عنوان تحقیق: محبت
پژوهشگر: ایزانلو
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
مقدمه
آنچه پیش روی شماست حاصل جستاری است که نگارنده در آن به موضوع محبت و عشق و علی الخصوص نتایج آن نظر داشته است. محبت و عشقی که جان عارفان را با شعله های سرکش خویش سوخته و از هر چه ماسوی ا... پاک و بی غش ساخته است. عشقی که از نظر مولانا جلال الدین محمد بلخی از اولش سرکش و خونی بوده است و با نوشیدن خون عاشقان، فربه و فربه تر گشته است و می گردد و از نظر حافظ، آن رند کوچ? رندان شیراز از اولش آسان و فرجامش بسی مشکل افتاده است. عشقی که نردبان آسمان است و پروبال عاشقان و سالکان الی ا... ، عشقی که جسم خاک رابه معراج می برد و از ملکوت می گذراند و به مرتب? اوادنی می رساند. عشقی که در بیان نگنجیده و قلم را سر سِر بشکافد و در یک کلام عشقی که اسطرلاب اسرار خداست.
باشد که ساقی میخانه عشق و عاشق نواز ما را نیز به جرعه ای چند از شراب طهور عشق مهمان کند، تا از او مدد گرفته و فارغ ز رقیب در کنار محبوب، طومار فراغ را در هم بپیچند و با حضرتش همراه شویم و بگوییم:
مردم دید? ما خبر رخت ناظر نیست دل سرکش ما را غیر تو ذاکر نیست
إن شاءالله.
پیشگفتار
مبحث دوستی و در اصطلاح محو شدن صفات حبیب و اثبات ذات محبوب است. عشق و محبت یکی از مهمترین مبانی و اصول تصوف است و این اصل در عرفان مسیحیت و نوافلاطونیان به روشنی دیده می شود که سبب بلند نظری عارف و مودت نسبت به خلق خدا است. مقام محبت، یکی از مقامات عرفانی می باشد که سالک الی ا... ناگزیر از شناخت و عمل به آن می باشد. محبت به هر چیزی همان میل و رغبت به آن چیز است و هر چیزی که در ادراک او لذت و راحت باشد، محبوبی مطلوب می باشد و بر عکس در ادراک هر چیز که نفرت و الم حاصل گردد مغبوض و منفور است، پس اصل محبت ادراک چیزی است که ملایم و موافق طبع مُدرک باشد و از ادراک آن لذیذ پدید آید.
خدای تعالی فرمود: « منسوف یاتی الله بقوم یُحبهم و یحبونه » (5/53) زود باشد که خدا گروهی آرد که دوستشان بدارد و دوست بدارندش. عرفا در تأویل این آیه گفته اند همان گونه که بندگان به خدا عاشق هستند، خداوند هم گروهی از آنان را دوست دارد، و در ردّ این سخن که: حبّ خالق به مخلوق نوعی نیاز است و خدا بی نیاز است می گویند: ضمیر« هم » در « یحبهم » به حروف ابجدی 45 و کلمه آدم هم 45 است و محبت دو جانبه است. عشق و محبت است که آدمی را از موجودات دیگر ممتاز ساخته است. او را محسود و مسجود فرشتگان قرار داده است. به سبب عشق و محبت است که خدای بزرگ « آدم را به صورت خود آفرید » و او را « جانشین » خود قرار داد. موهبت، عشق و محبت لا یوصف و شکافند? قلم است.
هر چه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل باشم از آن
خود قلم اندر نوشتن می شتافت چون به عشق آمد قلم بر خود شتافت( مثنوی )
عشق، راز آفرینش و چاشنی حیات و خمیر مای? تصوف و سر منشأ کارهای خطیر در عالم واساس شور و شوق و وجد و نهایت حال عارف است محبت چون به کمال رسدعشق نام گیرد و عشق که به کمال رسد به فنا در ذات معشوق و وحدت عشق و عاشق و معشوق منتهی می شود و اگر عشق باشد که از مواهب حق است هم به حق می کشاند و می رساند و وصال بردوام، جای دیدارها و لذات زودگذر را می گیرد!
عشق چه از محبت اعم چه اخص در نظر عموم یک دید و ایده به حساب می آید. از آن جهت اخص به حساب می آید که عشق یک پدید? کلی است و عمل در نقش علم بوده و به سان آن عمل می کند به عبارت دیگر عشق خودش یک علم است که از ابتدای خلقت به طرح ها و طرق گوناگونی بیان شده بود و تا ابد بیان خواهد شد. هر کسی از عشق چیزی بفهمد فوراً نظر خود و یا مطلب درک کرده خود از عشق را می خواهد در قالبهای گوناگون بیان می کند. عشقه درختی است که عشق از آن شکوفا می شود و همانند گل چسبنده می چسبد تا نم خود را از دست بدهد و خشک شود. عشقه همانند شیوه ی گل نیلوفری است که بر اثر شکستگی کمر خود و له شدن توسط انسانها از خود شیره اش را بروز می دهد تا آزاد شود. بهتر است بدانیم که عشق یک کلمه ی عربی است برگرفته از مصدر عشقه است.
فصل1 – کلیات
نظرها دربار? محبت
نظر صوفیان
صوفیان به سریان عشق در هم? موجودات به حسب درجه و لیاقت معتقدند و عشق و محبت را یکی از عالیترین مبانی و اصول تصوف می دانند. پس عشق عطیه ای آسمانی است و هم? موجودات در حدّ خود به حق عشق می ورزند و عشق به آفریدگان نیز از آن رهگذر است که پرتو ذات حق اند و مجاز پل حقیقت است.
عشق با این مضموم وسیع و عالی عشقی که مبدأ آن تذکیه و تذهیب نفس و منتهای آن وصول به مکان و فنا در ذات حق است، عشقی که بالاتر از کفر و ایمان و هدفش خیر مطلق و پر کردن جهان از نور و صفا و خدمت و گذشت و محبت است، مفهومی است که صوفیه به عاالم اسلام تقدیم داشته است.
نظر چند عارف
بایزید بسطامی می گوید: محبت اندک داشتن بسیار بود از خود و بسیار داشتن از دوست.
شبلی گفت: محبت آن است که هر چه در دل بود، جز محبوب، همه محو کند.
مولانا گفت: عشق آن شعله ایست چون برفروخت/ هر چه جز معشوق باقی جمله سوخت.
محی الیدین عربی ( ف638 ه ) می نویسد « هر کس عشق را تعریف کند، آن را نشناخته چون عشق شرابی است که کسی را سیراب نمی کند.
به عقید? عارف، عشق بزرگ ترین سرّ و رمز الهی و همه ی مذاهب زاییده ی آن است. هر چه بر بنیان عشق استوار باشد حقیقت، و جز آن وسوسه و قیل و قال و مایه ی تفرقه و ملال است.
روزبهان بقلی شیرازی عشق را به پنج قسمت تقسیم کرده است: الهی، عقلی، روحانی، بهیمی و طبیعی. و برای هر یک خصوصیاتی بیان کرده است. عشق الهی خاص اهل مشاهده، عشق عقلی از آن اهل معرفت، عشق روحانی ، خاص خواص آدمیان ، عشق بهیمی مخصوص اراذل، عشق طبیعی از آن عموم خلق است و عارف معتقد است امانتی که خدا به انسان داده همان عشق است.
نظر عطار
او در تعریف عشق می گوید: که عشق عبارت است از توجه به مکان و زیبایی و چون دل از این مکان نشانی باید بدان عشق ورزید.
نظر خواجه عبدالله انصاری
اگر بسته ی عشقی خلاص مجوی ، اگر کشته ی عشقی قصاص مجوی که عشق آتش سوزان و پری بی پایان است.
از نظر سنایی عاشق پخته کیست؟
از نظر سنایی، عاشقی که در عشق تمام (کامل) می شود دیگر پخته است ودر معرفت دوست از خواص به حساب می آید. او از طمع بریده و عاقبت طلبی را کنار گذاشته ولی آنکه هنوز نیک و بد خود را تشخیص می دهد و سود و زیانش را می سنجد و از سرما و گرمای زمستان و تابستان خبردار است، عاشق نگشته و حلاوت عشق را نسنجیده است.
محبت در کلام مؤلف مشارب الاذواق
در مشارب الاذواق آمده است ای عزیز بدان که نزد این طایفه (عرفا) حقیقت محبتی است از میل جمیل حقیقی به جمال مطلق جمعا و تفضیلا.زیرا انجذاب هر فصلی به اصل خود و انس هر انسی به جنس خود تواند بود و در اخبار نبوی وارد است انّ الله جمیل (و) یحبّ الجمال. و چون جمال صفت ازلی جمیل مطلق است و اسم جمیل مطلقاً جز حضرت جلیل را سزاوار نیست، پس جمیل به حقیقت یکی بیش نبود و هر حسن و جمال که بر صفات وجود افراد ظهور می کند، همه معکوس جمال آن حضرت است که در مجالی استعدادات ظاهر می شود.
محبت در کلام مؤلف مقاصدالسالکین
صاحب مقاصدالسالکین از قول شیخ خود می نویسد تا بنده مؤمن محبت دنیا از دل بیرون نبرد از محبت خداوند برخورداری نیابد. همچنین نقل می کند چون سالک راه را در راه محبت خداوند صدق ظاهر گردد. خداوند تعالی در خزاین خود را براو بگشاید زیرا بلاهای خداوند همگی نصیب اولیاء الله است.
کلام آگوستین در باب عشق
آگوستین از بزرگان مسیحی اعتقاد داشت که خدا انسان می شود تا انسان قادر شود به او عشق بورزد. وی در اواخر زندگیش بر این باور شد که تنها عنایت عشق الهی است که انسان را به سعادت و مقصود می رساند. او در اعترافاتش گفته است قلبهای نا آرام ما تنها در تو آرامش خواهد یافت و می گفت پروردگارا عشق من به تو مبهم نیست بلکه صریح و یقینی است از آن لحظه که کلامت در قلبم نشست تو را عاشق شدم پروردگار من تنها تو مای? تسکین منی... دست غارتگرتغییر افطار و حیات باطنی روح مرا پاره کرده است. چنین خواهد بود تا وقتی ظاهر گردم در آتش عشق تو ذوب گردم و با تو درآمیزم. خدای من خودت را به من عطا کن. عشق خویش را نثارت می کنم اما اگر آن عشق اندک است قوت ده تا بیشتر دوستت داشته باشم.
کلام قشیری در اشتیاق محبت
قشیری می نوسید: عبارت مردمان بسیار است اندر محبت، گروهی گفته اند حب نامی است صفای مودت را که مشتق است از حباب ماء و گفته اند اشتیاق او از لزوم و ثبات بود و گفته اند حب (گوشوار) بود و گفته اند این از حب گرفته اند و گفته اند از حبه ( تخمی که در صحرا روید ) بود.
محبت در کلام صاحب کتاب عرفان الحق
صاحب کتاب عرفان الحق گوید: «ای درویش محبت سرمای? آدمی است و آدمی را بی محبت سودی نیست از خلقت. اگر سرّ وحدت را بیابی از محبت رو نتابی » ابلیس محبت نداشت که سر به سجده آدمی نگذاشت آن فتنه هنوز باقی و آن مردود و یاغی.
سخن غزالی در ارتباط با محبت
بدان که دوستی خدای تعالی عالیترین مقامات است بلکه مقصود همه مقامات این است و غایت بنده آن است که دوستی خدای تعالی بر دل او غالب شود و بدان که همه اسلام را اتفاق است بر آنکه دوست داشتن خدای فریضه است.
کلام ابوعبدالله محمدبن فضل در باب محبت
ابو عبدالله محمدبن فضل که از بزرگان مشایخ خراسان بود. گفته است محبت ایثار است و آن چهار معنی است یکی دوام ذکر به دل و شاد بودن. دوم انسی عظیم گرفتن به ذکر حق. سوم قطع اشتغال کردن. چهارم او را بر خود برگزیدن
ب) انواع محبت
الف- محبت جسمانی: محبتی که انسان به علاوه مفرد می رسد و همیشه خودش را دوست دارد و هر چه موافق طبعش باشد دوست دارد و از آن لذت می برد. مثلاً چشم از زیبایی لذت می برد گوش از صدای خوش و بینی از رایح? خوب و دهان از طعم خوش. و از لحاظ روحی محبت و دوستی با کسی که دوستش دارد و از لحاظ روحی با او تناسب دارد.
ب- محبت روحانی: محبتی است که غیر حواس 5 گانه است و آن از بصیرت باطن ناشی می شود و مافوق لذت های مادی و جسمانی است و اگر این محبت قوت گرفت همان عشق است.
ج) مراتب محبت
عرفا درجات گوناگونی دارند. همان طور که بوعلی می گوید: برخی در مراتب پایین تر قرار گرفته و برخی دیگر بلند پروازانی هستند که در اوج آسمان قرب پرواز می کنند. افرادی که در مراحل پایین تر هستند انتظار کمتری دارند ولی آنها که در مراتب عالی قرار دارند امید بیشتری. منتها انتظار آنها جز محبت الهی چیز دیگری نیست. از خدا، خدا را می خواهند. و از پروردگار محبت او را، و خلاصه می گویند: « خدایا عاشقم، عاشقترم من » و بهترین عبادت عبادتیست که با عشق باشد.
د) مراتب محبت از نظر عرفا
1- هو: آرزومند. 2- علاقه: دلبستگی که از قلب منفک نشود. 3- کلف: افزونی محبت و مقید و مکلف به حفظ آن بودن. 4- عشق: محبت بی حد و اندازه که سبب کوری حواس محب نسبت به معایب محبوب است. 5- شعف: محبت افزون و قلب سوز. 6- شغف: جد فراوان که به غلاف قلب رسد. 7- جوی: محبت باطنی. 8- تیم: محبتی که سبب بی سر و سامانی محب شود. 9- تبل: مرتبه ای که عاشق از فرط محبت بیعار گردد. 10- تولیه: محبتی که سبب گریزعقل شود. 11- هیام: محبتی که به دیوانگی کشد و محب را متحیر سازد و آن مرتبه ی نهایی حب است.
فصل2- نتایج محبت
تجلی انوار حق بر حسب اندازه، ظرفیت و صلاحیت سالک می باشد هر چقدر حجاب های ظلمانی بیشتر شوند نور بیشتری دریافت می کنند.
غیرت
خداوند عزوجل به نقل از حضرت سلیمان می فرماید: آن اسبان را نزد من باز گردانید پس به بریدن ساق ها و گردنشان آغاز کرد. غیرت آن است که از روی منفعت و بخل نسبت به محبوب خود نتواند کسی را که با محبوبش
در تعلق محبت به او شرک می ورزد، تحمل کند. و به خاطر رغبت فراوان به محبوب خود و شدت عزیز و گرامی داشتن او نتواند شکیبایی کند که غیر او عزیز و مورد رغبت باشد. و هی علی ثلاث درجات: الدرجات الاولی غیرة اعابد علی ضائع یستردّ ضیاعة، و یشدرک فواقة و یتدارک تواه.
توضیح: استشهاد به این آیه شریفه بنا بر تفسیری از آیه است که نزد شیعه مردود است و امامان شیعه این تفسیر را رد کرده اند و آن اینکه سلیمان (ع) علاقه ی فراوانی به اسبان پیدا کرد به گونه ای که از ذکر خدا و نمازی که در عصری خوانده باز ماند و آنگاه که به خود آمد غیرت ورزید و خواست تا اسیر، را نزد او بازگرداند تا آنها را از بین ببرد. ترجمه صحیح آیه چنین است: آن اسبان را نزد من بازگردانید پس دست به ساق و گردنهای آنها کشید. غیرت به سه وجه است: درجه نخست، غیرت عابد است بر عملی که ضایع گشته و آنرا در وقت خود به نحو شایسته و بایسته انجام نداده است بدین نحو که زیان و خسارت آنرا بازگرداند. مثلاً نماز فوت شده را قضا کند و از دست رفتن آنها را جبران نماید. مثلا نمازی را که اول وقت خوانده نشده باشد، پیش از تمام شدن وقت بخواند و نابودی و فساد آنرا تدارک نماید، با کفاره دادن و قضا عمل کردن و عمل به آنچه که در شرع برای جبران عمل فاسد شده مقرر گشته است. درجه دوم، غیرت مرید است بر وقتی که از دست رفته است و این غیرت کشنده است زیرا وقت همچون اسبی سرکش است که به سرعت خشمگین می شود و امتناع می ورزد و آنگاه که ابا و امتناع کند به آسانی مطیع نمی شود. به دشواری می توان کنار آن رفت و هر گاه خشمگین شود به کندی باز میگردد و راضی می شود. همه اینها تشبیه و استعاره است و حاصل مطلب آن است که مرید صاحب حال است و وقت برای او وقت مجال است و انس و مناجات با حضرت حق است و از این رو هر گاه وقت از دست برود، تدارک کردن آن میسر نیست چرا هر وقتی را که حضور و مجالست خاص خود است و از این رو همه اوقات مرید پر است. پس در چه وقت از دست رفته را تدارک کند و از این روست که غیرت مرید بر وقت از دست رفته کشنده است.
درجه سوم، غیرت عارف (صاحب شهود) است بر عینی (حقیقتی آشکار که همان حق است که متجلی گشته) که پرده و حجابی از صفات و آثار آن را پوشانده است و این در مقام تلوین میان تجلی و استتار است و غیرت اوست بر سری که زنگاری (از عالم نفس) آن را پوشانده و کدر ساخته و مانع از مکاشفه می شود و از مشاهده بازش می دارد چنان که خدای متعال می فرماید: « کلاّ بل رانَ علی قلوبهم ماکانوا یکسبون- کلاّ انّهم یومئذٍ عن ربّهم لمحجوبون » چنین نیست که می پندارند بلکه آنان در آن روز محجوبند.
غیرت لحظه ای است ولو به اندازه ی نفسی که به امیدی به ثواب الهی تعلق گرفته و یا به عطایی از جانب حق تعالی توجه کرده است چرا که وقت نزد او عزیز و گرانبها ست و بر آن غیرت می ورزد که آن را جز با حضور محبوب و مشاهده ی او سپری نماید و در آن روز به چیز دیگر بپردازد ولو آن چیز امید به ثواب و یا توجه به عطایی از جانب پروردگار باشد!
عزت
آن کس که متمسک به عنایات خداوند گردد، بی یاور نخواهد شد. قدرت الهی نامتناهی است و وجود او بی پایان، نه محدودیتی در توان اوست و نه بخلی در عطای وی. از این رو کسی که محبت الهی در دل دارد و چنگ به عنایات پروردگار زند، هیچگاه محزون نگردد، همانطور که امام سجاد می گوید: « و ما حقّ من اعتصم بحبک ان یخذول و لا یلیق بمن استجار بعزّک ان یسلم او یهمل.
شادمانی اولیای الهی
آن کس که مورد عنایت خداوند باشد، دیگر غصه ای نخواهد داشت.
یار با ماست چه حاجت که زیارت طلبیم دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
عشق الهی نشاط دل عارف است، نور چشم اوست و سرور سینه ی وی. او با عشق خدا زنده است و با مناجات وی آرامش دارد. امام سجاد (ع) در مناجاتش می گوید: یا من انوار قدسه لابصار محبیه رائقة و سجات وجهه لقلوب عارفیه شائفة.
دلداده الهی در مقامی مشکلات و درد دل خود را با خدا در میان می گذارد، اشک می ریزد، ناله می کند، و پس از اندکی با روحی آرام و دلی شاد و قلبی امیدوار بر می خیزد و به کار خویش ادامه می دهد.
الا انّ اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون. الذین آمنوا و کانوا یتقون لهم البشری فی الحیوة الدنیا و فی الآخرة لما تبدیل لکلمات الله ذلک هو الفوز العظیم. ابن سینا ضمن صفات عارف می گوید عارف با نشاط و بشاش و خندان است و سپس علت آن را بیان کرده است و می گوید: چرا با نشاط نباشد در حالی که او مسرور به هر چیزی است زیرا در آن خدای را می بیند و آن را مظهر متجلی خدا می داند.
حیات طیبه
حیات طیبه حیاتی است که سالک به مرتبه اصلی و منزلت اصلی حیات سالک برسد و او مقامی است که او از همه عوامل غیر خدایی تطهیر می شود و خدا به آنها نور خاصی عطا می کند. خداوند در آیه 122 انعام به وضوح اشاره دارد به آنانکه از حیات نازله برخوردارند و کسانی که به آن حیات نرسیده اند، همان مردگانند.
تقوی
تقوی حالتی است که پس از تزکیه نفس و زینت یافتن آن به زیور اخلاق نیک دست می دهد. اصل تقوی و معنی حقیقی آن توجه تام پروردگار و اینکه در هیچ جایی از یاد پروردگار غافل نباشیم.
طلب لقای خدا
لقاءالله آخرین منزل سالکان راه حق و نهایت درجه آرزوی اولیای الهی است. لطیف ترین نکات عرفانی در آن نهفته و پرشکوه ترین سوز و گدازها در مورد آن است. لقای الهی در قرآن کریم بارها به صورت های گوناگونی مطرح شده است.
لقاءالله (انعام 31 و عنکبوت 5)- لقاء ربهم (انعام 154 – فصلت 54) لقاء ربکم (رعد2) لقاء ربه (کهف 110) – لقاء ربنا (یونس 7-5 )- لقائه (عنکبوت 23 ) – ملاقوا ربهّم (بقره 46 )- ملاقوا الله (بقره 249) – ملاقوة (بقره 223) – فملاقیه (انشقاق 6) – یوم التّلاق (غافر 15)
لقای الهی با تعابیر دیگری هم در قرآن کریم مطرح شده است:
رؤیت (نجم 11)- نظر(قیامة 23)- حشر به سوی او (آل عمران 158)- ارتزاق در نزد او (آل عمران 169)، که تفاوتهایی هم ممکن است داشته باشد.
لقاء در لغت عبارتست از روبه رو شدن با شی و مصادف شدن با اوست. البته باید در نظر داشت لقاء فقط جنبه مادی نداشته و از آنجا که خدا درباره حضرت آدم می فرماید:« فتلقّی آدم من ربه کلمات» (بقره 37) و درباره حضرت آدم می فرماید: «والقیتُ علیک محبة منی»(طه 39) و مثال هایی دیگر از این قبیل. در می یابیم لقاءالله برخورد فیزیکی و لقای مادی نیست بلکه برخورد و لقای معنوی است.
گروهی لقای الهی را لقای جسمانی تصور کرده اند ولی این گمان از جهات گوناگون مردود است، زیرا خداوند متعال نه جسم است نه جسمانی در جهتی قرار می گیرد و نه محدودیتهای مکانی دارد از این رو عموم مفسرین شیعه و اکثر مفسرین سُنی با این دیدگاه مخالف بوده و آن را باطل شمرده اند.
فقر
به طور کلی فقر در ذات ممکنات گذاشته شده به نحوی که ذاتاً فقیر آفریده شده اند، چه نسبت به اصل وجود و چه نسبت به مکالمات آن، پیامبر می فرمود: « الفقرُ فخری » و حضرت شهیدان و شهید راه عرفان حضرت اباعبدالله الحسین علیه صلوات می فرماید: « الهی! انا فقیر فی عزای، فکیف لاأکون فقیراً فی فقری.
پس به طور کلی انسان همیشه نیازمند و فقیر است حتی در حال ثروت و غنا. زیرا در همان حال هم وابسته به خداوند می باشد و ذاتاً نیازمند است و انسان در اصل فنا و در دوام آن هم محتاج خداست و فلاسفه می گویند: ممکنات و موجودات در همه حال نیازمندند.
محبت آدمی
امام صادق (ع) از خداوند خواستار است تا در میان اولیاء باشد که امید محبت بیشتری از خداوند دارند. محبت الهی انگیزه محبت آدمی است و علاقه او موجب این عشق است. محبت و عشق به خدا مانند محبت و عشق کودک به مادر خود در خلقت و سرشت آدمی نهاده شده است. همانطور که امام سجاد (ع) فرمود: خداوند متعال موجودات را به قدرت خود ابداع کرد و به مقتضای مشیّت خویش جام? هستی پوشاند و به همان راه که ارادات او بود روان داشت و رهسپار طریق محبت خویش گردانید. محبت دوستان خدا همانطور که ایمان عبارت از محبت الهی است، محبت دوستان الهی هم بخشی از ایمان به شمار می رود. قرآن کریم می فرماید: مردان مؤمن و زنان مؤمن و برخی دوستان برخی دیگرند. رسول اکرم فرموده: و ذوالمؤمن فی الله من اعظم شعب الایمان. دوستی مؤمن با مؤمن برای خدا و در مسیر الهی از بزرگترین شعبه های ایمان است. گمان نشود که چگونه با وجود محبت خدا محبت غیر او در دل جای می گیرد زیرا محبت دوستان الهی در عرض محبت خدا نیست، بلکه در طول آن است.
توفیق در کارها
هدایت از سوی اوست و پذیرش از طرف این، جذبه از سوی اوست و انجذاب از طرف این و محبت از سوی محبوب است و شیدایی از طرف حبیب همانطور که خداوند متعال می فرماید: «یحبّهم و یحبّونهم- خداوند ایشان را دوست دارد و آنها هم خدا را» (مائده-53) نخست یحبّهم را می آورد و سپس یحبّونه را جذبه الهی باعث کشش انسان می گردد و استقبال آدمی هم موجب توفیق بیشتر او می شود همانطور که می فرماید: « والذین جاهدا فینا لنهدینهم سُبُلنا »
داستان امام سجا (ع) و نزول باران
ثابت بنانی که یکی از تابعین و زهاد است می گوید: سالی به حج مشرف شدم و عده ای از عباد بصری هم حضور داشتند. هنگامی که وارد مکه شدیم مشاهده کردیم که مردم از نظر آب در مضیغه می باشند و به علت کمی باران همگان در تحت فشار شدید تشنگی قرار گرفته اند. از این رو اهالی مکه و همچنین حجاج از ما خواستند که برای ایشان دعا کرده و از خداوند نزول باران را بخواهیم ما هم کعبه مشرف شدیم و با خضوع و خشوع از خداوند درخواست کردیم، ولی از اجابت دعا خبری نشد. در این بین جوانی که در تضرّع و زاری بود، به کعبه نزدیک شد و سپس طواف به عمل آورد و سپس رو به ما کرد و اسامی ما را برده و گفت آیا میان شما کسی نبود که خداوند رحمان او را دوست داشته باشد؟ گفتیم: جوان آنچه از دست ما برمی آمد دعا بود ولی اجابت از سوی خداست. فرمود از کعبه دور شوید اگر در میان شما یک نفر بود که خداوند او را دوست می داشت، دعایش را اجابت می فرمود. پس در مقابل کعبه به زمین افتاد و به سجود پرداخت. ثابت بنانی گفت: دیدم در سجده اش می گفت: « و سیدی بحبّک لی الاّسقیتهم العیت. آقای من به محبتی که نسبت به من داری مردم را توسط باران سیراب گردان » ثابت می گوید: هنوز سخن او تمام نشده بود که باران شروع به باریدن کرد، آن هم به قدری فراوان مانند ریزش آب از دهانه مشک، سپس من به آن جوان گفتم: از کجا دانستی خدا تو را دوست دارد؟ گفت: اگر مرا دوست نمی داشت از من نمی خواست به زیارت خانه اش بیایم، وقتی زیارت را خواسته معلوم است که مرا دوست دارد. سپس این ابیات را ایراد فرمود.
من عرف الربّ فلم تغنه معرفة الربّ فداک الشقی
ماضرّ فی الطاعة ماناله فی طاعة الله وماذا القی
مایضع العبد بغیرالتقی والعزّ کلّ العزّ للمتّقی
کسی که خدا را نشناسد ولی معرفت او برایش نقعی نداشته باشد او بدبخت و بیچاره است. در اطاعت الهی هر چه به انسان برسد و با هر چه برخورد کند ضرر نکرده است. بنده الهی چه کاری غیر از تقوی را می خواهد انجام دهد در حالی که تمام عزت برای پرهیزکاران است. ثابت می گوید: از اهل مکه پرسیدم: این جوان کیست؟ گفتند: علی بن حسین بن ابی طالب (ع).
کشش و جاذبه از سوی خداوند است و بروز و ظهور آن در بنده این خداست که به موسی کلیم می فرماید «والقیت علیک محبةً منی» و به مؤمنان می فرماید « حبیب الیکم الایمان و زیّنه فی قلوبکم »
قرآن کریم مشخص کرده است که راه دریافت محبت خدا چیست. همانطور که می فرماید: «قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله» علامت عشق به خداوند متابعت پیامبر است و ثمر? مطابعت از پیامبر هم محبت الهی است. در این آیه دو نکته بسیار ارزشمند و امید دهنده نهفته است:
1- لازمه ی محبت الهی: انسان اگر خدا را دوست دارد باید متابعت پیامبر اکرم بنماید. علامت دوستی خدا متابعت از رسول اکرم است.
2- ثمره ی اطاعت از پیامبر: شخصی که متابعت از پیامبر می کند، خداوند او را دوست خواهد داشت یعنی ثمره ی اطاعت از رسول خدا محبت الهی است.
هر چه محبت خدا به انسان بیشتر باشد، متابعت او از شریعت بیشتر خواهد بود.امام صادق (ع) می فرماید: «ما احب الله عز و جل من عصاه» پس امام این اشعار را ایراد فرمود:
تعمی الا له و انت تظهر حبه هذا محال فی الفعال بدیع
به پروردگار عصیان می ورزی در خالی که اظهار محبت نسبت به او می کنی؟ این موضوع محال است و یک کار نو ظهور و بدعت است. اگر تو در محبت خود صادق بودی او را اطاعت می کردی، همانا دوستدار مطیع و فرمانبردار محبوب خویش می باشد.
خداوند کریم در قرآن کریم مشخص نموده چه کسانی را دوست دارد و از چه کسانی بیزار است. همچنان که می فرماید: نیکوکاران، توبه کنندگان، پرهیزکاران، صابران، متوکلان، عادلان، پاک کنندگان خود اززشتی ها، را دوست دارد و متقابلاً تجاوزگران، ظالمان، کافران، گناهکاران، متکبران، خائنان، مفسدان و مسرفان را دوست ندارد و از آنها بیزار می باشد.
ایمان
ایمان عبارتست از تصدیق در باطن به جیزی، مثلاً ایمان به خدا یعنی تصدیق وجدان و باطن به پروردگار می باشد اما ایمان در عمل تحقق می پذیرد و معلوم می شود: «الایمان لا یکون الاّ بالعمل و العمل منه و تثبت الایمان الا بالعمل»
مردم از نظر ریشه ایمانی در مراتب گوناگون قرار دارند. برخی باید همچو یک مادر که از بچه اش مواظبت کنند تا به ایمانشان آسیب نرسد و سست نشود و کسانی هم هستند که سراپاشان ایمان است و اینان نیز قلیل اند که همان عارفانند.
نتیجه ایمان:
مهمترین ثمره ایمان که از محبت خدا به وجود می آید، رفع نگرانی و ایجاد شادمانی است که خداوند متعال بارها نوید آن را به اولیای خویش داده است.
توحید
توحیدی که خداوند به خود اختصاص داده و برای خود برگزیده است و غیر او را از آن نصیب و بهره ای نیست. زیرا این توحید تنها با فنای همه خلایق و بقای حق به تنهایی تحقق می یابد و لذا غیر او را امکان اشاره بدان نیست و با هیچ عبارتی تعبیر بدان نتوان کرد و چیزی از احکام و اوصاف حق بدان نمی رسد و او این توحید را به قدر خود سزاوار است. یعنی جز او، احدی، به کنه و حقیقت این توحید نمی رسد و خدای حق تعالی پرتوی از آن را بر سر برخی از برگزیدگانش افکنده است و اینان کسانی اند که حال بقای پس از فنا بسر می برند و زبان آنان را از توصیف آن لال و از فاش نمودن آم عاجز ساخته است به این معنا که آن مقام را وصفی نیست تا بتوان توصیفش کرد و نعوت و اوصافی که هر چه هست از آن حضرت و احدیتی است و نیز خبری از آن نمی توان داد. چون او فراتر از هر چیزی است. آنچه ( یعنی بهترین و لطیف ترین سخنی که ) بدان بر زبان های اشاره کنندگان به آن اشاره می شود آن است که توحید اسقاط حدث و اثبات قدم است. با آنکه آن رمز نیز در آن یک توحید، نقصانی است که آن توحید جز با ساقط کردن صحت نمی یابد زیرا حدث از ازل ساقط بوده است و قدم همواره ثابت بوده است و از این رو اسقاط آن و اثبات این چه معنایی تواند داشت؟ اهل ریاضت و صاحبان احوال به سوی این توحید روانه اند و اهل تعظیم آن را نیست کرده اند و آنانکه از عین جمع سخن می گویند آن قصیر نموده اند و اشارتها بدان منقطع گردد و آنگاه زبان از آن سخن نگوید چرا که توحید بد تر است.
ترک تکلف
سالک ضمن اینکه بایستی به اجتماع بیامیزد و در صحنه زندگی باشد اما باید از آنچه زواید و تشریفات هست به شدت بپرهیزد و از مشغولیات غیر ضروری جامعه گریزان باشد. سالک در ارتباط خود با اجتماع و مردم باید مستی معتدلی در پیش گیرد و در هر امری از امور اجتماعی نفع و ضرر آن را بسنجد و بی جهت خود را تابع نظرات عموم قرار ندهد و حق را به حق بودنش بسنجد نه به تعدادطرفدارانش از هرگونه رسوم و عاداتی که برای سالک مانع راه سیر و سلوک است، بپرهیزد. کسی که نسبت به خداوند محبت دارد، این تکلفات را تواند ترک کند.
فهرست منابع و مآخذ
1- قرآن کریم
2- دکتر عبد خدایی، محمد هادی، جلوه گاه عرفان ( شرح مناجات شعبانیه، 1384، بنیاد پژوهش های اسلامی )
3- دکتر انصاری، قاسم، مبانی عرفان و تصوف، 1370، کتابخانه طهوری
4- دکتر بهشتی، محمود، سیر وسلوک، 1376 ، انتشارات مانی
5- شیروانی، علی، شرح منازل السائرین خواجه عبدالله انصاری، 1373 ، انتشارات الزهرا
6- ظاهر، صادق، عشق و عرفان
7- (نمایه) عبد خدایی، محمد هادی ، از عرفان ناب تا محبت خدا، شماره نشریه21، 82، 10/23 –نمایه 146، نشریه کیهان
8- (نمایه) قائم پناه، یدالله، عشق اسطرلاب اسرار خدا، شماره نشریه 16 ، نمایه 174 ، نشریه رسالت
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |