موضوع : مواد ثلاث از دیدگاه علامه طباطبایی و معتزله
پژوهشگر: اقدس حاجی آبادی
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
چکیده
مواد ثلاث تعریف حقیقی ندارند کسانی که در صدد بیان تعریف حقیقی مواد ثلاث هستند تعریفات آنها دوری خواهد بود . تعاریفی که برای هرکدام ذکر می شود تعاریف توضیحی هستند وفقط افاده ی تنبیه می کند . این مواد از اموری هستند که عقل انسان آنها را اعتبار می کند . اقسام مواد ثلاث ، رابطه ونسبت بین آنها را بیان خواهیم کرد .
در زمانهای گذشته این مواد را خاصیت مخصوص برخی از ماهیات می دانستند ولی بنابر اصالت وجود ، ضرورت شأن وجود و امکان شأن ماهیت است و امتناع از عدم سرچشمه می گیرد .
آیا مواد ثلاث از امور حقیقی هستند یا اعتباری ؟ در طول تحقیق به بیان دیدگاه های فلاسفه خواهیم پرداخت . این مواد از امور اعتباری هستند که عقل انسان هنگام اتصاف وجود به ماهیت آن را اعتبار می کند .
در مورد فلسفی یا منطقی بودن این مواد بین فلاسفه اختلاف وجود دارد ولی بیشتر فلاسفه آن را هم منطقی هم فلسفی می دانند .
مقدمه
یکی از مباحث مهم در فلسفه ی اسلامی مباحث مربوط به مواد ثلاث است . گاهی ماده در برابر صورت که همان هیولاست وگاهی در برابر جهت(کیفیت نسبت محمول به موضوع) به کار می رود . اصل و اساس مواد وجوب ، امکان و امتناع است . در اصل دو تاست چون وجوب و امتناع هر دو وجودند ( وجود وجوب ، وجود عدم ).
مواد ثلاث هم در منطق وهم در فلسفه به کار می روند در فلسفه اسلامی در بخش الهیات به معنی الأعم و در منطق در بحث قضایا .
اگر مواد ثلاث در فلسفه به کار روند محمول حتماً باید وجود باشد اما در منطق محمول لازم نیست وجود باشد
بلکه هر محمولی با هر موضوعی سنجید می شود.
واژگان کلیدی :
وجوب ، امکان ، امتناع
تعریف مواد ثلاث
تعریف ممکن ، ممتنع و واجب ممکن نیست چون همه کس معانی آنها را تعقل کرده و هر تعریفی که برای آنها ذکر کرده اند مشتمل بر دور است ، تقریباً همه ی حکمای اسلامی بالأخص ملاصدرا و پیروان او به بداهت مواد ثلاث معتقد هستند و آنها را بی نیاز از تعریف دانسته اند و معتقدند تعاریفی که برای هرکدام از آنها صورت می گیرد مشتمل بر دور است . . مثلاً در تعریف ممکن می گویند امری است که غیر ضروری است یا معدوم است یا در زمان حال موجود نیست ، اما پیدایش آن در زمان آینده محال نیست . ملاحظه می شود که در تعریف ممکن ضروری و محال را به کار می برند و در تعریف ضروری ،ممکن را . و می گویند ضروری امری است که ممکن نیست عدمش فرض شود . و در تعریف محال، گاهی ضروری را به کار می برند و می گویند امری است که ممکن نیست ایجاد شود .
در اینجا یک سؤال مطرح می شود که که اگر ما در تعریف لفظی مواد ثلاث ناچار هستیم یکی را در تعریف دیگری به کار گیریم ،کدامیک از آنها نزد عقل اعرف است و تعریف به وسیله ی آن اولی است ؟ ابن سینا می گوید : وجوب اعرف از امتناع و امکان است چون وجوب ، تأکد وجود است و وجود اعرف از عدم است زیرا وجود به نحو بالذات شناخته می شود اما عدم به وسیله ی وجود شناخته می شود .بر این اساس می توان امکان را به سلب وجوب از دو طرف وجود و عدم و امتناع را به اثبات وجوب عدم ، تعریف کرد فخر رازی وجود را اعرف می داند ، وجه اعرف وجود را اینگونه تبیین می کند: اعرف امور نزد انسان وجود اوست ،و وجود مطلق جزئی از وجودش است ؛ و جزء اعرف از کل است پس وجود مطلق اعرف امور است.سپس می افزاید : وجوب که اعرف مواد ثلاث نسبت به وجود است ، اعرف مواد ثلاث است . ممکن از جهت اعرفیت در مرحله ی دوم قرار می گیرد . چون ممکن در قیاس با ممتنع اقرب به طبیعت وجود است لذا اعرف از ممتنع است و در آخرین مرحله ممتنع واقع می شود .
شهید مطهری علت تعریف ناپذیری این مواد را"بساطت " و "عدم ترکب " آنها ذکر کرده است .
هر یک از این مفاهیم دارای تعاریف توضیحی هستند که در واقع شرح اللفظ آنها و نه تعاریف منطقی آنها به حساب می آید و فقط افاده ی تنبیه می کند و نمی توان آنها را تعاریف حقیقی دانست ، به دلیل آنکه ضرورت و عدم ضرورت دو معنای بدیهی هستند که خود به خود و بدون وساطت مفهوم دیگری در نفس مرتسم می شوند. و آنها واسطه در شناسایی مفاهیم یکدیگر هستند. کسانی که کوشیده اند برای این مفاهیم تعریف حقیقی بیان کنند تعریفات آنها دوری خواهد بود .
در مقام بیان معانی مواد ثلاث باید به تنبیه و تذکار و ارجاع اذهان به وجدانیات قناعت کرد .
اذا حمل الوجود أو جعل رابطه ، تثبت مواد ثلاث فی أنفسها جهات فی التعقل داله علی وثاقه الرابطه و ضعفها هی الوجوب و الامتناع و الامکان و کذلک العدم .
تقسیم عقلی و حصری مواد ثلاث
ماهیت هر چیزی نسبت به وجود آن از دو حالت خارج نیست : یا نسبت " ضرورت" بین آن ماهیت و وجود برقرار است یا چنین ضرورتی وجود ندارد ،حالت دوم این تقسیم خود می تواند دو حالت داشته باشد یا ضرورتاً معدوم است یا ضرورتاً معدوم نیست . حالت چیزی را که ماهیت چیزی ضرورتا ًوجود دارد حالت"وجوب " و وضعیتی راکه ماهیت چنین ضرورتی در وجود ندارد و ضرورتاً معدوم است حالت "امتناع"و حالتی را که چیزی نه در وجود و نه در عدم هیچ ضرورتی ندارد حالت "امکان" می گویند . این تقریر ساده ترین و ابتدائی ترین بیان حکما از مواد ثلاث است .
سیر تحولی مواد ثلاث
آنچه از زمانهای گذشته در مورد این مواد رسیده این است که هریک از ضرورت ، امکان و امتناع خاصیت مخصوص برخی از ماهیات و ذوات هستند. یعنی ماهیات بالذات مختلفند و خاصیت برخی از آنها ضرورت وجود و خاصیت برخی امکان وجود و خاصیت برخی امتناع وجود است . بنابراین از این لحاظ ماهیات بر سه قسم اند: "واجب الوجود ، ممکن الوجود ، و ممتنع الوجود" .
بعداً فلاسفه این بیان را خیلی ناقص دیدند و گفتند ذاتی که خود مقتضی وجود ویا مقتضی عدم خویش باشد معنا ندارد و ممکن نیست یک چیز خودش معدوم کننده یا وجوددهنده خویش باشد و گفتند اگر واجب الوجودی داشته باشیم به این معناست که ذاتی است که وجودش از ناحیه علت خارجی به او نرسیده و عقل از حاق ذات وی موجودیت را انتزاع می کند و اگر ممتنع الوجودی داشته باشیم به این معناست که عدمش معلول علت خاصی نیست و عقل از حاق ذات وی معدومیت را انتزاع می کند . .ممکن الوجود ذاتی است که از ناحیه غیر و معلول غیر است و بگونه ای است که عقل از ذات وی با قطع نظر از شیئ خارجی نه معدومیت و نه موجودیت را انتزاع می کند .
فلاسفه ای که در الهیات غور بیش تری پیدا کردند ثابت کردند که واجب الوجود باید وجود محض و هویت صرف باشد از این رو تعریف واجب الوجود "به ماهیتی که موجودیت از حاق ذات آن انتزاع می شود" نیز صحیح نیست بلکه تعریف صحیح واجب الوجود"حقیقتی که وجود صرف و قائم به ذات خویش است" می باشد .
بنابراین در مقام بیان منشأ ضرورت و امکان و امتناع اگر آنها را خاصیت ماهیتی از ماهیات بدانیم اشتباه است ، زیرا وجوب ذاتی نمی تواند خاصیت ماهیتی از ماهیات باشد بلکه واجب بالذات باید وجود محض و هویت صرف بلا ماهیت باشد.
ملاصدرا مرحله ی دیگری را هم مطرح می کند و آن عبارت است از اینکه ماهیت اگرچه دارای امکان ماهوی است اما امری که در برابر "واجب " قرار دارد "امکان فقری" یا "امکان وجودی" نام دارد که عین ربط و نیازمند به واجب است ، زیرا هر ممکنی که در برابر واجب قرار می گیرد و به واجب مرتبط است ، با خود وجود نسبت ضرورت دارد و نسبتش با عدم نسبت امتناع است بنابراین وجود امکانی هرگز ذاتی ندارد تا نسبت به وجود و عدم لااقتضا باشد . تنها جهتی که برای او هست فقط ضرورت بالغیر یا همان وجوب بالغیر است . بر اساس این تحلیل ، موجود یا" مستقل "است یا" ربط". ربط هم یک طرفه است و نمی توان گفت وجود امکانی دز مقام ذات دارای "امکان " است چرا که" وجود فقری " اصلاً ذاتی ندارد تاممکن باشد . بدین ترتیب ملاصدرا تقسیم وجود به واجب ،ممکن و ممتنع را با تحلیلی که متأثر از اصالت وجود است به تقسیم وجود به"مستقل" و "رابط" تغییر می دهد . بنابر اصالت وجود مفاهیمی نظیر علیت و معلولیت و وجوب ذاتی وغیری همه از شئون وجود محسوب می شوند و همه ی ضرورت ما از وجود سرچشمه می گیرد و به وجود باز می گردد، و همانطور که ماهیت حقیقتاً به وصف "موجودیت " متصف نمی شود به "وجوب" و" ضرورت" هم حقیقتاً متصف نمی شود .
بادر نظر گرفتن اصالت وجود باید گفت "ضرورت" مطلقاً شأن وجود است و"امکان" شأن ماهیت به شمار می رود و "امتناع" از عدم سرچشمه می گیرد . بنابر این بر خلاف نظر قدما که هر یک از مواد ثلاث را شأنی از شئون ماهیت های مختلف می دانستند با دخیل کردن "اصالت وجود" باید گفت که هر یک از "ضرورت ، امکان و امتناع "به ترتیب شأن "وجود ، ماهیت و عدم" می باشند . در نتیجه این که گفته می شود "ضرورت شأن وجود است " از آن روست که نسبت موجودیت با وجود ضرورت است ،چرا که "وجود" عین موجودیت و واقعیت است و تنها چیزی که حقیقتاً تحقق دارد و منشأ اثر است همان وجود است با پایبندی به اصل اصالت وجود ، یکی از مهم ترین مباحث فلسفی که در فلسفه اسلامی رشد و نمو کرده است –مواد ثلاث – تحولی بنیادین واساسی حاصل می شود .
بنابر این که وجوب مطلقاً "بالذات و بالغیر " شأن وجود است و ماهیت به حسب حقیقت از آن بی بهره است دو اشکال مطرح می شود :
معلولات که بنابر اصالت وجود از سنخ وجود اند و وجوب بالغیر دارند یک نحوه امکان ذاتی می بایست داشته باشند ، زیرا لازمه ی وجوب غیری امکان ذاتی است وچون امکان ذاتی شأن ماهیت است وضرورت شأن وجود است ، امکان ذاتی موجودات را چگونه باید تصور کرد؟
وجودات امکان ذاتی و احتیاج ذاتی نسبت به علل خویش دارند ولی این امکان ذاتی غیر از آن امکان ذاتی است که برای ماهیات فرض می شود زیرا امکان ذاتی ماهیت به معنای لااقتضائیت ماهیت نسبت به موجودیت و معدومیت و یا به معنای تساوی نسبت ماهیت به موجودیت و معدومیت است. درباره موجودات این معنا غلط است . امکان ذاتی وجودات به این معناست که حقیقت ذات این وجودات عین معلولیت و عین احتیاج و عین تعلق به علت است . وحیثیتی جز حیثیت ایجاد و حیثیت فعل بودن ندارند و ارتباط آنها با علل خویش عین ذات آنها است .امکان وجودات به این معنا همان است که صدرالمتألهین برای اولین بار به آن اشاره کرده وآن را" امکان فقری" نامیده است .
بنابر اصالت وجود و این که موجودیت و علیت و معلولیت همه از شئون وجود است و ماهیت از حوزه ی موجودیت و دایره علیت و معلولیت حقیقی خارج است و صلاحیت موجودیت را ندارد مگر اعتباراً یا مجازاً ، معنای امکان ذاتی ماهیت با آنچه قدما روی اصالت ماهیت یا با عدم توجه به اصالت وجود و اصالت ماهیت فرض می کردند فرق می کند .
بنابر نظر قدما و با توجه به اصالت وجود ، معنای امکان ذاتی ماهیت لااقتضائیت ذات ماهیت نسبت به موجودیت و معدومیت است یعنی باید به واقع نظر داشت و معنای اینکه ماهیت به خودی خود نمی تواند موجود باشد یعنی قطع نظر از علت خارجی نمی تواند در واقع موجود باشد ولی با فرض علت خارجی واقعاً موجود است . ولی بنابر اصالت وجود باید نظر به اعتبار ذهن داشت و معنای اینکه "ماهیت به خودی خود نمی تواند موجود باشد "یعنی قطع نظر از اعتبار ذهن نمی تواند موجود باشد و به اعتبار ذهن و به نحو مجاز موجود است . . نظر قدما در امکان ذاتی ماهیت به نیازمندی ماهیت است به حیثیت تعلیلی و واسطه در ثبوت ، ولی به نظر علامه در امکان ذاتی ماهیت که مبتنی بر اصالت وجود است ، نیازمندی به حیثیت تقییدیه و واسطه در عروض است . بنابر اصالت وجود با قطع نظر از حیثیت تقییدیه و واسطه در عروض
وجود دارند .
علامه حلی : امکان را گاه نسبت به ماهیت می دهیم می گوییم انسان ممکن است یعنی ماهیت انسان به صفتی است که وجود او محال نیست . گاه نسبت به وجود می دهیم از جهت آنکه نزدیک است بوجود یا دور است . امکان منسوب به ماهیت را امکان ذاتی و امکان منسوب به وجود و نزدیکی و دوری آن را امکان استعدادی می گوییم و حکمای اوائل آن را صفتی موجود می دانستند پیش از آنکه ممکن در وجود آید و آن را از مقوله کیف می شمردند .
امکان ذاتی با ضرورت بالغیر و امتناع بالغیر منافات برای ماهیت ،از موجودیت یا معدومیت یا از نیازمندی وی به حییت تعلیلیه یا از عدم نیازمندی به آن نمی توان دم زد .
ضرورت و امکان معقول است نه محسوس
هیچ یک از این مفاهیم سه گانه محسوس نیستند، ضرورت و جبر و خلاف ناپذیری که بر سراسر جهان حاکم است یک پدیده ای که در عرض سایر پدیده ها و قابل حس و لمس باشد نیست . ماهرگز جبر و ضرورت را ندیده ایم یا نشنیده ایم اما تصور روشنی از آنها داریم پس غقل ما این حقایق را به طریق دیگری نایل شده است .
اقسام مواد ثلاث
این سه جهت گاه به ملاحظه ذات و ماهیت اشیا است با قطع نظر از علل خارجی و آنها را ذاتی می گویند اما به ملاحظه اسباب و علل خارجی شاید ممکن ذاتی ، واجب غیری ، یا ممتنع غیری شود . چون هر ممکنی یا علتش موجود است یا موجود نیست اگر موجود است وجود او هم به سبب علت واجب است و اگر علتش نیست او ممتنع الوجود است .
وجوب و ممتنع را ضروری گویند الا اینکه یکی وجودش ضرورت دارد و دیگری عدمش.
ضرورت بالذات یعنی اینکه موجودی بدون استناد به هیچ علتی موجود باشد و قائم بالذات باشد و عدم بر ذات او محال باشد ، چنین موجودی واجب الوجود نام دارد .
ضرورت بالغیر یعنی اینکه موجودی در وجودش مستند به غیر باشد و از ناحیه آن غیر که علت وجودش است وجود و ضرورت وجود کسب کرده باشد .
امتناع بالذات یعنی اینکه چیزی بالذات وجود برای او محال است مثل اجتماع نقیضین..
امتناع بالغیر یعنی چیزی بالذات وجود برای او محال نیست بلکه اگر علت وجود دهنده ای باشد موجود خواهد شد . لکن چون علتش موجود نیست آن نیز قهراً و جبراً موجود نیست ،پس به واسطه نبودن علت ، آن چیز امتناع وجود پیدا کرده است و چون این امتناع از ناحیه عدم علت است آن را امتناع بالغیر می گویند.
امکان ذاتی عبارت است از اینکه شیئ به حسب ذات ، نه ضرورت وجود داشته باشد و نه امتناع وجود . بلکه به حسب ذات هم قابل موجود شدن باشد و هم قابل معدوم شدن . مثل پدیده هایی که در این جهانندارد .زیرا اشکال ندارد که شیئ به حسب ذات ، لااقتضا باشد یعنی نه ضرورت وجود داشته باشد و نه امتناع وجود . لکن به حسب اقتضای غیر ،ضرورت یا امتناع پیدا کند و چون علت ضرورت دهنده به معلول است هر ممکن ذاتی در حال وجود ،ضرورت بالغیر دارد و در صورت عدم ،امتناع بالغیر.
امکان بالغیر معنا ندارد ، یعنی معقول نیست که امکان از ناحیه غیر برای شیئ حاصل شود زیرا آن شیئ به حسب ذات یا ممکن است یا واجب یا ممتنع . اگر ممکن است پس به حسب ذات واجد امکان است و معنا ندارد که از ناحیه غیر به او امکان برسد و اگر واجب یا ممتنع است ، لازم می آید که واجب بالذات و ممتنع بالذات به واسطه یک امر خارجی حالتی پیدا کند که هم بر او عدم جایز باشد هم وجود . البته این جهت با وجوب ذاتی و امتناع ذاتی منافی است ، پس امکان بالغیر معنا ندارد . هر معلولی وجوب و ضرورت بالغیر دارد و اگر فرضاً نظام موجودات از سلسله علل و معلولات غیر متناهی تألیف یافته باشد باید تمام نظام موجودات از وجوبات بالغیر تشکیل شده باشد نه وجوب بالذات .
رابطه و نسبت بین مواد ثلاث
واجب ذاتی با ممکن ذاتی و ممتنع ذاتی منفصله حقیقی اند . زیرا نمی شود چیزی هم واجب ذاتی باشد و هم ممکن ذاتی و هم ممتنع ذاتی و نیز نمی شود هیچکدام نباشد . واجب غیری و ممتنع غیری مانعه الجمع است نه مانعه الخلو . زیرا نمی شود هم واجب غیری هم ممتنع غیری باشد اما شاید هیچ کدام از این دو نباشد مثلاً واجب ذاتی یا ممتنع ذاتی و ممکن باشد . هرگاه واجب غیری و ممتنع غیری و ممکن ذاتی را در ممکنات اعتبار کنیم مانعه الخلو است زیرا هیچ ممکنی از یکی از این سه حالت خالی نیست امااجتماع هر سه محال نیست . اما ممکن به اعتبار غیر تصور نمی شود یعنی ممکن نیست چیزی ذاتاً ممکن نباشد و به واسطه علت ممکن شود .
وجوب و امکان و امتناع صفات حقیقی موجود خارجی نیستند و اعتباری هستند به دو دلیل : معدوم را به این صفات متصف می کنیم مثلاً می گوییم شریک الباری وجودش ممتنع است و عدمش واجب است.
دلیل دوم : اگر این صفات موجود حقیقی باشند لابد ممکن هستند و امکان آنها نیز صفات حقیقی است و ممکن است و این صفت سوم هم صفت حقیقی است و هکذا تسلسل لازم می آید واین دو دلیل در واجب الوجود نیز جاری است .
علت احتیاج امکان است ، دو دلیل آوردند : هر کس ممکن را تصور کند و ببیند یکی از دو احتمال باشد ،و هر دو نسبت به آن مساوی ، آنگاه ببیند یکی از دو احتمال واقع شده در جستجوی علت آن بر می آید و این خاص طائفه ی خاص نیست بلکه همه ی مردم در کار خود چنین اند و هر کس به وجدان خود مراجعه کند می داند که در جستجوی دواحتمال است که در وجود و عدم معلول می دهد یعنی به جهت امکان است . دلیل دوم :علت بر معلول مقدم است و حدوث از احتیاج موخر است و مؤخر را نمی توان علت مقدم قرار داد .
آیا مواد ثلاث از امور حقیقی هستند یا اعتباری ؟
مواد ثلاث از امور اعتباری هستند یعنی- عقل هنگام اتصاف وجود به ماهیت آن را اعتبار می کند و -در اعیان تحقق ندارد – به خاطر صدقش بر معدوم و استحاله تسلسل . هر کدام از این سه تا بر معدوم صدق می کند ، معدوم ممتنع بر آن صدق می کند که ممتنع الوجود و واجب العدم است . و معدوم ممکن ، ممکن الوجود و العدم است . وهنگامی که این امور بر معدوم صدق کند لازم است که در اعیان تحقق نداشته باشد به خاطر استحاله اتصاف معدوم به موجود .
اگر این امور در خارج محقق باشند ، با غیرشان در وجود مشارک خواهند بود ، با خصوصیات از غیر تمایز خواهد یافت ، پس وجود آن غیر ماهیت آن است پس اتصاف ماهیت به وجود آن است ، از یکی از این امور خالی نیست و تسلسل لازم می آید .
علامه در نهایه الحکمه می گوید : وجوب و امکان در خارج موجودند ، لکن به وجود موضوعشان نه به وجود مستقل و جداگانه . پس وجوب و امکان از شئون وجودی موجود مطلق هستند . مانند وحدت و کثرت حدوث و قدم و سایر معانی فلسفی ، یعنی اتصاف اشیاء به اینها در خارج است وعروض اینها در ذهن است. که اینها موسوم به معقول ثانی فلسفی هستند
در انتقاد به این بیان گفته شده است چگونه ممکن است در قضیه ای ، موضوع در خارج محقق باشد و متصف به محمول باشد اما عروض محمول به موضوع امری ذهنی باشد ؟
اگر در قضیه ای هم موضوع و هم محمول در خارج تحقق داشته باشد ،ربط هم بین آنها برقرار و به تبع آنها در خارج محقق است . اگر موضوع و محمول ذهنی باشد ،ربط هم در همان وعاء محقق است .
اما چگونه ممکن است موضوع در خارج محقق باشد ولی محمول امری ذهنی باشد ؟ ربط بین امر خارجی و ذهنی چگونه ممکن است ؟ مثلاً در مورد این مثال که: انسان ممکن است ، انسان خارجی متصف است به امکان ، انسان در خارج محقق است ولی امکان که محمول است از معقولات ثانیه است و در ذهن عارض می شود . این اشکالی است که دفع آن تنها به عدول از تعریف مشهور نسبت به معقولات ثانیه فلسفی ممکن است .
آیا مواد ثلاث بحث فلسفی است یا بحث منطقی ؟
صاحب مواقف گمان کرده است که بحث از مواد ثلاث در فلسفه غیر از مواد ثلاث در منطق است . پس گفته است: بدان که این غیر از وجوب و امکان و امتناع که جهت قضایا و مواد قضایا هستند ،است و گرنه لوازم ماهیات برای ذوات ماهیات واجب می باشد ؟
شارح مواقف کلام صاحب مواقف را توجیه کرده است به این که منظور او این بوده که بحث از مواد قضایا در فلسفه اخص از جهت قضایا است نه عین آن ، وگرنه لوازم ماهیات مثل واجبی که ما از او بحث می کنیم می شود و حال آنکه اینطور نیست و این همان چیزی است که صاحب مواقف عیناً به آن تصریح کرده است : هنگامی که گفتیم زوجیت واجب است برای چهار ، یعنی واجب الحمل است و محال است انفکاک زوجیت از چهار و این غیر از وجوب ذاتی است . یعنی آنچه متبادر است از وجوب ذاتی وجوب وجود برای ذاتش است ، نه اینکه وجوب حمل برای ذاتش است.
با این توجیه تردیدی نیست زوجیت مثلاً واجب الوجود است لکن واجب الوجود برای چهار ، نه اینکه فی نفسه واجب الوجود باشد .
محقق طوسی بین فلسفی و منطقی بودن مواد ثلاث تفاوتی قائل نمی شود وی جایگاه طرح مواد ثلاث را حمل وجود یا رابط قرار دادن وجود فرض کرده است که این خود حاکی از یکی بودن مبحث فلسفی و منطقی این مفاهیم است .
ملاصدرا می گوید : مواد ثلاث به همان معنایی که در فلسفه به کار می روند در علوم دیگر از جمله منطق هم به کار می روند ، تنها تفاوت مربوط به موارد استعمال است . مورد استعمال در منطق عام است و مربوط به محمول خاص نیست اما درفلسفه فقط وجود را مورد بررسی قرار می دهد .
واجب الوجود بالذات واجب الوجود از جمیع جهات است
دلیل آن این است که اگر واجب الوجود نسبت به کمالی از کمالات که به امکان عام ممکن است برای او باشد ، غیر واجب باشد ، در این صورت واجب الوجود دارای جهت امکانی نسبت به این کمال می باشد و در نتیجه ذات واجب نسبت به این کمال ،خالی بوده ، ذات او نسبت به وجود این کمال و عدم آن مساوی می باشد ، معنای عبارت این است که ذات واجب مقید به جهت عدم این کمال باشد و این امر برا ی واجب محال است .
وجود برای واجب تعالی ضرورت ازلی دارد
ضرورت چند اصطلاح دارد :
ضرورت ازلی : آن عبارت است از ضرورت ثبوت محمول برای ذات موضوع بدون آنکه ذات موضوع به هیچ قید و شرطی مقید باشد . مانند قضیه واجب الوجود بالضروره موجود است .
ضرورت ذاتی: ضرورت ثبوت محمول برای ذات موضوع در ظرف وجود موضوع ، نه به قید وجود موضوع ، خواه ذات موضوع علت برای محمول باشد و خواه موضوع علت برای ثبوت محمول نباشد .
ضرورت وصفی : ضرورت ثبوت محمول برای موضوع به شرط اتصاف موضوع به یک وصف خاص ، در حال وجود موضوع ، نه به قید وجود موضوع .مانند قضیه : هر نویسنده بالضروره تا وقتی نویسنده است انگشتانش د ر حرکت است .بنابراین وجود برای واجب تعالی ضرورت ازلی دارد ومحمول برای ذات او بدون هیچ قیدی ضرورت دارد.
نتیجه گیری
وجوب ، امکان و امتناع ، هر سه کیفیت هایی برای نسبت ها در قضیه اند و در هر قضیه ای یکی از آنها وجود دارد . وجوب و امکان و امتناع به تبع موضوعشان در خارج موجودند و از شئون وجودی موجود مطلق هستند . یعنی اتصاف به آنها در خارج و عروضشان در ذهن است . اما امتناع امری عدمی است . مواد ثلاث هم در فلسفه و هم در منطق به کار می روند فقط موارد استعمال آنها فرق می کند ، در منطق عام است اما در فلسفه در مورد وجود است .
فهرست منابع
1.طباطبایی ،سید محمد حسین ، اصول فلسفه و روش رئالیسم ، پاورقی شهید مطهری ، ج3
2.شوارق الالهام فی شرح تجرید الاعتقاد ، ج1
3.طباطبایی ، علامه ، نهایه الحکمه ، انتشارات جامعه مدرسین ،1362
4.رحیق مختوم ، شرح حکمت متعالیه ، ج1
5. ترجمه و شرح تجرید الاعتقاد
6. خرد نامه صدرا ،معنا و مفهوم مواد ثلاث ، 82-1381
7.الطوسی ، خواجه نصیر ، تجرید الاعتقاد1.طباطبایی ،سید محمد حسین ، اصول فلسفه و روش رئالیسم ، پاورقی شهید مطهری
8. حسینی حقانی زنجانی ، شرح کتاب بدایه الحکمه علامه ، مشتمل بر یک دوره فلسفی مطابق آراء فلاسفه مشاء و اشراق ، ناشر معاونت پژوهشی دانشگاه الزهراء، 1372
9. حسینی حقانی زنجانی ، شرح کتاب بدایه الحکمه علامه ، مشتمل بر یک دوره فلسفی مطابق آراء فلاسفه مشاء و اشراق ، ناشر معاونت پژوهشی دانشگاه الزهراء، 1372
ضرورت و کلیت در فلسفه ملاصدرا و کانت ، مجله فلسفه و عرفان 10.
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |