خودشناسی
پژوهشگر: زینب عزیزی
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
چکیده
متون دینی و پیشوایان دین همواره انسان را به خودشناسی و خودآگاهی فرا خوانده اند و بر پیوند ژرف میان «خودشناسی» و «خداشناسی» تاکید کرده اندتا جایی که «معرفت نفس» را کلید و نردبان شناخت خدای سبحان، دانسته اند.
ملاصدرا نیز بر این باور است که «معرفت نفس» کلید و نردبان «معرفه الله» و از نظر او خداشناسی حقیقی جز در پرتو شهود فقر ذاتی نفس به خداوند امکان پذیر نخواهد بود.
در این مقاله دیدگاههای ویژه صدرالمتالهین پیرامون «تجرد نفس» ، «حدوث نفس» «بقای نفس» ، «معرفت نفس» براساس مبانی حکمت متعالیه تبیین شده است.
مقدمه
پرسش از چیستی «خود» یا «من» انسان، از دیرباز، در میان ملتهای گوناگون مطرح بوده است. اما سیر تاریخی «خودشناسی» بایستی از زمان سقراط مورد بازکاوی قرار گیرد؛ زیرا سقراط بر این گفتار حکیمانه، که «خود را بشناس» ، بسیار تاکید می نموده است و خودآگاهی را اولین گام در طریق کسب حکمت و معرفت می دانست.
فلاسفه پس از سقراط نیز مانند ارسطو موضوع «معرفت نفس را در کانون توجه قرار داده اند. میان حکمای اسلامی فیلسوفانی مانند فارابی، ابن سینا، شیخ اشراق- میرداماد، ملاصدرا و علامه طباطبایی و بسیاری از فیلسوفان دیگر به طور ویژه، موضوع «معرفت نفس» را در آثارخویش به بررسی گذاشته اند. اینکه آیا همه حقیقت و ژرفای وجودی انسان همین بدن خاکی اوست یا اینکه انسان، لایه های ژرف تری دارد که باید آنها را به فعلیت و شکوفایی برساند، پرسش بنیادینی است که از دیرباز به ذهن بشر خطور کرده است.
صدرالمتالهین، که خود از رهپویان طریق «معرفت نفس» می باشد و به منازل این راه واقف است، با تکیه بر «اصالت خود» ، «تشکیک وجود»، «حرکت جوهری» ، «اتحاد عاقل و معقول» و «تجرد نفس» ، نظریه منحصر به فردی را در باب «معرفت شهودی نفس» پایه ریزی کرده است.
ملاصدرا بر این باور است که «معرفت نفس» ، کلید و نردبان «معرفه الله» است. خداشناسی حقیقی جز در پرتو شهود فقر ذاتی نفس به خداوند امکان پذیر نخواهد بود. سالک، در نهایت مسیر، بایستی عین الربط بودن خویش به خداوند را به علم حضوری بیاید. در ضمن، ملاصدرا نیکبختی حقیقی انسان در رستاخیز و جهان جاوید را در گرو «خودشناسی» و «خودیابی می دانند، زیرا معتقدند که «علم نافع» و «عمل صالح» ، انسان ساز ا ست. بنابراین، «معرفت شهودی نفس» پیوند تنگاتنگی با «مبدا» و «معاد» و تربیت و تزکیه نفس دارد.
آنچه برای اهل نظر از فلاسفه ثابت شده، این است که غیر از اعضاء و جوارح و ابدان مادی، امر دیگری در باطن انسانهاست که منشا احساسات وادراکات و تعقلات و حرکات و سکنات و فعل و انفعالات ارادی و غیرآنها می باشد و آن همان نفس ناطقه و جان و روان آدمی است.
و این امر نیز مسلم است که منشا ادراکات و تعقلات و احساسات و آثار و خواص دیگر در تمام موجودات یکسان نیست و نیز واضح است که هر یک از موجودات را آثار خاصی است که موجب امتیاز آنها از یکدیگر است.
از دیدگاه ملاصدرا نفوس حیوانی نیز از نوعی تجرد برخوردارند لیکن تجرد آنها تجردی مثالی و برزخی است. در این مرتبه از تجرد، هرچند ازماده و تحولات مادی اثری نیست اما برخی خصوصیات ماده، مانند مقدار، رنگ، شکل و ... محفوظ است.
اما نفوس انسانی تجردی فوق مرتبه تجرد مثالی و برزخی دارند که از آن به «تجرد تام عقلی» تعبیر می کنند. البته این تعبیر، تعبیری متشابه است. یک معنای مجرد تام به عقول مفارق اختصاص دارد که هیچ گونه تعلقی به ماده و مادیات ندارند. بدیهی است که نفس ناطقه، به این معنا، مجرد تام نیست زیرا نحوه تعلقی به بدن مادی دارد. بنابراین، مقصود از«تجرد تام» آن هنگام که بر نفس ناطقه اطلاق می شود، صرفا معنایی مقابل با «تجرد برزخی» است.
صدرالمتالهین بر این باور است که نفس انسانی جوهری است قائم به ذات خود نه قائم به محل چون ادراک شیء عبارت است از حصول صورت شیء برای شیء مُدرِک، بنابراین هرکس که ذات خویش را ادراک کند، ناچار باید مفارق از محل و قائم به ذات خویش باشد. زیرا اگر قائم به محل باشد، هر آینه صورت ذات او حاصل در ذات او نخواهد بود، بلکه حاصل در محل خواهد بود. زیرا وجود حال، وجودی است متعلق به محل و (بنابراین، صورت ذات نیز حاصل در محل خواهد بود نه حاصل در نفس ذات) در حالی که این خلاف فرض ما است.
سپس باید دانست که ما ذات خویش را به ذات خویش ادراک می کنیم زیرا هرگز از ذات خویش غافل نیستیم و همواره به ذات خویش ناظر بوده و ذات ما در نزد ما حاضر است و اگر ذات خویش را جز به ذات خویش، بلکه به امری سوای ذات خویش، ادراک می کنیم هر آینه در پاره ای از اوقات از ادراک ذات خویش غافل بودیم زیرا وجود واسطه و سبب در همه اوقات میسر نیست. و ا ما علم ما به این علم و توجه ما به اینکه ما عالم به ذات خویش هستیم ولی علم به این علم عین وجود ما نیست بلکه علم به این علم مانند علم ما به سایر امور خارج از ذات ما است که ممکن است گاهی از ادراک آنها غافل باشیم.
صدرالمتالهین معتقد است که محل حکمت و درک علوم و معارف کلیه، قوه ای است مجرد ازماده، او بر این باور است که انسان از دو راه، به علم و دانش دست می یابد. الف. «تعلم» و «کسب» (اینکه انسان می تواند در فرآیند آموزش، به تحصیل علم و دانش بپردازد)؛ ب. «وهب» و «جذبه» (که از آن، به «اعلام ربانی» تعبیر می کنند.)
توضیح آنکه، علوم افاضی (موهبتی)، دانشی فراتر از دانشهای متداول است و به آن، علوم «اخروی» نیز می گویند همچنین، اهل این دانش را «علماء الاخره» می خوانند، چرا که از این دنیا رویگردان می شوند و زاهدانه، زندگی می کنند.
ضمنا، خداوند معارف یاد شده را بر علمای دنیاگرا حرام فرموده است. گفتنی است که این علوم و معارف افاضی، همان علوم کشفی و ذوقی به شمار می آیند: «و هی علوم کشفیه، لا یکاد النظر یصل و الیها الا بذوق و وجدان، کالعلم بکیفیه حلاوه السکر لا یحصل بالوصف، فمن ذاقه عرفه.»
بر این اساس، مقصود از واژه «معرفت» همان علم حضوری و بی واسطه نفس به خود می باشد که از آن به «خودآگاهی شهودی» نیز تعبیر می شود.
نفس، لوحی است که در آن واحد علوم گوناگون و صنایع و حرفه های بی شماری در وی نقش بندند و در ذات وی اخلاق و آداب و اغراض و نیات و مقاصد مختلفی جمع شوند. بنابراین نفس دفتری است روحانی و لوحی است ملکوتی که صور علوم و معارف در وی جمع شده و در عین حال برروی یکدیگر متراکم نمی شوند، چنانکه صور جسمانیه در هیولای جسمانی متزاحم و متراکم شده.
ملاصدرا معتقد است صور علمیه و صور کمالیه ای که در ذات نفس و یا در خزانه نفس در طول سالها محفوظ بوده، به جای خود باقی مانده و از بین نمی روند. زیرا نفس موجودی است روحانی و وجود وی متعلق و مرتبط است به یک جوهر قدسی نورانی که در آن کلیه صور کمالیه ای که در ذات نفس به نحوی از قوه «قوه قریب به فعل» محفوظ مانده اند ضبط ونگهداری شده اند و آنچه که مانع نفس از مشاهده کمالات اوست بلکه مانع و عایق نفس (از مشاهده صور کمالیه) و نیل به سعادت حقیقی خویش است، حجابی است خارجی که او را از ذات او محجوب ساخته است؛ وآن حجاب عبارت است از اشتغال وی به این بدن و اعتیاد وی به انجذاب وکششی که به حکم فطرت اولیه خویش، نه به حکم فطرت ثانویه، به جانب بدن دارد.
پس هنگامی که غبار بدن از دیده عقلانی او زدوده گشت و ذات خویش را با چشم ملکوت مشاهده نمود، خواهد یافت که ذاتی است متکمل به معقولات و شاهد و ناظر معقولات و متصل به آنها است.
آیات بسیاری در قرآن هست که (شاهد بر تجرد نفس اند و از آن جمله، کلام خداست درباره آدم که می فرماید «و نفخت فیه من روحی» (و در او از روح خودم دمیدم) و کلام اوست درباره حضرت عیسی (ع) که می فرماید » و کلمه القاها الی مریم و روح منه» در هر دو آیه روح را به خود نسبت داده و این نسبت حاکی از شرافت و فضیلت جوهر نفس و تجرد اوست از عالم اجرام و آیات بسیار دیگری.
اما از احادیث معروف و مشهور در این زمینه، یکی سخن پیامبر (ص) است که می فرماید « من عرف نفسه فقد عرف ربه» هرکس نفس خویش را شناخت خدای خویش را شناخته (زیرا نفس آیت عظما ومثل اعلای خداست). دیگری حدیث معروف و مشهور از قول پیغمبر اکرم که می فرماید«اعرفکم بربه اعرفکم بنفسه، داناترین شما به خدای خویش داناترین شما به نفس خویش است.
دیگری حدیث منقول از آن حضرت که می فرماید «ابیت عند ربی یطعمنی و یسقینی» در نزد پروردگار خود می روم و ساعاتی در مهمانسرای قدس و محفل انس حضرت الوهیت بسر می برم و او مرا اطعام می کند و به من آب می دهد.
پس این اخبار و احادیث از جمله دلایلی است مشعر به شرف نفس و تقرب آن به ساحت قدس پس از نیل به مرتبه کمال.
«حدوث نفوس انسانی»
نفس ناطقه که صورت ذات و حقیقت انسان است جسمانی الحدوث است، یعنی حادث به حدوث بدن است. زیرا براساس دیدگاه صدرالمتالهین نفس ناطقه یک موجود ثابت در حد ذات و جوهر خویش نیست بلکه جوهر نفس دائما در تحول و تبدل است بطوریکه بتدریج از پست ترین مراتب و درجات جوهری، به عالی ترین مراتب و درجات ارتقاء می یابد و این خود دلیل بر این است که نفس در آغاز امر، حادث بحدوث بدن و مولود ازماده و منطبع در آن و درتحول و تبدل همگام و همقدم با اوست تا لحظه ای که به آخرین مراتب کمال نائل شود. و از تعلق به بدن بی نیاز گردد و اگر نفس موجودی قدیم و مجرد از ماده بود، هر آینه مانند سایر مجردات در حد ذات و جوهر خویش کامل و عاری از هر نقص و قصوری در حالیکه چنین نیست زیرا اگر نفس در حد ذات و گوهر خویش عاری از هر نقص و قصوری بود، در افعال و اعمال خود، مطلقا و بطور کلی، محتاج به آلات و نیروهای جسمانی که بعضی از سنخ قوای نباتی و بعضی از سنخ قوای حیوانی است، نبود.
و همچنین اگر نفس، قدیم بود، هر آینه نوع او منحصر در فرد بود و در عالم ابداع که ظرف و وعاء موجود قدیم مجرد از ماده است قابل انقسام و تکثر و تعدد افراد نبوده زیرا تعدد و تکثر افراد نوع واحداز مختصات موجود جسمانی است که مرکب ازماده و صورت است و موجودی که وجود و حصول آن مسبوق به استعداد و بدستیاری تحرک و انفعال و مقارن با ماده نیست نوع او منحصر در فرد خواهد بود ولی نفوس ناطقه در این عالم، متعدد و متکثرند. پس تعدد و تکثر نفوس ناطقه در این عالم، دلیل بر این است که نفس، حادث به حدوث بدن و متکثر به تکثر ابدانی است که در آغاز امر در آنها و از آنها بوجود آمده است و برای این نفوس متکثر متعدد، در عالم ابداع و قدم که وعاء وجود مجردات است کینونت و وجودی نبوده است پس نمی توان گفت که نفس، قبل از بدن موجود بوده است تا چه رسد به قدیم بودن آن.
بقای نفس
نفوسی که عقل هیولانی آنها عقل بالفعل شده است، هیچ شک و شبهه ای در بقای آنها بعد از فنای بدن نیست، زیرا پس از نیل به این مرتبه، قوام و تحقق آنها (به نفس ذات و هویت آنها است) نه به بدن. بلکه بدن (در این هنگام حجاب و مانع اوست از تحصیل کمالات عقلیه و وجود نورانی عقلانی که شایسته و زیبنده اوست.)
و نیز فساد و تباهی هرچیزی که در معرض فساد و تباهی قرار می گیرد یا به واسطه ورود ضد اوست و جوهر ضد ندارد. و یا به علت زوال یکی از اسباب و علل چهارگانه او یعنی فاعل و غایت و ماده و صورت است که این فرضیه نیز درباره نفس، متصور نیست زیرا نفس، ماده ندارد و صورت او ذات وحقیقت اوست و فاعل نفس و غایت او، هر دو عبارتند از ذات مقدس واجب الوجود که قیوم و مقوم اوست. پس با این دلیل زوال و عدم بر جوهر عقلی محال است.
اما نفوسی که هنوز از قوه به فعل نرسیده اند، حکما در مورد بقا و یا فنای آنها اختلاف نظر دارند.
امااز نظر صدرالمتالهین عوالم وجود بر سه گونه اند و اینکه مشاعر و مراتب ادراک منحصراند در سه مقام، مقام حس، مقام تخیل، مقام تعقل و اینکه برای هر یک از این مقامات سه گانه عالمی مناسب آن است.
اما وهم و یا قوه واهمه قوه ای است مدرک معانی و مفاهیمی که (نه بطور کلی متعلق به ماده و منطبع درماده اند مانند محسوسات و نه به طور کلی عادی و منقطع از ماده اند مانند معقولات بلکه صوری کلی هستند) و دارای نسبت و رابطه خاصی به ماده (نه مانند رابطه صور خیالیه که صور جزئی و ماخوذ ازماده اند) پس بنابراین، منشا خاص و جداگانه بدین قوه اختصاص ندارد بلکه وجود این قوه وجود عقل کاذب است.
پس خدای متعال عالم وجود را به صورت سه نشاه مختلف و یا سه عالم مختلف آفرید، عالم دنیا و عالم آخرت و عالم برزخ که مرز مشترک و عالمی است متوسط مابین عالم دنیا و عالم آخرت
پس جسم و عوارض جسم از عالم دنیا است و ادراک جسم و عوارض آن به وسیله حس ظاهر است و نفس و عوارض نفس از عالم برزخ است و ادراک نفس و عوارض آن به وسیله حس باطن و عقل و معقولات آن از عالم آخرت است که آن را عالم امر می نامند و ادراک معقولات به وسیله عقل قدسی است.
«تبیین معرفت نفس از دیدگاه ملاصدرا»
نفس انسان دارای سه عالم وجودی به نام های عالم طبیعت، مثال، وعقل می باشد که سالک، در فرآیند معرفت نفس، نخست عالم مثال خویش را به فعلیت می رساند؛ او پس از گذر از عالم مثال، به عالم عقل خویش وارد می گردد، خود در جرگه مفارقات عقلی قرار می گیرد.
انسان، تنها موجودی است که دارنده همه مراتب سه گانه ماده، مثال و عقل است. در انسان نمونه ای از همه انواع و اجناس جهان هستی به ودیعه نهاده شده است؛ البته به صورت قوه و استعداد. صدرالمتالهین در تبین این معنا می گوید:
«بمعنی ان کل جنس من اجناس الموجودات و طبقه من الطبقات و عالم من العوالم العقلیه و النفسیه و الطبیعه یوجد فیه شیء ناقص فی الابتداء مستعد للاستکمال، و کل ناقص مشتاق الی کماله، فالانسان لکونه مشتملا علی مجموع نقصانات الاشیا فلا جرم یشتاق بکله الی ما هو جامع لکل الکمالات، بالامکان العام.»
«حرکت جوهری نفس، یکی از مهم ترین ارکان معرفت نفس شمرده می شود. جوهر نفس همواره در حال دگرگونی است؛ از این رو در کلام صدرالمتالهین، سخن از «تدرج وجودی»، «انتقال وجودی» ، «تطورات جوهری» «تحولات ذاتی» ، و «صعود نفس» و «عروج نفس» به میان آمده است.
سیر و تحول ذاتی نفس یک سیر اشتدادی و استکمالی است ، به طوری که نفس از موطن ماده، به جایگاه عقول و انوار مجرد، صعود می نماید. هر چه نفس کامل تر شود، و عوامل بیشتری را در خود به فعلیت برساند، به لطافت و صفا و تجرد آن افزوده می شود.
اساسا «تجرد تام» ثمره شیرین حرکت جوهری است. حرکت جوهری در مورد نفس آدمی از این ویژگی منحصر به فرد برخوردار است که می تواند مادی را به مجردتبدیل کند؛ البته ماده ای که استعداد تجرد تام را در درون خود داشته باشد، وگرنه «هر سنگی، لولو و مرجان نشود»
بحث «اتحاد عقل و عاقل و معقول» ، رابطه تنگاتنگی با حرکت جوهری دارد. نفس، براثر «اتحاد وجودی» ، بلکه بالاتر، «وحدت وجودی» با صورتهای علمی، داراتر و فربه تر می شود و این امر، موجب تسریع حرکت جوهری می گردد. از این رو، دو عامل وجود دارند که نقش بسزایی را در اشتداد و تسریع حرکت جوهری نفس، ایفا می کنند؛ یکی «عمل صالح» و دیگری «علم نافع»
از منظر حکمت متعالیه، کمال نفس انسانی در گرو پیوند وجودی آن با «عقل فعال» می باشد؛ زیرا شی تا زمانی که نوعی پیوند و اتحاد با نفس برقرار نکند؛نمی تواند غایت و کمال نفس به شمار آید: «فان مالا وصول لشیء الیه بنحو من الاتصال لا یکون غایه له
بنابراین نفس در نهایت حرکت ذاتی خود، با عقل فعال متحد می شود و بسیاری از حقایق عقلی را دریافت می کند. اهل معرفت، بر این باورند که: تا وقتی انسان به «عقل فعال» نپیوندد، مرتبه عقلی معرفت نفس به شکوفایی و فعلیت نمی رسد. ملاصدرا در این باره می گوید: به درستی که عقل فعال، با اینکه سبب فاعلی برای نفس انسانی و مقدم بر آن می باشد؛ همچنین، علت غایی وجود نفس و کمال و ثمره استکمال نفس نیز به شمار می آید.»
از جمله نکاتی که در زمینه «معرفت نفس» بسیار اهمیت دارد این است که اشتغال به امور جسمانی و بدنی، و فرو رفتن در کامجویی های حیوانی (و تصرف در بدن) ، بزرگترین مانع بر سر راه «معرفت نفس» می باشد.
از این رو، اگر انسان قدری از توجه و اشتغال خود به بدن و حواس ظاهری بکاهد، گوهر مجرد و قدسی خویش را بهتر وشفاف تر به شهود می نشیند، چنانکه در هنگام خواب، حواس ظاهری انسان تعطیل می شوند و از میزان اشتغال نفس به بدن کاسته می شود. در این حالت، نفس، احساس آرامش می کند و اندکی به خود می پردازد، و اگر مستعد و لایق باشد، می تواند برخی از حقایق غیبی و ملکوتی را در لباس صورتهای مثالی و تمثلات مشاهده نماید.
صدرالمتالهین در این باره می گوید:
اکثر مردم حضور تامی نزد نفس خویش ندارند، بلکه کثرت اشتغال به امور خارج از ذات آنها، و شدت توجه به امور حسی و فرو رفتن در دنیا، آنها را از توجه به ذات خود و اقبال به خویش و بازگشت به ژرفای حقیقت خود بازداشته و از این رو، تنها ادراکی ضعیف از خود دارند. اما نفسهای نوری و قوی و کامل که بر قوا و لشکریان خودچیره وغالب هستند، به تمام حقایق ذات خود، علم حضوری دارند.
نتیجه گیری
براساس آنچه بیان شد می توان نتیجه گرفت که نفوس ناطقه پیش از ظهور در عالم طبیعت، به وصف بساطت و وحدت در عالم عقول و متحد با مبدا مجرد فاعلی خود موجودند؛ و پس از حصول استعداد تام در ابدان، نفوس جزئیه به مثابه صوری جسمانی و طبیعی از مبادی عالی افاضه گردیده، در عالم طبیعت حادث می گردند بنابراین نفس در آغاز حدوثی جسمانی دارد. اما نفس برخلاف سایر جسمانیات، نشاه وجودی اش منحصر به عالم طبیعت نیست، بلکه از طریق تصرف در بدن، به تدریج استکمال می یابد و براساس حرکت جوهری و اشتدادی به مرحله تجرد برزخی می رسد. و بعضی از نفوس به نشاه عقلی وارد می شوند و با عقل فعال متحد می گردند و نحوه وجود آنها وجودی تجردی و عقلی می شود. بدین ترتیب سرانجام نفس آن است که در قوس صعودی خود با مبدا فاعلی اش متحد گردد و مبدا و منتهایش یکی گردد.
پی نوشتها
1-مصباح یزدی، محمدتقی، شرح اسفار (کتاب نفس- باب ششم) صفحه 18، انتشارات موسسه آموزشی وپژوهشی امام خمینی، چاپ اول، بهار 1380
2-ملاصدرا، صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازی، شواهد الربوبیه ترجمه: جواد مصلح، ص 313، انتشارات سروش
3-ملاصدرا، صدرالدین محمدبن ابراهیم شیرازی، مفاتیح الغیب، ج 1 ص 221 و 22
4-همان، شواهد الربوبیه ص 317
5-همان، ص 318
6-همان، ص 323 و 322
7-ملاصدرا، علم النفس یا روانشناسی، ترجمه و تفسیر جواد مصلح، ج 2 و 3 ، ص 138 انتشارات و چاپ: دانشگاه تهران
8-همان، شواهد الربوبیه، ص 335-332
9-ملاصدرا، الحکمه المتعالیه، ج 3 ، ص 518
10-حسن زاده آملی، حسن، اتحاد عاقل و معقول، ص 166
11-همان، الحکمه المتعالیه، ج 3 ، ص 35
12-همان، شواهد الربوبیه ص 360
13-ملاصدرا، مجموعه رسائل فلسفی، ص 328
14-ملاصدرا، الحکمه المتعالیه، ج 2، ص 228 و 229
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |