موضوع : رابطه وجود و مقولات
تهیه کننده : زینب آزاد مقدم
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
فهرست مطالب
عنوان صفحه
مقدمه: پدیداری ماهیت از وجود
تعریف مقوله از نظر کانت و رینویه
مقولات مرتبه وجود ذهنی اشیاء است . وجود ذهنی
دلیل بر وجود ذهنی
ماهیت ها در جوهریت و عرضیت تابع وجود هستند
تقسیم ماهیت به جوهر عرض
ریشه مقوله
تعداد مقولات در فلسفه ارسطو
تعداد مقولات از نظر شیخ اشراق
وجود در چهره ی جوهر
اقسام جوهر : از نظر ملاصدرا
دلایل اثبات اقسام جواهر
اشتداد در جوهر
مقوله کم ، تقسیمات و خواص آن و نحوه وجود
مقوله کیف و تقسیمات آن و نحوه وجود
مقوله اضافه
مقوله این
مقوله متی
مقوله وضع
مقوله جده
مقوله فعل و انفعال
نتیجه
مقدمه:
پدیداری ماهیت از وجود:
چون اصل وجود مغایر با اصل ماهیت است از این روی وجود بماهو وجود نمی تواند منشا ماهیت گردد و لیک به اعتبار تنزلات وحدود که لازم مراتب آن است منشا ماهیات خواهند شد. پس وجود ناب یعنی وجود بماهو وجود یا آن که بسیط الحقیقه هر چیزیست منشا ماهیتی نباشد اما سادگی هستی ناب ثابت باشد. و نیز ثابت باشد. و نیز ترکیب یا خارجی است یا عقلی. ترکیب خارجی در آن محال است برای آن که در خارج غیر از وجود ناب چیزی نباشد که ترکیب شود یا از ترکیب آن وجود حاصل شود. ترکیب اعتباری مانند ترکیب ممکن از ماهیت و وجود که ترکیب امر حقیقی است یعنی وجود با امر اعتباری یعنی ماهیت.
اما ترکیب حقیقی در آن محال است برای آن که وجود صرف از جنس ماهیت نیست تا جنس و فصلی برای آن باشد و جنس و فصل ویژه ماهیات است و ترکیب اعتباری در آن محال است برای آنکه دارای ماهیتی نیست که ترکیبی در آن اعتبار گردد واگرنه صرف نخواهد بود و آن که بسیط الحقیقه همه چیزهاست برای آن که نمی شود وجود صدف، وجودی با کمال وجودی را فاقد باشد وگرنه لازم می آید ترکیب از وجدان و فقدان یا ترکیب از وجود عدم باشد واین خلف است.
در فلسفه کانت، مقولات عبارت از تصورات کلی و بنیادیی این است که متعلق به عقل نظری است و صور پیشینی معرفت است که از طبیعت حکم در صور مختلف آن ادراک میشود. و نمودار جهات اساسی تفکر نظری یا استدلالی است این مقولات چهار نوع است. کم، کیف، اضافه و جهت هر یک از این مقولات چهارگانه خود بر سه قسم است به طوری که جمعا دوازده مقوله است.
کم:وحدت، کثرت، تمامیت
کیف: ایجاب، نفی(سلب)، تحدید(حصر)
اضافه:جوهر، علت، مشارکت
جهت:امکان، وجود، ضرورت
مقولات در فلسفه رینویه عبارتست از قوانین اولیه و روابط بنیادی که صورت معرفت را تحدید و حرکت آن را تنظیم می کند. تعداد مقولات در نظر رینویه با تعداد آن ها در نظر کانت متفاوت است. زیرا رینویه دو مقوله ی زمان و مکان را نیز افزوده است. متاخران عنوان مقوله را به صورت کلیه ای اطلاق کرده اند که عقل، احکام و افکار خود را به آن ها باز می گرداند. حتی برخی از پیروان فلسفه ی وجود انسانی (اگزیستانسیالیسم) عنوان مقولات را به قوانین بنیادی بی اطلاق کرده اند که تعیین کننده صور انفعالات است
مقولات مرتبه وجود ذهنی اشیاء است
وجود ذهنی:
هر ماهیتی سه نوع وجود می پذیرد که برخی از آنها قوی تر و شدیدتر از دیگریست به عنوان نمونه، ماهیت جوهر ممکن است سه نوع وجود داشته باشد که از این قرار است. 1-وجودی که مفارق از موضوع وماده باشد مانند عقول2-وجود که نیاز به ماده باشد مانند صورنوعیه و نفوس3-وجودی که میانه وجودمادی و مفارق باشد مانند وجود ذهنی/ هر یک از مراتب یاد شده وجود، دارای مراتبی است که برخی شدید و اشد و برخی ضعیف واضعف است. به عنوان نمونه وجود مفارق جوهر که همان عقل است دارای مراتب شدید وضعیف است؛ وجود مادی جوهر، یعنی صور نوعیه و نفوس نیز از چنین در جاتی برخوردار است.
وجود ذهنی نیز همینگونه است. مثلا ممکن است وجود ذهنی، صور معقول یا موهوم و یا محسوس باشد.
دلیل بر وجود ذهنی:
چیزهایی را درک می کنیم که در عین و خارج وجود ندارد و بر این چیزها احکام ایجابی حمل می کنیم.
حکم بر چیزی فرع وجود آن است از آن جا که موضوع این احکام در خاج وجود ندارد پس در ذهن وجود دارد.
2-ما می توانیم تعینات شخصی و فصول نوعی افراد مختلف را نادیده بگیریم و در نتیجه، نوع یا جنس را درک کنیم. به عنوان نمونه با نادیده گرفتن ویژگی های حسن و حسین و اکرم واشر، انسان (نوع) را ادراک کنیم و با نادیده گرفتن فصول انسان و اسب و گاو، حیوان(جنس) را ادراک کنیم.
نوع و جنس در خارج وجود ندارند زیرا محال است امر واحدی مانند نوع و جنس، به صفات متضاد(مکلف)گردد. هم چنین وجود خارجی کثیر است ولی، آنچه را ادراک کرده ایم واحد است.
علاوه بر این آنچه که از این انواع و اجناس در خارج وجود دارد، مادی، مکان مند، متحرک و متغیر است ولی آنچه ادراک کرده ایم این ویژگی ها را ندارد پس آن چه را که ادراک کرده ایم در خارج وجود ندارد ولی از سویی چون آن ها را ادراک کرده ایم و ادراک امری وجود است باید وجود داشته باشد واگر آن ها را ادراک نکرده ایم. پس در ذهن وجود دارد.
اگر ماهیت به وصف کلیت در خارج وجود داشته باشد لازمه آن اتصاف آن به امور متضاد است و محال است
مقتضای دلایل اثبات وجود ذهنی این است که معانی، مفاهیم و ماهیت اشیاء در ذهن حاضر می شوند نه هویت و شخص موجود خارجی. دلیل اگر شخص موجود خارجی در ذهن حاضر شود، دیگر تفاوتی میان وجود ذهنی و خارجی نخواهد بود و وجود ذهنی همان وجود خارجی خواهد بود نه نوع دیگری از وجود و حال آن که قائلان به وجود ذهنی آن را نوع دیگری از وجود دانسته اند که غیر از وجود خارجی است پس وجود ذهنی، مفهوم و ماهیت موجودات خارجی است.
به عنوان نمونه به هنگام ادراک جوهر، ماهیت و مفهوم جوهر در ذهن است نه شخص خارجی آن به هنگام ادراک حیوان، ماهیت ومفهوم آن در ذهن وجود دارد نه فرد وشخص آن.
تایید: مفهوم جوهر، جنس عالی برای مادون خود است و فرد خود نیست، زیرا اگر فرد خود باشد مرکب از جوهر چیز دیگر خواهد بود و در این صورت جوهر مطلق نخواهد بود. پس جوهر به حمل اولی جوهر است ولی به حمل شایع عرضی است که بر ذهن عارض شده است.
همین گونه است حیوان، انسان، کاتب و مانند آن حیوان به حمل اولی حیوان است ولی به حمل شایع، صورت عارض ذهن است. انسان به حمل اولی انسان وجوهر نوعی است ولی به حمل شایع کیفیتی نفسانی است.
ماهیت ها در جوهریت و عرضیت، تابع وجود هستند یعنی وجود سبب بروز ماهیت ها و احکام آن است. از این رو، وجودات امکانی مستقل سبب آشکار شدن ماهیات جوهری و احکام آن است و وجودات غیر مستقل رابطی سبب آشکار شدن ماهیات عرضی و احکام آن است. همچنین وجود، واسطه در ثبوت ماهیات است و قطع نظر از وجود، ماهیتی نیست تا حکمی مانند جوهریت و عرضیت داشته باشد. بنابراین ماهیت های جوهری وعرضی، برآیند و جودهای امکانی جوهری(مستقل) و عرضی(رابط) است.
ولی آنچه که در جای دیگر گفته است، این است که وجود نه جوهر است و نه عرض، چون وجود وجود است و جوهر و عرض،
. ماهیت است.
1- نتیجه: صنایع کلی از جهت کلیت آن ها مندرج در مقوله نیستند واز جهت وجود آنها در نفس مندرج در مقوله هستند
ماهیت در اولین دسته بندی به جوهر و عرض تقسیم می شود زیرا ماهیت وقتی در خارج موجود شد، نحوه وجودش از دو حال خارج نیست. 1-آنکه وجودش در ضمن موضوعی که در تحققش بی نیاز از آن ماهیت است، نباشد؛ خواه اساسا و جودش در ضمن هیچ موضوعی نباشد، مانند جواهر عقلی که قائم به خود هستند، یا آنکه وجودش در ضمن یک موضوع باشد، اما موضوعی که برای موجود شدن نیاز به آن ماهیت دارد مانند صور عنصری، که وجود شاه در ضمن ماده است و در عین حال وجود آن ماده نیز متکی به آن صور می باشد. 2-آنکه وجود شان در ضمن چنین موضوعی باشد یعنی موضوعی بی نیاز از آن ماهیت است. مانند ماهیت نزدیکی و دوری بین اجسام، و نیز مانند نشستن، ایستادن روی آوردن و پشت کردن انسان.
وجود این دو قسم تا حدی ضروری وبدیهی؛ است؛ زیرا اگر کسی وجود جوهر را به فرض انکار کند، به ناچار اعراض را جوهر دانسته است و بنابراین ناآگاهانه وجود جوهر را پذیرفته است.
مقوله همان محمولی[قضیه] است و علت این که محمول را مقوله نامیده اند این است که در قضیه، محمول«مقول» بر موضوع است. جمع این لفظ مقولات است و مقولات اجناس عالیه ایست که بر تمام موجودات احاطه دارد، یا محمولات بنیادی است که بر هر موضوعی قابل حمل است.
تعداد مقولات در فلسفه ارسطو ده عدد است که عبارتند از:1-جوهر2-کم3-کیف4-اضافه5-مکان(ابن)6-زمان(متی)7-وضع8-ملک 9-فعل 10-انفعال
مقولات نه گانه عرض عبارتند از کم(چندی)، کیف(چگونگی)، این (کجایی)، متی(چه گاهی)، وضع(نهاد)، جده(داشت)، اضافه، فعل(کنش)و انفعال (اثرپذیری). این عقیده حکمای مشاء در مورد تعداد مقولات بود و مدرکشان هم استقرار می باشد.
قطب الدین شیرازی(634-710ه)، شاگرد خواجه نصیر الدین طوسی مقولات عشر را در این بیت به نظم آورده.
گل به بستان، دوش، در خورشتر لباسی، خفته بود.
یک نیسیم، از کوی جانان، خاست، خرم در گذشت.
گل جوهر یک نسیم کم
به بستان این از کوی جانان اضافه
دوش متی خاست فعل
درخوشتر لباسی ملک خرم کیف
خفته بود وضع درگذشت انفعال
پس در حکمت مشاء مقولات را ده گونه شمرده اند که آنها عبارتند از یک مقوله جوهر و نه مقوله عرض که فی المجموع آنها را مقولات عشر گویند. منطق ارسطویی این مقولات را اجناس عالیه ماهیات مینامد و مدعی است معظم ماهیاتی که عقول و اذهان بدان احاطه توانند یافت تحت این ده مقوله محصور است. اما شیخ اشراق گفته ماهیان امکانیه یا اعیان ثابت یا ممکنات را به ده مقوله تقسیم کرده درست نیست چه در ورای این جهان اندیشههای صوری ما، مقولات بی شماری وجود دارند که طبقهبندی ارسطویی نمیتواند آنها را حصر کند.
اما به خاطر محدودیت اندیشه بشری جزمیت حصر آن ها معقول مینماید.
گروهی با یکی کردن همه مقولات نسبی(هفت مقوله اخیر) شمار آن ها را به چهار مقوله تقلیل دارند در این میان شیخ اشراق با افزودن مقوله حرکت بر این چهار مقوله، شمار آنها را به پنج مقوله رسانده است.
یعنی یک جوهر و چهار عرض به نامهای حرکت، کم، کیف و اضافه، با این حساب میبینیم که شیخ اشراق حرکت را به عنوان مقولهای مستقل مطرح کرده است و جزء با مقولات خمس خویش بر شمرده در حالی که در طبقهبندی مقولات مشاینان حرکت مقولهای جداگانه و مستقل در نظر گرفته نشده .
آن گاه شیخ اشراق در توجیه مقولات خمس خویش گوید که مقولات متی و این و وضع و ملک به تمامی داخل در مقوله اضافه یا (نسبتند) چرا که متی نسبت و اضافیشی است به زمان خود آن شی این هم نسبت و اضافه شی است به مکان خود آن شیء وضع نیز نسبت اجزای شیء است بخود آن شیء و ملک نیز نسبت واضافهای است میان محیط و محاط و پس مقولات خمساند.
وجود در چهره جوهر:
آن چه فلاسفه دوره اسلامی درباره مقولات گفتهاند و در کتب فلسفی ثبت شده همان قطر و جهان بینی ارسطویی است ارسطو موجودات را در ده مقوله اصلی محصور کرده است یعنی موجودات و یا وجود شاه طوری است که پایدار به خود هستند و خود موضوع و محل برای چیزهایی دیگر اند؛ و یا وجودشان وجود تبعی است و پایدار به خود نیستند. قسم اول را جوهر نام نهاده و قسم نوع دوم را عرض خواندهاند. جوهر را به تقسیم اولیه دو گونه دانستهاند.
جوهر مادی: جوهر غیر مادی، جوهر مادی خود سه گونه است: ماده، صورت، جسم که هر مرکب از صورت و ماده است. جوهر هر غیر مادی نیز دو گونه است: عقل و نفس
موجودات غیر پایدار به خود که عرض نام دارد بر نه قسم یا نه مقوله اند: کم، کیف، وضع،این، متی، فعل، انفعال و ملک و اضافه گرچه این تقسیم ارسطویی مورد نقض و جرح نیز واقع شده و تعداد آن را کم و بیش هم گفتهاند ولی به طور کلی مورد قبول غالب فیلسوفان بوده است. اما در مورد حرکت که شیخ اشراق جزو مقولات به شمار آورد.
ملاصدرا میگوید: حرکت نحوهای از وجود تدریجی است و وجود خارج از هر نوع مقوله است، یعنی نه جوهر است و نه عرض وی موجودات را بر سه قسم کرده است: موجودی که وجود محض و بسیط و پایدار به خود بوده و وجودش عین ماهیت وماهیتش عین وجود و وجود او اتم و اکمل است و مبدکل وجود است؛
دوم موجودی که وجودش فی ذاته عین وجودش برای محل و موضوع است و قائم به ذات خود است که آن را جوهر گویند و سوم موجودی که وجودش قائم به چیزی دیگر است که عرض نام دارد.
توضیح در مورد اقسام جوهر:
ملاصدرا میگوید جوهر پنج قسم است زیرا یا حال در محل است یا نه جوهری که حال در محل است صورت مادی است و جوهری که حال در محل نیست یا مرکب از حال و محل است که جسم است یا چنین نیست. در صورت دوم یا علاقه انفعالی به جسم دارد یا ندارد. اگر علاقه انفعالی به جسم دارد نفس است وگرنه عقل است و یا محل صورت جسمیه است که هیولی است. بهتر این است که گفته شود جوهر یا قابل ابعاد سه گانه است مانند جسم یا جزء جسم است که جسم به وسیله آن، چه در نوع و چه در جنس فعلیت می یابد و آن صورت است اعم از این که صورت امتدادی می باشد یا طبیعی؛ و یا جزئی است که جسم به واسطه آن جزء بالقوه است یعنی بالقوه بودن جسم به آن است که آن را هیولی یا ماده میگویند. اگر اصولا جزء جسم نباشد دو حال دارد؛ یا جوهری است که مستقیما متصرف در جسم است که آن را نفس میگویند؛ و الا عقل. پس نفس جوهر هر مجردی است که در ذات خود مجرد است و در فعل نیاز به ماده یعنی بدن دارد عقل، جوهر مجردی است که به هیچ وجه نیاز به ماده ندارد. ملاصدرا همه جواهر و اعراض را مظاهر مراتب و جود میداند.
در مورد اقسام جوهر
دلیل اثبات ماده نخستین و صورت جسمانی چیست؟ جسم از آن جهت که ذاتا دارای امتداد جری است یک امر بالفعل و متحقق است و از آن جهت که میتواند پذیرای یکی از صور نوعی باشد، یک امر بالقوه و استعداد است. نتیجه این که در جسم قوهای وجود دارد که هیچ گونه فعلیتی ندارد واستعداد محض است و جمعیت که جنبه فعلیت و تحقق جسم را تامین میکند صورت قوام بخش آن است.بنابراین جسم متشکل از ماده وصورت است.
دلیل اثبات صورتهای نوعی چیست؟ اجسامی که در خارج وجود دارند، افعال و آثارشان کاملا متفاوت است، این آثار لزوما برخاسته از یک مبدا جوهری است، آن مبداء را نمیتوان ماده نخستین دانست چرا که شان آن فقط پذیرش است نه تاثیر گذاری. از سوی دیگر صورت جسمی که یک امر مشترک میان همه اجسام است نیز نمیتواند مبدا آن آثار باشد چون این آثار گوناگون است و مبادی گوناگونی را طلب میکند. همین طور نمیتوان آن مبادی را اعراض دانست چرا که مجددا میباید در پی مبادی خود اعراض برآییم. پس آن مبادی همان صور نوعی جوهری هستند.
دلیل وجود نفس(صرف نظر از علم حضوری تردید ناپذیر) آثار و نشانههای آن است. ما در خود علم مییابیم صورت علمی مجرد از ماده اندونزد عالم حاضرند، حال اگر نفسی که عالم به آن صورت است مجرد نباشد، حضور علم برای او بی معناست بنابراین نفس جوهر تعقل کننده مجرد از ماده وجود دارد.
عقل نیز وجود دارد زیرا نفس در مرتبه عقل هیولانی تنها استعداد دریافت صور معقوله را دارد، لذا نفس برای آن که واجد صورت شود نیاز به چیزی دارد که به آن فعلیت دهد و خود نفس طبق فرض بالقوه است و نمیتواند این نقش را ایفا کند و نه هیچ امر مادی دیگر، بنابراین فعلیت دهنده به نفس جوهری است مجرد از قوه و استعداد، و این جوهر مجرد همان عقل است.
خلاصه بحث آنکه موجودات جهان وجود، بحکم استقراء و قیاس منطقی به تقسیم اولیه بر دو نوع اند: موجوداتی که استقلال وجودی دارند، موجوداتی که استقلال وجودی ندارد و وجود آن ها تبعی است. موجودات نوع اول را جوهر نامیده اند و موجودات نوع دوم را عرض. موجوداتی که وجود آن ها تبعی است مقولهاند.
البته کسانی که مقولات مربوط به نسبتها را یکی دانستهاند، کل مقولات را 4گونه میدانند. درباره مقوله جوهر واقسام پنجگانه آن باید گفت، جوهر را به تقسیم اولیه دو قسم دانستهاند: مجرد و مادی
جوهر مجرد یا هم در ذات و هم در فعل مجرد است و هیچ تعلقی به ماده ندارد یعنی عقل؛ یا در ذات مجرد است ولی در فعل نیاز به ماده دارد یعنی نفس، اعم از نفوس فلکی یا انسانی اما جوهر مادی سه گونه است: حال، محل، مرکب از حال و محل. محل را ماده المواد یاهیولی، حال را صورت، و مجموع را جسم خواندهاند.
توضیح این که به تجربه وشهود دریافتهاند که موجودات مادی هزاران مرحله را از خردی تا وصول به مرحلهی کمال طی می کنند معلوم است که هر مرحلهای غیر از مرحله قبل ودرعین حال، مرتبط با آن است، یعنی در همهی مراحل، چیزی ثابت و باقی میماند و چیزی متحول و متغیر میشود. به همین سبب مثلا میتوان گفت این انسان همان نطفه است. آن چه ثابت است، هر چند صورت نوعیه باشد. البته صورت وماده را از هم نمیتوان جدا کرد و مادهای که به لحاظ فلسفی بی شکل باشد وجود ندارد، اما ملاصدرا این تقسیمات و تعبیرات را در هم ریخته و معتقد است که آن چه در عالم است، جز و هم و خیال نیست. جواهر و اعراض همه جلوهها و مراتب وجودند یعنی جهان وجود یک وجود است با مظاهر ومجالی گوناگون.
از این روست که در مقام تعریف جوهر و ماهیت، نخست به بحث از جوهر ذهنی و عقلی و نحوه و جود اشیاء در خیال و حس و هم و عقل میپردازد و سرانجام میگوید جوهر ماهیتی است که حق وجودش آن است که در موضوع نباشد؛ حال اگر جوهر دارای وجود مستقل باشد، جواهر خیالیه، حسیسه، و عقلیه هم باید مستقل باشند یعنی جهاده عقل خیال، و هم و حس هر کدام برای خود عالمی جدا هستند با جواهر و اعراض مخصوص به خود او همچنین بر آن است که جواهر اعم از عقلیه و نفسیه و مادیه در هرمرحله وضعی خاص و آثاری مخصوص دارند.
اشتداد در جوهر
ملاصدرا بر آن است که وجود، اصل درموجودیت است و ماهیات تابع انحاء وجوداند. افراد وجود، برخی اشد و بعضی شدید گروهی اضعف و دستهای ضعیفاند و این خود به طور مطلق، اشتداد در جوهر و هم درعرض است. بدین ترتیب تقرر و اصالت در اعراض و جواهربه وجود است و وجود قابل شدت و ضعف است.ملاصدرا میگوید همه جواهر،بجز عقل مجرد و همه اعراض مشکک و قابل شدت وضعفاند
مقوله کم، تقسیمات و خواص آن:
کم عرضی است که ذاتا قابل تقسیم و همی میباشد(نه به تبع موضوع یا امر دیگری)؛ و آن را در اولین دستهبندی، به متصل ومنفصل تقسیم کردهاند. کم متصل آن است که میان اجزاء مفروضش حد مشترکی بتوان یافته.مراد از حد مشترک چیزی است که اگربه عنوان آغاز یکی از دو جزء در نظر گرفته شود،بتوان آن را آغاز جزء دیگر هم دانست. و اگر پایان یک جزء اعتبار شود بتوان آن را پایان جزء دیگر هم به شمار آورد؛ مانند نقطه میان دو پاره خط و خط میان دو جزء سطح، و سطح میان دو جسم تعلیمی، و نیز لحظه که بین دو جزء زمان واقع میشود.
کم منفصل کمی است که چنین حد مشترکی میان اجزاء آن نتوان در نظر گرفت؛ مانند عددپنج که اگر آن را به سه ودو تقسیم کنیم، حد مشترکی بین آنها نخواهد بود؛زیرا اگر حد مشترکی وجود داشته باشد یاجزئی از آنهاست که در این صورت عدد پنج، شش میشود؛ واین هردو خلاف فرض است.
قسم دوم همان عدد است که در اثر تکرار یک پدید میآید. قسم اول یعنی کم متصل، به دو قسم قار وغیرقار منقسم میشود قار آن است که اجزاء مفروضش باهم موجود باشند مانند خطو غیر قار، بر عکس، اجزائش با هم موجود نمیشوند کم غیر قار همان زمان است که هر جزء مفروضش وقتی تحقق مییابد که جزء قبلی سپری شدهوجزء بعدی هنوز به وجود نیامده باشد.
کم متصل قار بر سه قسم است: 1- جسم تعلیمی: مقداری است که در جهات سهگانه جسم طبیعی(طول، عرض و عمق)سریان داشته و در هرسه جهت قابل انقسام میباشد.
2-سطح: پایان جسم تعلیمی است ودر دو جهت قابل انقسام میباشد.
3-خط: پایان سطح است وفقط در یک جهت منقسم میگردد.
ویژگی های کم: 1- بین هیچ یک از انواع آن تضاد برقرار نیست. زیرا هیچ کدامشان موضوع مشترک ندارند حال آن که برای تحقق تضاد، اشتراک در موضوع ضروری است 2-ذاتا قابل تقسیم وهمی است. 3- دارای چیزی است که شماره گر آن میباشد. 4-تساوی و عدم از ویژگیهای کم اند و اتصاف سایر امور به آن ها به واسطه کم میباشد. 5- تناهی(امتداد حدود)و عدم تناهی( امتداد نامحدود) نیز از ویژگی های کم اند.
ادامه کم: استاد مصباح یزدی میگویند: در این که اشیائی وجود دارند که متصف به این صفات میشوند شکی نیست بنابر این اینها از معقولات ثانیه منطقی نیستند. ما به اشیاء خارجی میگوییم دوتا، سه تا و... پس حیثیت دو تا بودن یک امرذهنی محض نیست.
همین طور وقتی بعد و امتداد به اشیاء خارجی نسبت داده میشود از آن جهت است که در خارجند.
عدد: آن چه در این میان از همه روشنتر است عدد است که با این که اتصافش در خارج است ولی عروضش خارجی نیست مثلا ابتدا خدا حضرت آدم راخلق کردبعد همسرش را که آیا در این جا غیر از وجود این دو، شیء خاصی به نام عدد دو تحقق مییابد؟ و یا این ذهن ماست که این را انتزاع میکند. این خاصیت معقولات ثانیه است بنابراین عدد ماهیت نیست. از شواهد دیگر این است که عدد بر عدد میتواند حمل شود. ولی اگر ماهیت حقیقی بود تابع نظر ما نبود پس عدد ماهیت است و جنس ندارد.
کم متصل:
به نظر میرسد که کمیت متصل هم نحوه وجود جسم است یعنی جسمی که در خارج داریم نحوه وجودش طوری است که قابل انقسام یعنی دارای امتداد است. منتهی ما گاهی امتداد جسم را یک جا در نظر میگیریم و میگوییم حجم دارد و گاهی توجهمان را به یک سو جلب میکنیم و میگوییم سطح دارد و گاهی هم به منتهی الیه سطح توجه میکنیم و میگوییم خط دارد. این تعدد حجم و جسم بودن بدون امتداد اصلا معنی ندارد. اصلا حقیقت جسمیت یعنی جوهر قابل انقسام و دارای سه بعد، نه این که جوهری تحقق یابد و بعد عرضی به نام امتداد یا سطح یا حجم و یا .... بر آن عارض شود. پس اختلاف مفاهیمی که از یک شیء انتزاع میشود دلالت بر تحقق چند ماهیت در طول یا عرض هم نمیکند بلکه این تابع نظر ماست. اینها مفاهیمی است حیثیت شان حیثیت عدمی است به نظر ما کمیت چه متصل از نحوه وجودش انتزاع میشود و به عبارت دیگر کمیت متصل از عوارض تحلیلیه وجود جسمانی است و کمیت منفصل از عوارض تحلیلیه عامه میباشد.
نقطه موهوم که نهایت خط است از هیچ جهت قابل قسمت نیست و به همین دلیل وجود نقطه فقط در وهم خواهد بود .
زمان: شکی نیست که زمان امر ذهنی محض نیست: ذهن ما نیست که بین گذشته و آینده یک چیزی را اعتبار میکند وگرنه زمان بر اشیاء خارج از آن جهت که خارجیاندحمل نمیشد. ولی میتوان گفت که زمان ماهیت خاصی از سنخ اعراص نیست بلکه درجای خود ثابت خواهد شد که حرکت خودش نحوهی وجود است. قدام حرکت به امتداد خاصی است که اجزاء مفروض اش در آن میگسترند یعنی سیلان وجودی است و از همین سیلان است که ما زمان را انتزاع میکنیم. پس زمان هم در واقع بعدی از ابعاد وجود جسمانی است. یعنی موجود جسمانی همان طور که سه بعد محسوس(طول، عرض و ضخامت) دارد یک بعد سیال هم دارد. ما حس زمان شناس نداریم ولی عقل میتواند وجود زمان را اثبات کند. موجودات مادی نحوهی وجود شان حرکتی است و حرکت بدون زمان نمیشود پس زمان هم از نحوهی وجود انتزاع می شود.
پس همه انواع کمیت متصل، نحوه وجود موجود جسمانی هستند که ذهن هر یک از جهات را به خصوصها مورد توجه قرار میدهد. و مفهومی میگیرد که این مفهوم به نظر ما از معقولات ثانیه فلسفی است. همچنین اضافه و مقولات نسبی نیز مفاهیمی از معقولات ثانیه فلسفی میباشند. باقی میماند جوهر و کیفیت که این دو نفر مفهوما از معقولات ثانیه هستند ولی مصادیق آنها ماهیات نوعیه است.
کیف و تقسیمات آن: در تعریف کیف گفتهاند: عرضی است که ذاتا قبول قسمت و نسبت نکند. با قید عرض واجب با لذات وجوهر را خارج ساخته اند و با قید «عدم قبول قسمت» کم را و با قید«عدم قبول نسبت» مقولات نسبی را و با قید«ذاتا» انقسام ها و نسبتهایی را که به خور عرضی بر آن وارد میشود از تعریف خارج کردهاند. صدر المتاهلین میگوید از آن جا که مقولات، اجناس عالیهای هستند که بالاتر از آن ها جنسی نیست امکان آن که در تعریف آن ها حد به کار رود وجود ندارد بنابراین تعریفات متداول مقولات همواره رسم های ناقص است
کیف را در دسته بندی نخستین به چهار گروه تقسیم کرده اند:
1-کیفیات نفسانی [که همان کیفیات عارض بر نفس میباشند]مانند علم، اراده، ترس، شجاعت، یاس و امید.
2-کیفیات مختص به کمیات مانند استقامت، انضاء و مشکل، که ویژه کم متصلند؛ و همین طور زوج بودن و فرد بودن که از کیفیات مختص به کم منفصلند.
3- کیفیات استعدادی که به آن قوه[= مقاومت در برابر عامل موثر]و لاقوه [= عدم مقاومت] نیز گفته میشود مانند آمادگی زیادبرای اثرپذیری مثل نرم بودن و امادگی زیاد برای اثر ناپذیری،مثل سخت بودن و بجاست هر نوع استعداد قائم به ماده از این قسم به شمار آید. استعداد قائم به ماده در مقایسه با قوه جوهری(یعنی ماده)نظیر جسم تعلیمی (که تحقق بالفعل امتداد در جهات سهگانه است) در مقایسه با جسم طبیعی (که امکان این امتداد در آن است)میباشد.
4- کیفیاتی که توسط حواس ظاهری پنجگانه درک میشوند، که خود بر دو قسم میباشند: الف- کیفیاتی که زود برطرف میشود مانند سرخسی چهره شخص شرمسار و زردی چهره انسان بیمناک که انفعالات نامیده میشود. ب- کیفیات که ثابتاند، مانند زردی طلا، و شیرینی عسل که انفعالات نامیده می شود.
توضیح بیشتر درباره اقسام کیفیات:
کیفیات نفسانی کیفیتی است که تعلق به اجسام ندارد. اگردر نفس زودگذر و نااستوار باشد آن را حال واگرراسخ و پابرجاست باشد آن را ملکه گویند. کیفیات نفسانی فراوان اند از جمله علم از کیفیات نفسانی است در صورتی که علم حصولی ذهن را در نظر بگیریم از آن رو که قائم به نفس است به همان نحوی که عرض بر موضوع خود قائم است، و حد کیف بر علم بدین معنی صدق میکند اما علم حضوری عبارتست از حضور معلم با وجود خارجیاش نزد عالم وجود نه جوهر است و نه عرض علمی که از مقوله کیف است به موجودات ذی نفس اختصاص دارد. موجودات مجرد از ماده یعنی مفارقات علمشان حضوری است نه حصولی از دیگر کیفیات نفسان خلق و اراده و لذت والم و .... است خلق تنها در عالم انسانی موجودیت و حقیقت دارد و در جاندارانی که توسط افعال ارادی به کمال شایسته وجود خود دست مییابند بنابراین موجودات مفارق دارای خلق نیستند چون نه عقل عملی دارند و نه تکامل ارادی.
لذت از هر قسم که باشد امری وجودی است در صورتی که اسم جنبه عدمی دارد و تقابل آنها با یکدیگر تقابل عدم وملکه است.
اگر ایراد شود که میدانیم الم ذاتا شرات ودر آن تردید نیست، اما چون در تعریف آن گفته شده که الم،ادراک منافی است پس باید امری وجودی باشد، زیرا ادراک خود یک امر وجودی است بنابراین قول حکما به این که: شر چیزی جز عم نیست، ابطال میگردد.
در پاسخ میگوئیم: وجود هر چیز عبارتست از خود آن چیز اعم از آنکه ذهنی باشد یا خارجی. پس حضور هر امر عدمی نزد ادراک کننده چیزی جز نفس آن امر عدمی نتواند بود، چون وجود و ماهیت و علم و معلوم متحدند. بنابراین الم موجود در ظرف ادراک (حس و عقل و خیال) مصداق الم خواهد بود در عین حال که امری عدمی و شر با لذات است.
کیفیات محسوس: خاصه این گونه کیفیات این است که در فصل خود دیگری را همانند خود میکنند مثل حرارت، که آن چه در کنارش قرار گیرد نیز گرم میشود.
کیفیات محسوس منقسم میگردد به مبصرات، مسموعات، مذوقات، مشمومات، ملموسات.
1- مصبرات عبارتند از رنگها و نور. مشهور این است که رنگها کیفیات عینی هستند که خارج از حس وجود دارند.
همچنین گفته اند رنگ، کیفیتی خیالی است که خارج از حس وجود ندارد مانند هاله و قوس قزح و... که در نتیجه اختلاط هوا با اجسام شفاف یا انعکاس آن ها در یکدیگر حاصل میشود.
اما نور، بی نیاز از تعریف است و بسا آن را این چنین تعریف کردهاند؛ آن چه خود پیداست چیزهایی دیگر بدوست که البته باید مراد از اظهار نور اجسام دیگررا تنها ظاهر ساختن در چشم باشد وگرنه اظهار به صورت مطلق، خاصه وجود است و بس به هر حال معروف درمذهب حکما آن است که نور اجسام دیگر را تنها ظاهر ساختن در چشم باشد و گرنه اظهار به صورت مطلق، خاصه وجود است و بس به هر حال معروف در مذهب حکما آن است که نور کیفیت قابل ابصاری است که در اجسام نورانی با لذات ودر اجسام دیگر به مقابله باجسم نیز، بدون انتقال از نیر به مستنیر وجود دارد و مقابل ان تاریکی است و تقابل نور و ظلمت ازنوع تقابل عدم وملکه است. همچنین گفتهاند نور، جوهری جسمانی است و یا نور همان ظهور رنگ است.
2-مسموعات چیزی جزا صوات نیست. کیفیتی که از بر هم کوفتن دو جسم یا بر کندن چیزی حاصل میشود. و هوا را متموج میکند ودر اثر تموج هوا پرده صماخ هم مستموج میشود تا صوت از طریق تاثیر آن احساس میشود. البته صوت خود تموج هوا یا کوفتن و بر کندن نیست، نیز نباید صوت را امری خیالی وتنها موجود در حس تصور کرد که در خارج وجود واقعی ندارد.
3- مذوقات یعنی مزههای محسوس از اجسام که توسط ذائقه ادراک میشود.
4- مشمومات که انواع بوها را شامل میشود و توسط حس شامه ادراک میگردد.
5-ملموسات انواع کیفیات محسوس است که اندازه حس لامسه درک میشود.
کیفیات مختص به کمیات: کیفیاتی هستند که به واسطه کمیات عارض اجسام میشود. یعنی در درجه اول کم بدان متصف میشود و سپس جسم به سبب کمیتی که دارا میباشد بدان متصف میشود. مانند خمیدگی درخط و یا زوج بوده در عدد.
شکل و زاویه، کیفیاتی که عارض متصل میشه و کیفیاتی که اختصاصا عارض عدد می شود از اقسام این گونه کیفیات هستند. کیفیات مختص به کمیات در مادیات و مجردات مثالی هر دو تحقق می یابد البته در صورتی که عالم مثال مجرد باشد.
کیفیات استعدادی: کیفیتی است که به واسطه آن یکی از دو جانب پذیرش و عدم پذیرش در جسم موضوع، یعنی پذیرنده، رجحان مییابد استعداد بر انجام فعل برای دخول تحت این نوع از عرض، صلاحیت ندارد. در مورد خود استعداد گفتهاند که از مقوله اضافه است. زیرا جز در بین دو چیز مستعد و مستعدله، قابل تحقق نیست، از این رو نوعی از کیفیت نیست. بعضی نیز گفتهاند که از مقوله کیف است اما کیفی که اضافه لازمهی آن است مانند علم که از کیفیات نفسانی است و اضافه لازمه آن است زیرا علم بین دو طرف موضوع و متعلق یعنی عالم و معلوم، تحقق مییابد ونیز مانند قدرت و اراده.
کیفیات استعدادی: یک جسم برای تبدیل شدن به شیء دیگر باید مراحلی رابگذراند این مراحل از نظر قرب و بعد و شدت و ضعف با هم تفاوت دارند مثلا نطفه برای این که تبدیل به انسان شود باید مراحلی را بگذراند. وقتی این مراحل را با هم میسنجیم میبینیم یعنی به انسان بودن اقرب و بعضی ابعد است پس کیفیت و حالتی در آن هست که قابل شدت وضعف است و از آن به استعداد و آمادگی تعبیرمیکنیم این امادگی یک صفت وجودی است که این شیء دارد و به آن امکان استعدادی میگوییم.
اما به نظر ما این امکان استعدادی یک امر انتزاعی است و یک عرض حقیقی در خارج به نام امکان استعدادی نداریم. البته برای امکان، معانی مختلفی ذکر کردهاند: امکان ذاتی، وقوعی، با اقیاس و استعدادی. سایر امکان ها را فلاسفه قبول دارند که از قبیل معقولات ثانیه است یعنی ماهیت ندارد. بلکه این مفهومی است که عقل انتزاع میکند. یعنی نه وجود و نه عدم برای انسان ضرورت ندارد. اما دربارهی امکان استعدادی بسیاری ازفلاسفه، مخصوصا مشائین، قائلند که ماهیتی است در خارج واز قبیل معقولات اولی است
برای تحقق صورت یا کمالی در یک موجود شرایطی لازم است و موانعی باید برطرف شود. یعنی مجموع شرایط وجودی موجود و تمام موانع مرتفع گردد. از این حالت ما مفهوم استعداد در انتزاع کنیم ومیگوئیم مستعد است یعنی شرایط موجود و موانع مفقود گردد. از این حالت ما مفهوم استعداد در انتزاع میکنیم و میگوئیم مستعد است یعنی شرایط موجود و موانع مفقود شده است. این استعداد ماهیت دیگری غیر از اجتماع شرایط و نقد موانع نیست. بنابراین امکان استعدادی مفهومی انتزاعی و خود شما بازاء عینی ندارد و وجود شرایط و فقدان موانع، منشا انتزاع میباشد.
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |