناسخ وپاسخ شیخ اشراق
یکى از ادله ابن سینا در رد تناسخ این است که در صورت درستى تناسخ, باید تعداد بدن هاى حادث شده با تعداد نفس هایى که بدنى را ترک کرده اند برابر باشد و مطابق هر فسادى, کَونى وجود داشته باشد . سهروردى در آثار مشائى خود ضرورت مطابقت زمانى میان خروج نفس و حدوث بدن جدید را هم به این شرط افزوده است.
اشکال دیگر او آن است که با فرض انتقال نفس انسان به بدن حیوانات, تعداد بدن هاى حیوانات بسیار بیش از تعداد نفوس انسان هاست و در صورت انتقال نفس حیوانات به بدن انسان ها تعداد نفوس بیشتر است. سهروردى خود در حکمةالاشراق مى کوشد به هر دو اشکال پاسخ دهد. در مورد بیشتر بودن تعداد بدن ها نسبت به نفوس می¬گوید: نزول نفس به بدن متناسب با آن به نحو تدریجى صورت مى گیرد، ابتدا از بدن هاى حجیم آغاز مى¬شود تا به خردترین جانوران برسد. براى مثال, نفس آزمند پس از طى بدن هاى بسیار و در صورت باقى ماندن رذیلت آزمندى به بدن مورچه تعلق خواهد گرفت. درباره مطابقت زمانى, سهروردى تنها (قوانین سرى) این عالم را مطرح مى کند که آدمیان از آن بى¬خبراند.
منابع وماخذ
1- قران کریم
2- سهروردی، شهاب¬الدین یحیی، حکمةالاشراق، ترجمه و شرح سیدجعفر سجادی، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم، تهران 1357
3- ابراهیمی دینانی، غلام حسین، شعاع اندیشه و شهود در فلسفه سهروردی، چاپ اول، اسفند 1364
4- مجتبایی، فتح الله، فصلنامه فلسفی، عرفانی، ادبی دانشگاه آزاد اسلامی تبریز، سال دوم، شماره 4 و 5
5- محمدشریف نظام¬الدین احمدبن الهروی، انواریه، ترجمه و شرح حکمة الاشراق، انتشارات امیرکبیر، تهران 1363
6- محمد تقی یوسفی، تناسخ از دیدگاه شیخ اشراق، مقاله علمی، منبع الکترونیکی
7- اعوانی، شهین، درآمدی بر نفس در سهروردی و مقایسه آن با افلاطون، مقاله علمی، منبع الکترونیکی
8- مینایی، فاطمه؛ تناسخ، مقاله علمی، منبع الکترونیکی
9- ملکی، محمد، اشراقاتی از حکمت اشراق، مقاله علمی، منبع الکترونیکی
10- سهروردی، یحیی،) پرتو نامه)، مجموعه مصنفات شیخ اشراق ، جلد3
11- ابراهیمی، دینانی، اسفندیاری، اسکندر، تفاوت روش سهروردی و ملاصدرا در ابطال تناسخ، نامه حکمت، سال پنجم، شماره 2 پاییز و زمستان 1386
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |