موضوع تحقیق: شـناخـت در فلـسفه اسـلامی
گردآورنده: شمسیه حاتمی
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
چکیده
کنجکاوی و حقیقت خواهی فطری انسان و فعالیت های عقلانی و جولان های فکری او از یک سو و احتمال خطا و گمراهی و نتیجتاً دغدغه های روحی وعدم اطمینان و آسایش خاطر از سوئی دیگر، هر انسان اندیشمند و به ویژه مسئول را برآن می دارد که در میان معرکه آراء صاحب نظران به مطاعه و بررسی عمیق و تحقیق و تأمل مبنایی و گسترده در زمینه شناخت و معرفت دست بزند.
موضوع شناخت شناسی و فهم مکانیسم حصول علم و معرفت گذشته از جذابیت ذاتی اش برای انسان گره گشای برخی معظلات فکری انسان به ویژه در آنجا که واقعیت مورد شناخت، امور غیبی یا مبدأ عالم می باشد.
مقدمه
اگر ذهن و قوانین آن را بشناسیم و از عملکرد آن بی اطلاع باشیم، طبعاً درشناخت اشیاء اشتباه می کنیم و ممکن است بعضی از صفات ذهن را به موجودات خارجی نسبت دهیم و یا برعکس. چنانکه اگر دوربینی عالم خارج را کج و معوج نشان دهدو ما از این ویژگی دوربین مطلع نباشیم، کج و اعوحاج را ممکن است به اشیاء مورد مشاهده نسبت دهیم. بنابراین ضروری است که «ذهن» را به خوبی بشناسیم و با اصطلاح فلسفه جدید شناخت شناسی کنیم. برای رسیدن به شناختی عمیق و بنیادی ناگزیریم به تبیین وتعامل حقیقت و اعمال ذهن بپردازیم؛ و از شعارهای پوچ و بی معنا «ذهنگیری» و «ایده آلیستی» و «خیال پردازی» نباید در خواضلقی راه داد.
تعریف اجمالی شناخت
مختصری درباره تعریف شناخت بحث کنیم، ولی شاید بهتر باشد که ابتدا مقداری درباره شناخت بحث بشود، بعد تعریف گردد. اجمالاً عرض می کنم که، بعضی وقتی می خواهند شناخت را تعریف کنند که شناختن جهان یعنی چه، می گویند شناخت یعنی انعکاس جهان عینی در ذهن، حال این درست است یا نه، بعضی دیگر از یک نظر مدعی هستند که هرچه چیزی را انسان با شناخت تعریف می کند، خود شناخت نیازی به تعریف ندارد، شناخت را فقط باید با یک الفاظ روشن تری توضیح داد. شناخت یعنی آگاهی و آگاهی احتیاج به تعریف ندارد. این اجمال سخن در باب تعریف شناخت است که تا موقعی که محتوای شناخت کاملاً دانسته نشود نمی شود روی تعریفش بحث کرد.
مباحث مربوط به شناخت
یکی از مسائل شناخت مسئله ابزار شناخت است. وسیله انسان برای شناخت چیست؟ منابع شناخت و درجات شناخت وانوع واقسام شناخت از مسائل دیگراست که انواع و اقسام شناخت با درجات شناخت فرق می کند.
مسئله دیگر موضوعات شناخت است، آن موضوعاتی که انسان باید بشناسد و ضرورت دارد (که بشناسد) چه موضوعاتی است؟ مسئله دیگر که از یک نظر شایداز همه این مسائل مهم تر باشد معیار شناخت است، با چه معیاری می توان یک شناخت را صحیح و با ناصحیح دانست؟ معبار بهترین شناخت ها چیست؟ و محتوای شناخت مسئله دیگر ماست. شاید ما در ضمن بررسی این ها به بعضی مسائل دیگر بربخوریم، ولی فعلا ستون فقرات بحث های ما را این ها تشکیل می دهند.
قدمت مسئله شناخت
دنیا، دنیای مکتب و ایدئولوژی است. مکتب و ایدئولوژی بر پایه جهان بینی است و جهان بینی بر پایه شناخت، از این جا انسان به اهمیت مسلئه شناخت پی می برد. آن که ایدئولوژیش مثلاً بر اساس جهان بینی مادی است جهانی بینی مادیش بر اساس نظریه خاصی در باب شناخت است. آن دیگری ایدئولوژی دیگری دارد بر اسا جهان بینی دیگری و آن جهان بینی بر اساس نظریه ای است که در باب شناخت دارد. این است که ما قبل از بحث درباره ایدئولوژی ها، مکتب ها و جهان بینی ها باید تکلیف مسئله شناخت را روشن کنیم. مسئله شناخت یک مسئله بسیار قدیمی است وبیش از دو هزار سال از عمر آن می گذرد، در فلسفه و حکمت اسلامی ما بابی تحت عنوان «نظریة المعرفة» یعنی «نظریه شناخت» نداریم، ولی اغلب مسائلی که در باب شناخت مطرح است به طور متفرقه در مسائل مربوط به علم و ادراک و عقل و معقول، مسائل مربوط به وجود ذهنی و مسائل مربوط به نفس و کیفیات نفسانی مطرح شده است. بنابراین از قدیم به اهمیت این مسئله، کم وبیش پی برده بودند ولی امروز فلسف? دنیای جدید بیشتر و بیشتر در اطراف نظریه شناخت دور می زند.
4- پیشینه بحث: روش تحقیق و ضرورت بحث
شناخت شناسی
او وبکی پدیا، دانشنامه آزاد
شناخت شناسی یا معرفت شناسی شاخه ای از فلسفه است که به مطالع? منشأ، طبیعت، قلمرو و ابعاد گوناگون دانش، ظرفیت توانایی شناخت در انسان، ملاک داوری در مورد حقیقت وجهان خارج و .. می پردازد و با روش کتابخانه ای است که به مطالعه این موضوعات می پردازیم.
تاریخچه
تاریخ علم پر است از مواردی که ابتدا همه درست می پنداشتند، اما بعدها ثابت شد که کاملاً نادرست اند. مانند اعتقاد به گردش افلاک در زمین، اعتقاد به صاف بودن زمین و ... این چنین مواردی بود که دانشمندان را نسبت به نتایج کارهایشان ناامید کرده و انگیزه معرفت شناسی دقیق را تقویت کرد.
منشأ این شاخه از فلسفه به یونان باستان وسقراط افلاطونی می رسد. افلاطون در رساله تئتئوس که گفت وگویی است میان سقراط وریاضی دان جوانی به همین نام به کاوش در چیستی شناخت می پردزاد.
در فلسفه اسلامی نخستین بار در قرن یازدهم هجری و توسط صدرالمتألهین مسائل شناخت شناسانه طرح می گردد و توسط علامه طباطبایی تبدیل به حوزه مستقل فلسفی می گردد، علامه طباطبایی در مقالات دوم تاششم کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» مباحث معرفت شناسانه بدیعی در فلسفه اسلامی طرح می کند.
این مقالات عبارتند از:
مقاله دوم: فلسفه و سفیطه (رئالیسم و ایده آلیسم)
مقاله سوم: علم و ادراک
مقاله چهارم: علم و معلوم (ارزش معلومات)
مقاله پنجم: پیدایش کثرت در علم
مقاله ششم: ادراکات اعتباری
در فلسفه غرب این حوزه با سه اثر مشهور «امانوئل کانت» «نقد عقل نظری» (نقد خردناب)، «نقد عقل علمی» و «نقد قوه حکم»به عنوان یک حوزه مستقل فلسفی طرح گشته و در طول قرون 19 و 20 بیشترین توجه فلاسفه غربی را به خود معطوف داشته است.
انگیزه شناخت شناسی
انسان دانش خود را باور دارد. اما برای این باور دلیل محکمی ندارد، حتی در بسیاری موارد معلوم می شود باورش نادرست است. در این صورت باور انسان شکسته می شود و به حیرت [1] و [2] و ناامنی فرو می رود و گاه بعضی سوالات فلسفی که برایش مهم نبوده مهم می شود. حتی گاه بدیهیات را زیرسوال می برد:
نمونه هایی از خطا در شناخت
خطای حواس
دیدن سراب در بیابان
شکسته دیدن تکه چوبی صاف که در آب فرورفته
خطای عقل
افراد را می توان با شعر و مغالطه فریب داد.
نمونه هایی از زیرسوال بردن بدیهیات
1- شناخت چیست؟
آیا انسان می تواند چیزی را بشناسد؟ آیا می تواند هرگونه چیزی را بشناسد؟ آیا می توان آینده را بشناسد؟ آیا می تواند کاملا بشناسد با همه شناخت هایش حدس و گمان اند؟
وقتی شناخت، از کجا می فهمد که شناخته؟
وقتی فهمید، از کجا می فهمد درست (همان طور که واقعاً در جهان خارج هست) شناخته؟
از کجا می دانیم بعضی کارها مثل دروغ زشت اند؟
از کجا معلوم که ما اکنون خواب نیستیم؟
مسائل اصلی شناخت شناسی
علامه طباطبائی مسائل زیر را مهم ترین مسائل شناخت شناسی در فلسفه اسلامی و غربی می داند:
1- ارزش معلومات
«بحث در این مسأله در اطراف این جهت است، که آیا آن چه ما با حس یا عقل خود می فهمیم علم، واقع و نفس الامر معلوم همهمین طور است، که ما می فهمیم؟ به عبارت اخری، این بحث در اطراف حقیقی بودن ادراکات و مطابقت آن ها با واقع است.[1]
2- راه حصول علم
3- تعیین حدود علم
کاربرد شناخت شناسی
هر پاسخی در این قسمت بر تمام یک فلسفه و یک دین یا نظام باور تأثیر می گذارد.
شناخت فلسفی به انسان دربار? امور جزئی و مشخص آگاهی عرضه نمی کند، ولیکن سه مزیت بارز و متمایز از علوم تجربی دارد.
اولا: شناخت فلسفی دارای یک سلسله اصول عام و جهان شمول است.
ثانیا: روش شناخت فلسفی برهان و استدلال است.
فرق دیگری که تحت عنوان، ارزش علمی و ارزش نظری تجربه بحث خواهد شد، این است که شناخت فلسفی بر خلاف شناخت علمی و تجربی، یقین آور است و انسان را به یک سلسله امور یقینی مجهز می کند.
شناخت فلسفی به این صرت مقدم? عمل است که جهت عمل و راه زندگی را مشخص می کند. گزینش و ایدئولوژی انسان جیزی بی ارتباط با شنخات فلسفی او نیست. شناخت فلسفی می تواند به کسی روح و نشاط دهد و می تواند او را به پوچی و سردرگمی بکشاند. اختلاف دو فلسفه اختلاف دو طرز زندگی نیست، بلکه اختلاف دو نوع زندگی است، اختلاف دو «راه» است نه اختلاف دو روش برای پیمودن یک راه، فلسفه داشتن یعنی گزینش «راه».
فلسفه حتی برای علم راه و هدف مشخص می کند. چرا علوم جدیدی به جای شناخت طبیعت به استخدام و بهره برداری از طبیعت پرداخته اند؟ چرا کلی? پدیده ها را از نظرگاه کمّی و ریاضی مورد بررسی قرار می دهند؟ اگر میان زمینه و علت فرق گذاشته و سعی کنیم علت را بیابیم و شرایط و زمینه ها را کنار بگذاریم، جواب را باید درافکار فرانسیس بیکن و دکارت جستجو کنیم. فرانسیس بیکن اعلام کرد که هدف علم باید کسب قدرت واستخدام طبیعت باشد. و دکارت گفت: طبیعت یعنی بعد و امتداد، طبیعت تجسّم اعداد و یا اعداد تبلور یافته است. پیشرفت علم منوط به این است که اعدا زبان علم باشند، بنابراین هدف علم و زبان آن را دو فیلسوف مشخص کردند.
تأثیر شناخت فلسفی را در ایجاد بعضی از تمدن های بشری نمی توان انکار کرد. و همچنین آثار افکار و فلسفه های تجربی را ی توان به وضوح درکتابهائی که به نام کتب مذهبی !! منتشر می شود مشاهده کرد. نباید به این خیال خام دل خوش داشت و فلسفه های صادراتی را به حال خودشان رها کرد.
بنابراین در آموزش فلسفه اولاً باید کوشید که مفاهیم فلسفی را به خوبی در نظر آورد و دقت کرد که منظور فیلسوف از این مفاهیم چیست؟ تا ادراک صحیحی از «تصورات» فلسفی نداشته باشیم قضاوت درستی در «تصدیقات» نخواهیم داشت. ثانیاً: چون فیلسوف از مفاهیم شروع می کند و در صدد اثبات مصادیق است باید بحث فلسفه از شناخت ذهن شروع شود، تا ذهن را نشناسیم فلسفه نخواهیم داشت.
5- تعریف شناخت شناسی و مسئله شناخت در فلسفه اسلامی:
پیش از آن که به تعریف علم شناخت شناسی بپردازیم لازم است توضیحی پیرامون واژه شناخت بدهیم این واژه که معادل کلمه معرفت در زبان عربی است کاربردهای مختلفی دارد و عام ترین مفهوم آن مساوی با مطلق عام و آگاهی و اطلاع است و گاهی به ادراکات جزئی اختصاص داده می شود و زمانی به معنای بازشناسی به کار می رود چنانکه گاهی هم به معنای علم و آگاه یو اطلاع است و گاهی به ادراکات چزئی اختصاص داده می شود و زمانی به معنای بازشناسی به کار می رود چنانکه گاهی هم به معنای علم مطابق با واقع و یقینی استعمال می گردد. درباره معادل های خارجی آن نیز بحث هایی از نظر لغت شناسی و ریشه یابی لفظ شده که نیازی به ذکر آن ها نیست.
اما شناخت به عنوان موضوع علم شناخت شناسی ممکن است به هر یک از معانی یاد شده یا جز آن ها در نظر گرفته شود و در واقع تابع قرارداد است ولی نظر به اینکه هدف از بررسی مسائل شناخت اختصاص به نوع خاصی از آن ندارد بهتر این است که همان معنای راعم و مساوی با مطلق علم اراده شود. مفهوم علم یکی از روشن ترین و بدیهی ترین مفاهیم است و نه تنها نیازمند به تعریف نیست که اساساً تعریف آن امکان ندارد زیرا مفهوم واضح تری از آن وجود ندارد که معرفت آن واقع شود وعباراتی که به عنوان تعریف علم و معرفت در کتاب های منطقی یا فلسفی به کار می رود تعریف حقیقی نیست و منظور از ذکر آن ها یا تعیین مصداق مورد نظر در علم یا در مبحث خاصی است چنانکه منطقین علم را به حصول صورت چیزی در ذهن تعریف کرده اند و فایده آن تعیین مصداق مورد نظر ایشان یعنی علم حصولی است و یا اشاره به نظریه تعریف کننده درباره بعضی از مسائل هستی شناختی مربوط به آن است چنان که بعضی از فلاسفه می گویند علم عبارت است از حضور مجردی نزد مجرد دیگر یا حضور شیئی نزد موجود مجرد تا بدین وسیله نظر خود را درباره تجرد علم و عالم بیان کنند.
اگر قرار باشد توضیحی درباره علم و شناخت داده شود بهتر این است که بگوییم علم عبارت است از حضور خود شیء یا صورت جزئی یا مفهوم کلی آن نزد موجود مجرد.
با توضیحی که درباره واژه شناخت داده شده می توانیم علم شناخت شناسی را به این صورت تعریف کنیم علمی است که درباره شناخت های انسان و ارزش یابی انواع و تعیین ملاک صدق و صحت وخطای آن ها بحث می کند.
شناخت و ذهن برای انسان آن قدر بدیهی و روشن هستند که اصلاً به تعریف احتیاج ندارند. مگر اینکه با الفاظ مشابهی اسم گذاری شوند، مثلاً گفته شود شناختن یعنی درک کردن و کشف خارج. شناختن یعنی بیرون نمائی مانند آئینه که غیر از خود را نشان می دهد و نمی تواند در حالی که آئینه است صفت بیرون نمائی را نداشته باشد. علم داشتن یعنی با چیزی رابطه کاشفیت داشتن. با انکار کاشفیت و بیرون نمائی شناخت در حقیقت خود شناخت را انکار کرده ایم.
شناختن همواره شناختن چیزی است و معنی ندارد که شناخت و علم باشد و شناخته شده و معلومی نداشته باشیم و حتی هنگامی که ذهن خطا می کند در حقیقت شیئی را به جای شیئی دیگر می شناسد ولی در همان حال شیئی را تصور کرده است. دلیل شناخت خود شناخت است. اعتقاد به شناختی با شناختی دیگر مقدور است. به این معنی که انسان به طور اجمال اعتقاد دارد که اشیاء را می شناسد و به این شناخت خود شناخت دارد.این یقین از اعتماد و اعتقاد ضمنی به کاشفیت و بیرون نمائی شناخت سرچشمه می گیرد. اگر کسی به این اعتقاد شک کند ناگزیر باید برای یافته ها و معلومات خود هیچ ارزشی قائل نشود و امکان معرفت را غیرممکن بداند و هیچ حکیم نکند، حتی اعتقاد به شک و نسبیت شناسائی را به صورت قطعی و یقینی نپذیرد.
اقسام شناخت
خلاصه
1- دکارت سنگ بنای شناخت یقینی را علم به وجود شک قرار داد و خواست از این راه وجود شک کننده روح انسان را اثبا کند سپس وضوح و تمایز را به عنوان معباری برای بازشناسی اندیشه های درست از نادرست معرفی کرد.
2- آغاز کردن از شک برای شروع بحث با شک گرایان صحیح است ولی نمی توان آن را مقدم بر علم به نفس و دلیل وجود آن قرار داد، چنانکه نمی توان وضوح وتمایز را به عنوان معیار شناخت حقیقت پذیرفت.
3- در علم حصولی شخص به وسیله صورت یا مفهوم ذهنی از شیء یا شخص درک شونده آگاه می شود ولی در علم حضوری چنین واسطه ای وجود ندارد.
4- علم هرکس به وجد خودش و به قوای نفسانی و احساسات و عاطف و سایر حالات روانی و به فعلی که بی واسطه از نفس صادر می شود مانند تصمیم واراده حضوری است.
5- صورت ها و مفاهیم ذهنی نسبت به اشیاء و یا اشخاصی که از آن ها حکایت می کنند علم حصولی هستند ولی نفس خود آنها را حضور را می یابد.
6- خطا که عبارت است از عدم مطابقت ادراک با اداراک شونده در جای امکان تحقق دارد که ادراک با واسطه انجام گیرد زیرا در چنین موردی جای این احتمال هست که صورت ادراکی مطابق با واقعیت معلوم نباشد اما در علم حضوری که ذات معلوم مورد شهود عالم قرار می گیرد جای چنین احتمالی نیست و همین است راز خطاناپذیری علم حضوری.
7- علم حضوری یک شهود بسیط است و در آن نه موضوع و محمولی وجود دارد و نه تحلیل و تفسیری ول یهمراه آن یک یا چند علم حصولی تحقق می یابد که ممکن است بعضی از آن ها خطا باشد مانند اشتهای کاذب و مکاشفاتی که همراه با تفسیرهای ذهنی غلط است.
8- علم حضوری دارای مراتب مختلفی است و ممکن است بعضی از آن ها آگاهانه بناشد مانندعلم حضوری اغلب مردم نسبت به خدای متعال.
9- علت اختلاف مراتب علم حضوری یا تفاوت درجات وجودی ذات عالم است مانند اختلاف علم نفس به خودش در مراتب مختلفی که از تجرد پیدا می کند و یا تفاوت مراتب توجه نفس است مانند اختلاف احساس درد در اثر شدت و ضعف توجه.
10- ضعف علم حضوری ممکن است موجب تفسیر ذهنی غلط شود چنانکه کسانی می پندارند که روحشان با بدنشان یکی است با اینکه علم حضوری به آن ندارند.
انواع شناخت
انسان به دو نوع شناسائی کاملاً متمایز از یکدیگر مجهز است. 1- شناخت حصولی یا تصویری 2- شناخت حضوری یا وجودی.
شناخت حصولی دور از ابهام است مثل شناخت و تصوی که از چهر? دوستانتان دارد. علم شما به چهر? دوستتان توسط تصویری است که از وی در ذهنتان موجود است. اگر صورت یا تصویری از وی در ذهن شما حاصل نشود آگاهی از او نخواهید داشت. این نوع علم را حصولی یا تصویری گویند. این اسم گذاری به این دلیل است که حتماً باید تصویری از معلوم (شیء مور شناخت) در ذهن حاصل شود تا عمل شناختن تحقق یابد. اکنون اگر پرسیده شود خود این تصویر شخص مورد نظر را چگونه می شناسیم؟ جواب این است که این صورت در ذهن حاضر است و با ذهن یک موجود واحد را ساخته اند. و شناخت ما از این تصویر برابر است با حضور خود همین تصویر. فرق عمد? ذهن انسان با دوربین عکاسی همین است که دروبین تصویری را روی یک قطعه مقوا می اندازد و این تصویر از نظر ما «نشان دهند?» چیزی است. ولی خوداین تصویر با مقوا دو چیز بیگانه اند و مقوا اصلاً هیچ گونه اطلاعی از این تصویر ندارد. ولی ذهن تصویری از اشایء می گیرد و در عین حال به همین تصویر نیز کاملاًو بدون واسط? تصویر دیگری علم و شناخت دارد. و اگر به این تصویر علم نداشته باشد محال است که عالم خارج را بشناسد. چرا در عین حال که تصویر روی آئینه می افتد، آئینه به شیئی که درمقابل اوست علم ندارد و از جهت آگاهی با دیوار هیچ فرقی ندارد. زیرا آئینه تصویری از خارج گرفته است، و چون نسبت به خود آن تصویر علم ندارد، بنابراین نمی تواند به خارج علم داشته باشد. صرف افتادن تصویر روی شیئی موجب عالم شدن آن شیء نمی شود. باید خودآگاهی به آن تصویر وجود داشته باشد، تا تصویر گویا و نشان دهند? خارج باشد. بنابراین اگر انسان به صور و تصاویر ذهنی اش آگاهی نداشته باشد با تابلوئی که به روی آن تصویری کشیده اند هیچ گونه فرقی ندارد. صرف تصویر از اشیاء گرفتن ملاک و معیار علم و آگاهی نیست، به عبارت دیگر اگر علم حضوری به صور و تصاویر ذهنی نباشد علم حصولی به عالم خارجی بی معنی است. از اینجا بی پایگی و قشری بودن بسیاری از تعاریف دربار? شناخت و آگاهی روشن می شود. به عنوان نمونه این تعریف که: «شناخت عبارت است از انعکاس اشیاء و پدیده های جهان مادی، ویژگی ها، روابط و مناسبات آن ها در مغز انسان».
اگر هم این فرض باطل را بپذیریم که مغز مستقلا شناسنده و درّاک است این اشکال باقی است که صرف انعکاس تصویر به روی شیئی (آن شیئ هرچه که می خواهد باشد، ماده متکامل یا جوهر غیرمادی) موجب شناخت و حصول علم نمی شود چنانکه آئینه به تصویرهای خود علم ندارد. راز این مسأله این است که شناخت وحدت و یگانی بین تصویر و تصویر گیرنده است. شناخت محقق نمی شود مگراینکه عالم و معلوم با هم اتحاد واقعی داشته باشند. در غیر این صورت اگر تصویر به بهترین نحو روی دیوار یا مغز یا نفس یا ... بیافتد ولی تصویر با این ها یکی نشود، علم تحقق پیدا نمی کند.
برای تبیین شناخت باید برای ذهن علم حضوری و یا خودآگاهی و شهود قائل شد تاشناخت تحقق یابد. در علم حصولی به علت اینکه واقعیت معلوم (مثلاً درختی که در خارج وجود دارد) امکان ندارد در ذهن وارد شود، به ناچار تصویری از آن می گیریم ولی در علم حضوری که علم به تصویر ذهنی درخت است و آن تصویر به عنوانیک شیء در ذهن ما موجود است،علم ما به خود شیء (تصویر درخت در رابطه با درخت خارجی تصویر است ولی فی نفسه یک شیءاست نه تصویر) است. به واسطه علم حصولی وتصویری، از درخت شناخت داریم ولی درعلم حضوری به تصویر درخت که به عنوان یک واقعیت در ذهن وارد شده است (برخلاف خود درخت که امکان نداشت وارد ذهن شود) علم داریم.
یکی از ویژگی های علم حضوری این است که بعد از وارد شدن تصویر در ذهن، این تصویر محال است که یک لحظه مورد شناخت علم حضوری قرار نداشته باشد. شما می توانید با علم تصویری یا حصولی به خیلی چیزها علم پیدا نکنید. مثلاً بگوئید من نمی خواهم بدانم که ارسطو چه می گفته و چه شکل وقیافه ای داشته است. اما اگر دانستید که چه شکلی بود و شکل او را تصور کردید، دیگر محال است که این تصویر مورد علم حضوی قرار نگیرد. معنی علم حضوری این است که اگر صورتی پیش نفس حاضر باشد و بلکه با نفس «ترکیب اتحادی» پیدا کرده، حقیقتاً یک واحد شوند، تا وقتی نفس هست این تصویر پیش او وجود دارد اگرچه خواب یا بیهوش باشید، به هرحال نفس دارید و این نفس با خودش آن تصویر را دارد.
واگر هم هیچ اطلاعی از علم حضوری نداشته باشیم، محال است که علم حصولی بدون علم حضوری تحقق یابد. همان طور که اگر از قانون جاذب?عمومی اصلاً بی خبر باشیم طبیعت مطابق قانون خودعمل می کند. عدم اطلاع از این اعمال ذهن حتی اگر در این حد باشد که در حال بیهوشی وخواب هم به سر بریم، در این صورت نیز به تصاویر ذهنی و مهم تر از همه به وجود خودمان (علم حضوری به خود غیر از توجه کردن به خود و در نظر آوردن خود است و به اصطلاح غیراز، خود را در مقابل خود قرار دادن است که توسط علم حصولی انجام می شود) علم داریم، حتی در خواب و بی هوشی. زیرا حقیقت علم یعنی حضور شیئی در پیش نفس. شک نیست که در حال بی هوشی و خواب هم، نفس و تصاویری که از خارج گرفته شده برای خود نفس حضور دارند و بلکه عیناً متحد و یکی اند.
معیار و ملاک شناخت
قبلاً گفته شد که در روی آئینه تصویر می افتد ولی آئینه علم به آن تصویر ندارد. همچنین است عکسی که روی مقوا می افتد و یا شکلی را که روی تابلو می کشیم. ولی انسان به وسیل? تصویری که از شیء خارجی می گیرد می تواند به آن شیء علم پیدا کند. به عبارت دیگر تصویر درخت در آئینه برای خود آئینه، «نشان دهنده» نیست و وجود درخت را برای آئینه آشکار نمی کند. اگرچه همین تصویر برای انسان «نشان دهنده» و کاشف و آشکار کننده درخت خارج است.
ارزش شناخت
1- حقیقت بودن شناخت، عبارت است از مطابقت آن با واقعی که از آن، حکایت می کند و سایر تعاریف، مستلزم خروج از محل بحث است.
2- عقل گرایان، معیار بازنشاسی حقایق را فطرت عقل، معرفی می کنند ولی این معیار نمی تواند مطابقت قضایا را با واقعیات، اثبات کند.
3- تجربه گرایان، معیار حقیقت را تجربه حسی می دانند ولی علاوه براینکه کاربرد این معیار، مخصوص محسوسات است نتیجه ای مطلوب نمی دهد زیرا حاصل تجربه را باید با حسّ، درک کرد که مجدداً نیاز به ارزشیابی دارد.
4- وجدانیات چون انعکاس ذهنی علوم حضوری است و تطابق آن ها را می توان حضوراً درک کرد دارای ارزش صددرصد می باشند.
5- همچنین قضایای منطقی که حکایت از امور ذهنی دیگری دارند با تچربه درون ذهنی، قابل ارزشیابی هستند.
6- تصورات تشکیل دهنده ی قضایای بدیهی از معقولات قاینه هستند که بی واسطه یا باواسطه از علوم حضوری گرفته می شوند و اتحاد آن ها با تجربه درون ذهنی، ثابت می شود زیرا مفهوم محمول آن ها از تحلیل مفهوم موضوع به دست می آید و اثبات اتحاد ان ها نیاز به امر خارجی ندارد. و بنابراین، راز خطاناپذیری بدیهیات اولین هم اتکاء ان ها برعلم حضوری است.
7- واقعیتی که قضایای صادقه باید مطابق آن باشند اعم از واقعیتهای مادّی و مجرّد، و همچنین اعم از واقعیت های ذهنی و عینی است.
8- منظور از نفس الامر، همان محک قضایا است و موارد آن به حسب اختلاف انواع قضایا تقاوت می کند. مثلاً مصداق نفس الامر در قاضای علوم تجربی، واقعیات مادی، و در وجدانیات، واقعیات نفسانی، و در قضایای منطقی مرتبه ی خاصی از ذهن، و در پاره ای از موارد، واقعیت مفروض است.
نسبیت و خطای شناسائی
مطلق یا نسبی بودن شناسائی را به دو طریق و از دو نظرگاه می توان بحث کرد:
در نظر اول:در ادراک حسی به دلیل اینکه شیئی مادی را مورد شناسایی قرار می دهیم و وسائل شناسائی نیز مادی هستند، شناخت مطلق وجزمی و صددرصد مطابق واقع نیست. تصویری که از شیء مادی می گیریم قبل از اینکه به نفس برسد تا نفس آن را درک کند از چشم واعصاب و مغز که مادّی هستند باید بگذرد و تأثیر و تأثّر و فعل و انفعالات این وسائل با تصویر مادی مورد نظر در دگرگونی تصویر مؤثر است و تصویر پس از تغییراتی به نفس می رسد. مثلاً اگر شیئی در مقابل چشم ضعیف قرار گیرد طبعاً نفس بیننده آن را «تار» حس می کند و اگرهمین شیء در مقابل چشم انسان مبتلا به یرقان گذاشته شود نفس آن را زرد حس می کند. بنابراین در ادراک حسی که شیء موردشناخت«عوارض ماده» است و با وسائل مادی شناخت حتی فعل و انفعالات دارند، آن طور که در خارج هستند شناخته نمی شوند، ولی چون این فعل و انفعالات (جر در موار استثنائی مانند معایب وامراض وسائل شناخت) یکنواخت است ما هر شیء را همواره به یک صورت خاص می شناسیم همچنین در ادراک خیالی به علت اینکه شیء مورد شناخت «جزئی» است و همان عوارض شیء محسوس را دارد نسبیت شناسائی و عدم مطابقت صددرصد شیء خارجی با شیء ذهنی هنوز وجود دارد. ولی در ادراک خیالی انسان آزاد است که عوارض و صفات شیء ذهنی را تغییر دهد و مثلاً آن انسانی که اشیاء را به غلط زرد می دید می تواند در خیالش آن ها را تغییر رنگ دهد.
اما د رادراک عقلی نسیت شناسائی وجود ندارد و معقول ذهنی صددرصد با منشأ خارجی آن مطابقت می کند. چون فعل و انفعالاتی که در صفات و عوارض «محسوس» و «مخیل» وجود داشت این جا اصلاً وجود ندارد، زیرا عقل اشیاء را بدون در نظر گرفتن عوارض خاص مثلاً رنگ یا بو یا طعم خاصی در نظر می گیرد واگر هم فعل وانفعالای در این صفات صورت گرفته باشد بازهم تأثیر در تعقل ندارد. مثلاً شیء سبزی که شخص یرقانی زرد احساس می کرد و در تخیل خود می توانست آن را سبز کند و بدین وسیله خطای حس را برطرف کند درعقل بدون رنگ و با حذف تمام جنبه های خاص تعقّل می شود.
لازم? علم داشتن این است که تصور ذهنی و نفس شناسنده از اجراء تشکیل نشده باشند. مقصود از اجزاء صرفاً اجزاء مکانی نیست. شیء مادی علاوه بر اجزاء مکانی اجزاء حرکتی و زمانی نیز دارد. چرا نمی شود روی آب رودخانه در حال حرکت تصویر کشید؟ چون تا بخواهید تصویر را روی آب بکشید، آب مورد نظر رفته است و مولکول های بعدی آب آمده اند. اگر تصویر روی آب جاری که به طور آرام در جریان است، ثابت به نظر می رسد، این اثبات فقط به نظر و در ذهن ما این چنین می نماید. ولی در واقع این تصویر، روی ذرات در حال حرکت است. چه طور ممکن است ذرات که محل تصویر هستند تغییر کنند ولی تصویر ثابت باشد؟ بنابراین اگر نفس دارای حرکت باشد و شامل مرور زمان شود و در هر زمانی شکل عوض کند نمی تواند تصویری از عالم خارج را بر روی خود بیاندازد.
خلاصه اینکه لازمه علم داشتن و مناط شناخت، مکانی و زمانی نبودن ذهن و ذهنیات است. وجود ابعاد مکانی و بعد زمان، موجب جدائی و پراکندگی اجزاء و در نتیجه پنهان بودن و مخفی بودن اجزاء از یکدیگر است.
قید و صفت خاصی تعقل می شود که شامل هر (2) ای می شود اعم از اینکه 2 سیب یا 2 پرتقال یا ... باشد یا اینکه مفهوم دیوار طوری تعقل می شود که هم شامل دیوار سبز یا دیوار زرد می شود و بنابراین مهم نیست که شما در ادراک حسی خود سبز را زرد دیده باشید زیرا مفهوم تعقل شد? دیوار چون کلی است شامل هر دیوار با هر رنگ و هراندازه ای می شود.
بنابراین در ادراک عقلی نسبیت مطرح نمی شود و کسانی که می گویند شناخت انسان نسبی است فقط شناسائی حسی را در نظر گرفته اند. در حالی که مهمترین شناسائی ما شناخت تعقلی است و شناخت های حسی و خیالی راه وصول به شناسائی عقلی هستند. در شناخت عقلی یا تعقلی و ادراک کلیات که اساس اندیش? انسان است، هیچ گونه نسبیت در کار نیست، و ما می توانیم دربار? عالم، تعقل و اظهار قاطعانه بکنیم چنانکه هر انسانی قاطعانه احکامی را صادر می کند. و حتی همان کسانی که می گویند «شناسائی نسبی است» بدین وسیله یک حکم مطلق صادر کرده اند. و سخت از این حکم قاطع و جازم دفاع می کنند. و باید توضیح دهند در حالی که انسان امکان صدور احکام مطلق را ندارد چگونه حکم مطلق و قطعی صادر می کنند؟! و وجود چنین استثنائی را بایدتعلیل وریشه یابی کنند. بنابراین ما احکام مطلق و صددرصد مطابق با واقع داریم.
نظری عمیق تر به مسئل? نسبیت و خطای شناسائی
آنچه که در مور نسبی بودن شناسائی حسی گفته شد طرحی است که متداول است. به این اعتبار، آلت حسی و اعصاب و مغز به علاوه نفس مجموعاً قوه دراکه راتشکیل می دهد. با این فرض شناسائی حسی نسبی است. اما اگر به مسئله با نظری عمیق تر بنگریم خواهیم دید که شناخت حسی هم نسبی نیست. در اینجا ما باید در نظر داشته باشیم که مثلاً در رؤیت اشیاء، چشم و اعصاب و مغز کانال و تونلی اند که تصویر از آن ها حرکت می کندو بعد از گذشتن از این مراحل درک می شود، و علم ادراک حتی در مغز صورت نمی گیرد، این حقیقت را از دلایل غیرمادی بودن ادراکات می آموزیم که درک کننده یا قو? شناسنده امری غیرمادی با داشتن ویژگی «ثبات» است. در حالی که مغز به عنوان یک شیئ مادی علاوه بر آنکه دارای حرکت ذاتی ای است که در جوهرش واقع می شود از حرکت و تقسیم سلول ها و سوخت و ساز آن ها برخوردار است. شناخت واقعی، توسط روح صورت میگیرد و چشم و مغز واعصاب وسایل شناخت است. دلیل این که مغز وسیل? درک است نه درّاکه، علاوه بر دلایل تجرد ادراکات که خواهد آمد، این است که تصویر اشیاء جزئی در مغز واقعاً معکوس است، در عین حال ما شایاء را مستقیم درک می کنیم. البته این نکته نیز مورد توجه قرار دارد که ما توسط لامسه اشیاء را مستقیم لمس کرده و این حقیقت را نیز به مغز می فرستیم و دریافت لامس? ما به دریافت بصری ما کمک کرده و ما اشیاء را مستقیم درک می کنیم اما نکت?مسئله، که نبایید مورد غفلت قرار گیرد،این است که دریافت لمسی ما تصویر معکوس اشیاء خارجی را در مغز ما 180 درجه دوران نمی دهد و تصویر خارجی ای که در شبکی? چشم معکوس می افتد عیناً در مغیر نیز معکوس میافتد. لامسه به نفس خبر می دهد که تصاویر دریافت شده از طریق چشم، خطاست. و این نفس ایت که این تصاویر معکوس را مستقیم درک می کند. در این نکته باید کاملاً دقت شود که اگر تمام حواس به مغز بگویند که تصویر بصری معکوس است باز هم تصویر روی مغز مستقیم نمی شود و فقط نفس است که قدرت دخل و تصرف برای تصحیح شناخت دارد.
در حالت اخیر متوجه می شویم که نفس شیء خارجی را درک نمی کند بلکه تصویر روی مغز را ادراک می کند واین تصویر را با عینک و شرایط خاصی نگاه نمی کند و اگر قبلاً هم با عینک خاصی دیده شده است و رنگ و شرایط خاصی را پذیرفته ، به کمک حواس دیگر این تغییرات خارجی و عوامل تأثیر بخش را کنار می زند و می کوشد شیء را همانطور که هست درک کند. به همین دلیل است که گفته می شود حواس با وجود خطاهایی که دارند می توانند خطاهای خود را با کمک یکدیگر تصحیح کنند.
با قبول اینکه نفس درک کنده و مغز وسیل? درک است، نسبیت شناسائی حسی نیز منتفی می شود. زیرا نفس تصویر روی مغز را درک می کند و این تصویر از کانال مادی ای نمی گذرد که از عوامل خارجی تأثیر پذیرد. در این صورت شناخت، بدون خطا و مطلق است. ولی البته با مقایسه این تصویر با شیء خارجی، موارد عدم تطابق غیرقابل انکار است. بنابراین دو نتیج? مختلف از دو فرض مختلف زیر گرفته می شود:
1- اگر فرض کنیم که اعصاب و عضو حسی و مغز و نفس مجموعاً قو? دراکه را تشکیل می دهد در این حالت شناسائی حسی نسبی است و البته در این صورت نیز شناسائی عقلی مطلق است.
2- اما با دقت در مسئله، در می یابیم که قو? دراکه فقط نفس است. در این صورت نفس تصویر روی مغز را درک می کند و این تصوی بدون تأثیر و تأثر با عوامل خارج از نفس، عیناً درک می شود در این صورت درک شده با مقایسه با تصویر روی مغز مطابق است ولی با مقایسه شیء خارجی خطا است. در اینجا معلوم واقعی تصویر روی مغز است که در این مورد نسبیت شناسائی حسی نیز برطرف می شود.
غیر از دلیل ف.ق گخ بخ ئ. صورت مطرح شد برای اثبات مطلق بودن شناخت می توان دلیل دیگر اقامه کرد: اگر ما حکم نادرست دربا? صفات و خواص و حتی ماهیت و حقیقت شیئی صادر کنیم، در اصل وجود آن شیء اشتباه نمی کنیم، سیبی را کسی زرد یا سبز می بیند و یا حتی کسی پرتقال می بیند ولی همگی متفق القولند که شیئی هست و در اعتقاد به اینکه واقعیتی وجود دارد شک ندارند. بنابراین اختلاف شناسائی در اصل وجود شیء خارجی وجود نداردف ناگزیر احکام جزمی و مطلق داریم.
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |