در اثبات هیولی اولی به اصطلاح مشائین
ان دلیل الفصل و الوصل نطق کالفعل و القوه بالقول الاحق
همانا دلیل فصل و وصل گویا است مانند دلیل قوه و فعل ، بر قول صحیح تر حکماء مشاء براهینی اقامه کردهاند بر اثبات هیولا به معنی اخص یعنی هیولی به مفهوم خاص خودشان و بر اثبات اینکه جسم طبیعی مرکب است از دو جز : یکی هیولی که بعدا تعریف دقیق از آن خوهد شد و دیگر صورت جسمیه که مورد قبول اشراقیون است . آن دو دلیل یکی به نام برهان " فصل و وصل " معروف است و دیگری به نام برهان " قوه و فعل " ، و عن قریب هر دو برهان توضیح داده خواهد شد :
1 متصل مضاف او نفسی 2 ثانیها غیری او ذاتی
1 - متصل یا مفهومی است قیاسی و اضافی ، و یا مفهومی است نفسی 2 - و متصل نفسی ، یا غیری و بالتبع است و یا ذاتی و اصیل
3 و الذاتی اما الفصل للکمیته
4 او ما هو الصوره جوهریه
5 قد ساوق اتصال الشخصیه
6 لانها الکون و ذاالمهیته
7 لیس اتصال قابلا ما قابله
8 و نفسه و الجسم ذاما ابطله
9 فالجسم اذ فصلا فوصلا قابل
10 فالباق فی الحالین فیه حاصل
3 - متصل نفسی ذاتی ، یا فصل کمیت است 4 - و یا صورت جوهری است 5 - اتصال و شخصیت همدوش و همراه یکدیگرند 6 - زیرا شخصیت از قبیل وجود است و اتصال از قبیل ماهیت 7 - اتصال به هیچ وجه مقابل خود ( انفصال ) را نمیپذیرد 8 - و همچنین خودش را ، و انفصال جسم را به کلی معدوم نمیکند 9 - بنابر این ، جسم چون فصل و وصل را قبول میکند 10 پس چیزی که در دو حالت مختلف باقی میماند در او وجود دارد شرح : این ابیات ، برهان معروف " فصل ووصل " را بیان میکند . قبلا گفتیم که مدعای مشائین در برابر اشراقیین این است که جسمیت و جرمیت و به عبارت دیگر جوهر جسمانی که در ذات خود دارای اتصال و امتداد سه جانبه است به منزله پوششی است که بر موجود دیگری به نام هیولا پوشانیده شده است و آن موجود دیگر هیچ گاه عریان ظاهر نمیشود یعنی نمیتواند عریان ظاهر شود . اکنون میگوئیم حکمای مشائی مدعی هستند : اینکه اجسام و اجرام قابل فصل و وصلند یعنی اینکه یک جسم واحد متصل مانند یک کاسه آب ، فصل و انقسام میپذیرد و به صورت دو حجم آب در میآید یا وصل میپذیرد و دو کاسه آب را که روی هم بریزد وحدت می پذیرند ، و مجموعا یک واحد متصل و ممتد را به وجود میآورند ، دلیل بر این است که جسمیت و جرمیت و اتصال و امتداد جوهری ، پوششی است بر روی یک جوهر دیگر و آن جوهر در حالی که فصل یا وصل میپذیرد ، لباس خویش را میکند و لباس دیگری میپوشد و اگر جسم مرکب نبود یعنی اگر هر چه بود همین صورت جسمیه و امتداد واتصال جوهری بود هرگز فصل و وصلی در جهان صورت نمیگرفت ، یعنی ممکن نبود جسم واحد متصلی تبدیل به دو جسم متصل شود و یا دو جسم متصل به صورت یک جسم در آید . این بود اجمال این برهان
فصیل این برهان نیازمند به مقدماتی است و قبل از آنکه آن مقدمات را ذکر کنیم باید یک مطلب را متذکر شویم و آن اینکه این برهان را مشائین علیه اشراقیین اقامه کردهاند ، پس از آنکه دو طرف ، نظریه متکلمین و نظریه ذیمقراطیسی را مردود شناخته و قبول کردهاند که جسم طبیعی مانند آب و هوا و آتش و خالک و غیره مجموعه ای از ذرات نیست بلکه یک واحد پیوسته است ، و از طرف دیگر همین چیزها که بالفرض پیوستهاند بالحس و العیان فصل و وصل میپذیرند
پس برهان فصل و وصل مبتنی بر قبول پیوستگی جسم طبیعی محسوس است و اما بنابر نظریه متکلمین و یا نظریه ذیمقراطیس این برهان ناتمام است زیرا بنابر آن نظریه ها هنگامی که فصل و وصلی واقع میشود مثلا یک لیتر آب تبدیل به دونیم لیتر میشود و یا دو نیم لیتر آب تبدیل به یک لیتر آب میگردد فصل و وصل واقعی صورت نگرفته است یعنی چنین نیست که یک واحد متصل تبدیل به دو واحد متصل شده باشد و یا دو واحد متصل تبدیل به یک واحد شده باشد بلکه یک لیتر آب مجموعهای از ملکولها است که در مجاورت هم قرار گرفتهاند و هنگامی که تبدیل به دو نیم لیتر آب میشود ازمجاورت هم دور میشوند و هنگامی که دو نیم لیتر تبدیل به یک لیتر میشود به معنی این است که گروهی از ملکولها که از گروهی دیگر از ملکولها دور بودند در مجاورت یکدیگر قرار گرفتهاند
پس ارزش این برهان یک ارزش نسبی است ، یعنی مبتنی بر قبول یک فرضی دیگر است . اما اینکه حکماء برهانی بر رد نظریه ذیمقراطیس از این نظر ، یعنی از نظر مرکب بودن از ذرات داشته واقامه میکردهاند یا نداشتهاند و اعتمادشان در این جهت به حواس بوده است مطلب دیگری است که بعد درباره آن بحث خواهیم کرد ، و البته بعد خواهیم گفت که حکما از این جهت برهانی نداشته و اقامه نکردهاند . حکما برهانی که علیه ذیمقراطیس اقامه کردهاند از این جهت نبوده است ، بلکه از جهت مدعای دیگر ذیمقراطیس بوده که میگفته است خاصیت ذرات این است که غیر قابل شکست است . حکما این جهت را با برهان رد کردهاند . اما این جسم محسوس مجموعهای از ذرات است و یا یک واحد پیوسته است بدون برهان یعنی با اعتماد به حواس پذیرفته شده است
ما این مطلب را قبلا چنین ذکر کردهایم ولی اکنون معتقدیم که حکماء این برهان را با توجه به هر دو جنبه نظریه ذیمقراطیس ذکر کردهاند شیخ در الهیات شفا صفحه 41 و 42 ضمن مقدمه اول برهان " فصل و وصل " یعنی اینکه هر جسمی قابل انقسام بر دو قسمت است ، تحت عنوان فان لقائل ان یقول . . . فرضیه ذیمقراطیس را بیان و رد میکند . طبق نظر فلاسفه ممکن نیست که جسم از ذراتی ترکیب شده باشد که خاصیت ذاتی آنها این باشد که غیر قابل التحام باشند آنچه امروز به ثبوت رسیده بیشتر بر رد نظر ذیمقراطیس است نه رد نظر حکماء ، ذیمقراطیس معتقد بود که جسم از ذرات ممتنع الانقسامی تشکیل شده و امتناع انقسام را ناشی از طبیعت جسمیت آنها میدانستو حکماء معتقد بودند که جسم همانطور که محسوس است متصل واحد است
آنچه علم امروز ثابت کرده است آن است که جسم محسوس متصل واحد نیست و از این جهت بر خلاف نظر حکماء است ولی از آن جهت که ذرات را قابل انقسام میداند و هم از این جهت که طبق نظر علمای امروز علت عدم التحام ذرات ، خصوصیات نوعی آنها است نه طبیعت جسمی آنها ، نظر حکماء را تامین میکند . حکماء درباره این جهت که ذرات دارای طبایع مختلف باشند و علت عدم التحام طبیعت نوعی باشد بحث کردهاند و شیخ در الهیات مانعی نمیبیند ، در این باره مجددا بحث خواهیم کرد
علیهذا در عصر ما که نظریه ذیمقراطیس از جنبه مرکب بودن جسم از ذرات پذیرفته شده است برهان فصل و وصل ارزش خود را از دست میدهد . به این معنی که فصل و وصل های محسوس که یک مقدمه این برهان است دیگر فصل و وصل واقعی نیست . بنابر نظریه علماء امروز محل کلام از جسم محسوس باید به ذرات اتمی منتقل شود اگر ذرات اتمی فصل ووصل پذیر باشند برهان فصل و وصل حکماء در مورد آنها زنده میشود ، یعنی جائی این هست که بحث شود آیا اجرام ذرات عارض بر حقیقتی دیگر هستند که آنها را به خود میگیرد و رها میکند یا چنین نیست ؟ بعدا درباره این مطلب مفصلتر بحث خواهیم کرد
اما تفصیل برهان فصل و وصل ، این برهان چهار مقدمه دارد : الف - مفهوم اتصال و انفصال و یا وصل و فصل که در این برهان به کار میرود به چه معنی است ؟ کلمه اتصال و انفصال یک مفهوم عرفی دارد و یک مفهومی ریاضی و یک مفهوم فلسفی ، و در اینجا مفهوم خاص فلسفی منظور است
عامه مردم لغت اتصال را گاهی در مورد دو چیزی به کار میبرند که داراییک انتها باشند مانند دو خط یا سطح که دارای یک نهایت باشند مثلا دو خطی که یک زاویه ایجاد میکنند در نقطهء زاویه با هم اشتراک دارند و لهذا گفته میشود این دو خط به هم متصلند
و گاهی این کلمه را در مورد دو چیز به کار میبرند که میان آنها چیز دیگر قرار نگرفته است مثلا اگر نوک قلم روی کاغذ قرار بگیرد گفته میشود این قلم متصل به کاغذ است
و گاهی در مورد اشیائی به کار میبرند که به یکدیگر بسته شدهاند به طوری که با حرکت هر یک از آنها آن دیگری حرکت کند . مثلا در مورد حلقههای زنجیر و یا واگنهای قطار گفته میشود اینها به یکدیگر متصلند ، گفته میشود آخرین واگن و اولین واگن به هم متصلند ، یعنی طوری هستند که با حرکت هر یک دیگری اجبارا حرکت میکند . در آنجا با اینکه میان اولین واگن و آخرین واگن واگنهای دیگری فاصله است کلمه اتصال به کار برده میشود
اما مفهوم ریاضی این لغت : علماء ریاضی که موضوع بحثشان کمیات است ، کمیت را دو نوع یافتند ، کم متصل و کم منفصل . این دانشمندان اول مفهوم کمیت را شناختند که به معنی قابلیت شیء است برای انقسام و تجزیه فرضی ، در مقابل کیفیت و سایر جواهر و اعراض که هیچ کدام چنین خصوصیتی ندارند . سپس کمیت را دو نوع یافتند : نخست کمیت هائی که میان اجزاء و اقسام آنها " حد مشترک " میتوان فرض کرد . یعنی میان هر دو جزء نهایتی میتوان فرض کرد که هم نهایت این جزء باشد و هم نهایت جزء دیگر . مثلا خط کمیت است ولی کمیت متصل است ، یعنی اگر خطی را در ذهن خود به دو نیم خط تقسیم کنیم یک نقطه را خواه ناخواه فرض کردهایم که هم به این نیم خط تعلق دارد و هم به این یکی ، هم ابتداء این یکی شمرده میشود هم ابتداء آن یکی . ولی عدد چهار یا پنج و یا هر عدد دیگر نیز کمیت است اما کمیت منفصل ، یعنی کمیتی که میان ابعاض و اجزا آن حد مشترک که هم به این جزء تعلق داشته باشد و هم به جزء دیگر نمیتوان فرض کرد . مثلا عدد چهار تقسیم میشود به دو و دو یا عدد پنج تقسیم میشود به دو و سه ، و دو جزء حاصل از این عدد به هیچ وجه حد مشترک ندارند چنان که واضح است
اتصال به این معنی را عرف نمیشناسد ، این مفهوم مفهومی است که علماء ریاضیات آنرا درک میکنند
هوم دیگر این لغت مفهومی است فلسفی . برای اینکه با این مفهوم آشنا بشویم باید به مطالبی که قبلا ذکر کردهایم بر گردیم : پر واضح است که اجسامی که مادر برابر خود میبینیم جوهرند و قابل ابعاد سه گانهاند . اما جوهرند یعنی حالت شیء دیگر و نعت شیء دیگر نمیباشند ، وجودشان برای خودشان است نه برای شیء دیگر . و به تفسیر شیخ در الهیات " شفا " که شاید موافق تعبیر ارسطو باشد وجود جوهر در شیء دیگر نیست
ولی بعد متاخرین میان وجود فی نفسه و وجود لنفسه فرق گذاشته و اصطلاح را تغییر دادهاند . اما اینکه قابل ابعاد سه گانهاند به این معنی است که ممکن است در داخل آن سه خط فرض کنیم که هر سه عمود بر یکدیگر و در یک نقطه تلاقی کرده باشند و زاویههائی که از تلاقی این خطوط پیدا میشود همه زاویه قائمه باشد ، در صورتی که در یک سطح فقط دو خط میتوانیم بر یکدیگر عمود کنیم به نحوی که زاویهای اکه در میان آنها پیدا میشود زاویه قائمه باشد این است که در تعریف جسم گفتهاند : جوهر یمکن ان یفرض فیه خطوط ثلثه متقاطعه علی زوایا قوائم
قبلا گفتیم که متکلمین مدعی هستند این جوهر جسمانی با این خاصیت سه بعدی از مجموعهای از ذرات فراهم آمده است که هیچکدام خاصیت کل را ندارند یعنی هیچ کدام سه بعدی نیستند بلکه اساسا بعد ندارند و به عبارت دیگر لاجسمند .
لی ذیمقراطیس مدعی است که جسم محسوس از مجموع ذراتی فراهم آمده است که هر کدام به تنهائی جوهری سه بعدی میباشند و حکماء مدعی هستند که هر جسم محسوس به تنهائی یک واحد جوهری سه بعدی میباشد . پس حکماء و ذیمقراطیس در وجود جوهر سه بعدی که از اجزاء و ذرات بی بعد فراهم نشده باشد متفقند با این تفاوت که حکما جوهر این چنین را همین اجسام محسوسه میدانند و ذیمقراطیس این اجسام محسوسه راچنین نمیداند و مدعی است که جوهر سه بعدی از اجزاء و ذرات کوچکتر فراهم نشده است خود ذرات صغار صلبه میباشند
پس اگر از نظر متکلمین صرف نظر کنیم ( و چنان که بعدا خواهیم گفت نظر متکلمین به هر حال مردود است ) باید بگوئیم به اتفاق فلاسفه در جهان جوهری وجود دارد که در ذات خود پیوسته است یعنی حقیقتش امتداد و کشش در سه جهت است . این جوهر همان است که صورت جسمیه و یا اتصال جوهری میخوانیم . چیزی که هست ذیمقراطیس واحد آن جوهر را ذراتی کوچک و نامحسوس میداند و سایر فلاسفه هر یک از اجسام محسوسه خصوصا بسائط را واحد آن میدانند
اکنون که مفهوم فلسفی اتصال روشن شد میگوئیم در برهان فصل و وصل که گفته میشود اتصال تبدیل به انفصال میشود و یا انفصال تبدیل به اتصال میشود مقصود اتصال به مفهوم فلسفی است ، نه اتصال به مفهوم عرفی و یا مفهوم ریاضی
ب - مقدمه دوم این است که " وحدت اتصالی مساوق است با وحدت شخصی " کلمه " مساوق " که در این جمله آمده است از ماده " سوق " است که به معنی راندن است . دو چیز که با هم رانده شوند و همدوش یکدیگر باشند گفته میشود که " مساوق " یکدیگرند
در اینجا مقصود این است که هر جا وحدت اتصالی هست وحدت شخصی نیز هست ، و البته مقصود از اتصال در اینجا اتصال به مفهوم فلسفی ، است ، پس مقصود این است که هر متصل جوهری شخص واحد است نه اشخاص متعدد
حکما ثابت کردهاند که تشخص و وجود " مساوق " یکدیگرند ، هر جا وجود است تشخص است و هر جا تشخص است وجود است و متقابلا میگویند کلیت و عدم تعین شان ماهیت است و در حقیقت ، اعتبار ذهن است . اکنون میگوئیم اتصال جوهری عبارت است از اینکه ماهیتی به نحوی باشد که قابلیت ابعاد سه گانه داشته باشد ، وجود چنین ماهیتی در خارج عین تشخص واقعی او است
ج - مقدمه سوم این است که " دو امر متقابل هرگز یکدیگر را قبول نمیکنند بلکه شیء ثالثی لازم است که متناوبا آن دو را بپذیرد " . توضیح این که بعضی امور با یکدیگر تقابل دارند یعنی غیر قابل اجتماعند
متناقضین یعنی وجود یک چیز و عدم آن چیز با یکدیگر تقابل دارند ، و هم چنین متضادین از قبیل سفیدی و سیاهی ، یا حرارت و برودت با یکدیگر تقابل دارند ، هم چنین است عدم و ملکه نظیر غنا و فقر
هرگز دو امر متقابل ، یکدیگر را قبول نمیکنند مثلا وجود ، عدم را ، و یا عدم ، وجود را قبول نمیکند بلکه ماهیت که امر ثالث است متناوبا هم وجود را قبول میکند و هم عدم را . سفیدی نیز سیاهی را نمیپذیرد و سیاهی هم سفیدی را نمیپذیرد یعنی سفیدی سیاه نمیشود و سیاهی هم سفید نمیشود اما جسم که امر ثالث است متناوبا هم سفید میشود و هم سیاه . غنا فقر را نمیپذیرد و فقر غنا را نمیپذیرد ولی یک انسان هم میتواند غنارا بپذیرد و هم فقر را
اتصال جوهری ، نقطه مقابل انفصال جوهری است ، انفصال جوهری این است که یک واحد جوهری به صورت دو واحد در آید
اکنون میگوئیم همانطور که وجود عدم ، سفیدی و سیاهی ، فقر و غنا یکدیگر را نمیپذیرند ، بلکه امر ثالثی لازم است که هم پذیرنده این باشد و هم پذیرنده آن ، اتصال و انفصال نیز همدیگر را نمیپذیرند پس اگر در موردی متعاقبا اتصال و انفصال صورت گرفت دلیل بر این است که امر ثالثی وجود دارد که گاهی متصل است و گاهی منفصل
د - مقدمه چهارم این است که وقتی جسم متصل واحد تبدیل به دو متصل میشود و یا دو منفصل تبدیل به یک متصل میشود ، چنین نیست که آنچه قبلا موجود بود به کلی معدوم شود و از نو چیز دیگری موجود شود که هیچ رابطهای با اول ندارد ، بلکه قطعا چیزی در بین است که آن چیز قبلا متصل بود و اکنون منفصل است و یا قبلا منفصل بود و اکنون متصل است و آن چیز در هر دو حالت باقی است
پس از این مقدمات چهار گانه توضیحی میگوئیم : هنگامی که یک صورت جسمیه که یک جوهر ممتد است دو قسمت میشود ، متصل واحد که شخص واحد است تبدیل به دو شخص دیگر میشود و به عبارت دیگر وجود یک شخص متصل تبدیل میشود به دو وجود منفصل که عبارت است از دو متصل و از طرفی میدانیم اتصال انفصال را نمیپذیرد بلکه اتصال میرود و انفصال میآید و ازطرف دیگر میدانیم در حالی که اتصال میرود وانفصال میآید جسم سابق به کلی معدوم نمیشود بلکه یک چیزی در میان است که سابقا دارای اتصال بود و بعد دارای انفصال شد
آن چیزی که در دو حالت اتصال و انفصال باقی است همان است که حکماء مشائی آنرا " هیولی " مینامند
و قوه للفعل حیث عاندت
قد اقتضت حیثیه بها احتذت
و چون قوه با فعلیت تعاند و تقابل دارد ایجاب میکند یک حیثیت واقعی مخصوص به خود را شرح : برهان دوم بر اثبات وجود هیولی که از طرف مشائین اقامه شده است معروف است به برهان قوه و فعل . خلاصه بیان این برهان این است که اجسام عالم همه - بلااستثناء - بالفعل یک شیء وبالقوه شیء دیگرند ، و قوه و فعلیت دو حیثیت متقابل میباشند یعنی یک شیء نمیتواند از یک حیثیت هم بالفعل باشد و هم بالقوه . پس معلوم میشود در اشیاء دو حیثیت واقعی وجود دارد از یک حیثیت بالفعل و از حیثیت دیگر بالقوه میباشند ، آن حیثیتی که ملاک فعلیت است همان است که صورت خوانده میشود و مورد قبول اشراقیین است و حیثیتی که ملاک قوه است همان است که ما آن را هیولی مینامیم و مورد انکار اشراقیین است
مثلا آب بالفعل آب است و امکان هواشدن دارد ، یعنی بالقوه هوا است ، و نطفه ، بالفعل نطفه است و بالقوه انسان است ، آب از همان جهت که آب است هوای بالقوه نیست و نطفه از همان جهت که بالفعل نطفه است انسان بالقوه نیست ، بلکه از جهت دیگر است و آن جهت دیگر جهت هیولائی آنها است . توضیح بیشتر موکول به ذکر چند مقدمه است : 1 - جهان ما جهان شدن و صیرورت است ، هیچ چیز نیست که در یک حالت و وضع ثابت باشد و لااقل امکان تغییر حالت و تغییر وضع و تبدیل به شیء دیگر در او نباشد
2 - شدن و صیرورت ایجاب میکند که شیء هم دارای فعلیت باشد و هم دارای امکان ، از آن جهت که بالفعل است خود شیء است دارای خاصیت و اثر ، و از آن جهت که بالامکان است خود شیئی خاص نیست بلکه فقط این است که میتواند شیء دیگر بشود ، همه شیئیتش این است که میتواند شیء دیگر بشود
به عبارت دیگر هر شیء از آن جهت که بالفعل است همان چیزی است که هست ، و از آن جهت که بالقوه است میخواهد شیء دیگر بشود
3 - این دو حالت از یکدیگر قابل تفکیک میباشند ، یعنی ممکن بود اشیاء فقط همان چیز باشد که هستند ولی امکان شیء دیگر شدن در آنها نباشد ، و در این صورت مثلا آب فقط آب بود و بالقوه هوا نبود و نطفه فقط نطفه بود و بالقوه انسان نبود
4 - حیثیت قوه در عین اینکه نقطه مقابل فعلیت است و ملازم است با سلب فعلیت ، ولی باید دانست که سلب صرف نیست ، سلب صرف همان سلب مطلق است که در هر فعلیتی نسبت به هر فعلیت دیگر صادق است ولی حیثیت قوه نوعی خاص از سلب است که مقرون به جهتی است که امکان و شانیت و استعداد و امثال اینها نامیده میشود
5 - این دو حیثیت با یکدیگر تعاند و تقابل دارند یعنی ممکن نیست که هر دو یک چیز باشند ، هر یک از این دو حیثیت ملاک جداگانه باید داشته باشند ، حیثیتی که ملاک بالفعل بودن یک شیء است نمیتواند عینا به همان ملاک بالقوه بودن آن باشد ، زیرا این دو حیثیت با یکدیگر نوعی تعاند و تقابل دارند
اشیاء از آن جهت که هستند ایجاب میکنند که باشند و باقی بمانند و وضع فعلی خود را حفظ کنند ولی از آن جهت که بالقوهاند اقتضای عبور از وضع فعلی و شیء دیگر شدن دارند لهذا میگویند هیولی شوق به صورت دارد و هر صورت جدید که بیاید خواهش صورت دیگر در او پیدا میشود ، از این رو میتوان گفت که نوع تضاد در دل اجسام وجود دارد ، اجسام به موجب یک حیثیت اقتضای حفظ و ابقاء وضع موجود و به موجب حیثیت دیگر اقتضای دگرگونی و انقلاب دارند
نتیجه مقدمات گذشته این است که اشیاء در عین اینکه هر کدام شیء خاص هستند امکان شیء دیگر شدن در آنها هست و این دلیل است که در اشیاء دو حیثیت واقعی وجود دارد تا به موجب یکی از آنها همانند که هستند و آن حیثیت صوری آنها است ، و به موجب حیثیت دیگر همانند که میتوانند شیء دیگر بشوند و آن حیثیت هیولائی آنها است
در میان مقدمات پنج گانه فوق آنچه بیشتر باید به کرسی نشانده شود مقدمه پنجم است . مقدمات چهارگانه دیگر چندان نیازی به اثبات ندارد.
در ابطال جزء لا یتجزی
تفکک الرحی و نفی الدائره و حجج اخری لدیهم دائره
مبطله الجواهر الافراد فی واجب القبول لللابعاد
لزوم قطعه قطعه شدن سنگ آسیاء و لزوم وجود نداشتن شکل دائره و براهین دیگری که در میان حکماء رایج است نظریه جوهر فرد ( جزء لا یتجزی ) را در پذیرنده ابعاد سه گانه ( جسم ) ، باطل میکند شرح : در این فصل به نقد عقیده متکلمین درباره اجزاء لا یتجزی پرداخته میشود . چنانکه قبلا گفتیم به عقیده متکلمین این اجسامی که ما مشاهده میکنیم ، هر کدام مجموعهای هستند از ذراتی به صورت نقطه ، یعنی آن ذرات نه طول دارند و نه عرض و نه عمق ، اینها بر خلاف نقطه ریاضی جوهرند نه عرض یعنی حالت شیء دیگر نیستند بلکه خودشان برای خودشان موجودند . این ذرات هر چند حجم ندارند ولی دارای وزن میباشند .
وزن هر جسم عبارت استاز مجموع اوزان هر یک از این ذرات و در عین اینکه هر کدام به تنهائی حجم ندارد از اجتماع گروهی از آنها حجم به وجود میآید و جسم که دارای طول و عرض و عمق است تالیف میشود ، این ذرات از آن جهت که قام به ذاتند یعنی حالت شیء دیگر و عارض بر شیء دیگر نیستند " جوهر " شمرده میشوند و از آن جهت که طول و عرض و عمق ندارند و هیچ جزء برای آنها فرض نمیشود " فرد " خوانده میشوند و لهذا " جوهر فرد " نامیده میشوند
این ذرات محسوس نمیباشند یعنی هر یک جزء به تنهائی به چشم دیده نمیشود و با دست لمس نمیشود ولی قابل اشارهء حسیه میباشند ، یعنی مثلا با انگشت میتوان اشاره کرد که در فلان محل قرار دارد و در فلان محل دیگر قرار ندارد ، پس در عین اینکه هر جزء به واسطه خردی نامحسوس است قابل اشاره حسیه هست . به عقیده متکلمین اینکه ما جسم را به صورت یک واحد متصل و پیوسته میبینیم و موقعی که جسم حرکت میکند خیال میکنیم یک واحد پیوسته حرکت میکند ، خطای باصره است ، در واقع و نفس الامر مجموعهای از ذرات خالی از بعد میباشند که چنین به چشم میآیند و همانها هستند که حرکت میکنند
حکماء براهین و ادله ریاضی و طبیعی زیادی علیه نظریه جزء لایتجزی به شکلی که متکلمین قائلند اقامه کردهاند . از جمله آن براهین برهانی است که کم و بیش به " برهان تفکک " معروف است و در شعر منظومه با کلمه " تفکک الرحی " به آن اشاره شده است
آن برهان این است که : بنابر ترکب جسم از اجزاء لا یتجزی ، حرکت جسم به دور خود - مانند حرکت کره به دور خود ( حرکت وضعی ) و یا حرکت سنگ آسیا به دور محور خود ( حرکت رحوی ) - مستلزم یکی از سه امراست : یا گسستن و پیوستن اجزاء از یکدیگر ، به طوری که در هنگام حرکت جسم بعضی متحرک و بعضی ساکن شوند و فواصل معینی ایجاد شود و دو مرتبه هنگام سکون به حالت اول برگردند ، و یا عدم تساوی مسافت دو حرکت متحد السرعه متساوی المده ، و یا نقیض مدعا یعنی تجزی اجزاء ، و این هر سه محال است پس مدعای متکلمین محال است
این برهان معمولا به صورت اختصاری به این شکل بیان میشود : ترکب جسم از اجزای لا یتجزی مستلزم تفکک یعنی انفکاک اجزاء سنگ آسیا از یکدیگر است ، بدیهی است که مقصود صرف جدابودن اجزاء از یکدیگر نیست . زیرا این عین مدعای متکلمین است و عین یک مدعا را نمیتوان دلیل بر بطلان آن مدعا قرار داد ، بلکه مقصود نوعی خاص از گسستن اجزاء از یکدیگر و سپس پیوستن به یکدیگر است که هیچ عقل سلیم آنرا نمیپذیرد
توضیح اینکه هنگامی که یک جسم مانند سنگ آسیا به دور خود میچرخد حرکت قسمت های مختلف آن از لحاظ سرعت مختلف است ، اگر در وسط سنگ خطی عمودی ( محور ) فرض کنیم همه سنگ به اطراف آن میچرخد با این تفاوت که اجزای نزدیکتر کندتر و اجزای دورتر تندتر میچرخد و هر چه اجزا از مرکز دورتر باشند حرکتشان سریعتر است ، زیرا هر نقطهای از سنگ را در نظر بگیریم دائرهای را طی میکند که مرکزش در خط محور استه و شعاعش فاصله آن نقطه تا محور است و از طرفی محیط دایره متناسب است با مقدار شعاع ، یعنی هر چه نقطه دورتر باشد شعاع بزرگتر و محیط دائره نیز وسیعتر است پس در هر یک دوری که سنگ به دور خود میچرخد همه نقطههای مفروض یک دور طی میکنند و چون دائرهها از لحاظ وسعت و محیط مختلفاند و باید محیط های مختلف را در زمان واحد طی کنند طبعا سرعت حرکت آنها متفاوت میشود ، یعنی حرکت آن که نزدیکتر است کندتر و حرکت آن که دورتر است تندتر خواهد بود
اکنون میگوئیم با فرض اتصال جسم ( نظریه حکماء ) و با فرض ترکب جسم از ذرات صغار صلبه ذی بعد ( نظریه ذیمقراطیس ) اشکالی پیش نمیآید ، ولی بنابر نظریه متکلمین اشکال ذیل ظاهر میشود : سنگ آسیائی را فرض میکنیم که در هر ثانیه یک دور به گرد محور خود میچرخد ، قهرا تمام ذرات آن سنگ در یک ثانیه یک دائره کامل را طی میکنند با این تفاوت که نقاط نزدیکتر دائره ای کوچکتر را طی میکنند
فرض میکنیم که ذراتی که در نزدیکترین دائره قرار گرفتهاند یک دائره ده سانتیمتری را طی میکند و ذراتی که در دورترین فاصله از محور قرار گرفتهاند یک دائره صد سانتیمتری را طی میکنند ، و سنگ آسیا را به حرکت در میآوریم ، هنگام حرکت سنگ آسیا قهرا اجزائی که در یک دائره قرار گرفته اندمرتبا جای خود را به یکدیگر میدهند
اکنون میگوئیم در لحظهای که یک ذره از ذراتی که در دائره وسیع تر قرار دارند به قدر یک ذره طی مسافت میکنند یعنی در جای ذرهء مجاور خود قرار میگیرند ، ذراتی که در دایره کوچکتر قرار دارند چه حالی دارند ، یا متحر کند و یا ساکن ، اگر فرض کنیم ساکنند باید بپذیریم که ذرات جسم در حال حرکت جسم به دور خود دو حالت مختلف دارند بعضی ساکنند و بعضی متحرک ، یعنی ارتباطشان قطع میشود و از هم گسسته میگردند ، به این ترتیب که اجزائی که روی دائره ده سانتی متری قرار دارند صبر میکنند که اجزاء دائره صد سانتی متری به مقدار نه جزء حرکت کنند و هنگامی که از جزء نهم به جزء دهم عبور میکنند اینها تکانی به قدر یک جزء به خود میدهند .
این ، هم خلاف محسوس است زیرا باید حرکت اجزاء دائره کوچک تر که در نه دهم زمان ساکن است و فقط در یک دهم زمان متحرک است ابدا احساس نشود و آنها ساکن دیده شوند و هم خلاف عقل سلیم است ، زیرا وقتی که نیروئی بر جسمی وارد میشود دلیل ندارد که حرکات ذرات به آن شکل و نظم که شبیه حرکات ارادی است صورت گیرد
و اما اگر فرض کنیم که در لحظهای که اجزاء دائرهء بزرگ تر به قدر یک جزء طی مسافت کردهاند اجزاء دائره کوچکتر نیز متحرک بوده و ساکن نبودهاند ، در این صورت مقدار حرکت یعنی مسافت طی شده اجزاء دائره کوچکتر یا برابر است با مقدار حرکت اجزاء دائره بزرگتر و یا کمتر است . اگر برابر است لازم میآید که دو حرکت مساوی از لحاظ سرعت دو مسافت مختلف را طی کنند یعنی لازم میآید دو جزء با سرعت واحد در یک زمان حرکت کنند و در عین حال یکی مسافت ده سانتیمتر و دیگری مسافت صد سانتیمتری را طی کند و این محال است . و اگر فرض کنیم ( مقدار ) حرکت اجزاء دائره کوچکتر کمتر است یعنی مسافت کمتری را طی کرده است ، لازم میآید تجزی آن اجزاء ، زیرا لازم میآید که مثلا در مدتی که اجزاء دائره بزرگتر هر کدام به اندازه یک جزء طی مسافت کردهاند اجزاء دائره کوچکتر هر کدام به قدر یک دهم جزء طی مسافت کرده باشد ، پس اجزاء مفروضه دارای مقدار و بعد هستند و نصف و ثلث وربع و عشر دارند و این خلاف مدعای متکلمین است
خلاصه برهان این است که بنابر ترکب جسم از اجزاء لا یتجزی لازم می آید در حین حرکت جسم به دور خود : 1 - یا گسستن و پیوستن بی منطق اجزاء 2 - و یا عدم تساوی مسافت دو حرکت متساوی السرعه متساوی المده ، و 3 - یا نقیض مدعا یعنی تجزی اجزاء و همه این شقوق محال است پس اصل مدعا محال است
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |