عنوان: فقر در عرفان و تصوف
پژوهشگر: نسرین سادات سعادت
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
مقدمه
در نزد عرفا و متصوفه هفت مقام مشهورتر است و آن مقامات را ابونصر سراج در کتاب اللمع ذکر کرده است و عبارتند از:«توبه،ورع،زهد،فقر،صبر،توکل،رضا»
فقر در نزد عرفا و متصوفه از مقامات مهم و قابل توجه به شمار می آید و عبارت است از نیازمندی به باری تعالی و بی نیازی از غیراو، در آیه شریفه آمده است:«یا ایها الناس انتم الفقرا الی الله والله هو الغنی الحمید»(آیه 16 سوره فاطر)؛در کتب عرفانی حدیثی از پیامبر اکرم نقل شده « الفقر فخری و به افتخر»و این حدیث در سفینه البحار(چاپ نجف،ج2،ص378)جزو احادیث نبوی است.
باب 41 در ترجمه رساله قشیریه در فقر است و در این باره نوشته است که:درویشی شعار اولیا بود و پیرایه اصفیا و اختیار حق سبحانه و تعالی خاصگان خویش را از اتقیا وانبیا و درویش گزیدگان خدایند از بندگان او و موضع رازهای او و درویشان صابر همنشینان خدای هستند در قیامت.در مرصادالعباد نوشته است: «آنچه نصیب من است و کام من در ناکامی و مراد من در نامرادی و هستی من در نیستی و توانگری و فخر من در فقر است:«الفقر فخری....»...ای محمد این چه سراست که تفاخر به پیشوایی و سروری انبیا نمی کنی و به فقر فخر می کنی؛زیرا که راه ما بر عشق و محبت است و این راه به نیستی توان رفت و پیشوایی و سروری و نبوت همه هستی است...»(1)
باید دانست که کلمات«فقیر»و«درویش» و«گدا»به معنی بی چیز و تنگدست ،مصطلح شده است و گاهی آنها را به صورت مترادف به کار می برند ،اما تفاوت معنی دارند؛ البته درویش به معنی مرادف«صوفی» هم آمده است.اما «گدا» معمولا سوال می کند و کلمه«کدیه»و«تکدی»معرب همین کلمه است که مردود شده است.
و «فقیر»واقعی فقر را به روی خود نمی آورد و همان است که به مقام فقر رسیده و فقط نیازمند به حق است. بدیهی است آیین اسلام آنگونه بی چیزی و تهیدستی مسلمان را نمی پسندد و در حدیث«کاد الفقر ان یکون کفرا»فقیر را از کفر ترسانده و هشدار داده است.
اما پیش عطار، فقروغنا،هفتمین و آخرین وادی سیر طریقت را تشکیل می دهند و این در حالی است که فرد سالک قبل از آن وادی های طلب،عشق،معرفت،غنا،توحید و تحیر را پشت سر گذاشته است(منطق الطیر)
1)عرفان و معرفت قدسی؛کبیر،یحیی،ص273-274
چکیده
فقر یکی از مقامات و مراحل متصوفه است در سلک و سلوک عارفانه شان.در این مقام عارف و سالک مرحله بی نیازی از غیر و نیازمندی به حق را تجربه می کند.فقر یعنی دل بریدن از دنیا و اسباب آن و فقط فقط احساس نیاز به خدا کردن.
متصوفه کسی را فقیر واقعی می دانند که علاوه بر ترک . فقدان مال،میل و رغبت به دارایی و دارا بودن را نیز ترک کنند.یعنی هم خود نیاز هم احساس نیاز را ترک کنند ودر آخرین درجات خود این ترک کردن را نیز ترک کنند.
فقر: قال الله عز و جل: یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله. ترجمه: «ای مردمان?شما فقیرانید (نیازمندید) به خدای
فقر واقعی فقط فقدان غنا نیست بلکه فقدان?میل و رغبت به غنا است. یعنی هم قلب صوفی باید تهی باشد و هم دستش و در این معنی?است که صوفی الفقر فخری می گوید و با مباهات خود را فقیر و درویش می نامد. زیرا?مفهوم آن است که فقیر باید از هر فکر و میلی که او را از خدا منحرف کند، بر کنار?باشد.
هجویری در باب الفقر کشف المحجوب در مورد فقیر چنین می نویسد: پس?فقیر آن بود که هیچ چیزش نباشد و اندر هیچ چیز خلل نه. به هستی اسباب غنی نگردد و?به نیستی وی محتاج سبب نه. وجود و عدم اسباب به نزدیک فقرش یکسان بود
علامه اقبال در مورد مقام فقیر چنین می گوید
با سلاطین در فتد مرد?فقیر از شکوه بوریا لرزد سریر?
دارا و سکندر سوه مرد فقیر اولی هوجس کی فقیری?مین بوی اسداللهی?
ترجمه: از دارا و سکندر آن مرد فقیر بهتر است که فقر وی دارای?بوی اسداللهی باشد، یعنی از فیض امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام برخوردار باشد
یکی از نشانه های فقرا و درویشان در آییین تصوف خرقه پوشی است که در واقع نوعی تقلید از صوفی گری هندی است. و در اسلام اهمیت بسیار پیدا کرده و توجه زیادی به آن شده است.
فقر در لغت:
ناداری و تهیدستی. در اصطلاح صوفیه ترک دنیا به اختیار،خواه به سبب بیم از حساب باشد خواه به امید کسب ثواب و خواه جهت نیل به آسایش خاطر.فقر را صوفیه بدایت تصوف و از مقامت آن می شمارند و الفقر فخری که از سخنان منسوب به پیامبر است و در اهمیت فقر اقوال بسیار دارند اما فقر واقعی در نزد محققان صوفیه فقط ترک و فقدان مال نیست بلکه ترک و فقدان میل و رغبت به غنا هم شرط است یعنی فقیر واقعی باید هم دستش از مال دنیا خالی باشد هم قلبش از علاقه و محبت آن و به این معنی است که صوفی را فقیر و درویش نیز می خوانند اگرچه غالبا عنوان فقیر مخصوصا در ادوار نزدیک به زمان ما بر طبقه پایین صوفیه اطلاق می شود لیکن محققین صوفیه ترک رغبت و اخفاء فقر و اجتناب از اظهار و سوال راشرط تحقق فقر واقعی می شمارند و فقرای واقعی و صادق را دارای زهد و مقام صدیقان می پندارند و رسم فقر را تشبه و تقلید از پیامبران و اولیاء می دانند.(1)
تا سالک از کردههای خود پشیمان نگردد، توبه نکند و به جبران و تدارک گذشته نپردازد و تا توبه نکند، و ورع نورزد، وتا از متاع دنیا رو نگرداند و بدان بیرغبت نگردد، وتا زهد را پیشه خود نسازد و عدم تملک اسباب از او برنیاید.و به فقر دست نیابد، از اینرو فقر مقام چهارم است
نخست از گذشته باز میگردد، توبه؛ آنگاه از فروافتادن در زشتیهای پیشین پرهیز میکند، ورع؛ آنگاه از دنیا که سبب وقوع او در مَنهیّات بود، روگردان میشود، زهد؛چون دنیا نخواهد، اسباب تملک دنیا را نیز نخواهد
فقر
فقر یعنی عدم تملک اسباب و فقیر کسی است که مالک نباشد و از آن روگردان باشد. از آنجا که مقام فقر به دنبال زهد است و زهد رغبت نداشتن به غیر بود، آنکه به غیر رغبت ندارد، در او نیاویزد؛ نه ملک دارد و نه اسباب تملک و بدانچه خدای حکم کرده باشد تن می دهد، چنانکه از رویم درباره صفت درویشی پرسیدند ، گفت: تن به حکم خدای دادن. فقیر آن است که در حال نیافتن خوشحال باشد و چون بیابد ایثار کند.
مظفر کرمانشاهانی گوید: درویش آن بود که او را به خدای حاجت نبود. استاد امام گوید: اندرین لفظ اشکالاتی است، هرکه بر وصف غفلت سماع کند و اشارت او اندرین آن است که از مطالبات بیفتاده باشد و اختیار خویش با یکسو نهاده و بدانچه حق تعالی همی داند، رضا داده باشد.
بهخاطر مراتب مختلف فقر و فقرا، تعریف آن نیز متعدد و متفاوت است. نداشتن درهم و دیناری و به پلاسی بسنده کردن و دست تهی داشتن، فقر است.
داشتن و مالک نبودن و مالک را خدا دانستن نیز فقر است، نداشتن طلب و حاجت نیز فقر است؛ دل تهی بودن نیز فقر است. پس میتوان مفهوم جامع فقر را تهی بودن دانست، خواه دست تهی باشد، خواه صفت تهی باشد، خواه ذات تهی باشد و نیز خواه چشم تهی باشد، خواه دل.
با توجه به معنای فقر که دو مراتب است، «فقر را اسمی و رسمی و حقیقتی است» اسم فقر: عدم تملّک است با وجود عدم رغبت. رسم فقر: عدم تملک است با وجود زهد. حقیقت فقر: عدم امکان تملک است.
آنکه ملک و مالی ندارد ولی دل او تهی نیست و بدانچه ندارد راغب است. تنها اسم فقر را دارد، نه بیشتر.
آنکه چیزی ندارد و نمیخواهد که داشته باشد و از آنچه ندارد روگردان است ولی اسباب تملک دارد و توان مالک شدن دارد و از انتساب چیزی به او پرهیز ندارد، در فقر غنی است و از آن برخوردارتر، از اینرو رسم فقر را نیز دارد.
فقیر حقیقی که در فقر به غایت غنی دست یافته است که نه دارد و نه میخواهد که داشته باشد و نه میتواند که داشته باشد.
فقیر حقیقی که حقیقت فقر در او ظهور یافته است، میداند بلکه مییابد که «لله ملک السموات و الارض»؛ آسمان و زمین ملک اوست، نه قابل فروش است و نه قابل بخشش، زیرا ملکیت او حقیقی است.
(1)دائرة المعارف اسلامی؛مصاحب،غلامحسین،ص1912
ملکیت او، ظهور ملک اوست و امور حقیقی قابل انتقال و واگذاری نیست و نیز به عیان دریافته است که «یا أیها الناس أنتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید». این فقر عارضی نیست تا به علتی زایل گردد، عین هویّت و حقیقت آدمی است و سلب آن از ذات آدمی، مستلزم سلب ذات اوست و نفی آن سبب نفی او میگردد.
پس فقیر حقیقی، رفع فقر از خود را محال داند و تملک را ناممکن مییابد. «اهل حقیقت چون اشیاء را در تصرف و ملکیت مالک الملک بینند، امکان مالکیت غیر را روا ندانند.» حتی اگر مملکت عالم در حوزه تصرف ایشان در آید، خود را از تملک آن بری دانند و نام مالک را بر خود زیبنده ندانند.
در فضیلت فقر همان بس است که حبیب خدا (صلوات الله علیه) فرمودند: «الفقر فخری و به أفتخر علی سائر الانبیاء» و نیز فرمودند: «الفقر فخری و فخر الانبیاء من قبلی».فقر هم فخر انبیاء است وهم فخر حبیب خدا صلوات الله علیهم اجمعین و به حکم «أفتخر به علی سائر الانبیاء» معلوم شود که مراتب آنان در فقر متفاوت است
مراتب فقر و طبقات فقرا
از تعاریف فقر معلوم میشود که فقرا دارای مراتب مختلف و طوایف گوناگون هستند که عبارتنداز :
1-تهیدستی
کسانی که از دنیا و اسباب آن بیبهرهاند که خود بر سه دسته تقسیم میشوند؛ آنانکه تنها تهیدستند ولی نه تهیدل؛ آنانکه هم تهیدستند و هم تهیدل و آنانکه دست و دل هم ندارند.
2-داشتن و خود را مالک نپنداشتن:
کسانی از دنیا و اسباب آن برخوردارند و در آن تصرف میکنند ولی «دنیا و اسباب آن را ملک خود ندانند»،از اینرو آنچه به دست آورند، ایثار کنند و بهخاطر آن، توقع عوضی در دنیا و آخرت ندارند. چون آنچه را دارند یا به دست آورند و ایثار کنند، از خود ندانند تا شایسته پاداش در دنیا یا آخرت باشند، بلکه آن را امانتی در دست خویش دانند که به اهلش رسانند.
شبلی گوید: فروترین درجه اندر فقر آن است که همه دنیا آنِ مردی باشد، به یک روز نفقه کند؛ اگر بر دل او درآید که اگر فردا را قوت باز گرفتمی بهتر بودی، اندر درویشی صادق نباشد.
3ـ هیچ کمالی را به خود نسبت دادن:
کسانی که علاوه بر آنچه گفته شد، صفات خود را نیز ملک خویش ندانند، به همین خاطر اعمال و طاعت را اگرچه از آنان صادر شود، از خود نبینند و ملک خود ندانند و چون چیزی را از ملک خود نپندارند، طاعات را نعمت خدای متعال میدانند که شکر و سپاس بر آن واجب است. نعمت، بر منت می افزاید نه بر استحقاق و اینان همهچیز را نعمت او می دانند، بنابراین منت افزون شده است نه طلب و استحقاق عوض؛ استحقاق عوض بر مال و کار خویش و اینان مالی و کاری برای خود نمیشناسند، به همین خاطر چشم به عوض ندارند.
4ـ ذات خود را نیز از خود ندانستن:
کسانی که علاوه بر آنچه یاد شد، «ذات و هستی خود را از آن خود نبینند، بلکه خودی خود را از آن خود نبینند. ایشان را نه ذات بود و نه صفت؛ نه حال نه مقام»؛ نه فعل نه اثر، از دو عالم هیچ ندارند وجود خود را و خودیت خود را و هرچه از آن به «من» یا «خود» تعبیر میشود، جلوهای از او دانند و منتی از منن سابقه او، بدون هرگونه استحقاقی و استعدادی، بلکه خود استحقاق و استعداد را نیز از او دانند. با این نگاه، دیگر نه وصفی بر ایشان میماند و نه فعلی. فعل و وصف از عوارض ذات است؛ ذات که فانی شد یا فنای آن آشکار گردید، خانه از پایبست ویران میشود و دیگر نقش و ایوانی نمیماند تا به خانه نسبت داده شود. در این مقام است که گفتهاند: «الفقیر لایحتاج الی الله»،چراکه احتیاج صفت محتاج است و قائم بر ذات او؛ اینجا نه ذات است و نه صفت. به تعبیر اهل حکمت، وجود ممکن، عین فقر است نه شئ فقیر؛ فقر عین ذات اوست. به همین خاطر است که عین روسیاهی است که فرمودند: «الفقر سواد الوجه فی الدارین». بیعنایات او هیچیم هیچ. هیچْ چیزی نیست تا وصفی یا فعلی را بتوان بدو نسبت داد.حدیث شریف «الفقر فخری»، اشاره به همین معناست.
از ابن جلا پرسیدند: که مرد مستحق اسم فقر کی گردد؟ گفت: آنگه که از وی هیچ بقیت نماند. گفتم این چگونه بود؟ گفت: چون او را نبود او را بود؛ «اذا کان له فلیس له و اذا لم یکن له، فهو له»؛هرگاه فقر برای کسی باشد، چون کسی هست که فقر وصف او گشته است و این با حقیقت فقر سازگار نباشد؛ فقر آنگاه حقیقی باشد که فقیری در میان نباشد.
فقرا بر سه طبقه اند:
1- برخی مالک چیزی نبوده و در ظاهر وباطن از کسی چیزی نخواهند و از کسی انتظار چیزی هم ندارند و چنانچه به آن ها اعطا شود نپذیرند.
ابوعبدالله بن جلا در جواب سوال از حقیقت فقر گوید:«بر دنیا آستین بیفشانی و بگویی پروردگارم خداست.»
2- برخی دیگر مالک چیزی نبوده و از کسی چیزی نخواهند ولی چون چیزی بدون درخواست به آنها عطا گردد، بپذیرند.
از جنید نقل شده است که:« علامت فقیر صادق این است که تقاضا نکند و احسان نخواهد ولی چون به او احسان شود آن را بپذیرد.»
3- برخی دیگر از فقرا مالک چیزی نیستند و جون نیازمند شوند به بعضی از دوستان که با شادی ایشان شاد گردند روی آورند.
جریری:«نداشته طلب نشود،مگر آنکه داشته ای از دست برود.»
طرز تلقی و بینش محوری در حیات صوفیانه را فقر تشکیل می دهد. در قرآن مجید(سوره فاطر،آیه 15) فقر انسانی در پیشگاه خداوندمتعال باغنای الهی مقابل هم قرارداده شده است وهمین نیزیکی از ریشه های مفهوم فقر نزد صوفیان را به وجودمی آورد.درحقیقت اسامی عمده ای که درمغرب زمین عرفارا بدان نامها شناخته اند - هرچند که غالباً تصاویر مخدوشی از این اسامی در ذهن خوانندگان نقش بسته است-یکی«فقیر»ودیگری«درویش»است.فقریکی از اوصاف پیامبر اسلام(ص)بود که به حسب روایاتی که به ما رسیده فرمودند:«فقری فخری»(فقر من مایه افتخارمن است).داستانهای زیادی درباره فقرو بی چیزی اهل بیت و اعضای خانواده ایشان برسر زبانهاست.
صوفیان فقر ظاهری را یکی از مقامات لازم در شروع طریقت دانسته کوشش می کردند حتی المقدور هرچه بیشتر آن را حفظ کنند که غالبا در آخر عمر چنین می زیستند.دلیلی در دست نیست تا در اصالت داستانهای برجسته ای که پیرامون فقروناداری کامل بعضی عرفای بزرگ گفته می شود شک نماییم.حصیری که عرفا روی آن می خوابیدندو غالبا هم تنها مایملک ایشان بود در اشعار متاخرپارسی سمبل ثروت معنوی گردید چرا که مالک خود را مرتبه ای بالاتر از حضرت سلیمان بر تخت سلطنت خویش می بخشید:
هـرکه را بایـد نـوشـتن نـسخه آداب فـقر صفحه تن را زنـقـش بـوریا مـسطر کند
فقری که به زبان معنوی تفسیر شده باشد به معنای فقدان میل و آرزوی تملک هرگونه ثروت و سرمایه ای است که از جمله فقدان میل به مالک شدن برکات اخروی را نیز شامل می شود.از جنبه -های گوناگون فقرحقیقی یکی هم این است فرد عارف نباید از هیچ کس چیزی درخواست کند خواجه عبدالله انصاری که به شدت نیز فقیربود هرگز از دوستان ثروتمند خویش حتی یک پتو هم درخواست نکرداگرچه می دانست که آنها به شدت علاقه مندند که چیزی به وی بدهند،چون که می گفت:«چرا ایشان خود ندانند که من هیچ ندارم و از هیچ کسی چیزی نخواهم»از این روی که درخواست کردن به معنی اعتماد کردن بر مخلوق بود و دریافت کردن چیزی نیز بار شکر سپاس را بر گردن سائل می گذاشت،باری که بسیار سنگین ودست وپاگیر تلقی می شد؛در اشعار و سخنان روزمره صوفیان می بینیم که این احساس منت نزد مومنین ارزش منفی دارد. (1)
اگر کسی دیگر هیچ آرزویی برای خوددر این دنیاو آن دنیا نداشته باشد در آن صورت است که میتوان او را یک فقیر واقعی نامید.
مالک بودن برهرچیز به معنای تحت تملک آن چیز قرار داشتن است دنیا کسانی را که مالک پاره ای از متعلقات آن هستند اسیروبنده خود می سازد در حالی که فقیر حقیقی کسی است که چیزی را صاحب نیست ودرنتیجه چیزی هم اورادرتصاحب خویش ندارد. چنین شخصی تنها به خدا احتیاج دارد و بس.
صوفیان متاخرتر دامنه این مفهوم فقر مطلق را آن چنان گسترش داده اند که حتی حضرت عیسی مسیح(س)که نزد متقدمین از صوفیه نمونه آرمانی فقر به حساب می آمد در فقر خویش ناقص دانسته می شد! چرا که نقل شده وی در سفرهای خویش سوزنی را به همراه داشت و همین نشانه آن بود که رابطه وی با دنیا هنوز به طور کامل قطع نگردیده بود؛از همین بابت است که وی تنها در آسمان چهارم جای گرفت و نه در جوار قرب حضرت حق.این داستان در مذمت تعلق به دنیاوتمجیدازفقر و نداری،جزو داستانهای مورد علاقه شدید شاعران پارسی گوی می باشد:
سـوزنـی راپایـبـنـدراه عـیـسی ساختند حب دنـیا پایبندست ارهمه یک سوزنسـت
هجویری به درستی از رسم و جوهر فقر سخن می گفت:«اما فقررا راه و رسمی است.رسمش افلاس اضطراریست وحقیقتش اقبال اختیاری»درویش و صوفی اگر وجهه نظر درستی داشته باشند یعنی اینکه ثروت و قدرت ظاهریشان در نظر آنها مهم نبوده قادر باشند هر لحظه که بخواهند ازآنها دست بکشند،حتی می توانند ثروتمند هم بوده باشند.آخرین مرتبه پس از ترک این دنیا وآن دنیا مرتبه«ترک الترک» (دست کشیدن از عادت ترک) می باشد:یعنی تسلیم کامل و فراموش کردن ودست کشیدن حتی از فقر،تسلیم و ترک.
در حدود سالهای 900 میلادی(حدود288 هجری) بحثی در بغداد و دیگر سرزمینهای اسلامی مورد تفضل فقر برغنا در گرفته بود. اکثر صوفیان موافق این عقیده بودند که فقر چنانچه با«رضا»همراه باشد بر غنا ترجیح داشت و این راه حلی کلی است که در تصوف متاخرتر قرون وسطی و از جمله در آداب المریدین ابونجیب السهروردی به چشم می خورد.
(1)ابعاد عرفانی اسلام؛شیمل،آن ماری،ص216-217
بسیاری از منابع اولیه تصوف مملو از تمجید و تحسین فقیر حقیقی بوده بعضا وی را با صوفی حقیقی و اصیل برابر می دانند. با این حال جامی به تبعیت از تمایزی که ابوحفص عمرالسهروردی بین«زاهد»،«فقیر»و«صوفی»قائل می شود،فقیر را به معنای دقیق و فنی کلمه پایین تراز یک فرد صوفی می دانست؛چرا که نزد صوفی،فقر چیزی جز یکی از مقامات طریقت نبود.اگر فقیر فقر را هدف خویش می ساخت به جهت همین«اراده و خواست فقیر بودن»از خدا محجوب می ماند.این مطلب در اصل تبیین سخن ابن حفیف شیرازی است که گفته است:«صوفی کسی است که خداوند وی راازروی محبت برای خود برگزیده است وفقیر آن است که سعی می کند خود را با فقرخویش به خدا نزدیکتر کند.»(1)
در همین خط تفیری بعدها عبارتی ابداع شد که به تدریج جزو سخنان استاندارد تصوف متاخر درآمد:«الفقر اذا تم هوالله» (زمانی که فقر تمام و کامل شود،خدا می باشد.) قلبی که در فقر مطلق فنا شده باشد،درغنای ابدی خداوند زندگی می کند،یا به تعبیری دیگرفقر مطلق به غنای مطلق تبدیل می شود.بعضا آن را حدیث می خوانند و آن را به اویس قرنی نسبت داده اند که غیرممکن است؛جامی آن را به یکی از مریدان شیخ حسن خرقانی اسناد می دهد.
معادل قراردادن فقربا فنا و تاکید بر جنبه منفی و عدمی(لاوجودی)اشیاء در هنر اسلامی در سالن وسیع و خالی مساجد تجلی یافته است که الهام بخش شکوهی عظیم به فرد بیننده است. همچنین در فضای منفی کاشیکاری به سبک عربی و دستخط نویسی (به صورت خط – نقاشی)انعکاس پیدا می کند. جهان مخلوق تنها به وسیله فقر مطلق است که می تواند به فضایی مناسب برای تجلی و ظهور خداوند،غنای ابدی،تبدیل شود.(2)
ولیکن حدیث نبوی دیگری هم وجود دارد که آن پیامبراسلام(ص)اظهار می دارند که«فقرموجب روسیاهی[یعنی شرمساری]در هر دو جهان می باشد.اما چگونه انسان می تواند این عبارت را پس از آن همه تمجید و ستایش از فقر تفسیر و تاویل کند؟ روزبهان بقلی آن را این طورتاویل می کرد که برای سرزنش مدعیان فقر است. اما سنایی تقریبا یک قرن پیش از آن تفسیری صاف وساده پیدا کرده بود:درست همان گونه که یک نفر سیاه پوست به رغم روی سیاه خویش همواره چهره ای شادوخندان دارد یک فرد فقیر حقیقی هم در عین فقر مملو از لذت و شادمانی معنوی است.این تشبیه بسیاربعید می نماید اما خود مثال خوبی از هنر تفسیر و تاویل همه چیز نزد صوفیان می باشد؛همچنین نشان دهنده اهمیتی است که متصوفه برای خوشحالی ناشی از فقر قایل اند،متصوفه ای که«هیچ چیز ندارند واما همه چیز را مالک می باشند.» تفسیر دیگری نیز برای این«سیاهی چهره»وجود دارد:فقر کامل در حالی دست می دهد که فرد صوفی به ذات خالص الهی رسیده است،نور سیاهی که انسان به وسیله آن می بیند اما خود نادیدنی باقی می ماند(3)
چون در پی مسرت و مشقتی که در دنیاست زوال است نه مسرتش را می توان مسرت نامید و نه مشقتش را مشقت.لیکن مسرت و مشقت آن است که ابدی باشد. فقر اگر چه مشقت است اما مشقتی است که نتیجه اش تماما مسرت است. برای درویش کدام مسرت از این بالاتر که نه در دنیا کسی با او حسابی دارد و نه در آخرت خدا با او عتابی دارد.
از یکی پرسیدند درویشی را روا باشد که از کسی چیزی بستاند؟گفت:اگر بداند در حال به دیگری خواهد داد بستاند.(4)
(1)ابعاد عرفانی اسلام؛شیمل،آن ماری،ص218
(2)همان،ص220
(3)همان،ص221
(4)سلک السلوک؛بخشی،ضیاءالدین،ص6
تهی دستی و بی چیزی را فقر گویند.فقیر کسی است که در تهیه مایحتاج زندگی محتاج به دیگران باشد ودرامرمعاش از این وآن مدد طلبد.فقر گرچه درزبان عموم تهیدستی وبی چیزی است اما چون عموم از دارا و ندار،عالی و دانی در امر حیات و زندگی محتاج زندگی هستند نمی توان عنوان فقر را به آنها نسبت داد .علت اینکه خداوند متعال همه را فقیر خطاب می کند همین است.همه فقیر هستند و همه محتاج به خدای متعال می باشند.
سخن در احتیاج ماو استغنای معشوق است چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمی گیرد
عرفا فنای نفس،سلب انانیت و سقوط از هستی موهوم را فقر می دانند. فقیر از نظر عارف کسی است که طمع به روزگار نمی بندد.(1)
وباوجود اینکه فقراختیاری ازنظراسلام مذموم شمرده شده بود صوفیه برای آن اهمیت زیادی قائل شدند وآن را برای خود ومسلک وطریقه خود امتیاز وشعار مقدس می دانند البته موضوع فقر درصوفی گری اسلام جنبه تقلید واقتباس ازفقر هندی دارد وشعارفقر نه تنها درتعالیم وسیره اسلام سابقه نداشت بلکه اصولا" درجنبش های اولیه صوفی گری نیز سخنی ازآن درمیان متصوفه نبود وازاواخر قرن دوم واوایل قرن سوم هجری مقارن باانتشارتعدادزیادی ازفقرا ومرتاضین دوره گرد هندی درگوشه وکنارممالک اسلامی درمیان سران صوفیه مورد توجه قرارگرفت .(2)
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |