ارتباط شرور با صفات خدا
استاد راهنما :جناب دکتر حسینی شاهرودی
پژوهشگر: رویا رضایی شاد
دانشکده ی الهیات دانشگاه فردوسی مشهد
بهار1387
فهرست
عنوان صفحه
سرآغاز سخن 4
مبداء پیدایش شرور چیست؟ 6
آیا خلق شر دلیل است بر وجود صفت عجز در خالق؟ 8
ضعف ناشی از خالق است یا مخلوق. 9
واقعیت شر و فساد و تنزه واجب 10
وقوع شرور در نظام عالم و کیفیت استناد آن به ذات و صفات واجب الوجود 12
آیا شرور و نابه سامانیها دلیل وجود خداست؟ 12
پاسخ به سئوال پیشین 14
بررسی واژه شرور با صفت عدل الهی و به وجود آمدن فکر ثنویت 14
شر امر عدمی است (حل شبهه ی ثنویت ) 20
ترک خیر کثیر به خاطر شر قلیل خلاف لطف الهی است 21
بیان کیفیت دخول شرور در قضا و قدر الهی 21
بررسی عقیده ارسطو ( شرور به نحو عرضی مجعول باری تعالی است) 23
نتیجه گیری 25
منابع 27
سرآغاز سخن
یکی از مسائل مهم در حوزه ی دین پژوهی مسئله شر است که همواره ذهن متفکران دینی را به خود مشغول داشته است.پیشینه ی این مسئله تاریخی به بلندای تاریخ انسان دارد.آدمیان از همان روزهای نخستین که پا به عرصه ی هستی گذاشتند و با تمام وجود به خالق انسان و جهان اذعان می کردند مسائلی نظیر بیماریها قتل ها و غارتها دزدیها و حوادث طبیعی برای او مطرح بوده و نسبت این مسائل را با آفریدگار هستی می سنجیده است.اگر خداوند قادر و عالم و خیر خواه مطلق است چرا جلوی این مسائل را نمی گیرد.چرا انسان باید مبطلا به این حوادث شود.به طور کلی اندیشه طرح مسئله شر دو نکته را هدف قرار می دهد.
1-مسئله شر یکی از صفات سه گانه خدا (علم /قدرت مطلق و خیرخواهی) را به چالش می طلبد.زیرا خدای ادیان خدایی است که هم عالم و قادر مطلق و هم خیر خواه است.یعنی اینکه مسئله شر باعث می شود که در مورد خدا چنین تصور کنیم:
الف)چون شرور وجود دارند پس خدا عالم و قادر مطلق است ولی خیر خواه نیست که مانع شرور نمی شود.یعنی هم به شر علم دارد و هم قدرت جلوگیری آن را دارد ولی خیر خواه نیست.
ب)خدا عالم و خیر خواه مطلق است ولی قادر نیست که مانع چنین شری شود.
ج)خدا قادر مطلق و خیر خواه است ولی عالم مطلق نیست که بتواند از شرور جلوگیری کند.یعنی اینکه خدا هم قدرت جلوگیری از شر را دارد و خیر خواه است ولی آگاهی به شر ندارد.به هر جهت شر اگر شری باشد ناسازگار با یکی از اوصاف سه گانه الهی است.
2-مسئله شر اصل وجود خدا را به چالش می طلبد زیرا خدا موجودی است که دارای صفات کمال از جمله صفات قدرت و علم مطلق و خیر خواهی است.وجود شر منافات با چنین موجودی است.یا باید خدایی با چنین اوصاف باشد با جهانی خالی از شر.یا اگر جهانی همراه با شر وجود دارد دیگر نباید خدایی وجود داشته باشد.این اشکال در قرون اخیر توسط ملحدین مطرح شده است.ولی اشکال اول به گذشته های دور برمی گردد که وجود شر را نه نافی وجود خدا بلکه نافی یکی از صفات خدا می دانستند.امیدوارم در این تحقیق فرا روی شما بتوانم راه حل های مناسبی را از کتابهایی که استادم جناب دکتر شاهرودی معرفی کرده اند برای این مسئله ارائه نمایم.
در پایان از لطف و مرحمت استاد گرانقدرم جناب دکتر حسینی شاهرودی که این حقیر را در انجام این تحقیق مساعدت نموده اند سپاسگزاری می نمایم.
مبداء پیدایش شرور چیست؟
خداوند شرور را در این جهان اراده نکرده است.خدابلضروره حب به ذات خویش دارد که خیرنامتناهی است و از سر اختیار جهان را که جلوه ذات اوست اراده کرده است.او نمی تواند به شر که مقابل خیراست حب داشته باشد .اگر شر واقعیت ایجابی داشته باشداو باید به خدای که ذاتش خیر است اسناد داده شودزیرا هیچ اصل نهایی غیراز خدا برای شر وجود نداردهمانطور که آین مانوی معتقد است که غیر از خدای خیر خدای شر نیز وجود دارد.بنابراین شر فقدان و عدم است و واقعیت ایجابی نیست و خدا آن را خلق نکرده است.از این رو مخلوق نیست.و حتی شر توسط اراده انسانی هم اراده نمی شود.
زیرا حتی کسانی که کار شرورانه انجام می دهندآن را خوب لحاظ می کنند.بنابراین هیچ اراده ای شر را از آن جهت که شر است اراده نمی کند.
البته اینگونه نیست که شر به معنای فقدان وعدم است بلکه شر موجود نیست به این معنا که تحت هیچ یک از مقولات دهگانه قرار نمی گیرد.اما در جواب اینکه شر وجود دارد یا خیر ؟پاسخ به آن باید ایجابی باشد.یعنی شر به عنوان عدم فقدان و عدم خیر وجود دارد ولی نه به عنوان یک موجود فی نفسه و واقعیت ایجابی.برای مثال فقدان توانایی برای دیدن یک فقدان در سنگ نیست زیرا که سنگ لایق دیدن نیست و کوری در یک سنگ فقدان صرف یک نیرویی است که ناسازگار با طبیعت یک سنگ است.اما کوری در انسان یک فقدان است یعنی فقدان چیزی که مربوط به طبیعت انسانی است.بنابراین کوری یک واقعیت ایجابی نیست بلکه فقدان دیدن است.با این وجود فقدان وجود داردا و یک امر واقعی است و به هیچ وجه یک توهم غیر واقعی نیست.
خدا شر را به عنوان یک واقعیت ایجابی خلق نکرده است بلکه او یک جهانی را خلق کرده است که لازمه این جهان کامل این است که علاوه بر موجودات تباه ناپذیرموجودات تباه پذیرنیز وجود دانسته باشند که بعضی از آنها احساس رنج دارند.
خداوند مانند یک نقاشی است که یک اثر هنری را ابداع کرده است و لازمه زیبایی آن تنوع رنگهاست.بنابراین خدا شر طبیعی را نه اصالتا و بالذات بلکه بالعرض و تبعی آفریده است.در باب شر اخلاقی هم می توان گفت که انسان با اختیار بهتر و زیباتر از انسان بدون اختیاراست.انسان بسیار نیکوتر است که بااختیار خود بندگی خدا کند تا اینکه بدون اختیار مجبور به بندگی باشد.
آیا خلق شر دلیل است بر وجود صفت عجز در خالق؟
ابو حامد غزالی در کیمیای سعادت چنین می گوید:
عالم و هر چه در عالم است همه آفریده وی است و هرچه آفرید چنان آفرید که از آن بهتر و نیکوتر نباشد و اگر عقل هم عقلاء در هم زنند و اندیشه کنند تا این مملکت را صورتی نیکوتر از این بیندیشند یا بهتراز این تدبیری کنند یا چیزی نقصان کنند یا زیادت کنند نتوانند وآنچه اندیشه کنندکه بهتر از این می باید خطا کنند و از سر حکمت و مصلحت آن غافل باشند ...اگر به کمالی تر از این ممکن بود و نیافریدی از عجز بودی یا از بخل و این هردو صفت بر وی محال است.
پس هر چه آفرید از رنج و بیماری و درویشی وجهل و عجز همه عدل است.
اگر کسی اشکال کند که چرا خدا عالم ماده را با این قوانن خاص خلق کرده است چرا خدا قوانین طبیعت را طوری قرار نداده که از آن رنجی حاصل نشود.مثلا قانون سوختن را طوری قرار می داد که دست و لباس بیگناهان را نسوزاند.اصلا اشتباه ات که اصطلاح وسیله و هدف را در مورد خدای قادر مطلق به کار بریم چرا که قادر مطلق می تواندغایت را مستقیما و بدون استفاده از وسایل ایجاد کندچون فقط موجوداتی که قادر مطلق نیستند برای رسیدن به غایات از وسایل استفاده می کنند.
این اشکالات به این نکته بر می گردد که چرا تزاحم و تضاد لازمه عالم ماده است و چرا عالم ماده با اینکه مادی است خصوصیات غیر مادی ندارد؟متفکران اسلامی در اینجا بحثی را مطرح کرده اند که قدرت به محالات ذاتیه تعلق نمی گیرد و این عدم تعلق به خاطر عجز خالق نیست بلکه به علت متعلق قدرت است که امکان تحقق آن وجود ندارد.
این اشکال که توسط منتقدان غربی مطرح شده است توسط متفکران اسلامی مطرح و سپس به آن پاسخ داده شده است که به نمونه هایی از آن اشاره می کنیم:
ابن سینا در کتاب الهیات شفا در باب شریت عالم می گوید:
اگرسوال شود که چرا خدا مانع شر در عالم نشد تا جهانی که خیر محض است متحقق شود .در پاسخ می گوید: اگرعالم مادی که تلازم اجتناب ناپذیر با شرور دارد طور خلق می شد که در آن اصلا شری متحقق نباشد دیگر این عالم مادی نبود بلکه عالم دیگری بود که صرفا خیر محض است.در حالی که چنین عالمی را خداوند پیش این خلق کرده است.
ملاصدرانیز در کتاب اسفار این اشکال را مطرح می کند و سپس تلاش می کند که به آن پاسخ دهد.
یکی از اشکالات این است که عالمی یعنی عالم ماده که در آن خیر غالب بر شرور است چرا به گونه ای آفریده نشده است که اصلا شری درآن نباشد به طوری که موجودات همه خیر محض باشند؟
جواب این است که اگر عالم خیر محض باشد دیگر این عالم عالم ماده نخواهد بود بلکه عالمی دیگر می شود.
اگرسوال شود که چرا آتش که یکی از انواع موجودات مادی است که خیر آن بیشتر از شر آن است به گونه ای آفریده نشده است که هیچ شری به دنبال نداشته باشد؟
این سئوال مثل آن است که بگویی که چرا آتش غیر آتش قرارداده نشده است.محال است که آتش غیر آتش قرار داده شود و باز محال است که آتش آتش باشد و با لباس زاهد مماس شود و مانعی هم برای سوختن نباشد و با این حال نسوزاند.
بنابراین نتیجه آن است که امکان ندارد قوانین این عالم ماده به گونه ای دیگر باشد.اگر بخواهد قوانین این عالم به گونه ای دیگر باشد دیگر عالم ماده نخواهد بود.و چون خداوند حکیم عالم و قادر و خیرخواه مطلق است اگر امکان خلق چنین جهانی مادی بود خلق می شد و چون خلق نشده است پس امکان وجود آنهم میسر نبوده است.
اما در جواب این سئوال که آیا بهتر نبود که خداوند به دلیل شرور اندک این عالم از خلقت عالم ماده صرف نظر می کرد؟
می توان گفت که ترک خیر کثیر عالم ماده به دلیل وجود شرور اندک با فیض الهی منافات دارد.زیرا که ترک خیر کثیر به دلیل شر قلیل خود شر کثیر محسوب می شود.شما در مورد همان آتش توجه کنید که آتش چه خیرات و منافعی درد.آیا صحیح است که به خاطر شر کمی که ممکن است آتش در پی داشته باشد از خلقت آتش اجتناب شود.اگر آتش خلق نشود خیرات بیشماری که از خلق آتش حاصل می شود فوت خواهد شد.
ضعف ناشی از خالق است یا مخلوق
ابتداما با برهان وجوب و امکان یا برهان صدیقین(فیلسوفان اسلامی) وجود خدا را اثبات می کنیم.هنگامی که وجود خدا را اثبات کردیم باز با براهین دیگر اثبات می کنیم که واجب الوجود بالذات باید تمامی کمالات را به صورت وجوب داشته باشد.واجب الوجود بالذات از جمیع جهات واجب الوجود است در این صورت جامع جمیع کمالات است.بنابراین خدا عالم و قادر مطلق و خیر است.
اگر به چنین نتیجه ای رسیدیم مسئله شر به خوبی حل می شود.برای روشنی بحث ارائه مثالی لازم است:یک دانشمند بزرگ ریاضی را در نظر بگیرید که کتابی در مورد ریاضیات نگاشته است و همچنین می دانیم که این کتاب را کاملا عالمانه و بدون اشتباه و خطا نگاشته است یعنی تمام کلمات و حروف و اعداد آن را از روی علم و آگاهی انتخاب کرده است.و باز می دانیم که کسی آگاه تر و عالمتر از او در علم ریاضی وجود ندارد.
حال اگر ما آن کتاب را مطالعه کنیم و بعضی قسمتهای آن مبهم یا ناسازگار با قسمتهای دیگر جلوه کند برا یحل این مشکل چه راهی وجود دارد؟
به نظر می رسد که برای حل این مشکل دو فرضیه وجود داشته باشد.
1.این ابهام و ناسازگاری ناشی از نویسنده آن است.
2.این ابهام و ناسازگاری ناشی از ضعف علمی و عدم تسلط کافی ما بر این موضوعات است.
چون می دانیم نویسنده کتاب عالم و آگاه است و یقین هم داریم که مطالب اشتباه نگاشته نشده است و به جهت احاطه علمی نویسنده احتمال خطا هم در آن راه ندارد بنابراین بر اساس این مقدمات فرضیه دوم به واقع نزدیکتر است یعن ابهام و ناسازگاری را ناشی از ناتوانی علمی خود بدانیم.
حال عین همین مطلب را در مورد جهان فرض می کنیم.ما تصدیق کرده ایم که خالقی که عالم و قادر مطلق م خیر است جهان را خلق کرده است.در این جهان ما مخلوقات آگاه او با پدیده های مبهم و ناخوشایندی روبه رو می شویم که نام شر بر آنها می گذاریم.
برای رفع مشکل شر (ابهام و ناخوشایندی) دو فرضیه وجود دارد:
1.این ابهام ناخوشایندی (مسئله شر) ناشی از خالق است.
2.این ابهام و ناخوشایندی ناشی از ضعف علمی ماست.
فرضیه اول درست نیست .زیرا می دانیم که جهان مخلوق موجودی عالم و قادر مطلق وخیر است و اثر چنین موجودی طبعا بدون عیب و کاستی و تمام اجزای آن حساب شده انتخاب شده است و همچنین روابط بین پدیدارها نیز از سر علم و آگاهی و خیر خواهی است.حال اگر ما با پدیده های مبهم و ناخوشایندی مواجه شویم نمی توانیم بگوییم که ناشی از ضعف و ناتوانی خالق بوده است.زیرا که قبلا اثبات کرده ایم که او عالم و قادر مطلق و خیر است.بنابراین چاره ای جز توسل به فرضیه دوم نداریم.یعنی اگر با پدیده های مبهم و ناخوشایند مواجه شدیم به حساب ضعف علمی خود بگذاریم.یعنی بگوییم چون ما احاطه ی کافی بر این موضوعات نداریم آنها را چنین می پنداریم و الا در واقع به جهت علم و قدرت و خیرخواهی مطلق خدا همه چیز حساب شده ابداع شده است.و هر چیز به جا خویش نیکوست.بدین ترتیب مسئله شر مشکل جدی برای اعتقاد به خدا نخواهد بود.این مطلب برگرفته از تعابیر امیر المومنین علی (ع) می باشد که عبارتی چنین می گوید:
دنیا پا بر جا نمانده مگربر آنچه خدا برای آن قرار داده از بخشش ها و آزمایش و پاداش در روز رستاخیز و بر آنچه خواستند از آنچه نمی دانیم پس اگر چیزی از امور بر تو مشکل شد (مپندار که از روی حکمت و مصلحت نبوده بلکه)آن را بر نادانی خود به آن پندار زیرا تو در نخستین بار آفرینشت نادان بودی پس دانا شدی و چه بسیار است چیزی که تو به (حکمت و مصلحت) آن نادانی و اندیشه ات در آن سر گردان بوده و بینائیت در آن گمراه است پس از آن به آن بینا گردی.
واقعیت شر فساد و تنزه واجب
شک نیست که در جهان ماده شر و فساد و بدبختیها و ناکامیها ی بسیاری وجود است که هیچ گونه تردیدی در واقعیت آنهاذ نمی توان داشت.و از سوی دیگر جهان و اجزای جهان در واقعیت وهستی خود مستند به خدای جهان است خدایی که همه ی براهین وجودش او را وجودی آراسته با هر کمال و پاک از آلایش هر ناروایی معرفی می کند.
و روشن است که این دو مطلب (واقعیت شر و فساد و تنزه واجب) در بادی نظر باهم وفق نمی دهند:یا خدایی باید در کار نباشد یا اگر باشد هستیهای پر از شر و فساد به وی مستند نباید باشد .این مطلب را در صورت اشکال ب یکی از ان دو تقریر میتوان در آورد:
اشکال
اگر آفرینش خدای آفرید گاری داشت اینهمه شر و فساد را نمی آفرید!
پاسخ
شر و فساد نظایر آنها روی هم رفته بدیها و نارواییهایی هستند که در جهان ماده پیدا می شوند و مفهوم ((بد)) و ((ناروا))مفهومی است که با مقایسه به ((خوب)) و ((روا)) محقق می گردد.اگر تندرستی که خواسته ی نفس ملائم طبع ماست نبود هرگز بیماری را بد نمی شمردیم و اگر آسایش و امن و هریک از لذایذ حواس و حظوظ نفس نبود هیچگاه از دست دادن آنها برای ما تلخ نبود و ((بدبختی)) خوانده نمی شد.چنانکه هرگز زوجیت را برای عدد(4) و فردیت را برای عدد (3) خوب یا بد خوشبختی یا بد بختی نمی شماریم زیرا قیاس در کار نیست.
واز اینجا پیداست که شر امری است قیاسی و مفهومی است عدمی در مقابل یک امر وجودی ممکن الحصول یعنی در مورد شر موضوع باید باشد دارا صفت وجودی که مطلوب موضوع مفروض بوده باشد تا نداشتن این صفت مطلوبه برای آن(شر) شمرده شود چنان که داشتن چشم برای انسان که طبعا چشم میخواهد و ممکن هم هست نداشته باشد (خیر ) بوده نابینایی برای وی (شر) شناخته می شود.
در نتیجه ی این کاوش به این نکته بر میخوریم که:شر-هر جا باشد-اولا امر عدمی و ثانیا امر امکانی است.
و در بالا گفتیم:چیزی را که به خدای جهان نسبت می دهیم اولا باید امری وجودی و ثانیا دارای نسبت ضرورت و وجوب بوده باشد.و تا در مورد شر قیاس نکرده و امر عدمی فرض نکنیم مانند مرض با صحت /فقر با غنا /ذلت با عزت /ظلم با عدل /و همچنین خیر و شر هر دو را ممکن فرض نکنیم شر محقق نخواهد شد.پس شر به خدا نسبت ندارد.
اشکال
درست است که شر مری قیاسی و امکانی است ولی چرا خدا آفرینش جهان را به نحوی نیافریده و نچیده که قیاس و امکان در کار نباشد؟
و به عبارت دیگر چرا هرموجودی را هم آغوش با خوشبختی و کامروایی خودش نیافرید که روی بدی وبدبختی و ناکامی را نبیند چنانکه عدد (4) هر گز رو فردیت و عدد (3) هرگز روی زوجیت نمی بیند؟
پاسخ
معنی این سخن به حسب تحلیل این است که:چرا خدای ماده و طبیعت ماده و طبیعت را لا ماده و لا طبیعت قرار نداد؟
زیرا قیاس امکان نامبرده لازمه ی معنی ماده است و اگر موجودی امکان داشتن و نداشتن کمال را نداشته باشد مادی نخواهد بود.
اگر این جهان این خاصه را نداشت که هریک از این اجزاء آن قابل تبدیل به دیگری است و با اجتماع شرایط منافع وجودی خود را می یابد و بی ؟آن تهی دست و بدبخت می ماند اساسا جهان ماده نبود.
پس روشن شد که:هر شر و فساد از آن جهت که شر و فساد است نسبتی به واجب الوجود ندارد و از آن جهت که نسبت به واجب الوجود دارد شر و فساد نیست.
وقوع شرور در نظام عالم و کیفیت استناد آن به ذات و صفات واجب الوجود
یکی از مسائلی که از مباحث مربوط به افعال الهی است.در این مسئله قضا و قدر یعنی نوع رابطه و پیوند اشیاء و مخلوقات از نظر حتمیت و قطعیت و از نظر حدود و اندازه ها و از نظر میزان دخالت سایر عوامل در پدید آوردن اشیاء و مخصوصا میزان استقلال و اختیار و آزادی انسان مورد بحث قرار می گیرد.
در این مبحث یک مسئله بالخصوص مورد توجه واقع می شود و آن مسئله وقوع شرور در نظام عالم و کیفیت استناد آنها به ذات واجب الوجود است.
بهتر است بگوییم که شر امری عمی است.دیگر اینکه این اعدام که (شرور) نامیده می شوند از لوازم ضروری و لاینفک هان طبیعت هستند.سوم فوائد و آثار شرور.
یکی عدمی بودن شرور و اینکه چون عدمی می باشند و به جنبه های قدری اشیاء مربوط می شوند پس منتسب به ذات باری تعالی نمی باشند.دیگر اینکه عالم طبیعت از این اعدام و شرور منفک نیست.
آیا شرور و نابه سامانی ها دلیل نبود خداست؟
برتراندراسل در کتاب کوچکی به نام چرا مسیحی نیستم ؟ که از او به جای مانده براهین اثبات وجود خدا را انتقاد می کند از جمله برهان علـت العلل را.در باره ی این برهان می گوید:
(اساس این برهان عبارت از این است که تمام آنچه را که ما دراین هان می بینیم دارای علتی است و اگر زنجیر علتها را دنبال کنیم سر انجام به نخستین علت می رسیم و این نخستین علت را علت العلل یا خدا می نامیم.
آنگاه این برهان را چنین انتقاد می کند:
(به هنگام جوانی درباره ی ین مسائل ژرفا نمی اندیشیدم و برهن علت العلل را تا مدتی مدید پذیرفتم تا آنکه روزی به سن هجده سالگی به خواندن اتو بیوگرافی جان استوارت میل بدین جمله برخوردم:(پدرم به من می گفت که این پرسش :چه کسی مرا آفریده؟جواب ندارد زیرا بلافاصله مطرح می شود که چه کسی خدا را آفرید؟)
جمله ای بدین سادگی دروغ برهان علت العلل را برایم آشکار ساخت و هنوز هم آن را دروغ می دانم.اگر هر چیز باید علتی داشته باشد پس خدای را نیز علتی باید.اگر چیزی بدون علت وجود تواند داشت این چیز می تواند هم خدا باشد و هم جهان.پوچی این برهان به همین جهت است.)
نیازی به گفت و گو در اطراف سخن پوچ راسل نمی بینیم .
1.این اشکال نیز متضمن دو اشکال است:
اول اینکه اگر خدایی درعالم باشد هر موجودی برای یک غرض حکیمانه به وجود می آید و هی چیز لغو و بدون فایده وجود پیدا نمی کند و حال آنکه ما می بینیم پاره ای از پدیده ها در طبیعت رخ می دهد که هیچ گونه فایده و اری برای آنها مترتب نیست مانند لوله ی آپاندیس در منتهای روده ی بزرگ وانگشت ششم در افراد شش انگشتی و...
پس معلوم می شود پیدایش این امور معلول ناموس طبیعت غیر شاعر است و لا عن شعور به وجود آمده است جهان برخلاف دعای الهیون یک جریان غائی و حکیمانه را طی نمی کند پس خدای درکار نیست.
فلاسفه معمولا این اشکال را در مباحث علت و معلول در بحث مخصوص علت غائی ذکر می کند و به نقض و ابرام درباره آن می پردازند.
دوم اینکه اگر خدایی حکیم و علیم آنچنانکه الهیون ادعا می کنند وجود داشته باشد شرور و بدیها در عالم وجود پیدا نمی کند زیرا بدیهی است که عقل و حکمت خیر و نیکی را بر شر و بدی ترجیح می دهد و چون می بینیم در جهان انواع حوادث نامطلوب ا زقبیل زلزله ها و طوفانها / ستمها و نارواییها / محرومیتها و ناکامیها / درد و رنج ها /بیماریها /مرگ و میرها وجود داردپس معلوم می شود خدایی حکیم و علیم آنچنانکه الهیون ادعا می کنند وجود ندارد.
پاسخ به سئوال پیشین
کسانی که می گویند:اگر خدایی در کار بود این همه پدیده های بی فایده مانند آپاندیس و... پدیده های از کار افتاده مانند بال خروس و پوست لای انگشتان برخی پرندگان غیر آبی که نتیجه ی تحول ماده یا تبعیت محیط می باشد موجود نمی شد و همچنین این همه فساد و شر و محرومیتها رخ نمی داد.اینان نیز خلط بحث کرده و وجود نسبی و قیاسی را از وجود نفسی و ضروری تمیز نداده اند.
سخن آنان دارای دو بخش است.اما راجع به بخش اول:کدام برهان علمی قائم شده به اینکه پوست لای انگشتان پا را فقط نیازمندی به شنا به وجود آورده است؟چیزی که هست این است که:(انسان فایده ای در پاره ای از موارد مانند پای اردک یافته سپس تعمیم جاهلانه و بی ماخذی داده فایده نامبرده را از همه ی موارد می خواهد.یعنی قیاس بیخودی کرده و حکم چیزی را از چیز دیگر توقع می کند مانند جراحی که می گوید:تا روح انسان زیر کارد تشریح من نیاید وجودش را باور نخواهم کرد.این پزشک تصور کرده که هر چه موجود باشد باید بریدنی باشد.)
و در بخش دوم سخنانش این افراد نتوانسته اند تمیز دهند که پیوسته شر و فساد و سایر ناملایمات در وجودات قیاسی و یا وجودات پنداری اشیاء است نه در وجودات واقعی و نفسی آنها و آنچه به خدا (یا هر علت تامه) منسوب است وجودات واقعی و نفسی اشیاء است نه وجودات قیاسی و یا پنداری آنها بدبخت و محروم و ناقص و ناکام وقتی دارای این صفتهاست که وضع موجود حال او را با یک خوشبخت و سعادتمند مقایسه کنیم ولی نسبت به علت موجبه که ضروری و جبری است همان نحوی باید باشد که هست.
بررسی واژه ی شرور با صفت عدل الهی و به وجود آمدن فکر ثنویت
مسائله شرور و بدیها از مسائل مهم فلسفه است.وجود شرور و بدیها از قبیل مرگ و میر ها بیماریها مصیبتها آفتها فقر و ناتوانی ها درد ها و رنجها زشتیها و تشویهات خلقت نابرابریها و تبعیضها در خلقت و اجتماع جنگها و درندگیها و تنازع بقای جاندران و بالاخره وجود شیطان و نفس اماره سبب شده است که در برخی حکمت بالغه و نظام احسن خدشه کنند و بگویند اگر جهان با حکمت بالغه ی الهی اداره می شد و نظام موجود نظام احسن بود اموری که لغو و بیهوده و یا مضر و زیان آورند در جهان وجود نمی داشت.شرور و بدیها سبب شده است که عده ی دیگری به ثنویت گرایش کنند از راه اینکه چون اشیا و موجودات منقسم می گردند به خیرات و شرور و این دو قسم با یکدیگر تباین ذاتی دارند امکان ندارد که از مبداء واحد صادر شده باشند پس هر یک از این دو قسم بداء و منشاء جداگانه دارند.
البته شرور و بدیها در کسانی فکر ثنوت را به وجود آورده که مبداء هستی را صاحب شعور و اراده می دانند مدعی هستند موجودی که در ذات خود اراده ی خیر دارد ممکن نیست اراده ی شر داشته باشد وموجودی که در ذات خود اراده ی شر دارد ممکن نیست اراده ی خیر داشته باشد پس جهان دارای دو مبداء است:یکی خیر محض است و جز خیر و نیکی نمی خواهد و دیگری شر محض است و جز شر و فساد نمی خواهد.
اما در منطق کسانی که به مبداء یا مبادی شاعر مدرک قائل نیستند و معتقد نیستند که در مبداء یا مبادی هستی تمیز و تشخیص خیر و شر وجود دارد نیازی به فرضیه ی ثنویت نیست.
فکر دیگری که مولود شرور و بدیهاست خدشه در عدل الهی است.می گویند عدم تعادل ها و نابرابریها در خلقت و در اجتماع با عدل الهی سازگار نیست.
فلسفه های مبتنی بر بدبینی و فلاسفه ی بدبین جهان که کم و بیش در همه ی جهان وجود داشته اند و مولود احساس شرور و بدیها می باشند.
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |