عنوان تحقیق: سیر تطور برهان صدیقین
از دیدگاه ملاصدرا ، علامه طباطبایی ، علامه سبزواری ، آیت ا.. جوادی آملی
تهیه کننده: فاطمه احمدیان
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
بهار 88
چکیده
«بهترین راه برای اثبات واجب تعالی بهترین راه طریق صدیقین است و طریق صدیقین آن است که با تأمل در حقیقت هستی، ذات واجب تعالی و دیگر صفات ذاتی و فعلی واجب اثبات میشود.»
و این برهان تقریرهای گوناگونی دارد. تقریر ملاصدرا، علامه طباطبایی، حکیم سبزواری، جوادی آملی و مطهری را بیان نمودهام.
مقدمه
تاریخ الهیات نشان میدهد که وجود خداوند امری استدلالی است. مرحوم علامه طباطبایی فیلسوف بزرگ مسلمان مدعی شدهاند که «باور به خدا، اعتقادی پایه و بدیهی است» و این اندیشهای است که میتوان از قرآن و سنت هم بدست آورد.
یکی از پرنفوذترین کارکردهای معرفتشناسی دینی و معرفت شناسی اصلاح شده است. این دیدگاه تأملی جدید به مسئله توجیه باورهای دینی دارد. خلاص? این نظریه در یک جمله این است که باور به خداباوری واقعاً پایه است.
اثبات وجود واجب تعالی: برهان صدیقین و امتیاز آن بر سایر براهین. براهین فراوانی برای اثبات وجود واجب تعالی اقامه شده است. اما از همه استوارتر و متینتر، برهانی است که در آن از وجود واجب سیر میشود. یعنی حد وسط در آن خود وجود است نه اموری از قبیل حدوث و حرکت و یا امکان در لسان حکما این برهان به برهان صدیقین شهرت دارد.
زیرا صدیقین آنان که ملازم با صدق و راستی در گفتار و رفتار و اهداف خود است و لذا برهانشان صدق محض است و شائبهای از کذب در آن نیست. کسانی هستند که خداوند را تنها به خودش میشناسد و چیزی جز او را واسطه در شناسایی او قرار نمیدهد.
در برهان صدیقین بحث زیاد است و در این برهان خلطهایی اتفاق افتاده. ابتدا این برهان را ابن سینا بکار برد که از یکی از آیات قرآن استنباط کرد و ملاصدرا گفت برهان او نزدیکترین برهان به برهان صدیقین است ولی برهان صدیقین نیست. این برهان حدود نسبیت تقریر دارد.
در این برهان چند مسئله مطلوب است:
1- وجه تسمیه برهان
2- ساختار برهان
3- انواع تقریرهای آن
1- آیا برهان ابن سینا صدیقین است یانه؟ اگر نیست تفاوت آن با برهان صدیقین ملاصدرا چیست؟
2- ساختار برهان: 1- برهان است یا اینکه تنبیه است(خدا برهان پذیر نیست).
برهان است یا اینکه : 1. لمّی است، 2. انّی، 3. شبه لمّ
برهان صدیقین برهانی است که از خداوند به خودش میرسیم نه از مخلوقات.
خواجه بیان میکند: ساختار برهان انی است، ولی ابن سینا در منطق شفا میگوید اینها براهین لمّیاند و او تحلیلی دارد که اصلاً ما برهان انّی نداریم. حال اگر بگوییم انی هستند برهان انّی مفید یقین نیست. مقدمات برهان باید یقینی باشد. وجود آن هم یقینی نیست مگر آنکه وجود علتش یقینی باشد. یعنی اول باید وجود علت محرز شود و بعد وجود معلول.
پس هیچ برهان غیرصدیقینی تعیین برای اثبات خداوند نخواهد آورد. ولی ابن سینا در جای دیگر براهین انّی را طوری تحلیل کرده که به برهان لمّی برمیگرداند. پس این برهان نه انّی است و نه لمّی، بلکه شبیه لمّ است.
تقریر برهان صدیقین ملاصدرا
ملاصدرا برهان صدیقین را بر سه امر مبتنی کرده است:
1- اصالت وجود، 2- تشکیک در وجود و قوام تشکیک در وجود به دو چیز است:
الف) وحدت نسخی وجود در قبال تعدد نسخی و تباین وجود.
ب)تعدد موجود. یعنی تعدد مصداق مفهوم موجود که هر فردی مغایر با فرد دگر است. هرچند ما به الامتیاز عین ما به الاشتراک است. تعدد مصداقی وحدت شخصی را نفی میکند. پس تشکیک در وجود به این معناست که دار تحقق هر چند یک نسخ وجود است و تباین وجودی نیست، ولی این نسخ واحد دارای تعدد مرتبه است که هر مرتبهای مصداقی برای مفهوم وجود است نه اینکه این نسخ دارای وحدت شخصی هم باشد. یعنی دارای اختلاف مرتبهای نباشد که فقط یک نسخ و یک فرد در خارج باشد که از این به وحدت وجود و موجود تعبیر میشود. یعنی نسخ واحد و مصداق واحد از مفهوم وجود.
3- بساطت وجود در قبال مترکب وجود. یعنی نه سنخ وجود مرکب است و نه مراتب آن. چون غیر از نسخ واحد، وجودی نیست تا ترکیبی باشد. در حالی که قوام مترکب به دو جزء و بیشتر است و تعدد جزء تغایر را میطلبد. هرچند بعد از ترکیب اتحاد وجودی پیدا کند و بنابر تشکیک وجود فرض تعدد در وجود تصور ندارد. از این رو وجود جزء وجود نمیشود، چون غیر از نسخ واحد چیزی نیست تا ترکیب از دو جزء و یا بیشتر حاصل شود. از این رو وجود واحد بسیط شدید است و این همان تشکیک وجود است. یعنی منشأ بساطت وجود وحدت نسخی آن است و میفرماید وجود حقیقی عینی و واحد نسخی و بسیط است. نتیجه این امر این است که بین افراد و مصادیق مفهوم وجود، اختلاف و تباین ذاتی نیست، بلکه اختلاف آنها به کمال و نص و شدت و ضعف یا به امور زاید بر ذات، مثل افراد ماهیت نوعی است. پس ملاک احتیاج ذاتی و تعلق ذاتی به غیر نقص و ضعف است.
همانطور که ملاک استغنا و استقلال ذاتی کمال وجود و شدت آن است تا بیحدی که لازم? نقص وجود و وابستگی ذاتی و محدودیت است و این وابستگی ذاتی همان امکان وجودی است که از آن به فقر وجودی و فقر ذاتی تعبیر میشود.
پس موجود مستغنی و بینیاز از غیر، واجب الوجود و صرف الوجود است و هیچ چیز تامتر از او نیست. پس حقیقت هستی از هرگونه نقصان و کمبودی مبراست و اگر نقصی هم هست در اثر معلول بودن است، چون که معلول عین ربط به علت است. پس حقیقت هستی که بسیط است و هیچ حدی ندارد و تعینی جز فعلیت و حصول محض نمیتوان بدان نسبت داد وگرنه مرکب از وجود دو عدم و یا دارای ماهیتی غیر از موجودیت خواهد بود. پس حقیقت وجود با قطع نظر از هر حیثیت و جهتی که به آن ضمیمه گردد مساوی با کمال، اطلاق، غنا، شدت، فعلیت، عظمت، اما نقص، تقید، فقر، ضعف، امکان، کوچکی، محدودیت و تعین همه از نسخ اعدام و نیستهاست و یک موجود از آن جهت که به این صفات متصف گردد وجودی محدود و توأم با نیستی است. پس اینها همه از عدم ناشی میشود. حقیقت وجود نقط? مقابل عدم است.
و آنچه از شئون عدم است از حقیقت وجود بیرون است. یعنی از حقیقت وجود منتفی است و از آن سلب میشود و از طرفی راه یافتن عدم و شئون آن مانند نقص، ضعف، محدودیت و غیر آن همه از معلولیت ناشی میشود. یعنی اگر وجود معلول شد و در مرتب? متأخر از علت خودش قرار گرفت، طبعاً دارای مرتبهای از نقص ضعف و محدودیت است، زیرا معلول عین ربط و تعلق و اضافه به علت است و نمیتواند در مرتب? علت باشد. معلولیت و مفاض بودن عین تأخر از علت و عین نقص و ضعف و محدودیت است. پس ثابت شد که وجود دارای یک حقیقت تام و هویت واجب و ضروری است و یا ذاتاً نیازمند به آن بوده و در گوهر ذات خود متعلق وابسته به آن هویت واجب میشود. بنابر هر یک از دو قسم ثابت میشود که وجود واجب مستقل و بینیاز از غیر خود میباشد و این همان نتیجه و مطلوب ماست.
تقریر استاد مطهری دربار? برهان صدیقین
استاد مطهری در پاورقی کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» برهان صدرالمتألهین را مبنی بر پنج مقدمه میداند:
1- اصالت وجود
2- وحدت تشکیکی وجود
3- اینکه حقیقت وجود عدم را نمیپذیرد. یعنی هرگز موجود از آن جهت که موجود است معدوم نمیشود. معدوم شدن موجودات عبارت است از محدودیت موجودات خاص نه اینکه وجود پذیرند? عدم گردد. به عبارت دیگر و با قطع نظر از هر حیثی که به آن ضمیمه گردد مساوی با کمال و اطلاق است.
4- راه یافتن عدم و شئون آن در هستی از معلولیت ناشی میشود. پس از بیان مقدمات فوق میگوید.
اکنون میگوییم: حقیقت هستی در ذات خود یعنی در موجودیت و در واقعیت داشتن خود مشروط به هیچ شرطی و مقید به هیچ قیدی نیست. هستی چون که هستی است موجود است نه به ملاک دیگر و مناط دیگر.
و هم نه به فرض وجود شیء دیگر. یعنی هستی در ذات خود مشروط به شرطی نیست و از طرف دیگر کمال و عظمت و شدت و استغنا و جلال و بزرگی و فعلیت و لاحدی، که نقط? مقابل نقص و کوچکی و امکان و محدودیت و نیاز میباشند از وجود برمیخیزند. یعنی جز وجود، حقیقتی ندارند. پس هستی در ذات خود مساوی است با نامشروط بودن به چیز دیگر. یعنی باوجوب ذات ازلی، و هم مساوی است با کمال و عظمت و شدت و فعلیت. پس نتیجه میتوان گرفت که حقیقت هستی در ذات خود قطع نظر از هر تعینی که از خارج به آن ملحق گردد، مساوی است با ذات لایزال حق. پس اصالت وجود عقل ما را مستقیماً به ذات حق رهبری میکند نه چیز دیگر. غیر حق را که البته جز افعال و آثار و ظهورات و تجلیات او نخواهد بود و با دلیل دیگر پیدا کرد.
تقریر علامه طباطبایی
اصل وجود واجب بالذات در نزد هر انسانی ضروری و بدیهی است و براهینی که برای اثبات وجود واجب بالذات اقامه میشود، در حقیقت تنبیهات و ارشادات است.
وی میفرماید: 1- ذاتاً نمیتوان اصل واقعیت و تحقق و نفس الأمریه بودن را باطل و نفی و رفع کرد و از این رو با این واقعیت سفسطه را دفع میکند.
نفی مطلق واقعیت محال و ممتنع است، چون نفی واقعیت چه به نحو اعتقاد به عدم واقعیت اشیاء باشد و چه به نحو احتمال مساوی عدم واقعیت اشیاء و چه به نحو احتمال راجح عدم واقعیت اشیاء که واقعیت اشیاء مشکوک باشد و یا موهوم. سوفسطایی واقعیت اشیاء را به یکی از این سه امر نفی میکند. به هر یک از این انحاء باشد هر کدام واقعیتی را به همراه دارد، چون نفی واقعیت به سبب یک واقعیت انجام شده به طوری که بدون آن واقعیت نفی تحقق نمییابد.
زیرا نفی تکوینی نیست که سوفسطایی از تحقق اشیاء در خارج مانع شود و یا اشیاء موجود را اعدام کند. او چنین ادعایی ندارد. او میگوید من معتقدم واقعیتی و شیئی واقعیت و نفس الامریت ندارد و یا به جزم و یا یقین با دلیل و یا بالضروره و یا به طور احتمال مساوی که وجود اشیاء مشکوک است و یا به طور احتمال قوی که وجود اشیاء موهوم است و عدمشان مظنون.
وی میفرماید ما مییابیم که هر ذی شعور درمورد اثبات اصل واقعیت مضطر و ناگزیر است و برای او انکار اصل واقعیت بدیهی است. مثلاً خودش را درک میکند و علم حضوری به خودش دارد که عین ذات اوست و علم حضوری دارد و به بسیاری از امور که صفات نفسانی اوست و میفهمد که انکار واقعیت مطلق به هیچ نحوی ممکن نیست، چون انکار واقعیت به نحوی با واقعیت تحقق مییابد.
پس هیچ انسانی حتی سوفسطائیان نفی اصل واقعیت برایش ممکن نیست و چیزی که عدم آن ممتنع ذاتی باشد، وجودش ضرورت ذاتی خواهد داشت و وجود و موجودی که ضرورت بالذات داشته باشد، واجب الوجود بالذات است. پس انکار واجب الوجود بالذات ممتنع است.
و همه از اعتراف و اعتقاد به وجود او ناچار و ناگزیرند و برای اثبات وجودش به برهان نیازی نیست. لکن سؤآلی که هست این است که چگونه میتوان با بیان مذکور و دو شاهد مذکور واقعیتی را اثبات کرد که عدم آن و بطلان آن و نابودیاش امتناع ذاتی دارد و لازمهاش این است که وجودش ضرورت ذاتی دارد. زیرا یک شاهد این بود که فرض بطلان واقعیت و رفع و نفی آن مستلزم ثبوت آن است و لکن باید دید نفی و رفع واقعیت و بطلان آن مستلزم ثبوت چه واقعیتی است؟
آیا نفی واقعیت و نفس الامر چه موجود واجبی باشد و چه موجود غیر واجبی مستلزم ثبوت وجود واجبی و غیر واجبی است که مدعا ثابت شود و یا نفی واقعیت و نفس الامر اعتقاداً به نحو جزم و احتمالاً به نحو احتمال مساوی یا راجح مستلزم ثبوت اعتقاد به عدم واقعیت نفس الامری و مستلزم ثبوت احتمال عدم واقعیت نفس الامری است؟ و سفسطه هم به همین جواب داده و رد میشود. یعنی در جواب او گفته میشود نفی مطلق واقعیت ممکن نیست چون مستلزم نفی نفی خواهد بود. یعنی مستلزم نفی سبب نفی واقعیت است و وقتی که سبب نفی واقعیت نفی شد، نفی هیچ چیز محقق نمیشود، زیرا نفی اعتقاد به عدم واقعیت و خارج و نفی احتمال عدم واقعیت هم شد. پس نفیای که برای انسان ممکن است، آن نفی به حسب اعتقاد و احتمال است نه نفی تکوینی هر واقعیت و نفس الامری چون اگر اعتقاد به عدم واقعیت و یا احتمال عدم واقعیت نباشد در این صورت نفی واقعیت به حسب اعتقاد و یا احتمال نشده، پس نفی واقعیت و نفس الامر به حسب اعتقاد به عدم واقعیت نفس الامری و ثبوت احتمال عدم آن خواهد شد نه مستلزم ثبوت امر نفس الأمری تا چه رسد به ثبوت واقعیتی که ضرورت ذاتی دارد تا واجب الوجود باشد.
اعتقاد و احتمال و عدم واقعیت در نفس الامر از امور نفسانی و کیف نفسانیاند و وجود آنها ضرورت مادام الذات ندارد تا چه رسد به ضرورت ذاتی ازلی.
شاهد دوم این بود که ما مییابیم هر صاحب شعوری از اثبات اصل واقعیت ناگزیر است و این مطلب به طور اجمال مورد قبول است، ولی باید دید آن واقعیت چه واقعیتی است، آیا مطلق واقعیت است یا واقعیت خاصی است؟
مطلب مسلم برای هر ذیشعور متوجه به خویشتن این است که به علم حضوری اذعان و اعتقاد به وجود و ادراک و سایر صفات درونی خود دارد و البته اینها همه امور واقعی هستند، ولی بعضی ضرورت وجودی مادام الذات دارند، مثل اصل وجود صاحب شعور و بعضی ضرورت مادام الذات هم ندارند مثل صفات صاحب شعور. پس هیچکدام ضرورت ذاتی ازلی ندارند. پس چگونه واقعیت خاصی یعنی وجود نفس الامری که دارای ضرورت ذاتی و ازلی است، ثبوتش برای انسان ضروری و بدیهی است و چه وجهی برای بداهت آن میتوان ارائه داد؟
آنچه که نفی آن ممتنع است وجود و ثبوت آن ضرورت دارد نه به صورت مادام الذات، بلکه چیزهایی هستند که دارای حیثیت تحلیلیاند، هرچند بنابر اصالت وجود به حیثیت تقییدی نیاز ندارند موجودند مادام تا وقتی علت آنها وجود دارد. نه مطلقاً و این واجب بالغیر است نه بالذات. با اینکه ما درصدد اثبات وجود واجب بالذات هستیم که نه حیثیت تحلیلی دارد و نه تقییدی، بلکه دارای ضرورت ازلی است. امتناع سوفسطائیت و نفی واقع و نفس الأمریت با وجود خصوص موجود واجبی و وجودی که به حیثیت تحلیلی و تقییدی نیاز نداشته باشد ملازمه ندارد، بلکه امتناع آن با وجود موجود امکانی جمع میشود و اثبات وجود، موجود امکانی برای نفی آن کافی است پس آن لازم اعم است برای هر یک از وجود واجبی و وجود امکانی، زیرا با هر یک امکان واقعیت و سوفسطائیت اثبات شد.
آری، آن مقداری که اثبات میشود ملازم? بین امتناع سوفسطائیت و اثبات واقعیت و وجود موجودی است اعم از واجب و ممکن هر کدام باشد نه خصوص واجبی، اما به حسب وقوع لازم وجود امکانی است. پس این تقریر برای برهان صدیقین که اثبات واجب تعالی است با غیر افعال او و غیر خلق او و از باب ملازم? بین خروج از فسطائیت و بین وجود واجبی در خارج میباشد مورد قبول نیست، هرچند صاحب تقریر از بزرگان علمای شیعه میباشد.
امتیازات تقریر علامه طباطبایی
این برهان دارای چند نکته و امتیاز است:
اول اینکه نیاز به هیچ مبدأ تصدیقی ندارد و اثبات واجب میتواند اولین مسئله فلسفی قرار گیرد.
دوم اینکه اصل واقعیت و صرف واقعیت که واقعیت را نمیپذیرد، گذشته از اینکه واجب است شریک و مثیل هم نخواهد داشت، زیرا ضرورت ازلی واقعیت با اطلاق ذاتی و عدم تناهی او همراه است و اطلاق ذاتی و عدم تناهی مجالی برای فرض شریک و ضد و مانند آن نمیگذارد. این بیان همچنانکه وجود واجب را ثابت میکند، توحید واجب را نیز به اثبات میرساند.
این تقریر، نظیر تقریر برهان صدیقین در فلسفه مشاء نیست، که با آن همه راههای طولانی فقط اصل وجود واجب را ثابت میکند نه وحدانیت ذات را. بلکه هم اصل ذات را ثابت میکند و هم توحید ذات را چه آنکه در تقریر صدرالمتألهین و حکیم سبزواری هم چنین است.
نکت? سوم این است که طبق این بیان، اصل وجود واجب، بدیهی است نه نظری و این با ظواهر کتاب و سنت سازگارتر است «افی الله شک فاطر السموات و الارض».
الله قابل شک نیست. بنابراین اصل ثبات مبدأ هستی امری است بدیهی و غیر قابل تردید. به طوری که انکار مبدأ در حکم سفسطه است و هرگز یک فیلسوف نمیتواند اصل واجب را انکار کند وگرنه سوفسیت خواهد بود نه فیلسوف.
تطبیق تقریر علامه طباطبایی با کتاب و سنت
تقریر برهان صدیقین به روش مرحوم علامه طباطبایی نیازی به هیچ مبدأ تصدیقی و هیچ اصل فلسفی ندارد و نزدیکترین راه به مقصد خواهد بود و این بیان با مضامین کتاب و سنت سازگارتر است. به عنوان نمونه در بیانات امام سجاد (ع) در دعای ابوحمزه ثمالی آمده است که «ان الراحل الیک قریب المسافه و انک لاتحتجب عن خلقک الا ان تحجبهم الاعمال دونک» در این فراز از دعا امام سجاد (ع) میفرمایند: کسی که به سمت تو رحلت میکند و راحل سبوی توست، مسافتش نزدیک است.
باید توجه داشت که مسافت به معنای راه نیست، بلکه مسافت از ریش? ساف، سیوف به معنای بویایی و بو کردن است. «ساف» یعنی بوئید و «سیوف» یعنی میبوید. چون معمول این بوده است که رائد کاروان و دلیل قافله با بوئیدن خاک راه مقدار فاصله طریق و قرب و بعد هدف را تشخیص میداده است. لذا کم کم راه و مسیر را «مسافت» گفتهاند و گرنه مسافت به معنای مسیر و طریق نیست.
تقریر حکیم سبزواری
در این تقریر غیر از اثبات اصالت وجود نیازی به مبادی تصدیقی? دیگر نیست. البته معنای ضرورت ازلی و وجوب ذاتی و معنای صرف و مطلق و مرسل و امثال اینها باید به عنوان مبادی تصوریه بیان شود. چون که تناقض وجود و عدم و امتناع جمع دو نقیض به عنوان مبادی تصدیقیه منظور خواهند بود. گرچه تقریر صدرالمتألهین اسد البراهین است، لکن اخصر البراهین نیست. ولی تقریر حکیم سبزواری نسبت به تقریر ایشان هم اسد است و هم اخصر، زیرا مسئله تشکیک وجود و اثبات بساطت وجود در این برهان به عنوان مبادی تصدیقیه اخذ نشد، بلکه فقط یک مسئله باید تثبیت شود و آن اصالت وجود است و نمیتوان مسئله اثبات واجب را مطابق طریق? حکیم سبزواری قبل از مسئله اثبات اصالت وجود طرح کرد. همچنانکه در حکمت اشراق نیز نمیتوان قبل از اثبات اصالت ماهیت، مسئله برهان صدیقین را مطرح نمود.
تقریر برهان صدیقین استاد جوادی آملی
برطبق اصالت وجود چون هستی اصیل است (مقدمه اول) و چون واحد است نه متباین (مقدمه دوم) و چون وحدتش تشکیکی است نه وحدت شخصی (مقدمه سوم) و چون بسیط است و کثرتش به وحدت برمیگردد. یعنی تمام کثرتها و ما به الامتیازها به همین هستی برمیگردد که در حقیقت این بیان همان روح تشکیک را نشان میدهد، هرچند تعبیرش جدای از تعبیر تشکیک آمده است (مقدمه چهارم).
آنگاه میگوییم: «کل موجود فهو اما واجب و اما متعلق بالواجب» هستی هر موجودی که در خارج هست یا واجب است و یا به واجب متکی است. اگر آن موجود، هستی محض و اعلی المراتب بود و هیچ نقصی در وی راه نداشت. یعنی به غیر متکی نبود، پس واجب است و اگر هستی محض نبود و ناقص بود، پس ذاتاً به هستی محض تکیه میکند. البته هستی ناقص اینچنین نیست که «ذات له الربط» باشد، بلکه هستی ناقص، عین ربط به واجب است. تعلق به واجب برای هستی ناقص، نظیر زوجیت اربعه نیست که لازم? ذات او باشد، زیرا برحسب تحلیل، ذات بر لوازم ذات رتبه مقدم است و اگر غیر واجب و وجود ناقص تعلق به واجب، لازم? ذات غیرواجب باشد معنایش این است که در مقام ذات، تعلق به واجب ندارد و تعلق به واجب تنها وصف لازمی از برای آن است آنچنانکه زوجیت لازم? ذات اربعه است. یعنی هستی ناقص در مرتب? متأخر از ذات، به واجب متعلق است و نه در مرتب? ذات. این همان اشکالی است که بر امکان ماهوی وارد است، ولی بنابر حکمت متعالیه وقتی گفته میشود این وجود متعلق به واجب است، یعنی وجودی عین ربط فقط لفظ و مفهوم وجود و ربط فرق میکند والا حیثیت صدق و مصداق هر دو یکی است. اگر گفته میشود این وجود، معلول و متعلق و فقیر است، یعنی آنکه عین فقر و ربط به واجب است، نه آنکه ذاتی است «ثبت له الفقر».
نتیجه گیری
برهان صدیقین از خود خدا به خدا برسیم نه از مخلوقات. برهان غیرصدیقین مورد یقین نخواهد بود. در برهان صدیقین به حقیقت وجود نگاه میکنیم رفع آن به اثبات آن منتهی میشود، چون وجود واجب بالذات قابل رفع نیست، چون نمیتوان عدم آن را در نظر گرفت.
پس در این برهان به حقیقت هستی نگاه میکنیم، متوجه میشویم که خداوند است که متن حقیقت هستی قرار میگیرد. این برهان صدق محض است و شائبهای از کذب در آن نیست. چون خدا را تنها با خودش میشناسند و چیزی را جز او واسطه قرار نمیدهند. حقیقت وجود همان حقیقت صرف و خالص وجود میباشد. به هیچ وجه قابل تکثر و تعدد نیست و هیچ قید وحدی ندارد و حقیقت صرف و مطلق وجود ذاتاً ابای از عدم دارد و طرد نیستی بر آن ممتنع میباشد. زیرا هستی نقیض نیستی است و طرد یک نقیض بر نقیض دیگر به معنای اجتماع نقیضین است که امتناع آن بر همه کس معلوم نیست.
پس وجودی که ذاتاً عدم بر آن محال باشد واجب الوجود بالذات است.
منابع و مآخذ
1- حکمت متعالیه و فلسفه معاصر جهان، مجموعه مقالات همایش بزرگداشت حکیم صدرالمتألهین.
2- نهایه الحکمه، علامه طباطبایی، جلد سوم، ترجمه دکتر علی شیروانی.
3- اشارات و تبهات، ترجمه دکتر حسن ملک شاهی.
4- فلسفه عالی حکمت صدرالمتألهین، تخلیص و ترجمه کتاب اسفار، ج 2، رسال? توحید نگارش جواد مصلح.
5- شرح حکمت متعالیه اسفار اربعه، بخش یکم از ج 6، آیت الله جوادی آملی.
6- توحید از نگاهی نو، اثبات وجود خدا از راه ملازم? ذهنی، آیت الله سید حسین شمس، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی و بوستان کتاب.
7- اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5، علام? طباطبایی.
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |