موضوع: شک نزد غزالی و دکارت
پؤوهشگر: میثم کاظمی گرجی
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
5- سرانجام شکّ
کسانیکه با نگرش انتقادی به شک میرسند و میتوانند شکّ خود را گسترش دهند، بهگونهای که حتی بدیهیات و محسوسات را هم فراگیرد، از نظر سرانجام کار به سه گروه تقسیم میشوند:
1. ماندگاران در شکّ و حیرت. شک در حقیقت، اگرچه جهل مرکب نیست، امّا نوعی جهل و نادانی است. و چون ما نیازمند آگاهی و دانشیم، ماندن در شک و حیرت یک شکست است و برای هیچکس مطلوب نیست. مگر اینکه راه به یقین پیدا نکنند. مانند پیرون الیایی(300 ق م) که سعادتمند کسی را میدانست که در شک بماند و به چیزی یقین نکند. چون از نظر او راهی به یقین وجود نداشت.
2. پناهندگان به جزمیّت قبلی. اینان کسانی هستند که با صداقت به مرحله شک میرسند، اما سرانجام بقول کانت پس از چند افتوخیز، به سنت جزمی پیشین بازمیگردند. دکارت از کسانی است که از شک خود پشیمان نیست. برخلاف غزالی که آنرا یک بلا و بیماری تلقی میکند. و بهجای آنکه مانند دکارت شخصا و به کمک اندیشه، شجاعانه از شک به یقین راه پیدا کند، به دست خدا یعنی خدای یقین قبلیش از این بیماری شفا مییابد.
3. راهیافتگان به یقین. کسانیکه میتوانند خود را به تکیهگاهی از یقین برسانند. یقینی که با یقین پیش از شک اصلاً قابل مقایسه نیست. برای اینکه یقین پیش از شک، خام، تقلیدی، موروثی و در حقیقت یک جهل مرکب بود؛ اما این یقین، یقین آگاهانه و قابلتوجیه عقلانی است که انسان خود آنرا بهدست آورده است. (آیینه وند،63:1378)
هدف شک درواقع رسیدن به یقین است. شک تنها بخاطر آنست که همه گزارههایی را که دیگران وارد ذهن ما کردهاند خودمان مورد ارزیابی قرار دهیم. منطق ارسطو سالها بود که تنها تکیهگاه ذهن برای جلوگیری از لغزشها بشمار میرفت. تا آنکه پس از حدود دوهزار سال، کسانی مانند فرانسیس بیکن (مرگ 1626 م) این منطق را نقد کرده و طرحی نو درانداختند و به حرکت بشر در علم و معرفت یاری رساندند.
اما دکارت نظر دیگری داشت. او پیشنهاد کرد که ذهن را کلاً از محتوایش خالی کنیم. سپس هر گزاره یقینی و درستی را که شخصا بدست آوردیم در ذهن خود جای دهیم.در اینجا هم اگر کمی دقت کنیم فرق غزالی و دکارت را آشکارا درمییابیم. دکارت از شک به یقین جدیدی میرسد؛ اما غزالی از شک خود به یقین پیشین بازمیگردد. او این بازگشت را هم کار خدا میداند که او را شفا داده است. بنابراین شک غزالی بجای آنکه همانند شک دکارت ایجاد حرکت کند، درس بازگشت و عقبنشینی میدهد! و دیگر اینکه برخلاف دکارت که شک را وسیله تقویت عقل قرار میداد، غزالی آنرا مقدمه ترویج مکتبهای عقلگریز و عقلستیز قرار میدهد! و همه اینها هم نه براساس تشخیص، بلکه برپایه تبعیت و تقلید محض، از وضع موجود روزگار خویش است. (عمادی،54:1380)
4. شناخت شک. یکی از تفاوتهای بنیادی غزالی و دکارت، همین شناخت شک است. غزالی شک را یک خطر و آفت میداند که انسان اگر مواظب خود نباشد، گرفتارش میشود. و این نگاه سادهلوحانه متدیّنانی است که به عقلانیت اصول ایمانی خود اطمینان نداشته و یا قدرت عقلانی کردن آنرا ندارند. درصورتیکه دکارت شک را، یک روش، منطق و ابزار کار فکری میداند.
شک غزالی شکی بود که در تعالیم هندیان (سمنیّه در منابع اسلامی) و صوفیان مسلمان، و متدینان سادهاندیش، نقطه پایان تلاش عقلی بوده و دلیل بیاعتباری عقل و اندیشه بشمار میرفت. امّا دکارت با وجود رواج دیدگاه مشابه هندیان و صوفیان در الهیّات مسیحی، و با وجود سابقه طولانی شکاکیت در تفکر غربی، شک را بخدمت عقل درآورده و از عوامل حرکت فکری قرار میدهد. دکارت بدینسان، نقطه پایان دیگران را، آغاز آیندهای بس باشکوه در تاریخ تفکّرات انسانی قرار میدهد. او شکی را که غزالی آفت یقین تقلیدی خود میدانست، مقدّمه یقینی قرار میدهد که در مقایسه با یقین قبلی، همانند نور دربرابر ظلمت و علم دربرابر جهل مرکب است. او میگوید:
همواره خطاهایی را که سابقا در ذهنم راه یافته بود، بیرون میکردم. امّا نه به روش شکاکانی که میخواهند در حال تردید بمانند؛ بلکه برعکس منظور من همه این بود که به یقین برسم و از خاک سست و رمل رهایی یافته و بر سنگ و زمین سخت پا بگذارم.
5. ندانستن جایگاه شک. غزالی جایگاه شک را چنانکه قبلاً توضیح دادیم نمیدانست او نمیدانست که شک در میان دو یقین قرار دارد. یقین خام و تقلیدی و یقین موجّه و آگاهانه و انتخابی. و لذا درمورد شک نمیتوانست دیدگاه درست و سازندهای داشته باشد. ضعف غزالی از اینجا بیشتر نمایان میگردد که سالها پیش از وی کسانی در عالم اسلام به این نکته توجه داشتهاند. متکلمانی همانند جبائیها، شک را برای هر مکلّفی نخستین واجب میدانستند. چنانکه در میان معاصران نیز کسی چون حسنزادهآملی که یک روحانی عارفمسلک است، درباره اهمیّت شک چنین نظری میدهد.38
درصورتیکه دکارت دقیقا از چنین جایگاهی برای شک آگاه است. او دقیقا توجه دارد که شک برای آنست که حصار جزمیت شکسته شود و راه حرکت فکری بازگردد و هر انسانی شخصا بتواند به معلومات یقینی دست یابد.
6. حذف اصالت و اعتبار انسان. غزالی براساس زیربنای فکری خود که ترکیبی از اشعریت و تصوّف بود، انسان را بکلّی از میدان عمل دور ساخته، همه کارها را به جریان قضا و قدر وامینهاد. از جمله انسان باقتضای قضا و قدر دچار آفت شک میشود و بازهم این قضا و قدر است که شفای او را فراهم میآورد. غزالی با این روش، انسان را نه فعال، بلکه کلاً منفعل میشمارد. انسان غزالی اسیر دست قوا و عوامل فوقطبیعت بوده و آگاهی و اراده وی، نقشی در اندیشه و رفتار او نمیتواند داشته باشد.
امّا دکارت تنها به حضور انسان در صحنه شک و یقین تاکید داشت. آنهم با قید فردیّت )من(، نه انسان بمعنی یک قوم و قبیله و یا ساکنان یک منطقه و یا پیروان یک دین و مذهب. برای اینکه اینها خودشان از عوامل استمرار جزمیت بودند. حرکت و تحوّل جمعی انسانها در قلمرو اندیشه، بدون حرکت و تحوّل تکتک افراد آن جمع ممکن نیست. او به همین دلیل، برخلاف عرف و سنّت آن عصر، رسالهاش را در روش به راه بردن عقل با ضمیر اول شخص مفرد نوشته، سخن از «من» گفت. و به همین دلیل او تنها از شک خود و یقین خود سخن گفت. سپس حالات خود را بعنوان سرگذشت برای دیگران نقل کرد که اگر کسی خواست از این راه برود، بتواند برود. او هرگز در این فکر نبود که خود را بهجای دیگران گذاشته و محصول اندیشهاش را بصورت فتوا، برای دیگران قابل پیروی بداند. (عمادی،34:1380)
از نظر او تکتک انسانها میتوانستند راه خودشان را، خودشان انتخاب کنند. نه به پیروی از وی و بدانگونه که او کرده است، بلکه او هم فردی از افراد بشر است و شخصا اقدام کرده و به راهی که برگزیده رفته است. هرکسی باید راه خود را چنانکه با عقل و اندیشهاش تشخیص میدهد برگزیند.
بدینسان دکارت به فردیت انسان و امکانات طبیعی او توجه کرد. برخلاف غزالی که همه تلاشش برای حذف فردیّت و محو شخصیت انسان است. چنانکه ما هنوز هم، حتی در مراکز آموزشیمان به فردیت انسانها توجه نکرده و از همه میخواهیم که به راهی روند که جامعه و گذشتگان رفتهاند. امّا دکارت میخواهد که هرکسی خودش باشد و تشخیص خودش و شاید اصلاً نتواند چیزهایی را که دکارت پذیرفته است، بپذیرد. عقاید دکارت مهمّ نیست، مهمّ آن است که انسانها با عقل و منطق و آگاهانه و شخصا راه خود را انتخاب کنند.
دکارت جدا بر این باور بود که همه انسانها توان اندیشیدن دارند. برخلاف غزالی که همه آنان را از بکار بردن عقل ناتوان دیده و عقل را عامل گمراهی میدانست. برای توجه بیشتر به این نکته مهم و اساسی، به دو عبارت کوتاه و بظاهر مشابه این دو، بار دیگر توجه و دقت داشته باشید. دکارت در آغاز رساله خود میگوید:
«میان مردم عقل از هر چیز بهتر تقسیم شده است. چه هرکس بهره خود را از آنچنان تمام میداند که مردمانی که در هر چیز دیگر بسیار دیر پسندند، از عقل بیش از آنکه دارند آرزو نمیکنند. و گمان نمیرود همه در این راه کج رفته باشند. بلکه باید آنرا دلیل دانست بر اینکه قوه درست حکم کردن و تمیز خطا از صواب، یعنی خرد یا عقل طبعا در همه یکسان است. و اختلاف آرا از این نیست که بعضی بیش از بعض دیگر عقل دارند، بلکه از آنست که فکر خود را به روشهای مختلف بکار میبرند و منظورهای واحد درنظر نمیگیرند. چه ذهن نیکو داشتن کافی نیست، بلکه اصل آنست که ذهن را درست بکار برند. و نفوس هرچه بزرگوار باشند همچنان که به فضائل بزرگ راه میتوانند یافت، به خطاهای فاحش نیز گرفتار میتوانند شد. و کسانیکه آهسته میروند اگر همواره در راه راست قدم زنند، از آنان که میشتابند و از راه راست دور میشوند بسی بیشتر میروند... عقل را چون حقیقت انسانیت و تنها مایه امتیاز انسان از حیوان است، در هرکس تمام میپندارم و در اینباب پیرو عقیده اجتماعی حکما هستم که میگویند کمی و بیشی، در اعراض است و در هر نوع از موجودات، صورت یا حقیقت افراد بیشوکم ندارد.
و غزالی هم در رساله وعظیّه اش میگوید:هر کمخردی، از جهت کامل بودن عقلش، از خدای تعالی خوشنود است. در نتیجه خود را در آن حد میپندارد که بتواند همه حقایق را دریابد! که او به پندار خود، از توانمندان این میدان است. اما اینان در اثر این پندار نادرست، خود را به دریا زده و در نادانی و گمراهی غرق میگردند. (پورجوادی،56:1358)
اکنون بیان دکارت و غزالی را بار دیگر مورد دقت قرار دهید. حقا که هیچ ربطی به هم ندارند. منظور دکارت آن است که:
اوّلاً ـ همه انسانها توان درک و معرفت دارند و تفاوتها ناشی از این نیست که عقل یکی بیش از دیگری بوده باشد، بلکه از آن است که روشهای متفاوتی در پیش میگیرند. چه ذهن نیکو داشتن کافی نیست، بلکه اصل آن است که ذهن را درست بهکار برند.
او این ادّعا را با دو دلیل همراه میکند:
ـ یکی اعتماد همه انسانها به عقل خود، که گمان نمیرود همه به راه کج رفته باشند.
ـ و دیگر اینکه بنابر عقیده اجتماعی حکما، کموبیشی افراد یک نوع در عوارض آنها است. اما از نظر صورت نوعی و حقیقت جوهری تشکیک و تفاوتی در میان افراد نیست.
ثانیا ـ دکارت تلاش میکند که همه مردم را قانع سازد که مرعوب بزرگان قرار نگیرند. برای اینکه اشخاص هرچه بزرگوار باشند به همان نسبت در معرض خطاهای بزرگ هم قرار دارند. و اگر کسی با قاعده راه رود شاید بهتر از آنان که به شتاب رفتهاند به مقصد برسد درصورتیکه همه سعی غزالی بر آنست تا مردم را از جرئت اندیشه بازدارد و به آنان نهیب زند که این زبوناندیشی است که به عقل خود اعتماد کنید و به قصد درک حقایق گام بردارید و سرانجام ندانسته غرق دریای جهل و گمراهی گردید. غزالی هشدار میدهد که از اینکه به عقل خود اعتماد داشته باشید، زیان خواهید دید. او در همه آثارش بر ناتوانی فکری و قصور بیشتر مردم تأکید دارد. دلیل غزالی در اینباره از ادعایش جالبتر است او میگوید:
اشیاء جهان دارای حقیقتاند، برای درک حقیقت اشیاء هم راهی هست. و در وجود انسان، این توان هست که اگر با راهنما و مرشد بینایی برخورد کند، بیاری او بتواند این راه را بپیماید. اما راه دراز است و پرخطر و راهنما نادر و کمیاب. و لذا بیشتر مردم به این راه نرفتهاند چون برای آنان مجهول بوده است. میبینیم که غزالی و دکارت کاملاً در جهت خلاف یکدیگر حرکت میکنند. غزالی مردم را از اندیشه ترسانده و آنان را وامیدارد که به قیّم ها پناهنده شوند و احساس بلوغ نکنند.
طبیعی است که نتیجه این دعوت، آن میشود که بعد از غزالی و ابنتیمیّه و امثال آنان فضای تلاش عقلانی تنگ شده، میدان و مجال برای مکتبهای خردستیز و اندیشهگریزی مانند اشعریت و تصوّف فراخ گردد. و توده مردم چشم براه مرشدان و منجیان در اسارت و تقلید باقی بمانند. چون همهجا دعوت به سکون است و تسلیم و تقلید. و اگر غزالی در مواردی سخن از ترک تعصب و تقلید میگوید فقط بخاطر تحقیر اسماعیلیان است و نه جدا مبارزه با تقلید. اگرچه گاهی در نکوهش تقلید بسیار هم جدی است اما چنانکه گفتیم او از این کلمه حق اراده باطل دارد.
چنانکه نتیجه دعوت دکارت هم روشن است. او راه را برای روشناندیشی و روشننگری باز کرد و آیندگانی مانند هیوم و کانت آنرا پی گرفتند و راه را برای اصالت و فردیت انسان باز کرده، تسلّط او را بر ذهن خویش و طبیعت فراهم ساختند. اینها بخاطر آن بود که این دانشمندان به مردم دل دادند تا در بکار گرفتن فهم خویش دلیر باشند و به خود جرأت اندیشه دهند. تا از ناتوانی در بکار گرفتن فهم خود بدون هدایت دیگران، که یک )نابالغی به تقصیر خویشتن(است، بیرون آیند. و دیگر هرکس و ناکسی نتواند ساده و آسان خود را به مقام قیّم ایشان برکشاند.
حال به اقتضای کدام منطق و معرفت، نهتنها اندیشمندان اسلامی، بلکه حتی رنهدکارت را متأثّر از سخنان عمیق و ژرف غزالی بدانیم؟ در یک کلام غزالی به راهی دعوت میکند که در آن برای اکثریت مردم، پرهیز از اندیشه و تن دادن به ابلهی و غفلت، مایه آبادانی دنیا بوده و سرمایه نجات اخروی بشمار میرود. درحالیکه دکارت کتابش را نه به زبان علمی آن روز (لاتین) بلکه به زبان فرانسه مینویسد، برای اینکه اذهان بیآلایش توده مردم را بیش از ذهن علمای بزرگی که در سیطره عقاید پیشینیاناند، آماده فهم و درک میداند. و تنها راه تعالی و رهایی را در آن میبیند که انسان بتواند درباره دنیا و دین خود، دست به اندیشه آزاد و انتخاب عقلانی و آگاهانه زند.
6- خروج غزالی از شک
غزالی تمام عمر در جست و جوی یقین گام برمیداشت و برای دست یافتن به مقصود در تمامی مکتبها و مذاهب اسلامی زمانش تفحص کرد و نهایت شور و شوق را در طلب مقصود به کار بست.اما آنچه نصیبش شد غرق شدن در گرداب عمیق شکاکیت و رفتن در وادی سفسطه بود.تنها نیرویی که میتوانست فکر این متکلم دیندار شکاک را نجات دهد نیروی ماورای مادی بود،نه برهان و نه استدلال،و غزالی با پناه بردن به خدا و استغاثه به او،از این نیرو یاری و مدد جست.بنا بر آنچه در «المنقذ»آمده وی به یاری خداوند از این مرحله خارج شد و به حالت صحت و اعتدال بازگشت و ضروریات عقلی را مورد وثوق قرار داد،اما همین اعتدال و یاری حق و شفا از بیماری شکاکیت،او را به ده سال عزلت و گوشهنشینی کشاند.غزالی به مدد هدایت الهی توانست راه را از بیراهه بشناسد و به یقین مطلوبش واصل شود.او به قلمرو تصوف وارد شد و کشف کرد که در طریق تصوف مکان رویا رویی مستقیم با واقعیت وجود دارد و با آن میتوان به حقیقت یقینی و اطمینانبخش دست یافت.به گفتهء خود اواین حالت(اطمینان و رسیدن به یقین)نه با ترتیب دلیل و پس و پیش کردن کلمات، بلکه بر اثر نوری بود که خداوند در دلم افکند و این همان نوری است که کلید بیشتر دانشهاست.و در ادامه میگوید:کشف رازهای هستی به مدد نور الهی باید انجام گیرد،زیرا این نور از سرچشمهء بخشش خداوند بعضی از اوقات برون میتراود و برای بهرهگیری از آن باید در کمین نشست. بنا بر این وی تنها راه ممکن را برای وصول به این آرامش،راه تصوف تشخیص داد که با ریاضت و تهذیب نفس میتواند ما را به مقصد برساند.چنان که ملاحظه میشود وی حتی کسب دانشهای بشری را از طریق الهامات الهی برای انسان ممکن میدانست،ولی البته این الهامات اولا نصیب هر کسی نمیشود،تا آنکه خود فرد زمینه را آماده کند؛ و ثانیا در هر زمانی وجود ندارد بلکه در بعضی از زمانها بخشش الهی رخ میدهد. .(پورجوادی،83:1358)
7- خروج دکارت از شک
اشاره کردیم که دکارت در پی آن بود به تنهایی روش علمی ارائه دهد که در همه علوم کاربرد داشته باشد و بتواند از آن طریق به وحدت در علوم و علمی یقینی دست یابد.
وی بر آن بود که اگر میخواست بنای استوار و پایداری در علوم تأسیس کند لازم بود کار پیریزی را از نو بنا کند.او برای این کار نیازمند به روشی بود که هم نتایج ارزشمند بدهد و هم در مقابل ایرادهای شکاکان به خوبی قابل دفاع باشد، و بنا بر این به طور روشمند و منظم به جست و جوی یقین پرداخت.
دکارت کارش را در سه مرحله انجام داد:نخست،همان طور که گفتیم شک در تمامی آراء قبلی.گام بعدی این بود که شک کند آیا در هیچ لحظهای به راستی بیدار است و چیزی را به حس درک میکند یا نه؟
مرحله سوم که بالاترین حد شک است آن است که شیطانی خبیث نیت فریفتن او را دارد.وی در «تأملات»در این باره میگوید:فرض میکنم نه یک خدای واقعی،بلکه شیطانی شریر و مکار تمام جهات خود را در فریفتن من به کار برده است و فرض میکنم تمام رنگها و صداها،آسمان و زمین و...اوهامی باشند که این شیطان برای صید خوش باوری من از آنها استفاده کرده است و اصلا فرض میکنم که حتی هیچ یک از حواس را ندارم و به خطا خود را واجد آنها میدانم.من سرسختانه بر این فکر میایستم و اگر از این راه نتوانم به شناخت حقیقی برسم لااقل این توانایی را دارم که از حکم خودداری کنم.(آشوری،229:1386)
"من فرض میکنم هر چه هر وقت به ذهن من آمده،مانند توهماتی که در خواب برای مردم دست میدهد،بیحقیقت است،ولی من برخوردم به اینکه در همین هنگام که من بنا را بر موهوم بودن همه چیز گذاشتهام،شخص خودم که این فکر را میکنم باید چیزی باشم،پس قضیهء)میاندیشم پس هستم(قضیهای استوار است."(صانعی،85:1382)|
همچنین میگوید:هر قدر این شیطان فریبکار مرا بفریبد،نمیتواند هرگز به من بیاوراند که در حالی که فکر نمیکنم،دارم فکر میکنم و یا برعکس و با این حرف نتیجه میگیرد که:من فکر میکنم، پس هستم زیرا ما در حال شک کردن، نمیتوانیم بدون اینکه وجود داشته باشیم،در وجود خود شک کنیم.
دکارت در ادامه کارش با آوردن براهین وجودی شبیه برهان آنسلم،به اثبات خدا میپردازد و نتیجه میگیرد که تنها به این علت تصوری از خدا دارد که چنین خدایی وجود دارد و او را آفریده است.از آنجا که چنین خدایی خیرخواه انسان است و نگران وضع عقلی و فکری انسان میباشد،تضمین میکند که انسان از بیخ و بن به خطا نرود.
8- مقایسه میان شک غزالی و دکارت
نخست به موارد اشتراک در نحوهء شک و مراحل مختلفش نظر میاندازیم تا ببینیم که مشابهت آن نزد هر دو تا چه حد است:
1)آنچه زمینه شکاکیت را در دو متفکر مورد بحث ما بسط داد، افکار آموخته شده در دوران مدرسه و تعارضات و اختلافات فیلسوفان و نرسیدن آنان به یک نتیجهء واحد بود.
2)عزلت و گوشهنشینی از نظر روحی لازمهء شکاکیت هر دو بود.دکارت بعد از مسافرتها و مطالعهء کتاب عالم به شک افتاد و عزلت گزید، ولی غزالی به شک افتاد و مسافرت آغاز کرد تا به عزلت و گوشهنشینی در غربت پناه برد
3)هر دو در حدود چهل سالگی که اوج کمال عقل است،به شکاکیت دچار شدند.
4)هر دو غایت اصلیشان رسیدن به یقین مطلق بود هرگز به عمد در شک باقی نماندند.
5)شک آنها فقط در مرحله نظر بود و به زندگی عملیشان سرایت نکرد هر چند که در مورد غزالی میخوانیم که شک،او را دچار بحران روحی نمود،واقعیت آن است که وی این شک را در مورد اعمالش در زندگی به کار نبست.
6-هر دو فیلسوف با بریدن بندهای تقلید در صدد در پیش گرفتن روش فکری مفید به حال خودشان بودند.با این تفاوت عمده که غزالی برای یافتن یقین از میان همهء علوم و طرق راه تصوف را برگزید،ولی دکارت از میان علوم به بداهت ریاضیات یقین یافت و فقط میخواست که روش ابتکاریاش در علوم به بداهت علم ریاضی و یقینبخشی قضایای آن باشد.
7)در مراحل شک هر دو با بیان خطاهای حواس،به ویژه حس باصره،به رد حسیات پرداختند.
8)آنها برای رساندن شک به اوج خودش در ضروریات نیز تردید روا داشتند.
9)در بازگشت به سکون و طمأنینه،هر دو ضروریات را از بیاعتباری نجات میدهند،اما یکی به سکون فکری میرسد و دیگری به سکون و آرامش روحی.
10)منظور هر دو از شک،رها کردن ذهن از قید خطا و رسیدن به اصول حقیقی علم است.
با بیان این مطالب مواردی از شباهت ظاهری شک آن دو معلوم شد،لکن اینها مانع از جدایی اصولی دو فکر نیست.شک دکارت بر پایهء روش و اصول علمی خاصی است که خود پایهگذار آن بوده و معتقد است که در همهء علوم کاربرد دارد و رعایت آن،یقین مطلوب را برایش حاصل میکند.شک او شک دستوری نیز خوانده شده که با به کار بستن چهار دستور ابداعی خود،سیرش را طی میکرد. شک وی در ادامهء تحولات فکری رخ داد که ناشی از روحیهء حاکم بر افکار عصرش بود و میخواست که پاسخ مناسبی به متفکران پیشین بدهد.موضوع شک دکارتی عالم و همهء محتویات آن بود:وی همهء تصورات موجود در ذهنش را که واقعیت عالم هستی و حتی خدا را شامل میشود مورد تردید قرار داد تا همه را با محک عقل بسنجد و سپس سر جای خودشان قرار دهد.
اما شک غزالی با بحرانهای روحی ناشی از تعارض بین عمل او و اعتقاداتش و میان روش متکلمین و خواستههای دینی شروع شد.وی که تا مدتی در جرگهء متکلمین بود و فلاسفه را انکار (به تصویر صفحه مراجعه شود) میکرد،در جایگاه جویندهای واقعی،متکلم و فیلسوف و راه و هدفشان را مورد نقد و بررسی قرار داد و با وارد کردن ضربههایی بر پیکر باطنیان راهش را در تصوف صوفیان یافت.آنچه هدف شک وی قرار گرفت دادههای عقلی بود که با تردید در آنها، دادههای قلبی را به اثبات رساند و یقینی بودن آنها را پذیرفت.
غزالی غایت و هدف از شک را بیرون آمدن از یقین برای رفاه و سودمندی دنیوی نمیدانست،او میخواست مسیری را بیابد که با آن به سعادت اخروی و رضایت الهی واصل شود.اما دکارت میخواست با نگاهی به عالم طبیعت استعدادها و نیروهای نهفته آن را کشف کند و حقیقت عقلی را در یابد.برای غزالی و دکارت خروج از شک هجرت بود.غزالی از اندیشهء تیره و محدود کلام و فلسفه به افقهای روشن و نا محدود عرفان و تصوف هجرت کرد؛از شک و وسوسهء اهل مدرسه به آرامش و سکون اهل خانقاه راه سپرد.(شریف،51:1362)
اما خروج دکارت، خروج از افکار اسکولاستیک و قرون وسطایی حاکم بر پانزده قرن تفکر انسانی و هجرت به افکار نو «ارغنون نو»پسند بود. شک دکارت چنان که خودش میگوید شک دستوری است یعنی او فرض میکند که در همه چیز شک دارد، اما شک غزالی یک شک واقعی است به گونهای که او را دچار یک بحران روحی کرده است. او خود میگوید: این بیماری شدت یافت و دو ماه طول کشید و من در این دو ماه به حکم حال در سفسطه بودم نه به حکم مقال...
شک دکارت از طریق تعقل و تفلسف حل شد در حالی که شک غزالی از رهگذر تضرع و تصوف. وی در ادامه جملهی پیشین مینویسد:... تا این که خداوند مرا از آن مرض شفا داد... و نجات از آن نه به وسیلهی تنظیم استدلال بل به خاطر نوری بود که خدا در سینهی من افکند.اگر چه غزالی و دکارت هر دو مجاهدهای عقلی را برای رسیدن به یقین شروع کردند،اندیشهء غزالی که در محیطی با تفکرات و احساسات دینی رشد کرد، بیش از هر چیز رنگ دینی داشت و یقین را در توجه به قلب انسانی و دل او یافت.حال آنکه دکارت که در هوای ملایم ناشی از نسیم اصالت عقل قرن هفده تنفس میکرد،یقین را در اندیشه و فکر انسانی میجست.این است که غزالی یقین مطلوبش را در عرفان یافت و دکارت آن را در اندیشهء انسانی و رسیدن به هستی پیدا کرد.(www.aftab.ir)
منابع و مآخذ
1- آیینه وند، صادق ،شک و شناخت،ترجمهء المنقذ ، ، انتشارات امیر کبیر،1378
2- پورجوادی،نصرالله،سلطان طریقت(سوانح زندگی و شرح آثار غزالی)،نشر آگاه،1358
3- دکارت ، رنه ،اصول فلسفه،ترجمه ،منوچهر صانعی دره بیدی، انتشارات بین المللی الهدی،1382
4- . دکارت، رنه، تأملات در فلسفه ی اولی، ترجمه ی دکتر احمد احمدی، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)، پاییز 1381
5- شریف، م.م؛ تاریخ فلسفه اسلام، گردآورنده،نصرالله پورجوادی، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ دوم1362
6- غزالی،محمد¬¬بن محمد،ترجمه مرتضی مدرس گیلانی،اخلاق غزالی یا کلید معرفت،نشرعطایی،1350
7- غزالی،محمد بن محمد،ایها ¬الولد امام محمد غزالی،ترجمه باقر غباری،انتشارات جهاد دانشگاهی، 1364
8- کاپلستون،فردریک،تاریخ فلسفه، ترجمه آشوری،داریوش،جلد چهارم،انتشارات علمی و فرهنگی،1386
9- کرسون، آندره، فلاسفهء بزرگ ،ترجمه عمادی، کاظم، انتشارات صفی علیشاه،1380
10- همایی، جلال الدین ،غزالی نامه ،مؤسسه نشر هما،1368
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |