موضوع: اراده خدا و اختیار انسان
پژوهشگر: یونس امیرزاده
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
مقدمه
مساله «سرنوشت» و مساله قضا و قدر از جمله مسائل علمی و فلسفی است که قرنها فکر و توجه اندیشمندان بزرگ اسلامی را به خود جلب نموده و در طول تاریخ از طرف دانشمندان «عقاید و مذاهب و فلاسفه بزرگ پیرامون آن کتابها و رساله هایی نوشته شده است.
اینکه آیا انسان در افعال خود مجبور است یا اینکه در افعالش اختیار کامل دارد و به اصطلاح آموزش به او تفویض شده است یا اینکه فرض سومی در کار است؟ آیا قضا و قدر الهی بر تمام امور عالم حکمفرماست یا اینکه مسئله قضا و قدر در مورد افعال انسانی استثناء می پذیرد؟ و آیا اعتقاد به قضا و قدر در مورد افعال انسانی به جبریگری منتهی می شود یا اینکه هم می توان به قضا و قدر الهی معتقد شد و هم اختیار انسانی را محفوظ داشت؟
اینها و مسائلی از این قبیل می تواند برای هر انسانی مطرح شود و موجب تشویش فکر و اندیشه او گردد. مسأله جبر و اختیار برخلاف بسیاری از مسائل فلسفی که صرفاً مسائل نظری می باشد و در زندگی علمی و اجتماعی انسان مستقیماً تأثیری ندارد به زندگی اجتماعی انسان نیز مربوط می شود. حل صحیح این مسأله می تواند روح امید را در انسان بدمد و انسان را برعمل خویش مسلط سازد و او را به آینده امیدوار کند، تقدیر الهی را بر همه امور حاضر و ناظر بیند و در عین حال وعد و وعید الهی را دارای معنی و مفهوم داند.
اما حل غلط این مسأله می تواند آثار سوئی برجای گذارد یا روح امید را از انسان بگیرد و او را همچون پر کاهی کند که در مقابل طوفانها از این سو به آن سو در حرکت است. و او را در مقابل رویدادهای اجتماعی رام کند بطوری که هر وضعیتی برایش فراهم شود را مستند به تقدیر الهی بداند یا خود را مستقل در تأثیر بداند و آنچه را برای خود فراهم می کند بی ارتباط به خداوند تلقی کند و تقدیر الهی را انکار نماید.
اهمیت مساله جبر و اختیار انسان از زمانی آشکار می شود که بدانیم که تمامی علومی که در رابطه با انسان بحث می کنند مانند روانشناسی- تاریخ- جامعه شناسی- حقوق- اخلاق و سیاست بدون اعتقاد به اختیار انسان معنی پیدا نمی کند. زیرا اگر انسان را صاحب اختیار تصور نکنیم چگونه می توان او را عامل تغییر مسائل روانی و سرنوشت خود معرفی نماییم؟ و چگونه می توان او را تعیین کننده اجتماع معرفی کرد و ..
مسأله جبر و اختیاز از آن جهت که در ارتباط با ضرورت و لاضرورت افعال آدمی در نظام کلی موجودات مطرح می شود به فلسفه مربوط می شود و از جهتی که افعال آدمی از موجودات نظام هستی است وشمول اراده الهی همه امور عالم را می گیرد به علم کلام مربوط می شود این مساله درباره قدرت الهی هم مطرح می شود آیا افعال آدمی تحت قدرت الهی واقع می شود؟ در مساله علم حق هم این مسأله مطرح است که آیا علم ازلی الهی با اختیار آدمی منافات ندارد؟ این مسائل در علم کلام و قسمت الهیات فلسفه مطرح میشود.
از جهتی به علم فقه و حقوق مطرح است زیرا اگر قائل به مجبور بودن انسان باشیم تکلیف و مسئولت و وعد و وعید و تشریع و قانون گذاری منتفی می شود.
و از جهتی به کفیت صدور افعال از انسان و طرز انجام یافتن مقدمات ذهنی و نفسانی افعال و حرکات انسانی است مربوط به علم روانشناسی است و از جهتی با علم جامعه شناسی زیرا از جمله مسائلی که در این علم مطرح است این است که آیا انسان تابع پایگاه طبقاتی خود است و از خود هیچ گونه اختیاری ندارد و یا بالعکس و از جهتی به علم اخلاق مربوط است. در اخلاق این مساله مطرح است که آیا سجایای اخلاقی و ملکات نفسانی قابل تغییر است یا اینکه سرشت آدمی قابل تغییر نیست.
همانطور که ملاحظه کردیم دیدیم که مسأله جبر و اختیار آدمی از زوایای مختلف می تواند مورد مطالعه واقع شود ولی توجه من در این تحقیق بیشتر به جنبه فلسفی و کلامی این مسأله است.
تاریخچه بحث جبر و اختیار
بحث جبر و اختیار از نخستین روزی که بشر قدرت فکر کردن داشته در میان آنان مطرح بوده است به طوری که ابتدایی برای آن نمی توان ذکر نمود. در بونان قدیم که مهد علم و تمدن بوده است اندیشمندان قبل از سقراط به آن فکر می کرده اند به طوری که اندیشه های باقی مانده از آنان گرایش آنان را به یکی از این دو مسأله نشان می دهد. مثلاً ذیمقراطیس به بحث و اتفاق کامل نبود و همه امور را علت و معلول یکدیگر می دانست و وقوع آن را ضروری و جبری می دانست.
سقراط می گوید: اراده آزاد نیست یعنی انسان فاعل مختار نتواند بود مگر اینکه پیروی از عقل کند که در آن صورت نیکی و خیر را انتخاب کند.
بعضی سابقه بحث را زمان رسول اکرم و غزوه احد می دانند و معتقدند که برای نخستین بار منافقان این موضوع را مطرح کردند اما طرح این مساله در زمان رسول اکرم را نمی توان نقطه اختلافات کلامی در میان مسلمین دانست چرا که پدیده ای گذرا بوده است و بزودی فراموش شده است و کسی دنبال این بحث را نگرفته است.
عموم مورخین بحث پیرامون جبر و تفویض را به اوائل نیمه دوم قرن اول هجری مقارن با به حکومت رسیدن خاندان اموی و روی کار آمدن معاویه می دانند.
طبق نقل مورخین ملل و نحل اولین قائلین به جبر طایفه جهمیه اصحاب جهم بن صفوان می باشد وی شاگرد جعدبن درهم بوده است که از جبریه خالص می باشد. وی می گوید همانا باری تعالی خالق اعمال بندگان خواه خیر و خواه شر می باشد و عبد کاسب آنهاست.
غالب مورخین نقل می کنند که نخستین کسی که در میان مسلمین از اختیار آزادی و قدر سخن گفتند معبد جهنی است و غیلان و مشقی این عقیده را از او گرفت و تبلیغ کرد. آنها از فرقه «قدریه» نام می برند که یکی از فرقه های مرحبه می باشند که در نیمه دوم قرن اول هجری خصوصاً در سرزمین شام ضد اختیار و آزادی دفاع می کردند. پیشوای قدریه شام غیلان دمشقی بود که به غیلانیه معروفند.
پیدایش معتزله و طرفداری آنان از اختیار
اکثر مورخین موسس معتزله را و اصل بن عطا می دانند . این گروه در آغاز قرن دوم هجری در بصره ظهور کردند. این مکتب که توسط واصل بن عطا پایه گذاری شد بزرگترین مکتبی است که در اسلام ضد اختیار و آزادی انسان در افعال دفاع می کند. معتزله اگرچه دارای فرقه های متفاوت هستند در بعضی با هم اختلاف دارند اما تقریباً همگی در مسئله خلق اعمال متفق القولند.
پیدایش مکتب اشعری و ترویج جبریگری
یکی از شاگردان ابوعلی جبایی که از بزرگان و متأخران معتزله بود ابوالحسن اشعری نام داشت وی تا چهل سالگی در محضر استاد خود به آموختن اصول و روش استدلال معتزله پرداخت ولی سرانجام بر سر مسأله ای با استاد خود مخالفت کرد و از او جدا گشت و مذهب معتزلی را تحرک کرد وی مکتب اصغری را تأسیس نمود و در ترویج آن کوشید و با عقاید مخالفت کرد. نظر وی در مورد افعال انسان این است که خداوند خالق افعال انسانی است و انسان کسب کننده آنهاست.
فرقه های اشاعره و معتزله هر دو از میان اهل سنت برخاستند که در طول سالیان دراز با همدیگر زد و خورد داشته اند، گاهی اشاعره بر معتزله و گاهی معتزله بر اشاعره پیروز می شدند.
علاوه بر دو فرقه فوق الذکر فرقه امامیه و شیعیان هستند که در مسئله خلق اعمال قائل به امر بین الامرین می باشند شیعیان بر طبق تعلیمات ائمه اطهار خصوصاً امام صادق(ع) که از ایشان سوال می نمودند فرمودند: لاجبر و لا تفویض بل امر بین الامرین به عقیده ایشان هم معتزله و هم اشاعره در مسئله خلق اعمال راه افراط و تفریط پیموده اند.
متن اصلی
اختیار طلب چیزی است که خیر باشد و انجام دادن آن است و گاهی طلب چیزی است که انسان آن را خیر ببیند اگرچه در اصل خیر نباشد و مختار در عرف متکلمین به کسی گفته می شود که کارش را از روی اکراه انجام ندهد. در فرهنگ فلسفی می خوانیم: اختیار عبارتست از این که چیزی را بر چیزی برتری نهیم و اولی را نسبت به دومی ویژگی دهیم و مقدم بر آن قرار دهیم اختیار أخص از اراده است.
مطابق آنچه از معنی اختیار برمی اید مختارکسی است که فعلی را که اراده کرد مطابق خواست خود انجام دهد و اتگر اراده نکرد و نحو است انجام ندهد. اما برای اینکه مفهوم به خوبی روشن شوند و کاملاً از فعل جبر متمایز گردد لازم است نخست اقسام فاعل بیان گردد.
اقسام فاعل
فلاسفه هشت قسم فاعل قائل شده اند. ایشان بیان می کنند که فاعل یا فاعل بالطبع است و آن فاعلی است که هیچ گونه علمی نسبت به فعلش ندارد و آن فعل مقتضای ذات و طبیعتش می باشد مانند یک گیاه که هر روز مطابق طبیعتش رشد و نمو می کند.
یا فاعل بالقسر است و آن فاعلی است که هیچ گونه علمی نسبت به فعل خود ندارد و فعلش ملائم با طبعش نیست بلکه بواسطه یک عمل قسری فاعل از مسیر اصلی خود منحرف شده باشد مانند نفس در مرتبه قوای طبیعی بدن هنگامی که به خاطر مریضی منحرف می شود.
یا فاعل بالحیر است و آن فاعل است که نسبت به فعلش علم دارد و فعلش به اراده او نیست بلکه تحت تسلط فاعل قویتری است مانند غلامی که بدون اجازه مولایش هیچ کاری را انجام ندهد.
یا فاعل بالقصد است و آن فاعل است که دارای علم و اراده است و برای فعلش نیازمند به انگیزه زائد بر ذات است مانند انسان در انجام افعال خود.
یا فاعل بالعنایه است و آن فاعلی است که دارای علم و اراده است و برای فعل نیازمند به انگیزه زائد بر ذات نیست و علمش زائد بر ذاتش می باشد مانند انسانی که واقع است بر شاخه بلندی که به مجرد آن توهم سقوط بر روی زمین سقوط می کند.
یا فاعل «بالرضا» است و آن فاعل است که علم تفصیلی فاعل به فعل عین خود فعل است و قبل از تحقق آن جز علمی اجمالی که عین علم به ذات فاعل است علم تفصیلی ندارد.
یا فاعل «بالتجلی» است که علم تفضیلی به فعل را در مقام ذات خود داراست و آن عین علم اجمالی به ذاتش می باشد که مطابق نظر ملاصدرا فاعلیت حق تعالی از این نوع است.
یا فاعل بالتسخیر است: فاعلی است که در طول فاعل دیگری در انجام کاری موثر است و فاعل بعید بواسطه فاعل قریب فعل را انجام می دهد مانند گوارش غذا که بوسیله قوای بدنی ولی تحت تسخیر نفس صورت می گیرد.
مطابق آنچه گفته شد از اقسام هشتگانه فوق فاعل بالطبع و بالقسر اصولا اختیار و جبر در مورد آنها شأنیت ندارد زیرا به فعل خود علم ندارند. و فاعل بالجبر هم وضعش مشخص است و فاعل بالقصد و بالعنایه و بالرضا و بالتجلی هم دارای اختیار می باشد فاعل بالتسخیر ممکن است مختار و ممکن است مجبور باشد هیچ اشکالی ندارد که فاعل خود فعل اختیاری انجام دهد و فعل اختیارش تحت تسخیر فاعل دیگری باشد نکته ای که لازم است این است که البته اختیار در فاعل های بالا دارای مراتب می باشد. پایین ترین مرتبه اختیار را فاعل بالقصد داراست در حالیکه کاملترین مرتبه اختیار در فاعل بالتجلی نمودار می باشد.
دامنه اختیار انسان
شکی نیست که بسیاری از اعمالی که در جهان صورت می گیرد اصلاً اختیار انسان درباره آنها شأنیت ندارد. اینکه کرات آسمانی تحت مدار مشخص در حرکتند و اینکه گیاهان رشد و نمو می کنند و اینکه خون در رگهای انسان در جریان است ما چه بخواهیم و چه نخواهیم خون در رگهای ما گردش می کند، قلبمان به طور منظم می زند و دستگاه گوارشمان بطور منظم کار می کند و دهها نمونه از این قبیل هرگز تحت اختیار انسان صورت نمی گیرد. این گونه اعمال جزء ذات و سرشت ماست و ما به آنها مجبوریم حتی انسان در اختیار داشتن اختیار ندارد بلکه اختیار نیز از صفات انسان است و در داشتن اختیار مجبور است بنابراین اختیار داشتن انسان به این معنی نیست که او بر هر کاری قدرت اختیار دارد بلکه دامنه اختیار انسان به قدرت و اراده او بستگی دارد، همانطور که قدرت و اراده انسان محدود است اختیار انسان نیز محدود است. اختیار انسان در موردی است که میان دو فعل مردد باشد و آن افعال نیز تحت تأثیر قدرت و اراده انسان واقع شوند. آنگاه انسان می تواند از میان آن دو فعل یکی را انتخاب کند.
جبریون معتقدند که انسان قادر بر هیچ کاری نیست و به انسان به استطاعت وصف نمی شود و همانا او مجبور در افعالش هست. و هیچ قدرت و اراده ای برایش نیست و خداوند تعالی افعال او را در او برحسب آنچه در سایر جمادات است خلق کرده است. و افعال به طور مجاز به او نسبت داده می شود.
اشاعره بزرگترین مروج جبر هستند و آنها در اعمال انسان هیچ گونه اختیاری را برای انسان قائل نیستند و انسان را در اعمال خود مجبور می دانند.
دلائل اشاعره بر عدم اختیار بنده و رد آنها
شیخ اشعری و اتباعش دلایل و حججی بر عدم قدرت و اختیار بنده و اینکه اعمال بندگان بر صورت مباشر مخلوق خداوند است اقامه کرده اند بعضی از دلایل آنها عقلی و برخی نقلی است که به نهی از آنها همراه با پاسخ به آنها اشاره می شود.
دلایل اول: اگر بنده موجد افعال خودش باشد هر آینه لازم است به تفاصیل افعالش عالم باشد و از آنجا که بنده به تفاصیل افعالش عالم نیست پس بطور قطع بنده موجد افعالش نیست.
جواب: طرفداران اختیار در پاسخ به این شبهه چنین می گویند. همانا ایجاد مستلزم علم نیست و همانا گاهی از فاعل افعالی صادر می شود به مجرد طبع و فاعل هیچ گونه علمی به آن ندارد. پس از نفی علم نفی ایجاد لازم نمی آید.
دلیل دوم: بدون شک بنا بر عمومیت قدرت الهی فعل عبد مقدور الهی است. اگر این فعل مقدور بنده هم باشد به نحوی که تاثیری بر قدرت بنده مترتب باشد لازم می آید اجتماع دو موثر مستقل بر اثر واحد و این محال است.
پاسخ: در جواب این اشکال خواجه نصیرالدین طوسی گفته است: این دلیل در زمانی جاری است که دو قدرت متساوی باشند نه در این مقام که یکی از دو قدرت قوی و دیگری ضعیف هستند در چنین جایی مراد خداوند واقع می شود که بسیار قوی تر است.
دلیل سوم: اگر فعل بنده به قدرت و اختیار خودش باشد هر آینه باید هم قدرت فعل و هم قدرت ترک را داشته باشد. زیرا اگر چنانچه قدرت ترک را نداشته باشد جبر لازم می آید و اختیار باطل است. لکن قدرت برفعل و ترک باطل است زیر رجحان فعل بر ترک یا متوقف بر مرجحی است یا نه. بنابر شق دوم رجحان یکی از دو طرف ممکن بدون مرجح لازم می اید که محال است و بنا بر شق اول اگر مرجح دارد یا آن مرجح از جانب خود بنده است.
نقل کلام می کنیم به صدور آن مرجح که آیا با اختیار خود بنده بوده است یا نه؟ که تسلسل پیش می آید. یا باید به مرجحی منتهی شودکه از جانب بنده نباشد و در آن صورت عدم استقلال بنده پیش می آید و به جبر منتهی می شود.
پاسخ: جوابی که به این اشکال داده می شود این است که هر ممکنی نسبتش به وجود و عدم مساوی است و خروج ممکن از حد استواء متوقف بر این است که علت تامه اش آن را به حد وجوب و طرف مقابل آنرا ممتننع گردند پس وقوع ممکن با وجود علت تامه متوقف بر این نیست که وجود مرجح طرف دیگر هم امکان داشته باشد.
از طرف دیگر صدور فعل اختیاری موقوف به مقدمات و مبادی از قبیل تصور فعل و تصدیق به فائده آن و اشتیاق به تحصیل آن و عزم بر فعل می باشد زمانیکه همه مقدمات فعل اختیاری تحقق یافت فعل واجب الصدور و طرف مقابل ممتنع می شود و مرجح اراده انسان است که فعل را از حد استواء خارج می کند و سخن در این است که این مرجح (اراده) آیا به اختیار بنده است یا نه؟ اگر قائل شویم که این اراده فعل اختیاری است منجر به تسلسل می شویم و به همان تنگنایی که اشاعره دچار شده اند در حالیکه خود این اراده اختیاری نیست و لازم نیست که آن هم اختیاری باشد. زیرا فعل اختیاری آن نیست که مبادی آن هم اختیاری باشد بلکه فعل اختیاری آن است که خود به اختیار بنده باشد.
دلیل چهارم: ثابت شده است که خداوند عالم به جزئیات است. آنچه بوده و آنچه خواهد بود و هر آنچه خداوند بدان علم داشته باشد وقوعش حتمی است و هر آنچه بداند که واقع نخواهد شد وقوعش ممتنع است پس در قدرت انسان چیزی باقی نمی ماند اگر بخواهد انجام دهد و اگر نخواهد ترک کند.
جواب: این از اشکالات مهمی است که اشاعره و طرفداران آنان مستمک خود قرار داده اند و بر اساس این اشکال بوده است که شعری منسوب به خیام بدین قرار است:
من مِی خورم و هرکه چو من اهل بُود مِی خوردن من نزد خدا سهل بُود
مِی خوردن من حق ز ازل می دانست گر مِی نخورم علم خدا جهل بود
خواجه نصیرالدین طوسی در جواب این اشکال به نقض می گوید: همچنانکه افعال مردم را پیش از خلق ایشان می دانست به اعتراف تو، خود افعال خود را پیش از آفرینش آن هم می دانست پس او (خدای) تعالی را هم جبر لازم آید. و هرچه جواب توست در افعال او تعالی ذکره جواب ما است در افعال مردم.
دلایل نقلی
علاوه بر دلائل عقلی جبری ها آیاتی را که افعال مردم را به خداوند نسبت می دهد دلیل بر جبر می دانند بعضی از آیات قرآنی که مورد استدلالات آنان قرار گرفته است بدین قرار است.
1- لا اله الا هو خالق کل شیء فاعبدوه (انعام-102)
2- والله خلقکم و ما تعلمون (صافات-49)
3- هل من خالق غیرالله یرزقکم من اسماء و الارض (فاطر-3)
4- انه أضحک و ابکی (نجم-43)
5- رب اجعلنی مقیم الصلاه (ابراهیم-40)
اشاعره می گویند از آیات قرآن برمی آید خداوند خالق هر شی است و صحیح نیست که گفته شود خالق بعضی از اشیاء است بلکه در بعضی آیات شامل اعمال بندگان نیز شده است و در بعضی از آیات از اداه حصر استفاده شده است که خلقت منحصراً از آن خداست حتی در آیات گفته شده که این تو نیستی که می خندی و می گریی بلکه خداوند است که می خنداند و می گریاند و مجموع این آیات نظر ما را تایید می کند که انسان در الفعالش قدرت و اختیار ندارد.
جواب: آیاتی که دلالت بر عمومیت خلقت الهی دارند خلقت عام الهی را حتی شامل اعمال بندگان می شوند معارض دارند و قابل تاویل می باشند که مفسرین شیوه تأویلات آنها را در جای خاص خود بیان کرده اند.
اعتقاد به جبر و نفی فاعلیت از غیرخدا مستلزم مفاسد فراوانی است که به برخی از آنها اشاره می شود.
1- بستن راه اثبات صنع
2- بطلان وعد و وعید و ثواب و عقاب
3- تجویز ظلم بر خداوند تبارک و تعالی
4- جایز شمردن قبایح بر خداوند
5- مردود شمردن عقل و به تبع آن شرع
مکتب جبر را با براهین مختلفی می توان باطل کرد. از جمله براهینی که در ابطال این مکتب می توان اقامه کرد به قرار زیر است:
1- از آنجا که حق تعالی بسیط است و در نهایت بساطت و تمامی صفات و شئون ذاتی او به وجود صرف بسیط برمی گردد بنابراین هیچ گونه تجدد و تصرمی در ذات و صفات حق تعالی قابل تصور نیست که در غیر این صورت بسیط به مرکب و فعلیت صرف به قوه و وجوب بالذات به امکان منقلب می شود از طرف دیگر لازمه بساطت ذات و صفات آن است که هر آنچه از او صادر می شود و صدورشان بلاواسطه باشد آنچنان که اشاعره ادعا می کنند لازمه اش تغیر در ذات حق و به صفات او که عین ذاتش هست راه یابد و این محال است.
2- در فلسفه اثبات شده است که از واجد جزء واحد صادر نمی شود «الواحد لایصدر منه الاالواحد» اگر قائل شویم که پدیده های خلقت بدون واسطه از حق صادر شوند مستلزم صدور کثیر از واحد بسیط من جمیع الجهات است که برخلاف فرض است و باعث ترکیب و تکثر ذات حق می شود.
3- حقیقت وجود ذاتش عین منشأیت آثار است و محال است سلب اثار بکنیم ضد وجودات زیر این امر مستلزم آن است که ذات آن شی را از خودش سلب نماییم بنابراین ممکن نیست سلب آثار بکنیم از وجودات امکانیه و این امر مستلزم این استکه ما سلب آثار از وجود حق کنیم زیرا در جای خود ثابت شده است که وجود مشترک معنوی است.
معتزله و عقایدشان در خلق اعمال
معتزله بر این عقیده اتفاق نظر دارند که عبد قادر و خالق بر افعال خویش چه خوب و چه بد می باشد و استحقاق پاداش و مجازات را در آخرت بر طبق آنچه انجام می دهد دارد و خداوند منزه است که به او شر یا ظلم و فعلی که کفر و معصیت باشد نسبت داده شود زیرا اگر خداوند ظلم را خلق نماید خود ظلم می شود، هم چنانکه اگر عمل را خلق کند عادل می شود. آنها معتقدند که کاری که خدا انجام داد پدید آوردن این جهان با نظام معین است ولی بعد از پیدایش، هیچ کاری با آن ندارد. بنابراین جهان پس از آنکه از طرف ذات باری تعالی خلقت یافت و تأسیس شد به خود واگذاشته و تفویض گردید انسان نیز یکی از موجودات این جهان است به خود واگذاشته و تفویض شده و افعال وی کاملا از دخالت اراده ذات باری آزاد است.
دلایل معتزله بر اینکه انسان خالق افعالش م ی باشد.
1- اگر واجب تعالی خالق افعال انسان باشد امر، نهی، وعد، وعید و استحقاق ثواب و عقاب بی معنی خواهد بود.
2- اگر واجب تعالی خالق افعال انسان باشد لازمه اش این است که او فاعل انواع شرور و کارهای ناپسند مانند کفر و گناه باشد و حال آن که او از هر ناشایستی منزه و مبری است.
پاسخهایی که به شبهات معتزله داده شد بدین قرار است:
1- دلیل نخست آنها نادرست است زیرا ناسازگاری وعد و وعید و کیفر و پاداش در صورتی است که کارهای انسان تنها به حق تعالی نسبت داشته باشد و حال آنکه هرکاری دو نسبت دارد و مربوط به دو فاعل است که در طول هم هستند.
2- دلیل دوم آنها نیز نادرست است زیرا اولا شرور موجود در جهان، اموری هستندکه جنبه خیر بودن آنها بر شر بودنشان غلبه دارد و شرشان اندک است و ترک شر اندک مستلزم این است که ترک خیر بسیار است و ترک خیر بسیار خود مستلزم شر بسیار است پس ترک شر اندک محال است. به تعبیر دیگر وجود شرور اندک در عالم به خاطر خیرات بسیار آنهاست پس مقصود اصلی و اولی آفرینش خیرات است و مقصود ثانوی و تبعی، شرور ثانیاً وجود از جهت وجود بودن، خیر است نه نشر.
شرور به برخی از موجودات محدود ملحق می گردد و آنچه از حق تعالی افاضه می گردد خیر است. ولی از آنجا که موجودات محدود از هم متمایز باشند باید نقص و عدم داشته باشند وگرنه از همدیگر تمایز نخواهند داشت. پس وجود شرور که همان محدودیت های موجودات مقید است امری ضروری است. متعزله دلایل دیگری هم برای ادعای خود بیان کرده اند که از بیان آنها صرف نظر می کنیم.
گرچه طرز تفکر تفویضییها از عقیده جبریها معقولتر، جالبتر و روشن فکرانه تر است اما در عین حال خالی از اشکال نیست و نمی تواند یک مکتب صددرصد درست و مورد قبول باشد.
مهمترین اشکالاتیکه به این طرز تفکر وارد است.
1. مخالفت با توحید افعالی: کسی که معتقد است گردش جهان و کارهائیکه از مردم صادر می شود هیچ گونه ارتباطی با خدا ندارد این نوامیس طبیعی و اراده آدمی است که این پدیده ها را پدید می اورد در برابر خالقیت خدا خالقیت دیگری را پذیرفته و این خدا نوعی شرک و چندگانه پرستی است.
2. بی نیازی از خدا: طبق این عقیده موجودات این جهان تنها در پیدایش خود نیاز به آفریدگار دارند اما در بقا به هیچ وجه نیازمند نیستند و به اصطلاح خداوند علت محدثه این جهان است نه هم علت محدثه و هم علت مبقیه.
3. انکار عمومیت قدرت خدا: کسی که معتقد است خداوند گردش نظام هستی را به دست نوامیس طبیعی و اختیار بشر را بدست خود او سپرده و خود هیچ گونه نقشی در حوادث و پدیده های روزمره جهان و اعمال مردم ندارد طبعاً قدرت الهی را تا مرز طبیعت و اختیار آدمی محدود می کند در صورتیکه عقل و نقل عمومیت قدرت الهی را بطور وضوح آشکار می کنند: اما عقل چون خدا را غیر متناهی و نامحدود می شناسد از این رو نمی تواند بپذیرد که توانایی او محدود باشد و اما از نظر شرع در قرآن مجید پر است آیاتی که توانایی مطلق خداوند تصریح می کند.
فاعل مستقل دانستن انسان در افعال خود بدترین صورت شرک است و از بت پرستی بدتر است چون بت پرستان و ستاره پرستان بت ها و ستاره ها را شفیع خود و واسطه درگاه حق تعالی قرار می دادند نه خالق چیزی ولی کسانی که انسان را فاعل مستقل کارهای خود می دانند در اقع انسان را خالق می پندارند.
هیچکدام از این دو مکتب مشگل گشا نیستند و هیچ یک از جبریها و تفویضیها نتوانستند مشکل جبر و تفویض را حل کنند تنها کاریکه آنها انجام دادند اشکال کردن به مذهب دیگری و نشان دادن نقاط ضعف عقیده طرف مقابل بود. ولی راه سومی هم مطرح شد که راه میانه بود (اتمبر بین الامرین) که نخستین بار از ناحیه امامان بزرگوار ابراز گردیده است.
در این مکتب مسئله خلق اعمال برای همیشه به بهترین وجه حل گردیده است. این مکتب در عین حال که اختیار انسانی را انکار نمی کند و آنرا مورد تایید قرار می دهد مشمول اراده و قدرت الهی را در همه موجودات جهان و از آن جمله افعال انسان ساری و جاری می داند.
در مکتب امر بین الامرین در عین حالیکه توحید افعالی در مورد تمامی موجودات اثبات شده و همه موجودات جهان از آن جمله افعال انسان فعل حق محسوب شده در عین حال عدل الهی و توحید صفاتی را به بهترین نحو ممکن اثبات نموده است و میان اعتقاد به این دو هیچ گونه مغایرتی نمی بیند. در این مکتب در عین حال که قضا و قدر الهی را در مورد همه موجودات مورد تایید قرار می دهد اختیار انسان را از مظاهر قضا و قدر الهی می داند.
امام خمینی(ره) در مورد انتقاد از دو مکتب جبر و تفویض و حقانیت مکتب امر بین الامرین چنین می گوید:
قایل به تفویض ممکن را از حدودش خارج کرده است و به سرحد واجب بالذات رسانده است پس او مشرک است و جبری واجب تعالی را از مقام والایش تا حدود امکان پایین آورده است جبری به حق واجب تعالی ظلم کرده است بلکه به حق ممکنات هم ظلم کرده است و تفویض همانطور و قائل به امر بین الامرین حق هر صاحب حقی را به او داده است.
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |