عنوان: تعریف فلسفه از دید فیلسوفان گردآورنده: رضا حاج محمد زاده زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی چکیده ذهن انسان همواره سرشار از پرسش های گوناگون بوده است. فکر انسان دارای این قدرت است که با استفاده از کسب اطلاعات از محیط پیرامونش و پردازش آن ها به کسب نتیجه و کشف پاسخ برای این سوال ها بپردازد. انسان با استفاده از حواس پنچ گانه خود به کسب اطلاعات از محیط پیرامونش می پردازد و در این روند ممکن است به دلیل خطای حواس دچار اشتباه شود. فلسفه علمی است که موضوع آن {وجود} است و می دانیم که وجود گسترده ترین و بدیهی ترین موضوع در این جهان (موجود} است. این علم با استفاده از ابزارهای درست اندیشی مثل منطق قادر است به سوالات ذهن انسان با کمترین درصد خطای ممکن پاسخ دهد. در این مجموعه علاوه بر معرفی بیشتر علم فلسفه به طرح دیدگاه های چند تن از فیلسوفان بزرگ درباره تعریف این علم پرداخته شده است. مقدمه گرچه تعبیر علوم اسلامی در موارد مختلف مفهوم خاصی را از نظر گسترش یا محدودیت تداعی میکند، ولی هدف ما از علوم اسلامی دانشهای است که به نوعی با اسلام و معارف اسلامی در ارتباط است و یا در فرهنگ و تمدن اسلامی سابقة طولانی دارد و مسلمانان در ابداع یا شکوفای آن نقش مؤثری داشتهاند. از آن میان فلسفه از دو نظر جزء علوم اسلامی شمرده میشود: اولاً: برابر گفته برخی از بزرگان در کلمات پیشوایان دین بخصوص امیرمؤمنان و حضرت ثامن الائمه، ذخائر بیکران درباره الهیات بیان شده که عمیقترین تفکرات فلسفی در آنها وجود دارد و مایههای اندیشه عقل و فلسفی را در جامعه اسلامی تأمین میکند. ثانیاً: فلسفه به عنوان یک رشته خاصی توسط مسلمانان به اوج و شکوفایی خود رسیده و دهها مسئله جدید فلسفی توسط حکمای بزرگ مسلمان طرح و تثبیت شده است. بنابراین فلسفه جزء عزیزترین علوم اسلامی محسوب میشودکه در این جا به طور اجمال درباره برخی مباحث مربوط به آن بحث میشود: تعریف گرچه درباره تعریف فلسفه مباحث فراوان مطرح است، اما به طور کلی برای فلسفه دو اصطلاح رایج است یک اصطلاح قدما که اصطلاح شایع است برابر این اصطلاح چون فلسفه یک لفظ عام است تعریف خاصی برای آن وجود ندارد و مطلق دانش عقلی را میتوان فلسفه نامید. اما اصطلاح دیگری نیز برای فلسفه وجود دارد که برابر این اصطلاح فلسفه تعریف خاصی میتواند داشته باشد لذا براساس این اصطلاح در تعریف فلسفه گفتهاند: فلسفه عبارت از علم و شناخت موجود از آن جهت که موجود است نه از آن جهت که تعیّن خاصی دارد مثلاً جسم است، انسان یا گیاه است و مانند آن، بنابراین به طور خلاصه فلسفه به آن دانشی گفته میشود که درباره هستی با قطع نظر از مصادق آن بحث میکند. به عبارت دیگر فلسفه آن علمی است که درباره کلیترین مسایل هستی که مربوط به هیچ موضوع خاصی نیست و به همه موضوعات هم مربوط است بحث میکند و همه هستی را به عنوان یک موضوع در نظر گرفته و درباره آن بحث میکند. موضوع موجود به عنوان خودش و فارغ از هر گونه قید و شرط موضوع فلسفه است، اما باید توجه داشت که موجود که به عنوان موضوع فلسفه مطرح میشود مراد مفهوم آن نیست بلکه مصداق خارجی آن مراد است، پس موضوع فلسفه در حقیقت همان واقعیت است که از آن به موجود یاد میشود، فیلسوف بعد از آن که به واقع پرداخت، از دو حال بیرون نیست یا مصداق و آنچه مفهوم وجود بر آن صادق است به عنوان مصداق واقعیت میشناسد و مییابد. و یا افراد ماهیت را مصداق واقعیت میپندارد. در صورت اول موضوع فلسفه او وجود است و در صورت دوم موضوع فلسفه او ماهیة محققه و موجوده است نه ماهیة من حیث هی. فائده کاربرد فلسفه شناخت موجودات است یعنی انسان به وسیله دانش فلسفه میتواند موجود حقیقی را از موجودات خیالی و توهمی تمیز دهد مثلاً میتواند بفهمد چیزی به نام بخت، غول، اتفاق و مانند آن وجود واقعی ندارد و وجود آنان توهمی و خیالی است. از سوی دیگر انسان به روشنی میبیند که خودش وجود دارد، حقایق و پدیدههای در خارج از ذات او نیز وجود دارند و او میتواند به آنها دست پیدا کند و آنها را بشناسد، سلسله نظام هستی، مبدأ هستی، اسماء و صفات او را کاملاً بشناسد. و براین اساس است که گفتهاند: «غایت فلسفة نظری آن است که مشابه نظام علّی جهان خارج، به صورت نظام علمی در نفس آدمی منتقش گردد. حصول تشابه موجود بین دو نظام هستی ـ عینی و علمی ـ در خصوص مادی بودن آنها نیست بلکه در صورت و هئت اشیاء است و منظور از شباهت نیز شبح و امثال آن نیست بلکه صورت و حقیقت خود هستی در روح انسان نقش علمی پیدا میکند. بدین جهت است که برخی از حکما چنین خوش سرودهاند: کسی کو ز حکمت برد توشه ای جهانیست بنشسته در گوشه ای تاریخچه از نظر سیر تاریخی پیشینه فلسفه به طور کلی به دو بخش تقسیم میشود: الف: بیتردید از آغاز تفکر بشر همزمان با آفرینش او بوده است، و هرگاه انسان میزیسته، فکر و اندیشه را به عنوان یک ویژگی جدایی ناپذیر با خود داشته، و هر جا انسانی گام نهاده تعقل و تفکر را با خود برده است. طبیعی است که اندیشههای آغازین، از نظم و تربیت لازم برخوردار نبوده و مسایل مورد پژوهش و تحقیق دسته بندی دقیقی نداشته است چه رسد به این که هر دسته از مسایل، نام و عنوان خاصی و روش ویژهای داشته باشد، گر چه سهم برخی از انسانها در خلق اندیشهها بخصوص اندیشههای فلسفی مربوط به شناخت هستی و آغاز و انجام آن بیشتر از سایر هم نوعانشان بوده و موفقیتهای فراوانی را درباره اندیشههای فلسفی داشته و از خود به یادگار گذاشتهاند که از آن میان از فلاسفه یونان افرادی مثل افلاطون و ارسطو جزء استوانههای فلسفه محسوب میشود و اندیشههای فلسفی متعدد و متینی از آنها به یادگار مانده است. ب: گرچه همان طور که اشاره شد اندیشه فلسفی قبل از اسلام در میان جوامع بشری بسیار مطرح بوده، اما در جهان اسلام این اندیشه رونق و شکوفای خاصی پیدا کرد، بدین لحاظ سیر فلسفه در اسلامی جزئی از سیر علوم در اسلام شمرده میشود، زیرا محققان و نویسندگان تاریخ علوم، به این نکته اذعان دارند که بسیاری از علوم از جمله فلسفه در جهان اسلام سیر تکامل خاصی را پیموده است، نسبت به بعضی مسایل تقریر روشنتر از گذشتگان اراء شده، و نسبت به برخی دیگر تغییرات بنیادین اراء شده و اصلاح گردید، و بسیاری از مسایل عمده فلسفی جدیداً توسط فلاسفه مسلمان ابداع شده و محصول رهآورد اندیشه و فکر تعقل آنان است. بنیان گذاران این مسأله نیز همانند مسأله قبل در دو بخش قابل طرح است: الف: مورخین فلسفه معتقدند که کهنترین مجموعههای که صرفاً جنبه فلسفی داشته یا جنبه فلسفی آنها غالب بوده مربوط به حکمای یونان است که در حدود شش قرن قبل میلاد میزیستهاند. گرچه در عین حال به این نکته نیز باید توجه داشت همان حکمای یونانی از عقاید مذهبی و فرهنگ شرقی بسیار متأثر بودهاند. ب: در حوزه جهان اسلام، برخی از بزرگان با اشاره به این نکته که حیات تعقل مسلمین مقارن با ظهور اسلام و تشکیل جامعه اسلامی است میگوید: آنچه دو قرن بعد از ظهور اسلام و بعثت پیامبر اکرم در جامعه اسلامی پدید آمد، نوعی خاصی از حیات تعقلی است که از آن به حیات فلسفی باید نام برد که ترجمه آثار یونانی آغاز شد گرچه در آن محدود و محصور نگردید بلکه گذشته از شکوفا کردن مسایل قبل، دهها مسأله جدید را که هرگز سابقه نداشت طرح و تبیین گردید، اولین فیلسوف مسلمان که آثار و تألیفات فراوانی دارد و در فهرست ابن ندیم از آن نام برده شده، یعقوب بن اسحاق کِندی متوفای 260 هجری است. و همچنین در جهان اسلام فلاسفه بزرگی ظهور کرده که از آن جمله، ابن رشد، فارابی، بوعلی سینا، ابوریحان بیرونی، شیخ اشراق، خواجه نصیر طوسی، صدرالمتأهلین است که هر کدام مؤسس یک روش فلسفی خاص بودهاند و در رأس یک مکتب فلسفی قرار دارند، وگرنه تعدادی کسانی که به عنوان پیروان آن مکاتب فلسفی هستند بسیار بیشتر از اینهاست. گرچه مسایل فلسفی که در جهان اسلام و توسط فلاسفه اسلامی ابداع و ابتکار شد و در واقع رهآورد فکر فلاسفه اسلامی است فراوان است و در آثار مربوطه به تفصیل بیان شده که برخی از آنها قرار ذیل است: 1. اصالت وجود 2. اثبات اتحاد عاقل و معقول 3. اثبات تجرد قوه خیال 4. مسأله وجود ذهنی 5. حدوث دهری 6. جسمانیت الحدوث و روحانیت البقاء بودن نفس 7. حرکت جوهری 8. امکان فقری 9. وجود رابطی و رابطه 10. بسیط الحقیقه لغت فلسفه این لغت ریشه یونانى دارد. همه علماء قدیم و جدید که با زبان یونانى و تاریخ علمى یونان قدیم آشنا بودهاند مىگویند: این لغت مصدر جعلى عربى کلمه «فیلوسوفیا» است. کلمه فیلوسوفیا مرکب است از دو کلمه: «فیلو» و «سوفیا» کلمه فیلو بمعنى دوستدارى و کلمه سوفیا به معنى دانائى است، پس کلمه فیلوسوفیا به معنى دوستدارى - دانائى است و افلاطون سقراط را «فیلوسوفس» یعنى دوستدار دانائى معرفى مىکند. علیهذا کلمه «فلسفه» که مصدر جعلى عربیز است به معنى فیلسوفگرى است. قبل از سقراط گروهى پدید آمدند که خود را «سوفیست» یعنى دانشمند مىنامیدند. این گروه ادراک انسان را مقیاس حقیقت و واقعیت مىگرفتند و در استدلالهاى خود مغالطه بکار مىبردند. تدریجا لغتسوفیست مفهوم اصلى خود را از دست داد و مفهوم مغالطه کار به خود گرفت و سوفیستگرى مرادف شد با مغالطه کارى کلمه «سفسطه» در زبان عربى مصدر ساختگى «سوفیست» است که اکنون در میان ما به معنى مغالطه کارى است. سقراط بعلت تواضع و فروتنى که داشت و هم شاید به علت احتراز از هم ردیف شدن با سوفیستها، امتناع داشت که او را «سوفیست» یا دانشمند خوانند. از این رو خود را فیلسوف یعنى دوستدار دانش خواند، تدریجا کلمه فیلوسوفیا، بر عکس کلمه سوفیست که از مفهوم دانشمند به مفهوم مغالطه کار سقوط گرفت، از مفهوم دوستدار دانش به مفهوم دانشمند ارتقا یافت و کلمه فلسفه نیز مرادف شد با دانش، علیهذا لغت فیلسوف به عنوان یک لغت اصطلاحى قبل از سقراط به کسى اطلاق نشده است و بعد از سقراط نیز بلافاصله به کسى اطلاق نشده لغت فلسفه نیز در آن ایام هنوز مفهوم مشخص نداشته است و مىگویند ارسطو نیز این لغت را بکار نبرده است و بعدها اصطلاح فلسفه و فیلسوف رایجشده است. در اصطلاح مسلمین: مسلمین این لغت را از یونان گرفتند، صیغه عربى از آن ساختند و صیغه شرقى به آن دادند، و آن را به معنى مطلق دانش عقلى به کار بردند. فلسفه در اصطلاح شایع مسلمین نام یک فن خاص و دانش خاص نیست، همه دانشهاى عقلى را در مقابل دانشهاى نقلى از قبیل لغت، نحو، صرف، معانى، بیان، بدیع، عروض، تفسیر، حدیث، فقه، اصول، تحت عنوان کلى فلسفه نام مىبردند. و چون این لغت مفهوم عامى داشت، قهرا فیلسوف به کسى اطلاق مىشد که جامع همه علوم عقلى آن زمان، اعم از الهیات و ریاضیات و طبیعیات و سیاسیات و اخلاقیات و منزلیات بوده باشد. و به این اعتبار بود که مىگفتند: «هر کس فیلسوف باشد جهانى مىشود علمى، مشابه جهان عینى». مسلمین آنگاه که مىخواستند تقسیم ارسطوئى را درباره علوم بیان کنند کلمه فلسفه یا کلمه حکمت را بکار مىبردند. مىگفتند فلسفه (یعنى علم عقلى) بر دو قسم است: نظرى و عملى. فلسفه نظرى آن است که درباره اشیاء آن چنان که هستند بحث مىکند و فلسفه عملى آن است که درباره افعال انسان آن چنان که باید و شایسته است باشد بحث مىکند. فلسفه نظرى بر سه قسم است: الهیات یا فلسه علیا. ریاضیات یا فلسفه وسطا. طبیعیات یا فلسفه سفلا. فلسفه علیا یا الهیات بنوبه خود مشتمل بر دو فن است: امور عامه، و دیگر الهیات بالمعنى الاخص. ریاضیات چهار بخش است و هر کدام علم علیحده است: حساب هندسه، هیئت، موسیقى. طبیعیات نیز بنوبه خود بخشها و اقسام زیادى دارد. فلسفه عملى نیز بنوبه خود تقسیم مىشود به علم اخلاق، علم تدبیر منزل، علم سیاست مدن. علیهذا پس فیلسوف کامل یعنى جامع همه علوم نامبرده. فلسفه حقیقى یا علم اعلا از نظر این فلاسفه، در میان بخشهاى متعدد فلسفه، یک بخش نسبت به سایر بخشها امتیاز خاص دارد و گوئى یک سر و گردن از همه آنها بلندتر است و آن همان است که بنامهاى: فلسفه اولى، فلسفه علیا، علم اعلى، علم کلى، الهیات، ما بعد الطبیعه( متافیزیک) خوانده مىشود. امتیاز این علم نسبت به سایر علوم یکى در این است که به عقیده قدما از هر علم دیگر برهانىتر و یقینىتر است، دیگر اینکه بر همه لوم دیگر ریاست و حکومت دارد و در واقع ملکه علوم است، زیرا علوم دیگر به او نیاز کلى دارند و او نیاز کلى به آنها ندارد. سوم اینکه از همه دیگر کلى تر و عامتر است. بیان و اثبات این سه امتیاز از عهده این بحثهاى مختصر خارج است رجوع شود به سه فصل اول الهیات شفا و اوائل جلد اول اسفار فلسفه در آغاز همان طور که گفته شد، اساسا فلسفه از اولین روز پیدایش، به معنی عشق به دانایی و خرد و فرزانگی بوده و به علمی اطلاق می شد که در جستجوی دستیابی به حقایق جهان و عمل کردن به آنچه بهتر است،(یعنی زندگانی درست) بود. فلسفه در آغاز حیات خود شامل تمام علوم بود و این ویژگی را قرن ها حفظ کرد؛ چنانکه یک فیلسوف را جامع همه دانش ها می دانستند. اما به تدریج دانشها و علوم مختلف از آن جدا گشتند.در قدیم، این فلسفه که جامع تمام دانشها بود، بر دو قسم بود:فلسفه نظری و فلسفه عملیفلسفه نظری به علم الهیات، ریاضیات و طیبعیات تقسیم می گشت که به ترتیب، علم اعلی، علم وسط و علم اسفل(پایین تر) نامیده می شد. فلسفه عملی نیز از سه قسمت تشکیل می شد:اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن(شهرها)اولی در رابطه با تدبیر امور شخصی انسان بود. دومی در رابطه با تدبیر امور خانواده و سومی تدبیر امور مملکت بود. تعاریف مختلف درباره فلسفه در طول تاریخ، فلاسفه و متفکران، تعاریف مختلفی از فلسفه ارائه کرده اند.برخی از این تعاریف عبارتند از: • ابن سینا: فلسفه، آگاهی بر حقایق تمام اشیا است، به قدری که برای انسان ممکن است بر آن ها آگاهی یابد.(فرهنگ فلسفی) • جرجانی: فلسفه عبارت است از شبیه شدن به خدا به اندازه توان انسان و برای تحصیل سعادت ابدی.(فرهنگ فلسفی) • ارسطو: فلسفه، علم به موجودات است از آن جنبه که وجود دارند.(فرهنگ فلسفی) • فیثاغورس: • فلسفه یعنی دوستداری دانایی.(دائره المعارف بریتانیکا) • فلسفه، مرحله عالی موسیقی است. • افلاطون: • فلسفه، لذتی گرامی است.(تاریخ فلسفه ویل دورانت، صفحه1) • خاستگاه فلسفه، حیرت در برابر جهان است. • فیلسوف به کسی اطلاق می شود که در پی شناسایی امور ازلی و حقایق اشیا و علم به علل و مبادی آن ها است.(فلسفه و منطق، صفحه40) • سیسرون: • فلسفه عبارت است از علم پیدا کردن به شریف ترین امور و توانایی استفاده از آن به هر وسیله ای که ممکن شود. • ای فلسفه! تو زندگانی ما را می گردانی؛ تو دوست فضیلت و دشمن رذیلت هستی؛ اگر تو نبودی، ما چه بودیم؟ و زنگی ما چگونه می گذشت؟(فلسفه و منطق، صفحه 40) • توماس هابز: فلسفه، علم به روابط علی و معلولی میان اشیا است.(مقدمه ای بر فلسفه،صفحه 11) • کریستین وولف: فلسفه، علم بر موجودات ممکن است، یعنی بر هر چه ممکن است، بالفعل حالت تحقق پیدا کند.(مقدمه ای بر فلسفه، صفحه 12) • فیشته: فلسفه، علم علم یا علم معرفت است.(مقدمه ای بر فلسفه، صفحه 12) • هگل: فلسفه، بحث در امر مطلق است.(مقدمه ای بر فلسفه، صفحه 12) • اوبروگ: فلسفه، علم به مبادی و اصول است.(مقدمه ای بر فلسفه، صفحه 12) • هربارت :فلسفه، تحلیل معانی عقلی است.(مقدمه ای بر فلسفه، صفحه 12) • وونت: کار اساسی فلسفه متحد ساختن تمام معرفت هایی است که از راه علوم مختلف بدست می آید، تا به این ترتیب مجموعه واحد و پیوسته ای ایجاد گردد.(مقدمه ای بر فلسفه، صفحه 13) • پولسن:فلسفه مجموعه معرفت هاست که انتظام علمی پیدا کرده اند.(مقدمه ای بر فلسفه، صفحه 13) • ثورو: برای فیلسوف شدن، داشتن افکار باریک و حتی تاسیس مکتب خاص، کافی نیست، تنها کافی است که حکمت را دوست داشته و بر طبق احکام آن زندگی ساده و شرافتمندانه و اطمینان بخش داشته باشیم.(تاریخ فلسفه ویل دورانت، صفحه2) منابع 1/www.andisheqom.com 2/www.daneshname.roshd.ir 3/www.sid.ir 4/www.article.com 5/www.irandoc.com 6/www.mydocument.com
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد