نظام احسن
پژوهشگر: کوکب دارابی
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
چکیده
نظام عالم هستی نظامی است احسن و خداوند متعال آن را به بهترین صورت ممکن خلق کرده است اما گاهی درعالم اموری مانند نقایص و حوادث طبیعی دیده می شود که آنها شر پنداشته می شوند و گویی این با نظام احسن بودن عالم تناقض دارد.
درحالی که شرور امور عدمی هستند و دربعضی موارد هم نسبی هستند، درعالم هستی موجود شر بالذات نداریم چرا که صرف وجود داشتن برای هر موجودی خیر است و شروری که دیده می شود بالعرض و المجاز هستند و این شر نیز درمواردی است که خیر کثیر داریم و به تبع آن است.
شرور به علم و عنایت و حکمت خداوند آسیب می رسانند و این هم در صورتی است که شرمساری یا بیش تر از خیر باشد در صورتی که چنین شری نداریم.
کلیدواژه:
نظام احسن- خیر محض - شرور - وجود – عدم
مقدمه:
درست است که موضوع اصلی فلسفه وجود هستی است و از وجود بحث می کند اما به تبع وجود از عدم و نیستی نیز سخن می گوید و از این جهت بحث شرور ،بحث فلسفی است.
اما آیا مادر عالم هستی شر داریم و می توانیم خداوندی را که عالم و حکیم و صاحب عنایات فراوان است را خالق آنها بدانیم؟
و اگر خداوند را خالق ومنشا شرور دانستیم عدل الهی را چگونه توجیه می کنیم؟
و اگر نمی توان خداوند را خالق این شرور دانست پس منشا این همه کاستی ها و نقایص که درعالم دیده می شود چیست و چگونه توجیه می شود؟و درنهایت آیا این نقایص و شرور واقعا وجود دارند و از آن جهت که موجودند شر می باشند و یا نه اینها نسبت به دیگران شر محسوب می شوند و وجودشان برای خودشان و بالذات خیر است؟ در این تحقیق سعی شده به سوالات بالا پرداخته شود و دلایل فلاسفه بر این که نظام عالم نظام احسن است آورده شود. امید که در این نظام نیک مانه تنها شر بالعرض نباشیم بلکه موجبات آن را هم فراهم نکنیم.ان شاء ا.... .
1. معنای خیر و شر:
خیر چیزی است که هر شی بر حسب طبیعت خود آن را طلب و قصد می کند، دوستش دارد و به سویش متوجه است. و هر گاه فاعل میان چند امر مردد شود ، بهترین آنها را بر می گزیند. و شر در برابر خیر خیر است و این دو با هم تقابل دارند بنابراین شر همان عدم ذات و عدم کمال ذات می باشد.
2.معنای اصطلاحی و غیر اصطلاحی
شربه دو معنا به کار می رود : یکی معنایی که مصطلح فیلسوفان نیست و در مبحث شرور ،درباره ی آن بحثی نمی کنند . دیگری معنای مصطلح که مورد بحث و مورد نزاع و گفتگو است.
الف- معنای غیر مصطلح:
این معنای شر ،معنای فراگیر است و به جز واجب الوجود که هیچ گونه فقدان و نقصانی در ساحت او راه ندارد همه ی موجودات عالم هستی را در بر می گیرد . هیچ موجودی ممکنی نیست که به نسبت قربی و بعد از مبدا ،دچار نقصان و فقدان نباشد . در حقیقت ،هیچ موجودی به جز واجب الوجود کمال مطلق نیست. سلسله طولی موجودات مقول به تشکیک اند، و هرچه به مبدا هستی نزدیکتر باشند، از وجودی شدیدتر برخوردارند، و هر چه دورتر باشند،وجود آنها ضعیف تر می باشد، تا آن جاکه آخرین موجود در قوس نزد قوه محض است. چنان که اولین موجود،فعلیت محض است و مابین فعلیت محض و قوه محض،موجوداتی قرار دارند که هر چه به مبدا نزدیک تر باشند، از فعلیت قوی تر و شدید تر و کامل تری برخوردارند و هر چه دور تر باشند، از فعلیت کمتری برخوردارند. بنابراین ،نه تنها فعلیت و کمال سلسله ی طولی مقول به تشکیک است ،بلکه نقصان ،فقدان ها و اعدام نیز مقول به تشکیک است و صادر اول تا آخرین مخلوق را – که قوه ی محض است – فرا گرفته است.
کسی نمی پرسد که چرا سلسله ی صوادر طولی و عرضی دست خوش فقدان ها و نقصان و اعدام می باشند؛ چراکه ویژگی معلولیت ،همین است . هر معلولی نسبت به خود، کاستی دارد و اگر با علت خود مساوی باشد، هیچ کدام بر دیگری رجحان ندارد؛بلکه هر کدام آنها می تواند علت دیگری داشته باشد و اگر معادل، از نظر کمال و جودی برتر از علت باشد برای علت بودن، اولویت و ارجحیت دارد.
بنابراین محال است که معلول، از نظر کمال وجودی، مساوی علت یا برتر از آن باشد. برای همین است که پس از واجب الوجود ،همه ی موجودات نسبت به علت خود،نقصان دارند وهمین است معنای شرغیر مصطلح.
ب- معنای مصطلح
این معنا ،چندان فراگیر نیست ؛بلکه تنها عالم ماده را شامل می شود ؛چراکه شرمصطلح و مورد نزاع ،عبارت است از : عدم ذات یا عدم کمال ذات و این ،تنها در عالم ماده ،ممکن است.
هر موجودی که معدوم شود و هر موجودی که کمالی از کمالات وجودی خود را فاقد باشد، مشمول شر اصطلاحی است.
پرسشی که ذهن فیلسوفان را مشغول کرده ،این است که چرا موجودی از فیض وجود محروم گردد و معدوم شود؟ چرا موجودی که باید واجد کمالی باشد، به آن کمال نرسد یا اگر برسد، چرا کمال خود را به واسطه ی عوامل و اسباب مزاحم از دست بدهد؟ مرگ برای موجود زنده چه توجیهی دارد؟ کوری، کری و نقص اعضای بدن چگونه قابل توصیف است؟ چرا موجود زنده و پویا در نیمه راه زندگی، دست خوش مرگ و فنا و نابودی می شود و از رسیدن به کمال مطلوب محروم می ماند ؟
3.شر حقیقی و شر نسبی
شر عدم ذات یا کمال ذات است که این همان شر حقیقی است، اما شر نسبی به موجودی اطلاق می شود که منشا عدم ذات یا عدم کمال ذات موجودی دیگر می شود. میکروب ها و ویروس هایی که سبب بیماری و مرگ انسان می شوند ،برای انسان و نسبت به او شر محسوب می شوند. هر چند وجود آنها خیر حقیقی است و چه بسا برای موجود دیگری خیر نسبی شمرده شوند.
همین است که نه تنها شرور بلکه خیرات نیز به حقیقی و نسبی تقسیم می شوند. گرگ ها برای گوسفندان شر نسبی و برای فرزندان خود خیر نسبی به شمار می آیند. هر چند از نظر موجودیت ذات و کمال ذات ،خیر حقیقی شمرده می شوند.
با توجه به این که شر حقیقی امر عدمی است، باید بگوییم: شر حقیقی در نظام هستی تحقق ندارد؛ ولی شرور نسبی در نظام هستی محقق است. برای همین است
پس بد مطلق نباشد در جهان بد به نسبت باشد این را هم بدان
زهر مار آن مار را باشد حیات لیک آن مر آدمی را شد ممات
مقصود وی از بد مطلق، بد حقیقی – یعنی عدم ذات و عدم کمال ذات – است. هیچ موجودی بد مطلق یا بد حقیقی نیست. زهر مار به لحاظ وجودش خیر حقیقی و برای خود مار، خیر نسبی است ؛ ولی همین زهر، برای انسان هایی که گرفتار مارگزیدگی می شوند، شر نسبی و «به نسبت» است.
4.اثبات خیر محض بودن وجود خیر یک معنای ماهوی نیست بلکه مفهوم است و بحث از چیستی آن از مبادی تصوری مساله است ، و مفهوم خیر عبارت است از چیزی است که عاقل آن را بر می گزیند، ویا هر چیزی است که شیی به سوی آن اشتیاق داشته باشد و موجودی درطلب آن به سر برده و بر مدار آن چرخش کند ، اعم از آن که حرکت مشتاق و طالب به اشتیاق و طلب، طبعی ،ارادی ،غریزی،جبلی و یا عقلی باشد. حرکت و شوق ارادی مربوط به انسان است، و تحرک غریزی (مثل حیوان)و میل طبیعی در جماد است .خیر ناظر به مقصد متحرک و مدیو است ، واز این جهت با نفع که به لحاظ طریق و وسیلت است فرق دارد. شیی نافع چیزی است که طریق و وسیلتی مفید برای مقصودی خیر است.
تحلیل مفهومی خیر نشان می دهدکه خیر درقیاس با هر شیی، مطلوب آن است؛ چه این که هر چیز خیر خود را در صورتی که واجد آن باشد محافظت می کند و در صورتی که فاقد آن باشد،طلب می نماید و این تحلیل درباره خیر تعریفی حقیقی که مرکب از جنس و فصل باشد، نیست بلکه تنیبه نسبت به معنایی آشکار وبدیهی است که مرتکز ذهن همگان می باشد.
پس از تحلیل مفهوم خیرمی توان درمصداق داشتن ویا معدوم بودن خیر داوری کرد. خیرکه مطلوب و مقصود اشیا است ، بدون شک امری وجودی می باشد،زیرا هیچ گاه برای موجودی ،مفهوم از آن جهت که مفهوم است ویا ماهیت از آن جهت که ماهیت است مطلوب نیست، و هیچ شیی معنای مصدری ذهنی و یا مفهومی راکه معتدل ثانی است، طلب نمی کند بلکه هر طالبی به دنبال مصداق خارجی و مطلوب واقعی می باشد.
کسی که این حقیقت را اثبات کرده باشد که مفهوم بدیهی وجود، دارای مصداق خارجی ،و عینی است ، و حقیقت و ذات خارجی وجود که مصداق آن است عین فعلیت،حصول وقوع است ،نه به معنای مصدری فعلیت ،حصول و وقوع، و برخلاف پندار متاخرین وجودیک مفهوم ذهنی ندارند،بلکه آن را واقعیت خارجی بدانداعم از این که وقوع خارجی آن برای خود آن بوده ؛یعنی نفس وجود موجودباشد و یا آن که کسی که قائل به اصالت وجود باشد، بعد از توجه به معنا و مفهوم خیر به سهولت به این که خیر ماهیت من حیث هی و نیز مفهومی ذهنی نبوده و همان واقعیت و وجودخارجی است ، حکم می کند،وبه بیان دیگر، خیر محض بودن وجود برای او واضح و آشکار است ، چندان که نیازی به برهان نداشته و با یک تنبیه به صدق این مساله اقرار می نماید.
و اما اگر کسی اصالت وجود را به عنوان اصل موضوعی نپذیرد ویا به اصالت ماهیت قائل باشد و وجود را تنها یک مفهوم اعتباری ذهنی بداند ، به سادگی به خیر بودن وجود حکم نمی کند بلکه نمی تواند این حکم را بپذیرد .
وجودی بودن خیر با انضمام این مقدمه که وجود دارای درجاتی است – که برخی از آنها نظیر واجب،محض هستی بوده و بعضی دیگر در درجات بعدی هستند – مقدار خیر و جایگاه آن را نیز نشان می دهد.
مقدار خیر به مقدار مراتب و درجات هستی است و جایگاه آن نیز در متن هستی می باشد.
هستی بسیط که منزه از هر گونه عدم است ، محض خیر است و مراتب نازله ی هستی تا آن جا که از نور هستی برخوردارند جایگاه خیر می باشند.
5. مساله شرور درهستی چون فلسفه عهده دار بحث از هستی و نیستی اشیاء است ، بحث از خیر و شر نیز به این لحاظ می تواند از مسائل فلسفی باشد، و عدمی بودن شر نیز مانع از فلسفی بودن بحث درباره ی آن نیست. زیرا فلسفه درباره ی مصداق نداشتن و نیستی مفاهیم نیز بحث می کند،مانند معدوم بودن شریک الباری درمسائل الهیات به معنای اخص و مانند نفی شانس،بخت و اتفاق دربحث از علیت.
با نفی مصداق برای مفهوم شر، پرسش از منشا انتزاع آن نیز پیش می آید و پاسخ همان است که منشا انتزاع آن عدم و یا عدمی است و اگر از امر وجودی انتزاع شود، ویا برآن صدق نماید بالعرض و بالمجاز است.
همان گونه که خیر، هر کمال ملایمی است که شیی آن را طلب نموده وبر می گزیند، شر، هر امر منافری است که شیی از آن می گریزد و منشا انتزاع آن همواره «لیس تامه» و «لیس ناقصه» است؛ یعنی یا عدم ذات است که «نیستی»،اصل واقعیت و وجود شیی است و یا عدم کمال و تمام دریک نوع است که به فقدان صورت نوعیه بازگشت می نماید ویا عدم وصفی از اوصاف بعد از تمامیت نوع است واین سه ضلع به همان دو امر «لیس تامه و ناقصه» بازگشت می نماید و ممکن نیست یک امر وجودی – مگر بالعرض و المجاز – متصف به شریت شود ؛ چه این که عدم و امور عدمی نیز بالعرض والمجاز متصف به خیر بودن نمی گردند.
شر چون وجود ندارد علت نمی خواهد، چون انتزاع شر از امر وجودی بالعرض و المجاز است؛ یعنی شر حقیقتا از امر وجودی انتزاع نمی شود، بلکه از لیس تامه یا لیس ناقصه انتزاع می گردد.
شربودن امور وجودی بالعرض و المجاز است و علیت و یا معلولیت امر مجازی نیز – حقیقی نبوده – مجازی است.
تحلیل مفهوم به شر و این که شر از وجود انتزاع نمی شود این حقیقت را آشکار می کند که شر، هیچ ذاتی ندارد، و ذوات ماهوی و اعیان ثابته، هیچ یک در حد ذات خود، همان گونه که به خیر بودن متصف نمی شوند به شر بودن نیز متصف نمی گردند،زیرا هیچ یک از وجود و عدم در ذات آنها مأخوذ نیست، و چون خیر به وجود و شر به عدم، بازگشت می نماید، ماهیت ناحیه ی انتساب وجود ویا عدم متصف به آن دو می گردد.
بر فرض محال که شر درخارج موجودباشد، وجودآن به اصل وجود واجب آسیبی نمی رساند و همچنین شرور موجود در عالم ماده از لوازم وجود ماده است که قابلیت صورت های گوناگون ، کمال های متنوع و مخالف از هم دارد. اما این شرور ، هر چه باشد ، در مقایسه با خیر فراوانی که در کنارش است ، بس اندک است و ناچیز. زیرا اگر شر در خارج موجود باشد، حادث و ممکن است و برهان حدوث و امکان،ضرورت وجود واجب را برای هر حادث یاممکن اثبات می کند. آسیبی را که وجودی بودن شر می تواند به بار آورد،مربوط به مساله علم، عنایت و حکمت باری تعالی است. واین آسیب نیز درصورتی وارد می شود که شر موجود،مساوی و یا افزون بر خیرباشد؛ یعنی اگر شر امری وجودی بود،ولی اقل از خیر باشد،به عنایت وبه نظام احسن الهی نیز آسیبی نمی رساند
مقدار شر از خیر کمتر است زیرا خیر به وجود باز گشت نموده و برخی از مراتب که محض هستی می باشند ویا هستی های مجرد که از کمالات لایق خود برخوردارند، اصلا با شر قرین نمی باشند، در عالم تزاحم نیز که شر راه پیدا می کند، مقدار شر کمتر از خیر خواهد بود.
منطقه شر به گستردگی منطقه خیر نیست، زیرا وجود که خیر است حقیقت مشکله می باشد و دارای مراتب است . سرسلسله مراتب هستی از جمیع جهات و حیثیات مبدا همه ی خیرات است زیرا وجودی است که از هر نوع مخالطت با عدم، بری ء است و فعلیتی است که هیچ قوتی آن را همراهی نمی کند،و وجودی است که از گونه های مختلف امکان ماهوی وفقری منزه است، و کمالی بدون نقص و بقائی بی تغییر و دوامی بدون تجدد است، و درمراتب بعدی سلسله هر موجود که نزدیک تر به او باشد در قیاس با مراتب مادون مبدا خیر بوده و بر همین قیاس ا زکاستی ها و نقایص مراتب بعدی منزه می باشد و وجوداتی که در مراتب بعدی قرب هستند، در قیاس با مراتب پیشین، از خیر و تمامیتی کمتر برخوردار می شوند تاآن که قوس نزول به انجام می رسد و در سلسله نزول هر موجود که 1 بعد است از خیر کمتر برخوردار است و آن 1بعد که در مرتبه بعداست نسبت به دور نخست خیر بیش تری دارد.
نهایت مرتبه ی قوس نزول که نخستین مرتبه ی قوس صعوداست جایگاه هیولای اولی است و بهره ی هیولای اولی از وجود این است که عاری از وجود بوده و فعالیت آن به همین مقدار است که می تواند وجودات اشیاء باشد و تمامیت آن در نقص او و همه شرافت او در رتبه ی خسیسی است که دارد و تحصل او عین ابهام آن، و فصل آن در همان معنای مبهم و جنسی اوست.
پس هیولی که در دورترین مراتب نسبت به مبدا اعلی قرار داشته و در پایان قوس نزول و آغاز قوس صعود است منبع شرور و اعدام و معدل نقایص و آلام است ودر این منطقه است که شر ظهور و بروز می یابد؛ یعنی جایگاه شر مختص به عالم طبیعت بوده و شرور از این مرتبه نشات می گیرند.
عالم طبیعت که آمیخته به هیولی است گرچه در آخرین رتبه ی نزول است و لیکن سرآغاز صعود نیز می باشد، و از همین جهت مبدا پیدایش انسان کامل و شرط تکون کون جامع است.
پس در آفرینش طبیعت با آن که جایگاه تزاحم است خیری کثیر است، و حذر کردن از خیر کثیر به خاطر شری قلیل که در آن راه پیدا می کند، خود شری کثیر است.
وجود در همه جا و درهر موجودی ،نور و حیات است زیرا که وجود اظهر اشیا است و هیولی نخستین موجودی است که موجود است ظلمانی که در صحنه ی طبیعت ظاهر و آشکار گردید و ظلمت آن فقط به علت بالقوه بودن اوست.
پس هر ظلمتی در عالم وجود، ناشی از جوهر هباء یعنی هیولی و هم او اصل وریشه دنیا و منبع کلیه شرور است( و شر حقیقی همان امر بالقوه و امر عدمی است و بدین جهت شرور قلیلی درعالم وجود و قضا و قدر الهی داخل شده است) ولی به علت آن که خود در اصل ذات و گوهر خود ( که نوعی از وجود مطلق است) از عالم نور است بدین علت و سبب، کلیه صورنوریه وجودیه را در ذات خویش پذیرفته است و این به علت مناسبتی است مابین هیولی و صور دراصل نورانیت.
ابن سینا، شر را در نظام آفرینش و در جهان ماده امری اجتناب نا پذیر می داند.به دلیل آن که اگر شر نباشد، باید قسمتی از آفرینش انجام نگیرد. اما چون نسبت شر به خیر کم است ،جلوگیری از شر کم ،آسیب بیشتر و شر بیشتری پدید می آورد که باعث از بین رفتن خیر کثیر می شود. بنابراین باید به سبب تامین خیر کثیر، وجود شر قلیل را تحمل کرد. بیان ابن سینا:
پدیده هایی که در عالم هستی امکان تحقق دارند، بر چندگونه اند: یک دسته موجوداتی هستند که وجودشان با هیچ گونه شر و فساد و تباهی همراه نیست، مانند عالم عقول و مجرد است. اما مجموعه دیگری از موجودات جهان،به گونه ای هستند که نمی توانند کارآیی خود را داشته باشند و نقش خود را در کل نظام هستی به عهده بگیرند، مگر این که نوعی شر ناچیز از آنها پدید آید، مانند آتش در جهان ماده که نمی تواند نقش خود را ایفا کند مگر آن که گاه گاهی به واسطه آن مشکلی ایجاد شود و به انسان یا حیوانی آزار برسد. در میان موجودات، موجوداتی را می توان فرض کرد که وجودشان شر مطلق باشد یا آن که در وجود آنها غلبه با شرو شقاوت باشد.
روشن است که ایجاد قسم اول ،یعنی موجوداتی که خیر محض باشند، واجب و ضروری است، مانند وجود مجردات عقلی. هم چنین باید موجوداتی که دروجود آنها خیر بیش از شر است (مانندآتش) نیز پدید آیند،زیرا ایجاد نکردن خیر کثیر،به دلیل پرهیز از پیدایش شر ناچیز، خود مایه ی شر و آفت کثیر است. ما با پرهیز شر ناچیز، سود ناچیزی می بریم. اما با نداشتن خیرکثیر،دچار شر کثیر می شویم، مانند آفرینش آتش. آتش نمی تواند نقش خود را در تکمیل نظام هستی ایفا کند ،مگر این که با اوصاف و خواصی همراه باشد.
پس شر و شقاوت در قضا و قدر الهی قرار دارد، اما به نحو بالعرض ، نه بالذات . بنابراین ، خود شر مطلوب نیست ،اما برای این که بتوانیم خیر کثیر داشته باشیم ، شر نیز به تبع آن پیدا خواهد شد.
6. مساله دوگانگی هستی
اساس شبهه ی «ثنویه» و طرفداران آنها این است که چون هستی ها در ذات خود دو گونه اند: هستی های خوب و هستی های بد، ناچار باید از دوگونه مبدا صدور یافته باشند تا هریک از بدی ها و خوبی ها با آفریننده ای جداگانه تعلق داشته باشد. در واقع ثنویه خواسته اند خدا را از بدی تبرئه کنند، او را به شریک داشتن متهم کرده اند. در نظریه ثنویه، که جهان را به دو قسمت نیک و بد تقسیم کرده اند و وجود بدی ها را زائد بلکه زیان بار می دانند و قهرا آنها را نه از خدا بلکه از قدرتی در مقابل خدا می دانند، خداوند هم چون آدم با حسن نیت ولی زبون و ناتوانی است که از وضع موجود رنج می برد و به آن رضایت نمی دهد ولی در برابر رقیب شریر و بدخواهی قرار دارد که بر خلاف میل او فسادها و تباهی ها ایجاد می کند.
«ثنویه» نتوانستند اعتقاد به قدرت نامتناهی و اراده مسلط خدا و قضا و قدر بی رقیب او را توام با اعتقاد به حکیم بودن و عادل بودن و خیر بودن خدا حفظ کنند. ولی اسلام در عین این که خدا رای مبدا هر وجود و دارای رحمت پایان ناپذیر و حکمت بالغه می داند،به اراده و توانا و قدرت مقاومت ناپذیر او نیز خدشه وارد نمی کند،همه چیز را مستند به او می کند،حتی شیطان و اغوای او را.
از نظر اسلام،مساله شرور به شکل دیگری حل می گردد و آن این است که می گوید با این که در یک حساب،امور جهان به دو دسته نیکی ها و بدی ها تقسیم می گردد ولی در یک حساب دیگر، هیچ گونه بدی در نظام آفرینش وجود ندارد، آنچه هست خیر است و نظام موجود نظام احسن است، و زیباتر از آن چه هست امکان ندارد.
پاسخی که فلسفه به «ثنویه» می دهد این است که «شرور» موجودهای واقعی و اصیلی نیستند تا به آفریننده و مبدای نیازمند باشند. این مطلب را به دو بیان می توان تقریر کرد:عدمی بودن شر،نسبی بودن شر. که توضیح آن ها گذشت.
نتیجه :
نظام عالم نظام احسن است و خلق عالم به صورتی بهتر از این خلقی که هم اکنون هست،باشد،محال و غیر ممکن است.
درعالم هستی نقصان ها و و فقدان هایی مشاهده می شود که سبب می شود که افراد به این فکر بیفتند که نظام هستی خیر محض نیست و شرور هم درعالم وجود دارند.
اما باید توجه داشت که شرور دو دسته اند: 1- شرحقیقی که به معنای عدم ذات یا عدم کمال ذات است2- شرنسبی که به موجودی که منشا عدم ذات یاعدم کمال ذات موجود دیگری می شود.
شر حقیقی درعالم وجود ندارد چرا که وجود خیر محض است و وجود هر موجودی برای خودش مطلوب بالذات است اما شر نسبی درعالم وجود دارد و این شر نیز به خاطر معلوم کردن خیر وجودی است.
از دیدگاه دیگر در عالم اگر هم شری باشد آن شر اندکی است که به خاطر خیر کثیر به وجود می آید مانند شرهای ناشی از آتش ،باد و ...
و هرگز شر محض ویا شر غالب و یا شری که مساوی با خیر باشد را در عالم نمی توان مشاهده کرد.
و تنها همین شروری که در عالم وجود ندارد می تواند به علم و حکمت و عنایت الهی آسیب برساند اما شری که در کنار خیر غالب باشد آسیبی به آنها نمی رساند.
منابع و مآخذ:
1. بهشتی،احمد، تجدید؛ شرح نمط هفتم از کتاب الاشارات و التنبیهات موسسه بوستان کتاب قم،قم،1385.
2. جوادی آملی،عبدالله،رحیق مختوم؛شرح حکمت متعالیه، اسراء،قم،1375.
3. طباطبایی،محمد حسین ، نهایة الحکمه، ترجمه ی علی شیروانی ، بوستان کتاب ، قم ،1387
4. مصلح،جواد،ترجمه وشرح الشواهد الربوبیه،سروش،تهران،1366.
5. مطهری،مرتضی،عدل الهی،صدرا،تهران،1371.
6. یثربی،یحیی،فلسفه مشاء،بوستان کتاب قم،قم،1383.
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |