اثبات وجود ذهنی
للحکم ایجابا علی المعدوم
و لانتزاع الشی ذی العموم
به دلیل حکم ایجابی بر معدوم و به دلیل انتزاع ماهیت کلی
شرح: این بیت مشتمل است بر دو دلیل است بر ادله ی وجود ذهنی .
1-ذهن چنانکه می دانیم دو نوع حکم دارد حکم ایجابی و حکم سلبی . و چنا نکه می دانیم در احکام ایجابی خود حکم می کند به ثبوت چیزی برای چیزی ،مثل اینکه حکم می کند به اینکه زید ایستاده است. در اینجا حکم کرده است به ثبوت صفت ایستادن برای زید . و بدیهی است که ثبوت صفتی برای موصوفی موقوف است به وجود آن موصوف ، یعنی ممکن نیست که صفتی از برای موصوفی وجود داشته باشد ولی خود موصوف موجود نباشد لهذا می گویند (ثبوت شئ لشئ فرع لثبوت المثبت له) .
اکنون می گوییم پاره ای احکام ایجابی قطعی و صادق ومطا بق واقع داریم که موضوع آنها در خارج وجود ندارد. و چون ثبوت محمولی برای موضوعی بدون وجود آن موضوع محال است و آن موضوع در خارج وجود ندارد پس در ذهن وجود دارد. مثلا میگوییم " اجتماع نقیضین غیر از اجتماع ضدین است". اجتماع نقیضین در خارج وجود ندارد پس در ذهن وجود دارد. پس نتیجه گرفته می شود که آنچه در ذهن صورت می بندد عین ذات موضوع است والا علم ما جهل مرکب خواهد بود .
2- دلیل دوم این است که اشیاء را احیانا به صورت (کلی) و ( عام) تصور میکنیم، یعنی آنها را به نحوی تصور می کنیم که قابل صدق بر کثیرین می باشند. مثلا انسان را به نحوی تصور می کنیم که شامل افراد غیر متناهی می باشد. می گوییم انسان دارای نفس ناطقه است، در این مثال انسان شامل افراد غیر متناهی می باشد. از طرفی می دانیم که آنچه در خارج وجود دارد جزیی است نه کلی، پس انسان کلی در موطنی موجود است که چون آن موطن خارج نخواهد بود پس موطن ذهن است.
همچنین ذهن ما قادر است اشیاء را صرف و خالص و مجزا از هر چیز دیگر ادراک کند و از طرفی می دانیم هرگز یک شی مادی صرافت و خلوص ندارد، مخلوط است به هزاران عوارض. پس اشیاء به صورت صرافت و خلوص در اذهان وجود دارند.
اشکال گرفته شده بر این دو دلیل و پاسخ آن
افرادی این دو دلیل را اخص از مدعا میدانند و میگویند این دو دلیل اثبات و پاسخگو به همه ادراکات و علوم ما نیست، یعنی این دو دلیل فقط وجود ذهنی امور عدمی، کلی و صرف را اثبات می کند پس وجود ذهنی شامل همین سه ادراک می شود. اما علامه طباطبایی در اشکال این افراد، پاسخ دندان شکنی می دهند که: همه ی علوم ما از یک سنخ است اگر امور عدمی، کلی و صرف وجود ذهنی دارند پس دیگر علوم نیز وجود ذهنی دارند. پس اشکالی وارد نیست.
ابطال نظریه های منکرین وجود ذهنی
نقد نظریه اضافه
اضافه، نسبتی است میان دو شئ برقرار می شود، بنابراین میان یک شئ وخودش و نیز میان یک شئ موجود ویک امر معدوم هرگز اضافه ای نمی تواند برقرار شود، زیرا معدوم چیزی نیست که بخواهد طرف اضافه واقع شود.و از طرفی ما علم به معدوم داریم واموری را تصور می کنیم که هرگز درخارج موجود نبوده اند تا میان ما وآنها اضافه ای برقرار شود مانند: انسان چهار سر، اسب بال دار و... نظریه فوق از تبیین حقیقت این علوم عاجز و ناتوان است. علاوه بر آنکه همان طور که پیش از این یاد آور شدیم، هر کس وجدانا به هنگام آگاهی از چیزی یک حالت وجودی در خود می یابد و احساس می کند که واقعا چیزی بر او افزوده شده، در حالی که اضافه، صرفا یک امر انتزاعی است و یک امر مشت پر کنی که در خارج وجود منحازی داشته باشد، نیست . و همچنین طبق این نظریه نباید هرگز خطایی در علم راه یابد. همچنین استاد مطهری می فرمایند: اگر علم صرفا اضافه بود باید با تغییر وضع عالم و معلوم از قبیل دوری و نزدیکی و غیره در علم و ادراک و صورت ذهنی ما تغییر پیدا شود.
نقد نظریه اشباح
این نظریه منجر به سفسطه و مسدود شدن باب علم و آگاهی از جهان خارج می شود. زیرا اگر علوم و ادراکات ما تطابق ماهوی با اشیاء خارجی نداشته و تنها شبحی از آن باشند، آنچه که برای ما معلوم می باشد، شبح اشیاء است نه خود اشیاء، در نتیجه ما برای همیشه از ادراک امور بیرونی، آنچنان که هستند، محروم خواهیم بود.
افزون بر آن اگر صورت های ذهنی ما تطابق ماهوی با اشیاء خارجی نداشته باشند هرگز آن صورت ها نمی توانند از اشیاء خارجی حکایت کنندو هرگز ما به محکی آنها منتقل نخواهیم شد، زیرا انسان در صورتی از حاکی به محکی منتقل می شود که قبلا علم به محکی داشته باشد. حال آنکه در این نظریه فرض شده است که علم به محکی، خودش متوقف بر حکایت و منوط بر انتقال از حاکی به محکی می باشد.(دور)
و اما استاد مطهری در نقد نظریه اشباح می فرمایند:بنابر نظریه اشباح فرقی میان علم و جهل مرکب نخواهد بود. همه علم ها جهل مرکب خواهد بود و کوچک ترین ارزش برای ادراکات نخواهد بود، و به عبارت دیگر به هیچ وجه علوم و ادراکات بشری کشف واقعیات نخواهد بود، بلکه هرگز بشر توجه و التفات به خارج پیدا نمی کرد و صور علمی و ادراکی مانند سایر حالات نفسانی بود از قبیل لذت و درک و غیره.
... اگر آنچه در خارج وجود دارد ذات دیگری باشد، پس هیچ نوع انطباقی میان علم و معلوم نیست و آنچه در خارج است ممکن است چیزی باشد که هرگز به تصور ما نیامده و نخواهد آمد، بلکه اگر هیچ نوع انطباقی میان علم و معلوم نباشد هیچ دلیلی در کار نیست که اساسا چیزی در خارج وجود دارد. اگر واقع نمایی را از علم بگیریم تمام اندیشه های ما جهل اندر جهل و ظلمات بعضها فوق بعض خواهد بود.
نقد نظریه اشباح مباین
در رد این نظریه باید گفت اگر همه علوم و ادراکات ما خطا بوده و هیچ کشفی از خارج نداشته باشند، سفسطه لازم می آید. و همچنین به تناقض منجر می گردد. زیرا اگر بگوییم:"همه علوم خطا هستند"، همین قضیه نیز باید خطا باشد. چرا که این قضیه خودش یکی از علوم ما را تشکیل می دهد. پس قضیه فوق کاذب بوده و در نتیجه نقیضش صادق می باشد و نقیض آن قضیه این است که :"برخی از علوم مطابق با واقع هستند".
در پاورقی رد این اشکال شهید مطهری برای اثبات واجب تعالی برهان صدیقین را مطرح کرده اند که: اینکه خود ذات برهان بر صفات قرار گیرد؛ همان راهی است که مبنای برهان صدیقین بر اثبات واجب و وحدت واجب قرار گرفت. وقتی که ثابت شد اصالت از آن وجود است، و ثابت شد که حقتعالی وجود محض و واقعیت محض است و عدم و ماهیت در آن راه ندارد پس ذات حق کمال واقعی را داراست، زیرا کمال واقعی آنست که به وجود و واقعیت برگردد و از احکام و لوازم وجود و واقعیت بوده باشد، و چون ذات حق وجود محض است پس کمال محض است...
از آنچه گذشت چند امر روشن می گردد:
امر اول: ماهیات ذهنی مندرج در مقولهء خارجی خود نیستند
ماهیت ذهنی در آن مقوله ای که در ظرف وجود خارجی و ظرف ترتب آثار در آن مندرج می باشد، داخل نیست، بلکه تنها مفهوم آن مقوله را دارد. به طور مثال: انسان ذهنی ماهیتش همان ماهیت انسان است یعنی جوهر جسمانی نامی حساس متحرک به اراده و ناطق می باشد، اما در عین حال چنین نیست که از آن جهت که جوهر است وجودش لنفسه و مستقل باشد، و از آن جهت که جسم است دارای ابعاد سه گانه طول و عرض و عمق باشد، و به همین ترتیب در مورد سایر اجزای ماهیت انسان.
و از طرفی معنای دخول و اندراج شیء تحت یک مقوله چیزی جز ترتب آثار خارجی آن مقوله برآن شیء نیست. و بنابراین صرف انطباق مفهوم یک مقوله بر یک شیء برای اندراج آن شیء تحت آن مقوله کفایت نمی کند، زیرا اگر صرف انطباق مفهوم یک مقوله بر یک شیء برای اندراج آن شیء در آن مقوله کافی بود، لازم می آمد که مقوله خودش مندرج در خودش بوده و مصداق و فردی از خودش باشد، زیرا هر مقوله ای بر خودش حمل می شود. مثلا باید مفهوم جوهر، فردی از مقوله جوهر باشد زیرا جوهر، جوهر است. و حال آنکه ضرورتا چنین نیست. و مقصود حکما از این گفتارشان که:"جوهر ذهنی به حمل اولی جوهر است، نه به حمل شایع" همین مطلبی است که بیان شد.
و اما اینکه علمای منطق گفته اند:"افراد ماهیت بر دو دسته اند: افراد ذهنی و افراد خارجی" گفتاری از روی تسامح است که برای هموار ساختن امر تعلیم و آموزش بیان شده است.
و اما اشکال های وارد شده بر نظریه وجود ذهنی
با توجه به فرع اول چند اشکال وارد شده بر وجود ذهنی رفع می گردد.
اشکال اول
اگر ذات و ماهیت اشیاءدر ذهن وجود پیدا کند، لازم می آید هنگامی که جوهری را (مثل انسان) تصور می کنیم ماهیت جوهر در ذهن وجود پیدا کند و از طرفی می دانیم علم و ادراک که در ذهن ما پدید می آید حالتی است که عارض ذهن ما می گردد و به اصطلاح عرض و قائم به محل است، پس لازم می آید که شیء واحد هم جوهر باشد وهم عرض وحال آنکه جوهریت و عرضیت منافی یکدیگرند.
پاسخ آن:
در پاسخ باید گفت:اگر شیء واحد، به حمل شایع هم جوهر باشد و هم عرض، یعنی هم مصداق جوهر باشد و هم مصداق عرض چنین چیزی محال و ممتنع می باشد ولی نظریه وجود ذهنی مستلزم چنین چیزی نیست، بلکه مستلزم آن است که جوهر تعقل شده به حمل اولی جوهر باشد، و به حمل شایع عرض باشد. بنابر این نظریه وجود ذهنی مستلزم یک امر محال و ممتنع نیست.
اشکال دوم
نظریه وجود ذهنی مستلزم آن است که وقتی انسان جوهری را تعقل و تصور می کند، آن چه را تصور کرده جوهر باشد؛ زیرا ذاتیات شیء در وجود ذهنی آن باقی می ماند؛ و از طرف دیگر علم، به اعتقاد حکما، از کیفیات نفسانی محسوب می شود. بنابر این، صورت ذهنی یک جوهر هم مندرج در مقولهء جوهر است و هم مندرج در مقولهء کیف است واین محال ونشدنی است؛ زیرا منجر به تناقض در ذات می شود، به دلیل آن که مقولات کاملا از یکدیگر متباین می باشند.
همچنین لازمهء نظریه وجود ذهنی آن است که وقتی انسان مثلا کمیتی( مانند خط) را تعقل می کند، صورت ذهنی او، هم مندرج در مقوله کم باشد وهم مندرج در مقوله کیف واین نیز محال و نشدنی است. و نیز لازمه نظریه وجود ذهنی آن است که وقتی انسان مثلا یک کیف مبصر را تصور می کند(مانند رنگ سفید)، صورت ذهنی او مندرج در دو نوع مختلف از یک مقوله باشد، یعنی هم کیف محسوس باشد و هم کیف نفسانی.
در شرح بیشتر این اشکال باید گفت: این اشکال از دو مقدمه تشکیل می شود:
مقدمه اول: حصول ماهیات اشیاء در ذهن مستلزم این است که یک شیء مندرج در دو مقولهء متباین باشد و نیز مستلزم آن است که یک شیء مندرج در دو نوع مختلف از یک مقوله باشد.
مقدمه دوم: اندراج یک شیء در دو مقولهء متباین و نیز اندراج آن در دو نوع مختلف از یک مقوله محال است.
نتیجه: قول به حصول ماهیات اشیاء در ذهن غیر قابل قبول است.
پاسخ آن:
در پاسخ به این اشکال نیز باید گفت: صورت ذهنی به حمل شایع کیف نفسانی است، و لذا مندرج در آن می باشد، اما مقولات دیگر و نیز انواع دیگر مقولهء کیف فقط به حمل اولی بر صورت ذهنی حمل می شوند. یعنی صورت ذهنی سنگ به حمل اولی جوهر است؛ و صورت ذهنی خط به حمل اولی کم است؛ و صورت ذهنی رنگ سفید به حمل اولی کیف مبصر است نه به حمل شایع.
مقایسه ای میان اشکال اول و دوم
گفته اند اشکال دوم دشوارتر از اشکال اول است، زیرا اینکه یک امر واحد، هو جوهر باشد و هم عرض، چندان مشکلی به وجود نمی آورد، چون مسالهء جدایی و تباین ذاتی که در مقولات مطرح است درواقع بین جوهر و کیف و کم و سایر مقولات است، اما مفهوم عرض- یعنی چیزی که وابسته به موضوع است- خود، عرض عامی است که بر نه عدد از مقولات صدق می کند، و هیچ مانعی نداردکه شامل جوهر ذهنی نیز بشود و بر آن هم صدق کند؛ زیرا در تعریف جوهر آورده اند که:"جوهر ماهیتی است که اگر در خارج موجود شود وجودش وابسته به موضوع نمی باشد". پس مانعی ندارد که جوهر اگر در ذهن موجود شد، وجودش وابسته به موضوع باشد، در حالی که اگر در خارج موجود شود وجودش مستقل از موضوع می باشد.
اما اینکه یک ماهیت داخل در دو مقوله باشد، مانند جوهر و کیف، یا کم و کیف، با توجه به جدایی کامل مقولات از یکدیگر ، محال بودنش روشن است و هیچ چیز این استحاله را برطرف نمی کند.
اشکال سوم
لازمهء قول به وجود ذهنی آن است که نفس به هنگام تصور حرارت و برودت، هم حار باشد و هم بارد؛ و به هنگام تصور شکل مربع و مثلث، هم مربع باشد و هم مثلث؛ و به همین ترتیب در مورد سایر مفاهیم متقابل. به دلیل آن که حار همان چیزی است که حرارت در آن حاصل شده، و بارد همان چیزی است که برودت در آن تحقق یافته، و مربع همان چیزی است که دارای شکل مربع است و مثلث هم همین طور .
پاسخ آن:
در پاسخ از این اشکال باید گفت: ملاک در لغیره بودن وجود شیء و ناعت بودن آن، حمل شایع است. در حالی که آنچه در ذهن به هنگام تصور حرارت و برودت و مانند آن به وجود می آید به حمل اولی حرارت و برودت است نه به حمل شایع.
امر دوم: وجود ذهنی یک وجود قیاسی است
چون وجود ذهنی ذاتاّ اضافه به خارج دارد از این رو وجود ذهنی ذاتاّ حاکی و نشان دهندهء ماورای خود می باشد. و لذا اگر چیزی دارای وجود ذهنی باشد قطعاّ دارای وجود خارجی نیز است ؛خواه این وجود خارجی یک وجود حقیقی باشد، مانند ماهیات حقیقی که از وجود خارجی انتزاع می شوند؛ و خواه آنکه یک وجود فرضی و مقدر باشد، مانند مفاهیم غیرماهوی که ذهن با استمداد از معقولاتش آنها را می سازد. و این منافاتی با آن ندارد که وجود ذهنی از آن جهت که یک کیف نفسانی است آثار خاصی داشته باشد که برآن مترتب شودو نیز منافاتی با آن ندارد که صورت های علمی مجرد از ماده باشند. زیرا مترتب شدن آثار کیف نفسانی و نیز مجرد بودن از ماده، حکم صورت های علمی است آن گاه که آن ها را فی نفسها و با قطع نظر از محکیشان در نظر می گیریم.اما حکایت و عدم ترتب آثار، حکم صورت های علمی است آن گاه که آن ها را با خارج مقایسه کرده و آنها را از آن جهت که وجودِ ذهنیِ فلان ماهیت خارجی هستند در نظر می گیریم.
و اما دو اشکال دیگر :
اشکال اول
ما زمین را با همهء گستردگی، همراه با دشتها و کوه ها یی که دارد و آسمان را نیز با همهء عظمتش. هنگام تصور امور یاد شده، مقادیر بسیار بزرگی در یک جزء عصب و یا یک جزء از مغز منطبع می شود یعنی شیء بزرگ در یک شیء کوچک قرار گیرد و این محال و نشدنی است.
پاسخ غیر قابل قبول
برخی در پاسخ این اشکال گفتند: محلی که صورت علمی در آن منطبع می شود قابل انقسام به اجزای نامحدودی است یعنی هر سطح مادی را تا بی نهایت اجزاء می توان تقسیم کرد( این عمل مقایسه ای است یعنی یک شیء بزرگ نسبت به یک شیء کوچک جزءِ بیشتری از مغز را اشغال می کند)
اما این جواب قابل قبول نیست زیرا که بدیهی است که کف دست با آن که دارای سطحی است که تا بینهایت قابل انقسام می باشد، گنجایش کوه را ندارد به طور کلی امتناع انطباع بزرگ در کوچک یک امر بدیهی و غیرقابل انکار است.
پاسخ صحیح:
صورت های علمی ِ جزئی، مادی نیستند بلکه مجرد می باشند، البته تجرد آنها، تجرد مثالی است. یعنی صورت های جزئی در عین حال که ماده ندارد آثار ماده را- از قبیل طول، عرض، رنگ، شکل و غیر آن- دارا می باشند، انطباع از احکام ماده است، و در موجودات مجرد راه ندارد.
اشکال دوم
بنابر گفته دانشمندان طبیعی احساس و تخیل عبارت است از "حصول صورت های اجسام، با تمام نسبت ها و خصوصیت های خارجیشان، در اندام حسی و انتقال آن به مغز". البته هر یک از اندام های حسی بر حسب طبیعت خاص خودشان تصرفاتی در این صورت ها انجام داده و تغییراتی در آن ها به وجود می آورند.ولی انسان نوعی مقایسه و سنجش میان اجزای صورتی که نزدش حاصل شده، انجام می دهد و از این طریق به مقدار و اندازه و شکل واقعی شیء خارجی پی می برد، که تفصیل آن در کتب مربوطه بیان شده است.
از این جا دانسته می شود نظریه وجود ذهنی باطل است، و نمی توان گفت: هنگام تصور یک شیء، دقیقاّ همان ماهیت خارجی آن شیء به ذهن می آید زیرا پرواضح است که صورتی که با ویژگی های خاص خود در یک محل مادی منطبع می شود با ماهیت خارجی مباین می باشد.
پاسخ آن:
آن چه را دانشمندان علوم طبیعی بیان کرده اند، انکار نمی کنیم و می پذیریم که هنگام حصول علم به جزئیات یک سری فعل و انفعالات مادی در بدن ما انجام می پذیرد، اما می گوییم: معلوم بالذات ما این صورت های منطبع نیست، بلکه اینها یک سری مقدمات مادی هستند که نفس را برای آنکه ماهیات خارجی با صورت های مثالی نزدش حاصل شوند، آماده می سازند؛ زیرا تمام علوم و ادراکات ما مجرد و غیر مادی می باشند. افزون بر آنکه قول به مغایر بودن صورت های حسی و خیالی با وا قعیات خارجی مستلزم سفسطه و انسداد باب علم به جهان خارج می باشد .
امر سوم: حقیقت وجود هرگز به ذهن نمی آید
آن چه به ذهن می آید و در ظرف وجود ذهنی فاقد آثار می باشد، همان ماهیات حقیقی ای است که در ظرف خارج دارای آثار خاص خود می باشند؛ و به همین دلیل اگر چیزی را در نظر بگیریم که حیثیت ذاتش عین خارجیت و ترتب آثار است- مانند نفس وجود عینی و صفات قائم به آن، همچون قوه و فعل، وحدت و کثرت و امثال آن – محال است که آن چیز خودش در ذهن حاصل شود. و همچنین اگر چیزی را فرض کنیم که حیثیت ذاتش، حیثیت بطلان و فقدان اثر است، مانند عدم مطلق و آن چه بدان باز می گردد، چنین چیزی نیز محال است که خودش در ذهن حلول کند.
بنا بر این محال است حقیقت وجود و هرچه حیثیت ذاتش حیثیت وجود است- آن گونه که ماهیات در ذهن حلول می کنند- در ذهن حلول کند. و همچنین عدم مطلق و هر چه حیثیت ذات فرضی اش حیثیت عدم است، محال است همچون ماهیات حقیقی در ذهن حلول کند.
و اینکه گفته اند:"محالات ذاتی صورت صحیحی در ذهن ندارند" اشاره به همین مطلب دارد.
نتیجه گیری
مسألهء وجود ذهنی از امهات مباحث فلسفی است.در واقع تنها راه ارتباط ما با جهان خارج همین وجود ذهنی است وجود ذهنی مرتبه ای از مراتب نفس ماست.
اگر مسألهء وجود ذهنی را انکار کنیم در واقع علم و حتی راه معرفت شناسی و شناخت جهان بیرون را انکار کرده ایم یعنی دقیقاّ سفسطه.
وجود ذهنی از دو جهت اهمیت دارد: از یک جهت واقعیت را اثبات می کند و از جهت دیگر علم ما را به واقعیت اثبات می کند.
اما همان طور که در کتاب علم و عالم و معلوم آمده است" وجود علم، وجدانی و بدیهی است چه حقیقت آن، اضافه یا صورت حاصل یا وجود یا نور و یا هر چیزی دیگر باشد زیرا بالوجدان رابطه ظهور، تمیز و حضور با اشیاء داریم. در این حد نیاز با ادله ء وجود ذهنی نیست چون بر فرض، وجود ذهنی به معنای خاص برای اشیاء نباشد، رابطه مذکور با اشیاء محفوظ است این ادله برای اثبات علم حصولی به معنای حضور نفس ماهیات در ذهن لازم و مفید است "
و اما نظر من:
به نظر من وجود ذهنی در واقع همان وجود خارجی خالی از آثار است.یعنی اگر من چیزی را درجهان خارج دیدم همان شیء درذهنم موجود می شود، اگر صدایی را شنیدم همان صدا در حکم وجود ذهنی در ذهنم موجود می شود با این تفاوت که آثار ذهنی آن ها متفاوت از آثار خارجی است.
وجود ذهنی وقتی در کنار وجود خارجی قرار بگیرد ذهنی نامیده می شود اما به خودی خود و فی نفسه خودش یک وجود خارجی است. یعنی در بیان مقایسه ذهنی نامیده می شود.
به نظر من پرداختن به مسائل وجود ذهنی و رفع اشکالات وارد شده بر آن چندان ضرورتی ندارد زیرا وجود ذهنی برای هر کس وجدانی و بدیهی است و اشکالاتی که بر آن وارد شده ارزش گفتن و وقت تلف کردن برای پاسخ به آن ها را ندارد.
من فکر می کنم اگر وجود ذهنی واقعیت نداشت پس دستیابی به علمی هم امکان نداشت، حتی خارجیتی نیز واقعیت نداشت و آن موقع باید کاملاّ خود را در دره ی سقوط، همراه با سوفسطائیان ببینیم.
فهرست منابع:
1)شرح مختصر منظومه، متفکر شهید استاد مطهری، جلد اول، چاپ اول 1360، انتشارات حکمت
2) شرح مبسوط منظومه، متفکر شهید استاد مطهری، جلد اول، انتشارات حکمت
3)ترجمه و شرح بدایه الحکمه، استاد علامه سید محمد حسین طباطبایی، جلد اول، چاپ اول 1370، انتشارات الزهراء
4)ترجمه و شرح نهایه الحکمه، استاد علامه سید محمد حسین طباطبایی، جلد اول،چاپ دوم1387، انتشارات دارالفکر
5) هنر فکر کردن یا شرح منطق کبری، سید علی حسینی، قم، انتشارات دارالعلم
6) فرهنگ علوم عقلی شامل اصطلاحات فلسفی، کلامی و منطقی، دکتر سید جعفر سجادی، تهران1361،انتشارات انجمن اسلامی حکمت و فلسفه ایران
7) فرهنگ علوم فلسفی و کلامی، دکتر سید جعفر سجادی، تهران 1375، انتشارات امیر کبیر
8)علم و عالم و معلوم، عزیزالله فیاض صابری، مشهد، چاپ اول 1380، انتشارات عروج اندیشه
9) اصول فلسفه و روش رئالیسم، استاد علامه طباطبایی، پاورقی استاد مطهری، جلد پنجم، انتشارات صدرا
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |