موضوع تحقیق: عشق گردآورنده: ابراهیم زاهدی زیر نظر استاد: دکتر شاهرودی مقدمه قائلان به تاثیر شگرف حکمت نو افلاطونی در پیدایی تصوف، معتقدند که صوفیه، اصل وحدت وجود دارد و حدیث عشق الهی از حکمت نوافلاطونی که می توان آنرا پدر عرفان مسیحیت شمرد. به عاریت گرفته اند و می دانیم که این فلسفه اشراقی و «گنوسی» که منبع حقیقت را وحی و الهام و واردات قلبی می پنداشت ازمزج و ترکیب اشراق هندی و روح یونانی و حکمت یهودی در اسکندریه مصر پدید آمد و از راه صوامع مسیحیت شامات و مدرسه جندی شاپور خوزستان و صائبین حران در بین النهرین به دست مسلمین رسید و خمیرمایه تفکر عرفای اسلام شد. در اینجا مجال بحث در باب حکمت نوافلاطونی نیست و ورود آن مطلب منظور نظر ما نیست و این اشاره هم فقط برای تذکار این نکته است که به اعتقاد بسیاری ، اصل مهمی که صوفیه از حکمت نوافلاطونی اقتباس کرده بسط داده و پرورانده اند، عشق به خداست، چون نیاز به گفتن ندارد که طریق عشق، اساس تصوف ایران است و در نوعی تصوف، تصوف عاشقانه، صوفی می خواهد با بال و پر عشق به خدا برسد، همان گونه که در حکمت نو افلاطونی نیز جهت از مراحل سیر و سلوک است، در حالی است که از مشاهده جهان حقیقت، به طالب و سالک دست می دهد. به اعتقاد این صاحبنظران، معتقدات نوافلاطونی از قبیل عشق به خدا و وحدت وجود و اتحاد عاقل و معقول وفیضان هستی و کائنات از مبدا اول و زندانی بودن مرغ روح در قفس تن و شوق بازگشت وی به موطن و مقصد اصلی خویش و راهی که برای بازگشت و اتصال به مبدا اول باید پیمود، و جزء آن، کلا در تصوف نظری تاثیر عمیقی داشته است و عشق و محبت صوفیانه نیز بر اساس همین نظریه وحدت وجود فلوطین استوار است که می گوید جمیع موجودات، فیضان و تراوشی است از مبدا احدیت و عالم کائنات به طریق تجلی وفیضان از او صادر شده است و بدو باز خواهد گشت که: جمله معشوق ات و عاشق مرده یی زنده معشوق است و عاشق مرده یی و هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش و ماوراء و جور مطلق و ماسوی الله، هر چه هست، نیست «هست نما» یعنی عدم محض است و بنابراین سالک طالب باید خویشتن را از قید و بند هستی که نمودی فریبنده بیش نیست برهاند و با بال و پر عشق به سوی وجود حقیقی پرواز کند. چون تنها به یارمندی و دستگزاری عشق که سلسله شوق را می جنباند، می توان در دریای وصال مستغرق شود. علاوه بر این عارف که خدا را حقیقت ساری و جاری در همه اشیاء می داند و جز خدا هیچ نمی بیند، طبعا «به هر چیزی عشق می ورزند و مسلک و مذهبش، صلح کل و محبت به همه موجودات می شود». بنابراین عشق که در نهایت با خیر و حقیقت یکی دانسته شده ، نیروی محرکه فرایند کمال یابی یا حرکت به سوی جمال است و در مواقع اگر عشق نمی بود هیچ حرکتی در عالم نبود: دور گردونها زموج عشق دان گر نبودی عشق بفسردی جهان تعریف عشق در حقیقت عشق قابل تعریف نیست چرا که عرفا معتقدند که عشق نه از مقوله حس است و نه از مقوله عقل، یعنی نه محسوس است و نه معقول بدین جهت می گویند که عشق قابل تعریف نیست . کسی که خود عاشق است و به موجودی عشق می ورزدو اگر بخواهد عشق را تعریف کند مشکلی نیست که تعریف این فرد عاشق نمی تواند تعریف درستی باشد چرا که عشق تمام وجود این فرد را پر کرده و اندیشه و احساس این فرد تحت نیروی عظیم و مرموز عشق قرار گرفته است، بنابراین اگر چنین کسی بخواهد عشق را تعریف کند سعی می کند که به کلماتی که آنرا تا حدی شناخته و یا مشاهده کرده و در آن غرق شده، به تعریف برآید اگر چه ممکن است تعاریفش درست هم نباشد ولی بدون شک نمی تواند رساننده این معنی باشد ، لذا مولانا جلال الدین در مثنوی می گوید: هر چه گوید مرد عاشق بوی عشق ز دهانش می جهد در کوی عشق لذا اگر مرد عاشق بخواهد عشق را تعریف نماید بدون شک از آنجائیکه تحت سلطه و نفوذ عشق واقع شده است قهرا «عاشقانه سخن خواهد گفت و بدین جهت موجود عاشق نمی تواند عشق را تعریف کند. و نیز فرد غیر عاشق هم نمی تواند عشق را تعریف کند چرا که غیر عاشق عشق را درک نکرده و به اسرار و رموز آن آشنا نگشته است و عشق برای او معنا و مفهومی ندارد و اصولا لذت آنرا درک نکرده است و چون در ارتباط با عشق نیست پس نمی تواند بفهمد که عشق چیست، و بدین جهت او هم از تعریف عشق معذور است پس با این حال که نه عاشق می تواند عشق را تعریف نماید و نه غیر عاشق پس از کجا بفهمیم که عشق چیست؟ مولوی در دیوان شمس به این سوال پاسخ می گوید: عشق را از کسی مپرس از عشق بپرس عشق ابر درفشان است ای پسر ترجمانی منش محتاج نیست عشق خود را ترجمان است ای پسر آری به قول عرفا عشق خود بیانگر معرفت خود است و خود، خودش را تعریف می کند و خود پاسخگوی چیستی خودش است. عده ای معتقدند که عشق همان جهت شدید و یا شدت محتاج محبت است و یا به تعبیری دیگر اوج عشق نام دارد. قرآن نیز اشاره ای به محبت شدید یا شدت محبت دارد که همانا تعبیری از عشق است: «و من الناس من یتخذ من دون الله اندادا یهبونهم کحب الله و الذین آمنوا اشد حبا لله» لذا از آیه به دست می آید که شدت تا حب یا حب شدید و به تعبیر عرفانی، عشق فقط مربوط به خداوند تبارک و تعالی است و او معشوق واقعی کل شی است. عشق فرض راه از دیدگاه روانشناسی از لحاظ روانشناسی عارف نیازمند آن است که دوست بدارد و دوستش بدارند. چون معشوقی در وحله نخست ، وسیله گریز و رهایی از محبس تنهایی است و تنهایی، شکنجه است است وصاحبدلان از رنج و عذابش بیمناکند، و معشوقی مورث این احساس امیدبخش است که حامی ای قدرتمند و کارآمد، نگاهدار و متکفل آدمی (معشوق) است شخصی راهنما و پشتیبان و مشوق اوست و نیازهایش را بر می آورد و بادوام حضور خویش، به وی نیرو و توان می بخشد، به همین جهت معشوق احساس آزادی و خلاصی و رهایی و انبساط و نشاط می کند. چون از دوست عشق عاشق، به خود اعتماد می یابد و از شک و تردید درباره قابلیت و سیاقت خویش فارغ می شود، بدین جهت که یقین دارد عاشق، فدر وی را که معشوق است می شناسد. بنابراین هر چه شأن و منزلت عاشق والاتر باشد، رضایت و شعف معشوق نیز بیشتر است در نتیجه حاصل معشوق خدابودن اینست که نیاز عارف عاشق به مقبول افتادن در پیشگاه محتشم حق و قدر دیدن به تمام و کمال، برآورده می شود و هم متعاقبا این حاجت وی که عرض وجود و خودنمایی کند تشفی می یابد. نتیجه آنکه عارف عاشق، از رهگذر عشق خویش سودا به صلح و آرامش درون می رسد و آن سکینه و طمأنینه است که روح هنگامی بدان دولت دست می یابد که از بار غرایز و امیال و نخوت و ناموس سبکبال شده باشد و دریابد که زان پس تلاش و کوشش و جد و جهد، مایه گدانجانی وی نیست، بلکه عین راحت رهیدگی و وانهادگی خویشتن است. عوامل عشق برای عوامل عشق نیز تقسیماتی وجود دارد از جمله اینکه برای عشق دو عامل شمرده اند که آن دو عامل عباتند از : 1-لذائذ شهوانی ، که این عامل را مذموم و موهوم می دانند 2-آرزوی وصل به خیر مطلق که این را مطلوب و مرغوب دانسته اند تقسیم دیگر که در کتب اکثر حکما وجود دارد عوامل سه گانه می باشد که آن عوامل عبارتند از :1-لذت 2-خیر 3-نفع در لذت که یکی از عوامل ایجاد کننده عشق است باید متذکر شد که آنچه به انسان لذت می دهد و عامل لذت می باشد، منظور است، نه خود لذت، یعنی جهان است که مطلوب واقع می شود و گرنه اگر جمالی منظور نبود لذتی هم نبود. پس بنابراین یکی از عوامل ایجاد کننده عشق، لذت بردن از جمال است لازم به تذکر است که همیشه دو چیز است که عامل جلب توجه می شود یکی زیبایی زیبا و یکی زشتی زشت چرا که اگر یکی از این دو عامل نباشد جلب توجه لایمکن است. اگر مورد اول باشد، یعنی افراط در زیبایی و جمال عامل لذت است و مورد دوم که افراد در زشتی است عامل نفرت و کراهت است. بنابراین جمال است که عامل لذت است اما باید در نظر داشت که فقط جمال منحصر بمدرکات بصری نیست بلکه تمامی چیزهایی که متناسب و موزون با حواس انسانی باشد مطلوب است و زیبا مانند صدای پرندگان و یا صدای آبشارها و نیز وجود چیزهایی که با سایر قوای حاسه انسانی ملایم باشد عامل لذت باشد. دومین عامل ایجاد کننده عشق خیر است که اینگونه عشقی که سبب آن امر نیک و خیری باشد خیلی زود انسان به آن امر جهت می ورزد و آن محبت مدتها در دل باقی می ماند، علت اینکه اینگونه جهت زود منعقد می شود اینست که خیر و خوبی فی نفسه ملایم طبع انسان سلیم است و علت اینکه دیر از دل محبت آن از بین می رود این است که امر خیر فی نفسه خوب است و هر چیز خوب معمولا ثابت و پابرجاست، اما این نکته نیز لازم است گفته شود که او خیر را باید به علت خیربودنش دوست داشت نه به جهت اینکه به شخص خوبی می رساند، یعنی او خیر خود به خود خیر و خوب است چه برای من باشد و چه برای دیگری. سومین عامل جهت نفع است یعنی محبت ورزیدن به کسی که به انسان نفعی و سودی برساند چه در جهت اثبات مثبت و چه در جهت نفی منفی برای نمونه رابطه انسان با خدا را می توان در بعد عبارت مطرح کرد، در جهت اثبات مثبت یا نفع رسانی ، بنده به خداوند، از این جهت علاقمند است و او بهشت را عرضه کند و او را به حوریها و نهرها و باغهای بهشتی برساند و در جهت نفی منفی یا دفع ضرر بنده به این جهت خداوند را می خواهد و به او علاقه نشان می دهد که جهنم را و عذابهای آن را از او دفع کند و او را از خطرات آن محفوظ و دور نگهدارد. و از لحاظ عرفان هیچکدام از این دو گروه ارزش ندارد، چرا که معشوق را به خاطر چیزی خواستن عشقی دروغین و کاذب است، اگر انسان عاشق خدا بشود در جهنم هم باید لذت ببرد به جهت اینکه معشوق او را به جهنم برده است، لذا می بینیم حتی برای یک نظر معشوق بهشت را به دیگران می بخشند. عشق حقیقی و موارد آن منظور از عشق حقیقی فقط و فقط عشق به الله است و بس یعنی عشق حقیقی مربوط به حضرت احدیت است و فقط منحصر به اوست و توجه به دیگری در حقیقت نه تنها عشق حقیقی نخواهد بود بلکه عشق کاذب و مجازی و دروغین خواهد بود عشق حقیقی شامل: الف:عشق به الله ب: عشق به مخلوقات الهی و فعل الهی ج:عشق به پیامبران الهی د:عشق به ائمه اطهار و جانشینان برحق حضرت رسول اکرم(ص) ه: عشق به اولیا الله و مردان ربانی و:عشق به بندگان خدا که با خلوص نیت و با آگاهی لازم در جهت خداوند و راه و صراط مستقیمش خدمت می کنند. ممکن است برای عده ای شبهه ای تولید شده باشد و بپرسند که قبلا گفته شد که عشق حقیقی منحصر به خداست، پس این عشقها دیگر چه معنی خواهد داشت آیا در اینجا دوگانگی و اختلاف در نظر ایجاد نشده؟ و آیا اساسا این دو با هم ضدیت ندارند؟ در پاسخ باید گفت که نه اختلاف است و نه ضدیت و نه دوگانگی چرا که عشق حقیقی مربوط به خداست و منحصر در او و اگر این مراتب را ذکر کردیم نه بخاطر اینست که پس باید عاشق آنها هم شد بلکه اینکه عشق به آنها را جایز می دانیم باز هم بخاطر خداست نه بخاطر خود آنها سالک در مسیری که سیر می کند و برای رسیدن به مدارج و مراحل عالی و برتر و بالاتر باید توجه خود را منحصر در خدا کرده و از دیگران و هر چه غیر اوست توجه و نظرش را بکاهد و اصولا ارزش سالک به این است که چه مقدار از غیر دور شده باشد و نیز چه مقدار به خدا نزدیک. در حقیقت سالک باید سعی در وصل به حق و فصل از خود و خلق داشته باشد، و اصولا توجه کردن به غیر در طریق عرفان بسیار زشت بوده و حتی می توان گفت که خود نوعی شرک است، چه در حقیقت غیری وجود ندارد، و غیری نیست تا کسی بخواهد متوجه او شود. این ندای قرآن است و اولین و آخری شعار رهبران همیشه جاوید توحید: قولو لا اله الا الله تفلحوا. رابطه عشق حقیقی و مجازی در رابطه عشق حقیقی و مجازی سخنها مختلف است بعضی ارتباط آنرا به کلی نفی کرده و هیچ گونه ارتباطی بین آندو را نمی پذیرند و عده کثیری هم بین آندو ارتباطی را قائل شده اند و عشق مجازی را به منزله پل برای حقیقت و یا به منزله آثاری از حقیقت و همچنین آنرا پلکانی از حقیقت می دانند. عشق مجازی فقط زمانی می تواند پلی به سوی عشق حقیقی باشد که اولا از عشق حیوانی جدا باشد و هیچ زمانی حتی لحظه ای میل بدانسو در نیت و نه در عمل نداشته باشد و نیز همواره همنشین تحمل بوده و از آن مدد گیرد و هیچگاه معشوق مجازی را مطلق تصور نکند، که آنگاه دیگر هیچ ارتباطی بین عشق مجازی و حقیقی نمی توان قائل شد. استاد محمدتقی جعفری در جلد دوازدهم تفسیر مثنوی در این خصوص می نوسید: آنچه که می تواند مقدمه ای برای عشق حقیقی باشد، درک زیبائی و کمال و خیر است ،نه عشق به زیبایی ها و کمالات و خیرات عام طبیعت. در عشق مجازی عاشق سعی می کند که معشوق فقط برای خودش باشد و تمام هم وجودش اینست که نگذارد رقیبی برایش پیدا شود لذا هر کس دیگر را از این راه بر می دارد، و حتی معشوق خویش را حتی الامکان مخفی می دارد و دوست ندارد که نام او بر زبان دیگری جاری شود و یا اثری از او به دست دیگری بیفتد،ولی در عشق حقیقی عاشق سعی می کند که همگانی را با معشوق حقیقی آشنا سازد تا اینکه سراسر همه عشق باشد و عاشقان بر گرد یک معشوق گرد آیند لذا عاشق حقیقی در این امر مهم و مقدس باید مشقاتی را تحمل و منازی را طی کند و نمونه اصل این عاشقان حقیقی حضرت معصومین می باشند و در راس همه آنها حضرت ختمی مرتبت محمدبن عبدالله (ص) که به جهت اینکه عاشق خدا بود همواره سعی در ارتباط دادن بندگان با خدا را داشت. دانش عشق شناسی صوفیه صوفی معتقد است که عشق انسان را به خدا می رساند و انسان سر خداست، چونکه میان حق و خلق، عشقی دوسری است ، زیرا همواره عشق به معشوق مایل است و معشوق به عاشق ناظر است و این رابطه دوسری، خدا و انسان را با رشته ای استوار و ناگسستنی به هم می پیوندد، همچنانکه فرموده است بنده من، به حق تو بر من که ترا دوست می دارم، به قول امام محمد غزالی:‹ در بعضی از کتب انبیاست که بنده من ترا دوست دارم به حق من که تو مرا دوست داری› یعنی به قول بها ولد هرگز دوستی از یک جانب نباشد› و عقشق از یک طرف محال باشد که هرگز یکدست بانگ نکند›. حال اگر خداوند خود در بند آن بوده است که دوستی خلق وی را حاصل شود و سبب کوشش عاشقان در محبت حق، همه مرض الله است و رغبت خلق به حق در واقع تقاضای حق است از خلق و محبت خلق به حق، دلیل محبت حق است به خلق و کرشمه معشوقی نیازمند نظاره عاشقی است، چون در عشق رابطه پیوند است، تعلق به هر دو جانب دارد. اگر نسبت او در سمت عاشق درست شود، پیوند ضرورت بود از هر دو جانب که او خود مقدمه یکی است صفات عشق و حالات عاشق خواجه عبدالله انصاری پیرامون عشق و عاشق می گوید: عشق آتش سوزان است و بحری بی پایان، عشق دردی است که او را دوا نیست و کار عشق هرگز به مدعا نیست، عاشق باید که بی باک باشد اگر چه بیم هلاک باشد، و در این راه مرد باید بود و با دل پردرد باید بود. عشق نه نام دارد و نه ننگ، نه صلح دارد و نه جنگ، هر که عاشق نیست ستور است و حیوان چهارپا است. عشق آسوده می کند و هر چند فرسودگی هم دارد، دل عاشق همیدم بیدار و دیده او گهربار است. عاشق همیشه در ذکر معشوق است و هر چیزی که مانع یاد و ذکر او شود با آن به خصم برمی خیزد. یا ایها الذین آمنوا لا تلهکم اموالکم و لا اولادکم عن ذکر الله ... ای کسانیکه ایمان آورده اید مبادا مال و فرزندانتان شما را از یاد خدا غافل کند. عاشق وابسته به دنیا و اشیاء آن نیست بلکه وابستگی به دنیا در نظر او شرک است، به میزانی که عاشق به دنیا توجه کند غافل خواهد ماند، مگر اینکه به دنیا به خاطر خدا توجه داشته باشد. عاشق زن و فرزند و مال و تجارت و کسب و کار و... برای خدا می خواهد و اگر یکی از این عوامل مانع حرکت او بشود بر عاشق که ترک آن گوید تا باز هم به ذکرالله مشغول باشد. الا بذکر الله تطمئن القلوب هنگامیکه نام الله بر عاشق گفته می شود احساس آرامش و اطمینان برایش حاصل می گردد و هرچه که دارد و هر دردی که دارد با نام او تسکین می یابد و شفا می گیرد. یا من اسمه دواء و ذکره شفاء عاشق با شنیدن نام خدا و با یاد خدا قلبش خاشع می گردد. الم یان للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکرالله این آیه موجب نجات فردی پست و شهوت ران شد و آن را به راهی که باید برود کشانید و به سلوک عرفانی تا علی ترین مقامات نائل آورد. این آیه چنان انقلابی روحی در وجود این فرد ایجاد کرد که قلم و بیان در وصف آن عاجز است عاشق بدون شک مشتاق دیدار معشوق است پس بنابراین هیچگاه نباید از مرگ بیمی و ترسی بخود راه دهد بلکه نه تنها باید با محبت به مرگ بنگرد بلکه باید خود به پیشواز آن بشتابد و به هنگام آنرا در آغوش گیرد. عقل و دل مطلبی که در این بحث وجود دارد بحث برری و عوامل عقل و دل یا عقل و عشق و یا عرفان و فلسفه است که اینها با یکدیگر همواره بصورت جدال وجود داشته اند. عرفا همواره با عقل و استدلال و درس و مدرسه و شیخ و فقیه به صحابه و مبارزه برخاسته اند و در رد و استهزاء آنها سخنان فراوانی چه به نظم و چه به نثر نوشته اند در مقابل، عقلا و کسانیکه اهل استدلال و فلسفه هستند با عشق مخالفت کرده و آن را مذموم و قبیح خوانده اند و شاید بتوان گفت که ایندو کمتر سخن یکدیگر را درک کرده اند. مولوی عقل را به دو قسمت جزئی و کلی تقسیم کرد و عقل جزئی را لایعقل و بی شعور می نامد و چیزی را که به آن ارزش می دهد عقل کلی است که صاحب نظر است که مولوی در اشعار خویش می گوید که این عقل جزئی است که با عشق مخالفت می کند و آنهم به جهت عدم در کشف از عشق می باشد. بطور کلی در بعد عقل باید گفت که خصوصیت عقل تمیز و تشخیص هویت است نه درک و شهود و کشف حقیقت، مثلا عقل می تواند بگوید که خدا هست یا نیست و نیز می تواند بگوید که اگر هست به چه دلایلی وجود دارد و اگر وجود دارد چه صفاتی دارد و یا چه صفاتی باید داشته باشد. در حقیقت عقل می تواند بگوید که کدام خوب و مثبت است و کدام منفی. آنهم بر حسب محاسبات خود لذا عقل تا اینجا می تواند پیش بیاید که بگوید کلام معشوق خوب است و کلام بد. کلام معشوق صفاتش مثبت است و کلام صفاتش منفی و بالاخره می تواند برای انسان معشوق واقعی را شناسایی کند دیگر از این مرحله حتی گامی به جلوتر نمی توان بردارد و از اینجا به بعد مسؤلیت بدست دل می افتد که دل باید درک کند و کشف و شهود بردل و قلب جاری می شمردند برعقل و نیز این قلب و دل است که مرکز سروش و الهام و وحی قرار می گیرد نه عقل، لذا اگر عارفان و عاشقان حقیقی با عقل و مدرسه و فقیه و ... مخالفت می کنند به جهت این است که نمی توانند آنچه را که یک عاشق واقعی در جستجویش می باشد عرضه نماید لذا مورد شماتت و تمسخر قرار می گیرند فرق عقل و دل این است که اگر چیزی در عقل گفتند شود او به جهت عدم درک و فهم ابتدا به بررسی و تجزیه و تحلیل منطقی آن می پردازد و اگر نفعی عایدش شد به سراغش می رود ولی دل شمش قویتر است و مطلب را سریعتر می گیرد و حقیقت را بهتر فهم و درک می کند لذا به محض شنیدن سروش و الهام دیوانه واربه انجامش می شتابد و با راه و سختی و آسانی آن کاری ندارد عشق به ابزار فکر نمی کند به این فکر می کند که آنچه که معشوق گفته باید صورت گیرد، لذا با یار و تنهایی به جهت انجام مسئولیت کاری ندارد با نام و ننگ کاری ندارد ولی در عوض عقل به همه چیز که جنبه تشریفاتی دارد و ظاهری می باشد شدیدا توجه دارد لذا هیچگاه به تنهایی به میدان نبرد نمی رود عقل به فکر ساختن راهی و ابزاری است که کار راحتتر صورت پذیرد و نیز هیچگاه بدنبال شر و دعوی نمی گردد و از بدنامی بدش می آید و همیشه تشخص طلب بوده و اجازه نمی دهد که با انجام عملی آبروی خویش را به خطر بیندازد، در اینجاست که راهها جدا می شود و این است که عقل با عشق و عاقل یا عاشق سازگاری ندارد. بسی آزمردم تحمل دوراندیش را بعد از این دیوانه سازم خویش را منابع و مأخذ 1-ستاری، جلال، عشق صوفیانه، چاپ دوم، چاپخانه سعدی، تهران 1375 2-محمدی، کاظم، عشق و عاشق و معشوق، چاپ دوم، چاپخانه پدیده، زمستان 1364
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد