عالم مادّه
مرضیه کمالی
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
چکیده
عوالم جهان (وجود) را عموماً به سه عالم تقسیم میکنند: 1-عقل 2- مثال 3- ماده (پررنگتر)
عالم ماده با عوالم دیگر تفاوتهایی دارد از جمله اینکه بالحسنالعیان برای ما روشن و مشخص است برخلاف سایر عوالم، یا اینکه این عالم، عالم حرکت و قوه است و عالم استعداد است و ... علم باریتعالی به عالم ماده علم صوری نیست و لازم نیست که شیء با صورت جسمانی نزد خدا حاضر باشد بلکه علم باریتعالی علم اشراقی حضوری است.
عالم ماده، حادث است. کثرات در عالم ماده به جود میآید است. در عالم ماده صورت و هیولا از هم جدا نمیشوند. شر و شرور نیز لازمهی عالم ماده است به خاطر حرکتهایی که در طبیعت است. ولی در کل خیرات این عالم خیلی بیشتر از شرات است برای همین وجودش بر عدمش مقدم است.
کلیدواژه: عوامل وجود، ناسوت، حرکت، حادث، شرور، علم صوری، علم حضوری، کثرات، هیولای اولا
مقدمه:
موضوع تحقیق من عالم ماده است.
از آنجا که این موضوع، کاملاً کلی بود، سعی کردم جزئی کنم و مباحث مربوط به آن را که در آ» است پیدا کنم.
از مباحث مربوط به عالم ماده بحث حدوث و قدم این عالم، حرکت و سکون، و همچنین بحث کثرات در عالم ماده است.
سعی کردم توضیح دهم که علم باری به عالم ماده چگونه علمی است و همچنین تفاوتهای این عالم با عوالم دیگر را بیان کنم (در حد امکان)
و نیز یکی از بحثهای اصلی این موضوع تحقیق که بحث شر و شرور است را بررسی کردم. که شر لازمهی عالم ماده است به دلیل ویژگیهای خاص این عالم و اگر شر در این عالم وجود نداشت این عالم دیگر عالم ماده نبود و عالم دیگر بود.
از آنجایی که این موضوع کاملاً کلی بود سعی کردم در حد توان تمام جوانب را بررسی کنم. امیدوارم موفق بوده باشم. در آخر از استاد ارجمند آقای دکتر شاهرودی که این موضوع جالب را پیش پای من گذاشت تشکر میکنم.
با سپاس و درود
عوالم جهان (1)
مقصود ما از (عوالم) عبارت است از موجود یا موجوداتی که در مجموع هستی مرتبهای خاص را اشغال کرده است به طوری که محیط به مادون خود و محاط مافوق خود است.
در اصطلاحات فلسفی کلمهی (عالم) به آن موجود یا موجوداتی اطلاق میشود که از نظر مراتب کلی وجود درجهی خاصی را اشغال کرده است.
طبق این اصطلاح تمام اجسام و جسمانیات با اینکه اجناس و انواع متعددی هست یک (عالم) به شمار میروند زیرا هیچ نوع از این انواع و هیچ جنسی از این اجناس احاطهی وجودی بر انواع و اجناس دیگر ندارد، و لهذا از نظر فلسفه تمام موجودات طبیعت در عرض یکدیگر به شمار میروند نه در طول یکدیگر.
سهروردی در مورد عوالم جهان میگوید: شخصاً تجربههای درستی دارم که چهار عالم داریم: عالم انوار چیده، عالم انوار مدبر، عالم مادهی محسوس و عالم صور معلقه روشن و تاریک که محصل عذاب بدبختان است.
عوالم سهگانهی مذبور ترتیب وجودی دارند. عالم عقل پیش از عالم مثال است و مثل پیش از ماده. و هر عالم که مقدمتر است وسعت وجودی بیشتری دارد.
ترتیب مذکور یکنوع ترتیب در علیت نیز هست یعنی عالم عقل علت و اضافهکننده عالم مثال و عالم مثال علت و اعطا کنندهی عالم ماده میباشد. و علت همهی کمالات معلول را به طور اعلی و اتم دارد.
عالم ماده (2)
از بین عوالم جهان آنچه برای ما بالحسن والعیان ثابت است عالم طبیعت است.
حکما در اصطلاحات خود آنگاه که این عالم را در مقابل سایر عوالم هستی نام میبرند کلمهی (ناسوت) را به کار میبرند.
در این جا این سوال مطرح میشود که آیا عالمی پایینتر از عالم طبیعت وجود دارد یا وجود ندارد؟ فلاسفه گویند عالمی پایینتر از عالم ماده وجود ندارد زیرا اولاً وجود عالمی پایینتر از طبیعت مستلزم این است که مادهی طبیعی قادر بر ایجاد یک شی از کتم عدم باشد و به دلایلی ثابت میکنند که تأثیر جسم و طبیعت از نوع تحرک است نه از نوع ایجاد. ثانیاً عالم طبیعت عالم قوه و فعل و ماده و صورت و حرکت و زمان و مکان است. موجودی ضعیف الوجودتر از قوه و ماده و زمان و مکان که وجود و عدم در آن به هم آمیخته است قابل تصور نیست.
سراسر عالم ماده چه جوهر و چه عرضی، همگی همراه ماده میباشند و قوه و حرکت و تغییر دارند. جهان مادی همین عالم محسوس است که پستترین عوالم هستی است.
تفاوت علام ماده با عوالم دیگر (3)
عالم عقل از ماده و آثار ماده مجرد است. عالم مثال از ماده مجرد است ولی آثار ماده چون بعد و شکل و وضع و غیره را دارد یعنی شبح جسم هستند که در صورت جسم تجلی میکنند و نظامی شبیه نظام عالم ماده دارند.
وجه تمایز عالم ماده با عالم عقل و مثال این است که صور حقایق در این جهان از جهت ذات و فعل و یا تنها از جهت فعل وابسته به ماده و متوقف بر قوه و استعداد است. تفاوت روشن این عالم بر عوالم دیگر است که صورت موجود در این عالم تعلق به ماده دارند و بقوه و استعداد مربوطند. و کمالات خود را بالقوه دارند و سپس بالفعل میشود.
شرور لازمهی عالم ماده (4)
شر و بدبختی در جهانه نتیجهی حرکتهاست. تاریکی و حرکت نیز نتیجهی نیاز انوار بدین و مدبرند. بنابراین شر با اسطه پدید آمده است. برای نورالانوار وجود حالت و جهت ظلمان محال است. پس از سرچشمهی شر نخواهد بود. نیاز و تاریکی از لوازم جداییناپذیر معلولهاست. مانند لوازم جداییناپذیر دیگر ماهیت. جهان هستی جز چنین که هست قابل تصور نیست. به هر حال وجود بدی و بدبختی در این عالم بارها از خیر و خوشبخیتی کمتر است.
تزاحم و تضاد از ویژگیهای ذاتی عالم ماده است، اگر این ویژگیها نبود، چیزی به نام عالم مادی وجود نمیداشت. بنابراین یا باید عالم ماده با این ویژگیها به وجود آید یا این که اصلاً چنین عالمی به جود نیاید. و از طرف دیگر حکمت و لطف خدا اقتضا میکند که این عالم مادی خلق شود، زیرا که خیرات این عالم بیشتر از نقایص و شرور آن است و ترک خیر کثیر به خاطر شر قلیل خلاف حکمت و لطف الهی است. در این جا اشکال میشود که چرا شر در جهان وجود دارد؟
فارابی در جواب گوید: خدا که در قدرت و حکمت و علم خود تام است، تمامی افعال او کامل بدون نقص و عیب است، آفات و شروری که عارض اشیاء طبیعی میشود، ضروری عالم ماده، و طبیعی است. عالم ماده نمیتواند خیر محض را بپذیرد.
غزالی گوید: اگر به کمالیتر از این ممکن بود و نیافریدی از عجز بودی یا از بخل و این هر دو صفت بروی محال است. پس هر چه آفریدی از رنج و بیماری و درویشی و جهل هم عدل است.
حدوث و قدم عالم (5)
مجموعهی عالمی که با آن سروکار داریم، به علت ارتباط اجزا با یکدیگر، واحد شخصی است. این واحد شخصی به علت حدوث و امکان، محتاج علت است. آن هم علتی که از حدوث و امکان منزّه و مبرّا باشد وگرنه خود محکوم به امکان و نیازمند علت خواهد بود.
صدرالمتألهین: از جمله طرق دیگر، طریق نظر به مجموع عالم است، از حیث این که مجموع عالم به علت ارتباط اجزای وی به یکدیگر به منزلهی واحد شخص است و این که این واحد شخصی نظیر هر واحد شخصی دیگر به علت امکان وجود و حدوث و افتقاری که لازمهی امکان وحدوث است، محتاج از آن متکلمان است. آنان از راه و قیاص منطقی نخسبت حدوث عالم و یپس نیاز عالم به محدث را ثابت میکنند.
اگر حوادث عالم ازلی و ابدی است و اگر فیض حقتعالی غیرمنقطع است آیا میتوان نتیجه گرفت که عالم قدیم است؟ اگر نتیجه قدم عالم باشد مشکلاتی را به دنبال خواهد داشت. عالم نمیتواند قدیم باشد. تمام ادیان و ملل به حدوث عالم قائلاند. و همه گویند عالم مسبوق به عدم است.
فیض حقتعالی به قدم عالم ربط ندارد زیرا عالم فیض حق نیست و فیض حقتعالی، فعل اوست. و فعل حقتعالی از سعق ربوبی است.
بنابراین آنکه از صقع ربوبی و قدیم است فعل حق است نه عالم. علم باری تعالی به جهان ماده (6)
یکی از مسائل که در مباحث فعل باری مطرح است (کلیات عوالم وجود) است. عدهای از فلاسفهی اشراقی و در سر سلسله آنها شیخ اشراق قائل بودند به اینکه (موجودات، اعم از مادیات و مجردات، تماماً در محضر خداوند حاضرند) عرفای بزرگ دوره اسلامی نیز با این مبنا از علم الهی بحث کردهاند.
عبارت شیخ اشراق:
1- در مقام اثبات و تبیین علم اشراقی حقتعالی به اشیاء اینگونه مینویسد: «واجبالوجودی نیاز از صورت بوده، برای او اشراق و تسلط مطلقی است که هیچ چیزی از حضورش غائب نمیشود. و امور گذشته و آینده هر آنچه صورتش نزد تدبیر گران آسمانی ثابت است بر او حاضر است، زیرا احاطه و اشراق بر حملکننده آن صورتها، مختص به اوست... اما از علم اشراقی حضوری به ذات اشیاء و صورتهای حاضر شده آز آنها در نزد درککنندههای آسمانی که تغیر برای آنها غیرممتنع بوده، صورت اشیاء بدون تغییر در نزد آنها حضر میشوند، این گونه تغییّر و مختص به علم صوری- حاصل نمیشود.
2- در تثبیت این علم به صورت اشراقی برای حقتعالی چنین مینویسد:
(اگر علم اشراقی با صورت و اثر، بلکه با مجرد اضافه مخصوص که حضور چیزی از نوع حضور اشراقی است، صحیح باشد – همانگونه که در نفس است- پس در واجبالوجود برتر و تمامتر خواهد بود. پس داشتن را بدون امری زاید بر ذات درک میکند – همانگونه که در نفس است – پس در واجبالوجود برتر و تمامتر خواهد بود. پس ذاتش را بدون امری زاید بر ذات درک میکند – همانگونه که در نفس ذکر شد – و همیشه به اشیا علم دارد با علم اشراقی حضوری.
3- در مقام نقد نظریه مشائین نیز اینگونه مینویسد: سپس آنها نظر دادهاند به این که اگر علم او عبارت از ذاتش باشد با شرط تجرد از ماده و غایب نشدن از ذاتش، نه چیز دیگر، ضرورتاً نیازمند اضافههایی به سوی آنهاست ولازمه اضافات به اشیای زیاد سلب ماده از آن یا غایبنبودن او از داشتن نیست. و از این که به اشیای زیاد عالم باشد، اضافاتی واجب است که لازمهاش دو سلب مذکور نیست...
فارابی در باب یازدهم از کتاب «الجمع بین رأی الحکیمین» ضمن نقل از ارسطو در قدم عالم و نقل از افلاطون در حدوث آن و پذیرش انتساب اقوال مزبور با ارجاع کتابالسماء والعالم ارسطو (که در آن آمده اس:ان الکلّ لیس له بدو زمانی) و تیمائوس افلاطون، قول ارسطو را در تنافی با پذیرش صانع که علت فاعلی عالم است نمیداند.
او میگوید: چنان چه از فرازهای مختلف اتولوجیا برمیآید صاحب آن به اثبات صانع ابداعکنندهی عالم پرداخته و هیولی را نیز معلول باریتعالی و حاصل علم و ارادهی حق متعال و بدون سابقهی وجود قبلی میداند.
و ضمن بیان آراء مطرح در اشولوجیا، از جمله بیان اصالت وحدت مطرح در این کتاب میگوید:
ما علیت ایجادی یا اعطای وحدت بخشی به عالم به عنوان فعل باریتعالی در این کتاب مطرح است.
کثرات عالم ماده (1)
بنابر قاعدهی امکان اشرف ثابت شد که ترتیب صدور به نحوالاشراف فالاشرف است. بنابر قاعدهی «الواحد لایصدر منه (یا عنه) الاّ الواحد» چون خدا واحد حقّ حقیقی و بسیط من جمیعالجهات است، پس صادر از حقتعالی واحد است و آن عقل اول است که اشرف موجودات در سلسلهی ممکنات است. نه نفس صلاحیت آن را دارد که صادر اول باشد و نه جسم، نه هیولا و نه صورت و نه عرض. به دنبال این مطلب این سوال مطرح میشود که از واحد صادرشده و او واسطه فیض وجود است، چگونه این واحد، مبدأ کثرات موجود در عالم است؟ حاصل مطلب این که خداوند واحد و بسیط من جمیعالجهات است و هیچگونه تکثری در او نیست، خصوصیات و حیثیات متعدد ندارد و استناد کثرات عالم به او طبق قاعدهی الواحد محال است. پس چگونه عقل با این که واحد است منشأ کثرات عالم است؟ چون قاعدهی الواحد قاعدهی عقل است و استاندارد ندارد و نمیتوان گفت این قاعده فقط دربارهی خدا جاری است. عقل اول نیز واحد است و صدور کثرات عالم را نمیتوان به او نسبت داد. پس این کثرات از چه و چگونه صادر شدهاند؟
حکما در پاسخ به این سوال طرق گوناگون طی کردهاند.
مثلاً مشائی: بنابراین که وجود مجعول و متنزّل از حضرت حق است، لازمهی قهری صدور و معلولیت و مجهولیت، نقص و محدودیت نسبت به مرتبهی علت است. از این نقص و محدودیت در وجود، ماهیت انتزاع میشود. پس با جعل وجود،ل ماهیت نیز منجعل میشود. و از اینجا میتوان کثرات را در عقل اول تصور کرد.
عدم انفکاک صورت و هیولا در عالم طبیعی (8)
بین صورت جسمی و هیولا تلازم است. نه صورت از هیولا جدا میشود و نه هیولا بدون صورت است ولی حکم اول که گفته شد صورت از هیولا جدا نمیشود، مطلق نیست. فقط در عالم طبیعی است که صورت از هیولا جدا نمی شود، در عالم عنصری صورتها جدای از ماده نیستند. حرکت و سکون در عالم ماده
عالم معفوف به ماهیات است و ماهیات منجعل است نه مجعول، عالم به موجب حرکت جوهری داثر و زایل است.
از آنجا که قوای اوار برین در تأثیری بیپایان است و مادهی پذیرنده نیز قوهی بیپایان دارد و حرکات زمینهساز افلاک نیز بیپایانند. درهای فیض و برکت انوار تا بینهایت باز است. و چون انوار مدبر از بدن جدا شوند به انوار میپیوندند. شمار آن موجودات مقدس تا بینهایت ادامی مییابند؟
این جهان با همهی ارتباطات وجودی میان اجزائش وحدت داشته، ذاتاً سیلان دارد و جوهر و عرضش بتمامه متحرکند و در ضمن این حرکت جوهری خاص نباتی و حیوانی و انسانی نیز وجود دارد که به نتایج خاص خود میرسند. هدف از حرکت عمومی جهان ماده تجرد تام و کامل است که همهی قوهها در آن منزل، به فعلیت میرسند و تا قوه ای باقی است حرکت هم ادامه دارد.
از آنجا که این جهان ذاتاً متحرک است نیاز به موجود ثابتی دارد یعنی علت ثابت یک شی را که ذاتاً متجدد است ایجاد کرده نه اینکه یک شی را تجدد بخشیده تا بگوییم تجدد چگونه به ثبات پیوند دارد و ثابت چگونه منشا متجدد میشود.
تغییر این صورتها از نوع قوه و خیال نیست که صورت قبلی محفوظ به جاست و دومی از اولی یا عوامل داخلی و خارجی تولید میشود.
اگر بخواهیم در این مسأله بین عقل و دین جمع کنیم راه حل آن است که به حرکت جوهری قائل شویم ، هر گونه کمالی که انواع موجودات در این جهان دارند در بدو هستی بالقوه است پس به تدریج از قوه به فعل درمیآید و بسیاری اوقات نیز مانع و عائقی آن را از رسیدن به کمال بازمیدارد، زیرا علل در این منشأ مادی با یکدیگر تزاحم و برخورد دارند.
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |