موضوع : وحی از دیدگاه استاد شهید مطهری و دکتر سروش
پژوهشگر: کبری میرزازاده
زپر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
چکیده
در دین اسلام یکی ازمهمترین موضوعات عقیدتی وباور همه مسلمان پدیده وحی هست که از سوی خداوند برای پیامبرش فرو فرستاده شد،وپیامبر بواسطه آن دستورات را از خداوند به مردم ابلاغ می کرد وانسان های بسیاری به این طریق راه هدایت را یافتند،با وجود این در عصرجدید عده ای تعبیر دیگری از وحی وابلاغ آن بر پیامبر دارند مادر این مقاله سعی کردیم تا به بیان ادعای این افرادکه از جمله دکتر سروش می باشد بپردازیم ودیدگاه شهید مطهری را درمورد عصمت وحی بررسی کنیم وبه نظرمخالف جواب قانع کننده طبق قرآن وروایت بیان کنیم.
مقدمه
واژه وحی در اسلام از جایگاه ویژه ای بر خوردار است و اساس و محور اصلی آموزه های دینی و منبع همه معارف. حکمت ها وهدایت های بشربه شمارمیاید.تبلور وحی قران مجید است که لفظ، صوت حروف و زبان آن نیز از منظر مسلمین کلام الهی است که با ویژگی های اعجاب انگیز و بلاغتی بی نظیر در طول اعصار و قرون در اختیار بشر قرار دارد و از طریق تلاوت آن می توان به طور مستقیم با کلام خدا مرتبط گردید.وحی مفهومی بنیادی درادیان ابراهیمی و سنگ زیربنای اسلام است وازمیان ادیان ابراهیمی تنها اسلام وازمیان متون مقدس تنها قران به تفضیل ازپدیده وحی وگونه های متفاوت ان سخن به میان آورده است پدیده وحی به معنای خاص که درمورد پیامبران به کارمی رود. حادثه خاصی است که تنها درموردافراد محدودی ازبشررخ داده است، ازمیان آدمیان بی شماری که برروی کره خاکی زیسته اند،تنها انبیا به دریافت وحی الهی مفتخربوده اند که این امرفلاسفه ومتکلمان رابه تکاپووا داشته است، فلاسفه بیشتربه دنبال کشف و ابداع نظام فلسفی بودند تا بتوانندپدیده وحی راتبیین و توجیه کنند، متکلمان نیزبه دنبال اثبات ضرورت نبوت بودند.
درکلام جدیداین بحث صورت دیگری به خود گرفته است، بحث ازسرشت وحی جایگاه ویژه ای درکلام جدید یافته است، اگرچه درکلام قدیم ودرمیان فلاسفه قرون وسطی کم وبیش این طرز فکردرکاربود که وحی مجموعه ای ازحقایق است که پیامبر از خدا اخذ می کند ولی دردوره مدرن دیدگاه های متفاوتی نسبت به سرشت وحی مطرح شده است، دردوره مدرن دوجریان متفاوت نسبت به پدیده وحی شکل گرفت، نخست جریانی که وجود آن رانفی می کرد و دیگر جریانی که وجود آن رامی پذیرفت و درسرشت آن به موشکافی می پرداخت، دیدگاه نخست دیدگاه تجربه دینی است، طرفداران این دیدگاه وحی را مواجهه با خدادانستند وحی با تجربه پیامبر با حالات درونی پیامبریکی است وحی اخذ حقایق نیست بلکه همان مواجهه است.
تعریف وحی:
در لغت وحی عبارت است از اینکه آنچه را از دیگران پنهان میکنی، بکسی بگویی،اصل وحی اشاره سریع می باشد و به همین جهت به کارهای سریع الامر وحی گفته شده است وگاهی به صورت کلمات مرموز وکنایه ادا می شود و گاهی عبارت از صدا یا اشاره با بعضی ازاعضاء بدن ویا با نوشتن میباشد، وگفته خداوند تعالی درباه ذکریا "فخرج علی قومه من المحراب فاوحی الیهم ان سبحوا بکره وعشیا» (مریم/11) حمل به این نوع وحی شده زیرا در اینجا وحی به معنی اشاره است و مقصود این است که به آنها اشاه کرد وسخن نگفت.(محمدرشیدرضا،وحی محمدی،ترجمه:محمدعلی خلیلی،ص19)پس معنای لغوی وحی عبارت ازاگاهی پنهان و سریع وخاصی است که متوجه کسی بوده و از دیگران پنهان باشد و الهام غریزی مانند الهام زنبورعسل و یا الهامی که خداوند در قلب مردمان پاک سرشت و نیکوکارمی اندازد از قبیل وحی به مادر موسی، گاهی نیز وسوسه شیطان وحی نامیده می شود. چنانچه خدامی فرماید:"وان الشیاطین لیوحون الی اولیائهم لیجادلوکم ".(انعام/121)؛(همان منبع،ص20)
پس در لغت معنای وحی هرالقاء محرمانه ومخفیانه را می گویند، القاء مرموز مثل اینکه اگر یک نفر به یک نفر دیگر به صورت نجوا و مخفی که کسی نفهمد مطلبی راالقاء کند.(مطهری،نبوت،ص72)
در معنی مصدری، وحی خداوندی به پیامبران خود د و معنی اصلی که عبارت از پنهانی و سرعت باشد ملحوظ شد. و باید دانست که کلمه وحی بر متعلق خود یعنی آنچه وحی شده یا بعبارت دیگر بر اسم مفعول که عبارت از آن چیزی است که که خداوند عالم بر پیامبران خودفرستاده و آنها رابوسیله آن به اخبار غیبی و احکام وشرایع وپند و موعظه و حکمت اگاه ساخته نیز اطلاق می شود، اوامر خداوندی درباره افعال فرشتگان نیز به آنها وحی می شود،چنانچه می فرماید "اذ یوحی ربک الی الملائکه انی معکم فثبتوا الذین امنوا"(انفال/12 )وخداوند عالم آنچه را که بخواهدبه پیغمبرش وحی کند بوسیله فرشته حامل وحی نازل می نماید."فاوحی الی عبده ما اوحی "(نجم/10)یعنی به بنده خود جبریل وحی فرمود آنچه را که جبریل به محمد وحی نمود.(وحی محمدی،ص20)
پس وحی عبارت از القاء معنی در قلب وگاهی میشود آن را به سروش قلبی یا فکری ویا خیالی تعبیرکرد وسخن گفتن از پس پرده وحجاب عبارت از آن است که شخص کلام خداوندی را بشنود ولی اورا نبیند همچنانکه موسی صدای خداوندی را از پس درخت شنید ولی اورا ندید .قسم دیگر آن است که فرشته وحی از جانب خدا فرستاده شده وحی را از او بشنود ویادر دل خود آن رادرک کند.(همان منبع،ص21) و نیز کلمه وحی به گفته نویسنده المنار "معانی مختلف این کلمه دردو چیز اشتراک دارند یکی اگاهانیدن پنهانی و دیگری فوریت.پس حقیقت وحی باتوجه به معنای فوق درمورد پیامبران الهی عبارت است از شعورمرموزی که بوسیله آن انبیاء حقایقی رابه طور سریع ونهان از دیگران ادراک می نمایند.(فلسفه وحی ونبوت،محمدی ری شهری،ص136/الوحی المحمدی،ص166)
اما واژه وحی دربین اهل لغت این طور معنی شده که:برخی وحی را محدود به کلام شفاهی نموده وعده ای آن را اعم از کلام کتبی وشفاهی گرفته اند.( اقرب الموارد،سعید خوری شرتونی،ج2 واژه وحی -1889)
ابواسحاق از لغویان معروف می گوید :اصل وحی در لغت رساندن پیام واعلام خبر به صورت خفا را گویند وبه همین دلیل،الهام را وحی مینامند.( لسان العرب،ابن منظور،ج15 حرف واو-1363)
برخی وحی را به معنای سرعت گرفته و گفته اند سیرالوحی یعنی حرکت سریع یا امرالوحی یعنی دستورسریع والوحی یعنی اعلام سریع خفی که از نگاه ایشان وحی معنای عام دارد بر هر نوع تعلیم وتفهیم خصوصی اطلاق می شود.(همان منبع،ص38)
عصمت وحی
معمولاسه نوع عصمت برای پیامبر مطرح شده است.
1.عصمت درتلقی وحی."وانک لتلقی القرآن من لدن حکیم علیم"(نمل/6)
2.عصمت درتبلیغ."سنقرئک فلاتنسی"(اعلی/6)
3.عصمت ازمعصیت."وما ینطق عن الهوی ان هوی الا وحی یوحی"(نجم/3/4) (علامه طباطبایی،تفسیرالمیزان،ج15،ص366-345 )
پیامبرواسطه میان خداوخلق است وباید وحی را بدون خطا اخذ کند یعنی دراخذ وحی دچار خطا نشود.درغیراین صورت واسطه میان خدا وخلق نخواهد بود.در مرحله دوم پیامبروحی را به مردم ابلاغ می کند در مرحله ابلاغ وتبلیغ نیز نباید دچار خطا شود.مرحله نخست،مرحله عصمت ازخطا در تلقی وحی :به قوای ادراکی پیامبر مربوط می شود،مرحله دوم به زبان پیامبر مربوط میشود وباید آن رابه دیگران درست انتقال دهد.این دو مرحله ازعصمت به خود وحی مربوط میشود مرحله سومعصمتی است که درپیکره وحی نیست،پیامبر باید ازگناه در فعل وگفتار معصوم باشد زیرا درغیر این صورت مردم اورا نخواهند پذیرفت.
می توانیم تاثیرسه دیدگاه،وحی گزاره ای،تجربه دینی وافعال گفتاری رادرعصمتی که درپیکره وحی مورد نظر است ببینیم.
1.دیدگاه تجربه دینی:طبق این دیدگاه،وحی بمعنای مواجهه پیامبر با خداست،اما پیام وحی درواقع تفسیروترجمه پیامبر ازاین مواجهه اش می باشد.وجی سرشت زبانی ندارد بلکه ازانفعالات درونی وحالات روحی است،اگراین دیدگاه رابپذیریم عصمت درپیکره وحی به این معناست که :
الف.پیامبر واقعا مواجهه با خدا داشته است
ب.تفسیر پیامبر ازاین مواجهه وترجمه اش ازآن درست است درتفسیروترجمه اش خدا راه ندارد
ج.فهم پیامبر هم ازاین تجربه اش خطا بردار نیست
ح.پیامبرفهم خودش رادقیقا به دیگران انتقال داده است.
2.دیدگاه گزاره ای:طبق این دیدگاه وحی درواقع حقایقی ا ست که خدا به پیامبر القا کرده واین حقایق صورت زبانی نداشته اند،مواجهه پیامبرامری ملازم وهمراه بااخذاین حقایق است.عصمت در پیکره وحی،دراین دیدگاه به این معناست که :
الف.پیامبروواقعا حقایقی راازخدااخذ کرده است
ب.درفهم این حقایق خطا نکرده
ج.درمقام تبلیغ همان حقایق وفهم خود رابه دیگران دقیقا انتقال می دهد.
3.دیدگاه افعال گفتاری:طبق این دیدگاه وحی به این معناست که خدا افعال گفتاری برای پیامبر انجام می دهد ازاین روعصمت بدین معناست که :
1.پیامبر درباوربه این که خدا افعالی گفتاری بر او انجام داده به خطا نبوده است
.2.پیامبردرنفس فعل گفتاری عصمت دارد،این عصمت هم درناحیه فهم وهم درناحیه تبلیغ مطرح می شود
3.پیامبر درفهم ضمن گفتار دارای عصمت است این نوع عصمت هم درناحیه فهم وهم درناحیه تبلیغ مطرح است
4.پیامبر درفعل بعدگفتار معصوم است،گفتارخدابر پیامبرتاثیراتی می گذاردواو رابکارهایی.ا می داشت.پیامبر در وحی نقش واسطه داشتند.پس عصمت درفعل بعد گفتار به دونحومتصوراست:
الف.پیامبرهمان تاثیراتی راداشتندوبه همان کارهایی برانگیخته می شدند که خدامی خواست
ب.همان تاثیراتی راازطریق کلام خدادردیگران ایجاد می کردند وآنها رابه کارهایی وامی داشتند که خدا می خواست. (علی رضا قائمی نیا،وحی وافعال گفتاری،ص189-193 )
وحی از دیدگاه قرآن
واژه وحی درقران درموارد متفاوتی به کار رفته است،واژه وحی در اصل به معنای اشاره سریع است،این اشاره ممکن است با کلامی که حالت رمز دارد صورت بگیرد ونیز ممکن است از طریق اشاره با برخی از اعضاء ویاازطریق نگاشتن علایم وکلماتی باشد.( الراغب الاصفهانی،المفردات فی غریب القرآن،ص515 )در سوره مریم به همین معنا آمده است،"فخرج علی قومه من المحراب فاوحی الیهم ان سبحوا بکره وعشیا"(مریم/11). پس از محراب عبادتش به سوی مردم بیرون آمدوبااشاره به آنها گفت :به شکرانه این موهبت صبح وشب خدا راتسبیح گویید،گاهی وحی درقران به معنای القای اطلاعاتی بربیامبران واولیای الهی به کار رفته است،این وحی رامعمولا به معنای الهام گرفته اند،بیداست که این معنا با وحی گزاره ای همخوان است مانند"واوحینا الی ام موسی ان ارضیه" (قصص/7). وبه مادر موسی الهام کردیم که اوراشیربده.
آیا وحی گفتاری از قرآن استفاده میشود ؟آیاتی که بر عربی بودن انزال قرآن دلالت دارند درواقع، به وحی گفتاری اشاره دارند،آیات دیگری هم درقرآن به چشم می خورد که وحی گفتاری از آنها استفاده میشود،"وکلم الله موسی تکلیما ".(نساء/164). وخداوند با موسی سخن گفت،سخن گفتنی.درتفسیرکبیر،فخررازی چنین بیان کرده:خداوندهمه انبیا را برانگیخت وتنها موسی رابه تکلم با خود اختصاص داد.(الفررازی،التفسیر کبیر،ج6،ص111).ازاین سخن معلوم میشود که وحی حضرت موسی با وحی انبیا بیشین متفاوت است،وحی او وحی گفتاری خاصی بود.از امیرالمومنین نقل شده که :کلم الله موسی تکلیما بلاجوارح وادوات وثقه ولالهوات،سبحانه وتعالی عن الصفات.(الفیض الکاشانی،تفسیرالصافی،ج1، 522).خدا با حضرت موسی بدون اعضا،ادوات،لب وزبان سخن گفت وخدا برخلاف انسان ها در انجام دادن افعال گفتاری به ابزارهای مادی وجسمانی نیاز ندارد،بنابراین گفت وگوی خدابا بشرازسنخ گفتگوی بشربابشرنیست که باآلات مادی وجسمانی صورت می گیرد.در توحید صدوق آمده که کلام الهی به یک صورت نبوده گاهی با رسولان سخن می گفت وگاهی در دل آنها مطلبی القا می کرد.وگاهی هم به صورت وحی بوده که تلاوت وقرائت می شده است. (الشیخ الصدوق،التوحید،ص265).
خدابه یکی ازسه طریق با بشرسخن میگوید:1.تکلم ازطریق وحی(تکلم بدون واسطه ):وحی دراین مورد مقابل دو قسم دیگر،یعنی تکلم ازپشت حجاب وارسال رسول واقع شده است وبه قرینه تقابل با آن دو قسم،معلوم میشود که مراد تکلم بدون واسطه میان خدا وپیامبر است،چراکه هریک ازدو قسم دیگرقیدی دارند. (علامه طباطبایی،تفسیرالمیزان،ج18،ص73)
2.تکلم بواسطه رسول:دراین قسم فرشته وحی میان خداوپیامبر واسطه قرارمیگیرد،دراین صورت،خودفرشته حامل وحی است وبه پیامبر وحی رااعلام میدارد.درحقیقت فرشته به نیابت ازخدا باپیامبر سخن میگوید،دراین صورت رابطه طولی دروحی تصویر میشود.وحی هم ازخداست وهم می توانیم بگوییم از فرشته است به اذن خدا.3.تکلم ازپشت حجاب :دراین تقسیم نیز مانندقسم قبلی،واسطه درکار است ولی این واسطه وحی را اعلام نمی کند ورابطه طولی درکار نیست،وحیی که درخواب بر انبیا میشده ازاین قسم بوده است.تکلم خدا درطورنیزبه این صورت بوده است،هنگامی که بسراغ آتش آمد ازکرانه راست دره درآن سرزمین،ازمیان یک درخت ندا داده شد،ای موسی منم خدای جهانیان.(قصص /30)،دراین مورد درخت واسطه بود.(محمدی ری شهری،فلسفه وحی ونبوت،ص147)
مشخصات وحی انبیاء:استاد مطهری درکتاب نبوت،مشخصات چهارگانه ای را بیان می کند:
الف:درونی بودن:آنان وحی راازطریق باطن ودرون تلقی می کردند، نه از راه حواس ظاهری.پیامبراکرم(ص)دراغلب موارد،که وحی برایشان نازل می گردید،حواسش تعطیل می شدند،حالتی غش به ایشان دست می دادبه طوری که به خودنبود وعرق می کرد.قرآن هم می فرماید:"نزل به الروح الامین علی قلبک"(شعرا/193)
ب:معلم داشتن:پیامبرازچیزی تعلیم می گرفت.پس وقتی گفته می شود"بیرونی نیست"یعنی ازراه حواس نیست،ازموجودی که درطبیعت به آن معلم بشری می گویند،نیست،یاازتجربه وآزمایش نیست.نه اینکه هیچ معلمی ندارد،معلم ان خداست:"الم یجدک یتیما فآوی ووجدک ضالا فهدی ووجدک عائلا فاغنی"(ضحی/6-8)."ما کنت تعلمها انت ولاقومک"(هود/49)."وعلمک مالم تکن تعلم"(نساء/113 ).
ج:استشعار:پیامبردرحالی که وحی راازخداوند اخذمی کند مستشعراست که ازجایی دیگردریافت می کندوازاین رو،پیامبرهمیشه بیم داشت که آنچه می گیرداز ذهنش محوشود وبه همین خاطرمرتب آن راتکرارمی کرد،آیه نازل شد،چنین کاری نکن "ولاتجعل بالقرآن من قبل ان یقضی الیک وحیه"(طه/114)."سنقرئک فلاتنسی"(اعلی/6).
د:ادراک واسطه وحی:پیامبران وحی رابا واسطه دریافت می کردند نه مستقیم ازخدا:"نزل به الروح الامین".که منظورجبرئیل است.ولی درغرایزوالهامات فردی این طورنیست وکسی اورااحساس نمی کند.وقتی پیامبر وحی راازطریق واسطه تلقی می کند مستشعربه آن وسیله هم هست.(مطهری،نبوت،صدرا،ص83-84).
وحی تجربه دینی نیست: تجربه دینی هرگونه تجربه ای است که هرانسانی درارتباط با خدا می تواند داشته باشد.(لگنهاوزن،ص7،137 )استادمطهری دیدگاه تجربه دینی راتحت عنوان "نظریه روشن فکرانه"چنین تقریرمی کند :"بعضی ازافراد خواسته اند که تمام این تعبیرات وحی ازجانب خداونزول فرشته وسخن خداوکانون آسمانی وهمه این ها رایک نوع تعبیرات بدانند ؛تعبیرات مجازی که با مردم عوام جزبا این تعبیرات نمی شد صحبت کرد؛می گویند پیامبر یک نابغه اجتماعی است ولی یک نابغه خیرخواه.که این نبوغ راخداوند به اوداده،درجامعه ای پیدا می شود،اوضاع جامعه خویش رامی بیند،فسادها رامی بیند،همه اینها رادرک می کندومتاثرمی شودوبعد فکرمی کند اوضاع این مردم راتغییر دهدبا نبوغی که داردیک راه صحیح جدیدی برای مردم بیان میکند. (مطهری،نبوت،صدرا،ص22،1373 )
مهمترین چالشی که تجربه گرایان دینی درباب ماهیت وحی باآن گرفتارند،یکسان انگاری وحی وتجربه دینی ونادیده انگاشتن تفاوت های اساسی میان وحی وتجربه دینی است،که پیامبرراازغیرجدا می سازد،که استاد مطهری درکتاب وحی ونبوت به این امتیازات اشاره می کند.براین اساس این گونه نظریات درباب وحی دارای اشکال است(مرتضی مطهری،مجموعه آثار،ج1،وحی ونبوت،صدرا،ص159 -168 )تفاوت های اساسی میان وحی وتجربه دینی وجود دارندکه این تفاوت ها توهم یکسان انگاری وحی وتجربه دینی رابه کلی رد می نماید.این تمایزها رااز نگاه استاد مطهری می توان چنین برشمرد:
1.وحی که از جانب خداوند برپیامبر نازل می شود از قدرت ونیروی خارق العاده برخورداراست که با آن قدرت یک یا چنداثرمافوق قدرت بشرراابراز میدارد که نشان دهنده بهره مندی پیامبرازنیروی خارق العاده الهی وگواه راستین بودن دعوت والهی وآسمانی بودن وحی است.بنابراین ازویژگی اساسی وحی،اعجاز آن است که آن رااز تجربه دینی متمایز می کند.(مرتضی مطهری،مجموعه آثار،ج2،وحی ونبوت،صدرا،1372،ص159/162/163(.
2:نکته دیگردرباب تفاوت تجربه دینی وعرفانی این است که تجربه صاحب تجربه از فرهنگ وباورهای پیشین اومتاثر می باشد.
وقتی تجربه گربه سیروسلوک وتجربه عرفانی مشغول است،محصولات حال یا گذشته خود رادرخواب یا بیداری می یابدوازاین روفرهنگ واعتقادات شخص تجربه گر به تجربه اوتعین وتشخص خاصی می بخشد.اما وحی پیامبران برعکس تجارب دینی است،وحی ای که پیامبراخذوتلقی می کردعلیه افکاروعقاید زمان خودوکاملا دگرگون کننده اوضاع واحوال حاکم برفرهنگ وزمانه اش بوده بلکه ارزش های
اخلاقی واجتماعی رانیزمتحول می ساخته است.
3.تفاوت دیگری گه در میان وحی وتجربه دینی وجود دارداین است که لازمه وحی پیامبر رهبری است وپیامبری با آنکه ازمسیرمعنوی به سوی خداوتقرب به ذات او وبریدن ازخلق آغازمی شودکه مستلزم انصراف ازبرون وتوجه به درون است.ولی سرانجام یا بازگشت به خلق وبرون به منظور اصلاح وسامان بخشیدن به زندگی انسان وهدایت آن دریک مسیرصحیح پایان می یابد.(همان منابع)
4:پیامبران دو دسته اند:یک دسته پیامبرانی که مستقلا به خودآنهایک سلسله قوانین ودستورات وحی شده است وماموریت یافته اندآن قوانین رابه مردم ابلاغ کنند.این گروه ازپیامبران،پیامبران اولی العزم خوانده می شوند.دسته دیگر ازخود شریعت ندارند باکه مامورتبلیغ شریعتی بودند که در ان زمان وجود داشته.پس برخی ازاقسام وحی شریعت آفرین وبرخی ازپیامبران صاحب شریعت بودنددر حالی که در تجارب دینی وعرفانی چنین چیزی مشاهده نمی شود وهیچ یک از صاحبان تجربه دینی چنین ادعایی درسر نداشتند بلکه تابع شریعت پیامبران خویش بودند.
5:دروحی پیامبران شاهد اخبار عینی وخبرهایی از گذشتگان هستیم.مثلا،پیامبرکه به اعتراف مورخان درس ناخوانده بوده چطور می توانست جزئیات احوال حضرت موسی وفرعون ونجات بنی اسرائیل واحوال سایر گذشتگان وپیامبران را به خوبی بداند وآنها رابرای مردم بگوید؟ویا شریعت واحکام گسترده ای مطرح کند،به طوری که بیش از1400 سال است که ثابت بوده وتمام جزئیات زندگی بشررادر برمی گیرد.درکدام یک ازکشف وشهودها وتجارب دینی وعرفانی چنین چیزی یافت می شود؟(مطهری،مجموعه آثار،ج3،ص259)
وحی از دیدگاه شهیدمطهری
شاید یکی از مهمترین و پردامنهترین بحثهای آقای مطهری، تحلیل ایشان از وحی است. استاد مطهری به یک تحلیل نسبتا سنتی از وحی وفادار بودند و به تعبیرهای جدید کسانی مثل سیداحمدخان و اقبال لاهوری نقد داشتند و از هرگونه طبیعی انگاری و بشری انگاری وحی پرهیز میدادند. یعنی تصور ایشان از نبی این بود که نبی بشری است که به او وحی شده است، هم نباید بشر بودن نبی را مجاز دانست و هم نباید آسمانی بودن و قدسی بودن وحی را فروکاست و از آن نباید تاویل طبیعی ارائه کرد.
آقای مطهری وحی را کلام خدا میدانست و پیامبر را طریقیت میداد. اصلا کلمه نبی، یا پیغمبر یا پیامآور که به صورت نبی و رسول به کار میرود، این فکر سنتی را نشان میدهد که پیامبرص طریقت داشته است و آیات زیادی در قرآن وجود دارد که بر اساس آنها پیامبر ما مجاز نبوده است که سخن خود را سخن خدا بینگارد و ماجراهای بسیار زیاد در این زمینه در تاریخ اسلام هست. این نشان میدهد که اساسا تاریخ اسلام تلقی واحدی از وحی داشته است که روایات ما در این پارادایم از ائمهاطهار صادر شده است. تفکرات ما در این پارادایم بسته شده است و آقای مطهری هم در همین پارادایم سخن گفته است و علامه طباطبایی که استاد شهید مطهری هستند در همین پارادایم سخن گفته است و معتقدند که وحی سخن خود خداست و حتی به این توجه کردند که خود خدا نمیتواند با بشر سخن بگوید؛ چرا که بین متکلم و مخاطب باید همسطحی باشد، این است که قصه تنزل و تنزیل را مطرح کردهاند که این سخن خدا، فرود آمده است. یعنی خدا به لسان قوم سخن گفته است. آنچه در آثار استاد مطهری وجود دارد این است. استاد مطهری نسبت به تفسیرهای مدرن از وحی که در زمان ایشان بیشتر همان تفسیرهای سیداحمدخان و اقبال لاهوری مطرح بود، موضع داشت و آنها را نقد میکرد. ولی بحثهای امروز که در دهههای اخیر درخصوص وحی مطرح شده است، در کلام استاد مطهری نسبت به اینها موضع مستقیم وجود ندارد و ما باید موضع ایشان را در قبال چنین بحثهایی از مبانی ایشان بیرون بکشیم و از موضعی که ایشان در قبال مثلا اقبال و سید احمدخان گرفتهاند تا حدی معلوم میشود که اگر ایشان امروز بودند، در قبال این بحثهای جدیدتر چه موضعی میداشت.( سیدعظیم اسماعیلزاده،سایت جام جم آنلاین،12/2/1387)
روشنفکران دینی با رویکردی متمایز از نگاه سنتی و با پرسشهایی برآمده از تفکر مدرنیستی، به تحلیل خاصی از وحی، نبوت و خاتمیت پرداختند. این نوع نگرش به مسأله با سخنان اقبال آغاز شد و با نقدهای شهید مطهری بر سخنان وی، این نظریه گسترش و تکامل یافت.
مسلمانان همواره «ختم نبوت» را امر واقع شده تلقی کردهاند و هیچ گاه برای آنان این مسأله مطرح نبوده که پس از حضرت محمد، پیامبر دیگری خواهد آمد. در بین مسلمانان، اندیشة ظهور پیامبر یا پیامبرانی دیگر، در ردیف انکار خداوند و انکار قیامت، ناسازگار با ایمان به اسلام و تفکر اسلامی و بدعت در دین تلقی شده است؛ اما نواندیشان دینی (از جمله دکتر سروش) بدون آنکه در آیات و روایات تامل کافی بکنند، تفسیر خاصی از وحی و نبوت ارائه میدهند که لازمة آن، «عدم انقطاع وحی» و «نفی خاتمیت» است؛ بدین سبب گفته میشود، «تجربة نبوی یا تجربة شبیه به تجربة پیامبران به طور کامل قطع نمیشود و همیشه وجود دارد» یا «در مورد اینکه هر کس میتواند رسولی بشود، باید اذعان داشت که کسی ممکن است برای خودش نبی شود و احوال خاصی بیابد» و یا این سخن که «امروز دوران ماموریت نبوی پایان یافته است؛ اما مجال برای بسط تجربة نبوی باز است».
نخستین کسی که در باب تبیین خاتمیت در عصر جدید سخن گفت، اقبال لاهوری است و استاد مطهری هم در برخی از آثار خود نظر وی را سخت به باد انتقاد گرفت و سروش هم نقدهایی بر نظریة شهید مطهری و توجیهی برای نظر اقبال دارد،که درجای خود مطرح خواهد شد.
اقبال سخن خود را در این باب از سرشت وحی آغاز میکند. وی در سخنان خود از وحی سرشت وحی، نوعی از دیدگاه تجربة دینی و از سنخ غریزه را در نظر گرفته است. اقبال این مسأله را در چارچوب اندیشة برگسونی و تجربه گرایی دین طرح میکند؛ از این حیث که متأثر از فلسفة حیات برگسون «Bergson» است، وحی را از نوع غریزه میداند و از حیث دیگر که از سنت تجربة دینی که در آثار شلایرماخر و ویلیام جیمز شکل گرفته، رنگ پذیرفته و وحی را نوعی تجربه معرفی میکند. اقبال، تاریخ بشر را به دو دوره تقسیم کرده است: جهان قدیم یا دورة کودکی، و جهان جدید یا دورة رشد و بلوغ عقلی. تفاوت جهان قدیم جدید در این است که در جهان قدیم، انسان زیر فرمان غریزه بود و در جهان امروز، زیر فرمان عقل است. به نظر اقبال، در دورة جدید، چیزی به نام «خِرَد استقرایی» پای به عرصه گذاشته است. خِرَد استقرایی همان است که انسان را بر طبیعت و محیط اطرافش چیره میسازد. این خِرَد به جای غرایز مینشیند. وحی هم به دوران سیطرة غریزه مربوط میشود و در دوره جدید که عصر سیطرة غریزه به پایان رسیده، بساط وحی هم برچیده و نبوت مهر شده است. «پیامبر اسلام میان جهان قدیم و جهان جدید ایستاده است. تا آنجا که به منبع الهام وحی مربوط میشود، به جهان جدید تعلق دارد و از آنجا که پای روح الهام وی در کار میآید، متعلق به جهان جدید است.(اقبال لاهوری،احیای فکردینی دراسلام،ص145 )
بنابراین، منبع وحی همان غریزه است که در جهان قدیم سیطره داشت و محتوای آن بر خِرَد استقرایی تأکید دارد و اسلام هم همان ظهور خِرَد استقرایی است که بشر را از دورة کودکی به مرحلة بلوغ رساند.
نقد شهید مطهری به اقبال: شهید مطهری در کتاب وحی و نبوت، پس از ارائة خلاصهای از آرای اقبال در باب وحی و خاتمیت، نظریة وی را به چالش کشانده و چهار نقد عمده را مطرح کرده است. در اینجا به نخستین و مهمترین اشکال وی به دیدگاه اقبال اشاره میکنیم. بر اساس دیدگاه شهید مطهری، اگر نظریة اقبال درست باشد، نه تنها به وحی جدید و پیامبری جدید نیازی نیست، بلکه به راهنمایی وحی مطلقاً نیاز نداریم؛ زیرا هدایت عقل تجربی، جانشین هدایت وحی است و اگر این فلسفه درست باشد، فلسفة ختم دیانت است، نه فلسفة ختم نبوت، و کار وحی اسلامی فقط اعلام پایان دورة دین و آغاز دورة عقل و علم است. این مطالب نه تنها خلاف ضرورت اسلام است، مخالف نظریة خود اقبال نیز به شمار میرود؛ چرا که تمام کوششهای اقبال در این است که علم و عقل برای جامعة بشر لازم است؛ اما کافی نیست و بشر به دین و ایمان مذهبی همان اندازه نیازمند است که به علم. «بدون شک، این گونه تفسیر از ختم نبوت غلط است. نتایج این گونه تفسیر از ختم نبوت، چیزهایی است که نه برای اقبال قابل قبول است و نه برای کسانی که این نتیجهگیریها را از سخن اقبال کردهاند».(مرتضی مطهری،وحی ونبوت/مجموعه آثار،ج2،ص186-190 ) بنابراین، تبیین اقبال از خاتمیت به «نفی نیاز به وحی» میانجامد.
نقد دیگری که بر دیدگاه اقبال وارد است، به تبیین نادرست وی از سرشت وحی مربوط میشود. گفته شد که اقبال، وحی را از سنخ غریزه و نوعی تجربة دینی میداند. این نظریة وی در باب وحی متضمن دو نکتة اساسی است: از سویی وی با تأثیر پذیری از فلسفة برگسون، وحی را از سنخ غریزه میداند، و از سوی دیگر تحت تأثیر تجربه گرایان دینی (شلایرماخر و جیمز) به وحی تجربی معتقد است. هر دو بخش نظریة اقبال در تعارض با وحی اسلامی و به طور کامل مردود است؛ اما چون فضای فکری که استاد مطهری در آن میزیستند، هنوز به مباحث تجربة دینی به شکل کنونی آن آمیخته نبود، به بخش دوم نظریة اقبال توجه نداشت و فقط به بخش اول نظریة وحی یعنی وحی غریزی پرداخته و غریزه را دارای ویژگی صد در صد و از لحاظ طبیعی و از لحاظ مرتبه، نازلتر از حس و عقل دانسته است؛ در حالی که وحی، هدایتی مافوق حس و عقل است. به هر حال، با توجه به کاستیها و نارسایی هایی که پیشتر دربارة وحی تجربی ذکر شد و با توجه به نقدهایی که شهید مطهری دربارة نظریة اقبال مطرح کرده است، وحی اسلامی را نمیتوان از سنخ غریزه و تجربة دینی برشمرد و آن را به غریزه یا تجارب دینی پیامبر تحویل برد. وحی اسلامی، دارای سرشتی زبانی است و نمیتوان آن را فقط با مواجهة پیامبر یا غریزه یکی دانست.
چگونه می توان وحی را از نظر علمی توجیه کنید:
استاد مطهری می فرمایدهیچ ضرورتی هم ندارد که حتما بگویم ما باید حقیقت و ماهیت وحی را درک کنیم، آخرش هم یک توجیهی بکنیم و بگویم همین است و دیگر غیر از این نیست، ما باید به وجود وحی ایمان داشته باشیم، لازم نیست بر ما که حقیقت وحی را بفهمیم، که اگر بفهمیم یک معرفتی به معرفت های ما افزوده شده است و اگر نفهمیم، جای ایراد به ما نیست به جهت اینکه یک حالتی است مخصوص پیغمبران که قطعا ما بر کنه آن پی بمی بریم ولی چون قرآن وحی را عمومیت داد در اشیای دیگر، شاید به تناسب آن انواعی از وحی را که می شناسیم، بتوانیم تا اندازه ای آن وحی را که با آن از نزدیک آشنایی داریم که وحی نبوت است، توجیهی بکنیم و اگر نتوانستیم توجیهی بکنیم از خودمان حتی گله مند نیستیم، چون یک امری است که مافوق حد ما ویک مساله ای است که از مختصات انبیا بوده است. .( مرتضی، مطهری، نبوت 77-78)
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |