دیدگاه علامه درباره اراده حقتعالی
واجبتعالی به دلایل زیر، فاقد اراده است
1- چنانکه گفته شد، اراده از نظر مشهور، کیفیتی نفسانی است
کیفیت نفسانی یکی از انواع مندرج در مقوله کیف است
آنچه که مندرج در مقوله کیف باشد، اولاً ماهیت دارد و ثانیاً عرض است
آنچه ماهیت داشته باشد، ممکن است
پس اگر واجبتعالی دارای اراده باشد، اولاً دارای ماهیت خواهد بود و ثانیاً ممکن خواهد بود و هر دو محال است
پس واجبتعالی اراده ندارد
2- اقسام متعلق اراده
أ- امور مجرد و باقی و دائم
ب- امور مادی و متغیر و فانی
اگر حقتعالی اراده داشته باشد و متعلق اراده او از قسم دوم باشد، لوازم نادرستی دارد، زیرا
اولاً از آنجا که اینگونه امور، حادث هستند، لازمهاش این است که اراده حقتعالی حادث باشد و در این صورت اشکالات نظریه اشاعره بر آن وارد خواهد شد
ثانیاً لازمهاش این است که همراه با مراد باشد و در نتیجه صفت ذاتی نباشد
ثالثاً چون اینگونه امور متغیر هستند لازمهاش این است که ذات واجبتعالی نیز متغیر باشد
اشکالات نظریه علامه و پاسخهای آن
اشکال یکم
با توجه به اینکه اراده، کمال است
ذات واجبتعالی واجد همه کمالات است
پس فقدان اراده به نفی کمال از ذات حقتعالی خواهد انجامید
پاسخ: ارادهای که ما میشناسیم و آن را در خود میبابیم، کمال نفس است نه کمال وجود، زیرا
کیفیت نفسانی و متغیر و حادث و ممکن است،
چنین وصفی کمال و شایسته ذات واجبتعالی نیست
اشکال دوم
فیلسوفان اراده را در واجبتعالی کیف نفسانی نمیدانند بلکه آن را علم به نظام احسن میدانند
بر این اساس، نه کیف است و نه متغیر و حادث بلکه کمال است
نفی چنین ارادهای از واجبتعالی، به معنی نفی کمال است
پاسخ: اولاً اراده به معنی علم نیست بلکه همانند علم یکی از مقدمات فعل اختیاری است
مقدمات فعل اختیاری عبارت است از علم، شوق، جزم و اراده
علم چند مرتبه از اراده پیشتر است و خود اراده نیست
ثانیاً بر فرض که اراده همان علم به نظام احسن باشد، در این صورت، با اثبات علم برای واجبتعالی دیگر نیازی به اثبات اراده نیست
ثالثاً هیچ دلیلی وجود ندارد که علم از مصادیق اراده باشد
اشکال سوم
چه ایرادی دارد که یک وجود دارای مراتب متعدد و مختلف باشد و به سبب مراتب مختلفش ماهیات و احکام متعدد هم داشته باشد؟
به عنوان نمونه، علم همینگونه است. دارای مراتب متعدد و احکام مختلف است. مثلاً
علم انسانها که به اشیاء خارج از وجودشان تعلق گرفته باشد، کیف نفسانی است
همین علم اگر به ذات و نفس خودشان تعلق گیرد، جوهر نفسانی است
علم عقول به ذات خودشان، جوهر عقلی است
علم واجبتعالی به ذات خودش، واجببالذات است
علم ممکن به ذات خودش، ممکن است
پس علم به دلیل تعدد مراتب هم کیف است هم جوهر و هم فوق مقوله
هم ممکن است و هم واجب
چه اشکالی دارد که اراده نیز همینگونه باشد؟ مراتبی داشته باشد که برخی از آنها شایسته ذات حقتعالی باشد؟
پاسخ: تشبیه اراده به علم درست نیست.
اگرچه علم همانگونه که گفته شد، دارای مراتب متعدد است ولی اراده اینگونه نیست
به تعبیر دیگر، اگر چه در مورد علم گفته شده است که کیف نفسانی است ولی میتوان آن را از ماهیت تجرید نمود و باقیمانده آن را که حیثیتی وجودی است به حقتعالی نسبت داد اراده اینگونه نیست
توضیح
اولاً، علم کیف نفسانی نیست و حیثیتی وجودی است که فوق مقوله است و ماهیت ندارد
ثانیاً، بر فرض که برخی از مصادیق علم، کیف نفسانی باشد، برخی دیگر از مصادیق آن مانند علم حضوری، جوهر یا فوق مقوله است
هر گاه مفهومی، مصادیقی داشته باشد که در مقولات متعدد مندرج باشند، به هیچ مقولهای تعلق ندارد بلکه وصف وجودی فوق مقوله است که از وجود بما هو وجود انتزاع شده است
علم از همین قسم است. مصادیقی دارد که برخی از آنها عرض، برخی دیگر، جوهر و برخی فوق مقوله است
ولی اراده اینگونه نیست، مصادیق متعدد ندارد تا گفته شود، وصفی وجودی است و شایسته حقتعالی است
اشکال چهارم
شکی نیست که فاعل مختار، هر کاری که انجام میدهد، با اراده و مشیت است
واجبتعالی نیز فاعل مختار است
پس باید اراده و مشیت داشته باشد
ولی چون ارادهای که انسان دارد کیف نفسانی است، در حقتعالی نیست، پس علم او همان اراده اوست.
پاسخ: شکی نیست که فاعل مختار هر کاری که انجام میدهد با علم اراده است
شکی هم نیست که واجبتعالی اراده که کیف نفسانی است ندارد
اما اینکه علم او اراده باشد، دلیلی ندارد
این نشان میدهد که این سخن که « فاعل مختار، هر کاری که انجام میدهد، با اراده و مشیت است» درست نیست
اشکال پنجم
اگر اراده تنها کیف نفسانی است و نه وصفی وجودی، پس چرا از مرتبه فعل که کیف نفسانی نیست، انتزاع میگردد
انتزاع آن از مرتبه فعل نشاندهنده این است که اراده تنها کیف نفسانی نیست بلکه مانند علم، صفتی وجودی است
پاسخ: ارادهای که از مرتبه فعل انتزاع میگردد، صفت حقیقی نیست بلکه از لوازم معنی حقیق اراده است که مجازاً بدان اراده گفته میشود. مانند رحمت
رحمت انفعالی نفسانی است که با مشاهده نیازمند در ما پدید میآید و سبب رفع نیاز از کسی میشود
اگر حقتعالی رحیم است به این سبب است که از نیازمندان رفع نیاز میکند نه آنکه از دیدن نیازمندان منفعل و متأثر گردد. اراده ه8م همینگونه است. به هنگام مشاهد فراهم بودن همه اسباب انجام کار، گفته میشود، او اراده انجام چنین کاری را دارد.
واجبتعالی مبدأ هر موجود ممکنی است یا
اراده حقتعالی شامل همه موجودات است
برهان یکم
اصالت هر چیزی به وجود آن است
موجود یا واجبالوجود است یا ممکن الوجود
ماسوای واجبتعالی، خواه جوهر باشد، خواه عرض؛ خواه ذات باشد، خواه صفت و خواه فعل، همه ممکنالوجود هستند
هر ممکنی در مرز استوای میان وجود و عدم قرار دارد
هر چیزی که اینگونه باشد برای خروج از حدّ استواء نیار به مرجح دارد که بدان وجوب و وجود بخشد
پس همه موجودات ممکن در تلبس به وجود، نیازمند به واجبالوجود هستند
و چون این نیازمندی مربوط به ذات ممکنات است، هم در حدوث با او نیازمندند و هم در بقاء
پس واجبتعالی علت همه موجودات (ذات، صفت و فعل) است یا بیواسطه (حکمت متعالیه) یا باواسطه (حکمت مشاء)
برهان دوم
وجود معلول (هر چه که باشد، ذات، صفت، فعل) عین تعلق به علت است
پس در عالم هستی تنها یک ذات مستقل وجود دارد و باقی همه عین ربط به اویند و معلول او
دیدگاه معتزله
افعال انسان، مخلوق خود انسان است و واجبتعالی در آن دخالتی ندارد
تنها نقش واجبتعالی این است که به انسان قدرت بر انجام کارد میدهد و اسباب انجام کار را برای انسان فراهم میسازد
انسان با فرض وجود اسباب و قدرت، میتوان کار را انجام بدهد و میتواند انجام ندهد
خواست و نخواستن واجبتعالی در انجام کار بهوسیله انسان تأثیری ندارد
یعنی انسان میتواند کار را انجام بدهد اگر چه خدا آن را نخواهد
و میتواند انجام ندهد اگر چه خدا آن را بخواهد
دلایل نظریه معتزله
دلیل یکم
اگر واجبتعالی خالق افعال انسان باشد، امر، نهی، وعد، وعید و استحقاق ثواب و عقاب بیمعنی خواهد بود
دلیل دوم
اگر واجبتعالی خالق افعال انسان باشد، لازمهاش این است که او فاعل انواع شرور و کارهای ناپسندی مانند کفر و گناه باشد و حال آنکه او از هر ناشایستی منزه و مبرّی است
نقد و بررسی
پاسخ یکم:
افعال اختیاری انسان، ممکنالوجود هستند
نسبت هر ممکنی به وجود و عدم برابر است
خروج از حدّ استواء، نیاز به مرجح دارد
مرجّحِ موجود ممکن باید واجبالوجود باشد وگرنه یا به دور میانجامد یا به تسلسل
پس همه افعال ممکن باید به فاعل واجبالوجود منتهی گردد
با وجود علت مرجح یا علت تامه، فعل نیز واجبالوجود میگردد
با وجوب و ضرورت فعل، جایی برای امکان آن باقی نمیماند
حاصل آنکه فعل نسبتی به واجبالوجود دارد و آن این است که واجبالوجود آن را ایجاد میکند
نسبتی هم به انسان دارد و آن این است که فاعل مباشر ان است
انسان در عین آنکه علت آن فعل است، خودش معلول و مسخر واجبتعالی است
و چون این فاعلیت طولی است، با هم تعارضی ندارند
تعدد فاعلهای عرضی است که با هم قابل جمع نیستند
نکته
تعلق اراده واجبالوجود به فعل انسان، با اختیار انسان ناسازگار نیست، زیرا
اراده واجبالوجود به فعل اختیاری انسان تعلق گرفته است نه به فعل او بهطور مطلق
پاسخ دوم
اگر افعال اختیاری انسان از قلمورو قدرت واجبالوجود خارج باشد، یعنی واجبالوجود چیزی را اراده کند و انسان آن را انجام ندهد یا اراده نکند و انسان آن را انجام دهد، لازمهاش این است که
قدرت مطلقه واجبالوجود که عین ذات اوست، مقید باشد و این محال است
پاسخ سوم
ایجاد و جعل وجود، اختصاص به واجبتعالی دارد و واجبتعالی در این جهت شریک ندارد، چون
غیر ندارد و هر چه که به عنوان غیر فرض شود، فعل و معلول اوست که ممکن بالذات است و واجب بالغیر
بر این اساس، فاعل مستقل فرض کردن، فعلی از افعال واجبتعالی که معلول اوست، محال است
نکته
فاعل مستقل دانستن انسان در افعال خویش، بدترین صورت شرک است و از بتپرستی بدتر است، چون
بتپرستان و ستارهپرستان، بتها و ستارهها را شفیع خود و واسطه درگاه حقتعالی قرار میدادند نه خالق چیزی
ولی کسانی که انسان را فاعل مستقل کارهای خود میدانند، در واقع انسان را خالق میپندارند
پاسخ چهارم
دلیل نخست آنها نادرست است زیرا
ناسازگاری وعد و وعید و کیفر و پاداش، در صورتی است که کارهای انسان تنها به حقتعالی نسبت داشته باشد و حال آنکه هر کاری دو نسبت دارد و مربوط به دو فاعل است که در طول هم هستند
پاسخ پنجم
دلیل دوم آنها نیز نادرست است زیرا
اولاً شرور موجود در جهان، اموری هستند که جنبه خیر بودن آنها بر شر بودنشان غلبه دارد و شرشان اندک است
ترک شر اندک، مستلزم این است که ترک خیر بسیار است
ترک خیر بسیار خود مستلزم شر بسیار است
پس ترک شر اندک، محال است
به تعبیر دیگر، وجود شرور اندک در عالم به خاطر خیرات بسیار آنهاست
پس مقصود اصلی و اولی آفرینش خیرات است و مقصود ثانوی و تبعی، شرور
ثانیاً، وجود از جهت وجود بودن، خیر است نه شر
شرور به برخی از موجودات محدود ملحق میگردد
آنچه از حقتعالی افاضه میگردد، خیر است
ولی از آنجا که موجودات محدود باید از هم متمایز باشند، باید نقص و عدم داشته باشند وگرنه از همدیگر تمایز نخواهند داشت
پس وجود شرور که همان محدودیتهای موجودات مقید است، امری ضروری است
دیدگاه اشاعره
هر موجود غیر از واجبتعالی، خواه ذات باشد خواه وصف و خواه فعل، بیواسطه از واجبتعالی صادر میگردد و تنها واجبتعالی فاعل است نه غیر او
لوازم نظریه اشاعره
1- انکار اصل علیت و اعتقاد به اینکه اولاً رابطه میان اسباب و مسببات، تعاقب و توالی است
ثانیاً این تعاقب تنها به خاطر عادت الهی است
عادة الله جرت علی الاتیان بالمسببات عقیب الاسبا من غیر تأثیرمن الاسباب فی المسببات و لاتوقف المسببات علی الاسباب
2- پذیرش جبر در افعال اختیاری انسان و تأثیر نداشتن اراده او در کارهایش
دلایل اشاعره
1- تعلق اراده واجبتعالی به فعلی که اختیاری نام دارد، آن فعل را واجب التحقق و ضروری الوقوع میسازد
هر گاه فعلی واجب التحقق و ضروری الوقوع باشد ممکن نیست آن فعل اختیاری باشد یا فاعل بتواند آن را ترک کند. همچنین است عکس آن
2- هر کاری که متعلق علم واجبتعالی باشد، واجب التحقق و ضروری الوقوع است
انجام معصیت، معلوم واجبتعالی است
پس انجام معصیت، واجب التحقق و ضروری الوقوع است
و چنانکه گفته شد، کاری که واجب التحقق و ضروری الوقوع باشد ممکن نیست آن فعل اختیاری باشد یا فاعل بتواند آن را ترک کند. همچنین است عکس آن
نقد و بررسی
1- انتساب فعل به واجبتعالی با انتساب آن به فاعل مباشر، ناسازگار نیست، چون این دو انتساب در طول هم هستند
2- انکار اصل علیت اولاً خلاف بداهت است
ثانیاً بر فرض عدم علیت، راهی برای اثبات فاعل برای اشیاء وجود نخواهد داشت.
به تعبیر دیگر، در این صورت راهی برای اثبات وجود واجبتعالی وجود نخواهد داشت
3- استدلال نخست آنها نادرست است، زیرا
اگر چه تعلق اراده واجبتعالی به فعل، سبب ضرورت آن است ولی اراده واجبتعالی به فعل به وصف اختیاری بودن آن تعلق میگیرد نه بهطور مطلق
بر این اساس، فعل با وصف اختیاری بودن و مراد انسان بودن، واجب التحقق و ضروری الوقوع است.
4- استدلال دوم آنها نیز نادرست است، زیرا
فعل معصیت به وصف اختیاری بودن، معلوم واجبتعالی است، یعنی با این وصف که آن فعل را انسان مختار انجام میدهد، معلوم اوست، پس با وصف اختیاری بودن آن واجب التحقق و ضروری الوقوع است
پس اگر با این وصف تحقق نیابد، علم واجبتعالی، جهل خواهد بود. و خدای متعال از این اوهام منزه است
تنبیه: مبنای جبر انسان
از نظر متکلمانی که قائل به جبر هستند مانند اشاعره، علت جبر انسان در کارهای خود، علم واجبتعالی یا قضای علمی اوست نه اراده او
قائلان به جبر در مورد علت آن دو دیدگاه مختلف دارند
1- علم یا قضای علمی واجبتعالی
2- اراده واجبتعالی
برخی بر این باورند که قضای علمی جایی برای اختیار انسان باقی نمیگذارد، زیرا
همه رخدادهای جهان از جمله کارهای انسان، پیش از آنکه تحقق عینی یابند، ثبوت علمی یافتهاند و واجبتعالی به همه آنها آگاه است و آنها همانگونه تحقق مییابند که در علم واجبتعالی وجود داشتهاند
برخی دیگر بر این باورند که اراده الهی جایی برای اختیار انسان باقی نمیگذارد، زیرا
پیش از آنکه انسان چیزی را اراده کند، واجبتعالی آن را اراده کرده است
به تعبیر دیگر، از آنجا که اراده انسان، امری ممکن است باید به ارادهای واجب، مستند باشد، پس اراده انسان فرع اراده واجبتعالی است، پس هرچه را او اراده نماید انجام خواهد شد، خواه انسان آن را بخواهد و خواه نخواهد
اشاعره علت جبر انسان در کارهای خود را قضای علمی واجبتعالی میدانند نه اراده او
دلیل اشاعره بر استناد جبر به علم
به گفته آنان، اگر اراده واجبتعالی سبب جبر انسان در کارهای خود گردد، لازمهاش این است که
فعل انسان پیش از انجام، واجب التحقق و ضروری الوقوع باشد
هر کاری که واجب التحقق و ضروری الوقوع باشد، فاعل آن موجَب و مجبور است
پس اگر علت انجام کارهای انسان، اراده واجبتعالی باشد، لازمهاش این است که واجبتعالی فاعل موجَب و مجبور باشد، زیرا به سبب مجبور بودن انسان، اختیار فعل و ترک از واجبتعالی سلب میشود که محال است
نقش اراده واجبتعالی در کارهای انسان این است که فعل را از حدّ وسط وجود و عدم خارج سازد ولی آن را واجب نسازد بلکه بدان اولویت دهد.
گویی کارهایی که اراده واجبتعالی بدان تعلق گرفته است با کارهایی که اراده واجبتعالی بدانها تعلق نگرفته است این است که دسته اول برای وجود یافتن اولویت دارند ولی دسته دوم اولویت هم ندارند. البته هیچکدام به خاطر تعلق اراده الهی به آنها، وجوب وجود ندارند و واجب التحقق و ضروری الوقوع نیستند
مبنای فکری این دیدگاه
علت چنین عقیدهای این است که اراده واجبتعالی را فعلی میداندد نه ذاتی
نقد و بررسی
1- پیشتر گفته شد که معلول، پیش از وجود، وجوب بالغیر دارد. (الشئ ما لمیجب لمیوجد)
این وجوب بالغیر همانند وجودش، برگرفته از فاعل است
هر چه که برگرفته از فاعل باشد، متأخر از فاعل است
تأثیر متأخر بر متقدم محال است
پس محال است که واجب التحقق و ضروری الوقوع بودن کارهای انسان که نتیجه اراده الهی باشد، در واجبتعالی تأثیر گزارد و احتیار از او سلب نماید و او را موجَب سازد
وگرنه تأثیر متأخر در متقدم است و محال
2- اگر فاعل مختار به سبب وجوب غیری فعل، موجَب گردد، در این صورت تفاوتی وجود ندارد که علت این وجوب غیرب، اراده الهی باشد یا قضای علمی سابق
اگر وجوب غیری سبب موجَب شدن واجبتعالی شود، تفاوتی ندارد که این وجوب غیری به سبب اراده بهوجود آمده است یا به سبب قضای سابق.
3- اینکه اراده سبب واجب التحقق و ضروری الوقوع بودن کارهای انسان نمیشود بلکه تنها به آنها اولویت میبخشد، لازمهاش این است که ممکن در وجود و عدم خود نیازی به علت نداشته باشد،
چون با وجود اراده واجبتعالی هوز فعل انسان، وجوب پیدا نکرده است و اگر چه راجه آن است که آن فعل انجام شود ولی چون قطعی نشده است رخدادن طرف مرجوح، ممکن است، پس با وجود اراده واجبتعالی میتوان پرسید:
کار انسان که واجب التحقق و ضروری الوقوع نبود، چرا انجام شد؟
4- اگر نسبت اراده به فعل و ترک برابر است، این پرسش مطرح است که با فرض استواء نسبت، چرا وجود فعل بر عدم آن ترجیح دارد
لازمه است سخن این است که ترجیح چیزی بر چیزی نیاز به علت و مرجح نداشته باشد.
حیات حقتعالی
نشاه حیات این است که موجود، دارای درک و فعل باشد
حیّ یعنی ادرّاک الفعّال؛ کثیر ادرک و کثیر الفعل
دلایل اثبات حیات
1- علم و قدرت از لوازم حیات است، از اینرو، هر چع علم و قدرت داشته باشد، حیات نیز دارد
واجبتعالی علم و قدرت دارد
پس حیات هم دارد
2-ادراک حیوانی، ادراک حسی و زائد بر ذات است و با اینحال، موجوداتی که ادراک حسی دارند، حیات هم دارند
پس کسی که علم و ادراکی فراتر از علم و ادراک حسی داشته باشد و علم و ادراک او عین ذاتش باشد، سزاوارتر است به حیّ بودن و حیاتش نیز فراتر است از حیات طبیعی و حیوانی
3- حیات کمال است
واجبتعالی همه کمالات را داراست
پس واجبتعالی حیات دارد
4- حیات موجودات، امری ممکن است
هر ممکنی نیاز به علت واجب الوجود دارد
پس واجب الوجود مبدأ حیات همه موجودات است
علت و معطی چیزی، فاقد آن نیست
پس واجب الوجود فاقد حیات نیست
حیات
حیات ناشناخته است و تنها چیزی که از آن میدانیم برخی لوازم آن است که عبارت است: ادراک و فعل یا ادراک و قدرت.
به همین سبب، موجود حیّ را چنین تعریف کردهاند: ادراّک الفعّال
نکته
ادراک و قدرت از لوازم حیات است نه خود حیات زیرا
در برخی از موارد علم و حیات از یکدیگر جداییپذیر هستند
در برخی از موارد نیز قدرت و حیات از یکدیگر جداییپذیر هستند
اثبات حیات برای حق تعالی
دلیل یکم
از آنجا که موجوداتی که علم و قدرت زائد بر ذات دارند، حیات نیز دارند
پس موجودی که علم و قدرت او عین ذات اوست، مانند واجبتعالی، بهطریق اولی حیات دارد
دلیل دوم
حیات کمال است
واجبتعالی همه کمالات را دارد
پس واجبتعالی حیات نیز دارد
اراده و کلام
به نظر مشهور، اراده و کلام از صفات ذاتی حقتعالی است ولی به نظر علامه، این دو صفت ذات نیستند بلکه از صفات فعل میباشند
بحث درباره اراده پیشتر در مسأله قدرت گذشت
کلام
به نظر برخی، کلام عبارت است از لفظی که به دلالت وضعی بر مراد و درون متکلم دلالت کند
بر این اساس، کلام، موجودی اعتباری است که آگاهان به به وضع الفاظ به وسیله آن مراد متکلم را درک میکنند
اگر چیزی وجود داشته باشد که به دلالت حقیقی بر چیزی دلالت کند، مانند دلالت اثر بر مؤثر، دلالت معلول بر کمالات علت، به طریق اولی کلام است
به تعبیر دیگر، لفظ بودن دالّ برای کلام نامیدن آن، شرط نیست بلکه هر گونه دلالتی کلام است.
نقد وبررسی
به نظر علامه، این نوع تعریف از کلام، بازگرداندن کلام به قدرت است، بنابراین، نباید آن را جدای از قدرت دانست
علاوه بر این، میتوان همه معانی وجودی را اگر چه غرق در مادیت و محدود به نقایص و اعدام باشد، به یکی از صفات حقتعالی بازگرداند
در این صورت، همه صفات، برای حقتعالی ذاتی خواهد بود و دیگری نباید تعداد معینی از صفات را ذاتی دانست و حال آنکه مشهور صفات ذاتی حقتعالی را هفت صفت دانستهاند.
اشکال بر نظر علامه:
بر این اساس نباید سمع و بصر را نیز از صفات حقتعالی دانست، زیرا آن دو نیز به علم حقتعالی باز میگردند
پاسخ:
تفاوت این دو با کلام در این است که این دو در کتاب و سنت به عنوان صفات خدای متعال وارد شده است ولی کلام به عنوان صفت ذاتی خدای متعال در کتاب و سنت نیامده است
عنایت الهی به خلق و احسن بودن نظام هستی
فاعل علمی: فاعلی است که علم او در تمامیت فاعلیتش دخالت دارد بهگونهای که اگر علم نداشته باشد، علیت او برای فعل نیز تام نیست
چنین فاعلی هر کاری که انجام میدهد، به مقصود دستیابی به کمالی است که فاقد آن است
گاهی کمال یادشده، چندان اهمیت ندارد و به همین خاطر فاعل برای دستیابی به آن، فعل را با دقت چندانی انجام نمیدهد
گاهی کمال یادشده، بسیار اهمیت دارد و به همین خاطر فاعل برای دستیابی به آن، فعل را با دقت انجام میدهد بهگونهای که همه ویژگیهای فعل در آن لحاظ میگردد.
مقصود از عنایت همین است و فاعلی که فعل را با دقت انجام میدهد به گونهای که همه ویژگیهای لازم را دارد، فاعل بالعنایه نامیده میشود.
واجبتعالی، از همه چیز بینیاز است و هیچ کمالی نیست مگر آنکه حقتعالی آن را در عالیترین صورت دارد، از اینرو، غایتی غیر از ذات خود ندارد تا برای دسترسی به آن، فعل را با دقت تمام انجام دهد
ولی از آنجا که واجبتعالی علم ذاتی به همه چیز ممکن چیز دارد
علم او نیز عین ذات کامل اوست و بنابراین، از همه جهات کامل است
همچنین، علم او علت پیدایش همه موجودات است
پس هر چیزی همانگونه به وجود میآید که مقتضای علم اوست
یعنی به بهترین صورتی که با ذات و علم ذاتی او تناسب دارد
همین را عنایت حقتعالی به موجودات نامند
علاوه بر استدلال عقلی یادشده، میتوان از طریق تجربه نیز عنایت حقتعالی به خلق را اثبات نمود
وجود نظم دقیق میان موجودات، اهداف و ابزارهای آنها دلیلی بر این مطلب است
آنچه که در مورد حقتعالی گفته شد، درباره علل فراطبیعی و عقول مجرد نیز قابل بیان است
چنین موجوداتی نیز به سبب تجرد آنها و فعلیت کمالاتشان، فاقد چیزی نیستند ولی فعل آنها مناسب با ذات مجرد و بالفعل و علم ذاتی آنهاست
از همینجا معلوم میگردد که جهان هستی به این سبب که فعل حقتعالی است، نظام احسن و اتقن است.
توضیح
عوالم هستی سه مرتبه دارد، زیرا
یا عالمی است که وجود آن آمیخته با قوه و استعداد است، بهگونهای که کمالات اولی و ثانوی آن در آغاز آفرینش با هم جمع نیست. (عالم ماده)
یا عالمی است که وجود آن پیراسته از قوه و استعداد است، بهگونهای که کمالات اولی و ثانوی آن در آغاز آفرینش با هم جمع است و همه کمالات آن بالفعل است
این خود بر دو قسم است:
عالمی است که تنها از مادّه مجرد است ولی از آثار و عوارض مادّه مانند کمیت و کیفیت و مانند آن مجرد نیست. (عالم مثال)
عالمی است که از مادّه ولی آثار و عوارض مادّه مجرد است. (عالم عقل)
هر یک از این عوالم سهگانه، در نوع خود تمام کمالات ممکن را بالفعل یا بالقوه دارند و تامتر از آن قابل تصور نیست
مسأله شرور
مسأله شرور در الهیات به چند مسأله ارتباط دارد و برخی آن را دلیل نفی برخی از بینات مبینات قرار دادهاند. به عنوان نمونه:
1- برخی وجود شرور را دلیل بر نفی وجود خدا دانستهاند
2- برخی آن را دلیل بر نفی علم خدا دانستهاند
3- برخی آن را دلیل بر نفی قدرت خدا دانستهاند
4- برخی آن را دلیل بر نفی وحدت خدا دانستهاند
5- برخی آن را دلیل بر نفی حکمت خدا دانستهاند
6- برخی آن را دلیل بر نفی رحمت و محبت خدا دانستهاند
نقد و بررسی
1- شرور اموری عدمی هستند
دلیل بر عدمی بودن شر
اگر شر امری وجودی باشد، دو فرض قابل تصور است
برای خودش شر باشد
برای غیر خودش شر باشد
هر دو فرض محال است،
فرض نخست محال است، زیرا
اگر چیزی برای خودش شر باشد:
یا سبب عدم خودش است
یا سبب عدم کمالات خودش
یا نه ذات خود را نفی میکند و نه کمالات خود را
اگر سبب عدم خودش باشد، از اصل بهوجود نمیامد چون ذاتاً مقتضی عدم خود است
اگر سبب عدم کمالات خودش باشد، لازمهاش این است که میان ذات و کمالات آن هیچ رابطهای وجود نداشته باشد و حال آنکه اولاً هر ذاتی مقتضی کمالات خود است و ثانیاً عنایت ازلی حقتعالی مقتضی آن است که هر چیزی به کمالات خود دستیابد
اگر نه ذات خود را نفی میکند و نه کمالات خود را، در این صورت شر نیست.
فرض دوم هم محال است زیرا
اگر چیزی برای غیر خودش شر باشد:
یا سبب عدم ذات آن غیر است
یا سبب عدم کمالات آن غیر است
یا نه سبب عدم ذات آن غیر است و نه سبب عدم کمالات آن
هر سه فرض محال است: زیرا
فرض یکم و دوم (سبب عدم ذات آن غیر یا سبب عدم کمالات آن باشد) بدین دلیل محال است که در این صورت، شر همان عدم غیر و کمالات غیر است نه چیزی که سبب عدم آنها شده است، چون اگر آندو (عدم غیر و عدم کمالات غیر) خیر باشد، سبب آندو نیز خیر خواهد بود نه شر
فرض سوم هم محال است، زیرا چیزی که نه سبب نفی چیزی شود و نه سبب نفی کمالات چیزی، دلیلی ندارد که شر باشد
دقت در مواردی که شری تحقق یافته است، نکته یادشده (عدمی بودن شر) را روشن میسازد.
به عنوان نمونه
اگر کسی دیگری را به قتل برساند با تحلیل آنچه در این قتل وجود دارد، به عدمی بودن شر خواهیم رسید.
آنچه که در قتل وجود دارد از اینقرار است:
1- ضربهای که قاتل بر مقتول وارد کرده است، کمال است
به همین سبب اگر این ضربه به قتل دشمن بشریت میانجامید، شر نمیبود.
2- تیزی شمشیر، کمال شمشیر است
3- لطافت گردن مقتولف کمال بدن مقتول است
4- تنها چیزی که شر است، بطلان حیاط یا جدایی روح از بدن یا انفصال سر از تن است که اموری عدمی است نه وجودی
اشکال بر عدمی بودن شر
درد، شر است
درد، نوعی ادراک است
ادراک، امری وجودی است
پس برخی از شرور، امور وجودی هستند نه عدمی
پاسخ
درد اگر چه نوعی ادراک است ولی ادراک امری عدمی است
مانند ادراک نفی اتصال و مانند آن به علم حضوری نه حصولی
در واقع، به هنگام درد، نفی اتصال که امری عدمی است با علم حضوری نزد عالم حاضر است
به تعبیر دیگر، حضور تفرق اتصال نزد عالم همان درد است
تفرق اتصال از انواع عدمی است
پس درد، نوعی عدم است و شر
به تعبیر سوم، درد، ادراک فقدان اتصال و مانند آن است
نتیجه
با توجه به اینکه شرّ امری عدمی است، تنها در جهان طبیعت که امکان فقدان و عدمیات هست، وجود خواهد داشت نه در عوالم فراتر از طبیعت
2- شرور اموری نسبی هستند
3- آنچه که شر نام دارد دارای خیراتی است که بر شر بودن آنها غلبه دارد
به گفته ارسطو، اشیاء را میتوان پنج قسم تصور کرد
1- اشیایی که خیر محض هستند
2- اشیایی که شر محض هستند
3- اشیایی که خیرشان بر شرشان غالب است
4- اشیایی که شرشان بر خیرشان غالب است
5- اشیایی که خیر و شرشان مساوی است
از اقسام یادشده تنها دو قسم وجود دارد نه بیشتر
قسم نخست که واجبتعالی و دیگر موجودات مجرد است
قسم سوم که موجودات مادی هستند
وجود قسم سوم واجب است، زیرا اگر وجود نداشته باشد، لازمهاش شر کثیر است چون ترک خیر کثیر، همان شر کثیر است
قسم دوم که همان عدم محض است محال است چون چیزی نیست تا وجود بیابد
وجود قسم چهارم و پنجم نیز با عنایت حقتعالی ناسازگار است
4- شرور مقصود بالذات نیستند
5- شرور از لوازم جداییناپذیر جهان طبیعت هستند
6- آفرینش شرور، ممکن است و آفرینش ممکنات به شرط وجود قابلیت آن، ضروری است
7- بسیاری از شرور به اختیار انسان ارتباط دارد
8- بسیاری از شرور قابل پیشگیری است
9- بسیاری از شرور، قابل تبدیل شدن به خیر محض است
10- برخی از شرور، آزمون الهی است
11- برخی از شرور، پاداش مطلوب و مرغوب دارد
12- بسیاری از شرور، رحمت خاص خدای متعال است
ما به کس بلا عطا نکنیم تا که نامش ز اولیا نکنیم
این بلا گوهر خزانه ماست ما به هر کس گهر عطا نکنیم
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |