موضوع : تقریر برهان وجودی در نزد آنسلم ، دکارت ، کانت ، اسپینوزا ، لایب نیتس ، مفهوم گرایان و حکیم غروی اصفهانی
پژوهشگر: آرزو سلیمانی
زیر نظر استاد دکتر خسینی شاهرودی
مقدمه
وجود خداوند باری تعالی همواره یکی از دغدغههای مهم بشر بوده است چه به صورت اثبات و چه به صورت انکار، و در مورد آن از دیرباز تا کنون دیدگاههای متفاوتی وجود داشته است برخی وجود خدا را بدیهی و بی نیاز از استدلال میدانند با این دلیل که چیزی روشنتر از خدا وجود ندارد تا از طریق آن به خدا پی ببرند. برخی دیگر بر وجود خدا استدلال اقامه کردهاند که آنان خود بر دو دستهاند: الف- وجود خدا را میتوان به صورت پیشینی اثبات نمود، یعنی در این راه مخلوقات واسطه اثبات وجود خدا نیستند این براهین عبارتند از: 1- برهان صدیقین 2- برهان وجودی 3- برهان فطرت 4- برهان تجربه دینی 5- برهان اخلاقی 6- برهان معقولیت(دفع خطرمحتمل).
ب) وجود خدا را میتوان به صورت انی اثبات نمود، یعنی در این راه مخلوقات واسطه اثبات وجود خدا هستند. این براهین عبارتند از : 1- برهان علی 2- برهان امکان و وجوب 3- برهان نظم 4- برهان حرکت 5- برهان درجات کمال 6- برهان معجزه 7- برهان فسخ عزایم .
همان گونه که در بالا ذکر شد دستهای از استدلالها در مورد اثبات وجود خدا به صورت پیشینی هستند . وجه مشترک همه براهینی که ذیل این عنوان قرار دارند این است که در اصل بر مبنای مفهومی مقدم بر تجربه و بی نیاز از تحقیقات پسین مبتنیاند بنابراین هر تقریری از این براهین را چنان چه تقدیری کارآمد باشد می توان با صرف استفاده از مفهوم خدا و برخی اصول استنتاجی مبتنی بر مفاهیم وجوب و امکان به کار بست.
یکی از جنجالیترین این استدلال ها ، برهان وجودی است که سنت آنسلم آن را در قرن یازدهم مطرح کرد و از آن زمان تا به امروز سخنان بسیاری در رد یا تأیید آن گفته شده است. درغرب فیلسوفانی از جمله دکارت، لایب نیتس، اسپنیوزا، کانت و در دور معاصر کسانی چون هارتشورن، مالکولم و پلانتینجا به تفصیل در مورد آن بحث کردهاند . متفکرانی از جهان اسلام نیز درباره این برهان بحث کردهاند؛ ابونصر فارابی که یک قرن قبل از آنسلم میزیسته در« الدعاوی القلبیه»و مرحوم شیخ محمدحسین اصفهانی در« تحفه الحکیم » برهانی شبیه برهان آنسلم اقامه کردهاند. همچنین شهید مطهری در«پاورقی اصول فلسفه و روش رئالیسم» ج5، و آیت الله جوادی آملی در« تبیین براهین اثبات وجود خدا» این برهان را منتج نمیدانند و از طرفی کسانی چون مهدی حائری یزدی در« کاوشهای عقل نظری» از این برهان دفاع کرده و آن را متقنترین دلیل غربیها بر اثبات وجود خدا به حساب میآورند.
در مرکز برهان وجودی ، این نظریه قرار گرفته است که اگر خدا موجود باشد وجودش ضروری است، خدا نه ممکن الوجود است نه آن گونه موجودی است که وجودش اتفاقی محض باشد. در این برهان از مفهوم خدا مانند «واجب الوجود» یا «کامل مطلق» یا «چیزی که بزرگتر از آن قابل فرض نیست »آغاز می شود و با استفاده از قوانین منطق و اصل امتناع تناقض وجود او به اثبات میرسد.
در این نوشته تقریر معروف آنسلم، دکارت، لایب نیتس، اسپینوزا، تقریرات مفهوم گرایان از آن و همچنین تقریر شیخ محمدحسین غروی اصفهانی به اختصار همراه با ادله نقضی آنها، بیان میشود.
پیشینه برهان وجودی
سیر تاریخی برهان وجودی در سنت فلسفی مسیحیت را می توان به سه دوره تقسیم کرد:
دوره اول به زمان ظهور برهان در صورت بندی آنسلم و به نوعی به نخستین جرقههای شکلگیری آن در آگوستین مربوط میشود. این دوره در واقع به تدوین کتاب «پروسلوگیون» آنسلم آغاز و با نقد آکوئینی از آن خاتمه مییابد.
هر چند صحیح این است که بعد از آکوئینی نیز فیلسوفانی به آن به دیده عنایت نگریستهاند، در هر حال، به نوعی آن جذابیت اولیه خود را از دست داده و از محور مباحث فلسفی پیرامون اثبات وجود خدا کنار میرود.
دوره دوم با طرح مجدد آن به وسیله دکارت آغاز شده و نزد اغلب کارتزینها مورد توجه جدی قرار میگیرد؛ ولی با نقد کانت بار دیگر به سرنوشت پیشین خود پس از نقد آکوئینی در مرحله اول گرفتار میشود، و حتی به رغم طرح و پذیرش دوباره آن توسط افرادی نظیر هگل، آن جذابیت دوره دکارتی را از دست میدهد.
دوره سوم در زمانی آغاز میشود که فیلسوفان معاصری نظیر نورمن مالکوم،چارلزهارتشورن، الوین پلنتینجاو جان هیک دوباره به طرح و بررسی آن پرداخته، بار دیگر آن را جزء براهین مهم و قابل توجه اثبات وجود خدا وارد مباحث فلسفی میکنند. تردیدی وجود ندارد که نخستین صورت دقیق فلسفی و منطقی برهان وجودی به وسیله آنسلم کانتربوری بوده است بنابراین در این که وی مؤسس اصلی این برهان در سنت فلسفی غرب است، شکی وجود ندارد هر چند برخی از کسانی که در این مورد تحقیق کردهاند میکوشند سابقه تاریخی آن را به افلاطون و دست کم در سنت فلسفی مسیحی به آگوستین برگردانند اما چندان ابهامی وجود ندارد در این که این برهان بدان نحو که آنسلم مطرح میکند در نظریات افلاطون یافت نمیشود.
افلاطون از خداوند در جایگاه وجود هیچ گاه یاد نکرده است؛ البته طبیعی است که هر تفکری ریشه در آثار پیشینیان دارد و در مورد برهان وجودی آنسلم نیز می توان به وجود پیشینهای از جمله ریشه در آرای افلاطون قائل شد، ولی این امر بدان معنا نیست که صورت بندی خاصی از برهان وجودی برای اثبات وجود خداوند در آثار افلاطون باشد.
تأثیر آگوستین در نظریه پردازیهای آنسلم تردیدناپذیر و مسلم است. وی در نظریه حقیقت، شناخت و به ویژه رابطه عقل و ایمان کاملا متأثر از آموزههای آگوستینی بوده ، با او همراهی مطلق دارد. اما در مورد چنین تأثیری در نظریه برهان و جودی محققان به دو قرینه، به وجود نوعی برهان وجودی در آگوستین توجه کردهاند :
قرینه اول نوع نگرش و دیدگاه آگوستین درباره مفهوم خدا است . طبق این نظریه که به دیدگاه «الاهیات آگوستینی» یا «الاهیات مبتنی بر وجود کامل» معروف است ، خدا موجودی است که برتر از آن موجودی نیست یا خدا کامل ترین موجود بالفعل است. این همان مفهومی است که در اکثر صورت بندی های برهان وجودی نظیر بر هان وجودی دکارت و لایب نیتس به صورت مقدمه اول و تعریف خدا ذکر شده است.
قرینه دوم براهینی است که آگوستین برای اثبات وجود خدا ارائه میکند.
در توضیح قرینه دوم به اجمال می توان گفت که از نگاه آگوستین اثبات وجود خداوند از دو طریق میسر است طریق اول، راهیابی از مخلوقات و جهان خارجی و جسمانی به صورت معلول به وجود خداوند، به عنوان علت یا پدید آورنده آن استدلال میشود؛ ولی طریق دوم راهی است که نه از طریق مخلوقات و جهان خارجی، بلکه از طریق تأمل در درون ذهن و وجود حقایق ثابت و ازلی است که می توان به وجود خدا پی برد.
وی معتقد است که این حقایق ثابت و ازلی فرآورده ذهن نیستند زیرا اگر چنینی میبود همواره در تغییر بودند، پس این حقایق مقدم و متعالی از ذهن هستند بنابراین نتیجه میگیرد که اگر حقایق ازلی و مطلق و ثابت وجود دارند، تفسیر حقیقت این حقایق صرفا در پرتو وجود موجودی حقیقی است که این حقایق در آن و به واسطه آن حقیقی هستند و آن خداست.
این نوع برهان طریقی است که نه براساس مخلوقات و موجودات خارجی بلکه براساس وجود حقایق ازلی به اثبات وجود خداوند استدلال می شود. آگوستین این برهان را نوعی برهان درونی مینامد.
تأمل در نکات پیشین نشان می دهد که آگوستین،نوعی برهان لمی یا پیشینی و بدون توسل به تجربهای از جهان خارج و صرفا با عنایت به وجود حقایق ثابت و ازلی و یکسان برای همه اذهان، به وجود خداوند استدلال میکند. اما آیا این بدان معنا است که او برهان وجودی ارائه کرده است یا نه، مبتنی است بر این که چه تعریفی از برهان وجودی ارائه کنیم اگر برهان وجودی به هر گونه برهانی اطلاق شود که صرفا با توجه به وجود مفهوم خدا و سایر مفاهیم ثابت و ازلی در ذهن و بدون ابتناء به موجودات جهان و تجربه ای از آن به وجود عینی خداوند استدلال کند می توان گفت که برهان آگوستین وجودی است؛ ولی در دو قرینه ذکر شده در الاهیات آگوستینی و براهین اثبات وجود خدا، نکاتی وجود دارد از جمله این که :
مفهوم آگوستینی از خداوند، بیشتر با مفهوم آنسلمی خدا که در کتاب « مخاطبه با خود ، Monologion » آمده است و در آن از خدا در جایگاه موجودی کاملی که چیزی برتر از آن وجود ندارد، و نیز با مفهوم دکارتی از خداوند در جایگاه کاملترین موجود ، سازگار است؛ در حالی که آنسلم در «پروسلوگیون» که به طرح برهان وجودی میپردازد، به آموزههای بوئثیوسی از مفهوم خدا میپردازد که در آن، خدا چیزی است که بزرگتر یا برتر از آن را نمیتوان تصور کرد که یا حتی عدم آن قابل تصور نیست. بنابراین قرینه اول راه به جایی نمیبرد هر چند در هر حال برهان در انگاره آگوستینی از خدا جای دارد . اما نکته دیگری که در برهان آگوستینی وجود دارد این است که راهیابی به وجود خدا از طریق مفاهیم فطری و حقایق ضروری و ثابت، بیشتر با آن برهانی سازگار است که بعدها دکارت در تأمل سوم کتاب «تأملات در فلسفه اولی» ارائه میکند از نظر دکارت نیز وجود مفاهیم فطری و به ویژه مفهوم خدا، در جایگاه موجود کامل مطلق و نامتناهی ، دلیل بر وجود خداوند است و تبیین این مفهوم و وجود آن در ذهن، بدون وجود خداوند تبیین ناپذیر است، درحالی که آنسلم در «پروسلوگیون» و در برهان وجودی خود، هیچ گاه از طریق تبیین علی مفاهیم و حقایق ازلی یا مفهوم خدا به وجود عینی او راه نمی برد بلکه از طریق تحلیل مفهوم خدا به وجود او استدلال میکند.
در هر حال وجود نوعی برهان وجودی مشابه به برهانی که دکارت در تأمل سوم برای اثبات وجود عینی خداوند ارائه میکند، در آراء آگوستین قطعی است هر چند این برهان با برهان وجودی آنسلم تفاوت آشکاری دارد.
معنا و مفهوم برهان وجودی
از برهان وجودی، از زمان پایهگذاری آن توسط سنت آنسلم، روایات و تقاریر گوناگونی در سنت فلسفی مسیحیت به عمل آمده است؛ به گونهآی که می توان از مجموعه براهین وجودی سخن گفت . الوین پلنتینجا در کتاب « خدا، اختیار وشر» تقریبا هفت صورت بندی را نقد و بررسی میکند ، بعضی از عناوین این تقاریر به قرار ذیل است :
1- استدلالی از حقایق ازلی (صورت بندی آگوستینی برهان)؛
2- استدلال از مفهوم وجود، تصور موجودی که بزرگتر از آن قابل تصور نیست (تقریر اول آنسلم)؛
3- استدلال از طریق تصور وجودی که حتی تصور عدم آن غیر ممکن است،استدلال از طریق مفهوم وجود ضروری( تقدیر دوم آنسلم)؛
4- استدلال از طریق مساوقت وجود با وجوب (بوناو نتورا)؛
5- استدلال از طریق مفهوم کامل ترین موجود(دکارت و دکارتین)؛
6- تقریر و استدلال از بساطت و جود کامل (لایب نتیس)؛
7- تقریر برهان از طریق عینیت فکر و عین (هگل)؛
8- استدلال از طریق منطق چند وجهی (هارت شورن)؛
9- استدلال از طریق عظمت و کمال در هر جهان ممکن(پلنتینگا)؛
10- تقریر و استدلال برای کاوش در فهم مسیحی (بارت)؛
و ....
کانت نخستین کسی است که نام برهان وجودی را بر برهان آنسلم مینهد و همو نخستین فیلسوفی است که تعریفی بسامان از برهان، در سنت فلسفه مسیحی ارائه میکند. ولی ضمن تقسیم انواع براهین اثبات وجود خدا، به برهان جهان شناختی و برهان طبیعی - کلامی و برهان وجودی، برهان اخیر را استدلالی می داند که عقل با توسل به مفهوم خدا، به اثبات وجود عینی خدا طی طریق میکند و از آن جهت این برهان را وجودی مینامند که درآن سعی بر این است که وجود خدا را از صرف تحلیل مفهوم خدا اثبات کند. بعد از کانت این تعریف و برداشت از مفهوم برهان وجودی، تقریباً در تمام متون و آثاری که به برهان وجودی میپردازد به همین عنوان پذیرفته شد و آن را می توان چنین تعریف کرد :
برهان وجودی، برهانی است که در آن از مخلوقات و موجودات تجربی و ویژگی های آن استفاده نشده؛ بلکه از مفهوم خدا به وجود عینی آن استدلال شده باشد بنابراین ویژگی و شاخصه اصلی این برهان این است که اولاً این برهان پیشینی است ، یعنی ابتنایی بر جهان محسوس و مخلوقات و به طور کلی جهان ندارد.
ثانیاً در این برهان نه از وجود عینی خدا، بلکه از صرف تحلیل مفهوم و تصور خداوند به وجود عینی آن استدلال میشود.
برهان وجودی آنسلم برای اثبات وجود خدا
راهب آگوستینی، سنت آنسلم ، اهل کانتر بری(1109-1033) برهان وجودی را در فصل دوم و سوم کتاب «پروسلوگیون» آورده است. او آنچنان از این برهان صحبت میکند که گویی امر شهودی و مبتنی بر تصفیه باطنی است. در نظر آنسلم، این برهان نوعی استدلال برخاسته از عبادت است زیرا او با تأملی که بر مفهوم وجود واجد کمال مطلق، یعنی خدای مسیحیت کرده است بدان نائل شده است. آنسلم متذکر میشود که یافتن خدا نتیجه عشق و ایمان است و تلاش برای نیل به چیزی است که پیش از این، آن را با تمام وجود و در قلب خود بدان باور داشته است.
آنسلم این فهم را پاداش ایمان خود میداند و نه پاداش فهم، و جملات معروف خود در تقدم ایمان بر عقل را در مقدمه همین اثر بیان میدارد.
اگرچه اغلب مفسران شکل واحدی از برهان را مورد بحث و تفسیر قرار دادهاند، معاصران بر این اعتقاد اند که وی در واقع برهان را به دو شکل تقریر کرده است که صورت بندی اول در فصل دوم و صورت بندی دیگر در فصل سوم آمده است.
شکل اول استدلال وجودی آنسلم
آنسلم مقدمات برهان را به شکل قیاس خلف بیان کرده است که به قرار ذیل است:
1- شخص میتواند تصویری از «وجودی که بزرگ تر از آن قابل تصور نیست» داشته باشد خدا یا موجودی که بزرگ تر از آن قابل تصور نیست در ذهن موجود، ولی در واقعیت موجود نیست و خدا موجود صرفاً ذهنی است.
2- وجود در واقعیت، از وجود یگانه در ذهن، بزرگتر است.
3- وجود خدا در واقعیت قابل تصور است.
4- اگر خدا در واقعیت وجود میداشت، آن گاه بزرگتر از آن چه هست میبود.
5- این قابل تصور است که موجودی کامل تر از خدا وجود داشته باشد.
6- این قابل تصور است که موجودی کامل تر از موجودی که کامل تر از آن نمی توان تصور کرد، وجود داشته باشد، اما این مطمئنا محال و متناقض است زیرا چگونه میتوان موجودی بزرگ تر از موجودی که نمی توان هیچ چیز بزرگتر از آن را تصور کرد، تصور نمود بنابراین می توان نتیجه گرفت که :
7- این کاذب است که خدا در ذهن وجود دارد، ولی در واقعیت موجود نیست .
همان طور که مشاهده میشود شکل اول برهان وجودی آنسلم با بیان یک تعریف از خدا آغاز میشود بدون تاکید و غرض این که خدا واقع موجود باشد . به نظر آنسلم وقتی که با کلمه خدا -وجود اعلا یا عالیترین موجود - مواجه میشویم برداشت و فهم از آن چنین است که خدا چیزی است که بزرگ تر از آن را نمی توان تصور کرد.
منظور آنسلم از« بزرگ تر» برخوردار بودن از کمال بیشتری است نه بزرگ تر بودن از لحاظ حجم و مکان . وی بر این باور است که صرف همین تصور به نوعی وجوب خدا را در متن واقع اثبات میکند . هنگامی که از خدا سخن میگوییم خواه وجود آن را بپذیریم یا نپذیریم و صرف نظر از وجود و عدم آن، خدا را چیزی میدانیم که می توان آن راچنین تعریف کرد :
« موجودی که برتر از آن قابل تصور نیست . »
هنگامی که از خدا سخن میگوییم یک فهم درون ذهنی از آن مفهوم خواهیم داشت، بنابراین تصوری که از خداوند خواهیم داشت . آنسلم پس از بیان این نکات به بررسی تفاوت بین آن چیزی که در ذهن موجود است، با چیزی که هم در ذهن و هم در خارج موجود است، میپردازد از نظر او قطعاً آن چیزی که هم در ذهن و هم در متن واقع موجود است، از چیزی که صرفاً در ذهن موجود است بزرگتر است؛ بنابراین خدا چیزی است که بزرگ تر آن را نمی توان اثبات کرد و از آنجائی که موجود بودن در ذهن و در واقع بزرگ تر از موجود بودن در ذهن است پس خدا باید هم در ذهن موجود باشد و هم در واقعیت و خلاصه این که خدا موجود است.
خدا مفهومی صرفاً درون ذهنی نیست بلکه هم چنین یک واقعیتی برون ذهنی نیز هست . این امر بدان دلیل است که اگر خدا حقیقتاً چیزی است که بزرگ تر از آن را نمی توان تصور کرد لازم میآید هم در ذهن و هم در متن واقع موجود باشد و اگر فقط در ذهن باشد ولی موجود در واقعیت نباشد می توان موجودی بزرگ تر را تصور کرد که هم در ذهن و هم در متن واقع موجود باشد و این آشکارا خلف است؛ زیرا بیان شد خدا آن چیزی است که بزرگتر از آن را نمی توان تصور کرد.
افزون بر صورت بندی برهان به شکل خلف که استدلال غیر مستقیم است می توان برهان را به شکل قیاس مستقیم نیز صورت بندی کرد کاپلستون شکل مستقیم قیاس را چنین تقریر میکند :
1- خدا موجودی است که بزرگ تر از آن را نمی توان تصور کرد.
2- اما چیزی که بزرگتر از آن قابل تصور نباشد باید نه تنها در ذهن به صورت مفهوم، بلکه در خارج از ذهن نیز وجود داشته باشد.
بنابراین، خدا نه تنها در قالب مفهوم و تصور، به طور ذهنی، بلکه در خارج از ذهن نیز وجود دارد.
نهایتا اینک وقتی کسی شروع به تفکر و تأمل در مفهوم موجود مطلقاً کامل میکند، حقیقتاً غیر قابل تصور است که چنین موجودی نتواند وجود داشته باشد.
شکل دوم استدلال وجودی آنسلم
آنسلم در فصل سوم « پروسلوگیون » به بیان صورت بندی دیگری از برهان میپردازد که به رغم داشتن اشتراک با آنچه در فصل دوم می آورد دارای مبانی و عناصری جدیدی است ولی در این فصل برهان را نه تنها در مورد وجود خداوند به کار می برد بلکه به وجوب وجود او نیز اشاره میکند.
اگر واژه خدا را به صورت «موجودی که برتر از آن قابل تصور نیست» به کار بریم و وجودی که برتر از آن قابل تصور نیست را وجودی بدانیم که نمی توان تصور کرد که وجود نداشته باشد در این صورت می توان برهان را چنین تقریر کرد:
1- شخص می تواند تصوری از موجودی یا چیزی داشته باشد که نمی توان تصور کرد وجود نداشته باشد یا معدوم باشد.
2- فرض کنید که این موجود، معدوم باشد.
3- موجودی که نتوان تصور کرد که وجود ندارد، از موجودی که عدمش قابل تصور است بزرگتر است.
4- بنابراین می توانیم وجودی را که نمی توان تصور کرد وجود نداشته باشد معدوم تصور کنیم.
5- اما وجودی که نمی توان تصور کرد که وجود نداشته باشد، معدوم تصور کنیم.
6- بنابراین وجودی که نمی توان تصور کرد وجود نداشته باشد در واقع موجود است.
آنسلم در تقدیر اول بین موجودی که فقط در ذهن وجود دارد و موجودی که در خارج محقق است فرق میگذارد و معتقد است اگر موجود برتری که برتر از آن قابل تصور نیست فقط در ذهن باشد باشد ممکن است کامل تر از آن هم وجود داشته باشد ، در حالی که این خلف است ولی در تقدیر دوم به وجوب خدا تأکید و او را به گونهای تعریف میکند که نمی توان معتقد شد چنین موجودی متحقق نیست . تفاوت بین براهین در این است که تقریر اول مبتنی بر استناد وجود به موجود در کمال مطلق است ودومی مبتنی به غیر قابل تصور بودن عدم وجود موجود واجب است.
انتقادهای وارد بر برهان آنسلم
آنسلم با ارائه برهان وجودی به در خواست راهبان دیربک، در پی آن بود که وجود خداوند را به صورت بدیهی، روشن و ساده اثبات کند ، چنان که هیچ قوه عاقلهای در پذیرش آن تردیدی به خود راه ندهد. او خودش این برهان را ودیعه الاهی و ثمره دعا ونیایش و عبادت، عشق و محبت به خداوند میدانست.
به رغم ادعای بداهت این برهان از بدو ظهور از ناحیه فیلسوفان و به ویژه متکلمان مورد مناقشه جدی قرار گرفته است.
نقد گونیلون
نخستین ناقد مهم این برهان گونیلون، راهبی بود در مارموتیه فرانسه و معاسر آنسلم . وی رساله کوتاهی تحت عنوان « طرفداری از احمق In Behalf of the Fool » در رد نظریات آنسلم تدوین کرد که در آن هم صغرا و هم کبرای قیاس آنسلم را مورد نقد و اعتراض قرار داد.
آنسلم نیز با تدوین رسالهای به نام « دفاعیات آنسلم Ancelm’s Apologetic» ، کوشید به اعتراض های متکلم معاصر خود پاسخ دهد.
اشکال اول گونیلون
مقدمه اول برهان آنسلم این بود که « شخص می تواند تصوری از موجودی داشته باشد که بزرگ تر از آن متصور نباشد. » وی در واقع مفاد این مقدمه را مفهوم خدا میدانست و میپنداشت که هر کس پیرامون مفهوم خدا تأمل کند، چنین مفهوم و تعریفی از خدا خواهد داشت. از نظر آنسلم ، تصور ما از خدا، تصور چیزی است که برترین وکاملترین بوده و برتر از آن قابل تصور نیست و همه ما چنین تصوری را در ذهن داریم.
اعتراض گونیلون به این مقدمه است که از آنجایی که ما اصلا نمی توانیم تصوری ازخدا داشته باشیم ، این مقدمه نادرست است او مدعی است که این مقدمه ناظر بر مصداقی است که ما هیچ تجربهای از آن نداریم و از جهت دیگر هیج چیز دیگری نیز شبیه به آن نیست، وقتی این عبارت را میشنویم که « موجودی بزرگ تر از آن قابل تصور نیست » معنای تک تک الفاظ را میفهمیم، اما نمی توان موجودی را که مصداق این عبارت است، درک کرد. ما درباره اشیائی که نه تجربهای از آن داریم و نه شبیه به اموری است که از آنها تجربه داریم نمی توانیم مفهوم سازی کنیم . به همین دلیل گونیلون مقدمه اول برهان آنسلم را کاذب میداند.
پاسخ آنسلم
آنسلم در دفاع از نظر خود مبنی بر این که ما تصوری از خدا داریم، در جایگاه « چیزی که برتر از آن قابل تصور نیست » پاسخ می دهد که ما هر چند نمی توانیم ذات خداوند را کامل بشناسیم یعنی خداوند را همان طور بشناسیم که خود او را میشناسد، در عین حال به اندازهای از خداوند معرفت داریم که بدانیم او باید موجودی باشد که بزرگتر از آن قابل تصور نیست و نیز می توان با تشبیه و تمثیل، فهم و تصوری از خدا داشت، زیرا چنان که شناختی از موجودات با کمال کمتری داریم، ذهن می تواند از همین مفهوم به بازسازی مفهومی از موجودی که کامل تر است دست یابد.
اشکال دوم گونیلون
مقدمه دیگر برهان وجودی آنسلم این است که « هر موجودی که بزرگتر از آن را نتوان تصور کرد هم در ذهن و هم در خارج موجود خواهد بود » ؛ زیرا اگر آن وجود برتر که از او بزرگ تر قابل تصور نیست فقط در ذهن باشد و در خارج موجود نباشد، او آن وجود برتر که برتر از او قابل تصور نیست نخواهد بود. موجود برتری قابل تصور است و آن موجودی است که در خارج، واقعیت غیر ذهنی آن، و در ذهن، مفهوم آن موجود است.
گونیلون ادعا میکند که این مقدمه صادق نیست. به نظر او این مقدمه به شکل یک قاعده بیان شده است و چنین قاعدهای درست نیست، زیرا با این ملاک می توان بسیاری از موجودات خیالی و موهوم و موجوداتی را که هرگز نبوده و نخواهد بود به اثبات رساند، پس حتی در صورتی که مقدمه اول صادق باشد و بتوان تصوری از موجودی داشته باشیم که بزرگ تر از آن را نتوان تصور کرد، از این لازم نمیآید که چنین موجودی به واقع موجود باشد؛ بلکه این وجود فقط در ذهن موجود خواهد بود و صرفا یک موجود درون ذهنی را به اثبات رسانده است اگر این فرض و قاعده صادق باشد می توان درباره شمار بسیاری از اشیاء غیر واقعی و حتی غیر ممکن که فقط وجود ذهنی دارند و در خارج نمی توانند واقعیت یابند به کار برد.
مثالی که گونیلون می زند، کامل ترین جزیره ممکن است . استدلال او این بود که فرض کنید من جزیرهای را تصور میکنم که کامل تر از هر جزیره دیگری است، و سرشار ازخوشیها و گنجینههای بی پایان است اما آنچه در عالم واقع وجود دارد، کامل تر از آن چیزی است که فقط در ذهن است لذا این جزیره وجود دارد و ما به مدد این برهان می توانیم وجود انواع امور خیالی و ناموجود را اثبات کنیم.
بدین ترتیب گونیلون کوشید با نشان دادن این که می توان با توسل به براهین مشابهی برای اثبات وجود همه انواع اشیاء محال نظیر بزرگترین جزیره ممکن، برهان وجودی آنسلم را بی اعتبار کند.
پاسخ آنسلم
آنسلم در ابتدا خاطر نشان میکند که گونیلون در نقل برهان او دچار خطا شده است .آن چه که مورد بحث است موجودی نیست که در واقع از هر موجود دیگری کامل تراست بلکه موجودی است که کامل تر از آن نمی تواند تصور شود، موجودی که ممکن نیست کاملتر از آن موجود شود . او در نهایت پاسخ می دهد که در مفهوم خداوند، یعنی کامل ترین مفهوم متصور، جمیع کمالات و از جمله تصور هستی و ضرورت آن حضور دارد و حال آن که کاملترین جزیره یک امر حادث و ممکن است و بدون هیچ گونه تناقضی، تصور عدم آن را می توان کرد.
نقد توماس آکوئینی
از جمله کسانی که بر برهان وجودی آنسلم خرده گرفته است، توماس آکوئینی است، به گونهای که بعد از وی برهان وجودی تا زمان دکارت که بار دیگر مورد بحث و رد فیلسوفان قرار گرفت چندان مورد توجه نبوده است.
آکوئینی در دو کتاب معروف خود یعنی« جامع علم کلام Summa Iheologia » و « جامع در رد گمراهان Summa contra Gentiles » براهین معروف خود را برای اثبات خداوند ارائه کرده واگرچه نامی از آنسلم نمیبرد، با توجه به مبانی خودش به گونهای به رد برهان وجودی هم میپردازد.
به نظر او خطای برهان وجود شناسی این است که مبتنی بر این فرض است که ما می توانیم صفات خدا را- که موجودی کامل است - پیش از آن که بدانیم او وجود دارد، بشناسیم ولی در واقع صفات خدا را فقط پیش از آن که کسی وجود او را شناخت می تواند بیاموزد نه بر عکس . همچنین آکوئینی ایراد کرده است که این گونه نیست که همه لفظ خدا را بدین معنا بفهمد که خدا آن است که هیچ چیز بزرگتر از آن نتواند تصور شود، و حتی اگر خدا بدین صورت فهمیده شود، اثبات نمی شود که خدا واقعا وجود داشته باشد بلکه فقط به وجود ذهنی او دلالت میکند.
ایراد آکونیاس ناشی از تفاوت مبداء هستی شناسی او در تجربه با مبداء آنسلم در فکر است از این حیث آکویناس ار سطویی تر و آنسلم افلاطونی تر بود.
ارزیابی برهان آنسلم
به نظر میرسد اشکال بنیادی برهان وجودی آنسلم به سبب مطالعهای است که در خلط بین احکام وجود ذهنی و وجود عینی، یا خلط بین مفهوم و مصداق و حمل اولی ذاتی و حمل شایع صناعی و به تعبیر بسیار عمیق ژیلسون، خلط و در هم ریختن مرز بین ما بعد الطبیعه و منطق، رخ داده است توضیح مطلب به اختصار چنین است که صورت برهان وجودی آنسلم این بود که اگر خدا در جایگاه چیزی که برتر و بزرگ تر از آن قابل تصور نیست، موجود نباشد چیزهایی که وجود عینی دارند همه از او بزرگ تر و برتر خواهد بود؛ بدین لحاظ کامل ترین موجود قابل تصور نخواهد بود، در حالی که کامل ترین و بزرگ ترین بودن در مفهوم آن ماخوذ است، و این خلف است.
به نظر میرسد برهان آنسلم خواه به گونهای که در فصل دوم ، « پروسلوگیون » مطرح است که در آن از برتر بودن و به تعبیر دیگر از کمال برتر که در مفهوم خدا مأخوذ است به وجود عینی او استدلال می شود و خواه به نحوی که در فصل سوم همان اثر آمده است که در آن از غیر قابل تصور بودن عدم آن قیاس می شود، در هر حال، نتیجه هیچ یک مستلزم خلف وتناقض نیست، زیرا چیزی که در نتیجه اثبات می شود، غیر از آن چیزی است که در مقدمات آمده است در نتیجه هیچ یک مستلزم خلف و تناقض نیست، زیرا چیزی که در نتیجه اثبات می شود، غیر از آن چیزی است که در مقدمات آمده است در نتیجه وجود عینی خدا مد نظر است ولی حد وسط برهان مفهوم خداست و طبیعی است که چیزی که مقدمات اثبات میکند، وجود کامل ترین موجود قابل تصور در ذهن است و برهان آنسلم تا این اندازه کاملا موفق، و سلب کمال برتر یا وجود ضروری از آن خلف و مستلزم تناقض است ولی سلب وجود عینی آن هیچ گاه مستلزم چنین امری نیست. به عبارت دیگر، خدا هر چند در مقام تصور و مفهوم، کامل ترین موجود ممکن التصور میباشد،
و این به حمل اولی ذاتی یقینی است و نفی آن مسلزم خلف است، انکار وجود عینی آن در مقام
حمل شایع مستلزم خلف نیست.
بنابراین اشکال اساسی برهان وجودی آنسلم وحتی صورت بندی های بعدی که کوشیدهاند مشکلات برهان را برطرف کنند، همچنان باقی است و آن خلط میان مفهوم و مصداق وجود و انتظار آثار وجود خارجی از وجود ذهنی است. این اشکال اگرچه از دید ناقدان غربی برهان وجودی پنهان مانده اما مورد توجه حکیمان اسلامی قرار گرفته است. باید اضافه نمود که برخی متألهها به خصوص کارل بارت(1886- 1968)، برهان آنسلم را برهانی در جهت اثبات وجود خدا نمی دانند بلکه آن را چون آشکار کردن معنای انکشاف الهی به مثابه موجود یگانهای میپندارند که مؤمنان مجاز نیستند او راچیزی کمتر از متعالی ترین واقعیت قابل تصور به شمار آورند. براساس این نظریه، برهان وجودی آنسلم نمیخواهد ملحدان را به آئین مسیحیت در آورد بلکه مقصود آن هدایت ایمان شکل گرفته مسیحی و شناخت عمیق تر اصول اعتقادی آن است.
شاید ارزشمندترین ویژگی برهان آنسلم، تنظیم و تنسیق مفهوم مسیحی خدا باشد.
روایت دکارت از برهان وجودی
آکوئیناس برهان آنسلم را به قصد تقویت برهان وجوب و امکان رد کرد و در نتیجه برهان وجودی در بقیه روزگار قرون وسطی تا حدود بسیاری مغفول ماند. تا این که بار دیگر رنه دکارت(1596- 1650)، مؤسس فلسفه جدید، این برهان را از نو مطرح نمود و به خاطر شیوهء بیان موضوع به طور گسترده توجه متفکران را به آن جلب نمود.
دکارت نیز دو صورت از برهان وجودی داشت. صورت اول برهان وجودی دکارت به شکل زیر است:
1- آنچه که ما به نحو روشن و متمایز درباره چیزی درک میکنیم حقیقت دارد.
2- ما به نحو روشن ومتمایز ادراک میکنیم که مفهوم مطلقا کامل، استلزام وجود آن موجود را دارد . زیرا تصور موجود مطلقا کامل بدین عنوان که فاقد چیزی است، غیر ممکن است و اگر موجودی مطلقا کامل وجود داشته باشد، پس فاقد وجود خواهد بود بنابراین روشن است که مفهوم موجود مطلقا کامل، مستلزم وجوداش است .
3- پس این مطلب که موجود مطلقا کامل نمی تواند فاقد وجود باشد صحت دارد و باید وجود داشته باشد .
صورت دوم برهان دکارت این مسیر را طی میکند که :
1- منطقا ضروری است که برای یک مفهوم هر چه برای طبیعت ذات آن، ذاتی است تصدیق کنیم (مثلا یک مثلث باید سه ضلع داشته باشد) .
2- وجود بخشِ منطقا ضروری، مفهوم واجب الوجود است در غیر این صورت نمی توانست به عنوان واجب الوجود تعریف شود.
3- بنابراین، منطقاً اذعان به اینکه یک واجب الوجود، موجود است، ضروری است و اگر خداوند بنا به تعریف نتواند ناموجود باشد پس باید وجود داشته باشد. زیرا اگر غیر ممکن باشد موجودی را که نمی تواند ناموجود باشد بدین عنوان تصور کرد که ناموجود است، پس ضروری است که چنین موجودی را به عنوان موجود تصور کرد .
دکارت دقت داشت تا برهانش را به گونهای معرفی کند که از بعضی انتقادها، نظیر آن چه به آنسلم از جانب گونیلون رسیده است به خوبی بپرهیزد . دکارت بر قضایایی تأکید میکند از جمله این که ، این برهان فقط برای موجود مطلقا کامل یا واجب الوجود قابل استفاده است و فقط واجب الوجود است که نمی تواند به عنوان ناموجود، تصور شود . برای همه ضروری نیست که به خدا بیندیشند، اما اگر و هر زمان که شروع به تفکر درباره خداوند کند، باید به عنوان ضرورتا موجود بیندیشد . هر مفهومی درباره موجود واجب بدین اعتبار که وجود ندارد تناقض است. تصور درباره خدا به عنوان واجب الوجود خیالی نیست بلکه ضروری است زیرا تنها خدا موجودی است که ذاتش مستلزم وجودش است، همچنین تصور دو یا بیشتر موجود در نهایت کمال غیر ممکن است، فقط یک موجود تماما کامل می تواند وجود داشته باشد . تعداد نامتناهی صفات در خداوند هست که نمی توان با قوه تصور، تغییر داد مفهوم واجب الوجود باید آن چیزی باشد که هست و نمی تواند غیر آن باشد . بنابراین، مفهوم واجب الوجود نمی تواند محصول ذهن شخص باشد.
انتقاد به تقریر دکارت از برهان وجودی در بیان کانت
روایت دکارت از برهان وجودی با مخالفت منتقدان معاصرش از جمله پی یرگاسندی شکاک و کاتروس کشیش مواجه شده است، ولی انتقاد کلاسیک آن در دو سطح از طرف ایمانوئل کانت(1724- 1804) انجام شده است.
نخست این که پیش فرضهای برهان را موقتا دست نخورده میگذارد و پیوند تحلیلی را که دکارت بین مفهوم خدا وجود قائل است، میپذیرد. در گزاره ء « موجودی کامل وجود دارد » ما نمیتوانیم بدون تناقض، موضوع – موجودی کامل - را تأیید ، و محمول – وجود دارد – را انکار کنیم . دکارت تصریح کرد که در پیش فرض این برهان ، " وجود " یک صفت یا یک محمول است که مانند سایر محمولات ، می تواند به نحو معناداری به موضوعی حمل یا از آن سلب شود . تصور یک موجود متعالی کامل بالضروره شامل صفت یا محمول وجود هم هست . ولی به نظر کانت می توانیم بدون تناقض ، موضوع را با محمول تأیید نکنیم . البته می توانیم کل مفهوم موجود کامل را انکار کنیم.
دوم این که کانت این مدعا را که " وجود " یک محمول حقیقی است، رد میکند . اگر" وجود " یک محمول حقیقی نه دستوری بود، لاجرم باید جزء تعریف خدا بود . آن گاه قول به این که خدا هست، حقیقی تحلیلی(ضروری- بدیهی) میبود ولی فضایای وجودی (قضایایی که وجود چیزی را تأیید میکنند) همواره ترکیبی هستند، و صدق و کذب آنها همواره مربوط به خارج است نه مربوط به تعاریف . تنها راه اثبات وجود یا عدم شیء ، خاص تجربه است . وظیفه ء " هست " یا " وجود دارد " افزایش محتوای مفهوم نیست بلکه وظیفه آن قرار دادن یک متعلق در برابر مفهوم است . بنابراین محتوای تصور واقعی بیشتر از محتوای تصور خیالی نیست . استدلالی که کانت بر این ادعا بیان می کند این است که تفاوتی بین صد دلار واقعی و صد دلار خیالی نیست و اختلاف آنها فقط در این است که تصور واقعی ، یک ما بازایی در خارج دارد ولی تصور خیالی ما بازایی در خارج ندارد.
نتیجهای که کانت از استدلال فوق میگیرد این است که صغرای قضیه غلط است . " وجود " کمالی که امکان حملش به هر چیز باشد نیست ، " وجود " محمول یک خصوصیت نیست بلکه نمونه آوردنی از یک خصوصیت یا شیء است.
ماهیت تعریف را می دهد و وجود، نمونه و مثالی را از آنچه که تعریف شده فراهم میآورد . ماهیت در به تصور آوردن چیزی داده می شود ؛ وجود ، چیزی به این قابلیت تصور نمی افزاید بلکه فقط عینیت یافتن آن را فراهم می آورد . بنابراین، وجود نه چیزی به مفهوم موجود مطلقا کامل می افزاید و نه چیزی را از آن میکاهد.
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |