عقل و وحی و ترابط آن دو از منظرعلامه طباطبایی و کانت
پژوهشگر: محمدخزاعی
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
ما انسانها با دو دسته از معارف روبرو هستیم؛ یکی یافته های انسانی و دیگری داده های وحیانى. حال مسأله این است که به هنگام ناسازگاری، کدام یک را بر گیریم؟ به چه دلیل؟ و چگونه؟ اگر انسانی بخواهد هم متعین باشد و هم متعقل، با این دو مجموعه که در مواردی با یکدیگر نمی سازند، چه باید بکند؟
دراین نوشتاربرانیم تاجایگاه عقل وارتباط ان باماوراء طبیبعت که درمتون دینی ازان به عنوان وحی یادمی شود ازمنظرعلامه طباطبایی وکانت موردبررسی قرارگیرد.
ماهیت وحقیقت عقل و وحی
باتوجه به اینکه برای عقل درلغت ودراصطلاح اعم ازنظرمتکلمان؛فلاسفه وعرفا معنی مختلفی وجود داردبه نظر می رسد مراد از عقل در مسئله ى رابطه ى عقل و دین، عقل برهانى است که بر قضایاى یقینى مبتنى مى باشد،واین تعریف مورد توافق می باشد.
الذی فطرت العقول علیه هو أن تستعمل مقدمات حقیقیة یقینیة لاستنتاج المعلومات التصدیقیة الواقعیة و هو البرهان، المیزان فی تفسیر القرآن، ج5، ص268
اما مراد از وحى، طریقى است که خداوند جهت تفهیم حقایق و معارف و دستوراتى به پیامبران به کار مى گیرد; طریقى غیر از راه هاى عمومى معرفت; هم چون تجربه و عقل و شهود عرفانى و نقل تاریخى. (محمد تقى مصباح یزدى، راهنما شناسى، فصل اول)
در بحث روابط عقل با دین ، در صدد ترابط آموزه هاى بشرى با آموزه هاى الهى هستیم و این که آیا آموزه هایى که از راه هاى عمومى معرفت بشرى به دست مى آیند با آموزه هاى که از طریق وحى تحصیل مى شوند، سازگارى و ترابطى دارندیا ناسازگار یا بى ارتباط اند.
عقل درنظرعلامه
منظور از عقلی که این همه اسلام آن را سفارش و ستایش کرده فطرت است، گوهری که در همهآدمیان، به یکسان، وجود دارد. همه انسانها امور فطری و مطابق با سرشتخود را خواه ناخواه میپذیرند و اختلاف و نزاعی در آنندارند و اگر نزاعی باشد، از قبیل مشاجره در بدیهیات است که ناشی از عدم دقت در اطراف موضوعاست. طریق صحیح تفکر و ادراک عقلی مقبول تعالیم اسلامی ، به کارگیری و استفاده از استدلال و برهان است. برهانی که مبتنی بر مقدمات بدیهی و یا منجر به بدیهی باشد. بنابراین اگر بر هر امری برهان فلسفی اقامه شود. اسلام آن مساله راپذیرفته و تایید میکند. وهیچ واهمهای از پذیرش پیامدهای برهان، به عنوان امری دینی و حکمی الهی وجود ندارد. و از مصادیق روشن قاعده اصولی مشهور کل ما حکم به العقل حکم به الشرع است.
مرحوم علامه فطرت وخلقت عقل انسان را درکارکرد خاص می داند: الذی فطرت العقول علیه هو أن تستعمل مقدمات حقیقیة یقینیة لاستنتاج المعلومات التصدیقیة الواقعیة و هو البرهان، المیزان فی تفسیر القرآن، ج5 ص:256
درقرآن کریم تشویق به بهره وری ازعقل وموردتاکیدفراوان می باشد اما نحوه فهم بر عهده خودانسانها واگذار شده است: و لم یعین فی الکتاب العزیز هذا الفکر الصحیح القیم الذی یندب إلیه إلا أنه أحال فیه إلى ما یعرفه الناس بحسب عقولهم الفطریة، و إدراکهم المرکوز فی نفوسهم، و قوله: «وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَ قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ مِنْ رَبِّکُمْ» الآیة: (غافر: 28)، و قوله حکایة عن سحرة فرعون: «قالُوا لَنْ نُؤْثِرَکَ عَلى ما جاءَنا مِنَ الْبَیِّناتِ وَ الَّذِی فَطَرَنا فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ إِنَّما تَقْضِی هذِهِ الْحَیاةَ الدُّنْیا» إلى آخر ما احتجوا به: (طه: 72).
...و هذا الإدراک العقلی أعنی طریق الفکر الصحیح الذی یحیل إلیه القرآن الکریم و یبنی على تصدیقه ما یدعو إلیه من حق أو خیر أو نفع، و یزجر عنه من باطل أو شر أو ضر أنما هو الذی نعرفه بالخلقة و الفطرة مما یتغیر و لا یتبدل و لا یتنازع فیه إنسان و إنسان، و لا یختلف فیه اثنان، و إن فرض فیه اختلاف أو تنازع فإنما هو من قبیل المشاجرة فی البدیهیات ینتهی إلى عدم تصور أحد المتشاجرین أو کلیهما حق المعنى المتشاجر فیه لعدم التفاهم الصحیح. المیزان فی تفسیر القرآن، ج5، ص: 256
علامه طباطبائی می فرمایند هیچ تردیدی نداریم در اینکه حیات انسانی، حیاتی است فکرى، نه چون حیوانات غریزى و طبیعى، زندگى بشر سامان نمىگیرد مگر به وسیله ادراک که ما آن را فکر مىنامیم و از لوازم فکرى بودن زندگى بشر یکى این است که هر قدر فکر صحیحتر و کاملتر باشد قهرا زندگى انسانى استوارتر خواهد بود، پس زندگى استوار حال به هر سنتى که باشد و در هر طریقى که افتاده باشد طریقى سابقهدار، یا بى سابقه، ارتباط کامل با فکر استوار دارد و زندگى استوار مبتنى و مشروط به داشتن فکر استوار است، حال هر قدر استوارى فکرى بیشتر باشد استوارى زندگى بیشتر و هر قدر آن کمتر باشد این نیز کمتر خواهد بود.
خداى تعالى هم در کتاب عزیزش به طرق مختلف و اسلوبهاى متنوع به این حقیقت اشاره نموده، از آن جمله فرموده:" أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها؟"(انعام-122)
و نیز فرموده:" هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ" (زمر-9)
همچنین فرموده:" یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ" (مجادله) و باز مىفرماید:" فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ، أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ"(زمر18-17)
عقل را شریفترین نیرو در وجود انسان میداند که قرآن در بیش از 300 مورد مردم را به استفاده از آن دعوت کرده است و جایگاه تعقل و تفکر در اسلام را بسی ارج مینهد و مینویسد: "خداوند در قرآن و حتی در یک آیه نیز بندگان خود را امر نفرموده که نفهمیده به قرآن یا به هر چیزی که از جانب اوست ایمان آورند و یا راهی را کورکورانه بپیمایند حتی قوانین و کلامی را که برای بندگان خود وضع کرده و عقل بشری به تفصیل ملاکهای آن را درک نمیکند به چیزهایی که در مجرای احتیاجات قرار دارد علت آورده است . مانند( آیه 45، عنکبوت یا آیه 83 بقره و آیه 6 مائده.)
مما لا نرتاب فیه أن الحیاة الإنسانیة حیاة فکریة لا تتم له إلا بالإدراک الذی نسمیه فکرا، و کان من لوازم ابتناء الحیاة على الفکر أن الفکر کلما کان أصح و أتم کانت الحیاة أقوم، فالحیاة القیمة- بأیة سنة من السنن أخذ الإنسان، و فی أی طریق من الطرق المسلوکة و غیر المسلوکة سلک الإنسان- ترتبط بالفکر القیم و تبتنی علیه، و بقدر حظها منه یکون حظها من الاستقامة
...و أنک لو تتبعت الکتاب الإلهی ثم تدبرت فی آیاته وجدت ما لعله یزید على ثلاثمائة آیة تتضمن دعوة الناس إلى التفکر أو التذکر أو التعقل، أو تلقن النبی ص الحجة لإثبات حق أو لإبطال باطل کقوله: «قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرادَ أَنْ یُهْلِکَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ» (الآیة) أو تحکی الحجة عن أنبیائه و أولیائه کنوح و إبراهیم و موسى و سائر الأنبیاء العظام، و لقمان و مؤمن آل فرعون و غیرهما ع کقوله: «قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»:(إبراهیم:10)،
و قوله: «وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ»: (لقمان: 13)، ...و لم یأمر الله تعالى عباده فی کتابه و لا فی آیة واحدة أن یؤمنوا به أو بشیء مما هو من عنده أو یسلکوا سبیلا على العمیاء و هم لا یشعرون، حتى أنه علل الشرائع و الأحکام التی جعلها لهم مما لا سبیل للعقل إلا تفاصیل ملاکاته بأمور تجری مجرى الاحتجاجات کقوله: «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ لَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ»: (العنکبوت: 45) و قوله: «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»: (البقرة: 183)، و قوله فی آیة الوضوء: «ما یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَ لِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ»: (المائدة: 6) إلى غیر ذلک من الآیات المیزان فی تفسیر القرآن، ج5، ص:8 -255
قرآن و احادیث تمام احتیاجات بشری را بیان میکند اما کسانی که میخواهند مطالب قرآن و حدیث را فراگیرند برای درک صحیح خود احتیاج به یک روش استدلال صحیح دارند. قرآن و حدیث خود به کار بردن راههای عقل صحیح را - که حتماً همان مقدمات بدیهی و مبتنی بر بدیهیات است- تجویز کرده مردم را به طرف آنها دعوت میکند.
تعارض عقل وشرع
علامه طباطبایی در این مورد میفرماید:
وقتی عقل صراحتا بر حقانیت و درستی قرآن وسنت قطعی دلیل آوردهاست، محال است که دوباره برهانی برخلاف آنها اقامه کند. تعارض بین دو حکمی که به مرحله قطعیت رسیده باشند ممکن نیست. دو حکم عقلی یا شرعی قطعی هرگز نمیتوانند در تعارض با یکدیگر باشند، چنانچه حکم شرعی قطعی با حکم عقلی قطعی نیز امکان تعارض ندارند. زیرا حکم شرعی در صورتی به مرحله قطعیت میرسد که واجد شرایط زیر باشد:
الف)صدور آن از ناحیه معصوم، قطعی و یقینی باشد.
ب)دلالتی روشن بر مدعا داشته باشد به گونهای که احتمال دیگری را بر نتابد.
ج)صدور آن نیز به قصد بیان حکم الهی باشد و احتمال تقیه و ظاهر سازی در آن نرود.
پس از این مراحل معرفت به دست آمده از دلیل حکم شرعی صفت قطعیت پیدا میکند. حال اگرفرض شود، عقل به صورت قطعی برخلاف مفاد چنین حکمی باشد، طبیعی است که این حکم عقلی قطعی، در چگونگی دلالت دلیل شرعی تاثیر گذاشته و مانع از دلالت قطعی و یقینی آن بر مدعا خواهدشد. و شرط دوم محقق نخواهد بود. بنابراین، تعارض حکم شرعی قطعی با حکم عقلی قطعی،امکانپذیر نیست.
نکته دیگری که قابل توجه است همان طوری که تعارض بین دو دلیل قطعی محال است و بر فرض تحقق علاجی ندارد وهمان طور که تعارض بین دو وحی قطعی ممکن نیست و بر فرض وقوع درمانی ندارد،تعارض بین عقل قطعی و وحی قطعی نیز محال است و بر فرض تحقق، علاج ناپذیر است زیرا مرجع و بازگشت تعارض دو دلیل قطعی به این است که یک دلیل قطعی با خودش معارض باشد و معارضه یک دلیل قطعی با خودش به اجتماع دو نقیض و «تقابل سلب وایجاب » منجر می شود که بطلان آن از بدیهیات اولیه است.
تعارض عقل باظاهرشرع و پی آمد طرد عقل
یکی از مواردی که امکان تعارض بین حکم عقل و وحی وجود دارد، جایی است که دلیل عقلیقطعی با ظاهر حکمی شرعی ناسازگار باشد. در اینجا چه باید کرد؟ جانب عقل را مقدم داشت یا وحی؟
به عقیده علامه طباطبایی، حکم این مساله بدیهی و روشن است. زیرا حجیت قطع، ذاتی آن است ولزوم پیروی از آن، نیازمند اثبات نیست. و در هرجا، قطع داشته باشیم، آن را با هیچ چیز دیگری معاوضه نخواهیم کرد و چیزی را بر آن مقدم نخواهیم داشت. ظواهر دینی متوقف بر ظهوری است که در لفظ وجود دارد و این ظهور، دلیل ظنیاست و ظن نمیتواند با علم و یقینی که از اقامه برهان حاصل میشود، مقاومت کند.عقل معیار و میزان اثبات مبدء و معاد و اصل وحی می باشد و وحی هم در این موردبا عقل مخالفتی ندارد و در نتیجه سخنی از سنجش میان عقل و وحی در این مورد به میان نمی آید زیرا شریعت و وحی هرگز نمی توانند با اصول و مبادی عقلی که خود بدان اثبات گشته اند مخالفتی کنند زیرا اگر بخواهد مخالفتی داشته باشد به اصل وحی هم سرایت خواهد کرد و در نتیجه حکم عقلی در اثبات اصل نبوت و وحی دچاراشکال خواهد شد. آن چه وحی در این محدوده بیان می کند همان گنجینه های مدفونی است که درعقول انسان ها ذخیره شده است و پیامبران الهی پی در پی آمدند تا آن گنجینه ها وگوهرهای گران بها را که عقل هر عاقلی بدان حکم می کند بر آدمیان آشکار سازند «ولیثیروا لهم دفائن العقول » عقل در پرتو نور افشانی وحی، به حقیقت خود نائل می گردد عقل و وحی دو مرتبه از هدایت الهی هستند، هر دو حجت الهی هستند بدون آن که یکی سر مخالفت با دیگری داشته باشد.
ترجمه تفسیر المیزان موسوى همدانى سید محمد باقرج5- 426
توقف عقل به حکم عقل
رفتن عقل به ماورا در واقع دوام سیر عقل است. سیر و سلوک انسان حد و اندازه ندارد و عقل او نیز همواره در تلاش و کوشش است. توقف عقل به حکم خود عقل انجام میپذیرد و آنجا که عقل حکم به توقف میکند در واقع به ماورای خود راه مییابد اگر توجه داشته باشیم که حکم به توقف عقل از خود عقل ناشی میشود از این واقعیت نیز غافل نخواهیم بود که عقل از آن جهت که محکوم به توقف است پایان پذیرفته و از آن جهت که حکم به توقف میکند سیر خود را به ماورای عقل ادامه میدهد. آنجا که عقل خود را میشکند، هم فاعل شکستن است و هم شکسته شدن خویش را میپذیرد. شکسته شدن پایان یافتن است ولی عمل شکستن ادامه راه و طی طریق خواهد بود. ابراهیمی دینانی، غلامحسین، دفتر عقل و آیت عشق، ج2،ص 420.
تاثیروحی برعقل
دراصل تاییدوحی ازعقل کمک گرفته می شود.حال این سخن واین پرسش مطرح است.
الف)وحی چه تاثیری برعقل دارد؟
ب)آیا عقل خاصیت ابزاری خودش را از دست می دهد هیچ ساحتی برای عقل نیست و لو اینکه تعالینم وحیانی در دلالت مخالف حکم عقل باشد؟
اما نسبت به پاسخ اول : بعد از رسیدن به وحی به کمک عقل،وحی جنبه معرفت شناختی عقل را تقویت می کند و در متون دینی از آن به معاضد عقل یاد می شود.
در آیات مختلفی وحی الهی به عنوان نور روشنگر معرفی شده است و با آیاتی مانند«و انزلنا الیکم نورا مبینا- نساء174» و «قد جاءکم من الله نور و کتاب مبین-مایده15 » بدان اشاره شده است. پیامبر اسلام(ص) قرآن را به عنوان چراغ هدایت و جایگاه نور حکمت معرفی می کند و می فرماید:
«فیه مصابیح الهدی و منار الحکمه; در قرآن چراغ های هدایت و جایگاه نور حکمت است »
امام علی علیه السلام درباره وحی می فرماید:
«جعله الله... نورا لیس معه ظلمه » خداوند قرآن را (بزرگترین وحی الهی) نوری قرار داده است که با آن تاریکی و ظلمت نیست و به مصباح و چراغ بودن وحی برای عقل در منابع ما اشاره شده است:
مرحم علامه کم توجهی به قرآن دراستدلالهای عقلی را موجب اختلافت بین مسلمانان می داند ومی فرمایند: همه این بدبختىها در آن روزى گریبان مسلمانان را گرفت که از دعوت کتاب به تفکر دسته جمعى تخلف کردند، براى فهم حقائق و معارف دینى لجنه تشکیل ندادند، هر کسى براى خود راهى پیش گرفت با اینکه قرآن کریم فرموده بود. "وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا "( آل عمران- 103) البته این یک علت تفرقه مسلمین بود علتهاى دیگرى براى این وضع هست. بار الها همه ما را به سوى آنچه مایه خشنودى تو از ما است هدایت فرما، و کلمه ما را بر حق جمع و متفق فرما و از ناحیه خودت موهبتى از ولایتت ارزانى بدار، و از ناحیه خویش یاورى بما
ببخش. ترجمه تفسیر المیزان موسوى همدانى سید محمد باقرج5- 426
امانسبت به سوال دوم این نکته قابل توجه است ،که ویژگی عقل منحصر درابزار بودن نیست بلکه باکمک گرفتن ازبدیهیات به تحلیل قضایامی پردازد.حال بامطالبی که ازعلامه بیان شد.درمقام ثبوت هیچ اخلافی بین حکم عقل ووحی نیست . اما درمقام اثبات اگر اختلافی رخ دهدوحکم عقل قطعی باشد.باتوجه به ظنی الدلاله بودن متون دینی باید تاویل شود.
نتیجه
علامه پیرامون عقلانیت دین مانند بسیاری از دانشمندان اسلامی معتقد بود، که برای اعتقاد به خداوند و اساسی ترین مسائل دین می توان استدلال عقلی کرد و هر چه از طریق وحی دانسته می شود، دارای برهان عقلی است و در یک کلمه عرفان و برهان و قرآن هماهنگ اند و از هم جدایی ندارند و میان حکم عقل و حکم شرع ملازمه ست .از دیدگاه علامه طباطبایی تمامی باورهای دینی و مدعیات مذهبی دارای بنیان عقلانی و برهانی است و در شریعت هیچ گزاره ای وجود ندارد که عقل باآن مخالف باشد، ممکن است عقل نسبت به مسائلی نفیا یا اثباتا ساکت باشد و به علت عدم تصور ابعاد مساله حکمی نداشته باشد اما مخالفت و تضادی با گزاره های دینی ندارد. ترجمه تفسیر المیزان موسوى همدانى سید محمد باقرج5- 427
عقل و وحی و ترا بط آن دو در غرب
در باب عقل و وحی چهار دیدگاه عمده در مغرب زمین وجود دارد.
1- وحیگرایان افراطی (ترتولیان)
بهباور آنها وحی همه چیز را بیان کرده و نیازی به تکاپوهای عقلانی، علم، فلسفه، هنر و... نیست. عقلورزی، آموختن هنر و... را بیهوده میشمارند، زیرا همه چیز در کتاب مقدس آمده و فقط باید کتاب مقدس را آموخت و به احکام آن عمل کرد؛ وحی به انسان اعطا شده تا جایگزین همه معارف، اعم از علوم تجربی و اخلاق و مابعدالطبیعه گردد؛ فلسفه حقیقی وحی است و همه «مؤمنان» آن را دارن؛ با ایمان داشتن ، معرفتی حاصل میشود که حتی بزرگترین فلاسفه آن را ندارند. پولس: آنکه دین دارد، علم و هنر و فلسفه را نیز به حقیقت معانی آنها داراست. ترتولیان: برحذر باشید از اینکه مسیحی بسازید از التقاط افکار رواقی و افلاطونی و جدلی. پس از بهره بردن از انجیل باز به جستوجوی چه هستیم؟
2- وحیگرایان معتدل یا آگوستینیها
این گروه ضمن اینکه عقل و فلسفه را میپذیرند، وحی را اساس معرفت بشری میدانند. سرسلسله این گروه قدیس آگوستین است. و ژیلسون از این گروه به خانواده آگوستینی یاد میکند. در نگاه این گروه میان وحی و عقل، رفاقت و سازگاری وجود دارد و تضاد نیست، اما اساس معرفت وحی است و عقل در مواردی نمیتواند حرفی برای گفتن داشته باشد
3- عقلگرایان
وحی قابل اثبات عقلی نیست نحله فکری که در سالهای آخر قرن سیزده به وجود آمد. و دانس اسکاتس فرد شاخص آن است، موضوعاتی از حقایق مُنزل (وحیانی) را فهرست میکند که یک مسیحی باید به آن ایمان داشته باشد اما نمیتواند اثباتش کند: قدرت مطلقه خداوند، سعه وجودی او، حضور همهجانبهاش، رعایت عدل، رحمانیتش جزء اعتقاداتی است که با برهان عقلی قابل اثبات نیست.
4- توافق عقل و وحی
این گروه به هیچیک از عقل و یا وحی بیمهری نکردهاند و معتدلترین موضع را اتخاذ نمودهاند. آکویناس به هماهنگی میان عقل و وحی عقیده دارد و حوزهای را به ایمان اختصاص داده، نظیر تثلیث و تجسید، که اصلاً قابل اثبات عقلانی نیست و ایمان داشتن وحیانی را هم به انسانهایی که کمسواد اختصاص میدهد. در موارد تعارض عقل و وحی، وحی هادی ایمان است. از نظر او کوچکترین تعارضی که میان وحی و عقل پدید آید نشاندهنده این است که ایرادی در فلسفه شخص وجود دارد.حسینی شاهرودی _ دکترسیدمرتضی،جزوه درسی فلسفه دین
کانت و عقل و وحی
کانت عقل رابه نظری وعملی تقسیم می کند.ومحدوده عقل نظری را عالم پدیدار که دارای مقولات حس و فاهمه است وقابل تجربه می باشد، میداند.
اومعتقد است، چون معرفتهایى که از خارج نصیب انسان مىشود از قالبهاى متعدد پیشینى ذهن، عبور مىنماید، جهان خارج به همان صورتى که هست (نومن) نصیب انسان نمىشود و انسان همیشه معرفتهایى را از خارج بهدستمىآورد که توسط ذهن او قالبگیرى شده باشد (فنومن) و به عبارت دیگر، انسان همیشه از پشت عینکهایى به خارج مىنگرد که خود این عینکها نیز رنگى بوده و از خودشان بر آنچه که از خارج به او مىرسد تاثیر مىگذارند، در نتیجه، انسان نسبتبه خارج نمىتواند ادعاى معرفتیقینى نماید. حقیقت وحى و تجربه دینى-سید محمد نبویان
مسئله مابعدالطبیعه به عنوان اساسیترین پرسش در اندیشه کانت ، نظام فلسفی او را تحت تأثیر قرار داد. از این رو، مسئله عمده کانت، چالشهای اساسی عقلگرایی و تجربهگرایی با مابعدالطبیعه می باشد، که باعث بطلان و شکست مابعدالطبیعه گردید. لذا تلاش عمده او نجات مابعدالطبیعه از جزمیاتی است که گریبانگیر آن شده بود.این اندیشه کانت به شدت تحت تاثیر علوم تجربی می باشد.وجایی برای استدلالهای عقلی محض که مبتنی برتجربه نباشدنمی گذارد. هایدگر نیز مثل کانت، توجه اصلی خود را به مابعدالطبیعه معطوف کرده و مابعدالطبیعه زمان خود را دچار بحرانهای اساسی میدانست و درصدد بود تا به احیای دوباره اساس آن بپردازد. کانت با تبیین نحوه کارکرد مقولات حس و فهم، و نشاندادن اینکه اطلاق آنها تنها در عالم تجربه و پدیدار است، مفاهیم نا پدیداری و اشیاء فی نفسه را به علت اینکه مفاهیم عقلی صرف هستند، از قلمرو علم انسان خارج کرد و نشان داد که اگر ما مفاهیم عقلی را با استفاده از مقولات فاهمه برای اثبات مسائل مابعدالطبیعه مانند آزادی، خلود نفس و خدا به کار ببریم، دچار تناقض میشویم. پس چون مابعدالطبیعه دارای احکام غیرتجربی و تحلیلی پیشین هست، امکان کاربرد احکام تألیفی پیشین در آن وجود ندارد. بنابراین، مابعدالطبیعه به عنوان یک علم، غیرممکن و باطل است، اما به عنوان یک تمایل و استعداد طبیعی وجود آن مورد تصدیق است.اومی گوید.کانت در اولین نقد خود، مفهوم خدا را نمونهاى متعالى از عقل محض بر شمرد و معتقد است که با عقل نظرى نمىتوان وجود خدا را ثابت نمود، اما در نقد دوم خودش، وجود خداوند را به عنوان اصل موضوع عقل عملى محض، مىپذیرد. به عبارت دیگر، با این که به لحاظ نظرى هیچ معرفتى از مفهوم خداوند نداریم ولى فرض وجود آن براى داشتن اخلاق، ضرورت دارد; در واقع، عقاید و اعمال دینى، ریشه در تجربه اخلاقى دارند و نتیجه نداى عقل عملى و کشمکش ما با قانون اخلاقى است و دین ذاتا به سمیتشناختن همه وظایف به عنوان دستورهاى الهى است. بدین ترتیب، کانت که به لحاظ عقل نظرى، وجود خدا را غیر قابل اثبات مىداند، با فرو کاستن دین به اخلاق، وجود خدا را به عنوان پیش فرض اخلاق، ضرورى دانسته و آن را مىپذیرد.
وین پرادفوت، تجربه دینى، ترجمه عباس یزدانى، چاپ اول، مؤسسه فرهنگى طه، پائیز 1377، صص9و249
کانت اثبات خدارابرای اخلاق ضروری می داند.واین اخلاق است که خدارااثبات می کند.
در عقل عملی پرسشهای مابعدالطبیعی با گسترش شناخت انسان پاسخ داده نمیشود، بلکه در این عقل با پایهگذاری اصولی در اراده و اختیار انسان که هیچیک متکی به مابعدالطبیعه نیست، پرسشهای مابعدالطبیعی را پاسخ میدهد. از این رو، اخلاق مورد نظر کانت نه متکی به علم است و نه متکی به مابعدالطبیعه، بلکه خود بنیانگذاراصول خود است. بنابراین، مابعدالطبیعه مورد نظر کانت تنها در عقل عملی که خود جنبهای دیگر از عقل انسانی است، پاسخهای خود را نهفته دارد که این پاسخها و حتی اصول عقل عملی انسان برخلاف عقل نظری مأخوذ از عالم تجربه و پدیدار نیست. از این رو، در چهارچوب محدودیتهای مقولات حس و فاهمه هم قرار نمیگیرد، چرا که اصلاً اصل حاکم بر عقل عملی، شناسایی نیست تا اینکه دچار چنین محدودیتهایی شود.
نکته آخر
بابررسی صورت گرفته ، نظریه کانت برای برون رفت ازاشکالاتی است که باپیشرفت علوم تجربی برمتن مقدس واردشده است. متن مقدس وتعالیم دینی به نظر می رسد نه تنها ازهماهنگی وهمراهی باپیشرفت علوم نظری برخوردار نمیباشد،بلکه درتضاد باآنها می باشد.
مطلب دیگر اینکه، نظام معرفت شناسی کانت بخاطرتردیدهایی است که ازدرک متن واقعیت وعین خارجی داردوهمین تردیدرا به امورماوراء طبیعی هم سرایت می دهد.علامه طباطبایی درمتن واقیت هیچ تردیدی به خودراه نمی دهد شاهدمطلب نکات اولیه ی است که درابتدای نهایه الحکمه بیان می کند.این نکته آغازین اختلاف بین علامه وکانت درمباحث معرفتی می باشد.اماوجه اشتراک این دودانشمند اهتمامی است که در تلفیق وهمراهی وهماهنگی بین آموزه های دینی ووحیانی با برهانهای عقلی مشاهده می شود.هرچند نظریه کانت منتهی به نفی ماوراءالطبیعه می شود.
منابع:
1.قرآن کریم
2.طباطبایی علامه - المیزان فی تفسیر القرآن
3. همدانى سید محمد باقر_ترجمه تفسیر المیزان موسوى
4. ابراهیمی دینانی غلامحسین_دفتر عقل و آیت عشق،
5. حسینی شاهرودی _ دکترسیدمرتضی،جزوه درسی فلسفه دین
6.سید محمد نبویان _حقیقت وحى و تجربه دینى
7. وین پرادفوت- تجربه دینى-ترجمه عباس یزدانى
8.میری سیدمحمدحسین -ماهیت وحی وتجربه عارفانه -مقاله
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |