ابتکارات صدرالمتالهین در مسالهی وجود ذهنی
فاطمه استثنایی
زیرنظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
3-1اتحاد عاقل به معقول
از نتایج مترتب بر کیفیت پیدایش صور حسی و خیالی، اصل اتحاد عاقل و معقول (وبه طور کلی اتحاد مدرک مدرَک ) است . ملاصدرا، صور علمیه قائم به نفس را که مدرک نفس اند با نفس متحد می داند و این مساله را برهانی کرده است،در حالی که قول به اتحاد در علم به غیر در نظرفلاسفه اسلام قولی باطل شناخته شده است وحکمای دوره اسلامی شدیداً آن را انکار کرده اند .
یکی از براهینی که صدرالمتألهین در موارد متعدد به آن استدلال نموده، برهان تضایف است که به گفتهی خود او، آن را پس از تضرع به درگاه خدا و تصفیهی و تهذیب باطن ،فهمیده است تقریر آن به این نحو است که صور اشیاء سه نحو متصورند، یک قسم از صور حلول در ماده جسمانیه، نحوهی وجود آنهاست و بدون حلول در ماده وجودی ندارند، چنین صورتی به واسطه انغمار در ماده و وقوع در دار حرکات، صلاحیت برای معلومیت ندارد و بدون تقشیر از مواد جسمانیه قابل ادراک نمی باشد ،یک قسم دیگر از صور حلول در ماده جسمانیه ندارد ولی از مقدار جسمانی معّرا نمی باشد، چنین وجودی، وجود ادراکی و علمی است و نفس ذاتش مدرک بالذات است، قسم دیگر از صور، از ماده جسمانیه و مقدار هر دو تجرد دارند و معنای صرفند، چنین وجودی به حسب ذات نفس، مدرک و معقول است و معقولیت نحوه وجود آنست ،تجرد صورت عقلیه، گاهی به حسب فطرتست و با وجود تجردی از علت افاضه شده و گاهی تجرد به واسطه تجرید مجرد است، صورت کلیه مجرد که معقول و مشهود نفس است، چون نحوهی وجودش وجود تجردیست و معقولیت از صمیم ذاتش انتزاع می شود، وجود فی نفسه اش عین ثبوت آن برای عاقل است . چنین وجودی چون وجود فی نفسه اش عین حصولش جهت عاقل خود است باید به حسب وجود بدون اختلاف جهت، عین وجود عاقل خود باشد و وجودی غیر از این نحوه وجود نداشته باشد، و اگر برای صورت معقوله بالفعل وجودی غیر از وجود عاقل فرض شود به نحوی که عاقل و معقول دو ذات مباین و دو وجود متغایر باشند، و ارتباط بین آنها به مجرد حالیت و محلیت بوده باشد، باید بشود هر یک از عاقل و معقول را با قطع نظر از دیگری لحاظ نماید ولی لحاظ معقول بالفعل جدا از وجود عاقل محال است چون برای آن وجود، حقیقی غیر از وجود معقول بالذات (که وجود فی نفسه اش عین وجود الغیره اش برای عاقل است ) نمی باشد و به نظر تحقیق، صورت مجرد از ماده، دائماً معقول بالفعل است چه کسی آنرا تعقل بنماید یا ننماید . ومعقولیت در مرتبه متأخره از وجود معقول لحاظ نشده است و مرتبه ای غیر از آن وجود ندارد . معقول بالفعل نحوهی وجودش، وجود معقولی است و غیر از معقولیت شأنی ندارد و احتیاج به عاقلی غیر خود ندارد . پس صورت عقلیه، عقل و عاقل و معقولست، بدون اختلاف جهات، اگر به حسب معقولیت احتیاج به امری غیر از ذات داشته باشد، لحاظ امری غیر از ذات صور معقوله، جهت اتصافش به معقولیت، ملازم با انفکاک معقولیت بالفعل از عاقل بالفعل است ،در حالی که متضایف در وجود و درجات متکافئند، اگر معقول بالفعل شد باید عاقل آن هم بالفعل باشد و متضایفین از اقسام تقابلی که اطراف آن جمع نشوند نیستند، این برهان در محسوس بالذات و متخیل بالذات نیز جاریست ،چرا که محسوس آن صورت شیء است که بالفعل برای نفس حاصل شده است و به حکم تضایف و تکافؤ، محسوس بالفعل حاس بالفعل می خواهد که در رتبه و درجهی وجودی محسوس باشد، پس حاس دررتبه و درجه وجودی محسوس خواهد بود چرا که شأن متضایفین این است . در نتیجه محسوس، نفس وجود حاس است، پس حاسیت ومحسوسیت از ذات واحد در یک مرتبه و درجه انتزاع می شود و صورت محسوسه وجودش عین وجودش برای حاس است بلکه عین وجود حاس است و چون حاس شأنی از شئون نفس و طوری از اطوار وجودی اوست پس وجود محسوس عین شأنی از شئون وجودی نفس خواهد بود و همچنین است، اداراکات خیالیه که متخیل و متخیل با هم دو امر متضایف اند و باید جوهر متخیل در رتبهی وجود متخیل باشد، پس در نتیجه، صورت معقوله با جوهر عاقل و صورت متخیل با جوهر متخیل وصورت محسوسه با جوهر حاس متحد است و جوهر عاقل و متخیل و حاس یک حقیقت است که جوهر نفس است، پس جمیع صورتهای مدرکه از معقول تا محسوس همه به علم حضوری نزد نفس حاضرند، بلکه شأنی از شئون نفس اند و آنها را وجودی جز وجود اطواری نفس نیست .
از منکرین این نظریه شیخ الرئیس و اتباع او هستند، چرا که ایشان مقدماتی که اتحاد عاقل و معقول برآن توقف دارد تحصییل نکرده اند ،شیخ در رداین نظریه دو برهان عام و خاص ذکر کرده است ،دلیل عام شیخ بر رد اتحاد اثنین این است که اتحاد دو شیء اگر به معنای استحاله و تغییر احوال باشد امری ممکن است ونیز اگر به معنای ضمیمه شدن دو شیء، به هم و تولید شیء سوم باشد، باز هم اوی ممکن است، اما آنکه شیء واحد، شیء دیگر شود (دوچیز متحصل یکی گردند )، قول غیر معقول است زیرا در این صورت اگر هر دو متحدین موجودند، هر دو، دو موجود متمایزند و اصلاً اتحادی رخ نداده است، و اگر یکی از آنها موجود نیست، پس باطل شده است .
حق آن است که نوع دیگری از اتحاد ممکن است و آن صیرورت و استکمال موجود است به گونه ای که پس از استکمال مفهومی بر آن صادق است که پیش از آن ،صادق نبود، مانند تبدیل موجود ناقص به کامل. وانتزاع مفهوم های متعدد از وجود واحد، هیچ منع عقلی ندارد چرا که به طور مثال، حیوان و ناطق دو مفهوم متغایرند ودر عین حال هردو به وجود واحد در انسان موجودند و همچنین نفس انسان در عین بساطتش هم جوهر است ،هم عالم است ،هم قادر ،هم محرک ،هم سمیع و..و همچنین ذات احدی واجبی به وجود واحد بسیط و از حیثیت واحده مصداق همهی معانی کمالیه و صفات حسنای الهیه است .در اینگونه از اتحاد نیز، هر دو، به وجود واحد موجودند، چرا که یک وجود، مصداق مفاهیم متعددی قرار گرفته و موجودی که پس از تعقل موجود است، از جهاتی عاقل، از جهتی عقل و از جهتی معقول است.
تقریر برهان خاص شیخ در ردّ اتحاد عاقل به معقول این است که ؛جوهر عاقل بعد از اتحاد بامعقول یا همان موجود قبل ازاتحاد است یا شیء دیگریست، اگر همان موجود قبل از اتحاد باشد فرقی بین تعقل و عدم تعقلش نمی باشد، اگر جوهر عاقل بعد از اتحاد چیزی از آن زائل شده باشد، زائل، یا ذات جوهر عاقل است در این صورت لازم می آید، معدوم شده باشد یا آنکه زائل حالی از احوال جوهر عاقل باشد و این خود استحاله است، نه اتحاد و علاوه براین در اینگونه موارد، وجود هیولای مشترکه لازم است و درجای خود ثابت شده است که جوهر نفس بسیط است و مرکب از هیولا و صورت نمی باشد ، عمده اشکال او آن است که نفس را موجود متحصل بالفعل مجرد از ماده می داند و نوعیت آن را به حسب ذات، تمام می داند لذا هر صورتی که به آن وارد شود عرض زاید بر وجود نفس خواهد بود چرا که داخل در قوام نفس نمی باشد و متحد با آن نخواهد شد ، حال آنکه طبق نظر صدرالمتألهین، نفس در اول مرحله وجودکه به بدن افاضه می شود صورت شیءای از موجودات جسمانی است که با استکمال وتحولات جوهریه به مقام تعقل و قبول صور عقلی می رسد . نفس دراول، ماده و هیولا برای صور می باشد نه امر متحصل بالفعل، چون امر متحصل بالفعل محل اعراض واقع نمی شود و تعلق به بدن جسمانی نمی گیرد . و صور علمیه همان اشتداد جوهری نفس اند نه عرض زاید بر وجود نفس و نفس در انواع ادراکات از قوه به فعلیت و از نقص به کمال خارج می شود و صورتهای متوارده بر نفس فعلیت هائیست که به تحولات جوهریه عاید نفس می شود وتوارد صور به نحو لبس بعد لبس است نه خلع و لبس، و فعلیت لاحق بر نفس نسبت به فعلیت سابق برآن، همان تبدیل حد ناقص به کامل است . پس خروج نفس از قوه به فعلیت همان حصول صور ادراکیه برای نفس است و معنای عین معقول شدن نفس عاقل، تحول وجود ناقص به کامل است نه آنکه شیء معدوم شود و شیء دیگر موجود گردد و معنای صورت بودن نفس برای اشیاء متعدده آنست که نفس به واسطه استکمال درجه ای از وجود پیدا نماید که منشأ انتزاع معانی متعدده باشد . انسان از اول حدوث تا انتهای عمر اطواروشئون متعدده ای داردوصاحب نشئات ومقامات ودرجات مختلفه ای است که بعضی از آن درجات ازعالم خلق وبعضی ازعالم عقل وبعضی ازعالم برزخ است .پس دراتحادعاقل ومعقول به گفتهی شیخ نه اعدام واستحاله لازم می آیدونه ترکیب نفس ازهیولاو صورت و باید گفت که اصلا کمال نفس ناطقه این است که عالمی عقلی گردد، پس اگر علم با عالم متحد نشود و کیف نفسانی عارض بر ذات نفس ناطقه بوده باشد و جوهر نفس عاری از علم باشد، چگونه نفس ناطقه جهانی عقلی همانند جهانی عینی می گردد و در این صورت جوهرنفس که درمقام ذاتش عاری از نور علم است، چگونه به صور معقوله علمیه، عالم خواهد بود ؟
3-2اتحاد نفس با عقل فعال
گفته شد که ملاصدرا، درباب ادراک معقولات، نسبت به نفوسی که به مقام فنا رسیده اند، قائل به اتحاد نفس با عقل فعال است. این مسأله از مطالب شریف و نفیس و در نهایت غموض است که تا قبل از ملاصدرا مورد انکار بوده است و او آن را برهانی کرده است . مقصود از اتحاد با عقل فعال این است که، نفس به واسطه حرکت جوهری و استکمالات وتحولات به مرتبه ای از کمال می رسد که خود موجودی مجرد نوری می شود به این نحو که نفس با اولین مرتبه وجود عقلی متحد می شود، آن مرتبه نیز با مرتبه بالاتر از خودش متحد است و آن نیز بالاتر از خود اتحاد دارد، به عبارتی اتحاد با مثل نوریه یعنی اتحاد با کمال خود نفس و عبور از مرتبه نقض نفس و رسیدن به مرتبه ما فوق خود که عبارت است از بازشدن یک عالم و مرتبه وسیع و بزرگی که حد و اندازه ندارد، و از آن به بعد نفس با اتحاد با آن مرتبه وجود تبعی و ظلی پیدا می کند، یعنی با اتصال به مثل نوریه، درضمن و ذیل آنها در عوالم بی نهایت هستی حرکت می کند ،در تعابیر روایی نیز داریم که هر کس بتواند در سیر حبی خود به خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) متصل شود همانجا می رود که آن حضرات بالاستقلال رفتند . و این معنای دست یا زیدن به کشتی نوح است، فقط کافی است کسی به این مقام برسد که پیامبر صلی الله علیه و آله، بتوانند در حق او بفرمایند «منّا اهل البیت» . به این طریق نفس از عالم ماده( به واسطه حصول تجرد) به عالم برزخ و عقل مسافرت می کند و در مقام تعقل معانی و صور، عین آنها می شود . مطلبی که در اتحاد نفس با عقل فعال اهمیت دارد آن است که عقل فعال به حسب تمامیت وجود و صرافت ذات، بعینه جمیع اشیاء معقوله است، و این به آن معنا نیست که همه معانی معقوله به حسب انحاء وجودات خارجیه و وجودات خاصه خود در عقل وجود داشته باشند، چون انحاء وجودات خاصه با خصوصیات خارجیه خود به یک وجود، موجود نخواهند شد، و اتحاد اثنین به این معنا از محالات بدیهیه ایست . بلکه مراد از دارا بودن همه معانی کلیه این است که جمیع ماهیات متعدد موجود در خارج به وجودات متعدد و متکثر به کثرت عددی، در عقل مجرد به وجود واحد بسیط جمعی موجودند . سرمطلب آن است که وحدت عقول، وحدت عددیه نمی باشد بلکه وحدت آنها اطلاقی و انبساطی است . هر عقل مجردی همه معانی موجود در عالم ماده را به نحو اعلی و اتم در بردارد، چون همه معانی و حقایق خارجیه، از عقل مجرد نازل شده اند و هر علت فیاضی، تا به نحو اعلی واجد تمام کمالات وجودی معلول را دارا نباشد، مبدأ وجود معلول نخواهد شد، علت فیاضه باید جامع جمیع نشئات و ماهیات مادون خود باشد وچنین وجودی را واحد به وحدت اطلاقیه گویند، که از احاطه و سریان در مادون ابا ندارد .
همه صور کلیه ظهورات و شئوون عقل فعالند، صور عقلیه نیز دارای وحدت اطلاقی وشمولی اند، چون رشحات عقل فعالند اگر در اتحاد نفس با عقل فعال این مقدمات اثبات شود، دیگر از اتحاد نفس با عقل فعال لازم نمی آید که هر نفس متحد با عقل فعال ،به همه معلومات عقل فعال آگاه شود، اما اگر چنانچه عقل در سیر استکمالی به مراتب کامله ای برسد به نحوی که همه مراتب وجودی را نائل شود، در این صورت چه بسا به همه معقولات عقل فعال احاطه پیدا کند و عقل فعال از رشحات و حسنات وجودی او محسوب شود و این مقام اختصاص دارد به حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و اولاد طاهرین آن حضرت علیهم السلام . (می توان گفت)اتحاد مراتبی دارد، که مرتبه ادنای اتحاد در یک صورت کلیه است و مرتبه اعلای آن سیر کامل در ملک و ملکوت و احاطه عوالم غیب و شهود است . نفس در مقام اتحاد با عقل فعال، از جهت اتحاد با صورت عقلیه ای که درک کرده است و با آن متحد شده است، با عقل فعال نیز متحد می شود اما او به همه حقایق موجود در عقل عالم نمی گردد و چون همه معانی به طور صرافت و تمامیت اطلاق و وجود جمعی احدی درعقل موجودند، هر نفسی به اندازهی استعدادی که تهیه نموده است با عقل متحد می شود و چون معانی درعقل محدود نیست و وحدتشان، وحدت اطلاقیست، از ظهور در مجالی متعدد و اتصال بانفوس متکثر اباندارد . چنانکه گفته شد این اصل نیز مانند اصل اتحاد عاقل و معقول،مورد انکارحکمای اسلامی بوده وصدرالمتألهین نیز به گفتهی خودش مسأله رابا تضرع به درگاه خداوعنایت الهی،یافته است. از جمله منکران این نظریه نیز شیخ الرئیس است،او همانطور که اتحاد نفس با صور معقوله را نادرست می دانست، اتحاد نفس با عقل فعال را نیز منکر است، اشکال او بر این مساله این است که ؛ بنابر اتحاد نفس با عقل فعال و با فرض بساطت عقل فعال، یا لازم می آید که انسان در مقام تصور یک معنای کلی احاطه به تمام معانی موجود در عقل پیدا کند و یا آنکه عقل فعال باید صاحب اجزاء باشد که متعلق ادراک هر انسانی جزئی از عقل فعال گردد وبا جزئی از عقل فعال متحد شود ، اما به گفتهی صدر المتألهین، این اشکال به خاطر غفلت از سه امرناشی شده است :
1-نفس هنگام تعقل با صورت عقلیه متحد می شود .
2-عقل عبارت ازهمه معقولات است یعنی همه عقول در یک وجود عقلانی با همه جمع می شوند و همه معقولات به یک وجود موجود می شوند .
3-وحدت عقول،وحدت عددی نیست ،بلکه وحدت آن وحدت عقلی است .
یعنی اگر هزاران عقل مانند عقل فعال فرض کنیم، حال این واحد در وحدت خود، حال عقول متعدد مفروض را دارد در کثرت. و آنچه ثانی برای آن فرض نمائیم، همان وحدت عقلیست و ثانی نیست ،با توجه به این مقدمات ،نفس با حرکت جوهری خود کمال می یابد و هنگامیکه بتواند از بند بدن و ماده رها شود، می تواند وجود عقول را در عالم عقول درک کند وسعهی وجودی پیدا کند، و در این صورت، از اتحاد نفوس با عقل فعال نه تجزی و تقدر در عقل فعال لازم می آید و نه لازم می آید که هر نفسی در مقام ادراک همه معانی موجود در عقل فعال را ادراک نماید ، که توضیح آن گذشت.
بنابر آنچه گفته شد، می توان گفت مسالهی علم با توجه به مبانی خاص وابتکاری ملاصدرا به کلی دگرگون شد و علم در همهی چهره هایش جنبهی حضوری پیدا کرد.
بر مبنای او علم به غیر، در واقع علم به شانی از شوون نفس است و حقیقتا همه چیز در مملکت نفس انسان که عالمی شبیه به مملکت خدای متعال است اتفاق می افتد ،صور حسی و خیالی رقیقه و معلول و مرتبه ای از مراتب نفس و صور عقلی حاصل اتحاد با مرتبهی کامل نفس اند و آدمی در مسیر"شدن"با همین سرمایه حرکت و رشد می کند تا آنجا که خود عقلی شود و عالمی .
منابع
1-آشتیانی،جلال الدین، شرح حال و آراء فلسفی ملاصدرا، نهضت زنان مسلمان ،1360
2-جودای آملی، عبدالله ،فلسفه صدرا، مرکز نشر اسراء ،قم ،1378
3-همو،رحیق مختوم (شرح حکمت متعالیه)،مرکز نشراسراء ،قم ،1382
4-همو، شرح حکمت متعالیه اسفار اربعه ،انتشارات الزهراء ،قم،1372
5-حاج زین العابدینی،عباس؛"تاثیر تلقی صدرایی از نفس در حل معضلات فلسفهی اسلامی"،خردنامه صدرا،شمارهی 40،1384
6-حسن زاده آملی، حسن، دروس اتحاد عاقل به معقول ،انتشارات قیام ،قم،1375
7-شیرازی، صدرالدین محمد (ملاصدرا)،الحکمه المتعالیه فی اسفار الاربعه العقلیه ،داراحیاء التراث العربی،لبنان .
8-همو،شواهد الربوبیه فی مناهج السلوکیه // باحواشی حاج ملاهادی سبزورای//آشتیانی،سیدجلال الدین،مقدمه تصحیح وتعلیق//،بوستان کتاب ،قم ،1388
9-عرب مومنی،ناصر؛"نتقدی بر وجود ذهنی از دیدگاه صدرالمتالهین"،مجموعه مقالات همایش جهانی حکیم ملاصدرا،انتشارات بنیاد حکمت اسلامی صدرا،تهران،1380
10-فرقانی ،محمدکاظم، مسائل فلسفه اسلامی ونوآوری های ملاصدرا، انتشارات دانشگاه امام صادق، تهران ،1385
11-مصلح،جواد،ترجمه شواهد الربوبیه اثر محمد بن ابراهیم، انتشارات سروش ،تهران،1366
12-مطهری ،مرتضی، شرح منظومه، انتشارات صدرا،1375
13- همو،مقالات فلسفی، انتشارات حکمت، 1369
14-www.tahour.net
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |