خدا در فلسفه دکارت و صدرالمتالهین شیرازی
پژوهشگر: زهرا بیانک
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
چکیده مقاله
اگر منظور از تصور خدا آن است که خدا را به شکل موجودی تصور کنیم،تصور و تصویر خداوند محال است چون خداوند دارای صورتی قابل تصویر نیست هرچه تصویری از او تصور کنیم ساخته و پرداخته ذهن ما خواهد بود،اما خداوند که خالق هستی است نمی تواند مخلوق ذهن بشر باشد.اگر منظور از تصور خدا شناخت خداوند است پاسخ مثبت است و ما انسانها به اندازه ی گستره ی وجودی و سطح دانش خود می توانیم علم به وجود خدا پیدا کنیم.
بحث از مفهوم خدا،صفات او،دلائل اثبات وجود خدا،رابطه خدا با جهان و آفریده ها،جملگی مربوط به دانش فلسفه دین است که خود شاخه و شعبه ای از فلسفه است.مساله خدا از دیرباز مورد اغتنای جدی فیلسوفان و اندیشمندان بوده است،دکارت که با ظهور او فلسفه،در مغرب زمین وارد دوره ی جدیدی شد و به همین سبب هم او را پدر قلسفه ی جدید نامیده اند،در آثار فلسفی اش برهان هایی برای اثبات وجود خدا ارائه می کند.به اعتقاد برخی اندیشمندان معاصر،خدا در فلسفه ی دکارت از دیدگاه معرفت شناسی مطرح است نه از دیدگاه هستی شناسی.از نظر دکارت اعتقاد به خدا اجتناب ناپذیر است حتی علم ریاضی بدون اثبات وجود خدا در حد معرفت احتمالی است.پس این نکته محرز است که در فلسفه دکارت خدا تامین کننده علم یقینی است و این نوعی تلقی ابزاری از خداست که خدا وسیله تثبیت یا تحصیل چیز دیگری است.
دکارت در مجموع سه برهان برای اثبات وجود خدا آورده است که دوتای آنها از نوع برهان های جهان شناختی و یکی هم برهان وجودی یا هستی شناختی که در اصل ابتکار قدیس آنسلم بوده است و هر سه برهان از کاستی هایی رنج می برند.
ملاصدرا نیز در مجموع پنج برهان برای اثبات وجود خدا آورده است که برهان صدیقین ابتکار خود وی است و دیگر برهان ها به طور عمده از سنخ برهان های جهان شناختی است.به علاوه بر برهان اشتیاق و فطرت دینی و توحیدگرای آدمی و یافت شهودی خداوند تاکید می کند که سخنان عارفان ساخته و استدلال او را به برهان های مبتنی بر تجربه دینی نزدیک می سازد که در فلسفه مغرب زمین و در نظام های الهیاتی معاصر کاملا مطرح است و شاید بتوان این نکته را از مزایای فلسفه ملاصدرا شمرد که فلسفه دکارت فاقد آن است.
کلید واژه ها:
برهان وجودی،برهان جهان شناختی و غایت گرایانه،برهان اخلاقی،برهان صدیقین،صفات خداوند.
خدا و جهان
میزان استعلای تنره یا حلول خداوند بستگی به دیدگاهی دارد که در مورد رابطه او با جهان اتخاذ میگردد. در این باب لااقل پنج نظر و دیدگاه وجود دارد.
1.خدا به عنوان علت غایی
خدا را میتوان علت غایی و نه علت فاعلی جهان دانست. ارسطو حکیم بزرگ یونانی قائل به این نظر بود. طبق نظر او دا محرک اول جهان است.او جهان را به حرکت در می آورد،بدین معنی که از طریق یک سلسله محرکها یا عقول تابعه،صورت ساختار مادی جهان را می پرورد،یعنی به آنها الهام میکند که به او،یعنی خدا،به عنوان غایت یا هدف جهان،عشق بورزند.با این وصف ارسطو صریحاً منکر آفرینش جهان است،او ماده را نامخلوق و سرمدی میداند.
2.جهان به منزل ی فیض صادر از خدا
جهان را میتوان به نحوی،فیض صادر از خدا یا تجلی او دانست.این نظر سه صورت یا روایت عمده دارد.
طبق نظر افلوطین احد یا خدای اول فراتر از اندیشه و وجود است. اگر قرار بود جهان بخشی از احد باشد،صرافت و بساطت او از بین می رفت و اگر با عمل اراده،جهان را می آفرید،تغییرناپذیری او از دست می رفت و اگر با عمل اراده،جهان را می آفرید،تغییر نذیری او از دست می رفت.بنابراین افلوطین نظریه ی صدور خویش را پرداخت.نفس و جهان مادی،از اد،فیضان و صدور می یابد(همچنان که اشعه از خورشید صادر می شود)بی آنکه قیومیت او خدشه دار شود.
طبق نظر اسپینوزا جهان خداست(تنها جوهر)،یعنی در ظل صفت اندیشه و امتداد او واقع است.همه چیز طبق ضرورت منطقی از ذات او جریان نی یابد."ممکن نبود اشیاء به صورتی و نظامی دیگر،جز صورت و نظام موجود،به وجود آیند.همه اشیاء از همان ضرورت طبیعی او به وجه معینی به وجود و به فعل موجب شده اند.
3.جهان همچون ماده ای سابق الوجود که نظم یافته است.
سومین نظری که در باب رابطه خدا با جهان بیان شده مربوط به افلاطون است.طبق این نظر خدا از یک سو مقید به جهان صور و از سوی دیگر مقید به ماده سابق الوجود است.نقش او این است که صور را بر ماده برافکند و بدین سان یک کل معقول و منظم پدید آورد.او از آنجا که خیر محض است،از بخل و حسد فارغ است.
4.خلق از عدم
برخلاف همه آرا و اندیشه هایی که برشمردیم،خداپرستان مسیحی از اگوستین به بعد قائل به نظریه خلق از عدم بوده اند.او به جهان نیاز ندارد تا ذات او را تکمیل کند،زیرا به کلی غنی بالذات و قیوم است.مفهوم این رابطه بین آفریدگار و آفریده از طریق بیان تقابل بین موجود، واجب و ممکن روشن تر می شود.بنابراین هیچ یک از موجودات استقلال وجودی ندارد و همه مخلوق و وابسته اند.
5.خدا به عنوان غایت قصوای سیر کیهانی
این نظر میگوید خدا یا الوهیت،نه مبدا سیر کیهان،بلکه به نحوی آرمانی منتها یا غایت قصوای آن است.سیر تکاملی جهان از زمان مکان و از طریق ماده حیات،به سوی حصول ذهن یا آگاهی است.خدا کاملا و کلا در جهان وجود دارد و جهان به منزله ی جسم اوست ولی او هنوز به الوهیت نرسیده است،یعنی همچون موجودی نامتناهی و منزه و متعال.(1)
انواع برهان های اثبات وجود خدا:
برهان وجودی
کسانی که در مقام استدلال بر وجود دا برآمدند،یکی از این دو راه را استفاده کرده اند:شیوه ی پیشینی،شیوه پسینی روش نخست وجود خدا را از راه حضور تصور او در آگاهی شخص مدرک و شناساگر اثبات میکند.آنسلم خدا را موجودی میداند که بزرگتر از آن نتوان تصور کرد. طبق نظر آنسلم چنین تصوری مستلزم وجود واقعی است و در واقع وجود داشتن،لازمه ی چنین تصوری است.
تقریرهای متفاوتی از این برهان در آثار کسانی ارائه شده کانند:رنه دکارت که معتقد است خدا را نمی توان به عنوان غیر موجود تصور کرد.در بین معاصران،نورمن مالکوم،الوین پلانتینگا و چارلز هارتشوران از مدافعان برهان وجودی هستند.توماس آکویناس و ایمانوئل کانت نیز دو منتقد سرسخت برهان وجودی به شمار میروند.
برهان جهان شناختی و غایت گرایانه
موضع مقابل دیدگاه یاد شده،این است که هر گونه رویکرد پیشینی نسبت به مسئله خدا،مردود است زیرا هیچ چیز مقدم بر وجود خدا نبوده و بنابراین نمیتئاند مبین وجود هستی او باشد.موجودات محدود این جهان نمیتوانند واقعیت خود را تبیین کنند،بلکه جملگی آثار و معلولات و وابسته به یک علت مافوق اند که خالق آنهاست.اساس سیر اندیشه در این براهین اصل علیت است،علت فاعلی علت صوری و غایی.
برهان اخلاقی
دراواخر قرن هجدهم،ایمانوئل کانت در کتاب نقد عقل محض تاکید کرد که عقل بشری به آنچه ورای جهان پدیداری است و به طور مستقیم مورد شناخت آن قرار میگیرد و البته فورا با مفاهیم اساسی موجود در ذهنیت شناساگر ترکیب میشود،دسترسی ندارد.به همین علت،از دیدگاه کانت خدا مفهومی سامان بخش است که ذهن بشر برای مشروعیت بخشیدن به احکام اخلاقی آن را پدید آورده است.بنابراین،بر خلاف گذشته که خدا سازنده ی اخلاق بود طبق این نظر اخلاق اصل اساسی و زمینه ی پیدایش فرض وجود خداست.(2)
بعضی صفات خداوند از نظر دکارت:
سرمدیت خدا:برای فهم سرمدیت خدا باید گفت که مخلوقات یا هرچیزی که سوای خداست،همواره فقط به واسطه نیرو یا ذات خدا وجود می یابند؛نه به واسطه نیرو خودشان،در نتیجه علت وجود آینده اشیا وجود فعلی آنها نیست،بلکه فقط تغیر ناپذیری خداوند است و بدین جهت باید بگویم هرگاه خدا چیزی را آفرید بعدها وجود آنها را حفظ خواهد کرد،یعنی همان عمل آفرینش ادامه می دهد از اینجا نتیجه میگیریم:1)شی مخلوق وجود را از دیگری بهره مند است زیرا وجود مندرج در ذاتش نیسا،در صورتی که ممکن نیست گفته شود که خداوند وجود را از دیگری بهره می گیرد،زیرا وجود خدا خود خداست،و بنابراین ذات اوست،در نتیجه اشیای مخلوق از دیمومت بهره مندند،اما خدا نه. 2)تمام مخلوقات،در حالی که از دیمومت و وجود حاضر خود بهره مندند،کاملا عاری از وجود آینده خود می باشند.زیرا واضح است که وجود آینده باید پیوسته به آنها داده شود؛اما درباره ی دات آنها این سخن ممکن نیست گفته شود.به هر حال نمی توانیم به خدا وجود آتی نسبت دهیم زیرا وجود او مندرج در ذاتش است زیرا همان وجودی که او بعدا خواهد داشت باید اکنون بالفعل به او نسبت داده شود.این وجود نا متناهی را دکارت سرمدیت می نامد،و آن فقط باید به خدا نسبت داده شود نه هیچ آفریده دیگری.(3)
وحدت خدا:در میان صفات خدا عالی ترین از نظر دکارت فهم است،در اینجا میگوید خداوند تمام کمال خود را از خود دارد و نه از دیگری.اگر گفته شود که خدایان یا موجودات متعددی که از حد اعلای کمال برخوردارند وجود دارند تمام آنها باید بالضروره در حد اعلای عقل باشند در این صورت کافی نخواهد بود که هر یک فقط خود را فهم کند زیرا از آنجا که هریک باید هر چیزی را فهم کند او باید هم خود را فهم کند و هم دیگران را،در نتیجه کمال فهم هر یک تا اندازه ای مربوط به خود او خواهد بود و تا اندازه ای مربوط به دیگری.بنابرای هیچ یک از آنها نمی تواند موجودی در عالی ترین مرتبه کمال،در حالی که خدا موجودی است کاملا مطلق،در این صورت نتیجه می گیریم که او واحد است. (4)
حیات خدا:مقصود دکارت از حیات خدا نیرویی است که اشیاء به واسطه آن در موجودیتشان پایدار می مانند.از آنجا که این نیرو متمایز از خود اشیا است،میتوانیم به درستی بگوییم که اشیاء حیان دارند.اما نیرویی که خدا به واسطه آن در کوجودیت خود پایدار می ماند چیزی جز ذات او نیست.بنابراین آنانکه حیات را خدا می خوانند سخنی بسیار درست می گویند.(5)
اراده و قدرت خدا:اراده و قدرت خدا نسبت به اشیاء خارجی متمایز از عقل او نیستند،زیرا خداوند فقط حکم نکرده است که اشیا باید وجود یابند بلکه حکم کرده است که آنها باید با طبیعت خاصی وجود یابند؛یعنی ذات و وجود آنها وابسته به اراده و قدرت خداوند است.بنابراین عقل و قدرت و اراده ای که خدا به وسیله آنها اشیاء را خلق کرده و می فهمد و حفظ می کئد،یا به آنها عشق می ورزد جز در فکر ما متمایز از هم نیستند.(6)
خدا از نظر دکارت:
دکارت میگوید: سؤال این است که آیا تصور خدا را خودم میتوانم ایجاد کرده باشم.اما پیش از پاسخ به این سؤال باید ببینماین تصور چیست؟«من از نام خدا جوهری نامتناهی، قائم به ذات، عالم مطلق و قادر مطلق را میفهمم که من و هر چیز دیگری را اگر چیز دیگری وجود داشته باشد، آفریده است.»اگر من این صفات یا خصوصیات را بررسی کنم، پی میبرم که خودم نمیتوانم تصور آنها را ایجاد کرده باشم.از آنجا که من جوهر هستم میتوانم تصور جوهر را بسازم؛اما در عین حال، به عنوان جوهری متناهی، نباید دارای تصوری از جوهر نامتناهی باشم مگر اینکه این تصور، از جوهری نامتناهی که وجود خارجی دارد ناشی شده باشد.ممکن است گفته شود که من به نحو کاملا خوبی میتوانم برای خودم تصور امر نامتناهی را به وسیلهی سلب تناهی بسازم.اما از نظر دکارت، تصوری که من از امر نامتناهی دارم یک تصور صرفا سلبی نیست؛زیرا به وضوح در مییابم که جوهر نامتناهی دارای واقعیت بیشتری نسبت به جوهر متناهی است.در واقع، از جهتی تصور امر نامتناهی باید مقدم بر تصور امر متناهی باشد.زیرا جز از طریق مقایسه خودم با تصور موجودی نامتناهی و کامل، چگونه میتوانم به تناهی و محدودیتهایم پی ببرم؟ افزون بر این، گر چه ماهیت امر نامتنهای را درک نمیکنم، اما تصوری که از آن دارم آن قدر واضح و متمایز است که مرا قانع میسازد که این تصور، نسبت به هر تصور دیگری، از واقعیت بیشتری برخودار است و نمیتواند صرفا ساختهی ذهن من باشد.ممکن است اشکال شود که تمام کمالاتی که به خدا نسبت میدهم امکان دارد بالقوه در من وجود داشته باشد.فراموش نکنیم که من از افزایش دانشم آگاه هستم و این افزایش احتمالا میتواند تا بینهایت ادامه یابد.ام در واقع این اشکال، مغالطه آمیز است.زیرا داشتن قوه و توانایی افزایش کمال در مقام مقایسه با تصوری که از کمال بالفعل و نامتناهی خدا داریم، نقص محسوب میشود.«وجود ذهنی یک تصور نمیتواند معلول چیزی باشد که بالقوه وجود دارد...بلکه تنها میتواند معلول موجودی عینی یا بالفعل باشد.»
دکارت در اصول فلسفه میگوید:«من آن چیزی را واضح مینامم که برای یک ذهن متوجه، حاضر و آشکار باشد؛همان گونه که وقتی اشیا در برابر چشمان بینای ما قرار میگیرند و با نیروی کافی بر آنها اثر میگذارند، میگوییم آنها را به وضوح میبینیم.اما متمایز چیزی است آن چنان دقیق و متفاوت با همهی چیزهای دیگر که فقط آنچه را واضح است در بر میگیرد.».بنابراین، ما باید میان وضوح و تمایز فرق بگذاریم.برای مثال، کسی که دچار درد شدیدی است ممکن است ادراک بسیار واضحی از آن داشته باشد، اما با حکم نادرستی که دربارهی طبیعتش صادر میکند آن را با چیز دیگری اشتباه کند.«بدین ترتیب، هر ادراک متمایزی واضح است، اما هر ادراک واضحی متمایز نیست.».بیتردید، این ملاک حقیقت را ریاضیات به دکارت القا کرد. قضیهی ریاضی صادق گویی خود را بر ذهن تحمیل میکند، یعنی همگامی که ذهن آن را واضح و متمایز ادراک میکند نمیتواند از قبولش خودداری نماید.به همین گونه، من قضیهی فکر میکنم، پس هستم را به دلیل به کارگیری ملاک حقیقت خارجی تصدیق نمیکنم، بلکه صرفا به این دلیل آن را تصدیق میکنم که صدقش را به طور واضح و متمایز در مییابم.(7)
دکارت معتقد است که قبل از وی همه ی انسانها قادر نبوده اند تا حقیقت را از خطا تشخیص دهند و در نتیجه از دسترسی به یقین بازمانده اند.از نظر وی بدون روش،حقیقت دچار لغزش می شود.دکارت در بررسی روش خود یقین را با بازگشت به اصول ضروری به دست می آورد.در گام اول از یقین شهودی به اصلی می رسیم که برای آن نیاز به مبنای دیگری نداریم.در گام بعد با استنتاج از این اصول شهودی به حقایق دیگری می رسیم.از جمله امور شهودی این است که هر انسانی می تواند به طور عقلی دریابد که از وجود و آگاهی برخوردار است. (8)
براهین اثبات وجود خدا در فلسفه ی دکارت
دکارت در فلسفه اش سه استدلال برای اثبات وجود خدا آورده است،از میان سه برهان دکارت یکی از آنها ابداعی خود او نیست بلکه همان برهان وجودی یا دلیل هستی سنت آنسلم است منتها با دقت کمتری ار آنچه که خود آنسلم آورده.
و اما براهین:
دکارت در کتاب اصول فسفه خود مینویسد: خدا وجود دارد و این قضیه فقط از اینجا مبرهن میشود که ضرورت وجود خدا در مفهوم کلی اندیشه ما از خدا نهفته است.
چون ذهن تصورات یا مفاهیم کلی گوناگونی را که در خود میبیند،مرور میکند و میبیند که تصور وجودی علیم،قدیر و کامل مطلق نیز در وی هست،با تکیه بر ادراک خویش از این تصور،به آسانی تصدیق میکند که خدا،یعنی همین وجود کامل،وجود دارد.زیرا گرچه ذهن از بسیاری چیزهای دیگر تصورات متمایزی دارد،اما در آنها هیچ چیزی که دال بر ضرورت وجودشان باشد نمی بیند،در حالی که ذهن در تصور خدا نه تنها مانند همه تصورات متمایز دیگر به یک هستی ممکن است به امکان عام و امکان خاص برحورد کند،بلکه وجودی را در می یابد که ضروری مطلق و ابدی است و درست همان طور که از تصور مثلث در می یابد که مثلث ضرورتا دارای سه زاویه است که مجموع آنها برابر دو قائمه است،به همین ترتیب پی می برد که هستی ضروری و ابدی در ذات،تصوری است که وی از یک وجود کامل دارد و به این نتیجه می رسد که تصور وجود مطلقا کامل،عین وجود است.
در اینکه وجود ضروری،جزء ذاتی تصور کلی ما از دیگر چیزها نیست و اشیاء دیگر همه فقط ممکن الوجودند.
اگر ذهن توجه کند که تصوری از هیچ شی دیگری ندارد که ضرورت مطلق هستی نیز در آن نهفته باشد،از حقیقت این نتیجه گیری مطمئن تر خواهد شد.زیرا از اینجا پی خواهد برد که تصور یک وجود کامل مطلق در وی،مانند تصورات موهوم،ساخته ی پندار و خیال نیست بلکه برعکس نقشی از آثار یک طبیعت نامتغیر و حقیقی است که نمی تواند وجود نداشته باشد،زیرا تصور وی بدون تصور وی بدون تصور وجود ضروری آن،ناممکن است.
همچنین میگوید:
هر چه کمال بیشتری در یک چیز ادراک کنیم به همان نسبت باید باور داشته باشیم که علت آن هم باید کامل تر باشد،و اینکه ما علت خود نیستیم بلکه خدا علت ماست پس وجود دارد.
اما چون همگان ما چنان که باید به این حقیقت توجه نمیکنند و چون ما،وقتی تصوری از دستگاهی،که مهارت زیادی در ساخت آن به کار رفته است داریم،درباره چگونگی دریافت این تصور،بسی چیزها می دانیم،در حالی که نمی توانیم به یاد بیاوریم که تصوری که ما از خدا داریم کی از خدا به ما رسیده است،زیرا این تصور همیشه در نهاد ما بوده است،باید بررسی کنیم و ببینیم که خالق نفس یا تفکر ما،که تصوری از کمالات نامتناهی الهی در خود دارد،کیست.زیرا بدیهی است که کسی که موجود کامل تر از خود را میشناسد،خود علت وجود حویش نیست،چه اگر علت خود بود همان کمالاتی را که تصورش در وجود وی هست،به خود ارزانی میداشت پس دلیل وجود او جز در وجودی که واجد تمام این کمالات است،یعنی جز در وجود خدا نیست.
از نظر دکارت مخلوقات هم در ذات و هم در وجود وابسته به خدا هستند،از این جا آشکارا بر می آید که مخلوقات از خود وجوب ندارند(واجب الوجود بالذات نیستند)،زیرا آنها نه از خود ذاتی دارند و نه به واسطه خود به وجود می یابند.
و باید خاطر نشان کرد که نوع ضرورتی که در مخلوقات از سوی علتی موجود است،یا از حیث ذات آنهاست یا از حیث وجود آنها؛زیرا این حیثیات در مخلوقات متمایز از هم هستند.اما در خدا نه ذات متمایز از وجود است،و نه ضرورت ذات متمایز ازضرورت وجود؛و از اینجا دانسته می شود که اگر ما درباره کل نظام طبیعت بیندیشیم خواهیم یافت بسیاری از اشیاء که ما طبیعت آنها را به صورت واضح و متمایز درک می کنیم امکان ندارد به هیچ نحوی وجود داشته باشد. (9)
اسماء و صفات خداوند از نظر ملاصدرا
از نظر ملاصدرا شناخت اسماء الهی،علمی شریف و دقیق و بسیار دشوار است که حضرت آدم (ع) با آن از فرشتگان برتری یافت.
مقصود از اسم از_نزد عرفا_همان معنای محمول بر ذات است و فرق میان اسم و صفت به وجهی،همانند معنای محمول بر ذات است و فرق میان اسم و صفت به وجهی ،همانند فرق میان مرکب وبسیط است؛ چنانکه سفید اسم و سفیدی صفت است.پس مسمی یکی است و مسمی بسیارند که همه محصولات عقلی می باشند و مراد از آنها الفاظ نیست.اسماء خدای بلند مرتبه در حقیقت همان محمولات عقلی اند،که ذات احدیش بر آنها مشتمل است و جعل و تاثیر به آنها تعلق ندارد،بلکه آنها بدون جعل و ثابت در ذات،موجودند.
از دیدگاه او برخی از صفات خداوند مانند:وجود،قدرت و علم حقیقی کمالی اند که بر ذات وی ذات و اضافه نمی باشند،بلکه عین ذات وی هستند،بدین معنی که ذات وی از حیث حقیقتش،مبدئی است برای انتزاع آن صفات از ذات و مصداقی است برای حمل آنها بر آن.و برخی دیگر از صفات خدا مانند مبدئیت و مبدعیت و خالقیت و امثال آن اضافی محض و زائد بر ذات وی و متاخر از ذات هر آنچه به آن نسبت داده می شود،است،واضافه شدن این صفات بر ذات،هیچ خللی در وحدانیت خدا وارد نمی سازد،بطوری که تمام این صفات از ذات او نشات می گیرد و بر هیچ کس پوشیده نیست که صفات حقیقی خدا تکثر و تعدد نمی پذیرد و جز بر حسب تسمیه اختلافی در میان آنها نیست.
از نظر او جز خداوند همه ماهیت ها ناپایدار و ذاتهای ناقص و هستی هایی هستند که به خداوند پایدار هستند و هر چیز که به دیگر چیز پایدار باشد به او نیازمند است و از او کمال می پذیرد. و آن دیگر مبدا و غایت این چیز ناپایدار می باشد.پس این هستی های فنا پذبر با گوناگون کمال و نقصی که دارند و ترتیبی که مین آنها هست،ذاتشان بدان ذات پایدار نیازمند است و به آن استغنا می جوی.(10)
از نظر ملاصدرا اگر معنی نقص در ذات واجب تصور شود باید تعقل کمال و نقص با هم باشد.و هر موجودی که یک امر وجودی از ان سلب شود حقیقت بسیط نمی باشد بلکه ذاتش به دو جهت آمیخته یک جهت، فعلیت ودیگر جهت سلب می شود.
ازنظر او حقیقت وجود به راستی پروردگار بزرگ است و جز او دیگر موجودات ماهیت هایشان فنا پذیر و ناچیز است و وجودشان که پرتو گوهر ذات باری است پایدار خواهد بود زیرا ماهیت ها اصل نیستند و پایدارنمی باشند. (11)
برهان های اثبات وجود خدا در فلسفه ی ملاصدرا
ملاصدرا در کتاب اسفار میگوید:بدان راههای به سوی خدا بسیار است،چون او دارای برتری و فضیلت های فراوان و جهات بسیار است:و لکل وجهه هو مولیها،یعنی:هر گروهی را جهتی است که رو سوی آن می کند،ولی برخی از این جهات استوارتر و برتر و نورانی تر از برخی دیگرند و محکم ترین و برترین جهت به سوی او جهتی است که در واقع جز او در برهان وسطی نباشد،در این صورت طریق و راه رسیدن به مقصود،عین مقصود است و آن راه صدیقان است که به خود او_تعالی_بر او شهادت می دهند و سپس به ذاتش بر صفاتش ،و به صفاتش بر افعالش یکی پس از دیگری شهادت می دهند.
در کتاب الهی نیز به این راه ها اشاره شده است:سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق،یعنی:به زودی آیه ها و نشانه های خود را در آفاق و ضمیرهایشان به آنها نشان خواهیم داد تا محققشان شود که اوحق است و به این راه اشاره کرده است:اولم یکف بربک انه علی کل شئی شهید.(12)
در فلسفه ملاصدرا چند برهان برای اثبات وجود خدا ذکر شده است اما آنچه تقریبا تازه و ابتکاری است برهانی است که به برهان صدیقین معروف است و خود ملاصدرا به آن اهمیت زیادی میدهد و آن را ابتکار خودش میداند و بدان می بالد.
ملاصدرا در دو کتاب "المبدا و المعاد" و "مفاتیح الغیب" به چند برهان برای اثبات وجود خدا اشاره کرده که همگی تکراری و دارای سابقه ای طولانی در کلام و فلسفه است ولی در بقیه آثارش مثل "عرشیه"،"شواهد الربوبیه"،"اسرار آلایات"،"مظاهر الالهیه" و کتاب گرانقدر خود"اسفار" علاوه بر ذکر سایر براهین مشهور به ذکر برهان معروف صدیقین نیز پرداخته و بحث کرده است.
در کتاب "المبدا و المعاد" در فصل مربوط به اثبات ذات واجب الوجود میگوید:طریق مبتنی بر امکان آن است که ممکن چنان که دانستی حالش به حسب ذاتش نیست بخاطر سلب ضرورت عدم و وجود و سلب ضرورت هر صفت وجودیه یا عدمیه،پس در اتصافش به وجود به مرجحی محتاج است و همچنین است کلام در مرجح تا آنکه منتهی گردد به چیزی که آن عین حقیقت وجود است به جهت دفع دور و تسلسل و چنین کسی واجب اول است که مطلوب همه آنهاست و به وجهی دیگر،اگر برای سلسله مرجحات طرفی نباشد هیچ یک از آحاد را نه صلاحیت علیت و ترجیح خواهد بود و نه صلاحیت معلولیت و استناد،زیرا که ممکن اند و برای ممکن از این که ممکن است مزیتی بر ممکنی دیگر نمی تواند باشد. به خلاف آنکه برای آنها طرفی باشد.
اما طریق مبتنی بر تغیر آن است که موجود در نفس الامر یا این است که چنان که در نفس الامر موجود است در مرتبه ذات من حیث هی،هی نیز موجود است.یعنی هرگاه ذات من حیث هی،هی با قطع نظر از ملاحظه هر چه غیر ذات است ملاحظه شود موجود خواهد بود حتی آنکه همه اعتبارات واقعه در نفس الامر بوده باشد منشا صحت حکم بر آن به موجودیت و صحت حمل موجود،پس میباشد واجب لذاته بذاته و هو المطلوب،یا چنین نیست بلکه فعل بعد از قوه میباشد ،مثل ماهیات امکانی که موجود شده اند بعد از آنکه موجود نبودند و بالفعل شده اند بعد از آنکه بالقوه بودند به حسب ذوات و اگرچه بعضی از آنها به حسب واقع چنین نباشند یعنی وجودشان به حسب واقع بعد از عدم نیست لکن همه به حسب ذوات در این وصف مشترکند و این صیرورت و انتقال نوعی از تغیر است پس گویا حرکتی است ذاتی چنان که انتقال تدریجی در مقولات اربعه مشهوره حرکتی است زمانی.پس هرگاه چیزی در تغیر به حسب صفتی از صفاتش،این یا وضع یا غیر آنکه آن را حرکت زمانی میگویند،محتاج به مغیری که او را تغییر دهد بوده باشد،چنان که در موضع خودش به ثبوت رسیده است،پس در تغییر به حسب ذات به مغیر محتاج تر خواهد بود.
پس میگوییم که هرچیزی که از قوه به فعل درآید به وجهی از وجوه محتاج است مخرجی غیر از ذات خودش که آن را از قوه به فعل آورد و واجب است که بالاخره منتهی شود به چیزی که من جمیع الوجوه بالفعل باشد تا آنکه به مخرجی غیر از ذات خودش که آن را از قوه به فعل آورد و واجب است که بالاخره منتهی شود به چیزی که من جمیع الوجوه بالفعل باشد تا آنکه به مخرج دیگری محتاج نباشد و الا به دور یا تسلسل می انجامد و آنکه من جمیع الوجوه بالفعل باشد واجب الوجود است و هو المطلوب
1. بررسی این دو برهان:
وجه مشترک هر دو برهان این است که هردو نیازمند به ابطال دور و تسلسل اند و اگر کسی مثل فیلسوفان مارکسیست و دیالکتیسینها قائل به دور و تسلسل نشد این برهان تام نبوده و برای آنها الزام آور و قانع کننده نخواهد بود.
نکته ی دیگر اینکه این دو برهان با تفاوت اندکی که دارند هر دو از نوع برهان جهان شناختی اند و افلاصون در کتاب "نوامیس" یا "قوانین" و ارسطو نیز در کتاب "مابعد الطبیعه" برهان حرکت و جهان شناسی را توضیح داده است.پس این دو برهان ابتکار ملاصدرا نیست و میراث فلسفه یونان است و تمام اشکالاتی که بر نوع براهین جهان شناختی به خصوص از سوی فیلسوفان معاصر وارد شده عینا بر این دو برهان نیز وارد است.
دو برهان دیگر:
برهان اول برهان اشتیاق نام دارد،ملاصدرا این برهان را به معلم مشائین نسبت می دهد و خود می کوشد تا همین برهان را از حکایت ابراهیم خلیل در قرآن استخراج نماید،توضیح این برهان این است که حرکت در اجسام فلکیه ظاهر و مشاهده میشود و اثبات میکند که آن حرکت نه طبیعی و نه قسری است بلکه حرکتی است نفسانی که از روی شوق به غایتی به هم رسیده است و آن غایت غضبی و شهوی نمیتواند باشد زیرا که افلاک از این دو مبراست پس به ظهور رسید که باید غایت آنها امری باشد قدسی که از ماده به جمیع وجوه مفارق و صاحب قوه غیر متناهیه باشد و تحرکش برای افلاک برای استکمال خودش نباشد.پس آن امر قدسی اگر واجب الوجود است فهو المطلوب و اگر واجب الوجود نیست باید به واجب الوجود برسد دفعا لدور و تسلسل.
برهان دیگراز راه نفس انسانی است که ملا صدرا آن را مسلکی بسار نیکو در اثبات وجود خدا خوانده است،تقریر او از این برهان اینگونه است:نفس مجرد است از ماده و حادث است با حدوث بدن زیرا که تمایز ابدان پیش از بدن ممتنع است و تناسخ محال است به جهت مطابق نبودن مبدا آنها با منتهای آنها پس نفس ممکن محتاج به سببی خواهد بود که آن را موجود گرداند و این سبب مرجح جسم من حیث هو جسم نمی تواند بود.و الا باید که از جمیع اجسام این سببیت آید زیرا که جمیع اجسام در معنی جسمیت اشتراک دارند و بالبدیهه از همه این سببیت نمی آید و نمیتواند بود که این سبب قوه جسمانیه باشد،خواه آن قوه نفسی دیگر یا صورت طبیعیه باشد.زیرا که در نزد ایشان مقرر است که
جسمانیات در چیزی میتوانند تاثیر کرد که علاقه وضعیه و نسبت جسمیه با ماده آن چیزحاصل کرده باشد.چنان که قوه آتش چیزی را گرم میتواند کند که ملاقی جسمش یا قریب به او باشد.
و در پایان به این نتیجه می رسد که موجد نفس،جسم و جسمانی نمی تواند باشد بلکه باید که مفارق ماده باشد.پس اگر واجب باشد پس آن مطلوب است و اگر ممکن باشد محتاج خواهد بود به مرجحی اشرف از او و لامحاله منتهی میگردد به واجب الوجود بذاته و این حجت از حجج قویه است در منظر اهل حکمت متعالیه.
نقد:
چنانکه ملاحظه میگردد این برهان فرع بر اثبات و تجرد نفس است و تنها پس از اثبات این مدعاست که میتوان به طرح این برهان پرداخت. در ضمن این برهان باز هم نیا به ابطال دور و تسلسل است که آن خود نیز مشکل افزاست.
صدر المتالهین در پایان بخش کتاب "مبدا و معاد" به فطری بودن اعتقاد به واجب اشاره می کند و می گوید: معرفت وجود واجب امری است فطری.زیرا که هرکس در حال وقوع در اهوال و شداید احوال به حسب توکل بر حق تعالی می نماید و به توجه غریزی به مسبب الاسباب و مسهل امور صعاب متوجه میگردد هرچند متفطن به آن هم نباشد و از اینجاست که اکثر عرفا در اثبات واجب و اینکه مدبر مخلوقات اوست به مشاهده حالاتی که در هنگام وقوع در امور هایله از قبیل سوختن و عرق شدن حادث میگردد استدلال میکنند و در کتاب الهی به آن اشاره شده است.
نقد:
ارجاع اثبات وجود خدا به غریزه و فطرت دینی،برهانی دیر پا و بسیار کهن است و تقریر های گوناگون دارد که در فلسفه غرب تحت عنوان،برهان های اجماع عامبر وجود خداوند نامیده و دست بندی شده اند.این برهان شاهدی است بر آن شواهدی که دلالت مستقیم بر وجود خداوند دارند،ولی نمی توان با قاطعیت آن را برهانی مستقیم و مستقل به حساب آورد.
برهان هایی که تا کنون مطرح شد همگی از سنخ برهان های جهان شناختی بودند اما برهان صدیقین که از ابتکارات فلسفی ملاصدرا به حساب می آید در انجا مطرح میشود.
برهان صدیقین:
به اعتراف محققان بزرگ برهان صدیقین متین ترین و محکم ترین برهانی است که در فلسفه اسلامی برای اثبات وجود خدا اقامه شده است. نخستین کسی که این نام را برای برهان به کار برده است ابن سینا در پایان نمط چهارم از کتاب "اشارات و تنبیهات" خویش بوده است.
اما تقریر این برهان به بیان خود ملاصدرا اینگونه است که :بدان راههای شناخت خداوند بسیار است.زیرا که او دارای فضائل و جهات نامحدود است و هر راهی را مقصد اوست.
لکن برخی از این راها روشن تر وشریف تر و استوار تر است و شریف تر و محکم تر از همه براهین برای اثبات ذات و صفات و افعال او،برهانی است که حدوسط آن غیر حق نباشد.پس طریق به سوی مطلوب،نفس مطلوب باشد،به سبب اینکه حق برهان است بر تمام اشیاء و این راه همه پیامبران و صدیقان (ع) است که خداوند نیز می فرمایند:"بگو راه من این است که از روی بصیرت خود را هرکس را که پیروی کند به سوی خدا دعوت می نمایم." و صدیقان کسانی هستند که از خدا بر خدا استدلال نموده،چنان که قرآن نیز میفرماید"خدا خود گواهی می دهد که جز او خدایی نیست" و سپس از ذات حق بر صفات او و از صفات او بر افعال او و آثارش یکی پس از دیگری استدلال میکنند. (13)
نتیجه:
نه ملاصدرا و نه دکارت هیچ کدام به برهان نظم اشاره ای نکرده و به آن استناد نجسته اند.هرچند که نظم جهان مورد قبول و اذعان هر دو فیلسوف است.برهان اخلاقی نیز در آثار هیچ یک از این دو فیلسوف مورد بحث و استناد واقع نشده است در حالی که در مغرب زمین،کانت گرایان کاملا به این میراث مهم کانتی توجه داشته اند و از آن بهره گرفته اند.
در مجموع میتوان گفت که تلقی ملاصدرا از خدا به تلقی ادیان بسیار نزدیکتر است تا تلقی دکارت و استدلال صدرا پخته تر و دفاع پذیر تر است و بر مبانی متقن تر و استوارتری تکیه می کنند.
ارجاعات:
1. خدا در فلسفه ی دکارت و صدر الدین شیرازی،ص 60
2.همان،ص 65
3.شرح اصول فلسفه دکارت و تفکرات مابعد الطبیعی. ص 207
4.همان،ص 210
5.همان،ص 223
6.همان،ص 230
7. مقاله خدا در فلسفه دکارت، منبع،سایت: http://www.noormags.com/
8.خدا و انسان،ص 342
9. خدا در فلسفه ی دکارت و صدر الدین شیرازی،ص 98
10.المظاهر الهیه،ص 28
11.مشاعر،ص63
12.ترجمه اسفار،ص 13
13. خدا در فلسفه ی دکارت و صدر الدین شیرازی،ص 185
منابع:
1.ترجمه اسفار،صدر المتالهین شیرازی،ترجمه محمد خواجوی،انتشارات مولی 1378
2.خدا در فلسفه ی دکارت و صدر الدین شیرازی،همایون همتی،انتشارات سوره،مهر 1386
3.خدا و انسان،دکتر عبد الله نصری،انتشارات آدرخش تیر 1375
4.شرح اصول فلسفه دکارت و تفکرات مابعدالطبیعی،ترجمه دکتر محسن جهانگیری،انتشارات سمت،زمستان 1382
5.مشاعر،تالیف ملاصدرای شیرازی،ترجمه و توضیح غلامحسین آهنی،انتشارات مولی 1361
6.مقاله خدا در فلسفه دکارت، منبع،سایت: http://www.noormags.com/
7.المظاهر الهیه ملاصدرا،ترجمه و تعلیق سید حمید طبیبیان،چاپ اول 1364
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |