نفی هرگونه شریک از واجبتعالی (لیس کمثله شئ)
برهان یکم بر نفی هرگونه شریک از واجبتعالی
مشارکت در جایی است که دو چیز از جهتی مشابه و متحد باشند و از جهتی مغایر باشند
چنین مشارکتی، ترکیب از نفی و اثبات است
و چون واجبتعالی وجود صرف و بسیط است، از هیچ جهتی شریک ندارد
برهان دوم بر نفی هرگونه شریک از واجبتعالی
اگر واجبتعالی شریک داشته باشد، مفهوم مشترک میان آنها از دو حال خارج نیست
1- مفهوم مشترک میان آنها ماهوی باشد
2- مفهوم مشترک میان آنها وجودی باشد
هر دو فرض باطل است
بطلان فرض نخست
واجبتعالی ماهیت ندارد، پس شریک ماهوی ندارد
از آنجا که واجبتعالی جنس ندارد، مجانس هم ندارد
نوع ندارد، پس مماثل هم ندارد
کیف ندارد، پس مشابه هم ندارد
کمّ ندارد، پس مساوی هم ندارد
وضع ندارد، پس مطابق هم ندارد
وضع ندارد، پس مطابق هم ندارد
أین ندارد، پس محاذی هم ندارد
بطلان فرض دوم
چون وجود دارای مراتب است و مرتبه عالی آن که نه مرکب است و نه مخلوط به نقص، ویژه واجبتعالی است، مشارک وجودی هم ندارد
صفات واجبتعالی
اقسام صفات
1- ثبوتی مانند علم و قدرت
2- سلبی مانند نفی شریک و ماهیت
اقسام صفات ثبوتی
1- حقیقی مانند علم و حیات
2- اضافی مانند عالمیت و قادریت
اقسام صفات ثبوتی حقیقی
1- حقیقی محض مانند حیات
2- حقیقی دارای اضافه مانند خالق و رازق
مجموع صفات واجبتعالی
1- سلبی که به معنی سلب نقص است و به اثبات کمال بازمیگردد
2- ثبوتی حقیقی محض مانند حیات
3- ثبوتی حقیقی دارای اضافه مانند خالق و رازق
4- ثبوتی اضافی محض مانند عالمیت و قادریت
تقسیم دیگر صفات واجبتعالی
1- ذاتی: صفاتی است که فرض ذات برای انتزاع آنها بسنده است
2- فعلی: صفاتی که انتزاع آنها بر لحاظ غیر بستگی دارد
منظور از غیر، فعل حقتعالی است، چون چیزی غیر از حقتعالی وجود ندارد مگر فعل او
دیدگاههای مربوط به صفات ذاتی حق تعالی
1- دیدگاه حکیمان: أ- صفات حقتعالی عین ذات اوست. ب- هر کدام از صفات نیز عین دیگری است
2- دیدگاه اشاعره: أ- صفات واجبتعالی زائد بر ذات اوست. ب- آن صفات از لوازم ذات اوست ج- صفات یادشده قدیم است
3- دیدگاه کرامیه: أ- صفات واجبتعالی زائد بر ذات اوست. ب- آن صفات حادث است
4- معتزله سه نظریه دارند که از اینقرار است:
نظریه یکم: واجبتعالی صفت ذاتی تدارد بلکه ذات نایب صفات است، یعنی فعلی که از ذات صادر میشود، مانند فعل کسی است که آن صفت را دارد.
وقتی گفته میشود، واجبالوجود، عالم است، به این معنی است که فعل او متقن، محکم و دارای غایت عقلانی است همانند فعل کسی که عالم است.
نظریه دوم: منظور از اثبات صفات برای واجبالوجود، نفی مقابل آنهاست.
وقتی گفته میشود واجبالوجود علم و قدر و حیات دارد به این معناست که جاهل، عاجر و مرده نیست
نظریه سوم: صفات ذاتی واجبتعالی عین ذات اوست و همه به یک معناست و الفاظ آنها مترادف است
دلایل نظریه حکیمان
دلیل یکم بر عینیت ذات و صفات حقتعالی
واجبتعالی عله العلل همه موجودات است
علت، همه کمالات معلول را بهگونهای اشرف و اعلی داراست
پس حق تعالی همه کمالات را داراست
دلیل دوم واجبتعالی بر عینیت ذات و صفات حقتعالی
واجبالوجود، بسیط است و وحدت حقیقی دارد؛ نه اجزاء دارد و نه جهات و حیثیتهای متعدد
پس صفات او اولاً عین ذات اوست و ثانیاً هر یک هین دیگری است
نتیجه این دو دلیل:
صفات واجبتعالی، بهلحاظ مصداقی واحد هستند ولی از نظر مفهومی، متعدد هستند
اشکال بر نظریه حکیمان
علت ایجاد عالم، اراده واجبتعالی است نه ذات او وگرنه لازمهاش قدیم بودن فعل خداست، اگر صفات خدا عین ذات او باشد، از آنجا که ذات او قدیم است، صفات او هم قدیم خواهد بود، در این صورت باید جهان هم قدیم باشد و حال آنکه قدیم نیست، پس صفات او عین ذاتش نیست
پاسخ یکم: اگر اراده واجبالوجود، از صفات ذاتی است، هر چه را به آن اسناد دهیم، به ذات حق تعال اسناد دادهایم و اسناد چیزی به اراده و نفی آن از ذات واجبالوجود، تناقض است
ولی اگر اراده صفت فعل است و از مقام فعل انتزاع میشود، تا فعل نباشد، این صفت از آن انتزاع نمیشود و چون فعل بر صفات فعلی تقدم دارد، ÷س اسناد فعل به اراده مستلزم تقدم معلول بر علت است
پاسخ دوم: اگر اراده واجبالوجود، علت باشد ولی ذات او علت نباشد، لازمهاش مغایرت میان ذات و اراده است
درباره این اراده دو فرض قابل تصور است: 1- این اراده معلول باشد 2- این اراده معلول نباشد
بنابرفرض نخست، حتماً اراده معلولِ ذاتِ واجبالوجود است.
در این صورت، ذات واجبالوجود، علت اراده است و اراده علت عالم است
از آنجا که علتِ علتِ چیزی، علت آن چیز است، پس واجبالوجود علت آن چیز (عالم) است.
بنابرفرض دوم که اراده معلول نیست، واجبالوجود است و لازمه آن تعدد واجبالوجود است و محال
نقد و بررسی نظریات مطرح شده
اشکالات نظریه اشاعره
اشکال یکم، اگر صفات واجبتعالی زائد بر ذات او باشند، دوفرض قابل تصور است
1- آن صفات بینیاز از علت باشند 2- آن صفات نیازمند به علت باشند
فرض نخست محال است چون لازمهاش تعدد واجبالوجود و قدماء ثمانیه است است و محال
فرض دوم هم محال است چون درباره علت آن دو فرض قابل تصور است
1- علت آنها ذات واجبتعالی باشد 2- علت آنها غیرذات واجبتعالی باشد
هر دو فرض محال است زیرا (فرض نخست) اگر علت آنها ذات واجبتعالی باشد، یعنی ذات واجبتعالی آنها را ایجاد کرده باشد، لازمهاش این است که معطی چیزی، فاقد آن باشد و ذاتی که آن صفات را ندارد، آنها را ایجاد نماید
اگر غیرذات، آنها را ایجاد کرده باشد (فرض دوم)، صفات واجبتعالی واجب بالغیر خواهند بود و چون هر واجب بالغیری به واجب بالذات منتهی میگردد، پس آن علت صفات باید واجبالوجود بالذات باشد و چون این واجب بالذات غیر از واجبالوجودی است که مورد بحث است، پس واجب بالذات متعدد خواهد بود و محال
علاوه بر این، لازمه فرض اخیر این است که واجب تعالی در اتصاف به صفات نیازمند به غیر باشد و چون نیاز به غیر نشانه امکان استف پس لازمهاش این است که واجبالوجود، ممکنالوجود باشد که خلاف فرض است و محال
اشکال دوم، اگر صفات واجبتعالی زائد بر ذات او باشند، لازمهاش این است که واجبالوجود، در مرتبه ذات خودش فاقد کمالات وجودی باشد و حال آنکه او وجود صرف است و وجود صرف، فاقد هیچ کمالی نیست
اشکال نظریه کرامیه
1- لازمه این نظریه این است که این صفات ممکن باشند چون هر حادثی ممکن است و در این صورت، واجبتعالی دارای جهت امکانی خواهد بود و این محال است
2- حدوث این صفات نیازمند به محدِث و علت است.
در مورد علت آن دو فرض قابل تصور است
1-علت آن ذات واجبتعالی باشد
2- علت آن غیرذات واجبتعالی باشد
فرض نخست نادرست است زیرا اگر ذات واجبتعالی علت صفات باشد، لازمهاش این است که فاقد صفات معطی آنها باشد که محال است
فرض دوم هم محال است، زیرا لازمهاش این است که اولاً واجبتعالی نیازمند به غیر باشد
ثانیاً ذات واجبتعالی تهی از کمالات باشد0(همان اشکالات شاعره)
نقد و بررسی نظریه معتزله
نظریه نخست آنها مبنی بر نیابت ذات از صفات، دو اشکال دارد که از این قرار است
1- ذات واجبتعالی فاقد کمال باشد و حال آنکه او وجود صرف است
2- واجبتعالی کمالات را در افعال خود افاضه میکند و اگر خود فاقد کمال باشد، لازمهاش این است که معطی چیزی، فاقد آن باشد
اشکال نظریه دوم: (اثبات صفات به معنی نفی مقابل آنهاست)
1- همان اشکالات نظریه یکم بر این نظریه نیز وارد است
2- نفی یکی از دو متقابل در قوه اثبات دیگری است
اشکال نظریه شوم: (ترادف صفات)
1- در هیچ زبان و لغتی، چنین ترادفی وجود ندارد و مورد تایید قرار نگرفته است
2-آنچه که در باب صفات درست است، وحدت مصداقی است نه وحدت مفهومی. اینان وحدت مصداقی و مفهومی را با هم درآمیختهاند
زیادت صفات فعلی بر ذات واجبتعالی
برهان
واجبتعالی صفات مضاف به غیر دارد مانند، خالق، رازق، معطی، جواد، غفور، رحیم و مانند آن که جامع همه آنها قیوم است
تحقق این صفات به غیر وابسته است، همانگونه که تحقق هر مضافی بر مضاف الیه وابسته است
مضاف الیه و هر غیری، معلول واجبتعالی است
معلول از علت خود متأخر است
پس این صفات، متأخر از ذات واجبتعالی است
هر متأخری زائد بر ذات است
پس این صفات زائد بر ذات است و از مقام فعل یا غیر انتزاع میگردد
علم واجبتعالی
علم واجبتعالی در دو بخش مورد بحث قرار میگرید:
1- علم به ذات
2- علم به غیر
اثبات علم واجبتعالی به ذات خود
واجبالوجود، مجرد از مادّه است
مجرد به ذات خود عالم است، زیرا
اولاً، ذات مجرد نزد خودش حاضر است
ثانیاً، سبب عدم حضور، مادّه است و مجرد فاقد آن است
و علم همان حضور است
پس واجبتعالی به ذات خود عالم است
علم واجبتعالی به غیر نیز در دو بخش مورد بحث قرار میگیرد:
1- علم پیش از ایجاد
2- علم پس از ایجاد
آنچه که اهمیت فلسفی ویژه داردف بخش نخست است
اثبات علم واجبتعالی به غیر (پیش از ایجاد و پس از ایجاد)
برهان یکم
واجبالوجود، وجود صرف و بسیط است و هیچ نقص و عدمی در آن راه ندارد
آنچه که اینگونه باشد، همه کمالات را بهگونهای اعلی و اشرف دارد
علم به غیر کمال است
پس واجب الوجود به همه چیز علم دارد
نکته
1- علم واجبتعالی، پیش از ایجاد، اجمالی در عین تفصیلی و تفصیلی در عین اجمالی و پس از ایجاد تفصیلی است
2- مقصود از غیر، فعل واجبتعالی است
برهان دوم
غیر واجبتعالی، با واسطه یا بیواسطه، معلول اوست
هر معلولی عین ربط و تعلق به علت خود است
آنچه که عین ربط و تعلق به چیزی باشد، نزد آن حاضر است وگرنه، عین ربط نخواهد بود
پس همه اشیاء معلوم واجبتعالی است
دیدگاههای مربوط به علم واجبتعالی
دیدگاه یکم
واجبتعالی، به ذات خود علم دارد ولی به معلولهای خود علم ندارد
دلیل: ذات واجبتعالی، ازلی است و معلولها، حادث هستند
اگر واجبتعالی به معلولها علم ذاتی داشته باشد، دو فرض قابل تصور است:
1- معلولها نیز ازلی باشند
2- معلولها ازلی نباشند
هر دو فرض محال است زیرا
فرض اول بدین دلیل نادرست است که حدوث جهان، امری برهانی است
فرض دوم بدین دلیل نادرست است که لازمهاش تعلق علم به امر عدمی است که محال است، زیرا
علم حضور چیزی نزد چیزی است
حضور، فرع وجود است
پس تا چیزی وجود نداشته باشد، حضور نخواهد داشت
و تا حضور نداشته باشد، معلوم نخواهد بود
پس موجود پیش از ایجاد ، وجود و حضور ندارند، پس معلوم هم نخواهند بود
پس واجبتعالی پیش از ایجاد به معلولهای خود علم نخواهد داشت
پاسخ یکم
علم ازلی به معلول، مستلزم وجود خاص معلول در ازل نیست، بلکه مطلق وجود برای این مقصود بسنده است.
پاسخ دوم
این استدلال بر این اساس استوار است که علم حضوری به علم به ذات منحصر است و حال آنکه چنین چیزی نه بیّن است و نه میبّن
مصادق علم حضوری
1- علم مجرد به ذات خود
2- علم مجرد به مجرد دیگر
3- علم علت به معلول
4- علم معلول به علت
5- علم نفس به قوای خود
6- علم نفس به مدرکات حسی
دیدگاه دوم: نظریه افلاطون
علم واجبتعالی، همان عقول مجرده و مُثُل است که همه کمالات انواع در آن وجود دارد
نقد و بررسی
این علم پس از ایجاد است و منحصر کردن علم واجبتعالی به علم پس از ایجاد مستلزم این است که ذات واجبتعالی از کمال علمی تهی باشد در حالی که او وجود صرف و بسیط است و وجود صرف و بسیط، واجد همه کمالات وجودی است
3- دیدگاه سوم: نظریه فرفوریوس
علم واجبتعالی به غیر، بهواسطه اتحاد عالم با معلوم است
نقد و بررسی
این بیان چگونگی علم واجبتعالی است نه وجود و عروض علم او
به تعبیر دیگر، این دیدگاه نه علم پیش از ایجاد را اثبات میکند نه علم پس از ایجاد را
دیدگاه چهارم: نظریه شیخ اشراق
واجبتعالی دو علم دارد:
علم پیس از ایجاد که عبارت است از علم اجمالی به اشیاء به تبع علم او به ذات خود
علم پس از ایجاد، که عبارت است از حضور اشیاء نزد او.
اشیاء خواه مجرد باشند خواه مادّی، با همه وجود خود بهگونه تفصیلی، نزد واجبتعالی حاضرند.
نقد وبررسی
1- حضور مادیات نزد واجبتعالی ممکن نیست، زیرا مادیت با حضور تناقض دارد، چون مادیت سبب غیبت است
2- انحصار علم تفصیلی حقتعالی به علم پس از ایجاد، مستلزم این است که ذات واجبتعالی از کمال علمی تهی باشد و حال آنکه او وجود صرف و بسیط است
دیدگاه پنجم: نظریه ملطّی (ملتوس)
علم واجبتعالی به اشیاء از طریق علم به عقل اول است، یعنی عقل لول، نزد حقتعالی حاضر است و معلوم اوست و چون صورت همه اشیاء در عقل اول مرتسم است، همه از طریق عقل اول معلوم او هستند.
نقد و بررسی
1- لازمه این نظریه این است که ذات واجبتعالی از کمال علمی تهی باشد
2- عقل، مجرد است و مجرد علم ارتسامی ندارد بلکه علم مجردات حضوری است
دیدگاه ششم: برخی از حکیمان
علم واجبالوجود و نیز هر یک از عقول، از دو بخش تشکیل شده است:
1- علم تفصیلی به معلول بیواسطه پس از خود
2- علم اجمالی به معلول با واسطه پس از معلول نخست
به تعبیر دیگر، علم واجبالوجود به عقل اول، تفصیلی است و علم او به عقول دیگر و نیز مراتب فروتر از عقول، اجمالی است
علم عقل اول نیز به عقل دوم، تفصیلی است و به عقل سوم و فروتر از آن، اجمالی است.
همینگونه است علم سایر عقول به پس از خود
نقد و بررسی
لازمه این نظریه این است که ذات واجبتعالی از کمال علمی تهی باشد
دیدگاه هفتم: نظریه بیشتر متأخران
واجبتعالی به ذات خود علم تفصیلی دارد و همان علم، علم اجمالی به اشیاء پیش از ایجاد است
اما علم تفصیلی واجبتعالی به اشیاء تنها مربوط به پس از ایجاد است، زیرا علم تابع معلوم است و پیش از ایجاد، معلومی وجود ندارد تا واجبتعالی بدان علم داشته باشد
نقد و بررسی
1- لازمه این نظریه این است که ذات واجبتعالی از کمال علمی تهی باشد
2- واجبتعالی، مجرد است و مجرد علم ارتسامی حصولی (پس از ایجاد) ندارد بلکه علم مجردات حضوری است
دیدگاه هشتم: نظریه حکیمان مشایی
علم واجبتعالی به ذات خود حضوری است
علم او به اشیاء پیش از ایجاد، تفصیلی است
علم تفصیلی او به اشیاء، بدینگونه است که ماهیات همه اشیاء بر طبق نظام احسن که در خارج بهوجود میاید، نزد واجبتعالی وجود دارد
نکته
1- حصول صورت اشیاء نزد واجبتعالی، بهگونه دخول در ذات او نیست، زیرا اگر اینگونه باشد، با تغییر معلوم، علم نیز تغییر میکند و در نتیجه ذات واجبتعالی محل تغییرات باشد که محال است
2- حصور این صورتها، بهگونه قیام آنها به واجبتعالی است
3- حصول علمی اشیائ نزد واجبتعالی سبب حصول عینی انها در خارج است
4- نظریه متکلمان نیز همین است
نقد و بررسی
1- لازمه این نظریه این است که ذات واجبتعالی از کمال علمی تهی باشد
2- واجبتعالی، مجرد است و مجرد علم ارتسامی حصولی (پس از ایجاد) ندارد بلکه علم مجردات حضوری است
3- ثبوت وجود ذهنی برای چیزی که هنوز ثبوت عینی ندارد، محال است، زیرا
اولاً وجود علمی و ذهنی فرع وجود خارجی است
ثانیاً لازمهاش این است که ماهیتی که نزد واجبتعالی وجود دارد، وجود عینی دیگری داشته باشد که از ذات واجبتعالی منفصل باشد. در این صورت این نظریع به نظریه افلاطون میانجامد
دیدگاه نهم: نظریه معتزله
ماهیات در عدم، ثبوت عینی دارند و علم واجبتعالی پیش از ایجاد بدانها تعلق گرفته است
نقد و بررسی
بطلان نظریه ثبوت معدومات، بدیهی است
دیدگاه دهم: نظریه صوفیه
ماهیات به تبع اسماء و صفات، پیش از وجود عینی، ثبوت علمی دارند و علم واجبتعالی پیش از ایجاد بدانها تعلق گرفته است
نقد و بررسی
این نظریه بر اصالت ماهیت استوار است و حال آنکه اصالت با وجود است
بنابراصالت وجود، هر نوع ثبوتی برای ماهیتها پیش از ثبوت عینی خاص آنها نادرست است
عنایت، قضا و قدر
عنایت، قضا و قدر از مراتب علم واجبتعالی است
عنایت: صورتهای علمی واجبتعالی است که علت ایجاد معلوم است
از آنجا که علم تفصیلی واجبتعالی به اشیاء که عین ذات اوست، علت وجود اشیاء میباشد، پس واجبتعالی به خلق خویش عنایت دارد
قضاء: نسبت وجوبی اشیاء از جهت انساب آنها به حقتعالی. (الشئ مالمیجب لمیوجد)
پس واجبتعالی علتِ موجِبِ است و ممکنات، معلول موجَب
ایجاب واجبتعالی، قضای اوست
از آنجا که واجبتعالی دو نوع علم دارد
1- علم ذاتی 2- علم فعلی
قضای او نیز بر دو قسم است: 1- قضای ذاتی 2- قضای فعلی
قضای ذاتی: علم ذاتی واجبتعالی است و خارج از عالن
قضای فعلی: علم فعلی واجبتعالی است و داخل در عالم
نظریه مشهور در مورد قضای واجبتعالی
قضاء عبارت است از علم فعلی واجبتعالی به موجودات ممکن از طریق مفارقات عقلی
نظریه ملاصدر در مورد قضای واجبتعالی
قضاء عبارت است از علم ذاتی واجبتعالی به تفاصیل خلقت
قدر: کمیت یا حدود صفات و آثار اشیاء که به آنها ملحق میگردد
تقدیر: تعیین علمی حدود و صفات اشیاء بهگونهای که با توجه به اسباب و ادوات موجود، در خارج تعین یابد
مانند طرح خیاط و بنّا نسبت به کار خیاطی و بنّایی
بر این اساس، قدر عبارت است از تأثیرات علل ناقصه موجود در عالم بالا در موجودات مادّی در جهان طبیعت، بدین سبب که هر یک از علتهای موجود آن عالم، در حد و اندازه موجودات ماد?ی تأثیر دارند
اشکال: لازمه این تعاریف این است که انسان در کارهای خود مجبور باشد
پاسخ: اختیار یکی از شرایطس است که کارهای انسان بدان محدود و مقید است
به عبارت دیگر، قدر، حدود و صفات کار انسان مختار است به وصف اختیار نه انسان بدون هیچقیدی
قدرت: مبدئیت فاعل برای افعالی که بدانها علم دارد و علم او سبب انجام آنکار است نه چیز دیگر
به عبارت دیگر، مبدئیت برای افعالی که فاعل بدانها علم دارد و آنها را خیر میداند
بر این اساس،
انفعال، قدرت نیست
انجام کاری که فاعل بدان علم ندارد مانند افعال طبیعت، قدرت نیست
انجام کاری که به اختیار فاعل نباشد، قدرت نیست
فرایند انجام کار اختیاری
1- تصور کار
2- تصدیق به خیر بودن آن
3- شوق به انجام آن
4- اراده به انجام آن
5- تحریک ابزارها
اثبات قدرت واجبتعالی
برهان یکم:
قدرت کمال است
واجبالوجود همه کمالات را دارد
پس واجبالوجود قدرت دارد
نکته
از آنجا که واجبالوجود از همه جهات واجبالوجود است، قدرت او نیز واجبالوجود است و به همین سبب، مطلق و نامحدود است نه ممکن و مقید
به همین سبب، واجبالوجود، شوق ندارد، چون شوق کیفیتی است نفسانی که با فقدان همراه است و فقدان با امکان همراه است
اراده به معنی شناخته شده هم ندارد، چون آنهم
اولاً کیفیتی نفسانی است و ممکن
ثانیاً، چنین ارادهای اگر مراد از امور کائن و فاسد باشد، با مراد همراه است و پیش از آن وجود ندارد
اگر واجبالوجود چنین ارادهای داشته باشد، لازمهاش این است که واجبالوجود با تغییر و کون و فساد مراد، تغییر نماید و این محال است
نتیجه: قدرتی که از هرگونه نقصی مجرد باشد، وصف واجبتعالی است و آن عبارت است از اینکه: فاعل مبدأ عالم مختار برای فعل خود باشد
برهان دوم:
واجبتعالی مبدأ هر موجودی است
واجبتعالی عالم به نظام احسن است
واجبتعالی مختار است
واجبتعالی واحد است و هیچ مؤثری غیر از او وجود ندارد
پس آفریدگار همه موجودات اوست، بنابراین، قادر است
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |