انصاف، اختلاف را می زُداید و الفتْ پدید می آورد. [امام علی علیه السلام]
مقالات
نفس انسان از دیدگاه ملاصدرا قسمت دوم
شنبه 89 فروردین 21 , ساعت 10:41 صبح  

نفس انسان از دیدگاه ملاصدرا
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
پژوهشگر: فتاحی

توجه به توحید ذات و صفات و افعال واجب الوجود از طریق معرفت نفس
این مشخص است که هر انسانی دارای یک ذات واحد است که همان نفس ناطقه است و همین نفس ناطقه مبداء همه افعال است یعنی همین نفس است که زنده است و می شنود و می بیند و فکر می کند و عامل تغذیه و نمو و تولید است بلکه همین نفس است که ما آن را «جسم طبیعی متحرک نامی حساس» می نامیم. هر فرد از ما انسانها به حکم وجدان و پیش از مراجعه به دلیل و برهان می داند ذات و حقیقت او امری است واحد و می داند همین ذات واحد است که هم عاقل است و تعقل می کند و هم حس می کند و حساس است و هم تخیل می کند و این معنی توحید ذاتی برای نفس است و هر کس از توحید نفس خویش عاجز باشد چگونه توحید ذات و صفات و افعال خدا را ادراک خواهد نمود و همین طور که کلیه قوا فروع و توابع نفس است و هیچ استقلالی از خود ندارند کلیه عالم نیز هیچ استقلالی در وجود ندارند و این توحید ذات است و کلیه صفات و افعال اشیاء و موجودات غیر مستقل مسلّماً نمی توانند مستقل باشند و این توحید صفات و افعال است هر چند بسط فاعلیت خداوند است که پدیده ها، افعال و خواص خودشان را دارند.(9/ص 76)
حال در ادامه این سوال مطرح می شود که نفس که به ذات خویش درک کننده جمیع اشیاء و مبداء کلیه افعال است چه حاجت به قوای متعدد دارد؟
جواب اینست که هر چند نفس در مقام ذات و حقیقت خود دارای کلیه قوای ادراکی است ولی وجود و ظهور آن قوا در عالم جسمانی ممکن نیست مگر بوسیله آلات و وسایل و اعضاء زیرا عالم جسمانی عالم تفرقه و کثرت است و ممکن نیست که جسم واحد در این عالم علت اوصافات متعددی از جنس ادراک و تحریک باشد یعنی ممکن نیست عضو واحد هم بشنود و هم ببیند و هم جاذبه و دافعه داشته باشد به خلاف وجود مجرد و روحانی نفس که در مقام ذات چنین است.(9/صص 76-77)
خصوصیات نفس انسانی و اخلاق و آداب آن و اختلاف نفوس ناطقه
نفوس انسانی در جهت کمال و نقص تفاوت فاحش دارند هم نفس نبی داریم که جامع جمیع نشآت وجودیه بوده و قادر بر انجام اعمال عظیم است که هیچ عملی او را از انجام عمل دیگر باز نمی دارد و در ذات خویش عاری از هر گونه رذالت است و هم نفسی که هیچ یک از این کمالات را ندارد داریم.
نفسی که در ذات خویش شریف است نفسی است که در حکمت و حریت مانند مبادیه عقلیه و مجردات است اما در مورد «حکمت» باید گفت: حکمت یا غریزی است و یا اکتسابی. حکمت غریزی استعدادی است که در بعضی افراد موجود است و این افراد در اعتقاد صادقند و به راحتی حکمت اکتسابی را متوجه می شوند که البته ین استعداد در افراد متفاوت است و آن نفسی که دارای مرتبه عالی استعداد است نفس قدس نبوی است که در مورد آن آمده است «یکاد زیتها یضیء و لو لم تمسسه نار»(نور/35) – نزدیک است روغن آن بدون تماس با آتش روشن شود- و این نفس در اکتساب حکمت محتاج به علم بشری نیست و در مقابل آن نفس پلیدی است که به هیچ وجه حتی از طریق معلم قادر به کسب حکمت نیست
اما در مورد حریت که صنعت دوم نفس شریف است باید گفت یا نفس انسان به حکم فطرت اولیه خود متمایل به امور بدنی نیست که آن را نفس حر گویند و از بندگی شهوت آزاد است و یا اسیر شهوت است. ارسطو گفت: حریت ملکه نفسانی است که نگهبان نفس است به صورت ذاتی نه اکتسابی و کلیه فضایل انسانی به همین دو فضیلت بر می گردد و البته تزکیه نفس از بعضی رذائل کافی نیست زیرا ممکن است رذائل باقیمانده تو را به ارتکاب آنها که ترک کرده ای بکشاند و نفس رهایی نمی یابد مگر آنکه با قلبی سلیم از جمیع رذائل به سوی خدا بشتابد. همانطور که زیبایی انسان به زیبایی جمیع اعضاء و اعتدال آنها محقق می شود و زشتی و قبح آن به قبح بعضی اعضاء می باشد صورت باطنی هم که دارای ارکانی است باید همگی دارای حسن باشد و اما ارکان عبارتند از قوای علم و غضب و شهوت و عقل که باید همه آنها در مسیر اعتدال باشد و حسن خلق جامع همه این ارکان است به صورت اعتدال.
اعتدال قوه نخستین که رکن نخستین است عبارتست از قدرت فرق گذاردن بین صدق و کذب که اگر این قوه بدون افراط و تفریط در نفس حاصل شد ثمره اش حکمت است که اصل همه خیرات است «و من یوت الحکمه فقد اوتی خیراً کثیراً»  و این حکمت هر چه شدیدتر باشد فضیلت آن بیشتر است برخلاف حکمتی که به معنی هوشیاری است که افراط آنرا حیله گری و جربزه می گویند و تفریط آنرا ابلهی نامند و اما قوه غضب و شهوت باید در حد اعتدال باشد یعنی قبض و بسط آن براساس حکمت و یا ارشاد و اشاره شریعت است نه براساس میل نفسانی و قوه عدالت یعنی ضبط این دو قوه زیر نظر دین و عقل.
اعتدال شهوت عفت است و افراط آن حرص و شره و تفریط آن خمود و بی میلی است. از عفت، حیا و صبر و قناعت و ورع، از افراط در شهوت حرص و وقاحت و تبذیر و ریا و هتک و تملق و حسد و شماتت در برابر اغنیاء و خوار شمردن فقرا پدید می آید.
قوه نفس غیر از شرف نفس است و گاهی در نتیجه انضمام یکی به دیگری ازدیاد حاصل می شود مثلا شجاعت که از لوازم قوت نفس است گاهی ناشی از تکبر نفس و احتقار دشمن و علم به پیروزی خویش است و گاهی ناشی از شرف نفس و برتری از ذلت است آنچنان که ارسطو می گوید نفوس شریف از ذلت ابا داشته و حیات مقرون با ذلت را مرگ و مرگ را حیات خویش می دانند پس اگر شجاعت ناشی از باید با حکمت مقرون گردد تا به خکم عقل اقدام به جنگ و یا خودداری از جنگ را پیشه کند . غنا و بی نیازی نفس نیز گاهی به علت قوت نفس و علم به اینکه در موقع نیاز توان کسب مایحتاج را دارا باشد و گاهی به علت شرافت نفس است. عدالت لازمه شرافت نفس و ستم لازمه پستی نفس است.(9/صص80-83)
ماهیت سعادت حقیقی
آنچه خیر است و سعادت نفس وجود است که در مقابل آن عدم است و شر و از آنجا که وجود کامل است سعادت کامل است و آنجا که وجود ناقص است شقاوت فراوان است اکمل و اشرف وجودات ذات حق است و پیرو آن مجردات عقلی و پس از آن نفس و سپس عالم ماده و زمان و حرکت می باشد و وجود هر شیء در نزد خویش لذیذ است و اگر شی ای بتواند علت خود را ادراک کند این ادراک علت نیز برای او لذیذتر است و اینست که لذت وجودات عقلی افزون است بر لذتی که سعادت آنها کامل تر و عشقشان برتر است.
اگر نفس ما کامل گردد و آنقدر شدت یابد که از بدن قطع علاقه کند و به حقیقت خود رجوع کند به سعادتی دست می یابد که ممکن نیست با لذت حسی بتوان آنرا مقایسه کرد زیرا که اسباب لذت شدیدتر شده و از کدورت فراتر رفته و به نورانیت محض و خیر محض نایل شده است و اما بیشترین لذت از آن خداوند است که او عین ادراک وجود خود است و وجود او اکمل الوجود است پس لذت او لذیذترین لذت هاست و پس از او وجودات عقلیه که عاشق وجود خودند و برای نفس پس از مفارقت از بدن لدت بسیاری خواهد بود.
بعد از وجود حق جواهر عقلیه هستند که نهایت لذت را بوجود می آورند زیرا که مدرکات عقلیه شامل همه اشیاء هستند ولی مدرکات حسیه فقط منحصر به حسیات اند که بهره آنها از وجود زیاد نیست ونیز کل محسوسات برای حس لذیذ نیست زیرا بعضی از آنها هماهنگ حس هستند و بعضی برای آن تنفرانگیزند  برعکس مدرکات عقلیه که همه آنها ملائم نفس می باشند زیرا که در حسیات حالات متضاد موجود است و به جهت نقص رتبه اشان در وجود کمالات یکجا در آن جمع نمی شود برعکس عقلیات که دارای وسعت وجودی هستند و به همین جهت هم به لذت نزدیکترند و اگر عقل صور عقلیه را تعقل کند بوسیله آنها کمال می یابد و عقل انسان با آنها متحد می شود و نفس، عقل می گردد و چه لذاتی که در این حالت بدست می آید و این به شرطی است که اشتغالات نفس را از مادون عقل ویران نماییم و این مسلم است لذات ملائکه روحانی که ادراک حقایق نورانی که ادراک حقایق نورانی می نمایند صد افزونتر از لذتی است که یک حمار از جماع می برد....مقصود از همه این گفتارها این بود که بدانی وجود جسمانی دست در گردن مرگ و غفلت و هجران دارد زیرا که دارای حداقل حضور و وجدان است و ادراک او بسیار ضعیف است و درک و فهم ما مادامی که از این بدن فارغ شدیم شدیدتر می گردد و حضور ما به اوج ممکن خود می رسد و علت فراموشی مردم حتی حقیقت خود را غرق شدنشان در بدن مادی است که حق تعالی فرمود«نسو الله فانساهم انفسهم»(حشر/19) زیرا که به ذات خود آگاهی لازم را ندارند به طوری که اتصال نفس به بدن مانند اتصال شعله با دود است و موجب غفلت نفس می شود و نفس در این حالت آلوده به تخیل می گردد ولی انقطاع نفس از بدن موجب رویت معقولات می گردد که این علم حقیقی است و اینست که حیات عقلی کامل ترین حیات و و افضل از هر خیر و سعادت است.
خلاصه سخن اینکه بهترین سعادت کسب لذت از امور عقلی است و آنچه حقیقتاً لذت است وجود است خصوصاً وجود عقلی که از ناخالصی های عدم پاک است و علی الخصوص کسب لذت از وجود اتم و کمال مطلق و واجب الوجود«جل جلاله»(8/صص95-98)
کیفیت حصول سعادت حقیقی و علت محرومیت نفس از آن تا وقتی در این عالم است
نفس آنگاه به سعادت حقیقی متصل می شود که اعمال و افعال پاک را در خود استوار گرداند و ناپاکی های آیینه قلب را از طریق تفکر و عبادت بزداید و چون نفس توانست به ذات اشیاء علم حاصل کند و ذاتش از قوه عقلیه به عقل بالفعل دست یافت حاجت آن به حواس به استعمال بدن تمام می شود ولی همواره بدن و قوای بدنی را در کنار خود دارد و همین امر موجب می شود که اتصال کامل نصیب او نگردد و چون از مشغولیت به بدن خود آزاد شود و وسوسه های خیال فرو ریزد حجاب و مانع برطرف می گردد و در این حال اتصال دائمی برقرار خواهد شد زیرا که نفس و مبدا  فعال باقی هستند و فیض از ناحیه حق ریزان و نفس آماده پذیرش و موانع داخلی و خارجی نیز مرتفع گشته اند، مانع داخلی همان ناتوانی نفس است که هنوز از درون قوت نیافته و از قوه به فعل نرسیده و ذاتش عقلی نشده و مانع خارجی خود بدن است و حواس بدن که چون غلافی آیینه نفس را احاطه کرده اند و نفس با مرگ خود از این غلاف به طور کامل خارج می شود.
توجه به این نکته لازم است که همان بدن و حواسی که در ابتدا مورد نیاز نفس بود و بواسطه آنها خیالات صحیح را می یافت و از همین خیالات معانی مجرده را استنباط می نمود و نسبت به عالم و مبداء و معاد آن تفکر می نمود و ممکن نبود تفکر شروع شود الّا بواسطه داده های حواس  به همین جهت هم گفته می شود «من فقد حساً فقد علماً» حال همین حواس و بدنی که در ابتداء نافع بود در انتها مانع است مثل نوری است که تا وقتی مفید است که شکار به دام بیفتد و پس از آن دیگر نه. و چون مرکبی است که پس از رسیدن به مقصد وبال جان است.
این مشخص است که سعادت هر قوه ای در نیل به آن چیزی است که مقتضی ذاتش باشد بدون  مانع مثلاً کمال شهوت در رسیدن به آن چیزی است که می طلبد و کمال قوه غضبیه در غلبه و انتقام است و کمل وهم و سعادت آن در امید و آرزو است و لذت قوه ذائقه در چشیدن طعمی است که مناسب آن است و لذت قوه بویایی در بوئیدن رائحه های خوش بو است  و همچنین لذت قوه سامعه در شنیدن صداهای خوش است و لذت قوه خیال تصور زیبایی هاست و لذت و سعادت نفس وصول به عقلیات صرف و صور الهی است.
کمال نفس و سعادت او به حسب اینکه دارا ی بدن است و مقیم این عالم است به حصول عدالت است در افعالی که انجام می دهدو آن عدالت عبارتست از تعادل بین اخلاق متضاد مثلاً غضب کردن و غضب نکردن و خواستن و نخواستن زیرا که بدن از آنها متاثر است و تعادل بین این صفات نه به معنی آنست که هیچ کدام از این ها را نداشته باشد که این غیر ممکن است بلکه به معنی خالص شدن از این صفات است
آنطورد که از  آنها منفعل نگردی و برعکس بتوانی بر آنها جکومت کنی و آنها را به خدمت خود دراوری تا  به امر تو بخواهند و به امر تو نخواهند وگرنه افعال نفس از بدن و قوای بدنی عامل شقاوت و محرومیت از سعادت از بدن است و اگر این تسلیم بدن به اغوای شیطان و وسوسه وهم ادامه می یافت دیگر دفع مفاسدکه قبلاً سخت نبود، سخت می شود و در این حال حاکمیت با بدن است نه نفس و نفس است که حد وسط را می خواهد در حالی که بدن دو طرف افراط و تفریط را می طلبد و حد وسط آنچنان است که در واقع چیزی برنفس تحمیل نشده مثل آب نیمه گرم که نه کرم در آن حاکمیت دارد و نه سرد.
در واقع آنچه ملایم طبع نفس است آزادی از بدن و حاکمیت بر آن است و سعادت نفس در همین است که به حقایق اشیااء علم داشته باشد و معقولات را تصور کند که این لذت
 قابل مقایسه با لذات تاریکی که حس به آنها دست می یابد نیست و اما علت عدم وجدان ما از لذات علومی که حاصل کرده ایم اشتغال ما بدن است که ما را چون بیماری ساخته که دستگاه گوارشیش سیری او را حس نمی کند و از سیری خود لذت نمی برد و اصلاً طعم غذا را نمی فهمد هر چند غذا خورده است و همچنین است اشتغال نفس به بدن نسبت به درک معارف عقلیه که ملائم قوه عقلیه است و اگر نفس غرق در تدبیر بدن نباشد از لذات عقلیه آنچنان لذاتی نصیب او می شود که عمق آنها قابل وصف نخواهد بود. حقیقت اینست که معرفت تامه در این دنیا بذر مشاهده تامه در آخرت است و این لذت عقلی وقتی برای نفس حاصل می گردد که از رذائل دنیایی پاک و از اهداف خیالی مبرا شود لذا برای صورت های لذیذه وعده داده شده بعد از دفع بدن می توان خواب را مثال زد که در عین تعطیل بودن استعمال بدن از قوا  باز صورت هایی برای نفس حاصل است و در بهشت هم صورت محسوسات وجود دارد منتهی با خواص بهشت.
بهجت و سرور تابع مشاهده است و هر جا مشاهده ضعیف است بهجت و سرور نیز ضعیف خواهد بود و وقتی سعادتی را می شناسیم ولی مشاهده نمی کنیم از همین گونه لذات خفیف است ولی می دانیم اگر نفس با ذکر خدا انس گرفت و با ذکر صفات علیا و افعال عظمی به صورت دائمی شاد گشت آنگاه که از این حیات دنیایی رخت بربست در حالی که این مسائل در نفس او استوار گشته و علوم و معارف به طور کامل حالت یقین پیدا کرد سعادت حقیقی و لذت تام را برای خود خواهد یافت.
حال که معرفت بذر مشاهده است حداقل معرفتی که برای رسیدن به این سعادت حقیقی در شان انسان است را بر می شماریم:
1- علم به مبداء اعلی و وجودی که عالم به جمیع اشیاء است را از طریق گمان و تقریب داشته باشیم و بدانیم که علم الهی فعلی است نه انفعالی و بدانیم که او قادر به همه مقدورات است بدون اینکه در ذات او تغییر و تکثیر واقع شود.
2- عنایت حق به اشیاء را بشناسد که این عنایت خالی از التفات به غیر خودش است و بداند که غرض و هدف خداوند ذات اوست و لاغیر.
3- علم به عقول فعاله که کلمات تامه الهی هستند داشته باشد و بداند که این عقول هیچ زوالی ندارند و ملائکه علمیه و عملیه و نفوس کلی که همان کتب حق هستند را بشناسد.
4- لازم است انسان ترتیب نظام را از ابتدا تا برگشت بشناسد که عالم وجود از حضرت حق  به عقل اول و از آنجا به نفوس و سپس به طبایع و اجسام ترتیب یافته است و در قوس صعود از اجسام به نبات و حیوان و نهایتاً به عقل مستفاد می رسد و از همانجا که آمده به همانجا برمی گردد و هر کس که به این معارف دسترسی یابد به پیروزی عظیمی دست یافته است و سعادت فراوانی نصیب خود کرده و از شقاوتی که منشا آن یا دوری از این معارف است یا انکار این حقایق است به جهت لجاجت و تکبر خود را رهانیده و افزایش کمی و کیفی معارف موجب اکمال و اتمام سعادت خواهد بود و من کسانی از مطلعین این علوم را می شناسم که آنها حقایقی را یافته اند که حتی اندیشه های تزکیه شده از درک آن ناتوانند و مطالبی که بیان شد مربوط به قسمت نظری نفس بود.(9/صص 98-102)
فرجام نفس از دیدگاه ملاصدرا
یکی از مسائل فلسفی که در برخی یا حتی بیشتر مکتبها ناتمام می ماند مسئله نفس انسانی و فرجام کار آن است. در مکتب ملاصدرا به سبب اعتقاد از به اصل حرکت جوهری توجه به فرجام کار نفس انسانی یک ضرورت علمی است و از دیدگاه کلامی نیز ضرورت دارد که مسئله بعد از مرگ مادی، وضع نفس و لزوم وجود جهانی دیگر اثبات گردد.
 ملاصدرا حرکت و سیر تکاملی نفس را نه چیزی جدای از عالم آفرینش و دیگر پدیده های فیزیکی بلکه هماهنگ و همراه با روند عمومی و حرکت جهانی جوهر ماده می داند حرکتی که از ماده آغاز ولی به غیر ماده می انجامد و به همین دلیل نه فقط برای روح انسانی که از تبار ماده است معتقد به معاد و قیامت و تجسم است بلکه حتی برای حیوان و نبات و جمادات هم قائل به معاد است.
نکته عجیب دیگر در پدیدار شناسی روح انسانی آنکه مراحل بعد از مرگ انسان حقایقی همچون بهشت و جهنم و لذت و یا عذاب آن همگی مخلوق بی واسطه خود نفس انسانی و ناشی از خلاقیت نفس و به تعبیر شرایع نتیجه اعمال دنیوی انسان است درست مانند آنکه کشاورز بذری در زمستان بکارد و در تابستان محصول آن را برداشت کند.
ملاصدرا در برخی کتب خود این پدیده را به همین گونه که گذشت از دیدگاه حکمت اشراقی و مکتب سقراطی بیان کرد ولی در عین حال آنرا از دیدگاه حکمت مشایی و از طریق حرکت نفس و عقل نیز مورد بحث قرار داده است.
مسئله فرجام نفس در مکتب مشایی می تواند به صورت سوال از کیفیت عبور نفس انسانی از حیوانیت عینی نقاط مشترک نفس انسان با حیوان یا ناسوت، به فضایی برتر طرح شود فضایی که مخصوص انسان باشد و از آن بتوان به تقدس یا قدسی بودن تعبیر کنیم و حتی در این سیر معنوی نفس بتوانیم خط آنرا تا ملکوت که نزدیک مرتبه الوهیت است دنبال نماییم.
فلاسفه اسلامی سیر نفس را به طور سنتی و با اقتباس از ارسطوییان با سیر التفاتی و معرفتی نفس در چهار مرحله عقل هیولانی، عقل بالملکه، عقل بالفعل و عقل مستفاد بیان کرده اند که گاهی این چهار مرحله به صورتهای دیگری نیز بیان گردیده است(2/ج3، صص413و419) مثلاً فارابی عقل هیولانی را تقریباً همان عقل بالملکه می دانسته یا اسکندر افرودیسی عقل سوم را عقل فعال نامیده است.
پیش از ملاصدرا محرک این سیر و حرکت نفس را روحی مجرد و عقلی مستقل و محیط بر جهان ماده می دانستند و به آن عقل فعال نام می دادند. عقل فعال مانند نیروی جاذبه ای قوی، نفی را به سوی خود می کشید استعداد های او را شکوفا می ساخت و منبع الهام او بود و به آن علم و حکمت می آموخت. فلاسفه آنرا به نور تشبیه می کردند(2/ج3،ص462) زیرا همانگونه که نور تا بر اشیاء رنگین نتابد آنها بالفعل، رنگی ندارند و هنگامی رنگ آنها ظاهر می شود که نور بر آنها بتابد(2/ج3،ص413) تابش نور عقل فعال بر انسان نیز استعداد نهفته نفس انسان را شکوف می کند تا سبب تکامل روحی آنها شود و آنها را از مرتبه هیولانی به فعلیت برساند و سرانجام پس از مردن آنرا ترک و در صورتی که از تاریکی حیوانیت رهیده باشد و در جهنم یا تارتاروس سقراگی نیفتد بصورت موجودی ملکوتی درآورد. قدما از عقل فعال گاهی به «پدر» نیز تعبیر می کردند.
ملاصدرا با وجود آنکه دخالت عقل فعال را در سیر معنوی تکاملی نفس و عقل انسانی قبول دارد ولی محرک طبیعی و مادی این حرکت نفس را در خود ماده(2/ج2، ص176) و همان حرکت جوهری و نهادین ماده می داند اگر چه گاهی از این حرکت ذاتی ماده به عشق نفس به نور و خیر و زیبایی مطلق تعبیر کرده و گاهی شوق و عشق هیولا به صورت گفته است(2/ ج2، ص 233) که آنرا می توان به حرکت خلاقه نفس نیز تعبیر کرد.
بنابر توجیه ملاصدرا حرکت جوهری نفس از عقل هیولانی با رسیدن به عقل مستفاد پایان نمی یابد زیرا عقل مستفاد و مرحله چهارم حیات معنوی نفس همان اتصال و اتحاد با عقل فعال یا همان روح قدسی است که فلاسفه ایران باستان به آن روانبخش می گفتند(2/ ج2، ص176) و عرفا به آن وجود منبسط و در ادیان الهی به آن جبرئیل و روح القدس(2/ج3، ص127) و رابطه الهی می گویند.روح و نفس انسانی با اتحاد با این عقل فعال و اقتباس از نور و معرفت آن به روح قدسی تبدیل می شود.
به گفته ملاصدرا عقل مستفاد اگر با عقل فعال فرقی داشته باشد فقط در این است که نفس به صورت عقل مستفاد گرفتار و محدود به ماده است ولی عقل فعال صورتی بدون ماده می باشد(2/ ج3، ص461) عقل فعال در عین استقلال و تمامیت خود به سبب وجود منبسط و فراگیر خود می تواند با تک تک نفوس متکامل متحد شود و به آنها صورتی ملکوتی دهد.(2/ ج9، ص140)
برای تکمیل این بحث باید به سراغ عرفان اسلامی برویم که ملاصدرا به آن توجه بسیار داشته است و در مباحث عشق موجودات به کمال و زیبایی مطلق آورده است. یکی از سخن گویان مشهور عرفان اسلامی یعنی مولوی در مثنوی این مراتب را به مرگ و تولد تعبیر کرده است و می گوید:
از جمادی مردم و نامی شدم                     وز نما مردم ز حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و انسان شدم                    پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
جمله دیگر بمیرم از بشر                           تا برآرم از ملائک پرّ و سر
وز ملک هم بایدم جستن ز جوی             کل شیء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک پران شوم                      آنچه اندر وهم ناید آن شوم
در نظر عرفای مسلمان حرکت و سیر تکاملی نفس با رسیدن به روح قدسی تمام نمی شود و محرکه آن یعنی عشق او به زیبایی مطلق آرام نمی گیرد بنابراین نفس پس از آنکه با عقل فعال اتصال به وجود آورد به آن مرتبه قناعت نکرده و با انگیزه رسیذن به آستان الوهیت عاشقانه به سیر و تکامل می پردازد و همانطور که مولوی گفته است:«آنچه اندر وهم ناید آن شوم».
در حدیث و نصوص از پیامبر(ص) و حضرت علی (ع) نیز این مطالب بصورتی شاعرانه بیان شده است «خداوند شرابی دارد که برای دوستان اوست که وقتی آنرا بنوشند مست و طربناک می شوند و این مستی آنان را پاک و خالص می سازد و بر اثر خلوص رو به سوی معشوق خود خداوند می آورند و با او مرتبط می شوند به گونه ای که دیگر فرقی باقی نماند.(کلمات مکنونه فیض، ص75)منظور از شراب و مستی همان جاذبه حرکت معنوی بشر است و معنی خلوص انسان همان غلبه نفس مجرد بر جسمانیت بدن می باشد و مقصود از اتصال، هماهنگی با عقل فعال و بالاتر از آن، نظامی الهی است که از آن با عالم اسماء و صفات الهی تعبیر می شود.ملاصدرا این رابطه را در چارچوبی عرفانی اسلامی به چهار سفر معنوی تعبیر کرده است و نام بزرگترین کتاب خود را حکمت متعالیه در اسفار اربعه گذاشته است و خود ملاصدرا نیز در تمام عمرسرمست همین شراب و مست جمال ازلی بود و تمام عمر خود را در همان چهار سفر معنوی و روحانی گذراند.(8/ صص12-15)
منابع و مآخذ:
1- حقانی زنجانی،حسین،علم النفس اسلامی و بررسی نظریات دانشمندان غرب،چاپ اول،دانشگاه الزهرا(س)،تهران،1385 ه.ش
2- صدرالدین شیرازی،محمد بن ابراهیم،الحکمه المتعالیه فی السفار العقلیه الاربعه،4جلد در 9 مجلد،دارالمعارف الاسلامیه،مکتبه المصطفوی،قم 1478 ه.ق
3- مرقی کاشانی،بابا افضل الدین محمد،مصنفات افضل الدین محمد مرقی کاشانی،به تصحیح مجتبی مینوی،یحیی مهدوی،ج1،خوارزمی،تهران،1266 ه.ق
4- قبادیانی مروزی ،ناصرخسرو،جامع الحکمتین،تصحیح هانری کربن،محمد معین،انستیو ایران و فرانسه،قسمت ایران شناسی،تهران 1366 ه.ق
5- ابی الولید،محمد ابن رشد،تهافت التهافت،ج2،دارالمعارف مصر،قاهره،1969-1971 م
6- سهروردی،شهاب الدین یحیی،سه رساله از شیخ اشراق،تصحیح نجفقلی حبیبی، انجمن فلسفه و حکمت ایران،تهران،1397 ه.ق
7- شهرزوری،شمس  الدین محمد،شرح حکمه الاشراق،تصحیح و تحقیق و مقدمه حسین ضیائی،چاپ اول،موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی،تهران 1372 ه.ش
8- خامنه ای،سید محمد،مقاله نفس انسان در حکمت متعالیه،بنیاد حکمت اسلامی صدرا،سایت اینترنتی بنیاد حکمت اسلامی صدرا
9- طاهرزاده،اصغر،معرفت النفس و الحشر،ج 1، دفتر نشر جنگل،پیام آزادی،چاپ دوم، بعار 1370


نوشته شده توسط شاهرودی | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

مقالات

شاهرودی
مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 62 بازدید
بازدید دیروز: 321 بازدید
بازدید کل: 2860034 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
وضعیت من در یاهو
لینک های روزانه

طهور [802]
[آرشیو(1)]
فهرست موضوعی یادداشت ها
فلسفی[82] . عرفانی[5] . قیامت صغری، برزخ، قیامت کبری، نفخ صور، عذاب[3] . توحید- نظم - مبدا- واجب الوجود- منشا انتزاع- وحدت وجود- نظم علی[3] . عظمت، علم، رحمت، محبت، ربوبیت، اراده و مشورت، خلقت، حکمت، عدل، ه[2] . فقر الی الله ، فقر ذاتی انسان[2] . مقولات، ارسطو،کانت، علامه طباطبایی[2] . ملاصدرا،علامه طباطبایی،خلود،قضای الهی،اعتیاد،فطرت . ملاک مسلمان، فرقه . ملاک نیازمندی ،حدوث وقدم ، امکان ماهوی ، امکان فقری( امکان وجودی . ناسخ.نفس.بدن.عالم . نظام احسن، شرور ، خیر ، عنایت، عدم، نسبیت، ثنویت. . نفس،تجرد نفس،بقا،معاد . نور، نورالانوار، توحید، صفات و اسماء، ذات، انتزاع. . هدایت، شریعت، محرمات، ورع . هستی- مابعد الطبیعه- وحدت- علم- حیات . واجب الوجود، حد، برهان، صفات و اسماء، ذات، مفهوم، انتزاع . واجب الوجود، وجوب وجود، شریک ، وحدت ، وحدت حقه، کثرت ، ماهیت ، ت . واحد ، صدور ، صادر اول ، عقل ، نور ، فیض منبسط ، وحدت و کثرت ، و . واژگان کلیدی: قیامت، مواقف، میزان، واحد سنجش، حساب، پرسش. . واژگان کلیدی: علم حضوری- معرفت- نفس- علم حصولی- معلوم بالذات- مع . واژه: قضاء و قدر-سرنوشت-عدل الهی-جبر- . وجوب ، امکان ، امتناع . وجوب، امکان، امتناع ،امکان فقری، معقول ثانی فلسفی، معقول ثانی من . وجود ذهنی، وجود عینی، اتحاد عاقل و معقول، حمل اولی و شایع، علم ح . وجود رابط، وجود محمولی، وجود رابطی، هلیات بسیطه، هلیات مرکبه، نس . وجود رابط، وجود مستقل، علت و معلول، رابطی . وجود- لفظ مشترک- اشتراک لفظی وجود- اشتراک معنوی وجود . وجود، اصالت، اعتباریت، براهین، اصالت وجود، ملاصدرا . وجود، حدوث، احدیت، ضرورت . وجود، ماهیت، اصالت، اعتبار، عینیت . وجود، ماهیت، اصالت، اعتباریت، توحید، حرکت جوهری. . وجود، هایدگر، ملاصدرا ، تشکیک وجود، نیهیلیسم . وحدت وجود ، وحدت شخصی وجود ، وحدت تشکیکی ، جوهر ، صفت ، حالت ، ت . یمان ، عقل ، مسیحیت ، کانت ، علامه طباطبایی . فلسفه ،سفسطه ،سوفسطائیان ،تاریخ فلسفه . عشق – مکتب اشراق – ماهیت عشق – منشأ عشق – سیریان عشق – اقسام عشق . عشق، عشق مجازی، عشق عفیف، هوس . فیض، دوام فیض، فاعلیت وجودی. . قدرت، اراده، علم، واجب تعالی، صفات، جمال، کمال، فعل، قادر، مطلق . قرب الهی، روح، جسم مادی، مانعیت ،معاد روحانی، معاد جسمانی، حرکت . قضا ، قدر ، سرنوشت ، جبر ، اختیار ، آزادی ، قضا و قدر حتمی ، قضا . کبر، تکبر، متکبر، منازعه با خدا، موانع قرب، الحاد . مرگ، قبر، ثواب، عقاب، فشار قبر . معاد جسمانی، حشر، اعاده معدوم، تناسخ، صورت نوعیه، تشخص، تجرد . معاد، معادجسمانی، کیفیت معاد، شبهه آکل و ماکول، . معقولات . معنای حیا. آثار حیا. مراحل حیا. حیای منفی. جلوه های حیا. حیا و م . عقل – نفس – عقل منفعل – عقل فعال – عقل نظری – عقل عملی - عقل متص . عقل اول، وجود منبسط، حقیقت محمدیه، نظام فیض . عقل، دین، عقل گرای حداکثری، عقل گرایی انتقادی، عقل گرایی اعتدالی . عقول عرضی، ارباب انواع، مثل افلاطونی، امشاسپندان، انوع مادی، ارب . علت- معلول اشاعره- ضرورت علی- صانعیت خدا- انکار علیت- عادت- فاعل . علت،معلول،حدوث،امکان ،ضرورت . علم . علم اجمالی،کشف تفصیلی،عنایت،قضاء،قدر،لوح و قلم . علم حضوری،خودآگاهی، شهود، مشاهده، ابصار، معرفت خیالی، مشاهدات در . علم واجب الوجود – علم عنائی – علم تام – نظام علمی واجب - معلوم ب . علم،وجود ذهنی،نفس،صدرالمتالهین . علیت، مناط احتیاج به علت، ضرورت، معیت، فقر، امکان، تجلی . عوامل وجود، ناسوت، حرکت، حادث، شرور، علم صوری‌، علم حضوری، کثرات . عین، ذهن، حرکت جوهری نفس، حدوث جسمانی آن، اتحاد عاقل و معقول. . عینیت، اتحاد عاقل و معقول، عقل فعال ، فعالیت ذهن، خلاقیت نفس حضو . عینیت، اتحاد عاقل و معقول، وحدت استعلائی نفس، فعالیت ذهن، خلاقیت . غرور- فریفتگی- خودخواهی- غرور علمی- غرور عابدان- غرور سلاطین- غر . غفلت – ضعف نفس – مرگ – پیروی از نفس – هدف – شیطان – جهل . فاعل بالطبع، فاعل بالقصد، فاعل بالرضا، فاعل بالعنایه، فاعل بالتج . 1- خشم و غضب 2- عفو و بخشش 3- کنترل غرائز 4- کظم غیط 5- صبر 6- ب . 1- مرگ 2- غلظت 3- هول و هراس 4- جاودانی 5- قبر 6- قیامت . 1. ابن سینا 2. صدرالمتألهین 3. علم 4. علم الهی 5. صور مرتسمه . آیه ولایت، حضرت علی، فخر رازی . اتحاد - احوال - ارادت - خرقه اندازی - خنا - زعاقت - سمود - مشاهد . ادراک حسی ، ادراک عقلی و کلی ، صور جزئی ، صور کلی ، علم حضوری، ع . ادراک ، اتحاد ، معقول بالذات ، تضایف . اراد ه، علم اجمالی، علم تفصیلی ، اشاعره ، علامه طباطبایی ، معتزل . اراده- استعانت- ایمان-پشیمانی- ترک- توبه-روح-سعادت- شقاوت- کمال- . اراده,حقیقت اراده,حقیقت اراده درانسان,ریشه تاریخی بحث,دیدگاه اشا . اراده، استعانت، ایمان، پشیمانی، ترک، توبه، روح، سعادت، شقاوت . استغنا- تکدی- درویش- زهد- صوفی- فقر- فنای نفس- قناعت . اسماء ذات، صفات، افعال – امهات اسماء – امهات صفات – جمال الهی – . اشتراک وجود، انقسام وجود، واجب و ممکن، تشکیک وجود، وجود،مفهوم وج . اصالت - اعتباریت- حقیقت- وحدت - مشترک - بساطت - تشخص - تصور - تع . اصالت- اعتباریت- حقیقت - وحدت - مشترک - بساطت - تشخص - تصور - تع . اصل علیّت، حکمت متعالیه، فلسفه اسلامی. . اعاده معدوم ،غزالی ،عبدالجبار معتزلی . امکان شناخت- راه های شناخت- علم حصولی- علم حضوری- بساطت خداوند . انوار مجرده –ممکن اشرف _ ممکن اخس _شیخ اشراق-کمال وجودی . اومانیسم سکولار،سکولاریزاسیون،انسان گرایی،دنیاگروی، آزادی،فردگرا . بازی زبانی, شباهت خانوادگی, تسمیه, زبان خصوصی, ادراکات اعتباری و . باقلانی، اشاعره، جوهر فرد، عرض، قدرت الهی . بداهت- وجدانیات- ثبوتی- و-دت- اشتراک- تباین . برهان صدیقین، ابن سینا، ملاصدرا ، مفهوم وجود ، حقیقت وجود . برهان وجودی، برهان جهان شناختی و غایتگرایانه، برهان اخلاقی، برها . تسلیم - خالص - اخلاص- دین- راضی- صدق - عمل ادمی- میل ادمی- نفس . تشکیک- کثرت- وحدت وجود . تناسخ - مرگ - معاد جسمانی - حرکت جوهری - قوه - فعل . توبه، رجوع و بازگشت، تصمیم، ترک معصیت، سلوک عرفانی، مخالفت با نف . توحید، توکل، خوف، رجاء، معصیت، پایه دین، توحید ذاتی، خائف . توکل - متوکل - اسباب و علل - حقیقت توکل . تولد، تولید، اشاعره، کسب افعال. . تکامل، تطور، داروین، مذهب . ثبوتی، ذاتی، فعلی،علم، قدرت، حیات، خالق، رزق، اراده . جبر، اختیار، تفویض، امر بین الامرین، اراده، انسان و سرنوشت. . جوهر، عرض، نومن، فنومن. . حرکت،زمان، دازاین، حرکت توسطیه، حرکت قطعیه. . حصولی . حضوری . حیات، کمال وجودی، سریان وجود، سریان حیات . حکمت الهیه ، علوم عالیه ، حقیقت وجود ، ذلّ عبودیت ، فقر و فاقه ، . حکمت الهیه، علوم عالیه، حقیقت وجود، ذلّ عبودیت، فقر و فاقه، علم . خدا، جهان، تقابل خدا و جهان، صدور عالم، روح، هبوط، جسم . خشیت – خوف – امید- عذاب – بهشت- رجاء- امل- نعمت . خوف ، آخرت، عذاب ، افضل ، قیامت، خائفان ، صفات، مقربان، غفلت، رج . ذکر، درجه ، قلب ، تطمن القلوب، آرامش ، تنهی عن المنکر . رابطه، رابطه دین و أخلاق، ادراکات اعتباری، علامه طباطبائی، ایمان . راه فطرت ، برهان فطرت ، برهان اجماع عام . رسوم خلقی، حضرت جمع، بقا، فنا، سقوط شهود . رضایت، سخط ،رضای عوام ،رضای خواص . زهد، زهد اسلامی، زهد کوفی، رهبانیت، ترک دنیا، پشمینه پوشی، مراتب . شرور، خیر، شر، خدا، نظام احسن، عالم طبیعت، جهان مادی، ضرورت، قدر . شناخت-معرفت-شناخت فلسفی-شناسایی . . شوق ، اشتیاق ، محبت ، دیدار. . شک دستوری – کوجیتوی دکارت – دکارت – غزالی – شک- فلسفه تطبیقی . شک، شکاک، شکاکیت، شکاکان معروف . شکر، معرفت نعمت ، ارکان شکر حقیقی،تقسیم شکر، محابّ ، مکاره ، است . صدق، کذب، ملاک، مطابقت، انسجام، پراگماتیسم . طمس، تجلی، اکوان، اعیان ثابته، تعینی، منطوی، منفعل، اقدس، مقدس. . عاقل، معقول، معلوم بالذات، معلوم بالعرض، اتحاد . عالم مثال ـ صور معلقه ـ مثل معلقه ـ عالم خیال ـ خیال متصل ـ خیال . عجب -معجب-عجب به عبادت –عجب به ورع و تقوی –عجب به حسب و نسب –عجب . عدل الهی- ظلم- عدل و حکمت- حسن و قبح .
نوشته های پیشین

فلسفی
وجود خدا
توحید
وحدت و بساطت
برهان صدیقین
صفات خدا
علم
جبر و اختیار
شرور
عوالم وجود
عدل الهی
حدوث و قدم جهان
عرفان عملی
عرفان نظری
صدور وحدت از کثرت
موضوعات تحقیق
فهرست منابع
سرفصلها
مهر 1387
شهریور 1387
مرداد 1387
اردیبهشت 1387
آبان 1387
بهمن 1387
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388
مرداد 1388
مهر 1388
آبان 1388
دی 1388
بهمن 1388
اسفند 1388
فروردین 1389
اردیبهشت 1389
خرداد 1389
خرداد 89
تیر 89
مرداد 89
شهریور 89
مهر 89
آبان 89
آذر 89
دی 89
بهمن 89
اسفند 89
فروردین 90
اردیبهشت 90
خرداد 90
تیر 90
شهریور 90
مرداد 90
مهر 90
آبان 90
آذر 90
دی 90
بهمن 90
اسفند 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
تیر 91
مرداد 91
شهریور 91
مهر 91
آبان 91
آذر 91
لوگوی وبلاگ من

مقالات
لینک دوستان من

پایگاه طهور
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

آفرینش از دیدگاه سهروردی
تجرد و ادامه حیات نفس پس از مرگ قسمت دوم
تجرد و ادامه حیات نفس پس از مرگ قسمت اول
اعاده معدوم از دیدگاه غزالی و قاضی عبدالجبار معتزلی
عنوان: علم الهی از دیدگاه ابن سینا
عنوان: قاعده الواحد از دیدگاه ملاصدرا قسمت دوم
عنوان: قاعده الواحد از دیدگاه ملاصدرا قسمت اول
جایگاه مثل در معرفت شناسی و هستی شناسی سهروردی قسمت دوم
جایگاه مثل در معرفت شناسی و هستی شناسی سهروردی قسمت اول
جایگاه مثل در معرفت شناسی و هستی شناسی سهروردی قسمت اول
[عناوین آرشیوشده]