عنوان تحقیق: عـلم حـضوری
گردآورنده: محبوبه اعظمی
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
مقدمه
من عرف نفسه فقد عرف ربه
هر که خود را شناخت خدا را شناسد یعنی هر که خود را شناخت که از نطفه پست و ناچیزی وجود یافته به این جمال و کمال جسمانی و روحانی که عالم عقلی است مطابق با عالم عینی، البته خدای خود را خواهد شناخت زیرا می داند که جز ذات عالم قادر حکیم واهب الصور این وجود را از نطفه به این کمال نرسانیده است پس در اثر فکر و توجه به نفس ناطقه مجدد خود خدا را با وصاف جمال و جلال و کل الحسن و آلکمال خواهد شناخت و باز فرموده: من عرف نفسه فقد انتهی الی غایه کل معرفه و کل علم هر که خود را شناخت خدا را شناسد و چون خدا را شناخت به معرفت کل الوجود و حقیقه الکل نایل گردیده و به هر علم و معرفتی راه یافته است .
از مسایل اساسی در فلسفه که بیشتر فلاسفه بدان اهتمام ورزیده اند، یی جویی از ریشه ها و مبانی آغازین معرفت و سنگ بنای کاخ دانش بشری است. آن ها پاسخهایی برای این مسأله فراهم آورده اند و در این باب مسالکی به وجود آمده است از قبیل حس گرایی و عقل گرایی فلاسفه اسلامی بدیهیات را پایه ای استوار برای همه دانشهای انسانی تلقی کرده اند که یکی از آن ها علم حضوری است که این علم حضوری بنیادی ترین موضوع در فلسفه و سنگ بنای ما بعد الطبیعه متعالی است. علم حضوری نقطه پرگار معرفت و مبنائی قوی برای معرفت شناسی و ما بعدالطبیعه است و شناخت بیشتر آن به حل بسیاری از دشواری های اساسی در معرفت و در ما بعد الطبیعه کمک می کند. علم حضوری مقابل علم حصولی است. علمی است که صورت علمی عین صورت عینی باشد مانند علم نفس به ذات و آثار خود و به طور کلی علم هر علت حقیقی و هر مجردی به ذات خود و به عقیده بعضی (علم فانی و بمغنیه) یعنی علم معلول به علت حقیقی از این رو که در آن فانی می باشد. علم حضوری را اشراقی هم می گویند. کلمه «کنسیانس » ترجمه تحت اللفظی آن علم مغنی و از جهت ترکیب به علم حضوری نزدیک است و از جهت مفهوم با علم حضوری فرق چندانی ندارد. مراد معرفت مستقیمی است که نفس به ذات و آثار خود دارد. گاهی کلمه کنسیانس را به معنی خود نفس به کار می برند. در نظر محققین قدیم در واقع علم حقیقی منحصر به علم حضوری که جز حضور ذات شی برای خود آن و در نتیجه غیر از خود وجود چیز دیگری نیست.
مفهوم علم
مفهوم علم، مفهومی روشن است. مفهومی است که ابتدا و بدون نیاز به وساطت مفاهیم دیگر در ذهن مرتسم می شود یعنی مفهوم علم را از اموری که بالوجدان و به طور حضوری در خود می یابیم به دست می آوریم. همچون مفهوم تشنگی و گرسنگی، غم، شادی و مانند آن، چنین مفاهیمی خود به خود برای نفس آشنا و شناخته شده است و معرفت به آن ها بدون تعریف حاصل است. علم از معقولات تانیه فلسفی است و حاکی از نحوه وجود شی می باشد و این که علم بر مقولات گوناگون قابل اطلاق است و بلکه واجب تعالی نیز مصداق آن است، چنین مفهومی هرگز یک مفهوم ماهوی نخواهد بود و تعریف علم، همانند تعریف وجود، یک تعریف لفظی است و حدور سم و حتی شرح الاسم نیست چرا که علم بدیهی است و تعریف حقیقی برای امر بدیهی ممکن نیست، چون تحصیل حاصل است. اثبات بداهت علم به چند وجه بیان شده است:
1- علم از امور نفسانی و وجدانی است و امر وجدانی بدیهی است.
2- علم مطلق: در علم مقید و خاص، مأخوذ است مانند علم انسان به وجود خودش و مأخوذ در بدیهی، بدیهی است.
3- هر چیزی به واسطه علم ظاهر می شود پس اگر علم به واسطه چیز دیگری ظاهر شود دور است.
4- اگر علم به حقیقت علم، کسبی باشد لازم می آید، علم انسان به این که عالم به امری است بدون برهان و نظر محال باشد و لازم باطل است، چون ثبوت علم به امری برای انسان وجدانی است و علم به امر وجدانی بدون نظر و برهان ممکن است پس علم انسان به این که عالم به امری است عبارت است از علم به انصاف ذاتش به علم و علم به اتصاف امری به امری متوقف به علم به هر یک از موصوف و صفت است. در شرح مواقف می نویسد: «هر کسی بالضروره می داند که موجود است و نیز می داند که می داند موجود است و علم به این که می داند موجود است نیز بدیهی است پس تصورات اطراف آن که یکی علم است نی باید بدیهی باشد. از همه این وجوه آن است که اگر این وجوه درست باشد، دلالت بر بداهت وجود علم و بداهت معنای آن به وجهی از وجوه و عنوانی از عناوین و خاصه ای از خواص دارد؛ نه به بداهت ماهیت و حقیقت و کنه آن، پس بداهت حقیقت آن اثبات نشده است و قابل تعریف حقیقی است یعنی از ناحیه بداهت مانعی وجود ندارد. حق این است که تعریف علم به حد، امکان ندارد، زیرا علم از نسخ وجود است و حد از سنخ ماهیت درست می شود و سنخ ماهیت مغایر با سنخ وجود است نه ذات یا ذاتی آن و نیز تعریف حقیقی علم به رسم، امکان ندارد چون امر وجدانی است و بالضروره از جمیع ما سوی، ممتاز است و هر کسی حالت نفسانی موسوم به علم را از احوال و استیاء دیگر تمیز می دهد. برای علم تعریفهای گوناگونی شده است که هیچ کدام خالی از ایراد نیست گروهی گفتند: علم چیزی است که از متصف به آن احکام و اتفان فعل، صحیح است ممکن است که فعل صادر از آن محکم و متقن باشد. ایراد: این تعریف شامل علم به غیرفعل مانند علم انسان به خودش و علم به واجب تعالی و علم به امور ممتنع بالذات نمی شود. ثانیاً: اگر مراد این است که موثر تام مستقل در صحت اتقان فعل است، قطعاً باطل است و اگر مقصود این است که فی الجمله دخالت در صحت آن دارد، تعریف شامل قدرت هم می شود پس مانع اغیار نیست، تعریف دیگری که برای علم بیان کرده اند این است که علم: اعتقاد جازم مطابق با واقع به واسطه ضرورت یا دلیل است. ایراد این است که تصور را شامل نیست. تعریف دیگری هم که برای علم بیان کرده اند، علم: اعتقاد مقتضی سکون نفس است یا چیزی است که مقتضی سکون نفس است. ایراد آن است که تعریف به اعم است زیرا جهل مرکب و تقلید را نیز شامل می شود و در کل می توان گفت علم: حالت وجدانی و نفسانی است که موجود زنده دانا آن را نیز شامل می شود و در کل می توان گفت علم: حالت وجدانی و نفسانی است که موجود زنده دانا آن را در آغاز بدون هیچ ابهامی و استنباطی از ذات خود می یابد و چنین چیزی را هرگز نمی توان با مفهومی که از وضوح و ظهور بیشتری برخوردار باشد، تعریف نمود . تقسیم اولی علم: 1- حضوری 2- حصولی 3- تقسیم علم به این دو قسم یک تقسیم عقلی و دائر بین نفی و اثبات است. تقسیمی ثنائی است که حصر عقلی دارد. حالت سومی را نمی توان برای آن فرض کرد. یعنی یا واسطه ای بین شخص عالم و ذات معلوم وجود دارد که آگاهی به وسیله آن حاصل می شود که در این صورت علم حصولی نامیده می شود و یا واسطه ای وجود ندارد که علم حضوری نامیده می شود.
چیستی علم حضوری
علم حضوری نحوه ای از علم است که همه نسبتهایش در چارچوب خود داشته به طوری که تمام ساختار آن مفهوم می تواند بدون اعمال هر گونه ارجاع عینی که به نسبی خارجی نیازمند است صادق باشد. یعنی در این نحوه از علم نسبت (معرفت داشتن) یک نسبت (خود شیء) است بدون دخالت امری خارجی. در هر صورت در باز نمود این مفهوم آن چه را که مجبوریم شی عینی بنامیم، در جایگاه وجودی خویش به هیچ روی متفاوت باشی ذهنی نیست یعنی باید گفت این گونه شی که آن را به مثابه امری ذاتی نسبت به مفهوم علم بماهو و به عنوان امری کامن در ذهن فاعل شناسایی دانستیم، در علم حضوری باشی عینی کاملاً اتحاد دارد. در علم حضوری موضوع عینی و موضوع ذهنی عین هم و یکی هستند. بر این اساس، علم حضوری مبتنی است بر معنایی بسیط از عینیت که بدون واسطه در ذهن فاعل شناسایی حضور دارد و بدیتسان به طور ضمنی در تعریف خود علم به کار رفته است. در خود تحلیل نسبت معرفت داشتن اتحاد پیچیده ای وجود دارد که سازنده کل طبیعت این نسبت است. اندیشه درباره این اتحاد می تواند به نحو موجهی بساطت آن را به کثرتی سه گانه تبدیل نماید به طوری که می توان آن را با اندیشه به فعل (دانستن) «ذهن (به عنوان عالم و دستی خارجی) به عنوان معلول تحلیل کرد. این تثلیت مفهومی در رابطه با مفهوم علم حضوری قابل اشتقاق از اندیشه بر بساطت اولیه وجود ذهنی سازنده فعل (کامن) خود دانستن است که این فعل کاملاً متحد با وجود خود ذهن انسان است. تا آن جا که به اتحاد علی الاطلاق فعل دانستن با خود ذهن عالم مربوط می شود. علم حضوری به یک شیء به معنای وجود خارجی و هویت خارجی شیء نزد عالم است مانند علم ما به نفس یا علم شی به خودش. علم شیء به خود عین وجود خارجی خودش است چون فرض این است که معلوم عین همان است که عالم است و آن که عالم است حقیقت خارجی شیء است و به کلمه ا نا و من به آن اشاره می شود و صورت معلوم و مفهوم موجود به وجود ظلی تبعی، غیر عالم و مشارالیه به (هو) و کلی است. از این بیانات معلوم شد که در علم به خود نه واسطه در تصور (حدورسم) وجود دارد و نه واسطه در تصدیق به وجود. پس اولاً علم به خود حضوری است و ثانیاً بدیهی است و ثالثاً، دائمی است. شیخ می فرماید: تصور ما به ذات ما نفس وجود ما است و شعور به ذات غریزی ذات است و نیاز به واسطه ندارد و نیز مدرک ذات، خود ذات است نه امری دیگر.
آیا علم حضوری منحصر در علم شیء به خودش است. یا آن که علاوه بر آن شامل علم علت به معلولش، در صورتی که هر دو مجرد باشند و نیز علم معلول به علتش هم می شود. حکمای مشاء می گویند علم حضوری منحصر است در علم شیء به خودش و علم به موجودات دیگر، هر چه باشد، به نحو علم حصولی و توسط صورت حاصله معلوم نزد عالم می باشد و ایشان علم واجت تعالی به سایر موجودات را نیز از طریق امور ذهنی آن ها می دانند و نوعی علم حصولی ارتسامی در واجب تعالی را پذیرفته اند و علم شی را به امر خارج از دانش مانند: علم علت به معلولش و علم معلول به علتش و علم نفس ناطقه به اشیاء خارجی در علم حصولی منحصر نموده اند. در شرح اشارات می فرماید: «اشیاء مدرک بردو قسم اند. اول اشیائی که خارج از ذات مدرک نیستند و دوم اشیایی که از ذات مدرک خارج اند. علم به قسم اول؛ حضوری و به قسم دوم حصولی است . ولی حکمای اشراقی قایلند که هر علت مجردی به معلول مجرد خود علم دارد و نیز هر معلول مجردی به علت خود علم دارد حکمای متاله من جمله علامه طباطبایی قایلند که: 1- علم حضوری همان حضور مجرد نزد مجرد است.
2- نسبت وجود علت به وجود معلول، نسبت وجود مستقل به وجود رابط است. بنابراین معلول وجود منحاز و مستقل از علت خود ندارد.
3- وجود رابط با تمام هویت خود قائم به وجود مستقلی است که آن را قوام می دهد و در واقع وجودش در همان وجود مستقل است و هیچ وجودی برای خود و در خود ندارد. از این جا دانسته می شود که هر علتی علم حضوری به معلول خود دارد و نیز هر معلولی علم حضوری به علت خود دارد. بین این دو علم تفاوت است این که علت بر همه وجود معلول احاطه دارد و معلول را بهتر از خود می شناسد اما معلول هرگز به کنه وجود و حقیقت علت آن گونه که هست پی نخواهد برد به همان اندازه ای که از کمالات علت در خود دارد به علت خودش علم دارد علم حضوری علت به معلول و نیز علم حضوری معلول به علت، در واقع به علم علت به خودش باز می گردد. در علم حضوری علت به معلول معلوم علت همان علت است، علت در واقع خودش را تعقل می کند، در علم حضوری معلول به علت علت برای مرتبه ای از خود که مقوم معلول است، حضور دارد و وجودش برای آن می باشد علت برای خودش موجود می باشد و خودش به خود علم دارد.
اصحاب حکمت متعالیه نیز علم حضوری را تعمیم می دهند و می فرمایند علم علت به معلولش و معلول به علتش نیز حضوری است، چون علم عین وجود است و وجود عینی معلول، عین تعلق و ربط به علت است و قیام صدوری به علت دارد. بنابر قول اتحاد عالم با معلوم، علت با معلول یک نحوه اتحاد دارد و نسبت آن به معلول مانند نسبت نفس ناطقه به صور علمی است. از مشهورترین دیدگاههای ملاصدرا، دفاع از اتحاد وجود میان عالم و معلوم و فعل علم است. علت علم حضوری هر کس به خودش وحدت عالم و معلوم است و اما علت علم حضوری هر کس به جمالات نفسانی خودش تأثیر عناصر روحی در یکدیگر است. توضیح آن که عناصر روحی هر چند مکانی نیستند ولی تردیدی نیست که در یکدیگر تأثیر و نفوذ دارند. علت علم حضوری به این حالات نفسانی همان تأثیر و نفوذ عناصر روحی در یکدیگر است. یکی از این عناصر روحی تصور خود یا من است در اثر تأثیر و پیوستگی این عنصر با عنصر دیدن، شنیدن، چشیدن، لذت، رنج و غیره علم حضوری نسبت به این عناصر حاصل می شود در تمام علمهای حضوری همواره عالم عین معلم است به این معنی که هر یک از حالات نفسانی و اندیشه ها و احساسات هم عالم و هم معلوم و هر یک از آن ها خودش، خودش را درک می کند. اولاً هر کس خود را یک واحد می یابد که می بیند و می شنود ثانیاً هر یک از این حالات را در حال تعلق و انتساب و ارتباط به واقعیت دیگری که از آن به واقعیت من تعبیر می شود می یابند. ولی اشراقیین در علم حضوری اتحاد عالم با معلوم و قیام حلولی را شرط نمی دانند و علم را به اشراق که همان التفات عالم به معلوم و شهود آن است نیز صحیح دانسته و رابط علیت و معلولیت را هم کافی می دانند، علم حضوری را منحصر در موارد علم شیء به خود و به امور غیر خارج از خود نمی دانند و لذا معتقدند که علم واجب تعالی به اشیاء حضوری است با این که نه الله با اشیاء متحد است و نه قیام اشیاء به الله حلولی است.
اقسام علم حضوری
1- علم نفس به خود: علمی حضوری است که مستلزم آگاهی به لوازم و مقدمات وجود خود است به واسطه نورانیت و سلطه وجودی بر معلوم قوا و صور مرتسم در آن ها، آن ها را شهوداً درک می نماید. چرا که نفس انسانی در بدو پیدایش علم به چیزی ندارد نه تصوری و نه تصدیقی. الله اخرجکم بین بطون اومهاتکم لا تعلمون شیاً. اولین چیزی که ذات انسان می فهمد علم به ذات است و پس از آن علم به قوا و ادوان نفس است و سپس به امور دیگر علم پیدا می کند چرا که قوا مراتب و درجات نفس هستند و چشم و گوش و غیره و آلات و ادوات قوا، نفس انسانی اگر بخواهد چیزی را بفهمد و فعلی را انجام دهد ناچار از استعمال آنهاست و به کارگیری آن ها فرع بر علم به آن هاست و به کارگیری قوا و آلات، فعل اختیاری است و این فعل اختیاری مسبوق به علم و اراده است و با مقدمه قرار دادن نتیجه حاصله از این قیاس در قیاسی دیگر. علم حضوری نفس به آن ها به دست خواهد آمد یعنی استعمال قوا و آلات آن منوط به علم نفس به آن هاست. علم نفس به آن ها حصولی نیست چون مستلزم دور یا تسلسل است و هر دو باطل اند علم نفس به آن ها علم حضوری است . در نظر ملاصدرا خود آگاهی و خود شناسی جایگاه ویژه ای دارد که آن را ام الفضایل و اصل المعارف می نامد. معرفت نفس هم در شناخت مبدأ و اوصاف و افعال فرد نردبان ترقی است که بدون پیمودن مدارچ آن نیل به معارف الهی میسر نمی باشد و هم در شناخت معاد و شئون آن کلید گشایش است که بدون استمداد از آن آشنایی به درون گنجینه قیامت مقدور نخواهد بود. اصولاً معرفت نفس انسانی اساس ایمان به خدا و روزجز است که خداوند با آیه شریفه «وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِیَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ» یس 78 بدان اشاره فرموده، زیرا انکار حقی تعالی ناشی از فراموشی ذات و آفرینش خویش است. یس عبارت « وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِیَ خَلْقَهُ» به منزله عکس نسوالله فاتأهم انفسهم می باشد.
2- علم نفس به افعالش: هم علمی حضوری است هر علتی به معلول خود علم حضوری دارد. نفس از آن جهت که موجود مجردی است احظی از فاعلیت و ایجاد دارد. ملاصدرا می گوید: ان الله تعالی قد خلق النفس الانسانیه بحیت یکون لها اقتداز، علی ایجاد مورالستیاء المجرده و المادیه لانها من سنخ الملکوت این فاعلیت و ایجاد متناسب با شدت و ضعف وجودی نفس ذو مراتب و در افراد مختلف متفاوت است. ابن عربی در این باب می گوید: بالوهم الخلق کل انسان فی قوه خیاله مالاوجود له الامیها و هذا هو الامر العام لکل انسان و العارف یخلق بالهمه مایکون له وجود من خارج محل الهمه. بعضی از صور ادراکی ما به نظر برخی از فلاسفه معلول نفس وصادر ازان هستند. همچنین اموری مانند تعقل، تخیل، احساس، اراده، حکم، مقایسه و غیر آن از منشأت نفس بوده و قیام صدوری به آن دارند و هستی آن ها عین علم نفس بدانهاست بین نفس و آن امور اشد انجاد اتصال و ارتباط برقرار است. به طوری که نفس و منشأ در مرحله فعل اتحاد داشته و این از مراتب اقوای حضور و شهود است. تسلط نفس به افعالش و معیت قیومیه نفس نسبت به آن ها و عین الربط بودن آن ها به نفس امری است که هر کسی می تواند به علم حضوری آن را بیاید. آن چه در ابتدا برای نفس حاصل می شود علم حضوری و بی واسطه نسبت به افعالش می باشد . زیرا ارتباط نفس به اراده مثلاً اقوی است از ارتباط نفس به مفهوم اراده و اراده به نفس اقرب است از صورت و مفهوم اراده و این که صورت علمیه، علم و معلوم است این است که مجرد و حاضر برای نفس است. منتهی این صورت یا به طور کلی یا اجزای تشکیل دهنده آن مسبوق به احساس خارجی یا مسوق به شهود درونی است و در هر حال محصول فعالیت نفس است. علامه طباطبایی در این مورد فرمودند همه کارهایی که با قوای دراکه و وسایل فهم انجام می گیرد مشاهده می کنیم خواهیم دید که آن ها یک رشته پدیده هایی هستند که به حسب واقعیت و وجود با واقعیت و وجود ما مربوط بوده و نسبت دارند به نحوی که فرض انقطاع نسبت به وفرض نابودی آن ها یکی است. مثلاً اگر از مطابق خارجی کلمه (شنیدیم) مطابق خارجی جز (میم) را برداریم یا جدا کنیم دیگر مطالبی از برای بقیه کلمه نداریم و این رشته کارها را هم با خودشان تشخیص می دهیم نه با چیزی دیگر، بعضی خود آن ها را بی واسطه می فهمیم پس واقعیت خارجی این رشته کارها و ادراک آن ها یکی است تعیین با علم حضوری معلوم می شود.
3- علم مجرد به ذات خود: الف: علم نفس به ذات خود ب: علم واجب به ذات خود
ج: علم سایر مجردات به ذات خود
4- علم نفس به صورت ذهنی، علم انسان به جهان خارجی از طریق صورتهای ذهنی است. ولی علم انسان به این صور از طریق صورتهای دیگر نیست چون به تسلسل می انجامد ولی علم انسان به جهان خارج از طریق صورت، علم حصولی است ولی علم انسان به خود صورت ذهنی حضوری است.
5- علم نفس به قوای خود: حکما برای نفس اعم از گیاهی، حیوانی، انسان، قوا و نیروهایی قابل بودند این قوا در دو دسته تحریکی و ادراکی جای می گیرند و هر یک دارای آثار خاص خود هستند از آن جا که قوا از شئوون نفس است. علم نفس به آن ها علم حضوری خواهد بود.
6- علم علت به معلول: مراد از علت، علت فاعلی و مفیض وجود است.
7- علم معلول به علت: براساس این قسم از علم حضوری انسان می تواند با تمام وجود خود حق را دریابد خداشناسی و خداجویی فطری توجیهی فلسفی پیدا می کند.
8- علم نفس به آثار مادی عارض بر اعصاب و مغز استاد شهید مطهری این قسم را به اقسام علم حضوری افزوده اند هر گاه ادراک حسی برای انسان دست می دهد طبیعی است که همراه آن سلسله اعصاب مخ و مخچه تاثراتی خواهند یافت نفس به این تأثرات حاسه به محسوس علم حضوری دارد.
ویژگی های علم حضوری
1- در علم حضوری واسطه دخالت ندارد، نه صورت خود را میان عالم و معلوم می افکند و نه عالم با دستگاه و نیروی خاصی به سراغ معلوم می رود. از آن جا که در علم حضوری واسطه ای دخالت ندارد و ارتباط عالم و معلوم به صورت مستقیم است می توان نتیجه گرفت که وجود علمی معلوم همان وجود عینی اوست. و در علم حضوری هیچ یک از احکام و آثار ماهیت را نباید وارد کرد. علم حضوری نه کلی و نه جزئی است و در این عالم خبری از مفهوم نیست علم حضوری شخصی است نه جزئی وصف مفهوم است ولی شخصی با وجود خارجی مرتبط است در کل علم حضوری از ویژگی های ماهیت مبر است.
2- علم حضوری عاری از تصویر و تصدیق است در علم حضوری صورت وجود ندارد. اگر در علم حضوری عین حقیقت معلوم برای عالم حاضر است. هم هستی و هم چیستی آن را یک نگاه می توان دید. علم حضوری تسلیم منطق نیست. منطق برای سامان دهی به علم حصولی تنظیم شده است در علم حضوری چون عین معلوم نزد عالم حاضر است. تجربد و انتزاع معقول نیست بدین معنا که علم حضوری، تجریدی نیست اما منشأ انتزاع برای علم حصولی می تواند باشد.
3- در علم حضوری خطا وجود ندارد در علم حضوری حقیقت عینی معلوم، رخ می نمایاند و جایی برای صورت و معلوم با لذات نیست در علمی که صحنه حضور و شهود است و علم و معلوم مواجهه مستقیم دارند جایی برای خطا نیست. علم حضوری همیشه صادق است و این در صورتی است که صدق را مطلق عدم کذب بدانیم به نحو سلب و ایجاب نه به نحو عدم و ملکه بر این اساس ارزشمندی علم حضوری جاودانه است و عصمت علمی دارد در مقابل اعم حصولی خطا پذیر است یعنی علم حصولی شانیت کذب را دارد.
4- علم حضوری، توصیف ناپذیر، شخصی و غیر انتقال به دیگران است. علم حضوری و یافت های شهودی، بصیرتی باطنی است که به وصف و استدلال و زبان درنیایند و بعبارتی نوعی اشراق روشن درونی است. البته می توان از علم حضوری، صور ذهنی و مفاهیم عقلی برگرفت، یعنی آن را به علم حصولی تبدیل کرد ولی سخن در نفس علم حضوری است که وصف پذیر و انتقال بردار نیست.
5- حالات وجدانی معمولاً در ابتدا گذراست و چندان به طول نمی انجامد. اگر بر اثر تمرین و ریاضت، علمی شهودی نصیب ا نسان شود، چندان نمی یابد و بعد از اندک زمانی ا نسان به حالت عادی بازگشته، خود را در محاصره علوم حصولی می یابد، این حکم درباره ا نسا نهای کامل، نظیر معصومین(ع) نافذ نیست. زیرا آنان می توانند جامع علم شهودی و حصولی باشند.
اصالت علم حضوری
دو تقریر دارد:
تقریر اول: شیخ اشراق، علم حسی را با اشراق وحضور برابر و مساوی می داند او علم حسی را اصالتاً علم حضوری دانسته و علم حصولی را در مورد آن انکار می کند. سهروردی در مسأله ا بصار، آن را از سنخ علم حضوری معرفی می کند. شیخ اشراق بعد از آن که عقیده انطباع و خروج شعاع از زمینه ابصار نفی کرد، بر اساس مبانی اشراق خود قایل شد که ابصار نوعی علم حضوری است. او معتقد است که قوای بدنی سایه نور اسپهبدیه است و هیکل و بدن طلسم و صنم آن این نور، مدبر بدن و قوای اوست و لذا آن ها از او غایب نیستند. از این رو احساس جمیع حواس برای اوست این نور، اشراق به خیال و ابصار دارد و این اشراق ها سبب دیدن می شود، به این ترتیب علم حضوری اصالت یافته علم اشراقی بر تمام حواس انسان چیرگی پیدا می کند و جایی برای علم حصولی نمی ماند این علم در نزد شیخ اشراق قدر و شانی ندارد.
تقریر دوم: علامه طباطبایی علم حصولی را اعتباری می داند مرحوم علامه تقسیم علم به حصولی و حضوری را سطحی دانسته ولی علم به طور کلی در نظر عمیق تر به علم حضوری منتهی می گردد. از این رو تمام علوم انسان در عالم حضوری خلاصه می شود چرا که مور علمی مجردند نه مادی چرا که اولاً این صور فعلیت محض و لایتغیر هستند و صور علمی از سنخ ماده نیستند ثانیاً ماده خواصی دارد از قبیل انقسام، زمان، مکان ولی علم از آن جهت که علم است هیچ یک از این خواص در او نیست. پس علم، مادی نخواهد بود. صور علمی مجرد فوق مرتبه مادیات هستند و به حکم تفکیک در وجود علت آن ها به شمار می آیند علم در این صورت واجد کمالات وجود است مادی خواهد بود و خود برای عالم با وجود خارجی حضور دارد. علم در واقع و در تحلیل مهارتی مشاهده صور است و این مشاهده ذومراتب خواهد بود در هر صورت علم شهود و حضور است و البته می توانم نه صور علمی مجرد که نزد عالم حاضرند نگاه آلی و قیاسی داشت یعنی آن را با خارج سنجید ولی این سنجش را که هیچ اصالتی ندارد. علم حصولی می نامیم با این همه نباید از نظر دور داشت که علم فی حد نفسه با حضور و هشود مادی است و علم حصولی محصول اعتبار قطعی که از سر اضطرار صورت می گیرد .
ملاک علم حضوری
بعد از بیان علم حضوری و ویژگی های اکثر گفته شد که مأخذ تمام علمهای عاری و تصورهای معمولی که از آن ها به علم حصولی تعبیر می شود علمهای حضوری است و همه آنها از علم حضور سرچشمه می گیرند حال باید بدانیم که ملاک علم حضوری چیست؟ حضور واقعی چیزی بیش چیزی است و این حضور واقعی در جایی محقق می شود که بیان وجود جمعی در کار باشد و ابعاد و فواصل مکانی و زمانی که از خطائص ماده است در کار نباشد به عبارت دیگر ملاک علم حضوری این است که واقعیت معلوم از واقعیت علام محجب و پنهان نباشد و این هنگامی محقق خواهد بود که پای ابعاد و امتدادات مکانی و زمانی در کار نباشد خواه آن که واقعیت عالم و معلوم وحدت حقیقی داشته باشند. مثل علم حضوری نفس به خود و یا این که معلوم فرع و وابسته وجودی وی باشد مثل علم حضوری نفس به آثار و احوال خود ما واقعیت هر چیزی را با علم حضوری می یابیم یا عین وجود ما و یا از مراتب ملحقه وجود ما باید باشد.
نتیجه علم حضوری
1- اثبات وجود حق تعالی
2- اثبات تأتر حق تعالی در جهان هستی می توان با شناخت نفس به تأثیر شگرف خداوند در جهان هستی پی برد.
3- شناخت توحید ذاتی و توحید افعالی خداوند
4- شناخت حق تعالی به علم حضوری، اصولی مانند اصالت وجود، قرار گرفتن علیت بر مدار خود، و علم حضوری انسان به ذات خود اثبات کننده حقیقت است که علم نفس به خود موجب آگاهی او به لوازم و مقدمات وجود خود می گردد و چون وجود مخلوقات عین فقر و ربط و تعلق به خداوند است علم حضوری به آن ها مقارن علم حضوری خداوند خواهد بود. زیرا انسان وجود رابط خود را تنها در سایه هستی مستقل مبدأ شهود می کند به همین خاطر انسان خداوند را مشاهده و بعد خود را می یابد و لذا قرآن کریم انسان را به شناخت خود ترغیب می کند.
5- شناخت علم حضوری واجب تعالی به اشیاء ملاصدرا پس از نقد مبانی دیگران و تقویت مبنای تسیخ اشراق که علم را به بصر ارجاع داده نه بصر را به علم. این نتیجه به دست می آید که انسان از شناخت علم حضوری به ذات و قوا و امور صادر از خود به شناخت علم حضوری حق تعالی به اشیاء پی می برد .
منابع
1- الاسفار الاربعه، صدرالمتالهین شیرازی، ج 3، ص 454، ج 2، 260
2- اسرارالایات، صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازی، مقدمه و تصحیح محمد خواجوی، تهران 1360
3- شرح الهدایه الاتیریه، صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازی، افست، ذی حجه 1313
4- الاستارات و التنیهات و شرح طوسی درباره تعریف علم معرفت به نفسه و مفهوم حضور و شهود، ویراسته سلیمان الدنیا، صفحه 250-65
5- آموزش فلسفه، ج 1، ص 153
6- علم حضوری، محمد فنائی اشکوری، ص 91-31
7- ادراک حسی از دیدگاه ابن سینا، ص 315
8- حکمه الاشراق، شهاب الدین سهروردی، ص 273
9- حکمت الهی عام و خاص، محیی الدین مهدی الهی قمشه ای، تهران 1336
10- علم و عالم و معلوم، عزیز الله فیاض صابری، ص 64-53
11- التلویحات سهروردی (استانبول، 1945، ص 72
12- رحیق مختوم، آیت الله جوادی آملی، شرح حکمت متعالیه صدرایی، مرکز نشر اسراء چاپ اول 1375
13- اصول فلسفه و روش رئالیسم، سید محمد حسین طباطبایی، جلد 3-1 صفحه 198-190
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |