عنوان: تشکیک وجود تهیهکننده: مهنوش قربان پور زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی مقدمه موضوع تحقیق دربارهی تشکیک وجود است و معنای این عنوان این است که: حقیقت وجود درین حال که کثیر میباشد یک حقیقت است بدلیل آنکه ما از همهی مراتب و مصادیق آن مفاهیم میانه و عام وجود را انتزاع میکنیم و در حقیقت وجود یک حقیقت تشکیکی است و دارای مراتب گوناگون. ابتدا در این تحقیق به تعاریفی مختصر دربارهی تشکیک وجود پرداختهام و سپس مباحث مهمی که مربوط به این موضوع میشود، و نیز منابع این تحقیق از کتابهای فلسفی گرفته شده است، از جمله کتاب بدایهالحکمه و نهایهالحکمه و منظومه. در پایان تحقیق نتیجهی کلی دربارهی موضوع گرفتهام که در آن نظر خودم را نیز ذکر کردهام و امیدوارم که مورد قبول و عنایت استاد بزرگوار قرار گیرد. وحدت تشکیکی حقیقت وجود قائلان به اصالت وجود اختلاف نمودهاند، پس برخی از آنان به این نظریه قائل شدهاند که: «وجود، حقیقی واحد و مشکک» است و آن به حکیمان پهلوی فارس نسبت داده شده است. پس وجود در نظر آنان به خاطر این که به خودی خود ظاهر است و ظاهر کنندة غیر خود که ماهیات هستند نیز میباشد، مانند نور حسی است که به خودی خود ظاهر بوده و غیر خود یعنی اجسام کثیف را برای دیدگان ظاهر میسازد. پس همان گونه که نور حسی یک نوع است و حقیقت آن این است که به خودی خود نمایان بوده و غیر خود را نمایان میکند، و این معنا در همه مراتب شعاعها و سایهها با کثرت و اختلافی که دارند، تحقق دارد، پس نور شدید در نور بودن، شدید است. همان نور بودنی که در آن با نور ضعیف شریک است و نور ضعیف، در نور بودن ضعیف ا ست که در آن با نور شدید شریک است. پس شدید بودن نور شدید، جزء مقوم حقیقت آن نیست تا این که نور ضعیف از نور بودن خارج گردد و وصفی خارج از حقیقت نور هم نیست و صفت ضعیف بودن نور ضعیف، قادح در نور بودن آن نمیباشد و نه نور ضعیف مرکب از نور و ظلمت است، زیرا ظلمت امر عدمی است، بلکه شدت نور شدید در اصل نور بودن آن است و همچنین است ضعف نور ضعیف، پس برای نور به اعتبار مراتب مختلف آن به لحاظ شدت و ضعف، دامنة پهناوری است و برای هر مرتبه نیز به اعتبار قابلهای گوناگون که همان اجسام کثیف میباشند نیز، دامنة گستردهای است. همین گونه است وجود حقیقتی واحد و دارای مراتب مختلف و متمایز به لحاظ شدت و ضعف و تقدم و تأخر و غیر آن میباشد، پس «ما به الامتیاز» در این مراتب گوناگون به «ما به الاشتراک»، و «ما به الاختلاف» به «ما به الاتحاد» بازمیگردد. پس خصوصیت هیچ یک از مراتب وجود جزء مقوم وجود نمیباشد؛ زیرا همان گونه که خواهد آمد، وجود بسیط است، و امری خارج از وجود هم نیست؛ زیرا اصیل بودن وجود هر آنچه غیر وجود و خارج از آن است را باطل میسازد، بلکه خصوصیت در هر مرتبه، مقوم همان مرتبه است به معنای این که آن خصوصیت، خارج از آن مرتبه نیست. برای حقیقت وجود کثرت طولی به اعتبار مراتب مختلف آن که از ضعیفترین مراتب، یعنی مرتبهای که هیچ گونه فعلیتی غیر از فعلیت نداشتن، ندارد که همان ماده اولی است که در افق عدم قرار گفته است، آغاز میشود، آنگاه مراتب تصاعد یافته و به مرتبهای منتهی میگردند که واجب الوجود بالذات است و آن مرتبهای است که هیچ گونه حدی غیر از حد نداشتن ندارد. و برای حقیقت وجود کثرت عرضی هم به اعتبار تخصص یافتن حقیقت واحد وجود به ما هیاتی که هر یک با دیگری اختلاف داشته، و خاستگاه و برانگیزندة کثرت میباشند. و گروهی از فلاسفه مشاء به سوی این نظریه روی آوردهاند که وجود حقایق متباین به تمام ذوات است. اما حقای متباین بودن وجود به جهت مختلف بودن آثار مراتب وجودی و وموجودات است و اما ااینکه این حقایق به تمام ذوات متباین هستند، به خاطر بسیط بودن حقایق وجودی است. بنابراین مفهوم وجود که بر حقایق متباین وجودی حمل میشود، مفهومی است عرضی خارج از حقایق وجودی عرضی لازم برای حقایق وجودی است. و حق این است که وجود حقیقت واحد مشکک است، اما اینکه حقیقت وجود حقیقت واحد است، به دلیل اینکه اگر حقیقت وجود، واحد نباشد، قهراً حقایق متباین به تمام ذوات است و لازمهاش این است که مفهوم وجود ـ مفهوم واحد است ـ از مصادیق متباین، از آن نظر که متباین میباشند، انتزاع گردد، و این امری محال است. دلیل محال بودن آن، این است که مفهوم و مصداق از نظر ذات یکی هستند و تنها چیزی که مایه فرق میان آن دو می باشد ذهنی بودن وجود و خارجی بودن وجود است. بنابر این هرگاه واحد بما هو واحد از کثیر بما هو کثیر انتزاع گردد، واحد بما هو واحد، عین کثیر بما هو کثیر خواهد بود و آن محال است. و نیز اگر واحد بما هو واحد از مصادیق متعدد و کثیر از آن نظر که متعدد هستند، انتزاع گردد، پس یا در صدق این مفهوم بر مصادیق خود خصوصیت این مصداق در نظر گرفته میشود، در این صورت بر آن مصداق منطبق نمیگردد و اگر خصوصیت آن مصداق اعتبار شود، بر این مصداق منطبق نمیگردد، و اگر خصوصیت هر دو مصداق اعتبار گردد بر هیچ یک از آن دو به تنهایی صدق نمیکند و اگر خصوصیت هیچ کدام اعتبار نشود بلکه از قدر مشترک میان آن دو انتزاع گردد، در این صورت از کثیر بما هو کثیر انتزاع نگردیده، بلکه از کثیر بما هو واحد انتزاع شده است، مانند مفهوم کلی که از جهت مشترک میان افراد انتزاع میگردد و بر همگی صدق میکند و این برخلاف فرض است. و اما اینکه حقیقت وجود مشکک است، به دلیل آن چیزی است که در حقیقت وجود نمایان است و آن عبارت است از کمالات حقیقی و مختلف که یک رشته صفاتی هستند که برخی بر برخی دیگر برتری دارند و از حقیقت یکتای وجود هم خارج نمیباشند، مانند شدت و ضعف، تقدم و تأخر، قوه و فعل و غیر آن، پس حقیقت وجود حقیقتی است یکتا و در عین حال دارای تکثر ذاتی است، همة آنچه ما به الامتیاز است به آنچه ما به الاشتراک است برمیگردد و بالعکس و این معنای تشکیک است. تمایز یا اختلاف تشکیکی چیست؟ در این جا لازم است این مطلب را یادآور شویم که تمایز و اختلاف دو امر از یکدیگر، انواع و صور مختلفی دارد: 1ـ تمایز به تمام ذات: اختلاف و تمایز به تمام ذات، مربوط به ماهیات بسیطه است، مانند اجناس عالیه، که هیچ ما به الاشتراک ذاتی ندارند و به تمام ذات از یکدیگر متمایز میباشند. 2ـ تمایز به فصول: اختلاف و تمایز به فصول، مربوط به ماهیاتی است که مرکب از جنس و فصل میباشند و مندرج در یک جنس هستند، که تمایز آنها به فصول، که جزء مختص ذات و ماهیت آنها است، میباشد مانند تمایز انواع مختلف حیوانی. 3ـ تمایز به عوارض فردی: این نوع اختلاف و تمایز مربوط به افراد یک نوع است که از نظر ماهیت، اشتراک و اتحاد کامل دارند و اختلاف و تمایز آنها به عوارض فردی است، مانند تمایز افراد انسانی. 4ـ تمایز و اختلاف تشکیکی: تا قبل از شیخ اشراق، انواع اختلاف و تمایز منحصر به موارد سه گانه فوق بود، ولی حکیم اشراقی نوع دیگری از تمایز را مطرح نمود، که بعدا به تمایز تشکیکی معروف گردید و آن اینکه: در موارد قبلی ما به الامتیاز غیر از ما به الاشتراک بود، ولی در تمایز تشکیکی همان چیزی که ما به الاشتراک است، همان چیز ما به الامتیاز میباشد و از آنجا که وی به اصالت ماهیت معتقد بود، این نوع از اختلاف را نیز مربوط به ماهیت میدانست. و در نتیجه مورد مخالفت فلاسفه مشاء قرار گرفت. ولی طرفداران نظریه اصالت وجود، اصل سخن شیخ اشراق را پذیرفتند، ولی آن را مربوط به وجود دانستند و گفتند؛ همه موجودات از واجب تا ممکن و علت تا معلول و… در اصل حقیقت وجود شریکند، ولی در همین حقیقت نیز اختلاف دارند، زیرا این حقیقت دارای مراتب کامل و ناقص و شدید و ضعیف است. از اینجا معلوم میشود که نسبت نظریه تشکیک در حقیقت وجود به حکمای پهلوی صحیح نیست؛ زیرا مقصود از این حکیمان، همان حکمای ایران قدیم است و شیخ اشراق نیز از این دسته از حکمای ایران و مبتکر «اختلاف تشکیکی» است، ولی وی این اختلاف را مربوط به ماهیت میدانست نه وجود. دلایل وحدت تشکیکی حقیقت وجود این نظریه نیز از دو مدعا تشکیل شده است: 1ـ واقعیت و هستی عینی یک حقیقت دارد. 2ـ این حقیقت واحد دارای مراتب تشکیکی است. برهان اول: اگر موجودات خارجی به تمام ذات مختلف باشند، در نتیجه بایستی مفهوم وجود که واحد است از این مصادیق مختلف بدون اینکه جهت جامعی در نظر گرفته شود انتزاع گردد، و انتزاع مفهوم واحد از مصادیق مختلف بدون در نظر گرفتن جهت جامع محال است؛ زیرا مفهوم وجود بر هریک از این مصداقها منطبق میگردد و مفهوم و مصداق از نظر ذات با یکدیگر تفاوتی ندارند. تنها فرق میان مفهوم و مصداق، این است که مفهوم، وجود ذهنی دارد و مصداق، وجودخارجی و از آنجا که بنابراین نظریه مصداقها به تمام ذات با یکدیگر متباین هستند و مفهوم وجود با اینکه واحد است، بر همة آنها منطبق میگردد، لازمه آن این است که واحد عین کثیر و کثیر عین واحد گردد، و این در حقیقت اجتماع نقیضین است؛ زیرا آنچه واحد است از آن نظر که واحد است کثیر نیست و آنچه کثیر است از آن نظر که کثیر است واحد نیست.و این امر محال از فرض تباین موجودات خارجی ناشی گردید، و چون هرچه مستلزم امری محال باشد، محال و غیر ممکن است، پس تباین موجودات به تمام ذات محال و غیر ممکن است، و در مقابل این فرض (تباین کلی و به تمام ذات) دو فرض دیگر وجود دارد: 1ـ تباین به جزء ذات. 2ـ اختلاف تشکیکی در حقیقت واحد فرض نخست باطل است زیرا وجود امری بسیط است، و این مطلب مورد قبول هر دو گروه میباشد، پس فرض دوم صحیح خواهد بود. برهان دوم: اگر مفهوم وجود که واحد است از مصادیق مختلف وجود از آن نظر که مختلف میباشند (یعنی اختلاف به تمام ذات دارند) انتزاع شده باشد، آنگاه که این مفهوم را میخواهیم بر مصادیق آن منطبق سازیم، سه فرض متصور میشود: 1ـ خصوصیت مصداق «الف»، در آن ملاحظه میگردد، در این صورت بر مصداق «ب» منطبق نخواهد شد. 2ـ خصوصیت مصداق «ب» ملاحظه میشود، در نتیجه بر مصداق «الف» منطبق نمیگردد. 3ـ خصوصیت هر دو به صورت مرکب ملاحظه میشود، در این صورت بر هریک از آن دو به طور جداگانه منطبق نخواهد شد. و این سه فرض همگی باطل است؛ زیرا ما مفهوم وجود را بر هریک از مصادیق آن منطبق مینمائیم، بنابراین در انتزاع وجود از مصادیق مختلف خارجی، جامع میان آنها ملاحظه شده است و این همان نظریه وحدت حقیقت وجود است. اشکالی که متوجه این دو برهان میشود، مفهوم وجود و سایر مفاهیم عام فلسفی که به معقولات ثانی فلسفی نامید میشوند، از قبیل مفاهیم ماهوی نیستند که از مطالعه مصادیق خارجی در ذهن آمده باشند، بلکه ذهن، این مفاهیم را به گونهای دیگر میسازد. و از طرفی مقدمهای که هر دو برهان بر آن مبتنی گردید این بود که، اگر مصادیق وجود به تمام ذات مختلف و متباین باشند، لازمهاش این است که مفهوم واحد از مصادیق متباین به تمام ذات انتزاع گردد، ولی با توجه به اینکه مفهوم وجود به صورت مستقیم از مصادیق خارجی انتزاع نگردیده است، این مقدمه پابرجا نخواهد بود. ولی هر دو برهان را میتوان این گونه تصحیح کرد که، مسأله انتزاع را حذف نمائیم، و به جای آن بر اصل انطباق مفهوم وجود بر مصادیق خارجی تکیه گردد. و در حقیقت روح هر دو برهان را همین مطلب تشکیل میدهد، و نیازی به طرح مسأله انتزاع نیست گویا شهید مطهری متوجه این اشکال بوده است؛ زیرا پس از شرح برهان و توضیح کلام مرحوم سبزورای میگوید: «اینجا کلمه «انتزاع» را تعبیر کرده است، ولی ما اگر کلمه «صدق» را تعبیر بکنیم، روشنتر است» و در اصول فلسفة نیز واژة «انطباق» را بکار بردهاند. کثرت وجودی کثرتی است که اولاً و بالذات به وجود نسبت داده میشود و مربوط به خود وجود است؛ چرا که این نوع از کثرت به خاطر انقساماتی که بر خود وجود عارض میگردد در آن تحقق مییابد؛ مانند انقسام وجود به واجب و ممکن، و انقسام آن به واحد و کثیر، و انقسام آن به بالفعل و بالقوه و امثال آن. وجود بسیط است و نیز غیری ندارد؛ و نتیجهای که از انضمام این دومطلب به هم بدست میآید، آن است که این کثرت مقوم وجود است، بدین معنا که این کثرت در حاق وجود است و بیرون از آن نیست؛ چرا که در غیر این صورت، این کثرت جزء وجود میبود، در حالی که وجود جزء ندارد؛ یا یک حقیقت بیرون از آن میبود، در حالی که حقیقتی بیرون از وجود نداریم. حاصل آنکه این کثرت نه از قبیل کثرت انواع گوناگونی است که مندرج در یک جنساند، زیرا وجود بسیط است و از دو جزء که یک جزء مشترک و یک جزء مختص باشد، ترکیب نشده است؛ و نه از قبیل کثرت افراد گوناگون یک نوع است که بواسطة عروض یک امر خارج از حقیقت آن نوع، یک نحوه کثرتی در آن بوجود آمده باشد؛ زیرا چیزی خارج از حقیقت وجود تحقق ندارد که به آن ضمیمه شود و موجب کثرت آن گردد. وجود یک حقیقت واحد و در عین حال کثیر است صحیح آن است که حقیقت وجود در عین حال که کثیر میباشد، یک حقیقت است؛ بدلیل آنکه ما از همة مراتب و مصادیق آن، مفهوم یگانه و عام وجود را انتزاع میکنیم، مفهومی که تصورش بدیهی است و میدانیم که انتزاع مفهوم واحد از مصادیق کثیر، از آن جهت که کثیر بوده و حیثیت وحدتی در آنها لحاظ نشده است، محال و ممتنع میباشد. فروع تشکیکی بودن حقیقت وجود فرع اول: تمایز مراتب وجود به نفس ذاتشان است تمایز میان یک مرتبه از مراتب وجود و مرتبة دیگر آن به همان ذات بسیط آن مرتبه است، ذاتی که ما به الاشتراک در آن عین ما به الامتیاز میباشد. [و به عبارت دیگر: حیقیت وحدت عین حیثیت کثرت است.] اما این، منافاتی با آن ندارد که عقل [یک جهت وحدت و یک جهت کثرت در ذات وجود لحاظ کند و آنگاه] تمایز وجودی [مرتبهای از دیگر مراتب] را فقط به جهت کثرت نسبت دهد؛ و یا آنکه اشتراک و سنخیت میان مراتب را به جهت وحدت نسبت دهد. [زیرا این فقط یک لحاظ و اعتبار است و الا در واقع و نفس الامر هر مرتبهای بسیط است و در ذات آن جز حقیقت وجود چیزی نیست.] فرع دوم: اطلاق و تققید در مراتب وجود وقتی مراتب وجود را با یکدیگر مقایسه میکنیم یک نوع اطلاق و تقییدی میان آنها ملاحظه میشود؛ منشأ این اطلاق و تقیید همان اختلاف در شدت و ضعف و مانند آن است. توضیح اینکه: اگر ما دو مرتبه از مراتب وجود را، یک مرتبة ضعیف و یک مرتبة شدید، در نظر بگیریم میان آن دو مرتبه یک مقایسه و اضافهای ضرورتاً واقع میشود [زیرا مرتبة ضعیف، ضعیف است نسبت به آن مرتبه؛ و مرتبة شدید، شدید است نسبت به این مرتبه.] و از طرفی شأن مرتبة ضعیف آن است که برخی از کمالات مرتبة شدید را فاقد باشد؛ اما مرتبة شدید همة کمالات مرتبة ضعیف را در بر دارد. پس گویا مرتبة ضعیف مرکب از دارائی و نداری است [نه آنکه واقعاً مرکب از این دو حیثیت باشد و این دو حیثیت هر دو عینیت داشته باشند؛ چرا که نداری و فقدان، عدم و نیستی است و نیستی واقعیتی ندارد تا جزء مرتبة ضعیف باشد؛ و از طرف دیگر، حقیقت وجود بسیط است و ترکیب در هیچ مرتبهای از آن راه ندارد؛ بلکه ذهن چنین تصویر میکند که فقدان هم در برابر وجدان چیزی است و آنگاه مرتبه ضعیف را مرکب از وجدان و فقدان در نظر میگیرد.] پس ذات مرتبة ضعیف مقید به عدم بعضی از کمالات مرتبة شدید میباشد، و به تعبیر دیگر: ذاتش محدود میباشد. اما ذات مرتبة شدید، مطلق است و نسبت به مرتبة ضعیف حد و قیدی ندارد. فرع سوم: ترکیب مراتب وجود از هستی و نیستی یک ترکیب واقعی نیست همة مراتب وجود دارای حدود و قیودی هستند [و هرچه یک مرتبه ضعیفتر باشد، حدودش بیشتر؛ و هرچه شدیدتر باشد، حدودش کمتر میباشد و به هر حال همة مراتب وجود مقید هستند؛] غیر از بالاترین مرتبة وجود که هیچ حدی جز بیحدی و اطلاق ندارد. و کاملاً واضح است که اثبات این حدود و قیود، که ملازم با نداریها و نیستیها و سلب پارهای از کمالات میباشد، در مراتب وجود که اصیل و بسیطاند، از باب مسامحه وناشی از ضیق تعبیر است. [پس اینکه میگوئیم: هر یک از مراتب وجود حدود و قیودی دارند، و یا مرکب از وجود و عدم هستند، همه مجاز و مسامحه است؛] زیرا عدم نقیض وجود است و محال است که با وجود، که نقیض آن است، درآمیزد و لابلای مراتبش واقع شود. [و بطور کلی عدم نیستی و بطلان است و سهمی از واقعیت ندارد تا بخواهد با وجود ترکیب شود.] این معنا ـ یعنی دخول اعدام در مراتب وحدود وجود، و عدم دلخوش در مرتبة اعلای وجود که به صرافت وجود برمیگردد ـ یک نوع بساطت و ترکیب در وجود است؛ [و به این صورت میتوان وجود را به دو قسم منقسم کرد: یک قسم وجودهای مرکب که شامل همة وجودهای امکانی و معلول میشود، و قسم دیگر وجود بسیط که همان واجب الوجود بالذات است که بالاترین مرتبة هستی را تشکیل میدهد. فرع پنجم: وجود دو حاشیه دارد وجود از جهت شدت و ضعف دارای دو حاشیه است. این چیزی است که قول به تشکیکی بودن حقیقت وجود بدان حکم میکند. [یعنی وقتی گفتیم وجود یک حقیقت مشکک است که در یک طرفش اعلی مراتب است که مطلق علی الاطلاق میباشد، و در طرف دیگرش هیولای اولی است که فعلیتی جزء عدم فعلیت ندارد، معنایش آن است که وجود دارای دو حاشیه میباشد.] اولین مسأله که ما باید به آن برسیم این است که آیا در عالم شدت و ضعف وجود دارد یا نه. آیا در عالم تقدم و تأخر وجود دارد یا نه. جواب میدهیم که بلی. وجود دارد. ما نمیتوانیم وجودش را انکار کنیم. حالا که وجود دارد آیا معنی تقدم و تأخرها و شدت و ضعفها بازگشتش به این نیست که ما به الاشتراک عین ما به الامتیاز باشد؟ جواب مثبت میدهیم که بلی، بازگشت تقدم و تأخرها و شدت و ضعفها به این است که ما به الاشتراک عین ما به الامتیاز باشد. بعد میرویم سراغ اینکه آن چه چیز است که میتواند ملاک تقدم و تأخر باشد. میرسیم به اینکه ماهیات تشکیکپذیر نیستند پس باب ماهیات از باب شدت و ضعف و تقدم و تأخر خارج میشود. پس میرسیم به وجود. وجود هم اگر این حقیقت واحد بسیط باشد که عرفا میگویند باز هم شدت و ضعف در آنجا غلط است، تقدم و تأخر غلط است. شیء خودش به خودش تقدم دارد؟! این حرف که معنی ندارد. اگر هم وجودات به آن نحوی باشند که به مشائین نسبت میدهند یعنی حقایق متباین بماهی متباین باشند و هیچ وجه مشترکی نداشته باشند، باز هم شدت و ضعف و تقدم و تأخر غلط است. پس حقیقتی در عالم هست که آن حقیقت وجود است و آن حقیقت ملاک تقدمها و تأخرها و شدت و ضعفها و فقر و غناها است. حتی فقر و غناها هم بهاین حقیقت برمیگردد. یعنی علیت و معلولیتی که فیلسوف درک میکند جز اینکه معلول شأن علت باشد جور دیگری فرض ندارد. پس اگر ما مقدمات زیر را طی بکنیم که: 1ـ در عالم نقش و کمال هست، در عالم فقر و غنا هست، در عالم شدت و ضعف هست، در عالم تقدم و تأخر هست (مقدمة اول). 2ـ هیچ یک از اینها بدون آنکه ما به الاشتراک عین ما به الامتیاز باشد تحققپذیر نیست (مقدمة دوم). 3ـ ماهیات تشکیکپذیر نیست (مقدمة سوم). 4ـ وجودات هم اگر حقایق متباینه باشند همة اینها بیمعنی است، چون دیگر وجه اشتراکی در کار نیست (مقدمة چهارم). آن وقت نتیجه میگیریم که پس آنچه که همة این حقایق را میپذیرد حقیقت وجود است و بس. اگر کسی جز تقدم و تأخر زمانی به تقدم و تأخر دیگری معتقد نباشد، چطور؟ همان تقدم و تأخر زمانی را هم که قائل باشد کافی است. زیرا تقدم و تأخر زمانی بازگشتش به قوه و فعلیت است. چون تقدم و تأخر زمانی به خود زمان برمیگردد یعنی زمانی ها که بر یکدیگر تقدم دارند به اعتبار خود حقیقت زمان است و زمان هم برمیگردد به حقیقت حرکت. و حرکت که بعضی مراتبش بر بعضی دیگر تقدم و تأخر دارد برمیگردد به قوه و فعلیت. قوه و فعلیت هم تازه میشود تشکیک. نتیجهی آخر تحقیق موضوع تحقیق در مورد تشکیک وجود است همان طور که در متن تحقیق آوردهام نظریات در این مورد متفاوت است، از جمله اینکه کسانی که به اصالت وجود معتقدند میگویند وجود حقیقت واحد مشکک است منصوب به حکیمان پهلوی فارس، و همین طور گروهی از فلاسفهی مشاء این گونه میگویند که وجود یک حقیقت نبوده بلکه حقایق متباین به تمام ذات است ولی درحقیقت اگر بخواهیم به دقت موضوع بنگریم به نظر میرسد که وجود حقیقت واحد مشکک است مثلاً در قضایایی همچون انسان موجود است، اسب وجود دارد، خدا وجود دارد، اگر بخواهیم وجود را در هرکدام در این قضایا در معنای خاصی لحاظ کنیم قهراً حقایق متباین به تمام ذرات میشود و لازمهاش این است که مفهوم وجود، مفهوم واحد است از مصادیق متباین، از آن نظر متباین می باشند، انتزاع گردد و این امری محال است. در باب تشکیک اینگونه آوردهاند که شدت و ضعف جزء (ما بالاشتراک عین ما بالامتیاز باشد نیست) پس این تشکیک نمیتواند در ماهیات باشد چون تمام موجودات در ماهیت از هم متمایز میشوند اما تنها چیزی که در آنها مشترک است همان وجود داشتن است حال این وجود داشتن از جهتی مشترک و از جهتی در موجودات متمایز است پس تشکیک در وجود است نه در ماهیات. منابع: ترجمه و شرح نهایه الحکمه، تألیف علامه طباطبایی، سید محمد حسین، ترجمه وشرح: شیروانی، علی؛ انتشارات: الزهرا؛ چاپ ششم، تابستان 1383 ایضاح الحکمه ترجمه وشرح بدایه الحکمه، تألیف حجه الاسلام ربانی گلپایگانی، علی؛ انتشارات مرکز جهانی علوم اسلامی، چاپ اول، 1371. شرح مبسوط منظومه؛ تألیف متفکر شهید استاد مطهری، مرتضی؛ انتشارات: حکمت؛ چاپخانهی علامه طباطبایی، چاپ اول 1404 هجری قمری؛ جلد اول.
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد