عنوان : حرکت و سکون از دیدگاه علامه طباطبایی
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
پژوهشگر: اعظم عباس نژاد
چکیده
این مقاله ای است که مرحوم علامه طباطبایی درباره موضوع و سکون در آن بحث می کند و ابتدا تعریف حرکت و تعاریف یکه علماء در مورد آن بیان کرده اند را می آورد و سپس در مورد تقسیمات حرکت که حرکت توسطیه و طبیعه است بحث می کند و در مورد مبدا و منتهای حرکت ،مفهوم سکون ،نسبت میان حرکت سکون که نسبت میان آنها تقابل عدم و ملکه است و همچنین مقوله هایی که حرکت در آن رخ می دهد که عبارتند از کم – کیفیت – این – وضع ومشی بحث می کند و اثابت می کند حرکت جوهری را و و اینکه حرکت جوهری چیست ؟ رابطه حرکت و تکامل را هم بیان می کند . علامه در این چند مورد تنها بحث نمی کند بلکه بحثهای زیادی را بیان می کند اما اینها موارد مهمی است که در این مقاله آورده شده است . علامه در مورد تعریف حرکت خروج تدریجی شی از قوه به فعل را بیان می کند و همچنین نظرارسطو را در این مورد هم بیان می کند که می گوید :حرکت کمال اول است برای آنچه بالقوه است از آن جهت که بالقوه می باشد .
مقدمه
در بحق راجع به تعریف حرکت صدر المتالهین متذکر می شود که کلیه تعاریف در این باره تعریف به رسم است یعنی همین اندازه است که می توان توسط آنها حرکت را از غیر حرکت تمییز داد و از قبیل تعریف به حد که واقعیت خود حرکت را بیان می کند نمی باشد . سپس خود ابتداءً حرکت را به «حدوث تدریجی» شیء تعریف می کند . در واقع حدوث بر دو قسم است ،دفیع و تدریجی ،حدوث تدریجی همان حرکت است و چون حدوث خود عبارت است از «وجود بعد العدم» بنابراین حرکت عبارت است از «وجود تدریجی بعد العدم»سکون در دو مورد به کار می رود.
1- اینکه یک جسم پیش از حرکت یا پس از آن بدون حرکت باشد .
2- آن جسم بر همان حالت خود باقی بماند .معنای اول سکون است که در مقابل حرکت قرار می گیرد؛ و معنای دوم ، لازمه آن محسوب می گردد . معنای نخستین ، یک مفهوم عدمی است ، بدین صورت که نبود یک صفت است د رموضوع قال ، یعنی جسم ، پس نبود حرکت است دریک امر صلاحیت دار برای حرکت ، و از این رو تقابل بین آن و حرکت ، تقابل عدم ملکه اس و هیچ جسم یا امر جسمانی خالی از حرکت نیست ، مگر اموری که وجودشان لحظه ای است ، مانند رسیدن به انتهای مسافت ، جدا شدنش ارزش دیگر ، پیدایش اشکال هندسی ، مانند آن.
تعریف حرکت
حرکت خروجی تدریجی ش از قوه به سوی فعال است ، و به عبارت دیگر ، حرکت تغییرتدریجی یک شی می باشد تدریج نیز با کمک حواس ، تصور روشنی در ذهن دارد .
معلم اول در تعریف حرکت آورده است حرکت کمال اول است برای آنچه بالقوه می باشد ، از آن جهت که بالقوه است . توضیح آنکه تحقق آنچه امکان حصلش برای یک شی جود دارد ، کمالی برای آن شی است ، نسبت به چیزی که با حرکت خود ، حالت خاصی را هدف قرار
می دهد هم حرکت کمال است ، هم آن حالت خاص مانند جسم که مثلاً مکانی را هدف قرار می دهد تا در آن مستقر گردد لذا به طرف آن می رود ، که هم رفتن کمال برا یآن است و هم استقرار در مکانی که به طرف آن می رود با این تفاوت که رفتن به خاطر تقدمش کمال اول است و استقرار کمال دوم می باشد ، بنابراین هنگامی که جسم شروع به رفتن می کند ، کمالی برای آن تحقق پیدا خواهد کرد ، اما رفتن به طور مطلق کمال آن جسم محسوب نمی شود ، بلکه از آن جهت کمال اوست که او هنوز نسبت به کمال دوم – یعنی استقرار در مکانی که خواهان آن است – بالقوه می باشد . پس حرکت کمال اول است برای چیزی که نسبت به هر دو کمال القوه می باشد ، کمال اول بودنش از ان جهت است که شی نسبت به کمال دوم بالقوه می باشد.
الف-تقسیم حرکت به توسطیه و قطعیه
تعریف حرکت توسطیه :
تعریف حرکت توسطیه از نظر صدر المتالهین : لفظ حرکت بر دو معنا اطلاق می شود یکی از آن دو عبارت است از وسط قرار گرفتن شی میان مبدا و منتهی به گونه ای که هر حدی که در وسط فرض شود ، آن شی قبل از وصول به آن حد و پس از گذشتن از آن حد در آن نخواهد بود و این همان صورت و حقیقت حرکت است و این معنا صفتی است واحد و شخصی که با تبدل حدود توسط میان مدا و منتهی مبدل نمی گردد زیرا متوسط بودن متحرک به لحاظ بودن او در حد خاصی از حدود مسافت نیست ، بلکه خاطر بودن آن شی است برصفت یاد شده (بودن میان مبدا و منتهی و خصوصیت حد درتحقیق این صفت دخالتی ندارد.)
تعریف حرکت قطعیه :
نخست تعریفی را که مشهور فلاسفه برای حرکت قطعیه ذکر کردند یاد آور می شویم :عبارت شیخ در تعریف آن بسیار کوتاه و مجمل است ، می گوید : امر متصل معقول (متصور) برای متحرک ا زمبدا ومنتهی .
وصدر المتالهین در تعریف آن می گوید : معنای دوم حرکت آن است که از معنای نخست (حرکت توسطیه) به سبب استمرار ذات آن اختلاف نسبت آن به حدود مسافت حاصل می گردد و آن امری است متصل و منطبق بر حدود سافت که با انقسام تقسیم می گردد و با وحدت مسافت واحد می باشد .
حرکت قطعیه ازنظر مصنف: مصنف علام طباطبایی حرکت قطعیه را به گونه ای دیگر تغییرکرده است حرکت قعیه با حرکت دوواقعیت نیست ، بلکه یک واقعیت است که دوگونه اعتبار می شود ، یکی اعتبار انه متحرک متوسط میان مبداً و منتهی است بدون در نظرگرفتن نسبت متحرک با حدود مسافت که در این صورت حرکت دارای اعاض و اجزاء خواهد بود زیرا فرض این است ه نسبت متحرک را به حدد مسافت مورد توجه قرار داده ایم .
ب -وجود حرکت قطعیه و توسطیه درخارج :
تا اینجا با تعریف حرکت توسطیه و قطعیه آشنا شدیم اکنون می خواهیم ببینیم هر دو معنای در خارج موجود است یا نه ؟ آنچه ازکلمات شیخ استفاده می شود این است که وی قائل به نیست بلکه این قوه خیال است که حدود زمانی ومکانی حرکت را پس از انقضاء حفظ کرده و به صورت متصل و پیوسته نمایش می دهد ولی درخارج چنین چیزی یافت نمی شود ، زیرا تا وقتی که متحرک به مقصد نرسیده هنوزمجموع حرکت تحقق نیافته است و پس از وصول به مقصد،دیگر حرکتی در کار نیست حکیم سبزواری هم طرفدار جدی همین نظریه است . ظرف وجود حرکت قطعیه ذهن و خیال است ؛ امتداد و اتصال در حرکت قطعیه در ظرف خیال ، نظیر اتصال و امتدادخیالی قطره های باران است که به هیچ وجه واقعیت خارجی ندارد .
صدرالمتالهین نظریه شیخ را نپذیرفته و معتقد است آنچه درخارج موجود است حرکت قطعیت است ولی حرکت توسطیه ، وجود خارجی ندارد . بنابراین از طرف محققان وفیلسوفان اسلامی قبل از حکیم طباطبایی در رایطه با وجود حرکت در خارج سه نظریه مطرح شده است .
1-اثبات وجود حرکت توسطیه و نفی وجد حرکت قطعیه (شیخ الرئیس ، سبزواری)
2-اثبات وجود حرکت قطعیه و نفی وجود حرکت توسط (صدر المتالهین )
3-اثبات هر دو قسم حرکت (چنان که از برخی کلمات صدر المتالهین بدست می آید و استادش میر داماد نیز قائل به آن بوده است).
علامه طباطبایی معتقد است که هر نوع حرکت درخارج موجود است لکن وی حرکت قطعیه را به گونه ای غیر از حرکت قطعیه در اصطلاح فلاسفه قبل تفسیر نموده اند و معنای آن چنان که بیان گردید عبارت است از نسبت متحرک به مبدا و منتهی و حدود مسافت و واقعیت حرکت . بنابراین تفسیر حرکت قطعیه چیزی خود و جود سیال آن آمیخته با فقدان و جدان وقوه و فعل است نمی باشد و همان وطور که در متن آمده است هر گاه لفظ حرکت به طور مطلق بکار می رود ، مقصود همین معنا است از آن چه که بیان گردید روش شد ه درمورد حرکت سه معنی قابل اعتبار است :
1-بودن متحرک میان مبدا و منتهی (حرکت توسطیه)
2-نسبت متحرک به اجزا و حدود مسافت (حرکت قطعیه)
3-مجموع به هم پیوسته به اجزاء حدود مسافت (وجود خیالی حرکت)
ونیز معلوم شد که اطلاق حرکت قطعیه به معنایی که حیم طباطبایی به کار برده است مناسبتر است از اطلاق آن بر وجود خیالی حرکت که پیشینیان رد تفسیر حرکت قطعیه گفته اند .
مبداو منتهی حرکت :
دانستیم که حرکت ذاتاً منقسم می شود و باید توجه داشت که این انقسام در هیچ مرحله ای متوقف نمی گردد و به جزئی برسد که دیگر قابل تقسیم نباشد آن جزء جزء غیر قابل تجزیه خواهد بود ؛ و پیش این بطلان آن را یاد آور شدیم.
و نیز این انقسام ، بالقوه می باشد ، به اینمعنا که حرکت قابل انقسام است نه آنکه الفعل منقسم باشد ، چرا که اگر بالفعل منقسم باشد ، حرکت منتقضی می گردد ، چون تقسیم ؛ به اجزایی می رسد که به طور آنی تحقق پیدا کرده اند . با این بیان روشن می شود به حرکت ، مبدا و منتها ندارد ، البته مبدا و به معنای جزء نخستین غیر قابل تقسیم از جهت حرکت و منتها نیز به معنای آخرین جزء اینچینی به دلیل آنکه جزء به این معنا ؛ و فرعش آنی و غیر تدریجی می باشد لذا تعریف حرکت بر آن صادق نخواهد بود ؛ چون حرکت ذاتاً تدریجی است این باآنچه که قبلاً گفتیم – حرکت از یک طرف به قوه ای که هیچ فعلیتی ندارد ، و از طرف دیگر به فعلیتی که هیچ قوه ای ندارد ، منتهی می گردد – منافاتی ندارد .
موضوع حرکت :
موضوع حرکت همان متحرک متصف به حرکت است . دانستیم که حرکت خروج تدریجی شی است از قوه به سوی فعل و یز معلوم گشت این قوه باید در یک امر جوهری قرار گرفته و متکی به آن باشد ، و نیز آن شی بالقوه ، کمال بالقوه ای است برای ماده و با آن متحد می باشد . آنگاه که قه تبدیل به فعلیت می گردد آن فعلیت به جای قوه ماده متحد می شود . به عنوان مثال ماده آب ، بالقوه بجار است؛ و نز جسم ترش مزه ، بالقوه شیرین می باشد ، و وقتی آب و به بخار و ترشی به شیرینی تبدیل گردید ، همان ماده ای که در آب بود ، در بردارنده صورت بخاری می گردد ، و نیز همان جسم ترش مزه دربردارنده شیرینی می شود . بنابراین هر حرکتی را موضوعی است که حرکت به آنوصف داده بر آن جاری می گردد .
موضوع حرکت لزوماً باید یک امر ثابتی باشد ، تا حرکت بر آن جاری می شود و به مرور تحقیق یابد ، چون رد غر این صورت آنچه بالقوه است با آنچه به فعلیت تبدیل گشته مغایر خواهد بود ؛ وبنابراین حرکت ، که خرج تدریجی شی از قوه به فعل می باشد ، تحقق پیدا نکرد است . و نیز لازم است موضوع حرکت ، چیزین باشد که از هر بالفعل است ، مانند عقل مجرد ، زیرا حرکت بدون قوه ؛ تحقق نخواهد یافت ؛ و لذا آنچه قوه ندارد ؛ حرکت نیز ندارد و همچنین موضع حرکت نباید از همه جهات بالقه باشد چون چنین چیزی تحقق پیدا نمی کند ، بلکه باید امری باشد که از یک سو القوه است و از سوی دیگر بالفعل ، مانند ماده نخستین که هم قوه اشیاء را داراست ، و هم فعلیت دارد البته فعلیتش همان بالقوه بودنش است ونیز مانند جسم که ماد دوم است ؛ و قوه صور نوعی واعراض گوناگون را همراه با فعلیت جسمیت و فعلیت بعضی از صور نوعی دارا می باشد .
مقوله هایی که حرکت در آن رخ می دهد:
مشهور میان قدما و فلاسفه است که فقط 4 مقوله هستند که حرکت می پذیرند : ان – کیف – کم –وضع حرکت «اَین» که برای همگان روشن است . همه حرکات مکانی اجسام این چنین حرکتی هستند لیکن «اَین»یک مقوله مستقلی در برابر سایر مقولات باشدتردیدی وجود دارد هر چند مشهور گفته اند «اَین» کنوع وضع است زیرا هیات حاصل از احاطه مکان به جسم در حقیقت یک نوع نست جسم به شی خارجی است و نابراین درتعریف وضع مندرج است وحرکت «اَین» در حرکت وضعی داخل می شود .
واما حرکت در کیف و به خصوص در کیفیات غیر فعلی ؛ مثلی کیفیات مخصوص به کم مانند راستی و کجی و .. به خوبی روشن است و حرفی در آن نیست . جسمی که در کم خود حرکت می کند و در نتیجه در کیفیات قائم ک آن نیز حرکت واقع می شود . شاخه کج یا راستی که بزرگ می شود همانطور که مقدارش زیاد می شود راستی و کج آن هم حرکت پیدا می کند حرکت درکم هم این است که جسم در کم خود تدریجاً و با نست منظمی یک تغییر متصلی پیدا کند مثل نمو که زیاد شدن یک جسم در حجم به طور متصل منظم و تدریجی می باشد . برخی اعتراض کرده اند که نمو در حقیقت انضمام اجزایی از خارج به اجزاء جسم می باشد . کم بزرگ کمی است که بر مجموع اجزاء اصلی انضمامی عارض می شودوکم کوچک سابق پیش از کم بزرگ کمی است که فقط بر اجزاء اصلی عارض می شود و این دو کم میادین بوده اتصال ندارند زیرا موضوعشان مختلف است . بنابراین حرکت در کم ، واقع نشده بلکه درحقیقت یک کم زائل شده و کم دیگر عارض شده است . شاخه ای که نیم متر بوده و اینک یک متر شده است . همانطور که آن دو (نیم متر و یک متر) متعدد است موضوعاتشان هم مختلف است موضوع اولی اجزاء قبلی درخت است وموضوع دومی مجموع اجزاء قبلی واضافه کنونی .
پاسخ اعتراض مزبور را اینطور داده اند که : ما شکی در انضمام اضافات نداریم لیکن طبیعت اجزای انضمامی را پس از انضمام و اتصال به صورت همان اجزاء اصلی در آورده یکی می شوند و دائماًبا زیاد شدن اجزاء جسم و تغییر آنها به صورت اجزاء اصلی کم جسم هم عارض اجزاء اصلی شده است به طور تدریجی و متصب اضافه می شود و همین اضافه شدن کم ،حرکت آن می بادشد . حرکت در وضع هم روشن است مثل حرکت یک جس کروی بر محورش که درنتیجه نسبت نقاط فرضی آن به خارج تغییر پیدا می کند . تغییر تدریجی در وضع همین است .
مشهور فلاسفه گفته اند در سایر مقولات یعنی فعل و انفعال و متی و اضافه و جده و جوهر حرکت جریان ندارد فعل و انفعال بدین جهت که تدریج در مفهوم ومعنای آن دو اعتبار شده است و د رنتیجه هیچ فرد لحظه ای و آنی ندارد و با این که جریان حرکت در یک مقوله مستلزم این است که افراد آن قابل انقسام به افراد و اجزاء آنی الوجود باشد . به همین جهت حرکت در مقوله متی هم جریان ندارد .
متی هیئتی است که نسبت یک شی به زمان بدست می آید و بنابراین با لذات تدریجی بوده با جریان حرکت در آن منافات دارد زیرا جریان حرکت مستلزم انقسام به افراد و اجزاء آنی الوجود می باشد ولی زمان بالنتیجه هئیت و شی «منسوب به آن ذاتی التدریج هستند . اضافه هم حرکت ندارد زیرا اضافه امری انتزاعی است و تابع دو طرفش می باشد و بنابراین نمی تواند بالا استقلال چیزی چون حرکت یا غیر آن را برای خود بگیرد . جده هم همینطور است ،نسبت شخص و لباس تابع شخص و لباس است و تغییر و حرکت آن هم تابع آن دوموضوع می باشد . کفش یاپا تغییر می کند و نسبت آن هم بالتبع آنها می خواهیم بگویم جده هم چون اضافه ،استقلال ندارد تا چیزی را بنفسه بپذیرد .
حرکت و تکامل :
تکامل ، پذیرفتن و به خود گرفتن کمال است وکمال همان فعلیتی است که جسم در محیط فعالیت خود به آن نائل می شود و به عبارتی ساده تر کمال افزایش و زیادتی است که یک موجودی در محیط هستی و وحدت خود به آن می رسد .
تکامل چیست ؟ تکامل یعنی تحول از نقص به کمال نقض و کمال چیست ؟ نقض گاهی در مقابل تمام وگاهی در مقابل کمال آورده می شود . نقض در مقابل تمام عبارت است از فاقد بودن یک شی بعضی از اجزای خود را کتاب ناقص یعنی کتابی که بعضی از فصول یا بعضی از اراق خود را ندارد ، و کتاب تمام یعنی کتابی که همه فصول یا همه برگهای خود را واجد است همچنین است ساختمان ناقص و ساختمان تمام ، نماز ناقض و نماز تمام . پس نقص مقابل تمام درجاتی گفته می شود که باواحد مورد نظر ، قسمتی از اجزای خود را واجد باشد و قسمتی از اجزا را فاقد باشد ولی نقص در مقابل کمال به معنی دیگری است و به این معنی است که یک شی همه مراحلی که باید طی کند طی نکرده باشد و همه امکانی را که طبیعت برای او تهیه دیده است تحسین نکرده باشد از نظر فلسفی هر حرکتی تکامل است زیرا هر حرکتی خرج از قوه به فعل است و خروج از قوه به فعل مساوی است با خروج از نقص به کمال .
خروج از نقص به کمال انجا که پای نیروی جوهری حیاتی در میان است طبق خاصیت نیروی حیاتی ، باز شدن و گسترده شدن و جمع مواد وتنوع و انتظام در پی خود دارد ، لزومی ندارد هر کجا تکامل باشد این آثار مشاهده شود اینجا اشکالی به اذهام می رسد و آن اینکه اگر هر حرکتی تکامل باشد لازم می آید که تمام حرکتها اشتدادی باشد ، وحال آنکه بعضی از حرکات نظیر حرکات مکانی و وصفی اشتدادی نیستند مثلاً هنگامی که جسمی از نقطه ای به نقطه دیگر انتقال می یابد یا به هنگامی که به دور خود می گرددبه هیچ به هیچ نحو در مکان و یا وضع افزایشی پیدا نشده است ، پس صحیح نیست که بگوییم حرکت مساوی با تکامل است . جواب این است که حرکت مساوی با تکامل است چیزی که هست در حرکات مکانی وصفی همواره دو جریان در کنار هم و همراه رخ می دهد و در نتیجه اشتداد رخ نمی دهد .
آن دو جریان یکی تکاملی است و دیگری تنقص . توضیح اینکه جسم به واسطه بعد داشتن هر گاه می خواهد مکان و وضع تازه ای را اشغال کند و از حالت بلقوه یک مکان یا یک وضع به حالت لفعل آن مکان یا وضع در آید چاره ای نیست ازاینکه مکان و وضع اول را رها کند تا وضع و مکان جدید را حیازت نماید .
نظام فاعلی و نظام غایی حرکت:
نظام فاعلی حرکت این است که چون حرکت ، خروج تدریجی شی از قوه به فعل است وبدیهی است که شی خود به خود به کمال نمی رسد چون فاقد کمال خودبه خود واجد آن نمی شود و ناقص خودبه خود کامل نخواهد شد بلکه چون فاقد کمال وجودی است همان را می طلبد و تقاضایش را دارد چیزی که تقاضای چیزی را دارد اقتضای آن را ندارد چیزی که طلب می کند اعطا ندارد لذا دهنده ای لازم است که این کمال وجودی را به اعطا کند که آن اعطا کننده کمال محرک نام دارداثبات اصل محرک فعل جمله در محدوده ی نظام داخلی حرکت قرار دارد که اولین حلقه نظام فاعلی است این اصل که : (حرکت ، محرک می خواهد ) مانند این است که : (حرکت منتهایی نام دارد ) جزء امور شش گانه ای است ، و آن منتها و هدف باید به مقصدی ختم شود که کمال محض است وفاقد چیزی نیست و که برای کسب آن در تلاش و کوشش باشد این بحث نظام فاعلی و نظامی غایی حرکت است که علم طبیعی عهده دارد آن نیست یعنی جریان نظام غایی حرکت همانند نظام فاعلی آن از علم طبیعی بیرون است .
بحث از اصل هدف داشتن جز ء نظام داخلی حرکت است و علم طبیعی عهده دارد آن می باشد و اما اینکه آن هد ف؛ باید مطلوب بالذات باشد که کما ل نامحدود است و وجودش منظم است از ان که داری هدفی جدا باشد ؛ این بخش نظام غایی حرکت است که مانند بخش نظام فاعلی بابطلان تسلسل و دور تبیین می شود وجزء مسائل فلسفه است نه علم طبیعی.
علامه طباطبایی درنهایه الحکمه برهانی بر اثبات علت غایی اقامه می کند و این برهان علت غایی را برای هر فعل متحرکی اثبات می نماید اعم از آنکه فاعل آن تحرک فاعل علمی و یا غیر علمی باشد این استدلال نسبت به افعال مجرد غیر متحرک شمول ندارد حرکت کمال اول است برای شی برای بالقوه از جهتی که بالقوه است و هر حرکت کمال ثانی است که متحرک به سوی آن در حرکت است و حرکت به کمال ثانی ختم می شود و کمال ثانی آخرین کمال است که متحرک در حرکت خودبه آن می رسد و کمال ثانی برای نفس خود مطلوب است و حرکت به سبب کمال ثانی مطلوب می باشد به همین دلیل گفته اند : حرکت برای نفس خود مطلوب نیست و حرکت را ذات شی متحرک طلب نمی کند و کمال ثانی غایت متحرک است و متحرک به آن کامل می شود ؛ امر ی است که نسبت تمام به نقص است و هیچ حرکتی بدون کمال ثانی نیست زیرا در این صورت حرکت به سکون تبدیل و بین حرکت وغایت ارتباط و نسبی ثابت است .
علامه در ادامه گفتار خود استدلال را نسبت حرکت هایی که فاعل ارادی و غیر ارادی دارندتمام می داند . بر این استدلال اشکال وارد شده است که حرکت ، نیازمند به جهت است ومحتاج به غایت نیست واز ضرورت جهت برای حرکت ، ضرورت غایت برای آن اثبات نمی شود . پاسخ نقد : مزبور این است که مرا از جهت ، جهت جغرافیایی نسیت زیرا اول همه حرکتهای حرکت این نمی باشند و ثانیاً یک شی طبیعتی مانند گیاه گاه در جهت مختلف حرکت می کند ، ریشه های آن به نسبت زمین و شاخه های آن در جهت آسمان رشد می کند پس مواد از جهت ، همانا جهت فلسفی است و جهت فلسفی حرکت همان مسافت آن است به لحاظ ویژه یعنی شی قبل از آن که حرکت نماید با مسافتی خاص ارتباط وجودی دارد ، حرکت نه با هر مسافتی و نه با هر مسافتی مبهم و غیر ممتعین بلکه با مسافتی خاص مرتبط است وخروج تدریجی حرکت از قوه به فعل با طی تدریجی مسافت آن قرین و همراه است .
تبیین حرکت جوهری :
اگر چه منحصر دانستن حرکت در مقول چهار گانه (کم – کیف – این - وضع) نظریه ای است که در میان حکمای پیشین شهرت داشته ،فراوان ا زایشان نقل شده است ،اما در لابه لای سخنان نقل شده از ایشان ،تعبیراتی وجود دارد که حاکی از وقع حرکت در مقوله جوهر است .(مانند این جمله که شیخ الرئیس از برخی حکمای باستان نقل کرده است که :«جوهر بر دو دسته است :جوهری که قاره و ثابت است و جوهری که سیال و ناپدار است») اما هیچ یک از ایشان به وقوع حرکت در جوهر تصریح نکرده است . نخستین شخصیتی که نظریه «حرکت جوهری» را مطرح ساخت ؛ و با ادله فراوان آن را به اثبات رساند ،«صدرالمتالهین » قدس سره بوده و ما در این مورد با او هم عقیده ایم ،وقوع حرکت در جوهر را می پذیریم .
دلیل اول بر وقوع حرکت در جوهر :
صدرالمتالهین – قدس سره برای ثبات حرکت جوهری براهین گوناگون ذکر کرده است .
روشن ترین این براهین بدین شرح است :مقدمه اول : حرکتهای عرضی دارای وجودی متحول ،گذرا و متغیرند (این مقدمه بیانگر اصلی بدیهی و خدشه ناپذیر است ،و آن اینکه : اعراض و لااقل در اعراض 4 گانه کم – کیف – این –وضع حرکت راه داردبه حرکت شی همان سیلان وجود و گذرایی آن است ،بنابراین ؛ وجود این اعراض یک وجود متحول و متغیر می باشد.)
مقدمه دوم : علت این اعراض متغیر همان طبایع و صورتهای نوعیه ای است که در موضوع این اعراض منطبع می باشند . بر اساس این مقدمه :حرکتهای بر سه دسته اند :
1- حرکتهای طبیعی و آن حرکاتی است که طبیعت جسم اقتضای آن را دارد مانند رشد کردن گیاه .در این قسم حرکات روشن است که فاعل حرکت و علت بوجود آورنده آن همان طبیعت متحرک است .
2- حرکات قسری: و آن حرکتهایی است که به واسطه تاثیر عامل خارجی به وجود می آید . مانند تابش آفتاب که موجب تیره شدن رنگ پوست انسان می شود .
3- حرکتهای نفسانی :مانند حرکتهای ارادی و اختیاری انسان در اینجا اگر چه نفس در حرکت تاثیر دارد ،اما تاثیری دارد ،اما تاثیرش در طول تاثیر طبیعت است و فاعل مباشر حرکت همان قوه عامله است که عضلات پراکنده می باشد .
مقدمه سوم :
علت یک پدیده متغیر باید خودش نیز متغیر باشد . زیرا اگر علت متغیر خودش متغیر نباشد لازم می آید معلول ،به واسطه تغیرش از علت جدا شود و این محل است.
نتیجه مقدمات سه گانه فوق این است که طبایع و صورتهای جوهری ،که علتهای قریب و بدون واسطه اعراض نو شونده لاحق به شی می باشند باید وجودشان متحول و نهادشان متجدد و نوشونده باشد ، اگر چه ماهیاتشان ثابت و برقرار است ،چرا که ذاتی تغییر و تحول راه ندارد . بر همین اساس تغییر و تحول تنها در وجود ناعت شی است ،نه در جود نفسی آن ،و نه در ماهیت آن البته این که گفتیم ماهیاتشان ثابت و برقرار است . بدین معنا نیست که از همه حدود و راحل حرکت جوهری شی یک ماهیت واحد انتزاع می گردد ،که این خلف وقوع حرکت در جوهر شی است ؛ بلکه مقوصود آن است که هر ماهیتی در ظرف خودش ثابت و باقی است ،البته در هر ظرفیف ماهیتی وجود دارد،که مغایر با ماهیت پیشین و پسین می باشد.
مساله موضوع حرکت جوهری:
مرحوم آخوند می فرمایند موضوع حرکت ماده است ،مقصود از ماده ،هیولای محض نیست بلکه هیولای مع صوره ما سات ،یعنی ما فیه الحرکه صور جوهریه است یعنی جوهریه اعتباری ما فیه الحرکه هستند و با عتباری با هیولای موضوع هستند . به این معنی که هیولای آناً خاناًصورتهایش تغییر می کند چون یک صورت واحد متصلی است که این صورت واحد متصل تحلیل می شود به صورتهای غیر متناهی پس «هیولی فی کل آن مع صوره » پس ما یک امر ثابت باقی داریم و آن «هیولی مع صوره ما» است ،یعنی اول الحرکه الی ـخر ،هیولی مع صوره ما ثابت و باقی است .
همچنین مرحوم آخوند می فرماید که حافظ وحدت مراتب در حرکت جوهری ،امر مفارق مجرد است .
حرف دیگری که مرحوم آخوند در این مورد دارد و آن اینکه : اساساً ما نیاز به موضوعی غیر از خود جوهر نداریم . در حرکات عرضیه اگر نیاز به موضوع داشتیم برای این جهت بود که آنها خودشان عرضند و نیاز به موضوع دارند بر خلاف جوهربه عبارت دیگر :نیاز به موضوع برای این است که حافظ وحدت مراتب حرکت باشد ،نفس صور جوهریه خودشان وحدت دارند و همان ما فیه الحرکه که وحدت دارد من اوله اولی آخره خودش حافظ وحدت خودش است و نیازی به موضوع نداریم . آقای طباطبایی در حاشیه همین را اساس اشکال بر مرحوم آخوند قرار داده اند که چرا شما اصرار دارید برای اثبات موضوع در حرکت جوهریه ،قدما که موضوع را برای حرکت لازم می دانستند برای این بود که آنها فقط به حرکت در اعراض قائل بودند و لذا می گفتند . موضوع لازم است اما حرکت در جوهر که نیاز به موضوع ندارد ،و دلیلی نداریم که حرکت از آن جهت که حرکت است نیاز به موضوع باشد . لذا تلاش برای اثبات موضوع در حرکت جوهری تلاش بیجایی است پس این اشکال (عدم موضوع) در حرکت جوهری من راسه وارد نیست .
مفهوم سکون نسبت میان سکون و حرکت
اجتماع حرکت و سکون ،در یک جسم از جهت واحد ودر زمان واحد هرگز واقع نمی شود و این نشان می دهد که حرکت سکون دو مفهوم متقابل اند و از طرفی حرکت یک امر وجودی است زیرا گفتیم که حرکت نحوه وجود گذرا است (یعنی مفهومی است که بیانگر سیلان و گذرایی وجود می باشد ) اما سکون یک امر وجودی نیست ،چون اگر سکون یک امر وجودی باشد ،مصداق آن همان وجود ثابت ،یعنی وجودی که از هر جهت بالفعل است،خواهد بود .حال آنکه وجودهای ثابت ،که همان موجودات مجردند نه سکون هستند و نه دارای سکون ،بنابراین وجود یک اری وجودی و سکون یک امر عدمی است . پس تقابل میان آن دو از نوع تقابل تضایف و تقابل تضاد نخواهد بود،زیرا تقابل تضاد فقط میان دو امر وجودی و ثبوتی برقرار می شود ،همچنین تقابل میان حرکت و سکون از نوع تقابل متناقض (که همان تقابل سلب و ایجاب است) نمی باشد چرا که اگر آنها نقیض یکدیگر باشند ،باید سکون بر هد چه حرکت نباشد صدق می کند مانند عقول مجرد که از جهت بالفعل اند . نیز افعال آنها به دلیل اینکه ارتفاع نقیضین محال است و هر شی لاجرم مصداق یکی از دو نقیض می باشد ،اما همانگونه یادآور شدیم ،موجودات مجرد نه مصداق سکون هستند مصداق ساکن بنابراین ،سکون عبارت استاز «نبود حرکت در آنچه صلاحیت برای حرکت دارد پس تقابل میان سکون و حرکت ،تقابل عد و ملکه است»
سکون مطلق مصداق ندارد :
باید دانست که سکون در هیچ یک از جواهر مادی مصداق ندارد ،زیرا چنانگه در گذشته آوردیم جواهر مادی وجدشان سیال و گذرا است . همیچنین هیچ یک از اعراض جواهر مادی نیز مصداق سکون نمی باشد . زیرا عرض قائم به جوهر است که موضع آن عرض را تشکیل می دهد ،و تابع آن می باشد . به همین دلیل گفتیم که اعرض به تبع حرکت جوهری موضوع خود ؛ در حرمت می باشند و از این رو هیچ یک از آنها ساکن نخواهند بود .
البته در جهان مادی یک نحوه سکون نسبی برای موضوعات مادی ثابت می باشد ،که گاهی اشیاء مادی در مقایسه با حرکات ثانوی که در مقولات 4 گانه کم – کیف – این ووضع روی می دهد ،بدانها متصف می گردد . حاصل آنکه اطلاق سکون بر جسمی که وضع یا این آن ثابت به نظر می رسد، و یا کم ،کیف آن یکنواحت می نماید به لحاظ نبود حرکت ثانویی است که جسم در این مقولات می تواند داشته باشد و ندارد نه لحاظ نبود مطلق حرکت و بنابراین این سکن یک سکون نسبی است و نه مطلق .
نتیجه گیری
نتیجه گیری از این مقاله می توان گرفت این است که حرکت به نظر ارسطو :کمال بالقوه است از آن جخت که بالقوه است و رابطه بین حرکت و سکون تقابل عدم و ملکه است اما تقابل تضاد و تناقض نیست مقوله هایی که حرکت در آن رخ می دهد مقوله هایی از قبیل این – کم – کیف –وضع است که این 4 مقوله فعل مد نظر ماست و این بحث ،بحثی است که علامه آن را بیان می کند از دیدگاههای مختلف مورد بحث قرار می گیرد تعریف دیگری که برای حرکت کرده اند . این است که حرکت خروج تدریجی است از قوه به سه فعل دراین مقاله تمامی مبانی آن مورد بحث قرار می گیرد مبدا و منتهای حرکت،تقسیم بندی حرکت به حرکت توسطیه و قطعیه رابطه آن دو از نظر علامه ره دو در خارج موجود هستند و تعریفهایی که آن دو دارند و بحثهای دیگر آن .
منابع
1- بدایه الحکمه :طباطبایی – سید حمد – ترجمه – علی شیروانی – ناشر موسسه انتشارات دارالعلم
2- ایضاح الحکمه – ترجمه و شرح بدایه الحکمه –جلد 3نویسنده : حجه الاسلام علی ربانی گلپایگانی –ناشر :مرکز جهانی علوم اسلامی – چاپ اول :1371 ه.ش
3- مولف استاد علامه طباطبایی – کتاب به عنوان آغاز فلسفه – مترجم محمد گرامی – ناشر : انتشارات طباطبایی
4- حضرت علامه طباطبایی سید محمد- پاورقی قلم – متفکر شهید استاد مرتضی مطهری – کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم – جلد 4-انتشارات صدرا – چاپ اول :آذرماه سال 1364
5- شارح آیه الله جواد آملی – عبدالله – شرح حکمت متعالیه اسفاراربعه – بخش یک از جلد ششم – ناشر انتشارات الزهرا (س) – تاریخ انتشار : آبان ماه 1368
6- نویسنده – جواد آملی – رحیق مختوم شرح حکت متعالیه – بخش چهارم از جلد دوم – تنظیم و تدوین :حجه الاسلام حمید پارسانیا – سال چاپ : بهمن ماه 1382 ه. ش
7- علامه طباطبایی – سید محمد ترجمه و شرح نهایه الحکمه – دکتر علی شیروانی – جلد2 .
8- حرکت و زمان در فلسفه اسلامی – درسهای :متفکر شهید استاد مرتضی مطهری – چاپ و صحافی از چا علامه طباطبایی – ناشر : انتشارات حکمت – چاپ اول – نتیجه الحرام 1407 – تابستان 1366
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |