حدوث عالم درس استاد حسینی شاهرودی فاطمه شهابی مقدمه از میان پرسشهای فراوانی که همواره درباره وجود و هستی عالم برای بشر مطرح بوده است مسئله آفرینش جهان میباشد. این که آیا اصولاً جهان مخلوق و آفریده خداست؟ اگر چنین است آفریدگار آن قابل اثبات است؟ در صورت اثبات وجود او، خلق و آفرینش توسط او چگونه، کجا و چرا صورت گرفته است؟ آیا می توان نقطه آغازی برای آن قائل شد (حدوث) یا نقطه شروعی ندارد (قدم)؟ اگر نقطه شروع دارد آیا این شروع زمانی است غیر زمانی؟ و آیا… این پرسشها در فلسفه و کلام تحت عنوان «حدوث و قوم» مطرح و به بحث کشیده شده است و از مهمترین و دشوارترین مباحث فلسفی و کلامی است. به علاوه این بحث مشتمل بر بحث از مسائل مهم دیگری از جمله زمان، حرکت، تقدم و تأخر، دهر، ماده، امکان و غیره است و به دشواری آن میافزاید. در اینجا سعی داریم به کمک آثار فیلسوفان و متکلمان که در این باره نوشته شده است به این سؤالات پاسخ دهیم. آنچه در این مجال جای گرفته است تعریف حدوث و قدم، انواع و اقسام آن و حدوث عالم از دید فلاسفه و متکلمین و اشکالات و پاسخهای آن است. از کتب مختلف و متنوعی بهره برده، که شاید در این تحقیق به صورت مستقیم نام برده نشده است. ریشههای تاریخی بحث حدوث و قدم: بحث درباره آفرینش که همان افعال باری تعالی است از گذشتههای دور در میان حکما باستان و غیر باستان و خصوصاً متکلمان ادیان مختلف مطرح بوده است. قبل از ظهور اسلام یعنی از آغاز مسیحیت، متکلمان یهود و مسیحی برای دفاع از مضامین متون دینی خود که بر آفرینش عالم توسط خداوند تأکید میکند، این مباحث را پیش کشیدهاند. اما باید توجه داشت که بحث آفرینش که در میان فیلسوفان و حتی دانشمندان علوم تجربی مغرب زمین مطرح بوده از زوایای گوناگونی قابل طرح است که "حدوث و قدم عالم" یکی از آنهاست. محور بحث حدوث و قدم عالم این است که آیا عالم قدیم است یا حادث؟ اگر قدیم است ذاتی است یا زمانی و اگر حادث است ذاتی یا زمانی و یا حادث به معنای دیگری است؟ قائلان به قدم ذاتی عالم حکما و دانشمندان فلسفه هستند، زیرا با چنین تصوری دیگر نیازی به خالق و آفرینشگر نیست و لازمة آن واجب الوجود بودن عالم است. قایلان به فدم زمانی عالم حکیمان غربی و مسلمانان و دانشمندان تجربی هستند و از همین جاست که متکلمان نه تنها قدم ذاتی عالم بلکه قدم زمانی آن را نپذیرفتهاند و قایل به حدوث زمانی آن میشوند. نمونه آن همان طور که میدانیم حکیم غزالی است که به همین خاطر ابن سینا را تکفیر میکند. این متکلمان قدیم زمانی را همان حدوث ذاتی دانستهاند و قدیم زمانی را مساوی با واجب الوجود گرفتهاند. پس در بین اصطلاحات حدوث و قدم ذاتی و زمانی تنها به حدوث زمانی معتقد شدهاند. یعنی زمانی بوده که عالم نبوده پس خداوند با اراده خود عالم را در مقطعی از زمان آفریده است. متکلمین که دغدغه حفاظت از حریم دین را دارند بر این عقیدهاند که متون مقدس سخن از حدوث زمانی عالم گفتهاند. اما فیلسوفان عموماً قایل به حدوث ذاتی یا قدم زمانی عالم هستند. یعنی تا واجب الوجود بوده عالم هم بوده، نه این که زمانی نبوده و بعد توسط واجبالوجودی ایجاد شده است. این به دلیل عقلی محال و باطل است، زیرا مستلزم انفکاک معلول از علت تامه خود است. فیلسوفان در قدیم بودن عالم منافاتی با وجود واجب نمیبینند. فیلسوف معتقد به حدوث عالم هست اما حدوث ذاتی نه زمانی و میگویند در متون دینی هیچگاه سخنی از حدوث به معنای زمانی که متکلم میکند نیامده است. بلکه به نظر ما و براساس براهین عقلی این حدوث باید حدوث ذاتی باشد. زیرا حدوث زمانی لازمهاش انفکاک معلول از علت تامه (واجب الوجود) است و نیز مستلزم منقطع بودن فیض الهی از خلق عالم است. در حالیکه واجب الوجود من جمیع جهات واجب الوجود است و یکی از جهات، فیاض علی الاطلاق بودن است. پس حدوث زمانی به وجوب این فیض خدشه وارد میکند. ریشه اختلاف در حدوث ذاتی و زمانی عالم، به بحث مناط احتیاج معلول به علت است. متکلمان چون حدوث را ملاک نیاز به علت میدانند و حدوث را هم فقط زمانی نتوانستهاند از موضوع خود عقب بکشند. اما فیلسوفان ملاک احتیاج به علت را امکان میدانند و همین که عالم ممکن است برای مخلوق و معلول بودنشان کافی است اگرچه آغاز زمانی نداشته باشد. این اختلافات از قرون اولیه اسلام تا حال ادامه داشته است. ولی در مقاطع مختلف نظریات بدیع و جدیدی باعث غنی شدن این مباحث گردیده است. از جمله نظریات غزالی، ابن رشد، میرداماد و حکیم سبزواری و به خصوص نظریات صدرالمتالهین که براساس اصالت وجود و حرکت جوهری مطرح شده و بسیاری از مشکلات این عرصه را حل نموده است. ملاصدرا نیز به حدوث زمانی عالم طبیعت قایل بوده است. اما با حدوث زمانی متکلمین تفاوتهای اساسی داشته است. او حرکت جوهر را برمبنای اصالت وجود اثبات کرد و حدوث تدریجی دائمی را از آن نتیجه گرفت یعنی جهان دائماً در حال حدوث و تجدد از یک طرف و زوال و فنا از طرف دیگر است و این یک جریان همیشگی است. او از یک طرف نظر متکلمین را تأیید میکند که هر اندازه به عقب برگردیم به نقطه آغاز نمیرسیم و از طرف دیگر ثابت کرد که طبق حرکت جوهری قدیم زمانی در عالم طبیعت وجود ندارد بلکه اعم از جواهر و اعراض، عنصری و فلکی، بسیط و مرکب، اصول و فروع، ماده و صورت غرق در حدوث است؛ و از این جهت حق با متکلمین است که منکر قدیم زمانی در عالم محسوس باشند. تعریف حدوث و قدم: حدوث و قدم را به این نحو تعریف میکنند که "قدم" یک شی یعنی نبودن وجودش بعد از عدم و "حدوث" آن یعنی بودن وجودش بعد از عدم. اگر وجودی باشد و عدمی و این وجود بعد از عدم باشد، همین قدر که این وجود عنوان بعدیت آن عدم را داشته باشد یعنی عدمش تقدم داشته باشد بر وجودش، این حدوث است. وقتی میگوییم فلان شی حادث است، یعنی قبلاً نبود، حالا بود شد. پس حدوث یعنی «مسبوقیت وجود شی به عدم» و قدم یعنی «عدم مسبوقیت وجود شی به عدم» و نیز این گونه تعریف کردهاند که به جای "عدم" لفظ "غیر" را میآورند و میگویند "حدوث عبارت است از مسبوقیت وجود شی به غیر خودش" و "قدم عبارت است از عدم مسبوقیت وجود شی به غیر خودش" مثالی در مورد همین امور زمانی به کار میبرند: اگر یک چیزی عمر معینی داشته باشد یعنی تاریخ تولد، به این معناست که در یک وقت و زمانی شی دیگری غیر از این چیز بوده که هنوز این چیز نبوده است پس این چیز حادث است اما در مورد قدیم این گونه نمیتوان گفت که یک چیزی قبل از این قدرم بوده است. این مبحث حدوث و قدم، در فلسفه اسلامی در مباحث وجود مطرح شده در تقسیمات وجود آمده: «الوجود إمّا حادث إمّا قدیم» یعنی حدوث و قدم، به عنوان صفت وجود بیان شده است. وجود بعد العدم، حادث است و وجودی که مسبوق به عدم نباشد، یعنی بعد العدم نباشد. تقسیم حدوث و قدم: بعد از تعریف کلی حدوث و قدم از جنبههای متفاوت به انواع آن میپردازند. حدوث و قوم را تقسیم میکنند به "حقیقی و اضافی" یا به تعبیر بهتر میگویند: "فلسفی و عرفی" حدوث و قدم اضافی یا عرفی: در عرف حدوث و قدم یک معنای نسبی و اضافی دارد. حادث در عرف یعنی امر تازه و قدیم یعنی امر کهنه به این معنا که وقتی دو چیز را با همدیگر میسنجیم و میبینیم که یکی بر دیگری سابق است، آن دیگری را که متأخر است، "حادث" مینامیم. مثلاً اگر سعدی قبل از حافظ است، حافظ نسبت به سعدی حادث است و سعدی اقدم از اوست. در صورتی که گاهی همین قدیم نسبت به یک امر قدیمتر «تازه» و «حادث» است و آن قدیمتر را «قدیم» میگویند. بنابراین همیشه وقتی در عرف سخن از تازه و کهنه یا جدید و قدیم به میان میآید، مقصود یک مفهوم نسبی و اضافی است. یعنی این چیزی که عمر بیشتری از آن میگذرد وجودش از زمان جلوتری شروع میشود و این که عمر کمتری از آن میگذرد، وجودش از زمان بعد شروع میشود. حدوث و قدم حقیقی یا فلسفی: در مقابل عرف، فلاسفه و متکلمین قرار دارند. آنها وقتی میگویند حادث و قدیم به اصطلاح عرفی کاری ندارند. فلاسفه اگر میگویند وجود این شی مسبوق به عدم است مقصودشان یک عدم خاص در زمان خاص نیست. نظر آنها به اصطلاح مطلق است. پس در حدوث و قدم حقیقی، ملاک مسبوقیت یا عدم مسبوقیت وجود شی به عدم است. یعنی (الف) را میگوییم حادث به این دلیل که وجود (الف) در مقایسه با (ب) در زمانی آمده که (ب) در آن وقت نبوده است و به این قدیم میگوییم. نکات 1ـ حدوث و قدم دو لفظی هستند که متباین بوده و از اقسام چهارگانه تقابل، نقیضان هستند. به عبارتی هر موجود یا حادث است یا قدیم و از این دو حال نمیتواند خارج باشد. 2ـ حدوث و قدم از قبیل معقولات ثانیه فلسفیاند نه ثانیه منطقی و نه معقولات اولی و ماهوی. ویژگی این گونه مفاهیم این است که ما به ازای خارجی و عینی ندارند و عروضشان ذهنی است اما منشأ انتزاع دارند. 3ـ درباره اقسام حدوث و قدم باید بدانیم که در معنای حدوث و قدم معنای تقدم و تأخر ملحوظ است و برای تقدم و تأخر هم معانی و اقسام حدوداً دهگانهای قایل شدهاند که بالتبع انتظار میرود که اقسام حدوث و قدم هم به تعداد اقسام تقدم و تأخر باشد. اما از میان انواع گوناگون سبق، تنها چهار نوع از آن را میتوان در تعریف حدوث و قدم اخذ و اعتبار نمود که عبارتند از: سبق زمانی، سبق علی، سبق دهری و سبق به حق. بنابراین صاحبنظران هنگام تقسیم حدوث و قدم اغلب چهار قسم برای آن برمیشمرند. 1ـ حدوث و قدم زمانی 2ـ حدوث و قدم علی که به حدوث و قدم ذاتی معروف است. 3ـ حدوث و قدم به حق 4ـ حدوث و قدم دهری ما در مباحث بعدی به صورت مفصل به این انواع میپردازیم. 4ـ البته باید دانست که لفظ تقسیم در این موارد از باب تسامح است و اگر گفته شود حدوث و قدم معانی گوناگون دارد از جمله حدوث و قدم ذاتی، زمانی و … بهتر است. به نظر میرسد که حدوث و قدم نه منحصر در چهار قسم و نه منحصر در همه موارد دهگانه تقدم و تأخر باشد. کما این که علامه طباطبائی (ره) در بدایه الحکمه حدوث و قدم را سه قسم و در نهایه چهار قسم میدانند. در میان این معانی حدوث و قدم ذاتی و زمانی بیش از سایر اقسام اهمیت داشته و همین دو معنا از روزگاران قدیم مورد مناقشه و بحث متکلمین و حکما بوده است. حدوث و قدم زمانی: حدوث زمانی عبارت است از: «مسبوق بودن وجود شی به عدم زمانی آن» یعنی حصول و پیدایش شی پس از معدوم بودن آن شی به گونهای که عدم سابق با وجود لاحق هرگز قاب لجمع نمیباشد. حدوث زمانی را میتوان چنین نیز تعریف کرد که وجود حادث، مسبوق به عدم زمانی با شد و در زمانی از زمانها از هستی آن شی خبری نباشد آنگاه بعداً جامعه هستی بپوشد. مثلاً حوادثی که امروز رخ میدهد حادث زمانیاند زیرا دیروز از این پدیدهها خبری نبود. پس حوادث جهان همه حادث زمانیاند چون زمانی بوده که اینها نبودهاند. قدیم زمانی: موجودی است که نتوان عدم آن را در زمان واقعی و حقیقی تصور کرد. روشترین مصداق آن از نظر فلاسفه اسلامی مجموع جهان ماده است که نمیتوان برای آن عدمی در زمان حقیقی تصور کرد. از این جهت فلاسفه مجموعه جهان را حادث ذاتی و قدیم زمانی میدانند. پس در مقابل حدوث به معنای یاد شده قدم زمانی قرار دارد و به این معناست که وجود شی به عدم زمانی مسبوق نباشد. لازمة مسبوق نبودن وجود شی به عدم زمانی آن است که شی موردنظر در هر قطعهای از زمان که پیش از قطعه دیگر فرض شود، موجود باشد و وجودش بر آن قطعه منطبق گردد. حدوث و قدم به این معنای زمانی تنها بر حرکتها و اشیای دارای حرکت (متحرکها) صدق میکند که وجودشان در ظرف زمان تحقق یافته و بر زمان منطبق میگردد. اما خود زمان به حدوث و قدم زمانی متصف نمیشود زیرا برای زمان، زمان دیگری نیست تا وجود شی بر آن منطبق گردد و در نتیجه مسبوق به نبودن در آن زمان یا غیرمسبوق به نبودن در آن باشد، تا در صورت اول به حدوث زمانی و در صورت دوم به قدم زمانی متصف گردد. نظر متکلمان در مورد حدوث زمانی عالم: متکلمین ماسوی واجب تعای را حادث زمانی میدانند. اما حکما منکر حدوث زمانی عالم هستند. متکلمین برای بحث در مورد حدوث و قدم عالم، دو انگیزه داشتهاند. یکی این که اصولاً متکلمین معتقدند خدا قدیم است حال اگر بگوییم عالم هم قدیم است. پس غیر از خدا قدیمی پیدا شده است و این یعنی تا خدا بوده عالم هم بوده و بنابراین عالم نمی تواند مخلوق خدا باشد و خدا عالم را خلق نکرده و عالم خود به خود بوده است و این درست نیست. پس باید پذیرفت که خدا قدیم زمانی است و هرچه غیر خداست حادث زمانی است تا خالقیت خدا اثبات شود. دیگر این که برای اثبات صانع، از برهان حدوث استفاده میکنند و میگویند جهان محل حوادث و تغییرات است و بعد نتیجه میگیرند که چیزی که محل برای دگرگونی و تغییرات است نمیتواند ثابت و قدیم باشد، پس باید حادث باشد. حدوث و تغییر ملازم هماند. بنابراین از تغییر به حدوث میرسند و ثابت میکنند که عالم حادث است؛ یعنی نبوده و بعد بود شده و از این رو نیاز به محدثی دارد تا او را ایجاد کند و سپس با اضافه کردن مقدمات دیگر ثابت میکنند که بنابراین عالم علت میخواهد و علت آن هم خداست. پس میتوان گفت متکلمان برای اثبات مطلب خود دو برهان اقامه کردهاند. یکی دلیل عقلی که اگر جز خدا چیزی قدیم باشد مشکلات عدیدهای پیش میآید و اساسً مسئله خلق با مشکل مواجه میشود و دیگری دلیل نقلی است که میگفتند طبق برخی روایات هر آن چه غیر از خداست حادث است و ایشان این حدوث را "حدوث زمانی" تلقی کردند. در قرآن آمده «انما امره لذا اراد شیئاً فیقول کن فیکون» ظاهر این آیه میرساند که خداوند میخوهد هر چیزی را به وجود بیاورد، اول موجود نیست بعد به وجود آن ا مر میکند و آن چیز هست میشود و متکلمین از این رو به حدوث زمانی تعبیر میکنند. از طرفی در روایات بسیاری کلمه حدوث و تعبیر "کن فیکون" آمده و از طرف دیگر ا یشان فکر میکردند که اگر به حدوث عالم خدشهای وارد شود اثبات صانع با مشکل مواجه میگردد و خالقیت خدا هم زیر سؤال میرود. حدوث و قدم ذاتی: حدوث ذاتی در مقابل عدم ذاتی است حدوث ذاتی یعنی هر ممکن، مسبوق به وجود علتش است و قدم ذاتی عدم مسبوقیت شی به عدم در ذات آن است. مانند واجب الوجود که وجود بذاته برایش ضروری است. مجموعه جهان طبیعت و ماده اعم از منظومه شمسی و کهکشانها حادث ذاتیاند. در اینجا دو مطلب است: 1ـ مجموعه جهان طبیعت، به صورت یک کاسه حادث ذاتی است، یعنی در حد ذات واجد هستی نبوده و وجود آن از خود آن نمیجوشد و موجود دیگری باید به آن وجود هستی بخشد و این همان است که میگویند جهان مسبوق به غیر (خدا) و عدم ذاتی است. 2ـ مجموعه جهان طبیعت به صورت یک کاسه حادث زمانی نیست زیرا حادث زمانی آن است که در یک زمان حقیقی، نه فرضی، شیئی موجود نباشد همچنانکه در هریک از افراد انسان و جاندار و حتی منظومه شمسی ما جریان چنین است ولی در مجموع جهان آنگاه که همه طبیعت را یک کاسه در نظر بگیریم نمیتوان به این صورت گفت؛ چون زمان در صورتی واقعیت پیدا میکند که طبیعت در حال حرکت و دگرگونی باشد و از آن جا که زمان جز مقدار و اندازهگیری حرکت طبیعت چیزی نیست قهراً همراه با حرکت جوهری ماده، زمان تولید میشود ولی از آنجا که فرض بر این است که هنوز اصل ماده و طبیعت خلق نشده حرکت و زمانی وجود نخواهد داشت که عدم مجموعه جهان در آن زمان، تحقق پذیرد. از این جهت برای مجموع جهان (آنگاه که آن را یک کاسه در نظر بگیریم) عدم زمانی واقعیت ندارد تا جهان حدوث زمانی بیابد ولی این مانع از آن نیست که مجموع جهان حادث ذاتی و مسبوق به غیر و وابسته به او باشد. محقق داماد هم معتقد است در حدوث ذاتی و قدم ذاتی کاری به زمان نداریم. (الف و ب) به گونهای هستند که ذاتاً تا (الف) نباشد (ب) نیست، یعنی وجود (ب) ، ذاتاً متأخر از الف است. مثالی قدیمی هست که میگویند: «دست حرکت کرد، پس آن کلید حرکت کرد. وقتی کسی کلید در دست دارد و میچرخاند، محال است که حرکت دست از نظر زمان مقدمتر بر حرکت کلید باشد یعنی زمانی باشد که دست در آن زمان حرکت کند ولی کلید حرکت نداشته باشد. اگر این طور باشد یعنی دست که علت است و زمان حرکت کلید که معلول است، تقدم و تأخر باشد هیچ وقت کلید حرکت نمیکند و در باز نمیشود؛ در حالیکه این طور نیست. حرکت دست و کلید، هماهنگ با هم و همزمان انجام میشود؛ در عین این که حرکت کلید متوقف بر حرکت دست است، یعنی تا حرکت دست نباشد، حرکت کلید پدید نخواهد آمد. در این حالت میگوییم حرکت کلید، متأخر از حرکت دست است و این تأخر ذاتی است. پس همانطور که پدیدهای میتواند حادث به حدوث زمانی باشد، می توان پدیدهای داشت حادث به حدوث ذاتی زیرا حادث آن است که بعد از نیستی، هستی یافته است و این هستی پس از نیستی، گاهی بر اساس تقدم و تأخر زمانی است و گاهی براساس تقدم و تأخر ذاتی. بنابراین هرگاه چیزی ذاتاً واجب الوجود نباشد، بلکه از نظر ذاتش، بدون در نظر گرفتن علتش وجود پیدا نکند و وجودش را فقط از ناحیه علت به دست آورده باشد، آن حالت ذاتی مقدم است بر حالتی که از طرف غیر به دست میآورد. پس هر معلولی ذاتاً و اولاً دارای وجود نیست و در مرحله دوم وجودش را از علت میگیرد پس هر معلولی حادث است یعنی بعد از نیستی و عدم ذاتی، وجودش را از ناحیه علت به دست میآورد هرچند که این معلول حادث در همه زمانها موجود بوده؛ وجودش را از علت خود گرفته باشد. پس آن پدیدهی دائمی نیز قدیم نیست بلکه حادث است زیرا وجود آن بعد از عدم آن است و حدوث آن در قسمتی از زمان نیست که در سراسر زمان حادث است. شهید مطهری نیز در شرح مبسوط منظومه میگویند: اگر ما به شیئی بگوییم قدیم ذاتی یعنی ماهیتش در مرتبة ذاتش این لااقتضائیت را ندارد، بلکه ماهیتش در مرتبة ذاتش اقتضای وجود دارد و اگر به شیئی بگوییم حادث ذاتی است یعنی ماهیتش در مرتبه بعد از مرتبه ذاتش لااقتضای از وجود و عدم است و در مرتبه بعد موجود است و قهراً چیزی که در مرتبه ذات لااقتضاء باشد و در مرتبه بعد موجود باشد وجودش دیگر از ناحیه خودش نیست، بلکه از ناحیه غیر است. پس هر معلولی از محلولهای عالم به حدوث ذاتی متصف است. هرچه که در عالم معلول باشد «حادث بالذات» است، چون واضح است که تا شیء ممکن الوجود باشد معلول نمیشود. هر معلولی وجودش از ناحیه علت است و در مرتبة قبل از آن که این وجود را از علت بگیرد (یعنی در مرتبه ذات خودش) یک لااقتضائیتی دارد و تنها موجودی که معلولی هیچ علتی نباشد و وجودش از ذات خودش باشد. قدیم بالذات است. آن موجود دیگر ممکن الوجود نیست و واجب الوجود است.) حدوث ذاتی عالم: گفتیم فلاسفه به حدوث ذاتی ممکنات معتقدند. (هر ماهیت ممکن موجودی، وجودش مسبوق به عدم ذاتی است، از این رو، همه ماهیتهای موجود حادث ذاتیاند) و از این طریق به حدوث ذاتی عالم میرسند. اثبات حدوث ذاتی ممکنات: حکما گفتهاند هر شی ماهیتداری ذاتاً حادث است و استدلالشان به این صورت است: هر شی ماهیتداری ممکن است و هر ممکنی ذاتاً استحقاق عدم دارد و استحقاق وجودش از جانب غیر است. (بنابراین، عدم ذاتاً برای هر ماهیتی ثابت است، ولی وجود به واسطه غیر برای آن ثابت میباشد). از طرفی آن چه بالذات برای شی ثابت است مقدم بر چیزی است که بالغیر برای آن ثابت میباشد نتیجه آن که وجود هر ممکنی ذاتاً مسبوق به عدم آن میباشد و تأخر ذاتی نسبت به آن دارد. پس هر ممکنی حادث میباشد. اشکال: بر این استدلال اشکال کردهاند که اگر ممکن ذاتاً استحقاق و اقتضای عدم داشته باشد، ممتنع خواهد بود نه ممکن بلکه باید گفت: ممکن از آن جا که ممکن است ذاتاً نه موجود بر آن صدق میکند و نه معدوم. پس ممکن همان گونه که از جانب علت بیرونی استحقاق وجود مییابد، همچنین از جانب علت بیرونی استحقاق عدم مییابد. بنابراین هیچیک از وجود و عدم در ممکن بر دیگری تقدم ندارد. و در نتیجه نمیتوان گفت: «وجود ممکن که از جانب غیر است مسبوق به عدم ذاتی آن میباشد.» پاسخ: در پاسخ گفتهاند «مقصود از این که ممکن ذاتاً استحقاق عدم دارد.» آن است که «ممکن ذاتاً استحقاق وجود ندارد» به نحو سلب تحصیلی، نه ایجاب عدولی. و این معنا ذاتاً بر ماهیت صادق است، پیش از وجودی که از جانب غیر دریافت میکند. بنابراین حادث ذاتی بودن شی بدین معناست که: وجود ممکن مسبوق به مرتبهای از ذات است که در آن مرتبه آن وجود را ندارد. نکته: 1ـ قدیم ذاتی واجب الوجود بالذات میباشد. زیرا عکس نقیض این قضیه که: هر ممکنی حادث ذاتی میباشد» آن است که «آنچه حادث ذاتی نیست ممکن نخواهد بود.» 2ـ این نتیجه را میتوان گرفت که قدیم ذاتی ماهیت ندارد. ثابت شده است که هر شیء ماهیتداری حادث ذاتی میباشد و عکس نقیض این قضیه آن است که «آنچه که حادث ذاتی نیست (قدیم ذاتی) ماهیت ندارد.» ریشه تاریخی بحث حدوث زمانی و ذاتی: با روشن شدن معنای حدوث ذاتی و زمانی اکنون به بررسی ریشه این بحثها که در کتب مطرح است و فلاسفه بسیار به آن توجه داشتهاند، خواهیم پرداخت. باید برای حکما و فلاسفه مسلمان انگیزهای اسلامی در کار بود باشد که بحث را به این جا کشاندهاند. سیر تاریخی بحث به این نحو است که از نظر حکما عالم طبیعت قدیم زمانی است. هرچه به عقب برگردیم به یک آغاز برای زمان نمیرسیم هرچه به عقب برمیگردیم باز قبل از آن زمان، زمانی نبوده است و زمان هم هیچ وقت به طور مجرد وجود ندارد، همیشه اشیائی بوده است، متحرکها و حادثها و واقعیتهای زمانی بوده که این را به این صورت ذکر میکنند که: «کل حادث مسبوق بمادة و مدة. «یعنی هر چیزی که حادث باشد قبل از آن ماده و مدتی وجود داشته است. این موضوع در میان حکمای اسلامی به یک شکل و در میان اروپائیها به شکل دیگری مطرح شده است. اروپائیها معتقدند که کسانی که عالم را قدیم زمانی میدانند، عالم را بینیاز از خالق دانستهاند. از طرفی چون قائل به واجب الوجود و خدا بودهاند و از قدیم ارسطو هم این حرف را زده گفتهاند ارسطو به دو مبدأ قائل بوده یکی مبدأ فاعلی و یکی مبدأ قابلی. او معتقد بوده که ماده عالم قدیم است و صورتها در عالم حادثاند و خلقت محصول دخالت دو عامل است: عامل فاعل و عامل منفعل. ماده قدیم است، خدا هم قدیم است. از تأثیر این فاعل و این من فعل عالم به وجود آمده است. بنابراین ما باید خدا را مانند یک انسان در نظر بگیریم و عالم را هم مثل مادهای فرض کنیم که میشود صورتهای متعدد در آن دارد. دائماً او دست در کار عالم است؛ صورتی از عالم را میگیرد و صورتی دیگر میدهد و به همین ترتیب پس صورت حادثاند و خدا قدیم است. ماده عالم هم قدیم است. فلاسفه ما بعداً مسأله دیگری را مطرح میکند؛ مسأله مناط احتیاج به علت ما بینیم این که شی به علت احتیاج دارد ریشه آن احتیاج چیست؟ آیا ریشه آن حدوث آن هم حدوث زمانی است که اگر شیء حادث زمانی نبودی نیاز از علت ست؟ یا نه، حدوث و قدم زمانی هیچ تأثیری در نیازمندی شیت به علتیابی نیازی آن از علت ندارد، بلکه مناط و ملاک نیازمندی شی به علت امکان ذاتی است؟ حکما این مطلب را مطرح و به شدت از ان دفاع کردهاند که ملاک نیاز ی به علت «حدوث» نمیتواند باشد. بنابراین در عین اینکه عالم قدیم زمانی است و در عین این که افلاک ـ براساس نظریه قدما ـ ماده و صورتشان قدیم زمانی است باز همه آنها معلول و نیازمند به واجب الوجودند و بر این اساس حرف ارسطو را هم توجیه کردهاند و گفتهاند ارسطو ماده را قدیم زمانی میدانسته و اینها خیال میکردهاند هرچه که قدیم زمانی است قدیم ذاتی هم هست و به این جهت گفتهاند ارسطو ثنوی بوده است: اما این گونه نیست ارسطو قایل به قدیم ذاتی عالم نبوده است. حکمایی مانند ابوعلیسینا در عین این که برای مادة عالم قدم زمانی قایلاند (و برای ماده صورت و افلاک و نیز عقول و مجردات) چون میان قدم ذاتی و زمانی تفکیک کردهاند آنها را واجب الوجود نمیدانند، بلکه همة آنها را معلول و مخلوق واجب الوجود میدانند و حرف ارسطو را هم به این نحو تأویل و توجیه میکنند. حکمای اسلامی متکلمین را در مقابل خودشان داشتهاند. آنها به همان نظری قائل بودهاند که اکنون اغلب اروپائیها بنای فکرشان بر این است که یک شی یا مخلوق و معلول است و حادث زمانی، یا قدیم زمانی است و دیگر معلول و مخلوق نیست. متکلمین هر وقت سخن از حدوث میآورند برای آنها جز حدوث زمانی چیز دیگری معنا ندارد و این که شی قدیم زمانی باشد و در عین حال حادث ذاتی برای آنها مفهومی ندارد. بنابراین ریشه اصلی تقسیم در باب حدوث مسألهای است که در باب وجوب امکان و امتناع مورد بحث قرار میگیرد و آن این که ملاک نیازمندی به علت چیست؟ کسی میتواند قائل به حدوث ذاتی شود که مناط احتیاج را امکان بداند نه حدوث. هر ممکن الوجودی که به دلیل امکانش نیاز به علت د ارد خواه حادث زمانی باشد یا نباشد وجودش مسبوق به امکان ذاتیاش است. پس وجودش مسبوق به نوعی عدم است و به همین دلیل هم نیازمند به علت است. که ما این مسبوقیت را "حدوث ذاتی" مینامیم. مگر غیر از این است که حدوث مسبوقیت وجود شی به عدم است؟ این هم نوعی مسبوقیت وجودش به عدم است. شهید مطهری (ره) معتقدند این که این نوع از مسبوقیت را حدوث نامیدهاند مربوط به اسمگذاری است زیرا خواستهاند آن تعبیر اسلامی را که وارد شده که "عالم حادث است" حفظ کرده باشند. متکلمین و قشرعین به حکما میگویند: اجماع همه ادیان و ملل بر حدوث عالم است. پس شما چگونه میگویید عالم قدیم است و قائل هستید که عالم همیشه بوده است؟ حکما جواب میدهند: این درست که اجماع بر حدوث عالم است اما باید ببینیم منظور از حدوث چیست. در تفسیر حدوث عالم اجماعی صورت نگرفته است. مثل این که ما به اجماع بگوییم «او رفت»، اما در تفسیر این که «او رفت» اجماع نکردهایم. [در انتهای مبحث و قبل از ورود به بحث حدوث دهری به نظریه صدرالمتألهین در باب حدوث عالم میپردازیم]
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد