عنوان: بساطت واجب تعالی
پژوهشگر: سمانه علی زاده
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
مقدمه
در مقام اثبات توحید بحث وحدانیت ونفی شرک از حضرت حق است یعنی خدا نه در وجود حقیقی ونه دروجوب ذاتی و نه در الهیت و خالقیت شریکی ندارد .اما درمقام اثبات بساطت حضرت حق بحث ازاحدیت ونفی اجزاست .البته اکثرمفسران وشاید بتوان گفت که همه مفسران درتفسیرآیه ( قل هو الله احد) احد را به معنای واحد گرفته اند .ولی در اصطلاح حکما احدیت نفی اجزا وبیان بساطت حضرت حق است.
بسیط در لغت به معنای وسیع است. در اصطلاح حکمت وفلسفه بسیط به معنای مجرد نیست، بلکه به معنی غیر مرکب است وبین معنای بسیط (غیر مرکب )ومجرد، عموم خصوص من وجه است مثلا مقولات عشر بسیط هستند ولی مجرد نیستند ومجردات امکانی هرچند بسیط خارجی اند (ماده وصورت خارجی ندارند )ولی ترتیب عقلی وتحلیلی دارند و اگر واجب الوجودرا مصداق مجرد بدانیم این دومعنا در این مصداق مشترک از آنجا که مرکب اطلاقات متعددی دارد ابتدا معانی مرکب را بیان کرده وسپس خواهیم گفت کدامیک از معانی ترکیب در واجب وجود ندارد .
ترکیب حداقل به 6 معنی به کارمی رود :
1. ترکیب از اجزاء خارجی یعنی ترکیب از ماده وصورت خارجی
2. ترکیب از اجزاءحدی یعنی جنس وفصل
3. ترکیب از ماده وصورت ذهنی که در اصطلاح اجزاءعقلیه به معنای اخص نیز نامیده میشوند .
4. ترکیب از اجزاء مقداری یعنی اجزاء کم متصل که اجزاء وهمی نیز نامیده میشوند زیرا کم متصل قابلیت تقسیم وهمی دارد که همان اجزاء بالقوه می باشند.
5. ترکیب از اجزاء تحلیلیه که همان ترکیب از وجود وماهیت است .
6. ترکیب از اجزاءاعتباری که همان ترکیب از وجود وعدم است .
چنان که پیداست ازترکیب های شش گانه فوق ترکیب اول خارجی وپنج ترکیب دیگرذهنی اند که به تعبیری، ذهنی به معنی عام است .
دلایل اثبات بساطت حق :
حکما به چند دلیل بساطت حضرت حق را اثبات کرده اند ومرحوم حاجی نیز دلایلی را ذکر میکنند که به شرح ذیل است :
اگر حضرت حق دارای اجزا باشد خلف لازم می آید .زیرا اگر مرکب ازاجزا باشد از چند وجه خارج نیست :
الف)همه اجزای او واجب الوجود است .
ب)همه اجزایش ممکن الوجود است .
ج)بعضی واجب وبعضی ممکن است .یعنی واجب الوجود از اجزای واجب وممکن تلفیق شده است .همه این شقوق باطل است .چون اگر همه اجزای حضرت حق واجب الوجود باشد باید میان واجب الوجودها (هر تعداد که فرض کنید )امکان بالقیاس باشد .یعنی هیچ یک از آنها نسبت به یکدیگر نه ضرورت وجود دارند ونه ضرورت عدم .اگر واجب (الف)وواجب (ب) داشته باشیم این دو نسبت به هم ممکن بالقیاس اند. یعنی نسبت به هم ضروری الوجوداند ونه ضروری العدم .بود ونبودشان دربود ونبود یکدیگر تاثیر ندارد .حال اگر اجزای واجب همه واجب باشند وبدین قرار نسبت میان آنها امکان بالقیاس باشد در آنصورت چگونه ترکیب وتالیف میان اجزا حاصل میشود .چون ترکیب که منشا وحدت است بر مبنای نیاز واجتماع بین اجزا وتلازم میان آنها حاصل میشود . تلازم واحتیاج وقتی است که اجزا علت ومعلول باشند یا اینکه همه معلول امر دیگری باشند .به عبارت روشنتر تلازم میان دو چیز یا برای اینست که میان آندو رابطه علت ومعلولی برقراراست مثل جنس وفصل که فصل به حسب تحلیل عقلی علت تحصل جنس است وبه همین جهت از یکدیگر جدایی ندارند .همچنین اگر ماده وصورت با هم ترکیب می شوند به این جهت است که صورت شریک العله است. یا اینکه رابطه و نسبت دو شئ متلازم به این دلیل است که هردو به دنبا ل شئ ثالث ومعلول آنند .در اینصورت متلازمین میشوندچون معلول (الف) بدون علتش محقق نمیشود و وقتی علت محقق شود چون شئ واحد علت تحقق(الف)و(ب)است پس(ب)هم حتما محقق میشود.اگر حضرت حق دارای اجزاومرکب باشد واجزای او همه واجب الوجود باشند نسبت به یکدیگر ممکن بالقیاس اند دراینصورت احتیاج وتلازمی ندارند وچون احتیاجی در میان نباشد جدایی وافتراق دارند وترکیب صورت نخواهد گرفت واگر ترکیب نباشدوحدت نیست پس لازم می آید که چندین واجب الوجود وخدا باشد واین خلاف توحیدو یگا نگی حضرت واجب الوجوداست بنابراین واجب الوجودمرکب از اجزای واجب نیست.
آیا میشود واجب الوجودمرکب از اجزای ممکن باشد؟مسلما خیر و محذور این فرض بدتر است چون اگر اجزای واجب ممکن الوجود باشد هر مرکبی محتاج اجزای خود است زیرا احتیاج به اجزا از لوازم ترکیب است . پس لازم می آید که خدا ممکن الوجود ومعلول اجزایش باشد که آن اجزا نیز ممکن الوجوداند .وچون اجزایش نیز ممکن است یا دور لازم می آید یا تسسلسل.علاوه بر اینکه احتیاج به اجزا لازم می آید با فرض اینکه اجزا ممکن باشند خلف لازم می آید یعنی لازم می آید که خدا غنی محض وحق صرف وواجب الوجود که وجود بحت صرف الوجود است، مشوب به فقر و امور باطله الذات و مشوب به امکان که یک امر عدمی است شود-تعالی الله عن ذلک.
کما هو الواحد ، ای لا شریک له مطلقا ، ولا فرد لطبیعه الوجوب سواه ، کذلک انه الاحد، وبیانه انه لیس له الاجزاء مطلقا، تفصیله لا اجزاءحد، ای الجنس والفصل، ولا مده و صوره عینیه کما فی المرکبات الخارجیه ذهنیه کذا، ای ولا ماده وصوره ذهنیه کما فی الاعراض. ولا اجزاءکمیه، ای مقداریه.
همان طور که خدا واحد است ، یعنی مطلقا شریک ندارد[نه در وجوب ذاتی نه در وجود حقیقی ونه در خالقیت ].وطبیعت وجوب ذاتی ،فردی غیر او ندارد، همچنین او احد است.بیان احدیت او به طور اجمال این که:حضرت حق اصلا جزء ندارد و تفصیل مطلب از این قرار است که نه اجزاء حدی؛ یعنی جنس و فصل، ونه ماده و صورت خارجی ، چنانکه در مرکبات خارجی است، ونه ماده و صورت ذهنی نیز [هیچ کدام را ندارد].یعنی چنان که در اعراض ، ماده وصورت ذهنی است، حضرت حق ماده و صورت ذهنی ندارد و اجزای کمی؛ یعنی اجزای مقداری هم ندارد[ مثل تمام اجسام که به کمیات و مقادیر تقسیم می شوند ، حضرت حق اجزای مقداری ندارد]
و وجه الضبط فی تقسیم الاجزاءالی اقسامها الاربعه ان یقال:الاجزاءاما موجوده بوجود واحد فی العین، و اما موجوده بوجودات متعدده، و علی الاول:اما ان تعتبر فی الذهن لابشرط فهی الاجزاءالحملیه و الاولی التعبیر عنها بالاجزاءالحدیه، لوقوعها اجزاءلحد المرکب.واما التسمیه بالاجزاءالحملیه، فعنوان الجزئیه ینا فی الحمل .واما ان تعتبر فی الذهن بشرط لا، فهی الاجزاءالوجودیه الذهنیه، اعنی الماده والصوره الذهنیتین. و علی الثانی اما ان تکون متباینه فی الوضع فهی الاجزاء المقداریه او لا فهی الاجزاءالخارجیه .اعنی الماده والصوره الخارجیتین.
ضابطه تقسیم اجزاء به اقسام چهارگانه این است که گفته شود اجزا یادر خارج موجود به وجود واحدند . [ مثل جنس وفصل و ماده و صورت عقلی]؛ یا موجود به وجودات متعددند[مثل اجزاءکمی و ماده و صورت خارجی بنا بر قول مشائیان] .بنا بر قسم اول [که در خارج موجود به وجود واحد باشند] یا در ذهن لا بشرط اعتبار می شوند ، در این صورت اجزاءحملی اند .که بهتر است از آنها به اجزاءحدی تعبیر شود به جهت اینکه اجزای حد شی ءمرکب واقع می شوند .اما نامیدن این اجزاءبه اجزاء حملی [تعبیر خوبی نیست]چون عنوان جزئیت منافات با حمل دارد [جزء بشرط لا از کل است وحمل بر کل قابل نیست.از اینرو همین که اجزاءگفته شد ؛ یعنی بشرط لا و مستقل اخذ شده ، پس قابل حمل نیست. و حملی که گفته می شود ، یعنی لابشرط و متحد.جمع بین بشرط لا و لا بشرط تناقض است] یا در ذهن بشرط لا اخذ می شوند ، پس در این صورت اجزای وجودی ذهنی اند ؛ یعنی ماده و صورت ذهنی اند.و و بنا بر قسم دوم [که اجزادر وجود خارجی متبایند]؛ یا در وضع و اشاره حسی تباین دارند، در این صورت اجزای مقداری اند [اشاره حسی به آنها به اشارات متعدد است نه به یک اشاره ]؛ یا در وضع تباین ندارند، در این صورت اجزای خارجی، یعنی ماده و صورت خارجی اند [و اشاره حسی به آنها به یک اشاره است ].
ثم اشرنا الی البرهان بقولنا:لو وجبت الاجزاءعلی تقدیر ثبوتها للواجب تعالی فذلک خلف بلا التباس، من حیث انا فرضنا واحد ذا اجزاء، و اذا کانت الاجزاء واجبات، لزم تعدد الواجب و کون کلواحد بسیطا، اذ بینها الامکان بالقیاس.و الصحابه الاتفاقیه، فهذا بیان للملازمه بما تقررانه اذا فرض واجبان لم یکن بینهما تلازم، و الا لزم معلولیتهما او معلولیه احدهما، و حینئذ لم ذیکن ترکیب حقیقی مؤد الی الوحده لعدم الافتقار فیما بین الاجزاء، وهذا ما ادعیناه من اللازم.
آنگاه اثبات کردیم به برهان اثبات بساطت واجب تعالی شانه با این سخن که اگر اجزا بنا بر این فرض که واجب الوجود دارای اجزاء باشد، فی نفسها واجب باشند، بدون تردید خلاف فرض [که توحید واجب است] لازم می آید. چه آنکه ما واجب را واحد دارای اجزاء فرض کردیم. و اگر اجزا واجب باشند، تعدد واجب الوجود لازم می آید. و هر یک از اجزا بسیط است [و تالیف و ترکیبی فیما بین آنها نیست]؛ زیرا بین اجزاء امکان بالقیاس است [ و هر کدام از اجزا نسبت به دیگری بی تفاوت است، نه ضرورت وجود دارد و نه ضرورت عدم] و چنانچه ترکیبی بین آنها رخ دهد اتفاقی و غیر ضروری است . و آنچه اشاره شد، بیان ملازمه بین تعدد واجب با خلاف فرض است، زیرا در جای خود ثابت است که اگر دو واجب الوجود فرض شود، میان آن دو تلازمی نخواهد بود. و اگر تلازم باشد، معلولیت هر دو [نسبت به امر ثالثی ] یا معلولیت یکی [نسبت به دیگری]لازم می آید. در این صورت[که اگر تلازم نباشد ] ترکیب حقیقی که مؤدی به وحدت باشد، نخواهد بود؛ زیرا اجزا نیاز به یکدیگر ندارند . و این همان تالی فاسدی است که ما ادعا کردیم[از قول به عدم بساطت واجب الوجود] لازم می آید.
و احتاج الواجب فی الوجود، ذ هذا اذا کانت الاجزاءوجودیه فعلیه، او احتاج تقوما، ای فی لتقوم، هذا اذا کانت حدیه تحلیلییه . و ذلک محذور آخر، یلزم علی تقدیر وجوبها، کما اذا امکنت الاجزاءعلی تقدیر ثبوتها للواجب تعالی ایضا لزما، ای لزم ذلک الاحتیاج، لان الاحتیاج من لوازم الترکیب، فکل مرکب محتاج الی اجزائه و یمکن ان یکون الالف للتثنیه، ای لزم الخلف و الاحتیاج جمیعا علی تقدیر امکان الاجزاء، لکن لزوم الخلف علی وجه الآخر، و هو صیروره الغنی المحض مشوبا بالحاجه و الحق الصرف ملتئما من الباطلات الصرفه، و الواجب البحت مختلطا بالممکنات العدمیه.
[علاوه بر این که خلف لازم می آید ] احتیاج واجب در وجود لازم می آید [چون اگر حضرتش مرکب از اجزا باشد، برای تحقق و وجودش به اجزایش احتیاج پیدا می کند] و این در صورتی است که اجزای وجودی فعلی [یعنی ماده و صورت خارجی]باشد، یا احتیاج به اجزا از حیث تقومش لازم می آید ؛ یعنی در تقوم ذاتش به اجزایش نیازمند باشد.واین وقتی است که اجزای واجب الوجود اجزای حدی تحلیلی [یعنی جنس و فصل ] باشد. و این احتیاج به اجزا محذور دیگری است که بنا به فرض وجوب اجزایش لازم می آید. چنان که این محذور در صورت ممکن بودن اجزا نیز لازم می آید. یعنی همان احتیاج واجب به اجزایش که درصورت وجوب گفته شد ، در فرض امکان نیز لازم می آید، زیرا احتیاج به اجزا از لوازم ترکیب است و هر مرکبی نسبت به اجزایش نیازمند و مفتقر ات . ممکن است الف در «لزما»، الف تثنیه باشد؛ یعنی بنابر فرض ممکن بودن اجزا خلف و احتیاج هر دو لازم می آید .
.اماخلفی که در اینجا لازم می آید غیر خلفی است که بنا بر وجه دیگر لازم می آید. و آن عبارت است از این که غنی محض، مشوب به نیاز گردد ، و حق محض ، از امور باطل مرکب شود، و واجب بحت و صرف ، مختلط و آمیخته با ممکنات عدمی گردد.
نتیجه:
برخی از ادله ای که فلاسفه برای بساطت واجب اقامه کرده اند تنها برخی از ترکیبات ذکر شده را از واجب نفی می کند و برخی از ادله ی دیگر همه ترکیب های شش گانه را از واجب نفی می کند یکی از این دلایل چنین است :
1-خداوند ماهیت ندارد (زیرا امکان از لوازم ماهیت است و در نتیجه هر ماهیتی ممکن الوجود است در حالیکه امکان در ذات خدا راه ندارد).
2-چیزی که ماهیت ندارد اجزای حدی (جنس و فصل هم ندارد)نتیجه اینکه واجب مرکب از جنس و فصل نیست و این ترکیب در خدا راه ندارد.
3-چیزی که جنس و فصل ندارد اجزای خارجیه (ماده وصورت)هم ندارد زیرا ماده و صورت همان جنس و فصل هستند که بشرط لا در نظر گرفته شده اند. نتیجه آنکه ترکیب از اجزای خارجیه ماده و صورت از خدا نفی می شود .
4-خدا مرکب از ماده و صورت ذهنی هم نیست د رتوضیح این مطلب اول باید روشن کنیم که ماهیات به دو دسته مرکبه و بسیطه تقسیم می شوند:
1-ماهیات مرکبه:چون ماده و صورت خارجی دارند پس آن ماده و صورت در ذهن منعکس شده و ماده و صورت ذهنی هم پیدا می کنند این ماده و صورت عقلی(ذهنی) لا بشرط اخذ شده و تبدیل به جنس و فصل میگردند.
ماهیات بسیطه: از آنجا که ماده و صورت خارجی ندارندپس ماده و صورت منعکس شده در ذهن هم ندارند در نتیجه جنس و فصل که از ماده و صورت عقلی گرفته شده باشد نیز ندارند ما ذهن برخی از اعراض عام ماهیت بسیطه جنس و برخی از اعراض خاصه را فصل در نظر می گیرد و این جنس و فصل را لابشرط اخذ کرده که همان ماده و صورت ذهنی می شوند با توجه به این توضیح می گوییم خداوند با در نظر گرفتن این نکته که اصلا ماهیت ندارد بنا براین اجزاء عقلی به این معنی راهم نخواهد داشت.
5-از آنجا که اجزاء مقداری (کم متصله)یک قسم از ماهیات است با نفی ماهیت از خداوند کم و اجزاء مقداری نیز از خداوند نفی می شوند (پس اجزاءمقداری هم در خدا راه ندارد)
6-و نیز از آنجا که واجب ماهیت ندارد (پس مرکب از وجود و عدم نیز نخواهد بود زیرا این ترکیب در اموری راه دارد که ماهیت داشته باشند و به عبارتی طیق نظر مشهور ماهیت حد عدمی وجود و محدود است و از آنجا که واجب ، وجود محدود نیست پس عدمی ندارد)فلذا این قسم ترکیب هم از وجود واجب تعالی نفی می شود در نتیجه همه اقسام شش گانه ی ترکیب از وجود خداوند تعالی نفی می شود.
منابع:
1. مجموعه آثار ، شهید مطهری ، مرتضی ، جلد 8 ، انتشارات صدرا، چاپ اول ، 1376.
2. ترجمه و شرح اشارات و تنبیهات ابن سینا ، ملک شاهی ، حسن ، جلد اول ، انتشارات سروش ، چاپ پنجم ، 1375.
3. آموزش فلسفه، مصباح، محمد تقی، جلد 2 ، انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی ، چاپ اول ، 1365.
4. شرح اسفار، مصباح، محمد تقی، جلد 6 ، انتشارات مؤسسه آموزش امام خمینی، 1380.
5. تعلیقه بر نهایه الحکمه، طباطبائی، محمد حسین، تدین، مهدی، انتشارات دانشگاه تهران ، چاپ اول ، 1370.
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |