موضوع: شک نزد غزالی و دکارت
پؤوهشگر: میثم کاظمی گرجی
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
واژگان کلیدی: شک دستوری – کوجیتوی دکارت – دکارت – غزالی – شک- فلسفه تطبیقی
مقدمه
رهایی انسان از دام جزمیّت و جمود، تشخیص خطاهای موجود در اندیشه و سنّت، حفظ استقلال و تکیه بر فردیت خود دربرابر جوّ غالب بر محیط زندگی، تنها یک راه دارد و آن راهِ «شک» است.پاسخ به مسئله ی تردید یکی از انگیزه های بنیادین تفکر غزالی و دکارت است. حقیقت جویی و رهایی از تقلید لازمه هر متفکر مبتکری است،لذا دکارت و غزالی نیز در نخستین گام، رهایی از تقلید از گذشتگان را پیشهء خود کردند،دکارت در این مورد می گوید:همواره سخت مشتاق بودم که تشخیص حق از باطل را بیاموزم تا کارهای خود را به درستی تمییز دهم و در زندگانی به اطمینان راه پیمایم.هر چند تا زمانی که آداب و عادات مردم را فقط مینگریستم موجباتی برای یقین نمییافتم...پس دانستم که اختیارات ما بیشتر مبتنی بر عادت و تقلید است و نه بر یقین و تحقیق،و به حقایقی که کشف آنها دشوار است،کثرت آراء نمیتواند دارای اعتبار باشد...و ناچار شدم خودم در صدد کشف طریق برآیم.(صانعی،48:1382 )
باید به این نکته توجه داشت، فاصله ای که غزالی (1058-1111) را از دکارت (1596 -1650) جدا می سازد، فقط زمانی نیست؛ فرهنگی و شاید مزاجی نیز هست. دست کم تا آن جا که روش شناخت امر تردیدناپذیر در میان است، دیدگاه های دکارت و غزالی بسیار نزدیک تر از آن است که در ابتدای امر می نماید. هر دو می گویند بنیان هر معرفتی فقط با برخورد بی واسطه با چیزی که خود را بر باور یقینی متجلی می سازد، شناخته می شود.
دو مسئله ی عمده ی فلسفه عبارت اند از شیوه ی کسب معرفت و روش یا روش هایی که چنین معرفتی در نهایت توجیه می شوند. در مسئله ی نخست در باره ی صور شناخت از قبیل ادراک حسی، استنتاج منطقی، و شهود بی واسطه تحقیق می شود؛ در صورتی که در مورد دوم از اعتبار باور و پذیرش صدق آن که به صورت های گوناگون بر ذهن عیان می شود، پرسش می شود. این مسائل متعدد هسته ی آن چیزی هستند که جستجو برای یقین خوانده می شود، جستجویی که از آن روی آغاز می گردد که به نظر می رسد شک، نقص و خطا، معرفت را احاطه کرده اند. پس، جواب مسئله اغلب نقطه ی آغازی است که صورت بندی نظام فلسفی را تعیین می کند یا دست کم به شدت بر آن تأثیر می گذارد. دو فیلسوف با آوردن مثالهایی،سعی دارند تا ناصواب بودن شیوهء تقلید را بیان کنند.
1- امام محمد غزالی
غزالی یکی از اندیشمندان مسلمان است که احوال زندگیاش بسیار جذاب و درسآموز است. وی شرح حال فکری و روحی خود را در کتابی به نام المنقذ من الضلال به نگارش درآورده است که بسیار خواندنی است. او در آغاز این کتاب به توصیف شکاکیّت خود و چگونگی رهایی از آن میپردازد و مینویسد:... سپس علم خود را بررسی کردم و خویشتن را از علم یقینی تهی یافتم مگر در حسیات و بدیهیات. پس با خود گفتم اینک که از همهی علوم نومید شدهام در روشن ساختن مشکلات به هیچ علمی نمیتوان چشم داشت مگر به امور واضح و روشن که همان حسیات و بدیهیاتاند بنابراین باید که نخست آنها را استوار سازم... از این روی با جدّیت بسیار به اندیشیدن در محسوسات و بدیهیات روی آوردم و نگریستم که آیا میتوانم دربارهی آنها نیز شک کنم؟ و این شک طولانی مرا به آن جا رساند که روحم در محسوسات نیز احساس آرامش نمیکرد و به من میگفت: از کجا به حواس خود اعتماد داری در حالی که نیرومندترین حس، بینایی است ولی تو به سایه مینگری و آن را ایستا و ساکن میبینی و حکم میکنی به نفی حرکت اما پس از ساعتی با تجربه و مشاهده در مییابی که حکرت داشته و حرکت آن تدریجی بوده نه دفعی و اصلاً حالت ایستایی نداشته است. و نیز به ستارگان نگاه میکنی و آنها را به اندازهی یک دینار، کوچک میبینی و سپس دلایل هندسی روشن میسازند که آن ستارگان از زمین هم بزرگترند... پس به خود گفتم که اعتماد به محسوسات نیز باطل شد، شاید به عقلیات اوّلی بتوان اعتماد کرد... اما حس به من گفت که چگونه به عقلیات اعتماد میکنی در حالی که پیش از این به من نیز اعتماد داشتی ولی حکم عقلی آمد و مرا تکذیب کرد و اگر آن حکم عقلی نبود تو همچنان مرا تصدیق میکردی. شاید که فراسوی ادراک عقلی نیز ادراک دیگری باشد که اگر تجلی یابد حکم عقل را تکذیب نماید... سپس روح من این را با خواب تأیید کرد و به من گفت: آیا خود را نمی بینی که در خواب به اموری باور داری و احوالی را تخیل میکنی و در آن حالت به واقعیت آنها هیچ شکی نداری پس از آن از خواب برمیخیزی و درمییابی که آنها همه بیاساس و بیریشه بودهاند. پس از کجا یقین داری که همهی معتقدات حسی و عقلی تو در بیداری حق باشند.... (آیینه وند،52:1368)
2- دکارت:
رنه دکارت،فیلسوف و ریاضیدان فرانسوی،در دوران تحصیلش در مدرسهء لافلش که به دست یسوعیان اداره میشد به فراگیری ادبیات،منطق، فیزیک،متافیزیک و...پرداخت.وی در آنجا با شرح و تفسیر آثار ارسطو آشنا شد و میان آراء فلاسفه اختلافات فراوان مشاهده نمود و این زمینهای شد که وی بعدها نسبت به فلسفهء اسکولاستیک حالت دفاعی به خود بگیرد.در ریاضیات قریحهای سرشار داشت و توانست پیشرفتهای بسیار در آن حاصل کند.دکارت که مدت دوازده سال از عمرش را در این مدرسه گذرانده بود(1604-1612)نتوانست به آموختههای مدرسه قانع شود و با ذهنی مملو از سؤال در مورد علوم فرا گرفته شد و آکنده از شک در تعلیمات رایج در مدرسه،با دیدی انتقادآمیز آن را ترک کرد.ترک مدرسه برای دکارت هم بدان علت بود که احساس میکرد آنچه تا آن زمان آموخته وی را قانع نکرده است.وی این حقیقت را که به یاری علوم میتوان به شناختی روشن و مطمئن رسید که برای زندگی سودمند باشد باور داشت،اما آن را در علوم زمانهاش نیافت.در این باره وی در رسالهء«گفتار»میگوید: به من اطمینان میدادند که به وسیلهء علم از آنچه برای زندگی سودمند است میتوان آگاهی یافت و لذا به فراگرفتن علوم شوق فراوان داشتم.اما چون دورهء تحصیلاتی را در آنجا به پایان رساندم یکسره تغییر عقیده داده و خود را به اندازهای گرفتار شبهه و خطا یافتم که دیدم از کوشش در کسب دانش هیچ سودی نبردهام مگر آنکه به نادانی خود پی بردهام. .(آشوری،225:1386)
دکارت در شب دهم نوامبر 1919 م سه رؤیای امیدبخش دید و آنها را چنین تفسیر کرد که روح حقیقت او را برگزیده است تا همه علوم را به صورت علم واحدی در آورد.او که از سالهای مدرسه جز شبهات و شکوک چیزی نصیبش نشده بود،از این رؤیاها بسیار مشعوف شد.در چنین شبی انقلاب فکری دکارت رخ داد.وی در عصری که روحیه حاکم بر آن شکاکیت بود،در پی فلسفهای بود که او را در برانداختن شک و رهانیدن اعتقاداتش از چنگال شبهات یاری دهد و روشی بیابد که به واسطه آن بتواند انسان را بر طبیعت مسلط گرداند.(عمادی،72:1380)
هدف دکارت آن بود که علم و معرفت را طوری تجدید بنا کند که کلیّت آن در ضمن اینکه با ایقان ریاضیات است،با اعتقادات دینیاش تناقضی نداشته باشد،چنان که خود میگوید: من نمیخواهم از من اندیشهای صادر شود که مورد انزجار کلیسا قرار گیرد.دکارت در جست و جوی فلسفهای بود که ایقانش کمتر از حساب و هندسه نباشد،بنا بر این، میکوشید که روشی علمی بیابد تا به واسطهء آن به یکی کردن همهء علوم دست یابد.(غزالی نیز در فکر یافتن علمی یقینی بود که شبههای در آن نباشد و به اندازهای آن را روشن بیابد که«ده از سه بیشتر است»را روشن مییابد.وی نیز در باب وحدت علوم اندیشههایی داشت اما بدین شکل که برای همه علوم منشأیی آسمانی قائل بود).
آنچه دکارت پی آن بود با رنسانس جان گرفته و به دست فرزندان رنسانس،از جمله فرانسیس بیکن، روحی تازه در آن دمیده شده بود و اکنون میخواست تحقق یابد،فکری که در نهایت پیروزی قطعی ذهن انسان را به همراه داشت.این فکر که ناشی از جو حاکم بر علم و کلیسای آن روز بود،از تزلزل یقین علمی و یقین اعتقادی آن روز و از دست رفتن اعتبار و اقتدار کتاب مقدس و گفتههای ارسطو و نفوذ کلیسا برخاسته بود و توانست جای خود را در دنیای بعد از دکارت باز کند.دکارت کوشید که مشکل پانزده قرن انجماد تفکر غربی را حل کند و به قولی همهء اختلافات و مناقشات بین فلاسفه را به پایان برساند و اختلاف علوم را به وحدت تبدیل کند.
دکارت با ترک مدرسه و با سیر و سفر در کشورهایی چون آلمان،ایتالیا،هلند،مجارستان و دیدار با دانشمندان آنجا به سیر در آفاق و انفس پرداخت.وی نه سال در سفر بود و با شروع تحول فکریاش نشستن در گوشهء عزلت را انتخاب کرد. .(آشوری،225:1386) (البته غزالی نیز با شروع تحول فکریاش عزلت را برگزید و سپس مدت ده سال در سفر و سیر در آفاق و انفس به سر برد).
دکارت مجموع حالات روحی خود را در«گفتار در روش صحیح به کار بستن عقل» گرد آورد(چنان که غزالی نیز در«المنقذ من الضلال» چنین کرد).دکارت در آنجا با بررسی علوم آموخته شده در مدرسهء لافلش،و با شک در آنها به جست و جوی امر یقینی و روش علمی منتج به ایقان برآمد(در حالی که غزالی در کتاب خود،سیر تحول روحیاش،گرفتاری در بن بست شکاکیت، و خروج از آن را با کند و کاو در مذاهب مختلف بیان کرد).
دکارت در جست و جوی علم یقینی که همپایهء ریاضیات به او یقین بخشد،به دنبال دانشی رفت که در نفس خود یا در کتاب بزرگ جهان بیابد.وی در رسالهء«گفتار»گوید:«وقتی سنم به جایی رسید که توانستم از اختیار آموزگاران بیرون روم،آموختن علوم را یکسره رها کردم و بر آن شدم که دیگر طلب نکنم مگر دانشی را که در نفس خود یا در کتاب بزرگ جهان بیابم».وی برای مطالعهء کتاب بزرگ جهان به سیر و سفر و جهانگردی پرداخت،ولی بعد از چند سالی که نتیجهای به دست نیاورد، گفت که میخواهد از این به بعد در«خود»بنای مطالعه را بگذارد و همهء قوای ذهنش را برای اختیار راههایی که باید بپیماید به کار بندد.(عمادی،75:1380)
پس دکارت در جست و جوی معرفت حقیقی به انسان روی آورد.وی با کند و کاو در درون تفکر انسانی و با اختیار و ارادهء تمام شروع به کار نمود و هم چون غزالی شروع شکش را با پاره کردن بند تقلید آغاز کرد و با جست و جو در علوم،زیانهای آموختن آنها و فوایدشان را بیان کرد و نتیجه گرفت که در این همه بهرهای نمیبیند.وی همهء عقایدی را که تا آن زمان در ذهنش بود بیرون ریخت،تا از آن پس عقاید درست را به جای آنها بگذارد و یا همانها را با میزان عقل بسنجد و دوباره انتخاب کند.او این اصل را اولین اصل معرفت بشری خواند: هر کس باید در طول زندگیاش تا آنجا که ممکن است(لااقل)یک بار در مورد همه چیز شک کند. البته منظور وی از شک استفادهء عام آن در همه زمینههای زندگی عملی نیست،بلکه شک را تنها در اشتغال به تفکر و نظارهء حقیقت در نظر داشت.وی مدعی بود که در شکش به روش شکاکان نمیرود که تشکیک آنها،محض شک داشتن است و تعمد دارند که در حال شک باقی مانند.بر عکس او تعمد داشت که شک و تردید بکند،ولی در آن حال نماند: منظور من از شک همه این است که به یقین برسم.و از خاک سست و رمل رهایی یافته و بر زمین سخت پا بگذارم.(صانعی،43:1382)
دکارت در مدرسه لافلاش با افکار مونتنی آشنا شده بود و به ویژه کتاب مقالات او را که در دفاع از شکّاکیّت است به خوبی مطالعه کرده بود. مقایسه عبارات گفتار دکارت با مقالات مونتنی بر این نکته گواه است؛ چنانکه کتاب گفتار با جملهی معروفی آغاز میشود که برگرفته از مقالات مونتنی است. دکارت از یک سو تمام میراث فکری گذشتگان و حتّی منطق ارسطویی را بیثمر شمرد و به شکّاکیّت تن داد، امّا از سوی دیگر از دل شکّاکیّت، قطعیّت را بیرون کشید و بر ویرانههای فلسفه بنای اندیشهی خود را برافراشت. بنابراین به خوبی میبینیم که دکارت تضاد رنسانس و حکمت اسکولاستیک را در طرز تفکر خود حل کرده است و از این رو فلسفهی دکارت را که با شک دستوری آغاز میشود میتوان تشبیه کرد به مثابت سنتزی برای ستیز دیالکتیک قرون وسطی و عصر نوزایی . .(آشوری،227:1386)
3- منشأ شک:
پیدایش شک و نگرش انتقادی، عوامل گوناگونی دارد از هوش و استعداد گرفته تا شرایط محیط، تحصیل و زندگی. غزالی درباره منشأ شک خود دو چیز را مطرح میکند :
یکی مشاهده عقاید مختلف و در عین حال تقلیدی و بیدلیل پیروان ادیان و مذاهب مختلف .
دیگری حدیثی از پیامبر اسلام(ص). اما دکارت درباره مبنای شک خود چنین میگوید: با اینکه روزگارم خوب بود و استادان خوبی داشتم ولی من قانع نمیشدم. بهنظرم رسید که دیگران هم مانند من هستند. یعنی معلوماتشان قانعکننده نیست. بدینسان به این عقیده رسیدم که هیچ علمی چنانکه به آدم امیدواری میدهند استوار و یقینی نیست.در همین منشأ شکّ اگر دقّت کنیم، میبینیم که غزالی منشأ شکّ خود را نه اقدام آگاهانه خود، بلکه یک اتّفاق و برخورد و یک تعلیم دینی میداند. اما دکارت قانع نشدن خود را اساس قرار داده و این حالت را به دیگران هم تعمیم میدهد. و این تفاوت بزرگی است که دکارت، خودِ انسان و قوای ادراکی او را تکیهگاه قرار میدهد. (آیینه وند،56:1378)
پیدایش شک ممکن است عوامل گوناگونی داشته باشد. بسیاری از مردم با ملاحظه عقاید دیگران دچار شکّ میشوند، مانند برزویه حکیم در عصر ساسانیان. و گاهی هم اعمال نامناسب علما و مشایخ و گاهی هم مطالعه دقّتهای دیگران منشأ شکّ و نگرش انتقادی میشود. چنانکه کانت با خواندن آثار هیوم از خواب جزمیت بیدار میشود. بهسادگی میتوان دریافت که شک دکارت قویتر و سازندهتر بوده، نکات دقیقی دارد که شک غزالی از آنها خالی است همانند:
ـ تکیه بر فردیّت انسان که اساس تفکّر فلسفی است. در تفکر فلسفی عدم تعهد را شرط دانسته و محور کار را عقل و اندیشه انسانها قرار میدهند.
ـ تکیه بر عقاید و افکار عالمانه ذهن خود، و دانشمندان دیگر، نه بر عقاید تقلیدی و موروثی مردم، یا منابع نقلی و لذا شک دکارت میتواند راه را برای اصالت انسان باز کند، اما شک غزالی نه.
غزالی مانند یک طالب علم واقعی به دنبال حقیقت بود و تقلید صرف و پیروی از اقوال و عقاید دیگران در نظر وی کاری بیحاصل مینمود.وی که بزرگترین مانع در جست و جوی حقیقت را قبول عقاید به تقلید از دیگران،و هواداری کور از میراث گذشته میدانست،در این باره میگوید:«حرص درک حقایق هستی،از آغاز جوانی جزء خوی من بود و به گونهای غریزی و فطری از جانب خدا در سرشتم جای گرفته بود و...تا سرانجام بند تقلید را از من گشود و باورهای موروثی مرا از روزگار بلوغ از هم گسست».پورجوادی،123:1358)
4- شک در محسوسات:غزالی و دکارت
شروع کار غزالی،طبق گزارش«المنقذ»،با این پرسش بود که حقیقت علم چیست؟وی میدانست که دانش راستین آن است که مجهول به گونهای شناخته شود که دیگر جای شک و گمان برای پژوهشگر باقی نگذارد.در این دانش نه تنها خطا یا اندیشه خطا نباید راه یابد،بلکه باید دل هم مجال بروز اندیشهء خطا را در آن به خود راه ندهد.وی استحکامی برای علم یقینی قائل بود که حتی اگر فردی سنگ را طلا یا عصا یا اژدها کند و بخواهد به این واسطه آن علم را انکار نماید،پژوهشگر هیچ ناباوری در علم به خود راه ندهد.وی برای این نوع علم از مثال ریاضی بهره میبرد و از آنجا که ریاضیات از نظر او متقن بودند،ظاهرا او نیز به دنبال علمی بود که این درجه از یقین را داشته باشد: اگر من دریابم که عدد ده بیشتر از سه است و کس دیگری آن را انکار نماید و دلیل آورد که چون من این عصا را اژدها میکنم پس ده بیشتر از سه نیست،اگر چه من خود بینندهء آن تبدیل عصا به اژدها باشم،باز هم به سبب آن فقط به شگفت میآیم،ولی در معرفت من خللی حاصل نخواهد شد.(آیینه وند،29:1368)
اما غزالی میدانست که همهء علوم مشابه ریاضیات نیستند و قطع و یقین حاصل از آنها هم قطع و یقین ریاضی نخواهد بود.او حسیات و ضروریات را به عنوان اموری روشن و یقینی که مورد اعتمادند و سایر علوم میتوانند از آنها بهره ببرند پذیرفت.اما نخست حسیات را زیر چاقوی بازبینی شک قرار داد.
دکارت نیز به این مسأله توجه کرد که در جست و جوی حقیقت باید آنچه را که شبهه دارد یا مشکوک است،غلط انگارد تا ببیند،آیا پس از پذیرش حسیات به امر یقینی رسیده و اگر آنها را رد کند باز هم امری مشکوک باقی میماند یا نه؟بنا بر این دکارت نیز حسیات را که به نظر قدما یکی از مهمترین منابع معرفت بشر میباشند مورد آزمایش و تأمل قرار داد.
غزالی با جهد تمام به کند و کاو در دادههای حسی پرداخت و با بیان مثالهایی،اطمینان به ادراک حسی را متزلزل و این سنخ دریافتها را از امور یقینی خارج کرد.وی به خطاهای باصره به عنوان یکی از قویترین احساسها اشاره کرد و با این بیان که،حس باصره سایه را ساکن میبیند ولی مشاهده بعدا ثابت میکند که سایه به تدریج در حرکت است و حالت وقوف و سکون ندارد،به نادرستی احکام صادره از حس رای داد.او برای ایجاد اطمینان بیشتر مثالی دیگر میآورد و میگوید:چشم به ستاره نگاه میکند و آن را کوچک میبیند،در صورتی که دلیلهای هندسی روشن میسازند که آن ستاره از کرهء زمین بزرگتر است.و بدین گونه با داوری عقل گواهی حس را باطل میکند و این ابطال منجر به خارج شدن حسیات-به عنوان امور یقینی-از پذیرفتههای غزالی میشود.
به طور قطع،دکارت نیز پایههای شکش را بر خطاهای حس استوار میکرد.وی در رسالهء «تأملات»به طور کامل به این بحث پرداخت و با بیان نمونهء خواب و بیداری یقینی بودن محسوسات را رد کرد.وی میگوید برای رد حسیات به عنوان منابع یقین بخش معرفتی دو دلیل در دست داریم: اولا تمام آنچه را که قطعیترین امور دانستهایم از حواس یا به واسطهء حواس فرا میگیریم؛به علاوه، به واسطهء تجربه گاهی دریافتهایم که حواس میتواند فریبنده باشد،یعنی گاهی حس ما خطا میکند و ما را به اشتباه میاندازد.لذا مقتضای احتیاط آن است که اگر یک بار از چیزی فریب خوردیم دیگر به آن اطمینان نکنیم.ثانیا اگر چه حواس ما گاهی در مورد اشیا؛بسیار ریز و دور ما را فریب میدهد ممکن است به اشیاء بسیار دیگری بربخوریم که نمیتوان در آنها شک کرد.مثلا اینکه من کنار آتش نشستهام،لباس مخصوص پوشیدهام و...؛از طرف دیگر من عادت به خواب دارم و بارها کنار آتش نشستن را خواب دیدهام.وقتی به دقت میاندیشم متوجه میشوم که دلیل قطعی برای اینکه بین خواب و بیداری فرق بگذارد ندارم.زیرا عوالم بیداری در خواب هم پیش میآید.لذا فرض کردم که هر چه هر وقت به ذهن من آمده مانند توهماتی که در خواب برای مردم دست میدهد، بیحقیقت است.وی در کتاب«اصول فلسفه»نیز به این مسأله پرداخته و با طرح این سؤال که چرا میتوان به محسوسات شک کرد،همین دو دلیل را بیان میکند که به طور خلاصه این است:هر چه یک بار ما را فریب دهد دیگر قابل اعتنا نیست.
آنچه در خواب میبینم دلیلی ندارد که تعیین کنیم اندیشههای عالم بیداری هم مانند اندیشههای عالم خواب نباشد. (احمدی،108:1381)
5- شک در ضروریات:غزالی و دکارت
غزالی با شک در ادراک حسی،در صدد مداقه در آنچه اصول ضروری نامیده بود برآمد.وی از خود سؤال کرد که آیا ده از سه بیشتر است؟آیا ممکن است یک شیء در آن واحد هم باشد هم نباشد؟او دید که تا دیروز به حسیات یقین داشت،ولی با کمی دقت،قضاوت عقل،اعتماد او را به حسیات از بین برد.حال میتوانست باز جلوتر برود و از خود بپرسد که اگر تا امروز به ضروریات اعتماد داشتهام،آیا ممکن است قضاوت ادراک دیگری ما فوق عقل،اعتماد مرا نسبت به ضروریات از بین ببرد؟ظاهرا سؤال عمیقی بود که فیلسوف ما را به وادی سفسطه میکشاند.وی در«المنقذ»این حالت را چنین گزارش میدهد: من از همهء سرمایهها برایم دو چیز باقی مانده بود:حس و بدیهیات اولیه.وقتی به اینها رسیدگی کردم،دیدم عقدهء سخت است بر کیسهء خالی؛دستم از اطمینان به این دو کوتاه شده،به درد بیدرمان سفسطه دچار گردیدهام.اما به زبان نمیآوردم: همگی حال بود و نه قیل و قال.او با از دست دادن سلاح یقینی دیگرش(عقل) هیچ چیزی برای اطمینان بخشی در اختیار نداشت.زیرا عقل اعتبار حواس را گرفت و شاید ادراکی قویتر از عقل اعتبار نیروی عقل را بگیرد.او میدانست که اگر ما چنین ادراکی را نمیشناسیم، این نشناختن دلیل بر محال بودن آن نیست.غزالی دلیل اثبات شکش را با نمونهء خواب و مقایسهء آن با عالم بیداری مطرح کرد.وی میگوید: آیا توجه نکردهای که اموری را در خواب باور میکنی و حالاتی را به پندار میآوری و آنها را ثابت و پا بر جای میپنداری و در آن حال نسبت به آنها شک نمیکنی؟ولی پس از چندی بیدار میشوی و در مییابی که آن همه پندارها و باورها را اصل و پایهای نیست.چه خواهی گفت اگر همهء باورها و دریافتهایی که در بیداری به تو دست داده است (حسی یا عقلی)،نسبت به حالتی که در آن هستی،چهرهء حقیقت به خود گرفته باشد؟ممکن است در بیداری حالتی به تو دست دهد که نسبت آن به بیداری مثل نسبت بیداری تو به خواب باشد. بدین سان بیداری تو،با توجه به این حالت،خواب خواهد بود.غزالی ممکن میداند که این جهان نسبت به جهان آینده خواب باشد،و هنگامی که انسان میمیرد اشیاء برای وی درست بر خلاف آنچه اکنون مشاهده میکند ظاهر شوند.پیامبر(ص)فرموده است: الناس نیام فاذا انتبهوا.وی این چنین ادراکی را خاص صوفیان میداند که در حالتهای ویژه،وقتی در خود فرو میروند و چشم از عالم ظاهر میپوشند،چیزهایی را مشاهده میکنند که با معقولات عادی سازگار نیست.(پورجوادی،56:1362)
دکارت در سیر شک خود با رد حسیات ادعا کرد که میتوان براهین ریاضی را هم مورد شک قرار داد. وی در)اصول فلسفه(در پاسخ به این سؤال که چگونه میتوان در صحت براهین ریاضی شک کرد دو دلیل مطرح میکند: یک دلیل شک در ریاضیات آن است که کسانی در این گونه استدلالها دچار اشتباه میشوند.او میگوید مردمی هستند که حتی در سادهترین موضوعات ریاضی فریب میخورند در حالی که میپندارند حقیقت از آن ایشان است حال چه کسی است که وقتی استدلال میکند و به نظرش میآید که به حقیقت دست یافته به این اطمینان برسد که در اشتباه است؟ از این گذشته خداوندی که انسان را آفریده بر انجام هر کاری تواناست،معلوم نیست که خدا نخواسته باشد انسان را چنان بیافریند که حتی در مورد اشیایی که فکر میکند آنها را کاملا میشناسد همیشه فریب بخورد؛زیرا خدایی که کاری کرده که انسان گاه به گاه فریب بخورد،از کجا معلوم کاری نکرده که همیشه فریب بخورد.این استدلال شبیه استدلال مونتنی است که میگفت:کیست به من ثابت کند که من بازیچه شیطان بد کاری نبودهام که از فریب دادن من تفریح میکند؟کیست به من ثابت کند عقل ادعایی من نقصان عقل نیست؟
بدین سان،دکارت دو منبع معرفت بشری را،که قدما یقینی میدانستند بیارزش کرد و این حاصل روحیهء شکاکیت حاکم بر عصر وی بود.دکارت که روش علمی خود را بر مبنای یقین ریاضی پایهگذاری کرده بود،ادعا کرد که در این علم هم میتوان شک کرد و شاید خداوند همواره میخواهد انسان را به خطا بیندازد.دکارت اگر میخواست بر روش علمیاش حرکت کند،میبایست این اشکال بر ریاضیات و شک را در آن رفع نماید.لکن غزالی نیز با همین مشکل مواجه بود.تنها چیزی که میتوانست شک شکاکی مثل غزالی را از بین ببرد برهان بود.اما در مورد وی که به وادی سفسطه کشیده شد اقامهء برهان امکانپذیر نبود.زیرا برهان مبتنی بر بدیهیات اولیه است و آنها نیز برای غزالی در مظان شک واقع شدند پس او چگونه میتواند از بنبست شکاکیت نجات یابد؟
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |