رابطه دین و اخلاق از دیدگاه علامه طباطبایی و کانت
پژوهشگر: حسن شجاع بهار
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
چکیده
در این نوشتار رابطه دین و اخلاق از دیدگاه علامه طباطبایی فیلسوف و اندیشمند بزرگ اسلامی و کانت، یکی از بزرگترین متفکران مغرب زمین، بحث و بررسی میشود. علامه دین و اخلاق را از جنبههای مختلف مورد بررسی قرار دادهاست. جهت تبیین نظر وی ابتدا تعاریفی که ایشان از دین و اخلاق ارائه نموده را بیان نموده سپس رابطه دین و أخلاق از جنبههای مختلف مورد بررسی قرار میگیرد از نظر وی أخلاق و اصول أخلاقی هر دو اعتباری میباشد. پس از آن دیدگاه کانت بیان میشود البته برای فهم بهتر نظر وی نکاتی از قبیل فعل خوب اخلاقی، انواع خوبهای اخلاقی، امر مطلق، کارکردهای امر مطلق، منشاء استنباط دستورات اخلاقی از نظر ایشان بررسی میشود. از نظر ایشان هم اخلاق امری اعتباری میباشد. البته تفاوتهائی میان این دو اندیشمند وجود دارد که در متن مقاله به آن اشاره میشود.
کلید واژهها: رابطه، رابطه دین و أخلاق، ادراکات اعتباری، علامه طباطبائی، ایمانوئل کانت
مقدمه:
پرسش اصلی در زمینه رابطه دین و أخلاق به توانایی بشر در درک حقایق اخلاقی و احتیاج یا بینیازی او از مراجعه به دین ارتباط دارد و این که آیا بدون مراجعه به دین میتوان به احکام اخلاقی دست یافت؟ آیا بدون اعتقادات دینی، ضمانت اجرایی برای ارزشهای اخلاقی فراهم میآید؟ میزان ارتباط دین با اخلاق چقدر است؟
بحث از ترابط دین و اخلاق در سه دیدگاه کلی تباین، اتحاد و تعامل مطرح گردیده است. پارهای از متفکران به تمایز و جداسازی قلمرو دین و اخلاق باور دارند و هر گونه نسبت میان دین و اخلاق را نفی کردهاند. براساس این نظریه، دین و اخلاق، دو عنصر متباین و غیر مرتبط با یکدیگر تلقی میشوند به گونهای که هیچ ارتباط منطقی با یکدیگر ندارند. گروه دیگر به رابطه ارگانیکی و اتحاد دین و اخلاق معتقد هستند.¬¬¬¬ بر این اساس، رابطه ارگانیکی و جزء و کل میان دین و اخلاق برقرار میگردد بر اساس این تلقی، نه تنها قلمرو اخلاق از قلمرو دین جدا نیست بلکه اخلاق جزیی از گستره دین به شمار میآید. دسته سوم به استقلال قلمرو دین از اخلاق و نوعی ترابط میان آن دو حکم راندهاند. بر اساس این نظریه دین و اخلاق دارای هویتی مستقل هستند. ولی در عین حال با هم تعامل دارند، یعنی اخلاق و دین از زوایای گوناگون به یکدیگر نیازمند هستند. از جمله نیاز خداشناسی به اخلاق: وجوب شکر منعم در کتابهای کلامی به عنوان یکی از دلایل ضرورت خداشناسی یعنی حکم اخلاقی سپاسگزاری ولی نعمت، مقدمه ضرورت شناخت خدا است. کانت پس از نقد براهین عقلی به براهین اخلاقی و عقل عملی تمسک میجوید و لازمه قوانین اخلاقی را اذعان به وجود خدا و خلود و جاودانگی نفس میداند. عدهای دیگر از طریق امر و نهی اخلاقی به وجود امر و نهی کننده، یعنی خداوند متعالی پی بردهاند. نیاز هدف دین به اخلاق: اداره زندگی فردی و اجتماعی انسان از اهداف دین به شمار میآید و این هدف تنها در پرتو مجموعه خاصی از دستورات اخلاقی تأمینپذیراست. پس دین بدون اخلاق نمیتواند به اهداف خود دست یازد. نیاز تبلیغ دین به اخلاق: کاراترین شیوه تبلیغ و ترویج دین، رفتارهای اخلاقی و ارزشی دینداران و متولیان دین است. خداوند سبحان نیز نرمخویی پیامبر را رحمت الهی دانسته و تصریح میکند که اگر خشن و سنگدل بود، همه از اطراف او پراکنده میشدند .
ازطرف دیگر تصدیق دستهای از گزارههای اخلاقی متوقف بر پارهای از قضایای دینی است. یکی از کارکردهای دین، این است که ارزشها، خوبی و بدیهای اخلاقی را تبیین و تعیین میکند. دین، علاوه برشناسایی افعال خوب و بد، ضمانت اجرایی ارزشهای اخلاقی را به عهده دارد. براساس روانشناسی انسان نیز میتوان گفت که بسیاری از انسانها با تشویق یا تنبیه، به انجام کارهای خوب و ترک کارهای بد رغبت پیدا میکنند. آموزههای دینی و اعتقاد به عدالت الهی و حسابرسی به اعمال بندگان در معاد، اصول و ارزشهای اخلاقی را الزامآور میکند. علاوه بر این که افعال و ارزشهای اخلاقی به هدف و غایت نهایی نیازمند است، دین در تعیین هدف والای اخلاقی نیز نقش تعیین کننده دارد.در این مقاله سعی شده دیدگاه دو اندیشمند بزرگ علامه طباطبائی و ایمانوئل کانت در باره رابطه دین و أخلاق مورد بررسی قرار گیرد.
تعریف واژگان
دو واژهی اساسی در این مسئله عبارتند از واژهی دین و واژهی اخلاق. دین واژه عربی است و در لغت عربی به معنای اطاعت و جزا آمده است. برخی از لغویین مانند دین را به معنای اطاعت گرفته و معتقد است اصل و ریشه این کلمه نوعی انقیاد و ذل است. راغب نیز در مفردات میگوید: دین به معنای اطاعت و جزا است و شریعت را به اعتبار آنکه باید از آن اطاعت شود، دین نامیده اند. واژه انگلیسی Regligion از واژه Reilgo که به معنی ایمان نیک، شعایر و معانی مانند آن است ، گرفته شده است و چنان که در فرهنگ لغت فلسفه دین آمده واژه Regligion از ریشه یونانی Regligare که به معنی محکم بستن است اخذ شده است. این واژه نوعاً به نهادی اشاره دارد که پیروانی دارد که بطور منظم برای عبادت گرد هم می آیند و مجموعهای از آموزهها را میپذیرند که نوعی وابستگی فرد را به چیزی که ماهیت غائی واقعیت است ایجاد میکند.
در تعریف اصطلاحی دین اختلاف نظرهای بسیاری مشاهده میشود و در این زمینه تعریف واحدی وجود ندارد. از یک سو دین آن چنان گسترده تعریف شده که حتی آئینهایی را که در آنها اعتقاد به خدا مطرح نیست مانند بودیسم، یا آئینهایی را که به جای خداپرستی پرستش انسانیت را توصیه میکنند نظیر اومانیسم اگوستکنت و آئینهایی را که بر مادهانگاری مبتنیاند مانند مارکسیسم، در بر میگیرد. از سوی دیگر نیز آن چنان محدود تعریف شده که تنها به یک دین خاص یا یکی از مذاهب آن اختصاص یافته است.
برخی از تعاریف مشهور از این قرار است:
از نظر تییل دین وضعیت روحی یا حالتی ناب و حرمت آمیزی است که آن را خشیت مینامیم. پارسونز میگوید: مجموعه باورها، اعمال، شعائر و نهادهایی که افراد بشر در جوامع مختلف بنا کرده اند.
جان هیک آنچه که انسان با تنهایی خویش میکند. فرد ریک شلایرماخر احساس تعلق مطلق. آیت الله جوادی آملی مجموعه عقاید، اخلاق و قوانین و مقرراتی است که برای اداره امور جامعه و پرورش انسانها باشد. علامه طباطبائی عقاید و یک سلسله دستورهای عملی و اخلاقی که پیامبران از طرف خدا برای راهنمائی بشر آوردهاند. کانت شناخت و تصدیق تکالیف به عنوان احکام الهی.
میتوان گفت تعریف حقیقی که نسبت به همه ادیان جامعیت داشته باشد ممکن نیست . تعریف برگزیده ما از دین، آیین وحیانی است، که از جانب خداوند بر پیامبران وحی شده است. بر این پایه، دین دست کم از دو بخش تشکیل شده است 1 – اعتقادات، که در حکم پایه و اساس آن است. 2 – احکام و دستورات عملی (اعم از قوانین اخلاقی و احکام اجتماعی) که متناسب با آن پایههای عقیدتی و برخاسته از آنها است.
واژه اخلاق راغب اصفهانی میگوید اخلاق در لغت عرب، جمع خُلق به معنای سرشت و سجیه، اعم از سرشت نیکو و پسندیده (مانند جوانمردی) یا سرشت ناپسند و زشت (مانند فرومایگی) است. بنابراین، خُلق به زیبایی یا زشتی باطنی و خَلق به زشتی یا زیبایی آفرینش ظاهری اطلاق میشود .
اخلاق تعاریف زیادی دارد که برخی از آنها از این قرار است: ملکهای بُوَد که نفس را مقتضی سهولت صدور فعلی بُوَد از او بی احتیاج تفکری و رویتی. صفات راسخه نفسانی است که ابتدا به شکل تصورات ذهنی و حالات عاطفی در نفس پدید میآید و سپس با تعلیق مکرر اندیشه و اراده به آن در زمینه روانی رسوخ پیدا میکند و در مراحل بعدی به طور ناخود آگاه و بدون تروی و تردد از شخص صادر میشود. مجموعه بایدها و نبایدها در حوزه فعل اختیاری انسان است و از انواع صفات خوب و کیفیت اکتساب و اجتناب از آنها در جهت کمال و سعادت انسانی بحث میکند. و صفات پایدار و راسخ در نفس آدمی که موجب صدور افعال معینی، بدون تفکر و تأمل میگردد. فضیلت کلمهای است نفسانی که حدوسط را بر میگزیند. صدرالمتألهین میگوید: علم به ملکات و صفات است مطلقا و آنچه که از این ملکات صادر میشود. کارهای آدمی به استقلال اراده یعنی به قانونگذاری عام بالقوه به وسیله آیینهای کردار او. مجموعه فضایل و رذایلی که در انسان بصورت ملکه در آمدهاند. مجموعهای که دارای اهداف تعریف شده فرهنگی و قواعد حاکم بر تحصیل این اهداف است . اخلاق از جنبه معرفت شناختی، جزو ادراکات اعتباری بالمعنیالاخص یا اعتباریات عملی است و ادراکات اعتباری فرضهایی هستند که ذهن به منظور رفع احتیاجات حیاتی آنها را ساخته و جنبه قراردادی دارند. از نظر نگارنده اخلاق در بردارنده مجموعه باید و نبایدها در حوزه فعل اختیاری انسان است و از انواع صفات خوب و کیفیت اکتساب آنها و یا صفات بد و کیفیت اجتناب از آنها در جهت کمال و سعادت انسانی بحث میکند.
پیشینه رابطه دین و اخلاق :نقطه آغازین بحث ترابط دین و اخلاق در گزارش افلاطون از گفتوگوی سقراط با اثیفرون نمایان است. سقراط از اثیفرون میپرسد آیا چون خدا به چیزی امر کرده است، آن چیز صواب است یا چون آن چیز صواب است، خدا به آن امر کرده است؟ پس از آن ارسطو گرچه برخی از آموزههای استاد را پذیرفت اما بر خلاف سقراط و افلاطون عقل نظری و عملی را متمایز و مجزا دانست و
رویکرد غایتانگارانه را در اخلاق پی گرفت.
مسیحیت احکام و ارزشهای اخلاقی را از کتاب مقدس استخراج و استنباط و آن را جزء دین مسیحیت تلقی میکرد و اخلاق رنگ مسیحیت به خود گرفت. و اگوستین و آکویناس از نیازمندی اخلاق به دین دفاع میکردند. ولی پس از رنسانس و رشد زمینههای انسانمداری به جای خدامحوری سبب پیدایش اخلاق سکولار و استقلال دین مسیحیت از اخلاق گشت. رشد دئیسم و الهیات طبیعی و نظریه بسندگی عقل و تجربه، بستر جدا انگاری دین و اخلاق را عمیقتر کرد. به گونهای که انسان بدون دینداری میتوانست با فضیلت قلمداد شود. البته گرایشهای الحادی و ضد دینی از سوی کسانی مانند مارکس، فویرباخ، آگوستکنت و غیره به معنای فقدان گرایشهای اخلاق دینی در دوران معاصر نیست. مسأله رابطه دین واخلاق، هنوز هم از مهمترین دغدغههای فیلسوفان عصر جدید مغرب زمین است.
متفکران اسلامی اعم از متکلمان، فقیهان و عالمان اخلاق در بحث از حسن و قبح شرعی یا عقلی از ترابط دین و اخلاق سخن گفتهاند. مانند احمدبنمسکویه در تهذیب اخلاق، خواجهنصیرالدین طوسی در اخلاق ناصری، محمدمهدی نراقی در جامعالسعادات، ملااحمد نراقی در معراجالسعاده، به این موضوع پرداختهاند.
بوعلی سینا در نمط ششم اشارات اصول اخلاقی را جزء مشهورات شمرد. البته وی در نمط سوم اشارات در مباحث نفس تصریح میکند که احکام عقل عملی با مدد از عقل نظری است و قضایای آن یا اولی است یا مشهور.
اشاعره (پیروان ابوالحسن اشعری) از حسن و قبح شرعی، در مقام ثبوت و اثبات یعنی واقعیت و شناخت، دفاع میکنند و بر این باور هستند که افعال و اعمال ذاتاً حسن و قبح نداشته و با امر و نهی تشریعی، حسن و قبح پیدا میکنند و با امر و نهی شرعی نیز حسن و قبح شرعی افعال کشف میگردد. با چنین رویکردی، پیوند دین و اخلاق، ناگسستنی است و اخلاق در تار و پود دین حضور مییابد. فرقههای دیگر اسلامی مانند معتزله و شیعه (محقق طوسی، علامه حلی و...) به حسن و قبح ذاتی و عقلی افعال معتقد هستند، یعنی افعال و اعمال، ذاتاً حسن و قبح بردارند و کلیات آنها مانند حسن عدالت و قبح ظلم به وسیله عقل بشر درک میگردند. براساس این دیدگاه، نقش دین تنها در کشف ارزشهای جزیی ظاهر میشود. پس مسأله ارتباط دین و اخلاق در جهان اسلام نیز مورد توجه اندیشمندان مسلمان بوده است. در میان فرقههای اسلامی، تنها فرقه مرجئه است که اعتقادات دینی را شرط ایمان دانسته و معصیت و اباحیگری در اخلاق و عمل را با دینداری و ایمان مردم منافی ندانسته است. این عقیده افراطی، واکنشی در برابر عقیده افراطی خوارج بود که مرتکب گناهان کبیره را کافر و محروم از ایمان میپنداشتند. روایات ائمه اطهار(ع) مبنی بر ترکیب ایمان از معرفت قلبی، اقرار زبانی و عمل به ارکان است.
رابطه دین و اخلاق از نظر علامه طباطبائی
وی دین و اخلاق را از جنبههای مختلف مورد بررسی قرار داده است به نظر وی دین از جنبه معرفت شناختی مجموعهای مشتمل بر یک سلسله عقاید و اخلاق و عبادات است. از جنبه هستی شناختی حقیقتی عینی و مرتبهای از هستی است. و غیر از وجود لفظی، وجود عینی و خارجی دارد. آنچه در این دنیا در قالب الفاظ مشاهده میشود، در اصل به منزله لباسی است که بر تن آن حقیقت اصیل پوشانده شده است. به گفته وی کتاب مبینی هست که خواندنی بودن و عربی بودن بر آن عارض شده و این لباس لفظ و عربیت بر اندام آن حقیقت پوشیده شده است، تا مردم بتوانند آن را بفهمند و تعقل کنند. اما اصل کتاب در «امالکتاب» نزد خدا بوده و دارای مقامی بس بلند است . این موجود حقیقی، نسبت به جهان طبیعت دارای ترتب علّی- معلولی است. و از جنبه روانشناختی عبارت است از تعلق و وابستگی قلب به خضوع در برابر خداوند و تسلیم شدن در برابر او. به گفته وی «نور خاصی وجود دارد که خداوند آن را به مؤمنان اختصاص داده است تا در راه به سوی پروردگارشان از آن استضائه کنند و این نور همان نور حقیقت ایمان و معرفت است به عقیده وی ریشه دین را باید در فطرت جست. در این مقام، منظور از فطرت، همانا «حس پرستش» میباشد. و از جنبه جامعه شناختی دین حافظ و ضامن اخلاق فاضله درجامعه و علت اصلی و اساسی جلوگیری از هوی و هوسهای انسانی است و در پی چنین جایگاهی برای دین است که نظم و انتظام جامعه باقی میماند و شیرازه جامعه از هم نمیگسلد.
وی در تعریف اخلاق از جهت معرفتشناسی میگوید ادراکات ما به ادراکات ماهوی (حقیقی) و اعتباری تقسیم میشوند. از طرف دیگر ادراکات اعتباری هم به ادراکات بالمعنیالاعم و بالمعنیالاخص تقسیم میشوند. اعتباریات بالمعنیالاعم مفاهیم و تصوراتی که جزء ماهیات ( معقولات اولیه) نمیباشند، یعنی آن چه مستقیماً صورت یک امر خارج از ذهن نبوده و از راه یکی از حواس خارجی یا داخلی وارد ذهن نشدهاند بلکه به ترتیب دیگری ذهن آن مفاهیم را تهیه کرده است. اعتبارات بالمعنیالاخص مفاهیم و تصوراتی که ذهن انسان بر اساس احتیاجات و نیازهای فردی و اجتماعی خود در ظرف توهم و ذهن خود ساخته و جعل و اعتبار میکند. اخلاق از جنبه معرفت شناختی، جزو ادراکات اعتباری بالمعنیالاخص یا اعتباریات عملی است. به نظر وی ادراکات اعتباری فرضهایی هستند که ذهن به منظور رفع احتیاجات حیاتی آنها را ساخته و جنبه قراردادی دارند. ضابطه کلی در اعتباری بودن یک مفهوم این است که به وجهی متعلق قوای فعاله گردیده و نسبت باید را در آن بتوان فرض کرد.
ادراکات اعتباری عملی دو قسم است. 1- اعتباریات پیش از اجتماع یعنی نیازهای انسان بدون ملاحظه اجتماع. 2- ادراکات پس از اجتماع یعنی نیازهای انسان که برخواسته از حوائج اجتماعی اوست. اعتبار وجوب، اعتبارحسن و قبح ، اعتبار انتخاب اخف و اسهل از جمله اعتباریات پیش از اجتماع میباشند . به گفته علامه «نظام انسانی از طریق معانی وهمی امور اعتباری که ظاهر آن نظام اعتباری دارد و درباطن و ماورای آن نظام طبیعی قرار دارد حفظ میشود. انسان ظاهرا با یک نظام اعتباری زندگی میکند، اما در حقیقت و به حسب باطن در یک نظام طبیعی به سر میبرد. بنابر این میتوان نتیجه گرفت که نظام اعتباری و آنگاه نظام اخلاقی نیز به نوعی، مستند به مراتب وجودی ما قبل خود است و تحقق آن را باید وامدار آن مراتب وجودی دانست. در نهایت میتوان گفت که نظام اخلاقی به نوعی در مراتب عالی هستی دارای عینیت و تحقق میباشند.و از جنبه روانشناختی فجور و تقوی و امور اخلاقی (هم مثبت و هم منفی) به انسان الهام شده است و این از خصوصیات خلقت آدمی است. انسان دارای فطرتی است که در جنبه عملی او را به اعمالی فرا میخواند که سعادت او را تأمین نماید. این همان بایدها و نبایدهایی هستند که از درون انسان برمیخیزند و حسّ اخلاقی او را تشکیل میدهند و انسان به گونهای است که فطرتا مجهز به ملکات و اصول اخلاقی میباشد. و از جنبه جامعه شناختی قوانین عملی در جامعه در گرو و بر عهده اخلاق است ، چون اخلاق در سر و آشکار و خلوت و جلوت، وظیفه و کار خود را خیلی بهتر از یک پلیس مراقب و یا هر نیروی دیگری که در حفظ نظم کوشش کند، انجام میدهد. بر این اساس علامه اخلاق را حافظ نظم و انتظام جامعه قلمداد میکنند.
پس از بررسی معنا و مفهوم دین و اخلاق از جنبههای مختلف و آگاهی از دیدگاه علامه در باره معنا و مفهوم این دو موضوع، می توانیم به تبیین نظر ایشان در باره موضوع اصلی یعنی رابطه دین و اخلاق بپردازیم . همان گونه که معنا و مفهوم دین و اخلاق از جنبههای مختلف مورد بررسی قرار گرفت رابطه دین واخلاق هم از جنبههای متفاوت قابل بررسی است.
نظر علامه از این قرار است که نسبت وجوب (باید) در همه اعتباریات از وجوب (ضرورت) خارجی گرفته شده و از همین روی نسبت حرمت نیز از ضرورت عدم گرفته خواهد شد. برای پی بردن به رابطه منطقی میان گزارههای دینی و اخلاقی باید ارتباط ادراکات حقیقی و اعتباری را تبیین کرد. میتوان گفت دین مجموعهای از گزارههای حقیقی است. و اخلاق در زمره گزارههای اعتباری جای دارد. از نظر علامه طباطبایی، ادراکات حقیقی و اعتباری ارتباط تولیدی ندارند. یعنی نمیتوانیم با دلیلی که اجزاء آن را حقایق تشکیل دادهاند (برهان) یک مدعایی اعتباری را اثبات کنیم و نیز نمیتوانیم با دلیلی که از مقدمات اعتباری تشکیل شده «حقیقتی» از حقایق را اثبات کنیم بر این اساس باید گفت: از «جهت منطقی» بین دین و اخلاق ارتباط تولیدی حاکم نیست و ارتباط منطقی ندارند.
از مجموع بیانات علامه در بخش هستی شناسی میتوان چنین استفاده نمود که هستی دارای مراتب طولی و عرضی است. مراتب طولی هستی نسبت به همدیگر رابطه علّی- معلولی دارند. از نظر هستیشناسی مراتب عالی هستی نسبت به عالم طبیعت و نظام حقیقی و اعتباری آن ترتب علّی دارند. یعنی علت میباشند برای آنها، مثلا دین معلول است برای مراتب عالی هستی و همچنین اخلاق. پس نظام اخلاقی عالم مانند دین معلول عالم برتر از خود است و دین و اخلاق در «مراتب عالی هستی» به صورت عینیت و وحدت تحقق دارند. پس میتوان نتیجه گرفت که از جنبه هستیشناسی، بین دین و اخلاق، عینیت و وحدت حاکم است.
برای بیان ارتباط دین و اخلاق از جنبه روانشناسی، نخست به ارتباط «ایمان» و «خلقیات و ملکات نفسانی» میپردازیم و آن گاه ارتباط «حس پرستش» و «حس اخلاقی» را بررسی میکنیم. از نظر علامه اخلاق از یک طرف با اعتقاد هم مرز است و از طرف دیگر با عمل و فعل. ایمان موجد اخلاق خاص خود است. ایمان به چیزی، قطعا اخلاقی متناسب با آن ایمان را به دنبال خواهد داشت و اگر انسان به دلایلی از ایمان و اعتقاد منصرف شود، در اثر آن، خلق مناسب خود را از دست خواهد داد. بر این اساس بین ایمان و خلقیات و ملکات نفسانی انسان، نوعی رابطه علی معلولی وجود دارد. ایمان در پیدایش و بلکه بقاء خلقیات انسان دخیل است و این دخالت به صورت علیت ناقصه میباشد. باید افزود که اساسا اخلاق ضامن ایمان است و پشتوانه آن محسوب میشود. «در واقع اخلاق فاضله اگر بخواهد ثابت و پا بر جا بماند ضامنی لازم دارد که آن را نگهداری کند و آن چیز غیر از توحید نیست. واضح است که اگر اعتقاد به معاد در بین مردم نباشد، دیگر موجب اساسی و اصیلی که افراد بشر را از پیروی هوا و هوس بازدارد و جلو لذات طبیعی را بگیرد، وجود نخواهد داشت». از طرف دیگر باید گفت ایمان نیز به وسیله اخلاق کریمه حفظ میگردد. بقای ایمان مرهون اخلاق است. بنابر این ارتباط میان ایمان و اخلاق به صورت تأثیر متقابل است.
از جهت دیگر، ارتباط روانشناختی بین دین و اخلاق به رابطه حس پرستش و حس اخلاقی مربوط میگردد. از نظر علامه، حس اخلاقی از لوازم و آثار حس پرستش میباشد و منشعب از آن است. به گفته وی روح توحید در اخلاق کریمهای که دین اسلام دعوت به آن کرده، ساری و جاری است و روح اخلاق نیز در اعمالی که افراد مجتمع، مکلف به انجام آن هستند منتشر است. پس همه اجزای دین اسلام اگرخوب تجزیه و تحلیل شود، به توحید برمیگردد. و توحید اگر به حال ترکیب درآید، به صورت اخلاق و اعمال درمیآید. اگر توحید از مقام عالی اعتقادی فرود آید اخلاق و اعمال میشود و اگر اخلاق و اعمال از درجه نازل خود بالاتر روند، توحید خواهند بود. مسأله دیگری که میتواند ازمسأله ارجاع حس اخلاقی به حس پرستش متأثر شود و تفسیرخاصی بیابد، به ارتباط مکاتب سهگانه اخلاقی که علامه مطرح نمودهاند مربوط است. توضیح اینکه وی به سه مکتب «عقلی»، «دینی عام» و «قرآنی» اشاره نمودهاند و معتقدند هدف مکتب عقلی در اخلاق، عبارت از کسب محبوبیت اجتماعی و فضیلت روانی است. و غایت مکتب دینی عام، وصول به سعادت ابدی و حیات جاوید اخروی و آسایش جهان دیگراست. وجه اشتراک آنها این است که هر دو در صدد کسب نوعی فضیلت برای فرد انسانی هستند. گروه اول دنبال فضیلت اجتماعی است و یا در نهایت کسب فضیلت معنوی و وجدانی و درونی، و گروه دوم دنبال کسب فضیلت اخروی است. ولی مکتب سوم مکتب اخلاقی قرآن است با دو مکتب سابق یک فرق اساسی دارد و آن اینکه هدف در این مکتب «ذات خدا» است نه کسب فضیلت انسانی، اعم از این جهانی و آن جهانی.
یکی از مسائل مهمی که در این میان مطرح میباشد این است که آیا این سه مکتب کاملا از هم متباین هستند و هیچ ارتباطی با هم ندارند یا اینکه چنین نیست؟ به باور علامه تفاوت این سه مکتب تربیتی حکما و شرایع گذشته و اسلام، تفاوت مرحله پایین و متوسط و عالی است و فاصله زیادی در میان آنها وجود دارد.
مکتب اول دعوت به حق اجتماعی میکند. در حالی که مکتب دوم دعوت به حق واقعی و کمال حقیقی که موجب سعادت اخروی است مینماید. ولی مکتب سوم دعوتش به حق مطلق، یعنی خداوند است. و اساس تربیت خود را بر پایه توحید خالص قرار میدهد و نتیجه آن هم عبودیت و بندگی خالص میباشد. ایشان این سه مکتب را مراتب یک حقیقت واحد میدانند. هر سه مکتب در نهایت منجر به تحقق (حق) میگردند و نسبت به هم دارای شدت و ضعف میباشند. شاید بتوان ارتباط این سه مکتب را در ارجاع حس اخلاقی به حس پرستش بهتر تبیین نمود. بدین معنا که هر مکتب اخلاقی در نهایت به تحقق و فعلیت بخشیدن به حس پرستش منجر میشود که خود، عین حق است. ولی شدت و ضعف این مکاتب برحسب شکوفا ساختن حس پرستش تفاوت پیدا میکند و بدین سبب، آنها به صورت مراتب پایین و متوسط و عالی در میآیند.
پس میتوان گفت این سه مکتب یک حقیقت هستند و آن عبارت از حس پرستش است. ولی مرتبهای از مراتب این حس را به صورت ضعیفی تحقق میدهد و نمودار میسازد و مراتبهای به صورت متوسط و آنگاه مرتبهای وجود دارد که در آخرین درجه، این حس را محقق و آشکار میسازد. بر این اساس مکتب اخلاقی عقلی هیچگاه به صورت کامل از اخلاق دینی گسسته نمیباشد، بلکه با اخلاق دینی دارای سنخیت و رابطه میباشد.
از ارتباطات دیگری که بین دین و اخلاق متصور است رابطه جامعهشناختی میباشد. در این نوع ارتباط، هدف، قرار گرفتن در دیدگاهی جامعهشناختی و تعیین روابط دین و اخلاق از جهت تأثیر آنها بر جامعه انسانی است. به طور خلاصه باید گفت دین و اخلاق از حیث تحقق نظم و انتظام در جامعه و تحکیم روابط انسانی و پایدار ساختن بنیادهای جامعه و دخالت در بقاء چنین نظم و استحکامی، دارای آثارواحد میباشند. و از این جهت میتوان پذیرفت که دین و اخلاق دارای وحدت هستند.
دیدگاه کانت در باره رابطه دین و اخلاق
او فعل اخلاقى را در انجام عمل به نیت اداى تکلیف وجدان معرفى کرده است. به گفته وی فعل اخلاقى جز این نیست که انگیزه شخص براى انجام آن، تنها احترام نهادن به قانون اخلاق باشد و بس، ممکن است که کارى، یک یا چند مصلحت داشته باشد ولى اگر فاعل، آن کار را براى تحصیل آن مصالح انجام داد در این صورت کار اخلاقى انجام نداده و اگر آن را فارغ ازهر نوع مصلحت اندیشى و به نیت اداى تکلیف وجدان انجام داد، کار او اخلاقى خواهد بود.
به نظر نگارنده معیاری را که کانت برای فعل اخلاقی ارائه میدهد معیار کامل و روشنی نیست. به دلیل اینکه وجدان انسان میتواند تحت تاثیر قوای دیگر او قرار گیرد. فرستادن هزاران پیامبر از سوی خدا برای هدایت و راهنمائی انسانها دلیل دیگری است بر مدعا.
فعل خوب اخلاقی از نظرکانت
از نظر کانت، کار خوب اخلاقی کاری است که بر اساس «اراده نیک» انجام میشود، یعنی کسی که در انجام عملش قصد خوبی داشته باشد، فرد نیکوکاری خواهد بود. به بیان دیگر، قصد خوب داشتن، معیار کار خوب است. وی در پاسخ به این پرسش که «اراده خوب چیست؟» میگوید نیت خوب داشتن، به این معنا است که قصد داشته باشیم آن کار را براساس «وظیفه» انجام دهیم. در واقع کانت میخواهد بگوید «تنها انگیزه اراده خوب، انجام وظیفه برای انجام وظیفه است. حاصل آنکه عمل بر اساس وظیفه یعنی عمل بر اساس «قانون اخلاقی» و نه عمل بر اساس «امیال و خواهشهای نفسانی». وی خوبهای اخلاقی را به دونوع تقسیم مینماید 1 . خوبهای مشروط (یا مقید) 2. خوبهای ذاتی (یا مطلق) خوب بودن خوبهای مشروط به خاطر این است که آنها زمینهای و مقدمهای برای دست یافتن به یک خوبی ذاتی دیگر میباشند. وی سعادت را نیز خوب مقید میداند، نه خوب مطلق. چرا که عمدتاً سعادت را همین خوبهای مشروط مثل ثروت، تندرستی، هوش، قدرت و... میپنداریم و حال اینکه این خوبهای مشروط ذاتاً خوب نیستند. خوبهای ذاتی یا مطلق آن نوع خوبهایی هستند که غایت هستند البته نه غایتالغایات اخلاق، بلکه از نظر غایت اخلاقی «انسانیت» است. این خوبهای ذاتی، خوبهایی هستند که ارزش درونی دارند و نمیتوانند وسیلهای برای اهداف ضد اخلاقی باشند و فقط یک دستور یا خوب اخلاقی خواهیم داشت و بس.
امر مطلق
اعمال انسانی سه منشأ میتوانند داشته باشند: 1. میل و خواهش نفسانی 2. احساسات اخلاقی 3. دستورات اخلاقی. به باور کانت، موجود مختاری مانند انسان باید بر اساس قانون یا دستور اخلاقی عمل کند نه براساس میل یا احساس اخلاقی. از نظر وی آدمیان بر خلاف موجودات قدسی هرگز قادر نیستند اصل صوری اخلاق را جز در قالب «امر» دریابند. امر تکلیفی به ما فرمان میدهد که به وظیفه خویش عمل کنیم و این کار را به خاطر خودش انجام دهیم. چنین امری، مشروط و متوقف به هیچ شرطی نیست و به ما نمیگوید: «به وظیفه خود عمل کن اگرچنین و مگر چنان شود.» بنابر این از نظر کانت دستورات اخلاقی دو گونه هستند: 1. دستورهای مشروط 2. دستورهای قطعی یا مطلق. دستورهای مشروط نوعاً با یک اگر شروع میشود نظیر «اگر میخواهی بمانی، مودّب باش» در این جا غایت، مشروط است و امر، وسیله دستیابی به آن را بیان میکند. اوامر مشروط هرچند میتوانند معتبر باشند ولی هیچگاه نمیتوانند عینی باشند، زیرا همواره مشروطند. اعتبارآنها نیز کلی و عمومی نیست آنها برای همه انسانها الزامآور نیستند.
اما امرهای مطلق نوعاً حاوی «اگر» نیستند. آنها آنچه را باید به طور نامشروط انجام داد به شما میگویند. با این حال میتوان از آنها با دلایل عقلی دفاع کرد. فرمانهای مطلق فرمانهایی هستند که دعوی حقیقت مطلق دارند، در حالی که فرمانهای مشروط برای رسیدن به هدفی هستند. به عبارت دیگر امر مطلق پیشینی و مستقل از تجربه میباشد و عبارت است از متابعت از قانون کلی.
دیدگاه کانت این است که اراده نیک به وسیله شرطی تعیین میشود که خود نامشروط است. فقط خرد ناب آن را میشناسد و از هر گونه محتوایی در جهان آزاد است، قانونی است که تنها به خود استوار است. این قانون به صورت یک فرمان قطعی بیان میشود چنان رفتار کن که گویی اصل رفتار تو، بخواست تو، به صورت یک قانون کلی طبیعت در خواهد آمد. این امر مطلق هنجار نهایی اخلاق میباشد. چنین هنجاری یکتاست و وجود بیش از یکی از آن ممکن نیست. نوعی از صورتبندی امر مطلق را میتوان به منزله مبنایی برای قاعده معروف موسوم به «قاعده طلائی» تلقی کرد که بیان میدارد: «ما باید آن گونه رفتار کنیم که انتظار داریم با ما رفتار شود.
کارکردهای امر مطلق
قانون اخلاقی دو کارکرد مختلف دارد: یکی اطاعتطلبی از ما و دیگری محک زدن و آزمودن هر ضابطه ممکن. کارکرد نخست (اطاعتطلبی): از آن جا که ما موجودات قدسی نیستیم و همواره ممکن است برگزینیم که برخلاف قانون اخلاقی عمل کنیم، قانون اخلاق در آگاهی عقلی ما حاضر است و بیاعتنا به امیال و گرایشهایمان از ما اطاعت میطلبد و اگر آن را نقض کنیم، ناگزیر محکوممان میکند به همین دلایل کانت اخلاق را محدود کننده امیال و گرایشهای ما میداند. البته آشکار است که این «محدود کردن» و «یا ملزم به اطاعت نمودن» به صورت اجباری و قهری نیست. کارکرد دوم: در این کارکرد امر مطلق به ما میگوید چه ضابطهها و چه قواعدی درستاند. در این نقش امر مطلق کارکرد ایجابی دارد. و معیار کیفیت اخلاقی ضوابط را معین میکند. امر مطلق معین میکند میتوان به وسیله قاعدهای کلی مشخص کرد چه ضابطههایی درست و الزامیاند.
امر مطلق برای این که هنجار نهایی اخلاق برای ما باشد، باید به ما بگوید چه چیزی اخلاقاً درست نیست بلکه چه چیزی اخلاقاً الزامی است، پس برای آزمودن ضوابط رفتاری، لازم است بپرسیم: آیا این چنان ضابطهای هست که هر عامل متعقل محض قادر به برگزیدن آن باشد؟ بنابر این امر مطلق ما را یاری میکند تا «رویههای کلی» و «ضوابطی» پیش بگیریم که بتوانیم اخلاقی زندگی کنیم.
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |