رؤیا رضایی شاد
ارتباط شرور با صفات خدا قسمت دوم
فلاسفه و حکمای الهی در مقابل حل شبهه ی شرور و بدیها سه قسمت را مورد بحث و بررسی قرار داده اند:
الف)ماهیت شرور و بدیها چیست؟و چه ریشه ای دارند؟
ب)تفکیک ناپذیری خیرات و شرور از یکدیگر و غلبه ی خیرات بر شرور.
ج)فوائد و آثار مفید شرور و بدیها و اینکه هرشری خیری به دنبال خود می آورد.
اما قسمت اول:یک تحلیل و تقسیم عقلی ثابت می کند که شر ازنیستی برمی خیزد نه از هستی یعنی آنچه بد است یا خود عدم است مانند کوری فقر ناتوانی نابرابریها زشتیها پیریها مرگها (به اعتباری)یا چیزی است که منشاء فقدانات و اعدام می گردد مانند موذیها آفتها بلا ها ظلم ها تجاوزات به حقوق ها سرقت ها و فحشا ها و از این قبیل است اخلاق فاسد نظیر کبر حسد بخل و غیره.
مرگ و فقر و ضعف و پیری و ناتوانی و زشتی از آن جهت بد است که آدمی فاقد حیات و ثروت و قوت و جوانی و زیبایی است.فقدان و نداشتن بد است.موذیها و آفتها و بلاها و امثال اینها از آن جهت بد می باشند که وجودشان منجر به سلب حیات نعمت می گردد.
پس می توانیم بگوییم که وجود مطلقا خیر است و عدم شر است.و البته هر عدمی متصف به شریت نمی شود آن عدم متصف به شریت می گردد که عدم ملکه باشد یعنی هر گاه موجودی باشد که استعداد یک کمال خاص در آن وجود داشته باشد و آن وجود داشته باشد و آن کمال خاص وجود پیدا نکند و یا پس از وجود پیدا کردن به عللی معدوم گردد عدم چنین کمال که به عنوان یک حالت خاص صفت آن موجود واقع می شود شر است.از این جا معلوم می شود که فکر ثنویت اساس درستی ندارد زیرا اشیاء وموجودات واقعا دو دسته و دو صنف نیستند: صنف خوبها و صنف بدها.بد ها و بدیها یا نیستیها هستند پس در صنف موجودات قرار نمی گیرند و یا هستیها هستند که از آن جهت که هستند بد نیستند بلکه خوبند و فاعل آنها همان فاعل خیرات است از آن جهت بد هستند که منشاء بدی و نیستی در موجود دیگر شده اند یعنی به حسب وجود فی نفسه خوبند و به حسب وجود نسبی بدند.و بدیهی است که وجود نسبی و قیاسی وجود بالعرض است نه وجود بالذات لهذا اعتباری است و نیازی به فاعل وجاعل ندارد.پس بدیها چه بدیهای بالذات که از نوع اعدام و فقداناتند و چه بدیهای نسبی و بالقیا که از نوع موجودات اند یا فاعل و جاعلی ندارند و یا فاعل و جاعل آنها فاعل و جاعل خیرات استو نیازی به فرض فاعل و جاعل دیگر ندارند و جعل وجود واقعی آنها که وجود فی نفسه آنهاست جعل خیر است نه جعل شر.
اما جواب شبهه ی منکرین حکمت بالغه و نظام احسن.
اگر ادعای آنها به این صورت باشد که وجود شر و بدیها از این جهت دلیل بر عدم حکمت بالغه است که اگر حکمت بالغه ای در کار بود شرور و بدیها را نمی آفریند پاسخ آنها همان است که به ثنویین داده شد یعنی در جواب آنها گفته می شد که شرور یا اعدام و نیستها هستند و یا هستهایی که منشاء اتصاف آن هستیها به شریت نیستیها می باشند.
ولی ممکن است که شبهه به این صورت تقریر شود که هر چند شرور و بدیها را نمی آفرید پاسخ آنها همان است که به ثنویین داده شد یعنی در جواب آنها گفته می شد که شرور یا اعدام و نیستها هستند و یا هستیهایی که منشاء اتصاف آن هستیها به شریت نیستیها می باشند.
ولی ممکن است که شبهه به این صورت تقریر شود که هر چند شرور و بدیها از نیستیها بر می خیزد ولی چرا عالم طوری آفریده نشد که به جای نیستیها هستیها و به جای فقدانات کمالات بوده باشد؟اشکال این نیست که چرا بدیها را آفرید؟ اشکال این است که چرا خلاء حاصل از نیستیها را با خلقت و آفرینش خوبها و خوبیها پر نکرد؟
پس اشکال در آریدن بدیها نیست که گفته شود عدمی هستند اشکال در نیافریدن خوبیها به جای این بدیهاست:چرا به جای مرگ حیات دائم و به جای فقر و ناتوانی ثروت و قوت و به جای زشتی زیبایی و به جای مصیبتها و رنج ها و درد ها خوشیها و لذتها و به جای نابرابریها برابریها نیافرید؟بدیهی است که عدمی بودن شرور برای پاسخ به این شبهه کافی نیست.
این جاست که باید وارد مرحله ی دوم مطلب خود بشویم یعنی تکیک ناپذیری شرور از خیرات و غلبه ی جانب خیرات برشرور.
منشاء شرور و به عبارت دیگر منشاء این خلاء ها و فقدانات و نقصانات یا عدم قابلیت ماده برای پذیرش کمال خاص است و یا قابلیت ماده برای تضاد است.این دو خاصیت از ماده تفکیک ناپذیر است همچنان که تضاد میان صور حقایق عالم طبیعت از لوازم وجود و هستی آنهاست و لازمه ی این نحو از وجود است.وجود و هستی در مراتب نزول خود طبعا به نقصانات و فقداناتی توام می گردد.هر مرتبه از وجود ملازم است با فقدان خاص.هریک از مواد و صور این عالم نیز خواه ناخواه دارای درجه ای از فقدان است.
این یک توهم است که ماده باشد ولی قابلیت قبول تضاد و تزاحم نداشته باشد و یا باشد و در هر شرایطی قابلیت هر صورتی را داشته باشد.همچنان که یک توهم محض است که حقایق و صور عالم وجود داشته باشند ولی میان آنها تضاد و تزاحم وجود نداشته باشد.لازمه ی هستی طبیعت مادی یک سلسله نقصانات و فقدانات و تضادها و تزاحم هاست.پس یا باید این جهان نباشد تا موضوع از اصل منتفی گردد و یا باید مقرون به همین فقدانات و نقصانات و تزاحمها باشد.
این جاست که مطلب دیگری پیش می آید و آن این که آیا جانب خیرات حقایق این عالم غالب است یا جانب شرور آنها؟مثلا لازمه ی وجود آتش و قابلیت احتراق برخی از مواد این است که در شرایط خاصی احتراق واقع شود.در میان احتراقها احیانا احتراقهایی است که شر است مانند آتش سوزیها ی عمدی و غیر عمدی که صورت می گیرد آیا مجموعا جانب خیر و غلبه ی آتش غلبه دارد یا جانب شر و زیان آن؟آیا آتش بیشتر عامل نظام است یا عامل اختلال؟مسلما جانب خیر در آن غلبه دارد.پس امر دایر است میان اینکه آتش اصلا وجود نداشته باشد و یا آتش باشد با مجموع خیرات و شروری که دارد.آنگاه باید دید که مقتضای حکمت بالغه این است که خیر کثیر فدای شر قلیل گردد؟یا برعکس دفع شر قلیل فدای خیر کثیر گردد؟
مسلملا شق دوم صحیح است بلکه منع خیر کثیر بلکه برای دفع شر قلیل خود شر کثیر است و منافی حکمت بالغه است.
حکما می گویند موجودات به حسب فرض ابتدائی پنج نوع فرض می شوند:
خیر محض/شرمحض/خیر غالب/شر غالب/متساوی
می گویند ما موجودی نداریم که شر محض یا شر غالب و یا خیر و شر متساوی باشد آنچه هست یا خیر محض است یا خیر غالب.
پس معلوم شد تفکیک شرور از خیرات توهم محض است و عقلا محال است نظامی احسن از نظام موجود یک توهم بیش نیست پس (لیس فی الامکان ابداع مما کان )
اما مرحله ی سوم:گذشته از اینکه شرور از لوازم وجود خیرات این عالم می باشند خود آنها به نوبه ی خود مبداء و منشاء خیرات کثیر می باشند بر وجود آنها منافع و مصالح فراوانی مترتب است به طوری که اگر آن شرور نباشند خیرات و برکاتی نخواهد بود.
اولا برخی از این شرور از قبیل مرگ و پیری لازمه ی تکامل روح و تبدل آن از نشئه ای به نشئه ی دیگر است.
همان طور که گردو در ابتدا آمیخته ای است از پوست و مغز و تدریجا هرچه مغز کمال می یابد از پوست جدا می شود و مستقل می گردد تا آنجا که پوست فلسفه ی خود را از دست می دهد و باید شکسته شود تا مغز آزاد گردد رو ح نیز نسبت به بدن همین طور است.
ثانیا اگر همین تزاحم ها و تضاد ها نباشد و صورتی که عارض ماده شده است برای همیشه باقی بماند ماده قابلیت صورت دیگری پیدا نمی کند و برای همیشه باید واجد یک صورت باشد و این خود مانعی است برای بسط و تکامل نظام هستی.در اثر تضاد ها و تزاحم ها و بطلان و انهدام صورتهای موجود نوبت به صورتهای بعدی می رسد و هستی بسط و تکامل می یابد.از این رو حکما گفته اند:( لو لا التضاد ماصح دوام الفیض عن المبدءالجواد )
ثالثا وجود شرور و اعدام در تکمیل وجود موجودات و در ایجاد حرکت و جنبش و سوق دادن آنها به کمال و صیقل دادن آنها مفید و شرط حتمی است.
حکما می گویند همواره حرکات طبیعی (مکانی) به دنبال حرکات قسری پدید می آیند.تا شیء با نیروی مخالف از مقتضای طبع خود دور نشود میل به حرکت و وصول به مرکز در او پدید نمی آید.در میان مصیبتهاست که پختگیها و تهذیبها و تکمیلها و نبوغها پیدا می شوند.اگر رنج گرسنگی و تشنگی نباشد لذت سیری و سیرابی هم نیست.
اگر امکان فسق و فجور و پیروی از هوای نفس نباشد تقوا و عفاف هم نیست.اگر رقابتها و عداوتها نباشد تکاپو و جنبش و مسابقه هم نیست.اگر جنگ و خونریزی نباشد پیشرفت و تمدن هم نیست.اگر اتناق نباشد آزادی خواه و آزادی خواهی که مظهر جمال و کمال انسانیت است بروز نمی کند.اگر ظلمها و قساوتها نباشد عدالتها و عدالتخواهیها ارزش پیدا نمی کند.فقدانات و احتیاجات است که محرک نیروهاست و به فعلیت رساننده ی
قوه ها می باشند.
پس با توجه به اینکه جهان طبیعت جهان تدریج و تکامل و حرکت از نقص به کمال است و حرکت ذاتی طبیعت است و با توجه به این که حرکتها و جنبشها و سوق به کمال ها بستگی طبیعی و ذاتی دارد به همین چیزهایی که شرور و بدیها نامیده می شوند.فایده و فلسفه و مصلحت شرور و بدیها روشن می شوند و معلوم می شود آنچه شر و بدی نامیده می شود از نظر جزئی و به لحاظ شیء خاص است اما با مقیاس وسیع تر و بزرگتر خیر و خوبی است نه شر و بدی.
از آنچه گذشت معلوم می شود اولا شرور عالم از قبیل نیستها و یا از قبیل هستیهایی هستند که سبب نیستیها شده اند و ثانیا این شرور از خیرات تفکیک ناپذیرند و نبودن اینها مستلزم نبودن این عالم است و ثالثا این شرور و بدیها در نظام عالم ودر کمال موجودات نقش مهم و تاءثیر گذاری دارند.
شر امر عدمی است( حل شبهه ی ثنویت)
برخی متفکران برآنند که وجود مساوق و مساوی با خیر و شر مساوق و مساوی با عدم است.هر چیزی که جامه ی هستی و وجود به تن کند خیراست و هر چیزی که شر است از آن جهت شر است که به عدم یا عدمیات بر می گردد.مثلا حیات وبینایی چون امر وجودی اند خیرند ولی کوری و مرگ از آن جهت که به نیستی و عدم بر می گردند شرند.
بنابراین کوری فقر و نادانی و مرگ شرند چون ذاتا نیستی و عدمند اما بعضی از موجودات وجود دارند که آنها را شر می دانیم ولی ذاتا نیستی نیستند بلکه وجود هایی هستند که مستلزم نیستی و عدمند مانند:درندگان گزندگان میکروبها و آفتها.
اگر درنده را بد و شر می دانیم نه به آن جهت است که ماهیت خاص آن ماهیت بدی است بلکه از آن جهت است که موجب مرگ و سلب حیات از دیگری است.در حقیقت آنچه ذاتا بد است همان فقدان حیات است.اگر درنده وجود داشته باشد و درندگی نکند یعنی موجب فقدان حیات کسی نشود بد نیست و اگر وجود داشته باشد و موجب فقدان حیات شود بد است.
در مورد شرور اخلاقی نیز چنین است.ظلم بد و شر است.زیرا ظالم حق مظلوم را پایمال می کند.حق چیزی است که یک موجود استحقاق آن را دارد و باید آن را دریافت کند.
ظلم برای خود ظالم نیز بد و شر است از آن جهت که با استعدادهای عالی او مزاحمت دارد.اگر ظالم غیر از قوه ی غضبیه قوه ی دیگری نداشت ظلم برای او بد نبود و ظلم برای او بد نبود و ظلم برای او معنا نداشت.
حال که دانستیم شرور همه هز نوع نیستی می باشند شبهه ثنویت حل می شود.طرفداران ثنویت بر آن بودند که چون در جهان دو موجود خیر و شر وجود دارند بنابراین جهان دارای دو خالق است یکی خالق خوبیها و دیگری خالق بدیها.چون در جهان یک نوع موجود بیش نیست و آن خوبیها است و بدیها هم از نوع نیستی اند در نتیجه مخلوق نمی باشند بنابراین ما یک خالق بیشتر نداریم و آن خالق خوبیها است.البته این نظریه مبتنی بر آن است که خدای مورد اعتقاد قادر و عالم و خیر خواه مطلق باشد.براساس چنین اعتقادی است که این راه حل ره گشا است.
ترک خیر کثیر به خاطر شر قلیل خلاف لطف الهی است.
در پاسخ این سئوال که چرا جهان به گونه ای آفریده شده که دارای شرور و نقایص باشد یا به تعبیری فوائد و راز این شرور چیست؟می توان گفت:
1.شرور لازمه ذاتی عالم ماده
2.شرور علت شکوفا شدن استعدادها
3.شر عاملی برای بیداری از غفلتها
4.شرور هدیه ای است برای بندگان خاص خدا
5.شرور به عنوان آزمون الهی
بیان کیفیت دخول شرور در قضا و قدر الهی
چون ثابت شد که جمیع موجودات واقعند به قضا و قدر الهی و از جمله ی موجودات به حسب ظاهر شروری است ? که واقع است در عالم پس لابد است از بیا ن آن صدور شرور از خیر محض چگونه ممکن تواند بود و لابد است اول از تحقیق ? ماهیت شر.
بدان که شر اطلاق کرده نشود مگر بر عدم وجودی مانند موت و فقر و یا برعدم کمال وجودی مانند جهل و عمی و یا ب وجود از این جهت که مؤدی است به عدم وجودی یا عدم کمال وجودی مانند برودت مفرطه و حرارت شدیده و هرگز اطلاق کرده نشود شر بر وجود یا بر موجود مگر به اعتبار سببیت او بر عدم وجودی و کمالی را و یا به اعتبار مانعیت او از قبول وجودی یا کمالی و بر جمیع امور وجودیه که اطلاق شرور کرده می شود چون صبر و تفتیش کرده شود شریتش راجع شود به عدم نه به وجود.مانند افعال قبیحه چون ظلم و زنا.و مانند اخلاق رذیله چون بخل و جبن.و مانند کیفیات طبیعیه چون حرارت و برودت.مثلا ظلم یا زنا از این جهت که امری است صادر از قوه غضبی یا شهوی کمال قوتین مذکورتین است و خیر آن قوتین و شریتش نیست مگر از این جهت که امری است مؤدی به عدم صلاح حال مظلوم و یا فساد در نسل و یا خلل در سیاسات مدنیه.و همچنین بخل از این جهت که حفظ مال محتاج الیه است خیر محض است.و از این جهت که منع محتاج است شر.و جبن از جهت محافظت نفس از وقوع در مهالک خیر است و از جهت تادیه به فسادی یا عدمی شر.
و از این جمله که گفتیم معلوم شد که شر بر دو گونه است:شر بالذات و بالحقیقه.و آن نیست مگر عدم و شر بالعرض و بالاضافه و آن نیست مگر اسباب عدم پس هیچ موجودی شر مطلق نتواند بود بلکه اگر باشد به وجهی شر باشد و به وجهی خیر باشد و به آن وجهی که شر است مجعول بالذات نباشد بلکه مجعول بالعرض باشد.
و اشیاء به حسب انقسام خیر و شر بر پنج قسم باشند:
یکی آنکه اصلا خیریت در او نباشد.دوم اصلا شریت در او نباشد.سوم خیر و شر هردو در او مساوی باشند.چهارم آنکه خیر غالب باشد بر شر.وپنجم آنکه شر غالب باشد بر خیر.
و قسم سوم وپنجم واقع نتواند بود.چه هر موجودی که مشتمل باشد بر جهات خیروشر البته خیریتش غالب باشد نظر به نظام پس شرور واقعه ر عالم نظر به نظام کل به غایت قلیل باشند.چه تحقق شر در مبدعات نتواند بود بلکه مخصوص کائنات است و در کائنات نیز شامل انواع نیست بلکه مخصوص اشخاص است بر سبیل ندرت در افراد.چه در انواع کائنات افرادی که مبتلا به شرور باشند البته کمترند و بر تقدیم عدم ندرت درافراد نادر است در اوقات.مانند طوفانات و ...که موجب هلاک همه یا اکثر حیوانات باشد.پس نسبت شرور واقعه در بعضی اوقات در بعضی افراد بعضی از انواع کائنات نظر به کل کائنات نسبتی است بسیار قلیل و قیاس کل کائنات به کل موجودات پس نسبت شرور به نظام کل معلوم که چه قدر تواند داشت.
پس هر گاه وجود عالم کائنات از لوازم نظام کل باشد و شرور قلیله واقعه در عالم کائنات از لوازم وجود کائنات هر آیینه ترک شرور قلیله مستلزم ترک کائنات باشد و ترک کائنات مستلزم ترک نظام کل که خیر محض است.و ترک خیر محض به غایت کثی به جهت شرور اضافیه به غایت قلیل لا محاله شر کثیر باشد و از حکیم صادر نتواند شد.پس واجب باشد دخول شرور قلیله در قضا و قدر الهی بالعرض نه بالذات.و چون قیاس قلت شرور را نظر به نظام کل اعتبار کردیم پس وارد نیاید اکثریت شر نظر به نفو س هالکین به حسب شقاوت اخروی از خیریت نظر به نفوس ناجین چه بر تقدیر تسلیم این شریت کثیره جزویست از شرور قلیله نظر به نظام کل.
بررسی عقیده ارسطو (شرور به نحو عرضی مجعول باری تعالی است)
این سخن که وجود خیر محض بوده و شرور از مصادیق عدمند و عدم از حیث نداشتن شیئیت وجودی به طور مطلق به علت و جاعل نیازی ندارد اشارتی است به مشرب حکمی افلاطون و متوجه در دفع شبهه ی ثنویه می باشد.چنانکه قول نخست نیز اشارتی است به مذهب فلسفی ارسطو که عقیده داشت شرور و ظلمت ها ونقایص و اعدام اگرچه به نحو عرضی مجعول باری تعالی بوده و جز حضرت حق تعالی مؤثری در وجود نیست اما بهر وجه مانند امور عرضی می باشند که تابع ذاتند و این نظریه را مشرب عذب نامیده اند.
عقیده ی ارسطو بدین که شرور و نقایص و امور عدمی دیگر به نحو عرضی مجعول باری تعالی است از این جهت موجه است که همه ی امور را به طور کلی به خداوند منسوب داشته و چنین نظریه ای اساس توحید خاصی و بلکه خاص الخاصی است.اما با یان همه جنبه ناموجه آن این است که باید با صدور شرور و اعدام اگرچه به نحو عرضی و بالتبع از مبداء خیر محض ملتزم شد و این معنی با اعتقاد به خیر محض بودن وجود و صوادر آن منافات دارد.لیکن وجه اعذب بودن نظریه افلاطون این است که آن حکیم کامل و الهی خداوند عالم را مبداء علم و رحمت دانسته و او را منبع جود و اصل خیر و وجود شناخته است و به همین جهت علی الاصول در دار تحقق و ثبوت و وجود جز خیر محض و شامل چیزی نمی بیند و حقیقت توحید اخصی و بلکه اخص الخواصی همین است و بس.
اما همین نظریه نیز از جهتی ناگوار است.بدین توضیح که آن حکیم الهی شرور و اعدام و نقایص موجود در این عالم را لا شیء محض پنداشته و آن را اصولا مستند به هیچ چیز نمی داند و می گوید:هرچه عدم و ناجیز محض است از حیث استناد نیازمند به علت و مبداء صدوری نیست و در واقع باید گفت مرجع استقلال اینگونه از امور همان عدم استقلال مطلق آنها بوده و هیچگونه جعل و افاضه ای بدانها تعلق نمی گیرد و چون عالم وجود از خشک و تر و از ادنی تا اعلی جز خیر محض نیست عدم و امور عدمی وجود و تحققی ندارند تا مستند به جاعل و فیاض و مبدئی باشند و به همین دلیل شبهه ی ثنویت بر عقیده ی آن حکیم وارد نیست.زیرا باید شروری در برابر خیرات وجود داشته باشند تا همانند خیرات به مبدئی مستند باشند و چون شرور وجود خارجی ندارند به همین جهت فاقد مبداء نیز بوده و ثنویت از اساس در وجود بی معنی است.
البته قول ارسطو به استناد شرور به حضرت حق تعالی اگرچه در دفع شبهه ی ثنویت تحقیقی و قوی است.لیکن مشرب افلاطون که شرور را اعدام دانسته و اعدام را مستند به جاعلی نمی داند.زیرا لا شیء محض نیازمند به علت و جاعلی نمی باشد.از حیث اثبات نظام احسن و اتقن و اینکه در صورت علم خداوند به موجودات کائن هیچگونه شریتی حقیقت ندارد.از مذهب ارسطو بهتر بوده و با روح عرفان و قواعد مسلم معرفت الهی سازگارتر است.زیرا در عقیده ی ارسطو فی الجمله گزیری از بودن شرور و نقایص در نظام آفرینش نیست.در حالی که طبق نظریه افلاطون علی الاصول شری در عالم کون محقق نیست.چه رسد بدین که مستند به مبداء خیر باشد اگرچه بالعرض و به تبعیت از خیر.
نتیجه گیری:
پس از تحقیق وکنکاش در کتبی که در قسمت منابع ذکر کرده ام و شنیدن نظرات اساتید بزرگوارم در خاتمه ی تحقیقم نتیجه ای که گرفته ام را به اختصار برایتان در دو قسمت می نویسم.
قسمت اول
شرور همه از نوع نیستی می باشند.شرور از نوع وجود کمبودها و خلاءهاست و از این جهت شر هستند که خود نابودی و نیستی و نقش انسان در این فرآیند جبران کمبودها و پر کردن خلاءها و کندن ریشه های این کمبودهاست.
فایده ی تحلیل کوتاه مرحله ی نخست این است که دیگر ذهن ما درگیر این موضوع نیست که آفریننده ی شرور کیست؟چرا آفریده شده؟و...
زیرا که در قسمت اول هر چند کوتاه اما بیان کردم که شر از نوع هستی نبوده تا بگویم آفریده ی خدا باشد.
قسمت دوم
با توجه به گفته ی حکما و فلاسفه اسلامی شرور بالذات مورد تعلق آفرینش قرار نمی گیرند.مخلوق بودن و معلول بودن آنها بالعرض است.
درست مثل این است که می گوییم خورشید سبب ایجاد سایه است البته اگر خورشید نباشد سایه هم نیست ولی سبب شدن خورشید از برای سایه با سبب شدن آن برای نور متفاوت است.خورشید نور را واقعا و حقیقتا ایجاد می کند ولی سایه را حقیقتا ایجاد نمی کند.
سایه چیزی نیست که ایجاد شود زیرا که از محدودیت نور پیدا شده است بلکه عین محدودیت نور است.
پس در مورد شرور هم مطلب از این قرار است زیرا شرور امور اعتباری و عدمی هستند کوری در انسان کور واقعیت مستقلی نیست .کوری نیست.هر شری نیستی است و نیستی مبدئی و آفریننده ای ندارد.
در پایان برای من روشن شد که شرور را خدا خلق نکرده زیرا عدمی است و اگر شروری دیده می شود باید خوب و با دقت بنگریم زیرا که آن شر که به ما رسیده یا بر جامعه ای رسیده است ناشی از خود ما انسانها و موجودات است.
پس با یقین می توانم بگویم که مصائب و بلاها نعمتهای بزرگی است که باید در برابر آنها سپاسگزار خدا بود نعمتهایی هستند که در صورت قهر تجلی کرده اند همچنان که گاهی قهر هایی در چهره ی لطف رخ می نمایند .پس نعمت بودن نعمت و مصیبت بودن آن فقط بسته به نگاه و عکس العمل ماست.
منابع
1-اصول فلسفه و روش رئالیسم جلد 5 /تالیف علامه طباطبایی/تهران .قم:فجر (انتشارات صدرا)1374 . 224 ص
2-حکیم سبزواری (زندگی آثار فلسفه)تالیف غلام حسین رضانژاد نوشین/احمدی 1371 . 862 ص
3-آموزش فلسفه جلد 2 /استاد محمد تقی مصباح/ سپهر _تهران (انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی –معاونت فرهنگی)1365 .427 ص
4-عدل الهی تالیف استاد مرتضی مطهری / چاپ فجر
5-معارف اسلامی 1-2 /تالیف جمعی از نویسندگان_(ویرایش 2).(تهران) سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی.چاپ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
6-گوهر المراد با تصحیح و تحقیق /تالیف عبد الرزاق فیاض لاهیجی .مقدمه از زین العابدین قربانی لاهیجی –تهران :سایه 1383 . 756 ص
7-الاهیات فلسفی/دکتر محمد محمد رضایی.با مقدمه (جعفر)سبحانی-قم:محمد محمد رضایی /بوستان کتاب قم (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه ی علمیه قم )1383 . 471 ص
8- ترجمه و شرح نهایة الحکمة علامه سید محمد حسین طباطبایی/نگارش علی شیروانی.-(ویراست.2)-قم:موسسه بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه ی علمیه ی قم ) 1386 . 440 ص
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |