عنوان تحقیق: تقریرهای برهان امکان و وجوب
پژوهشگر: فاطمه باباپور
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
مقدمه
تقریر های زیادی برای اثبات وجود خدا بیان شده است که از آن مواردمی توان بر برهان های حدوث، حرکت، امکان و وجوب و... اشاره کرد که ابن سینا از طریق امکان و وجوب به اثبات واجب تعالی پرداخته است و برهان خود را صدیقین نامیده است ولی ملاصدرا این حرف او را رد کرده است به این دلیل که برهانی را صدیقین می نامد که بدون استفاده از واسطه ای به اثبات خدا بپردازد.
در این تحقیق سعی شده است تا به توضیح این برهان پرداخته شود.
مفهوم امکان و وجوب و نشانه های امکان
وقتی که به اشیائی که در خارج و از جمله در طبیعت وجود دارند نگاه کنیم هستی یا نیستی برای ذات آنها ضروری نیست و شاهد این ادعا حدوث و فنای آن هاست. زیرا اگر هستی برای آنها ضروری بود سابقه و یا لاحقه عدم پیدا نمی کردند و اگر نیستی برای آنها ضروری می بود هرگز موجود نمی شدند. شیئی که وجود واقعیت خارجی برای آن ضروری باشد، واجب الوجود و شیئی که عدم برای آن ضروری باشد ممتنع الوجود است و نیز شیئی که وجود و یا عدم برای آن ضروری نباشد، ممکن الوجود است. حادث شدن شئ موجود و از بین رفتن شئ موجود از اوصاف شئ ممکن الوجود می باشند و مفهوم حدوث و فنا مغایر با مفهوم امکان می باشدو نیز هرچند که حدوث و فنا از اوصاف موجودات ممکن می باشند ولیکن می توان ممکنی را تصور کرد که حدوث زمانی نداشته و یا از تغییرات و تحولات زمانی مصونیت داشته باشد. مانند فیض الهی که به مفاد "دائم الفضل علی البریه" دائمی بوده و محدودیت زمانی ندارد یا مانند نفس انسانی که مجرد از ماده بوده و بر فرض حدوث از لحاظ بقا، در بهشت یا دوزخ جاودان است و یا مانند وجه الهی که همواره دارای جلالت و کرامت " ویبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام".
نکته بالا این فایده را دارد که مانع از خلط میان برهان امکان و وجوب با برهان حدوث می شود، زیرا در برهان حدوث اشیا استفاده می شود و حال آنکه در برهان امکان و وجوب امکان و وجوب امکان اشیا حد وسط برهان قرار می گیرد و حدوث و یا فنا تنها عهده دار اثبات امکان برای موجوداتی هستند که مشاهده می شوند.
امکان اشیا را بدون استفاده از حدوث یا فنای آن ها نیز می توان اثبات کرد. زیرا در صورتی که ذات یک شئ نظیر درخت، یا انسان تعقل شود و دو طرف نقیض یعنی وجود و عدم در محدوده ذات او اخذ نشده باشند در این صورت با آنکه آن شئ به لحاظ واقع یا موجود است یا معدوم است و خارج از دو طرف نقیض نیست اما به لحاظ ذات عاری از دوطرف می باشد و دارای نسبتی مساوی به آن دو است. و این خصوصیت یعنی خالی بودن ذات از هستی و نیستی که مستلزم تساوی نسبت آن به وجود و عدم است. منشإ انتزاع وصف امکان می گردد. پس با تأمل بیشتر به این نتیجه می توان رسید که هرواقعیت خارجی که ذات و ذاتیات آن به ادراک حصولی تعقل شده و به وجود ذهنی موجود شود ممکن است. زیرا شیئی که ذات و ذاتیات آن به وجود ذهنی موجود شود به دلیل استحاله و امتناع انتقال هستی و واقعیت خارجی به ذهن، معلوم می شود که هستی و واقعیت خارجی عین ذات آن نبوده و خارج از محدوده آن است.
امری که واقعیت خارجی و وجود عینی برای آن ضرورت داشته باشدو از آن انفکاک پذیر نباشد هرگر به ذات خود به ذهن منتقل نمی شود. زیرا موجود عینی منشإ اثر است نه موجود ذهنی.
احتیاج ممکن به واجب و اثبات واجب با ممکن
شیئی که هستی یا نیستی در ذات او مأخوذ نیست و نسبت به ذات آن به وجود و عدم یکسان است، به ذات خود نمی تواند موجود و یا معدوم شود. یعنی ذات آن با صرف نظر از یک عامل خارجی که هستی و نیستی را برای آن ضروری کرده و آن را متصف به یکی از آن دو گرداند نمی تواند موجود یا معدوم شود. زیرا در غیر این صورت لازم می آید شئ در حالی که تساوی نسبت به وجود و عدم دارد اقتضای وجود یا عدم داشته و در نتیجه تساوی نسبت ندارد.و جمع بین تساوی و عدم تساوی جمع بین دو امر نقیض است و اجتماع نقیضین محال است پس هر ممکن وجودی برای موجود شدن یا معدوم شدن نیازمند به مرجّح است، مرجّحی که طرف وجود را موجب شود علت هستی و مرجّهی که طرف عدم را برای شئ ترجیح دهد علت نیستی و عدم خوانده می شود. و البته در احکام به اثبات رسیده است که عت طرف عدم، عدم علت طرف وجود است، نه آنکه برای عدم علت حقیقی وجود داشته باشد.
نتیجه این قسمت آن است که هر امر ممکن محتاج به غیر است. و تا هنگامی که "غیر" احتیاج او را رفع نکند آن امر ممکن موجود نمی شود. و بر این اساس هرگاه یک ماهیت ممکن در خارج موجود شود غیری که احتیاج او را برطر ساخته و ترجح طرف هستی و وجود را برای آن فراهم می آورد موجود است. و هرچه که در هستی اش محتاج به غیر باش معلول است و باید توجه داشت آن غیر که ممکن به او وابسته بوده و احتیاج ممکن را برطرف می کند هرگز نمی تواند ممکن باشد. زیرا ممکن نسبت تساوی به وجود و عدم دارد. وامری که خودش نسبت تساوی به وجود عدم دارد شئ دیگری که متساوی النسبه به وجود و عدم است. از حالت استوا خارج نمی کند. بلکه هر امر متساوی النسبه برای خروج از حد تساوی نیازمند به امری غیر متساوی النسبه می باشد. ماهیت ممکن برای پای گذاردن به اقلیم هستی نیازمند به"غیر" و معلول آن است. آن"غیر" که عهده دار ایجاد است هرگز امر ماهوی نیست.
خواجه نصیرالدین توسی صاحب کتاب شوراق در نفی اینکه علت وجود ممکن، یک شئ ممکن باشد، این دو قاعده را نقل می کند: " الشئ مالم یَِِجد لم یوحَد و مالم یوجَد لم یوجد" شئ تا از وجود بهره مند نباشد موجود نمی شود و شئ تا زمانی که موجود نشده باشد، به ایجاد نمی پردازد.
حاصل دوقاعده این است که ذات ممکن چون از وجود بی بهره است موجود نیست و چون موجود نیست ایجاد نیز از او ساخته نمی باشد. درصحنه ایجاد، ممکن تنها در صورتی می تواند کاری دست یازد که به غیر خود تکیه کند و آن غیر هرگز نمی تواند ممکن باشد. پس وجود و ایجاد تنها در صورتی برای ممکن متصور است که ممکن به غیری که نسبت آنبه هستی و نیستی یکسان نبوده و ضروری الوجود باشد، قیام کرده باشد.
برهان سینوی
ابن سینا برای اولین بار از راه امکان و وجوب این مسئله را حل کرده است نه از راه حرکت. راهی که ابن سینا طی کرده است، فلسفی تر از راه ارسطو است؛ یک طرف برهان ارسطو به طبیعیات وصل است که همان موضوع حرکت است.
دومفهوم در فلسفه وجود دارد که نیاز به تعریف نداشته و تمام مردم عالم آن را درک کرده اند به نام هستی و نیستی. سه مفهوم دیگر وجود دارد که در همین ردیف اند یعنی نفس مفاهیم بدیهی بوده و تصور آن ها نیاز به تعریف ندارد. یکی مفهوم وجوب و ضرورت، دیگری امتناع یا محال بودن و دیگری امکان احتمال.
اگر الف را موضوع قرار داده و ب را صفت قرار دهیم برای الف یکی از این سه حالت وجود دارد یا این صفت برای الف ضروری است یعنی محال است که این صفت را نداشته باشدو یا این صفت برای الف محال است یعنی ممکن نیست دارای ان صفت باشد.
و حالت سوم اینکه صفت ب برای الف ضرورتاً نباید این صفت را داشته باشد مثل اغلب حالت طبیعی که هرکسی دارد اینها یک سری مفاهیم است که نفس تصور آنها برای ما راحت است. هستی و نیستی ضرورت امکان و امتناع مفاهیمی است که هیچ وقت بشر آن ها را از خود طرد نکرده و نمی کند بلکه پایه همه این علوم بر اساس همین مفاهیم است .
روش برهان
حرف معروف ابن سینا این است که موجودات یعنی آن هایی که هستند و وجود دارند قطعا محال نبوده زیرا اگر محال بودند که نبودند. بودن آن ها نشان این است که محال نیستند بنابراین موجوداتی که وجود دارند یکی از دو حالت دیگر را باید داشته باشند یا ممکن الوجود اند و یا واجب الوجود. زیرا ممتنع الوجود نیستند و تمام آنچه در هستی وجود دارد اگر واجب الوجود هست یک طرف مسئله حل است . و اگر نباشد باید ممکن الوجود باشند و این ممکن الوجود به واجب الوجود منتهی می شود. زیرا اگر واجب الوجود نباشد، ممکن الوجود هم نخواهد بود زیرا ممکن الوجود یعنی آن چیزی که در ذات خود می تواند باشد یا نباشد. و ذات او نه ضرورت وجود دارد و نه ضرورت امتناع. بنابراین بودن او به حکم علتی است که به او وجود داده است. و اگر وجود ناشی از ذات او بود پس ممکن الوجود نبوده واجب الوجود بود. و اگر برای او وجود ذاتی نیست و بنابرفرض ممکن الوجود بود پس علتی او را به وجود آورده است و آن علت یا واجب الوجود است یا ممکن الوجود. پس اگر واجب الوجود باشد پس مطلوب ما ثابت می شودو اگر ممکن الوجود باشد باز آن هم در ذات خود نیاز به علت دارد پس این سلسله باید به یک واجب الوجود منتهی شود در غیر این صورت به تسلسل یا دور می انجامد.
سببیت وسائط و فاعلیت واجب
امکان ماهوی که حد وسط در برهان امکان و وجوب است وصفی است که لازم ذات ماهیت بوده و هرگز از آن منفک نمی شود یعنی ضروری نبودن دوطرف وجود و عدم وصف ذاتی ماهیت می باشد و تساوی نسبت به وجود و عدم، لازم قطعی وصف ذاتی ماهیت است و ماهیت در حالیکه به لحاظ غیر، از استوإ نسبت خارج می شود با نظر به ذات خود همچنان از تساوی نسبت به وجود و عدم برخوردار بوده و متصف به امکان می باشد. چون دراین حالت نیز وجود در حریم ذات و ذاتی ماهیات ممکن راه پیدا نمی کند و به همین دلیل حاجت و نیاز ممکن به غیر، هیچ گاه قطع نشده و هرگز پایان نمی پذیرد.
سیه روزی ز ممکن دردو عالم جدا هرگز نشد والله اعلم
ماهیتی که با قیام به غیر موجود می شود، اگر پس از وجود یافتن واسطه تحقق و ایجاد ماهیت دیگر گردد، وساطت در ایجاد نیز به نفس ذات او نمی تواند مستند باشد بلکه به همان غیری متکی است که در وجود و ایجاد غنی بی نیاز است و این بیان نشان می دهد که وساطت و سببیت ممکنات نسبت به یکدیگر به گونه ای نیست که خداوند و مبدأ نیاز را در سر سلسله و وسائط و اسباب ممکن را به ترتیب در طول یکدیگرقرار دهد، زیرا هیچ یک از ممکنات به لحاظ ذات خود واسطه در انتقال فیض نیستند و همه آنها به لحاظ قیامی که به واجب دارند، در مجرای فیض خدا قرار می گیرند، یعنی مبدأ بی نیاز در متن سببیت و وساطت آن ها نیز حضور و احاطه قیومی دارد. وساطت اسباب در انتقال فیض الهی، همانند وساطت اتصالات در انتقال آب نیست، زیرا شیر درحقیقت، آب را از لوله و اتصالاتی می گیرد که واسطه بین آن و چشمه است.سلسله ممکنات هیچ یک واجد و دارای هستی و وجودی نیستند که به دیگری انتقال پیدا کند بلکه فیض الهی به طو مستقیم در سلسله وسائط که ناگزیر به دلیل منتهی شدن به او متناهی می باشند. حضور داشته و به هریک از آن ها نزدیک تر از سایر حلقه ها می باشد. اگر فاعلیت و ایجاد موجود غنی و بی نیاز که ضروری الوجود است منحصر به ایجاد اولین ممکن بوده و از آن پس اولین ممکن عهده دار ایجاد وآفرینش دومین مخلوق و مصنوع وبه همین ترتیب سلسله ممکنات بدون آن که زمان بین آن ها واسطه باشد در طول یکدیگر قرار گیرند، لازم می آید که واجب، وجود و ایجاد را به ذات ممکن اعطا کند و موجود ممکن پس از دریافت فیض از حالت استواء خارج شده و امکان ذاتی خود را از دست بدهد. همچنین لازم می آید که مبدأ غنی در آغاز سلسله در ردیف دیگر اشیا قرارگرفته و فیض او نیز در طول فیضی که از مخلوق و مصنوع نخست و دیگر ممکنات نازل می شود واقع شود وبه این ترتیب ذات و فیض او محدود به همان سر سلسله خواهد بود و حال آنکه هر دولازم یاد شده باطل است. چون امکان ماهوی وصفی است که برخلاف امکان استعدادی و نظایر آن هرگز از ماهیت ممکن جدا نمی شود و علاوه بر این صمدیت و نامتناهی بودن ذات واجب و نیز نا محدود بودن فیض الهی حقیقتی است که در بحث از اوصاف واجب الوجود اثبات می شود وغی متناهی هرگز محدود به حلقه آغازین سلسله مفروض نخواهد بود.
در واقع حقیقت این است که انتساب علیت به اسباب و وسائطی که بین فاعل نخست و فعل قرار دارند برای سهولت در تعلیم و تعلم است وگرنه وسائط یاد شده نظیر آیینه هایی هستند که تنها جریان فیض و فرمان واحد الهی را نشان می دهند و هیچ یک از آن ها به لحاظ ذات خود نقشی در ایجاد نداشته و در نتیجه هیچ یک فاعل حقیقی نمی باشند و به بیان دیگر استناد فاعلیت به وسائط نظیر استناد اصل وجود و هستی به ممکنات به لحاظ مصاحبت فیض الهی به آن ها می باشد وبه عبارتی دقیق تر به اعتبار ظهوری است که فیض خداوند در آن ها نمود کرده است و این استناد مجازی است.
نیاز همیشگی معلول به علت
بر اساس برهان امکان و وجوب مدار نیازو احتیاج معلول به علت امکان آن است و چون امکان هرگز از ماهیت جدارنمی شود ، احتیاج و نیاز ممکن به علت وجودی در تمام مدتی که از فیض هستی بهره می برد به قوت خود باقی است به همی دلیل فاعل در همه حالات در مرتبه فعل خود حضور و احاطه داشته وضرورت نیاز به آن، مقید به حالت خاص از حالات فعل نظیر حالت حدوث و وقت پیدایش اثر نیست.
احاطه قیَومی فاعل نسبت به فعل، رابطه عرضی فاعل و فعل را نیز نفی می کندو بنابراین اشیایی که در طول زمان یکی پس از دیگری حادث می شوند هیچ یک فاعل دیگری نیست زیرا فعل در تمام مدت بقای خود به فاعل محتاج بوده و فاعل، قوام فعل را در همه حالات تأمین می کند و حال آنکه اشیای متوالی زمانی یکی پس از دیگری موجود شده و وجود لاحق با عدم سابق قرین است. شیئی که اینک موجود است چگونه می تواند فعل، فاعل و معلول علتی باشد که قبل از حدوث او وجود داشته و اینک نابود شده است.
علیت و سببیتی که در عرف به اشیای متوالی نسبت داده می شود در حقیقت چیزی نیست که در قوام فعل نقش داشته باشد و به همین جهت اشیایی را که در طول زمان در پی یکدیگر به وجود می آیند و تحولاتی که یکی پس از دیگری شکل می گیرند، در تعبیر فلسفی، شرایط و معدَات یکدیگر شمرده می شوند مانند پدر و مادر که شرط پیدایش فرزندان و نسل های بعدی هستند ولیکن علت فاعلی هر نسل، واجب الوجود است که در طول زندگی با آن ها همراه می باشد.
نکته دیگر اینکه شرط و معدَ بودن اشیایی که در عرض ممکنات موجودند همانند سببَیت و وساطت اشیایی که در طول آن ها می باشند ذاتی آن اشیا نبوده و به ذات آن ها نیز مستند نیست و مربوط به همان فیض بیکران و گسترده الهی و امر و فرمان واحد خداوند است که در چهره وسائط و شرایط ظهور نموده است و قرآن کریم باعنایت به همین حقیقت سببیَت و وسائط و شرایط و معدَاتی نظیر پدر و مادر و یا زارع و کشاورز را در تکوَن فرزندان یا محصولات کشاورزی از ذات آن ها نفی کرده و به خود نسبت می دهد.
از طریق برهان امکان و وجوب و پس از اثبات وجود واجب می توان به تناهی سلسله اسباب و وسائطی پرداخت که بدون انفکاک زمانی در طول یکدیگر مظهر انتقال فیض اند چه این که فارابی به همین طریق به اثبات تناهی سبب های طولی پرداخته است. ولیکن از این طریق نمی توان بر تناهی شرایط و معدَات در سلسله اشیایی که در عرض یکدیگرواقع شده اند استدلال کرد و به همین دلیل تسلسل تعاقبی اشیا در طول زمان با برهان امکان و وجوب ناسازگار نیست و در صورتی که این سلسله نامتناهی باشد، نه تنها محدودیتی برای فیض خداوند ایجاد نمی کند بلکه آیت و نشانه ای از فیض و فضل بی کران خداوندی خواهد بود که همه نعم و منن او قدیم است.
اشکالات
اشکالاتی که در فلسفه اسلامی بر برهان امکان و وجوب وارد شده متوجه برخی از تقریرهای برهان است و بر اصل برهان وارد نیست در برخی از تقریر های برهان مزبور از استحاله دور و تسلسل استفاده نشده و سلسله ممکنات به عنوان یک مجموع واحد در نظر گرفته شده و این تقریر از این جهت توسط خواجه نصیرالدین توسی مورد نقد واقع شده که مجموع ممکنات یک مفهوم ذهنی بوده و در خارج واقعیتی به نام مجموع نیست تا از اتصاف آن به امکان سخن گفته شود و در مورد علت و سبب تحقق آن سوال شود.
اشکال هیوم: تقریر برهان امکان و وجوب به شیوه ای که بیان شد فساد و بطلان برخی از اشکالاتی که متکلمان و فیلسوفان غربی بر آن وارد کرده اند و از جمله اشکال ها این است که در صورتی که نسبت اجزای جهان به وجود وعدم یکسان است و هریک از موجودات خارجی متصف به امکان و در نتیجه نیازمند به علت باشند این حکم را درباره مجموع آن ها نمی توان سرایت داد زیرا دلیلی بر یکسانی حکم اجزا با مجموع نیست.
نقد اشکال: اشکال کننده گمان برده است در استدلال از امکان ماهوی وجود مجموع عالم استفاده شده است و قضیه مورد استفاده در برهان این است که ممکن بدون استفاده از غیر هرگز موجود نمی شود و این قضیه ای حقیقیه است که بر جمیع ممکنات و نه مجموع آنها صادق است زیرا مجموع اصلا وجود ندارد وچون وجود ندارد نه واجب است نه ممکن، قهراً نیازی به غیر ندارد و این عدم نیاز از باب سالبه به انتفای موضوع است و البته مجموع ممکنات که یک مفهوم ذهنی است با آن که در خارج وجود ندارد در ظل هستی و واقعیت علم از وجود ذهنی برخورداراست و در این وجود ظلی عنوان مجموع بر آن به حمل اولی است نه به حمل شایع و به همین دلیل در زمره ممکنات قرار گرفته و جزئی از سلسله ممکنات و در نتیجه مصداقی برای قضیه حقیقیه مزبور است.
تقریربرهان ابن سینا
ارکان این برهان به این قرار است: 1. واقع گرایی 2. تقسیم موجودات به واج وممکن 3. نیازمندی ممکنات به علت 4. ابطال دور و تسلسل که به این شرح است: بدون شک در جهان موجودی وجود دارد که آن موجود یا واجب الوجود یا ممکن الوجود، و اگر آن موجود واجب الوجود باشد مطلوب ثابت است و اگر آن موجود ممکن الوجود باشدف وجود یافتن آن به چیزی بیرون از ذات آن متوقف است یعنی نیازمند به علت است و علت آن نیز یا واجب الوجود است و یا ممکن الوجود و باز اگر علت واجب الوجود باشد مطلوب ثابت است و اگر ممکن الوجود باشد یا به دور می انجامد و یا به تسلسل که هردو باطل است. پس علت همه ممکنات واجب الوجود است که موجود می باشد.
تقریر دیگری از برهان امکان و وجوب ؛ارکان این برهان از این قرار است: 1. واقع گرایی 2. توقف وجود بر وجوب یا وجوب همه ممکنات 3. تقسیم وجوب به بالذات و بالغیر 4. نیازمندی واجب بالغیر به علت و واجب بالذات 5. ابطال دور و تسلسل
شرح برهان: بدون شک موجودی وجود دارد، هر موجودی نیز واجب الوجود است بر اساس قاعده "الشئ مالم یجب لم یوجَد" و اگر آن موجود واجب بالذات باشد مطلوب ثابت است و اگر واجب بالغیر باشد به سبب غیر واجب شده است و آن غیر نیز یا واجب بالذات است یا بالغیر. اگر واجب بالذات باشد مطلوب ثابت است و اگر واجب بالغیر باشد یا به دور می انجامد یا به تسلسل و هر دو محال است پس واجب الوجود بالذات موجود است که سبب همه موجودات شده است.
نتیجه گیری
این برهان را ابن سینا برای اثبات خدا تقریر کرده است و خود آ را صدیقین نامیده است و در آن از امکان و وجوب استفاده کرده است تا خدا را اثبات کند.
اشکالاتی نیز بر آن وارد شده است. البته به خاطر سوء تفاهم می باشد. این برهان اگرچه صدیقین نیست ولی برای اثبات خدا برهان قاطع و خوبی است.
منابع و مآخذ
1. جوادی آملی، عبدالله. تبیین براهین اثبات خدا. قم: نشر اسراء.
2. طباطبایی، محمد حسین . نهایه الحکمه ج3، ترجمه علی شیروانی، قم: بوستان کتاب،1387.
3. مطهری، مرتضی. راههای اثبات وجود خدا. انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده عمران(مدرسه عالی ساختمان) مجتمع دانشگاهی فنی و مهندسی، 1363
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |