موضوع تحقیق: عرض زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی تهیه کننده: بتول دودوی فهرست مطالب چکیده .............................................................................................................................. کلیدواژه.............................................................................................................................. مقدمه .............................................................................................................................. تعریف عرض ............................... ............................. ................................................... اقسام عرض ............................. ............................. ............................. ........................ سخن در اعراض ............................. ............................. ............................. ................. عدد ............................. ............................. ............................. ........................................ کم متصل ............................. ............................. ............................. .............................. زمان ............................. ............................. ............................. ...................................... کیفیت استعدادی ............................. ............................. ................................................. مقوله أین ............................. ............................. ............................. ............................... مقوله متی ............................. ............................. ............................. ............................... مقوله .وضع ............................. ............................. ............................. ............................ مقوله ملک ............................. ............................. ............................. ................................ عالم اعراض و عالم حقایق ............................. ............................. ................................... عرض و هیولی ............................. ............................. ............................. ........................ عرض و عرضی ............................. ............................. ..................................................... عرض مفارق و عرض لازم ............................. ............................. .................................. نتیجه ............................. ............................. ............................. ............................. ........... منابع ............................. ............................. ............................. ............................. ............ مقدمه: چکیده : عرض مهیتی است که وجود آن نیازمند به وجود دیگری است و اقسامی دارد و ارسطو و ابتاعش برای عرض 9 مقوله ذکر کرده اند که شامل مقوله کم ، کیف ، أین ، متی ، اضافه ، جده ، فعل و انفعال می باشد . در ادامه به توضیح برخی اصطلاحات مربوط به عرض پرداخته شده است . کلید واژه: عرض- مقولات عرضی- عرض و هیولی- عرض مفارق- عرض لازم- عالم اعراض- عالم حقایق مقدمه هدف من ازارائه این تحقیق آشنایی با یکی از موضوعات فلسفی به نام عرض است . اینکه عرض چیست؟ انواع و اقسام آن چیست و به تعریف برخی از اصطلاحات مانند عرض و عرضی و عرض لازم و ... پرداخته ام. پس از بررسی کتب مختلف فلسفی با استفاده از تعدادی از این کتاب ها به جمع آوری این مجموعه پرداختم و امیدوارم که توانسته باشم وظیفه ی خود را به درستی انجام داده باشم و این مجموعه مورد قبول استاد محترم واقع شود. تعریف عرض: مهیتی است که وجود آن نیازمند و قائم با وجود دیگری است مانند ادراک و اراده از همین جا خواص و آثاری را که از خارج به ما وارد می شوند نام عرض داده و اعراض می دانیم. اقسام عرض: گذشتگان فلاسفه از «مشّائین» که در رأس آنها ارسطاطالیس فیلسوف شهیر یونانی قرار دارد و بزرگان فلاسف? اسلام مانند فارابی، ابن سینا و صدر المتألّهین پس از اثبات وجود «عرض» آن را به قسمت اوّلی بر نه مقوله که اجناس عالی اعراض بوده باشند، تقسیم کرده اند: کیف ، کم، متی، این، وضع، ملک، فعل، انفعال و اضافه. و البته این تقسیم مبنی بر استقرائی است که در خواص مهیّات نموده اند و البته پس از این در اثر پیشرفت علم و صنعت خواص بسیاری کشف شده که در آن زمان پرده از روی آن ها برداشته نشده بود و پیدایش این خواص در تقسیمات نامبرده خالی از تأثیر نخواهد بود. مطلق «عرض» به سه نوع کلّی «کیفیّت»، «کمیّت»، «نسبت» تقسیم می شود: 1. «کیفیت» عرضی است که به خودی خود قسمت و نسبت نمی پذیرد مانند کجی خط و راستی خط. 2. «کمیت» عرضی است که به خودی خود قسمت پذیر باشد مانند خط، سطح، حجم، عدد، زمان. 3. «نسبت مقولی» عرضی است که از راه برخورد دو مهیّت یا بیشتر و پیدایش سنجش در میان آنها پیدا می شود مانند نسبت دوری و نزدیکی و مانند موازات و محاذات. سخن در اعراض برخی از حکماء اجناس عالی عالم را چهار دانسته اند یکی جوهر و آن سه دیگر سه مقله اعراض که عبارت از کم و کیف و نسبت است و برخی حکماء اعراض را چهار مقوله دانسته اند آن سه که ذکر شد و چهارم مقوله حرکت و برخی مانند ارسطو معلم اول و اتباعش مقولات یعنی اجناس عالی عالم را ده یکی جوهر ونه مقوله عرض شمرده اند که در این بیت هر نه جمع است. بدورت بسی عاشق دلشکسته سیه کرده جامه بکنجی نشسته 1- مقوله کم و آن عرض هیئتی است که به ذات خود قسمت پذیر و اجسام به واسطه آن قبول قسمت کند. مانند عدد که کم منفصل است و منقادیر و زمان که کم متصل قار الذات و غیر قار الذاتست. 2- مقوله کیف و آن عرض هیئتی است که قادر و ثابت در جسم و هیچ پذیرنده قسمت به ذات خویش نیست و قابل قسمت نخواهد بود مانند رنگ گل و زیبائی شکل گل و غیره. 3- مقوله این که هیئت حصول جسم است در مکان مانند بودن میز در اطاق و گل در باغ و زمین در هوا و کرات آسمان در فضا، و مغز در بادام. 4- مقوله متی که هیئت حصول چیزی است در زمان مانند بودن لاله و گل در بهار و ظهور میوه در ایازو باران و برف در زمستان و انگور و سیب در تابستان. 5- مقوله وضع که هیئت نسبت اجزاء جسم با خارج و داخل جسم است. 6- مقوله اضافه است که آن نسبت متکرر میان دو شیء است مانند نسبت پدری و فرزندی و برادری و دور و نزدیکی و بالا و پستی که نسبتی است بین دو چیز که هر یک با نسبت به دیگری نسبتش متحقق شود و چنانچه لحاظ یکی تنها شود اضافه محقق نخواهد شد . 7- مقوله جده (و ملک و له) که هیئت احاطه یک حد یا حدودیست به جسم که با حرکت جسم متحرک باشد مانند احاطه لباس به بدن و کلاه و موی و گیسو بر سر و کفش به پا. 8- مقوله فعل که آن هیئت تأثیر تدریجی است مانند تأثیر حرارت آتش در آب سماور و تأثیر سخن در مستمع و تأثیر افتاب در اجسام زمین و غیره. 9- مقوله انفعال که ان هیئت تأثر تدریجی اجسام است مانند تأثر و انفعال زمین از خورشید و شنونده از گوینده و خواننده و نفوس از هیأت حسن و زیبایی و معنوی عالم . اکنون به تشریح برخی از آن ها می پردازیم: عدد: با این که اتصافش در خارج است ولی عروضش خارجی نیست. من باب مثال ابتدا خدا حضرت آدم را خملق کرد، بعد همسرش را. آیا در این جا غیر از وجود این دو، شیء خاصی به نام عدد دو تحقق می یابد؟ تا زمانی که حضرت آدم تنها بود عددی نبود (چون عدد کمیت است و قابل انقسام و «یک» چون مبدأ اعداد است و قابل قسمت نیست عدد محسوب نمی شود) وقتی هم انسان دوم را خلق کرد آن هم یک انسان بیش نبود ولی وقتی این دو با هم تحقق می یابد، می گوئیم: «دو تا». آیا این «دو» چیزی زائد بر آن انسانهاست یا این ذهن ماست که این ها را با هم مقایسه می کند و آن را انتزاع می کند؟ وقتی خدا فرد سوم راذ هم خلق کرد ذهن عدد سه را انتزاع می کند نه این که عدد د از بین می رود و چیزی به نام سه موجود می شود. این خاصیت معقولات ثانیه است، بنابراین عدد ماهیت نیست .از شواهد دیگر این است که عدد بر عدد میتواند حمل شود: می شود گفت دو تا «دو». در این جا هر یک از دو جفت عدد دو را دارند و مجموعاً عدد چهار را ، ولی اگر هر جفتی را جداگانه در نظر بگیریم دو جفت خواهیم داشت. اینها وابسته به نظر ماست ولی اگر ماهیت حقیقی بود تابع نظر ما نبود. پس عدد ماهیت نیست و جنس ندارد. کم متصل: به نظر می رسد که کمیت متصل هم نحو? وجود جسم است . یعنی جسمی که درخارج داریم نحو? وجودش طوری است که قابل انقسام، یعنی دارای امتداد است . منتهی ما گاهی امتداد جسم را یک جا در نظر می گیریم و می گوئیم حجم دارد و گاهی توجهمان را به یک سو جلب می کنیم و می گوئیم سطح دارد و گاهی هم به منتهی الیه سطح توجه می کنیم و می گوئیم خط دارد . این تعدد حجم و سطح و خط، تابع نظر ماست و الا جسم در خارج یک وجود بیشتر ندارد و یک ماهیت بیشتر موجودنیست و آن ماهیت جسم است و جسم بودن بدون امتداد اصلاً معنی ندارد . اصلاً حقیقت جسمیت یعنی جوهر قابل انقسام و دارای سه بعد، نه این که جوهری تحقق یابد و بعد عرضی به نام امتداد یا سطح یا حجم و ... بر آن عارض شود. پس اختلاف مفاهیمی که از یک شیء انتزاع می شود دلالت بر تحقق چند ماهیت در طول یا عرض هم نمی کند بلکه این تابع نظر ماست . مؤید این مطلب این که ما حجم را از حدود جسم یعنی از منتهی الیه وجود جسم به دست می آوریم؛ سطح را ازمنتهی الیه حجم، خط را از منتهی الیه سطح و نقطه را از منتهی الیه خط انتزاع می کنیم. پس این ها در واقع از منتهی الیه جسم از جهات مختلف انتزاع می شوند و منتهی الیه، یا طرف، امری عدمی است. یعنی جائی که جسم تمام می شود چیزی دیگر به نام سطح به وجود نمی آید بلکه از آنجا به بعد جسم نیست .در خود سطح هم در انتهای آن که دیگر چیزی نیست خط به وجود می آید. این ها مفاهیمی است که از انتها و جهت تمام شدن انتزاع می شود و حیثیت اینها یک حیثیت عدمی است. البته بعضی بزرگان به این مطلب توجه داشته اند و گفته اند کمیت دو لحاظ دارد: یکی به لحاظ نهایت جسم که از این جهت عدمی است و یکی به لحاظ مقدار که از این لحاظ مقوله کم است و امری وجودی است. ولی همین دو جهت را هم لحاظ کردن تابع لحاظ ماست و خود این تقسیم هم شاهد نظر ماست که چون خط و سطح و ... نهایت وجود جسم حساب می شود ماهیت حقیقی نیستند بلکه انتزاع ذهن ما هستند. به نظر ما کمیت، چه متصل و چه منفصل ، از نحو? وجودشیء انتزاع می شود و به عبارت دیگر کمیت متصل از عوارض تحلیلی?ّ وجود جسمانی است و کمیت منفصل از عوارض تحلیلی? عامه می باشد. زمان: در مورد زمان گفته اند که کم متصل غیر قار و مقدار حرکت است. قول مورد قبول بین فلاسف? ما هم همین است. زمان مقدار بی قراری است که عارض جسم متحرک از آن جهتی که حرکت دارد می شود. شکی نیست که زمان امر ذهنی محض نیست: ذهن ما نیست که بین گذشته و آینده یک چیزی را اعتبار می کند و گرنه زمان بر اشیاء خارج، از آن جهت که خارجی اند، حمل نمی شد. ولی می توان گفت که زمان ماهیت خاصی از سنخ اعراض نیست بلکه در جای خود ثابت خواهد شد که حرکت خودش نحو? وجود است . قوام حرکت به امتداد خاصی است که اجزاء مفروضش در آن می گسترند یعنی سیلان وجودی است و از همین سیلان است که ما زمان را انتزاع می کنیم. پس زمان هم در واقع بعدی از ابعاد وجود جسمانی است. یعنی موجود جسمانی همانطور که سه بعد محسوس (طول و عرض و ضخامت) دارد یک بعد سیال هم دارد. ما معمولاً نظرمان را به ابعاد محسوس? جسم می دوزیم و از بعد دیگرش غافل هستیم ولی اگر دقت شود می بینیم بعد دیگری هم دارد . این ابعاد سه گانه را به کمک حس به آسانی می شود شناخت ولی ما حس زمان شناس نداریم، اما عقل می تواند وجود زمان را اثبات کند. در جای خود ثابت خواهد شد که موجودات مادی نحوه وجودشان حرکتی است و حرکت بدون زمان نمی شود پس زمان هم از نحو? وجود انتزاع می شود. پس هم? انواع کمیت متصل، نحو? وجود موجود جسمانی هستند که ذهن هر یک از جهات را به خصوصها مورد توجه قرار می دهد و مفهومی می گیرد، که این مفهوم به نظر ما ازمعقولات ثانی? فلسفی است. همچنین اضافه و مقولات نسبی نیز مفاهیمی هستند که از مقایس? بین دو یا چند چیز به دست می آیند و صرف نظر از مقایس? ذهنی ما بازاء خارجی ندارند، پس هم? آنها از معقولات ثانی? فلسفی می باشند. باقی می ماند جوهر و کیفیت که این دو نیز مفهوماً از معقولات ثانیه هستند ولی مصادیق آن ها ماهیات نوعیه است. کیفیت استعدادی: غیر از کیفیت نفسانی و کیفیات محسوسه اقسام دیگری را ذکر کرده اند که یکی از آنها «کیفیت استعدادی» است. یک جسم برای تبدیل شدن به شیء دیگر بایدمراحلی را بگذارند. این مراحل از نظر قرب و بعد و شدت و ضعف با هم تفاوت دارند. مثلاً نطفه برای اینکه تبدیل به انسان شود باید مراحلی را بگذراند. وقتی این مراحل را با هم می سنجیم می بینیم بعضی به انسان بودن اقرب و بعضی ابعد است. پس کیفیت و حالتی در ان هست که قابل شدت و ضعف است و از آن به استعداد و آمادگی، تعبیر می کنیم. این آمادگی یک صفت وجودی است که این شیء دارد و به آن «امکان استعدادی» می گوئیم. این که می گوئیم امکان استعدادی دارد و آماده شده است چه مقوله ای است؟ پاسخ فلاسفه این است که کیفیت خاصی است. اما به نظر اما این امکان استعدادی یک امر انتزاعی است و یک عرض حقیقی در خارج به نام امکان استعدادی نداریم، البته برای امکان، معانی مختلفی ذکر کرده اند: امکان ذاتی، امکان وقوعی، امکان بالقیاس و امکان استعدادی. سایر امکانها را، فلاسفه، قبول دارند که از قبیل معقولات ثانیه است یعنی ماهیت ندارد. مثلاً وقتی می گوئیم «انسان ممکن الوجود است» نمی گویند ماهیتی به نام امکان در انسان هست بلکه این مفهومی است که عقل انتزاع می کند یعنی نه وجود و نه عدم برای انسان ضرورت ندارد . اما دربار? امکان استعدادی بسیاری از فلاسفه، مخصوصاً مشائین، قائلند که ماهیتی است در خارج و از قبیل معقولات اولی است. به نظر ما عقل به کمک تجربه ملاحظه می کند که برای تحقق صورت یا کمالی در یک موجود شرائطی لازم است: برای این که روح در جنین دمیده شود باید شرائطی باشد، باید اندامها و قلب و کبد و ... مهیا باشند. این قبیل شرائط یک وقت ممکن است با هم تحقق یابند و یک وقت طوری است که پیدایش هر کدام در گرو معداتی است و تدریجاً تحقق می یابد. و موانعی هم باید برطرف شود و به حدی برسد که قابلیت قابل، تام باشد. یعنی مجموع شرائط وجودی، موجود و تمام موانع، مرتفع شود . از این حالت ما مفهوم استعداد را انتزاع می کنیم و می گوئیم «مستعد» است، یعنی شرائط موجود و موانع مفقود شده است. این استعداد، ماهیت دیگری غیر از اجتماع شرایط و فقدان موانع نیست. بنابراین، امکان استعدادی مفهومی انتزاعی است و خودش ما بازاء عینی ندارد و وجود شرایط و فقدان موانع، منشأ انتزاع آن می باشد. مقوله أین این نسبت شیء به مکان است و مکان یا حقیقی است چون نسبت آب به کوزه که مکان حقیقی اوست یا غیر حقیقی است چون سلطان در کشور که کشور مکان اعم از حقیقی است برای سلطان ( و در حقیقت مکان بحث است) برخی مکان جسم را سطح باطن حاوی محیط بر سطح محوی دانسته اند مانند سطح حوض حاوی اب که مکان آب محوی در حوض است و این رأی معلم اول ارسطالس است و بر این قول اشکال شده که لازم آید جسم کل و فلک محیط را که چیزی محیط بر او نیست مکان نباشد و حال آن که جسم بی مکان مجال است و برخی مکان جسم را اتکاء و اعتماد جسم گیرند که اگر کسی بر روی سنگی بایستد تنها آن سنگ را مکان او دانند نه تمام فضای محیط بر او را و این رأی متکلمین است بر این قول اشکال شده که لازم آید اجسام در فضا دارای مکان نباشند و همچنین کرات آسمانی و اجرام فلکی بی مکان باشند و حال آن که جسم بدون مکان محال باشد (بعضی متکلمین) مکان را موهوم دانسته اند چنانکه زمان را امتداد و کشش موهوم گفته اند و هر دو باطل است (افلاطون الهی) مکان را بعد مجرد نافذ در تمام ذرات جسم متمکن دانسته یعنی مکان آب سطح درونی حوض نیست چنانکه ارسطو گوید بلکه آن مقدار از بعد ما بین سطوح حوض است که مجرد از متمکن و ازماده شاغل است پس مکانی بعدی است که ماده جسمانی نداشته و جسم به تمام اجزا در آن متمکن شود و بنابراین قول فضای کلیه عالم بعد مجرد است و تمام اجسام فلکی و عنصری بسیط ومرکب و جسم کل و فلک کلی که فلک محیط است نیز در مکان باشد و نیز اجسام متحرک چون استقرار در حال حرکت ندارند به قول ارسطالیس مکان معیین ندارند ولی بنا بر قول افلاطون دارای مکان معین و مکان آنها به حرکت آنها متحرک است و این را حکم فطرت دانسته لذا بعد مفطور خوانده و اگر از آن بعد مجرد به خلاء تعبیر شود رواست زیرا از ماده جسمانی خالی است اما این مطلب باید معلوم باشد که خلاء نزد حکما، باطل است و آن نه به معنی بعد مجرد افلاطون است بلکه مراد از خلا فضای محدود به سطوح اجسام و خالی از هر گونه ماده جسمانی است این خلاء باطل ومحال است مشبتین گویند اگر خلاء نبودی یا حرکت محال یا به حرکت یک جسم همه عالم متحرک شدی و این هر دو محال است. مقوله متی یکی از مقولات اعراض را مقوله متی شمرده اند متی هیئت بودن اشیاء در زمان و حالت نسبت داشتن به زمان است و وقوع اشیاء در زمان نه درآن چنانکه حرکات عالم و متحرکات در زمان هستند و زمانی نه آنی بخلاف و صولات و انقطاعات که آنی هستند مثلاتیری که حرکت می کند تا به هدف رسد از ابتداء و انتهاء سیرش در زمان واقع است ولی وصول آن نقطه نشانه آنی است و انقطاع و انفصالش هم از نقطه ای آنی است اما کلیه حوادث زمانی که دست خوش حرکت است واقع در زمان است و زمان حوادث هم مانند مکان گاهی مطابق و خاص است مانند کتابت و خیاطت زید در یک ساعت و گاه غیر مطابق و اوسع و عام است مانند آن که گوئیم تولد شاه محمود در فلان قرن بوده و ابوعلی و فردوسی و حافظ در فلان قرن و قرن زمانی اوسع و عام نسبت به حادثه مذکور است مانند بودن سلطان درمدینه و ربان در سفینه که ظرف مکان اوسع است و ما چنانکه در بحث زمان گفتیم اصل زمان وجودش ذهنی و مقوله متی که نستب به زمان است به طریق اولی امر ذهنی است پس مقوله متی از اعراض محمول بالضمیمه نیست و خارج محمول است مانند وحدت و حدوث و امکان اشیاء که وجودشان ذهنی است و عرضی خارجی المحمولند. مقوله وضع یکی از مقولات عرضیه وضع است و وضع دارای سه معنی است یکی قابل اشاره حسی بدین معنی گوئیم نقطه ذی وضع است چون قابل اشاره است یکی وضع به معنی تمام مقوله یعنی حالت نسبت اجزاء جسم بعضی با بعض و نسبت آن به خارج از آن جسم چنانکه گوئیم شهر تهران نسبت فلان خیابانش به فلان شرقی و این شهر نسبت به اصفهان شمالی است این دو نسبت که یکی نسبت بعض شهر به بعض دیگر است و یکی نسبت تمام شهر به خارج از آن وضع به معنی مقوله است مثلاً اگر شخصی از صندلی بر روی زمین بنشیند نسبت اجزاء به بدنش به یکدیگر و به خارج متغیر شده تغییروضع به معنی تمام مقوله یافته است و یکی وضع به معنی بعض مقوله و آن یک نسبت است که نسبت اجزاء جسم است به خارج و به این معنی گوئیم زمین را مثلاً حرکت وضعی است مانند سنگ آسیا و چرخی که گرد خود می گردد که نسبت اجزاء آن با خود جسم تعبیر نمی کند ولی در حرکت دوری نسبت اجزاء با خارج تغییر می پذیرد یعنی جزء شرقی جسم عربی و جزء غربی شرقی می شود این وضع بعض مقوله است و کلمه وضع به معنی قرارداد و به معنی جعل نیز آمده است. مقوله ملک مقوله ملک (جده و له نیز گویند) هیئت احاطه جسمی به جسم دیگر است که جسم محیط به انتقال محاط منتقل شود مانند هیئت احاطه عبا و جامه بر انسان که به حرکت انسان متحرک می شود. این مقوله هم امر ذهنی است نزد حقیر و موجود در خارج نیست پس از اعراض که (محمول بالضمیمه اند) نتوان دانست اما ملک و مالکیت فقهی از مقوله اضافه است نه از مقوله ملک فلسفی زیرا مالکیت نسبت متکرره است. عالمِ اعراض و عالمِ حقایق عالم اعراض، همان عالم ماده است و مادیات است؛ اما عالم حقایق، عالم عقول است و ارواح است. عالم اعراض، قشر و عرض است؛ ولی عالم حقایق، لب و حقیقت است. عالم اعراض، متقوم به عالم حقایق است، و عالم حقایق، مقوم عالم اعراض است. عالم اعراض و حقایق، نسبی هستند؛ به این معنا که هر عالمی نسبت به عالم بالاتر، عالم اعراض نامیده می شود و نسبت به عالم پایین تر، عالم حقایق محسوب می شود؛ مثلاً عالم عقول و نفوس، نسبت به عالم ماده، عالم حقایق هستند؛ اما نسبت به عالم ربوبی، عالم اعراضند. عَرَض و هیولی هیولی همان ماد? اولی? عالم است که همواره محل توارد صور مختلف میگردد. هیولی از جهاتی با عرض تفاوت دارد؛ از جمله آن که هیولی امری است بالقوه و دارای وجودی مبهم، که وجود بالفعل آن، به وسیل? صورت، تحصل پیدا می کند؛ به این معنا که صورت یک نحوه ازوجود هیولی است، برخلاف عرض که تحصل آن به نفس موضوع نیست، بلکه موجودیت آن، تابع وجود موضوعش است. عرض، وجودش در شیئی است که متقوم بنفسه باشد؛ اما هیولی وجودش به سبب شیئی است که متقوم بنفسه باشد. به بیان دیگر، عرض، موجودِ «فی شیء» است؛ مانند ابیض که موجود در چسم است؛ اما هیولی مانند «بشیء»است. بین عرض و هیولی، در خست وجود و ضعف حقیقت آن ها اشتراک است؛ ولی از جهت های دیگر، با هم فرق دارند . عرض از آن لحاظ که متمیز از وجود موضوع است، بر هیولی برتری دارد؛ چون هیولی «مبهمه الذات و غیر متمیزه الوجود» است. بدین سبب، عرض بر او فضیلت دارد؛ اما از این لحاظ که عرض، خارج از قوام ذات موضوع است و هیولی داخل در قوام ذات موضوع است، هیولی بر عرض برتری دارد. عَرَض و عرضی العرض هو الموجود فی شیء غیر متقوّم به لا کجزء منه، و لا یصحّ قوامه دون ما هو فیه عرض چیزی است که در شیء موجود است که آن شیء متقوم به عرض نیست، نه مثل جزء برای آن است و نه صحیح است قوام آن عرض به غیر آن شیء. مانند سواد و بیاض که وجود ان ها فی نفسه، عین وجود معروضشان است و بدون معروضشان قوام ندارند و هرگاه در خارج یافت شوند، ناچار در موضوعی از موضوعات خواهند بود . عرض فی حد نفسه، عرض است و امکان ندارد که جوهر شود؛ ولی عرض امکان دارد که جوهر باشد؛ زیرا عرض موجودی است خارج ازذات شیء و شیء خارجی نمی تواند داخل در ذات چیز دیگر باشد؛ اما عرضی می تواند جوهر باشد؛ مانند حیوان که در عین حال که عرضی انسان است، یعنی بر انسان عارض می شود، جوهر انسان نیز هست و داخل در ذات انسان است. بین عرض و عرضی به اعتباری دیگر نیز فرق وجود دارد؛ زیرا نسبت عرض با موضوع، از قبیل ماهیت بشرط لا است. لذا عرض بر موضوع، قابل حمل نیست؛ مانند بیاض اما نسبت عرضی با موضوع، از قبیل ماهیت لا بشرط است لذا بر موضوع خود قابل حمل است؛ مانند انسان ابیض است که ابیض هم عرض است و هم عرضی. فرق دیگر آن است که نسبت عرضی به موضوع و معروض آن،گاهی نسبت جزء و کل است. به عبارت دیگر، بین این دو، نسبت مقوم و متقوم برقرار است؛ مانند نسبت حیوان که عرضی، مقوم و جزء انسان است و انسان متقوم به آن است؛ ولی نسبت عرض به موضوع نسبت حال به محل است. خلاصه عرض همیشه عرض است؛ ولی عرضی گاهی جوهراست. عرض، ماهیت بشرط لا است، ولی عرضی ماهیت لا بشرط است. عرض بر موضوع، قابل حمل نیست؛ ولی عرضی بر موضوع قابل حمل است. نسبت عرضی به موضوع، گاهی نسبت جزء و کل و مقوم و متقوم است؛ ولی نسبت عرض با موضوع، حال و محل است. عرض مفارق و عرض لازم عرض مفارق آن است که هم خارج از ذات معروض است و هم قابل انفکاک از آن؛ اما عرض لازم، آن است که خارج ازذات معروض است، ولی قابل انفکاک ازمعروض نیست و لازم? ذات معروض است. در عرض مفارق، صرف تصور ماهیت برای انتزاع آن کافی نیست، برخلاف عرض لازم که صرف تصور ماهیت برای انتزاع آن کافی است؛ مانند زوجیت که عرض لازم برای اربعه است و صرف تصور آن، مستلزم تصور زوجیت خواهد بود. خلاصه عرض مفارق، قابل انفکاک از ذات است، برخلاف عرض لازم . عرض مفارق، با صرف تصور معروضش به ذهن نمی آید، برخلاف عرض لازم . نتیجه: به نظر من مباحث فلسفی مباحث بسیار پیچیده ای است که نیاز به مطالعه ی خیلی زیاد و تأمل درآن ها دارد و با مطالعه یک یا چند مجموعه نمی توان به راحتی در مورد، نظریات مختلفی که در مورد این موضوعات ارائه شده نظر دارد در نتیجه گیری کرد . لفظ عرض در مقابل جوهر است و عرض دارای چند مقوله است که به نظر فیلسوفات به 9 مقوله تقسیم می شود که من در این جا به بررسی برخی از آنها در حد توانم پرداختم. منابع: 1- الهی قمشه ای، محیی الدین مهدی؛ حکمت آلهی عام و خاص، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم، 1335. 2- طباطبائی، سید محمد حسین؛ اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 4، انتشارات صدرا، چاپ پنجم، پائیز 1374. 3- کرجی، علی؛ اصطلاحات فلسفی و تفاوت آن ها با یکدیگر، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ دوم، 1381. 4- مصباح یزدی، محمد تقی؛ دروس فلسفه، انتشارات مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چاپ اول، 1363.
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد