حدوث نفس
پژوهشگر: کبری مشایخی
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
چکیده
نفس موجودی حادث است که همراه با بدن به وجود می آید و سبب آثار مختلف نباتی، حیوانی و انسانی می گردد.
در این پژوهش به بررسی مسئله حدوث نفس و یافتن دیدگاههای مختلف در تبیین چگونگی این مسئله می پردازد. ابتدا مسئله حدوث نفس بیان میشود وپس از آن حدوث نفس از نظر ارسطو و سپس حدوث نفس از دیدگاه ابن سینا و آن گاه حدوث نفس از دیدگاه ملاصدرا و دیدگاهی نیز از فلاسفه تجربی وسپس دیدگاه افلاطون پیرامون حدوث نفس و دیدگاه آیه الله مصباح یزدی در این رابطه به طور خلاصه بررسی میشود. و در پایان نیز نتیجه گیری از مباحث ذکر شده مطرح میشود.
مقدمه
بخش گسترده¬ای از واکاوی و جستارهای فلسفی حکما و دانشمندان در تاریخ فلسفه مربوط به « نفس» است اندیشه ورزان و متفکران عرصه حکمت و فلسفه از صدر تا ذیل و از شرق تا غرب همه به نوعی به این ساحت گام نهاده و قلم فرسایی و نظریه پردازی کرده اند. چه این که همواره شناخت خویشتن، توانایی ها و استعداد ها و ظرفیتها و محدودیت های نفس، به عنوان نقطه کانون معرفت و دانایی و محور اساسی دیگر شناختها برای انسان جویای دانش و طالب آگاهی مطرح بوده است.
با اندیشه ورزی در این حوزه، مسائل متعددی در افق تفکر آدمی، خود می¬نمایاند. مسائلی مثل حقیقت نفس، ابعاد وجودی نفس قوا و توانایی های نفس و. . . به جرئت می¬توان گفت یکی از جدی¬ترین و بنیادی¬ترین موضوع، مسئله حدوث نفس است. نفس موجودی¬حادث است که همراه با بدن به وجود می¬آید و سبب آثار مختلف نباتی، حیوانی¬و انسانی¬می¬گردد. چگونگی¬حدوث نفس معمایی فلسفی¬است که همواره ذهن فیلسوفان را به خود مشغول داشته است.
حدوث نفس
مبدا تکون نفس تهیو ماده قریبه است. یعنی هرگاه مزاج آماده و مستعد شود نفس به آن افاضه می¬گردد، از سوی¬دیگر پیدایش مزاج، خود مسبوق به عدم است. نتیجه آن که نفس نیز مسبوق به عدم بوده حادث است. نه بدین معنا که نفس منفرداً و مستقل از جسم طبیعی¬موجود باشد و بعد از حدوث مزاج به آن تعلق بگیرد.
به عبارت دیگر نفس قدیم نیست وحادث است وحادث با حدوث بدن است نه این که چونان افلاطون نفس را قدیم دانسته آن را قبل از بدن در صغع ربوبی موجود بدانیم. (ابن سینا، کتاب نفس، صص 199 و 198 ملاصدرا، صص 107و 108 ).
برخلاف آخوند که آن را جسمانیه الحدوث و روحانیه البقا معرفی می کند و برخلاف تناسخیه که آن را روحانیه الحدوث و جسمانیه البقاء تلقی کرده اند.(شرح منظومه، ص 208 ).
ابن سینا ثابت می¬کند که نفس هنگامی حدوث می¬یابد که بدنی که صلاحیت به کار بردن آن را داشته باشدحدوث یابد، تا بدن حادث به منزله محل فرمانروایی و آلت و ابزار کار نفس باشد. (ابن سینا، النجاه، ص 184 ).
سپس به مخالفت با افلاطون پرداخته گوید: چنان نیست که نفوس انسانی، جدا از بدن و قبل از آن، قائم به خود بوده اند و سپس در بدن حلول کرده اند.
(ابن سینا، شفاء، ص - 22حنافاخوری و خلیل جر، ص 475 ).
و دلیل او بر این امر این است که نفوس انسانی در نوع و معنی متفق اند و در این صورت اگر برای نفس وجودی¬جز اینکه با بدن حدوث یابد، در آن وجود قبلی¬که پیش از تن داشت، جایز نبود که متکثر باشد. زیرا تکثر یا از جهت ماهیت و صورت است یا ازجهت انتساب به عنصر و ماده که در نتیجه امکنه و ازمنه و علل حدوث تکثر می یابد. نفوس از جهت ماهیت و صورت متغایر نیستند، زیرا صورت آنهایکی است بلکه اگر متغایرند ازجهت قابل ماهیت یعنی بدن است. شیخ
می¬گوید: اگر امکان می¬داشت که نفس بدون بدن موجود باشد، ممکن نمیشد که نفس با نفس دیگر مغایرت عددی داشته باشد و این امر در همه اشیا کلیت دارد.
زیرا اشیائی¬که ذوات آنها فقط معانی¬است، تکثر آنها به حامل و قابل آنهاست نیز تکثرشان به چیزهایی است که از آنها منفعل شده اند. (ابن سینا، شفاء، صص 220 و221حنافاخوری وخلیل جر، صص 473– 471).
و محال است که نفس واحد باشد و سپس آن نفس واحد، در اجسام کثیر تقسیم گردد. زیرا بسیط تجزیه و تقسیم نشود و صورت جسدی¬نتواند که در همان وقت صورت جسد دیگری¬باشد.
سپس نفس¬ها وقتی حادث می شوند که ماده بدنی که شایستگی بکاربردن داشته باشد، حادث شده باشد هرگاه نفس باجسد حادث شده باشد، پس هر جسدی¬را نفسی است و نفوس در اجساد ازحیث نوع واحد و ازحیث عدد کثیرند.
و چون نفوس از بدن مغارقت یابند، باز مانند زمانی که در ابدان بودند، متعددند و هر نفسی¬به¬حسب اختلاف مواد شی و برحسب اختلاف ازمنه حدوثش و بر حسب اختلاف هیئت آن، یعنی اختلاف ابدان، ذات منفردی¬است.
ابن سینا بدین گونه بر این مسئله که وجود نفس پیش از بدن امری¬محال است استدلال می¬کند. یعنی می¬گوید اگر نفس پیش از بدن وجود یابد تعدد آن محال باشدوچون با آن وجود یابد متعدد باشد و بعد از زوال ابدان تعدد او باقی ماند. و هرنفسی دراین حال به اختلاف ماده ای¬که در آن حدوث یافته و به اختلاف زمان حدوث و به اختلاف استعدادهای¬گونه گویی¬که به اختلاف ابدان واجد میشود ذات منفردی¬است. (ابن سینا، شفاء، صص 223 و 222حنافاخوری وخلیل جر، ص473 ).
حدوث نفس از دیدگاه ارسطو
ارسطو دیدگاه فیثاغوریان مبنی برتناسخ را مردود شمرده است. اما روشن است که به اقتضای¬اصل ماده و صورت، هر موجودی¬صورت خاص خود را دارد و با از میان رفتن آن موجود، صورت آن نیز از بین می¬رود. از این رو هر فرد انسان، صورت (نفس)خاص خود را دارد و حدوث و بقای¬این صورت به گونه ای¬جدا از ماده(بدن) خاص خود ممکن نیست. اما چگونه این تهافت در سخنان او راه یافته و درصورت امکان رفع آن چگونه است؟ ارسطو درتعابیر دیگر به گونه ای پیش می-رود که گویی از اصل ماده وصورت فاصله گرفته است. از نظر او از آن¬جا که نفس جنباننده یعنی صورت تن یا جسم است نمی¬تواند مادی باشد. اما از سوی دیگربه اقتضای ان اصل، روان باید با نوعی ماده پیوسته باشد. از این رو، ارسطو در عین حال که¬جسمانی یا مادی بودن نفس را انکار می کند. برای¬اجتناب از سخنان متعارض، می کوشد
ماده ای ¬را به عنوان محل روح معرفی کند. براین اساس، نفس قبل از تعلق به بدن نیز،با این که ذاتا مجرّد است با نوعی جسم همراه خواهد بود.
ورنریگر از ارسطو شناسان قرن بیستم، دردفع این گونه تناقضها راه دیگری¬پیش گرفته وبر این باور است که ارسطو درسنین جوانی که هنوز ازافلاطون جدا نشده بود آثاری افلاطونی بر جا گذاشته است، امابعدها که بتدریج به مقابله با آرای افلاطون برخاسته، آرایی غیر افلاطونی ارائه کرده است. این آثار که پس از مرگ او در ابتدابه صورت یاد داشت و پراکنده بود،سازمان یافته است و چون در زمان خود ارسطو این سازماندهی¬صورت نگرفت، نوشته های دوره های¬مختلف به هم آمیخته و سبب بروز مواد متناقض گردیده است.
اما عدهای¬راه حل دیگر را نپذیرفته اند. به فرض قبول این راه حل نیز نمی¬توان گستره آن را آن قدر وسیع ودامنه دارپنداشت که به وجود تمام تناقص¬ها از جمله تهافت مورد بحث پایان دهد. مخصوصا با توجه به این که کتاب درباره نفس که مهمترین منبع درباره نفس است، برخلاف دیدگاه یگر مشتمل بر اجزای متفرق وغیرمرتبط نیست و نظر واحدی درسرتاسرآن نمایان است.
به نظر میرسد که بتوان بدون تمسک به این¬گونه راه¬حل ها مشکل را برطرف ساخت. ارسطو طی اشاره ای مفهوم راصورت شی خارجی دانسته است که در تحقق خارجی به ماده نیاز دارد و این نکته دقیق وحائز اهمیت میباشد. زیرا فی الجمله نشان می¬دهد که صورت در بعضی ساحتها مثل عالم ذهن، می¬تواند بدون ماده باشد.
به هرحال مفهوم «خانه» یا«ساختمان» قبل از تحقق در خارج، در ذهن انسان وجود دارد. به بیان دیگرحالت نفس در هنگام توجه به وجود این مفهوم در ذهن با حالت آن هنگام عدم توجه به وجود آن یکسان نیست. این امر حاکی از آن است که مفهوم امری وجودی است که حالت نفس نسبت به وجود و عدم آن در ذهن متفاوت است.
ارسطو این مفهوم را که قبل از پیدایش مصداق خارجی، در ذهن وجود دارد، نسبت به آن مصداق «صورت» خوانده است این امر نشان می¬دهد که از نظر ارسطو«فی الجمله» صورت می¬تواند از ماده در ساحتی خاص جدا باشد.
با توجه به این مطلب و نیز با توجه به این که او تصریح کرده است که دست کم، بخشی ازنفس که مجرد و پس از مرگ باقی است، از خارج بر بدن وارد می¬گردد، باید اذعان نمود که نزد ارسطو در بدو حدوث، روحانی ومجرد است.
با این بیان امکان مفارقت بعضی از صور از ماده تأمین می گردد ولی در دیدگاه ارسطو اشکال دیگری نیز وجود دارد و آن این که چگونه آن بخشی مجردد نفس که قبل از تعلق به بدن وجود دارد به یک بدن خاص، و نه به بدنی دیگر، تعلق میگیرد؟
وجه رجحان بدن خاص در نظر او روشن نیست. به خصوص با توجه به این که او همین اشکالی را که در این مقام بر خود او وارد است، ازباب خرده گیری متوجه فیثاغوریان دانسته است، از این برو برخی بر او خرده گرفته و گفته اند:
با این¬که ارسطوبا اصرار تمام نفس فردی، را با بدن فردی پیوسته می¬داند و بدین سبب ورود هر نفسی را در هر بدنی منکر است. ولی همین که نفس را هم چون عاملی صرفاعقلانی مورد توجه قرار می¬دهد از نیروی دلایلش در مقام موضع گیری در برابرنظریات فیثاغوریان ونظریات مشابه آن کاسته میشود. (طاهری، صص139 و 138).
حدوث نفس از دیدگاه ابن سینا
ابن سینا نفس را از همان آغازپیدایش، مجرد می¬داند. از این منظر نفس ذاتاجوهری مجرد است که باحدوث بدن حادث میشود، نه این¬که جوهر مجرد قبل ازحدوث بدن، تقدم وجودی داشته باشد. نفس موجودی قدیم نیست که با انشای بدن به آن تعلق گرفته باشد، زیرا قول به قدمت نفوس و تقدم آن¬ها بر ابدان پی آمدهای فاسد فراوانی دارد. اودر این باره چنین می گوید: نفوس انسانی جواهری مستقل و مفارق از بدن نبوده اند که بعد در بدن حاصل شده باشند.
استدلال ابن سینادر این باره آن است که هر گاه نفس قبل از بدن موجود باشد کثیر یا واحد خواهد بود و این امر محال است که نفس قبل از تعلق به بدن کثیر باشد، زیرا درآن صورت کثرت آن را باید برخاسته از ماهیت وصورت آن دانست، حال آن که نفس ازحیث صورت و ماهیت واحد است و ماهیت در هیچ موردی از حیث ذات خود اختلاف نمی پذیرد.
راه دیگرآن است که کثرت برخاسته از نسبت نفس با ماده پنداشته شود که این هم امکان ندارد، زیرا نفس قبل از تعلق به بدن، با ماده نسبتی ندارد. اما قول به وحدت نفس قبل ازتعلق آن به بدن نیز پذیرفته نیست، زیرا نفس پس ازحدوث ابدان متعدد به آنها تعلق میگیرد و این امر مستلزم آن است که نفس با این¬که فاقد حجم ومقدار است، بالقوه انقسام¬پذیرد و درصورت عدم انقسام نیز مستلزم آن است که صفات و ویژگی¬های¬افراد متفاوت از قبیل علم وجهل که از نفس واحد سرچشمه گرفته است. در تمام افراد یکسان باشد.
درصورتی¬که هر دوشق مردود و نادر است پس حدوث نفس باید باحدوث بدن همراه باشد.
اوجایی دیگر می¬گوید: اگرنفس حادث نبود هرگز به بدن نیاز نداشت و نیزمعتقد است تردیدی¬نیست که عقول بسیط ومفارقی وجوددارد که باحدوث ابدان افراد حادث شده و فاسد نمی¬شوند.
ابن سینا گرچه می¬کوشد تابا قول به حدوث نفس، خود را از اشکالات قول به قدم نفس رها سازد. اما حادث دانستن نفس نیز که جوهر مفارق ومستقلی است، خود اشکالات دیگری¬را در پی دارد. ازجمله این¬که می¬توان گفت حدوث و قدم زمانی درباره موجودات مجرد صادق نیست. زیرا آنها با زمان نسبتی ندارند و از مبدعات هستند.
توضیح مطلب این¬که موجودات ممکن اگر نسبتی با ماده و زمان نداشته باشند. مبدع و در صورتی که تنها مادی¬باشند مکون و اگر علاوه برآن با زمان نیز نسبت داشته باشند، حادث خوانده می¬شوند. بنابراین روشن نیست، او چگونه نفس را که جوهری ذاتا مجرد است، حادث تلقی نموده است.
اشکال دیگری که خود او پیش کشیده آن است که نفس انسانی گرچه¬جوهری قائم به ذات است. ازبدنی به بدن دیگر منتقل نمی شود. زیرا هرنفس برای بدنی خاص و دارای مخصص است ومخصص این نفس خاص با مخصص نفس دیگر متفاوت است.
روشن نیست که اوچگونه تعلق نفس خاص به بدن خاص را تبیین مینماید با توجه به این¬که امرمجرد براساس موازین فلسفی، با سایر امورمادی نسبتی یکسان دارد.
اوهمچنین راز تکثر نفوس را این گونه بیان می¬کند که نفوس دربدو پیدایش ذاتا مجردند و درآخرین سلسله مترتب عقول واقع شده با بدن حادث می¬گردند و از این طریق تکثر وتشخص می¬یابند.
برخی¬با توجه به¬ این گونه سخنان ابن سینا گفته اند که گرچه او نفس ناطقه انسانی راحادث غیرجسمانی می داند. چون آن را ازآخرین سلسله عقول بسیط دانسته که با حدوث بدن حادث می¬گردد و به لحاظ تفاوت مزاج ها و هیئت های خاص ابدان، متعدد می گردد،نقض تعدد افراد نوع واحد بدون دخالت ماده بر او وارد نیست. (طاهری، ص 136).
برخی¬با توجه به این گونه سخنان ابن سینا گفته اند که گرچه او نفس ناطقه انسانی را حادث غیرجسمانی می¬داند چون آن را از آخرین سلسله عقول بسیط دانسته که با حدوث بدن حادث می¬گردد و به لحاظ تفاوت مزاج ها و هیت های¬خاص ابدان متعدد می¬گردد نقض تعداد افراد نوع واحد بدون دخالت ماده بر او وارد نیست.
(حسن زاده آملی، ص30).
این بیان چندان مقبول نیست زیرا اگر تعدد و تشخص نفوس فقط از تفاوت مزاج ها وهیئت های¬خاص حاصل شده باشد پس از مرگ آن چه باقی می¬ماند نفوس متعدد نخواهد بود تنها یک نفس است که باقی می¬ماند درحالی¬که ابن سینامستلزم به این گونه نتایج نبوده و بسیار می¬کوشد تا از طرق تبیین جامع ومنطقی مسائل نفس بستر مناسبی برای¬ تبین مباحث معاد فراهم آورد.
افزون برآن ابن سینا عبارت هایی دارد که باصراحت از قدمت جوهر نفس حکایت می¬کند او در قصیده عینیه آشکارا بر هبوط جوهر نفس از عالم برین وآشیانه گزیدن او درکالبد جسمانی انسانی تصریح نموده است و جایی دیگر با تمثیل نفس را چون پرندهای دانسته که بدن را آشیانه خود قرار داده است.
این گونه عبارت ها بابرداشت متداولی که در مجموع از آرای ابن سینا صورت میگیرد وحدوث نفس را هم زمان با حدوث بدن می داند سازگار نیست و حاکی از قدمت آن می¬باشد امابهر تقدیر و بر پایه هر کدام از این دونظر که به ابن سینا نسبت داده شود نفس از همان آغاز تعلق به بدن مجرد است.
در مقابل این گونه تعبیرها بعضی دیگر از سخنان ابن سینا برحدوث جسمانی نفس دلالت دارد او در عبارتی چنین می¬گوید عقل نظری به بدن و قوای¬آن نیازمند است اما نه همیشه و از هرجهت بلکه گاهی به ذات خود مستغنی است در توضیح این سخن ابن سینا گفته اندعلت این نیاز استکمال نفس است و این امر بر حدوث جسمانی¬آن دلالت دارد.
بنابرآن چه گذشت هر دونگرش حدوث جسمانی وحدوث روحانی، در سخنان ابن سینا یافت میشود و شاید بتوان آن را حاکی از تردید و تحیر ابن سینا در این زمینه دانست(طاهری، ص 138).
حدوث نفس از دیدگاه ملاصدرا
مسئله حدوث نفس وچگونگی آن نزد ملاصدرا بسیار مهم است از این رو او آن را به تفصیل مورد بحث و بررسی قرار داده است صدرا سبب اختلاف فیلسوفان در این باره و نیز ناتوانی آنان در کشف و تبیین درست این مسئله را دقت و ظرافت آن میداند.
سّرمطلب نزد ملاصدرا آن است که هویت نفس برخلاف دیگر موجودات طبیعی نفسی وعقلی مقام ومعین و درجه ثابتی در وجود ندارد بلکه دارای مقامات و درجات متفاوت و نشئه های سابق و لاحق است وصورت نفس درهر مقاومی با مقام دیگر مغایر است و آن چه چنین هویتی داشته باشد فهم حقیقت و هویت آن بسیار دشوار می¬باشد.
بدیهی است که اصالت، وحدت و تشکیک وجود، رهگشای ملاصدرا در این موضوع است از نظر او پیشینیان چون حقیقت و سر وجود را به درستی نیافتهاند.
کارشان به تناقض گویی کشیده است و از این رو ناسازگاری¬هایی در سخنان آنان به چشم می¬خورد.
ملاصدرا سپس به دیدگاه جمهور درباره چگونگی حدوث نفس اشاره کرده و اشکالاتی را برای¬آن وارد می¬داند از جمله این که بساطت نفس، اعتقاد به حدوث آن را نفی می¬کند زیرا حدوث مستلزم سبق قوه و استعداد و این امرمستلزم وجود حامل و ماده است بنابراین نفس، مرکب از ماده و صورت خواهد بود.
دیگر اینکه اگر آن گونه که قوم می¬گویند نفس در حد ذات خود روحانی ومجرد باشد روحانیت وتجرد ذاتی آن با توجه به وابستگی آن به بدن قابل بیان نیست و بر این اساس نباید نفس در معرض انفعالات ناشی از بدن از قبیل صحت ومرض و لذت و الم جسمانی قرار گیرد بر اشکال دیگر آن که بساطت و تجرد نفس اقتضای وحدت و یگانگی دارد و با تکثر و تعدد آن بواسطه کثرت و تعداد ابدان منافات دارد.
ملاصدرا خود با توجه به محذوراتی که درسخنان جمهور و فلاسفه دیده میشود مطلب دیگری¬ پیش می¬کشد که لازمه آن حدوث جسمانی نفس است خلاصه سخن در این که: ماده وصورت درخارج با جنس و فصل متحدند و این اصل نزد جمهور حکما امری مسلم است.
از طرفی نفس ناطقه صورت جسم طبیعی انسان است بنابراین باید در حدوث و بقا همانند ماده وصورت با بدن متحد باشد اما روشن است که اتحاد موجود مجرد با موجودی¬مادی ممتنع است از طرف دیگراتحاد نفس با بدن درنخستین مراحل تکوین انسان امری مسلم وتردید ناپذیر است سپس باید نفس را جوهری سیال و در ذات خود متحرک دانست و برای¬آن در تجسم و تجرد مراتبی قائل گردید و آن را در بدوحدوثش جوهری¬جسمانی و صورتی منطبع در ماده دانست تا اتحاد آن با بدن در نخستین مراحل تکوین وحدوث امری ممکن باشد.
صدرالمتالهین در این مقام می¬گوید اتحاد نفس بابدن در بدو تکوین وحدوث و تجرد نهایی آن از ماده دلیل قاطعی است بر ثبوت حرکت جوهری و بدین وسیله اشکالات وارد بر حدوث نفس در بدو تکوین و بقای¬آن بعد از سیر و تکامل درباره نفس وچگونگی امکان تجرد و بقای آن متحیر گشته اند تا این که برخی تجرد نفس و برخی دیگر بقای¬آن بعد از فنای بدن را انکار نموده وگروهی نیز به تناسخ روی آورده اند.
ملاصدرا با این ابتکار ایستایی و جمود نفس را مردود شمرد و تکامل نفسانی انسان را امکان پذیر دانست زیرا دیدگاهی که نفس را در بدو حدوث مجرد می-داند از تبیین چگونگی تکامل نفس ناتوان خواهد بود.
اوسبب گمراهی شیخ الرئیس را اعتقادی به حدوث غیرجسمانی نفس و عدم پویایی آن دانسته است در حالی که نفس در جوهر و ذات خود پویاست و از مراحل مختلف می گذرد و به مرتبه عقل با لفعل می¬رسد ملاصدرا آن گاه نظر خود را در این باره بیان می¬کند: سخن حق آن است که نفس انسانی درحدوث و تصرف جسمانی و در بقا و تعقل روحانی است پس تصرف آن در اجسام جسمانی و دریافت عقلی که از ذلت خود و از ذلت جاعل خود عمل می¬¬آورد روحانی است.
او چون برای نفس مقام ها و مراتب فراوان قائل است درباره هر مقام، حکم خاصی را به آن نسبت می¬دهد ملاصدرا همچنین به برخورداری نفس ازنوعی وجود قبل از حدوث جسمانی و تعلق به بدن اشاره می¬کند و با این امر به دیدگاه خاص خود جامعیت می بخشد. (طاهری، ص 145).
بنابراین از نظر ملاصدرا نفس جسمانیه الحدوث وروحانیه البقا است نفس در بدو حدوث جسمانی محض است و بتدریج تکامل پیدا می کند تا مجرد مطلق شود نفس درابتدا جسم طبیعی محض است و به علت حرکت جوهریه تکامل پیدا می¬کند.
(نصری، ص 160).
دیدگاه فلاسفه تجربی
براساس نظر فلاسفه تجربی نفس مجردنیست نفس مانند سایر پدیده های¬حسی است که وجود پیدا می¬کند و معدوم میشود و از نظر آنها نفس غیرمجرد و حادث است و حدوث آن هم ذاتی است فلاسفه تجربی در چارچوب حسی ومحسوس تفلسف میکنند و بقول ابن سینا کل موجود محسوس و کل محسوس موجود. به زعم آنها مادر طبیعیت قرار گرفته ایم ونفس ناطقه انسانی ما نیز با سایر موجودات طبیعی فرقی ندارد.
ماده گراها هم که به موجودات غیرمادی معتقد نیستند و فقط عالم طبیعت را باور دارند نفس را یکی از پدیده های طبیعی می¬دانند آنها معتقدند که خارج از حوزه جسمانیت هیچ موجودی نیست از نظر آنها عالمی بنام عالم ماوراء طبیعت وجود ندارد هر چه هست همین ماده است (نصری، ص 159).
حدوث نفس از نظر افلاطون
افلاطون معتقد است که نفس قبل از بدن وجود داشته است از نظر او و پیروانش نفس دارای فعالیت و موجودی قدیم است آنها سه دلیل برای دفاع از نظریه خود اقامه کرده اند:
1- اگرنفس قدیم نباشد باید متکثر در افراد باشد نفس اگر در طبیعت موجود شود بوسیله ماده کثرت پیدا می¬کند چون خلع و لبس انفصال و اتصال موجب کثرت میشود تعدد وقتی باشد نشانه حدوث است، شی حادث متعدد و متکثر است وچون متکثر است در معرض فساد هم قرار میگیرد اگر کثرت نباشد نوع منحصر به فرد میشود.
برخی از پیروان افلاطون گفته اند که اگر از حدوث انسان سخن می¬گوییم مراد ما حدوث وجود عقلانی انسان نیست بلکه وجودی¬است که بینابین قرار دارد از جهتی که انسان به ادراک کلیات می¬پردازد از عالم ربوی¬ است ولی از آن جهت که در طبیعت واقع شده و دارای جسم است و فعالیت هایی را انجام می¬دهد جنبه طبیعی دارد و حادث است انسان از آن جهت که نفس است عقل نیست وجود عقلانی انسان همان مثل افلاطونی است که اصلاً حادث نیست.
طرفداران افلاطون برای نفس تجرد قائل هستند و اشکال هم این است که اگرحادث باشد دیگرنمی¬تواند مجرد باشد خلاصه برای اثبات حدوث نفس تکثرآنها را مطرح می¬کنند یعنی به عدد انسآنها می¬توان نفس قایل شد حدوث هم مربوط به نفس است نه عقل.
2- چون نفوس متناهی هستند پس حادث اند اگر نفوس قدیم می¬بودند حتما میبایست غیرمتناهی باشند و چون غیر متناهی محال است پس نفوس حادث اند حدوث آن نیززمانی است آنها حدوث نفس را در این عالم می دانند و وجود مجرد عقلانی را قدیم تلقی می¬کنند.
وجود عقلانی را هرگزحادث نمی دانند آن نفس که حادث است همان نفسی است که متعلق به این بدن است.
3- هرچیزحادثی غیر دائم است وقتی هم که نفس حادث میشود باید دارای کون و فساد باشد ولازمه کون و فساد هم این است که مجرد نباشد. وجودمجرد چون ماده ندارند لذا درمعرض زوال وفساد قرار نمیگیرد با این حال اگر حدوث نفس را فقط از دریچه افعال آن شناسایی می¬کنیم از راه تجربی راهی به شناسایی آن نداریم چون افعال مختلف از ماصادر میشود لذا احساس می¬کنیم که به قول ابن سینا زیر این کاسه یک نیم کاسه ای هست.
ما انسان ها دارای اراده و اختیار هستیم حامل امانت الهی هستیم خلاقیت داریم جهان را درون خود خلق می¬کنیم این صفات و افعال را نمی توان به جسم انسان نسبت داد بلکه باید آن را به حقیقت دیگری در وجود انسان نسبت دارد.
خلاصه ما خود نفس را درک نمی کنیم بلکه فقط آثار آن را درک می¬کنیم و از راه آثارآن به وجودش پی می¬بریم از نفس نمی¬توان یک وجود حقیقتی در ذهن بدست آورد. وجود ذهنی برای ماهیت نفس امر محالی است زیرا نفس جوهر فعال است نه جوهر منفعل. جوهر فعال نفس همیشه در قالب «من» خود را ارائه می¬دهد، نه آن¬که آدمی این «من» را بازتابی کرده باشد اگر شما «من» را در ذهن خود بازتابی کنید این دیگرمن حقیقی نیست نفس به اصطلاح متعلق شناسایی یا مدرک است نه مبدا فعل. (نصری، ص 36)
دیدگاه آیه الله مصباح یزدی
آیه الله مصباح یزدی در شرح خود بر اسفار برای توجیه روایاتی که ظاهر آنها با قول به حدوث نفس منافات دارد این احتمال را ذکر می¬کند که ممکن است منظور از خلقت ارواح قبل ازحدوث ابدان تقدم زمانی نباشد بلکه این روایات به دومرحله تقدم اشاره می¬کند یک مورد تقدم عالم عقلی برعالم برزخ و دیگری تقدم عالم برزخ برعالم طبیعت است.
قدم نفس با این توضیح به اعتبار مرتبه وجود دهری است که در عالم تجرد دارد و البته با مثل افلاطونی و وجود جمعی عقلانی متفاوت است طبق این نظر نفوس در عالم تجرد به نحو متکثر وجود دارند نه به این صورت بسیط و واحد (پهلوانیان، ص 67).
طفره مطلقا چه درحسّیات و چه در عقلیات باطل است و نفس انسانی حدوثا جسمانی است و بقاء روحانی یعنی در ماده منی قوه ای¬منطبق است که متدرجا اشتداد وجودی می¬یابد و موجودی می¬گردد که امتداد وجودی او از زمین ماده و جسمانیت تا آسمان روح و عقلانیت می¬گردد که هم نفس است که مدبر بدن و متصرف آن است وهم عقل است که کار مفارق را می¬کند(حسن زاده آملی، 1381، ص327).
نتیجه گیری
مسئله حدوث نفس یکی از جدیترین وبنیادی¬ترین مباحث فلسفی است که ذهن فلاسفه وحکما را در طول تاریخ فلسفه به خود مشغول کرده و هر فیلسوفی با توجه به اصول ومبانی فلسفی¬اش و به قدر ظرف وظرفیت و توان اندیشه
فلسفی¬اش به آن پرداخته است.
در بحث حدوث نفس ارسطو با توجه به این¬که آن را صورت بدن می¬داند، ناگزیر از قول به حدوث جسمانی آن است گرچه در این باره نیز ناسازگاریهایی در سخنان او وجود دارد و براساس پاره ای¬ از سخنانش می-توان او را قائل به حدوث روحانی نفس دانست اما ابن سینا به حدوث روحانی نفس قائل است و صدرا آن را در بدو پیدایش جسمانی¬¬ دانسته است و می¬گوید که نفس برای¬وجود و تشخص تنها در حدوث ونه در بقا حاجت مند بدن می-باشد همانند طبیعت های مادی که به ماده ای مبهم نیاز دارند.
منابع
1- ابن سینا، النجاه، چاپ المکتبه المرتضویه، تهران 1362ش
2- ابن سینا، شفا الالهیات، انتشارات ناصرخسرو، تهران، 1362ش
3- پهلوانیان احمد، رابطه نفس و بدن از نظر ملاصدرا، ناشر: موسسه بوستان کتاب، قم، چاپ اول: 1387
4- حسن زاده آملی، حسن، عیون مسائل نفس و شرح آن، ج اول، ناشر: انتشارات بکاء قم: زمستان 1386
5- حسن زاده آملی، حسن، دروس معرفت نفس (دفتر سوم) انتشارات: شرکت علمی و فرهنگی، کتیبه، چاپ هفتم: 1381
6- حنافاخوری و خلیل جو، تاریخ فلسفه اسلامی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی چاپ ششم، 1381
7- طاهری اسحاق نفس و قوای آن از دیدگاه ارسطو صدر الدین شیرازی ابن سینا، مرکز چاپ و نشر: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم: 1380
8- نصری، عبدالله، سفرنفس، تقریرات استاد دکتر مهدی حائری یزدی، انتشارات نقش جهان، چاپ اول: 1380
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |