بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع : براهین اثبات واجب الوجود
استاد راهنما : جناب آقای حسینی شاهرودی
محقّق : الهه خودکامه
درس فلسفه اسلامی 3
بهار87
فهرست :
مقدمه ..........................................................
برهانهای فلسفی ..............................................
برهان ارسطویی ......................................................
خدشه ای بر برهان ...................................................
برهان سینوی ..........................................................
اشکال وارد بر برهان ................................................
برهان صدرایی ........................................................
برهان وجودی آنسلم ...................................................
سخن کانت در ردّ برهان وجودی ...................................
دو برهان از فارابی ...................................................
برهان غایی ............................................................
برهانهای شبه فلسفی و علمی ........................................
برهان نظم و نظریه هیوم ............................................
برهان هدایت ...........................................................
برهان حدوث ...........................................................
اختلاف نظر حکمای الهی و متکلمین در این باره ...............
اثبات وجود واجب از طریق برهان إنّ .............................
ادل? قرآن بر اثبات وجود واجب الوجود ............................
نتیجه ......................................................................
فهرست منابع ............................................................
مقدمه :
قبل از آنکه براهین اثبات وجود خدا را بیان کنیم و از دلیل عقلی و فلسفی استفاده کنیم باید در آغاز به چند پرسش پاسخ دهیم ؛
نخست آنکه: چرا بشر در جستجوی خدا افتاد ؟
دربار? اینکه بشرچرا از خدا بحث کرده و می کند نباید در جستجوی عامل دیگری غیر از استعداد منطقی و عقلانی بود. بحث درمورد خدا فطری است و از دل و سرشت انسان سرچشمه می گیرد.
دوم آنکه: آیا تحقیق دربار? خدا در امکان بشر است؟
توهّم ناروا بودن این بحث از آنجا پیدا می شود که دستگاه فکری و عقلانی بشر را نسبت به درک این معانی و مفاهیم ناتوان و نارسا بدانیم. این توهّم، هم در میان گروهی از فلاسفه پیدا شده وهم در میان گروهی از متشرّعه. فلاسف? حسی معتقدند که حدود و منطق? فهم و درک بشر محسوسات است،ماوراء منطق? محسوسات از دسترسی فهم بشر خارج است،بشر نه می تواند چیزی را دربار? ماوراء منطق? محسوسات بپذیرد و نه می تواند نفی کند.
این عدّه از فلاسفه، هم با فلاسف? الهی اختلاف نظر دارند و هم با فلاسف? مادّی؛ زیرا این هر دو دسته برای فکر و ذهن بشرقدرت تحقیق در ماوراء محسوسات قائلند.
برخی از فلاسفه الهی اروپا نیز کمیت عقل را در میدان مسائل الهی به کلّی لنگ دانسته اند و راه معرفت را منحصر به الهام و اشراق دانسته اند. پاسگال و برگسون از این دسته اند.
گروهی از متشرّعه نیزمعتقدند که عقل بشر از درک حقایق ماوراء الطبیعی قاصر است و در این مسائل مانند مسائل عملی باید متعبّد بود. به عقید? بعضی از این افراد هیچ صفت خدا حتّی یگانگی او را نمی توان با دلایل عقلی ثابت کرد.
می گویند ما ازآن جهت می گوییم خدا یکی است که پیامبر گفته است یکی است والاّ از راه عقل هیچ دلیلی برای یگانگی خدا نداریم. این دسته در اصطلاح حکمای اسلامی (( معطلّ?)) خوانده می شود زیرا معتقد به تعطیل دستگاه عقلانی در مسائل الهی می باشند و به اصطلاح هرگاه پای بحث و تحقیق این مسائل می رسد به عقل فرمان تعطیل می دهند.
سوم آنکه: فاید? این تحقیق چیست؟
1ـ وقتی که یک بحث در قلمرو کاوشهای عقلانی و فکری بشر قرار گرفت پرسش از فایده در بار? آن غلط است، زیرا خودش فایده است و پرسش از فایده برای فایده غلط است. آگاهی قطع نظر از هر فاید? دیگر برای او مطلوب است. لزومی ندارد که هر مسأله علمی و نظری یک فاید? علمی داشته باشد.
2ـ اعتقاد و ایمان به خدا از مفیدترین و لازم ترین معتقدات بشر در زندگی است. اعتقاد و ایمان به خدا از نظر فردی آرامش دهند? روح و روان و از نظر اجتماعی ضامن قانون و عدالت و حقوق افراد در برابر یکدیگر است.
چهارم آنکه: آیا امکان برهان بر وجود خدا است؟مطلب دیگر این است که آیا می توان برهان عقلی و منطقی بروجود خدا اقامه کرد یا نه؟ در صورت اول، سخن بعضی از حکمای بزرگ مانند ابن سینا مبنی بر اینکه اقام? برهان بر وجود خدا صحیح نیست را چگونه می توان توجیه کرد؟ و در صورت دوم، وجود خدای متعال
را چگونه می توان اثبات کرد؟
پاسخ این است که علم حصولی به خدا به وسیل? برهان عقلی و فلسفی ممکن است و هم? فلاسفه و متکلّمین براهین متعدّدی برای این مسأله اقامه کرده اند. ولی گاهی فلاسفه، واژ? (برهان) را به (برهان لمّی) اختصاص می دهند.
بنابراین، ممکن است منظور کسانی که اقام? برهان بر وجود خدا را صحیح ندانسته این باشد که برهان لمّی برای این مطلب وجود ندارد زیرا، برهان لمّی بر چیزی اقامه می شود که علّت معلولی داشته باشد و از راه علم به علّت، وجود معلول را اثبات کنند ولی وجود خدا معلول علتی نیست تا آن را اثبات کند و شاهد این توجیه آن است که درکتاب {شفاء} می گوید: ( و لا برهان علیه لانّه لا علّة له).
ممکن است منظور ازنفی برهان بر وجود خدا، این باشد که هیچ برهانی نمی تواند ما را به وجود عینی و شخصی خدای متعال، رهنمون کند و نهایت چیزی که از براهین بدست می آید عنایتی کلی از قبیل (واجب الوجود) و (علّة العلل) و مانند آنها است.
وجه سومی را می توان ذکر کرد،و آن این است که مفاد براهینی که برای وجود خدای متعال، اقامه می شود این است که آفریدگان، آفریدگاری دارند؛یا موجودات معلول،علّة العللی دارند؛ یا موجودات، نیازمند به واجب الوجود هستند.
پس این براهین بالاصاله محمولاتی را برای مخلوقات، اثبات می کنند نه اینکه مستقیما وجود واجب الوجود را اثبات کنند. این توجیه با سخن کسانی سازگار است که چنین تعبیر کرده اند:
((الواجب الوجود لا برهان علیه بالذات بل بالعرض)).
اما ما در اینجا به این نکته رسیدیم که برای اثبات واجب الوجود باید از برهان انّی خاص استفاده کنیم یا همان برهان انّ مطلق.
اشکالات مادیین :
1ـ بی اعتباری مسائل فکری
2ـ ارزش ادراکات محدود به عمل است
3ـ قانون علّیت مخصوص محسوسات است
4ـ اعتقاد به خدا نتیج? جهل است
5ـ آزمایشهای علمی، خدا را اثبات نمی کند
6ـ آفریدگار خدا کیست؟
7ـ شر و نابسامانیها دلیل نبودن خداست
پاسخ اشکالات:
کسانی که می گویند:( معلومات ما تنها ارزش عملی دارند زیرا ما تنها آثار حسّی را آن هم از طریق حواس خود میابیم و دلیلی بر مطابقت آنها با خارج نداریم) اگر کمی روشن تر شوند خواهند دید که:
اوّلا نسبت به خارج از خود و محسوسات خود مطلقا شکاک هستند واز این روی ارزشی برای سخنی که به دیگران می گویند نیست.
ثانیا برای معلومات بسیاری ارزش واقعی قائل شده اند مانند علمشان به خودشان و معلومات حسی خودشان وآنچه در دنبال معلومات حسی می آید.
ثالثا از برای همین بحث ارزش علمی قائل شده اند.
و کسانی که می گویند: (بحث از خدا به جایی نمی رسد زیرا اگر طبق قانون علیّت ومعلولیت ازبرای جهان خدا اثبات کنیم ازبرای خدا نیز علت باید اثبات کرد) اینان دربحث خلط میکنند.
مضمون قانون نامبرده این نیست که هر موجودی علت میخواهد بلکه این است که هرحادثه ای
علتی دارد، یعنی چیزی که(نبود و شد) علتی از برای پیدایش او ضروری است.
دلایلی که برای اثبات وجود خدای متعال،اقامه شده به طور کلی به سه دسته تقسیم می شوند:
دست? اول،دلایلی است که از راه مشاهد? آثار و آیات الهی در جهان، اقامه می شود مانند دلیل نظم و عنایت که از راه انسجام و همبستگی و تناسب پدیده ها، وجود طرح و هدف و تدبیر حکیمانه، کشف و ناظم حکیم و مدبّرعلیم برای جهان،اثبات می گردد. این دلایل در عین حال که روشن است، پاسخگوی هم? شبهات نیست و در واقع، بیشتر نقش بیدار کردن فطرت و به آگاهی آوردن معرفت فطری را ایفا می کنند.
دست? دوم، دلایلی است که از راه نیازمندی جهان،وجود آفریدگاربی نیاز را اثبات می کند مانند برهان حدوث که از راه مسبوق بودن پدیده ها به عدم و نیستی، نیازمندی ذاتی آنها اثبات می شود و سپس به کمک ابطال دور و تسلسل،آفرینند? بی نیاز، اثبات می گردد؛ یا برهان حرکت که از راه نیازمندی حرکت به محرّک، و محال بودن تسلسل محرکات تا بی نهایت، وجود خدا به عنوان نخستین پدید آورند? حرکت در جهان اثبات می شود؛ یا دلیلی که از راه ابداعی بودن نفوس و صور جوهرّیه و عدم امکان صدور آنها از فاعل های طبیعی و مادی، وجود علت هستی بخش و بی نیاز، اثبات می گردد. این دلایل نیز کمابیش،نیازمند به مقدمات حسی و تجربی می باشد.
دست? سوم، دلایل فلسفی خاص است که از مقدمات عقلی محض، تشکیل می شود مانند برهان امکان و برهان صدّیقی.
این دسته ازبراهین، ویژگی های خاصی دارند: نخست آنکه نیازی به مقدمات حسی و تجربی ندارند.
دوم آنکه شبهات و وساوسی که در پیرامون دیگر دلایل مطرح می شود به اینها راه نمی یابد یعنی،از اعتبار منطقی بیشتری برخوردار است.
سوم آنکه مقدمات این براهین، کمابیش مورد حاجت در دیگر استدلالات نیز هست.
براهین دست? سوم،تنها موجودی را بعنوان واجب الوجود اثبات می کند و اثبات علم و قدرت و حکمت و حتّی جسم نبودن و مغایرت او با عالم مادی، نیازمند بربراهین دیگری است. اما به طور کلی می توان این براهین را به سه دست? دیگر تقسیم کرد که به تقریر زیر است:
الف ـ راه روانی و فکری
ب ـ راه علمی و شبه فلسفی
ج ـ راه فلسفی و عقلانی
ما اول به توضیح براهین فلسفی می پردازیم زیرا محکم تر و نسبتا قویتر هستند :
برهانهای فلسفی:
1ـ برهان ارسطویی؛
آنچه که از ارسطو رسیده است، همان حرف معروف ((محرّک اول)) است. البته باید توجه داشته باشیم که حرکت در اصطلاح فلسفه مخصوص حرکتهای مکانی نیست؛ هر تغییر و تحوّلی از نظر فیلسوف حرکت است، خواه آن تغییر و تحول درمکان باشد، خواه در کمیت،
خواه در کیفیت، خواه در وضع، خواه در جوهر و در هر چه می خواهد باشد. فیلسوف وقتی می گوید (حرکت) یعنی تغییر، نقط? مقابل ثبات.
ارسطو گفته است که هر حرکتی محرک لازم دارد؛ چون حرکت حادث است، حادثه است،پدیده است، بدون علت نمی تواند باشد.تقریر مقدمات :
مقدم? اول؛ حرکت محرّک لازم دارد، بدون محرک محال است.
مقدم? دوم؛ علت از معلول خودش انفکاک پذیر نیست ولو زمانا؛ یعنی علت با معلول خودش همیشه همزمان است و محال است که علت از معلول فاصل? زمانی یا توالی زمانی داشته باشد. اگرعلتی از معلول خودش منفک شد، آن علتِ واقعی نیست،به اصطلاح علت (اِعدادی) است، علت آماده کننده است نه علت واقعی.
مقدم? سوم؛ حرکت در دنیا وجود دارد و همچنین حرکت به محرّک همزمان احتیاج دارد. از طرفی محرّک خودش متحرّک به معنی اعم است یا نه؟ آیا آن محرّک،خودش ثابت است یا متحرّک؟ اگر ثابت است مدعای ارسطو ثابت است و اگر محرّک ثابت نیست ومتحرّک است، آن هم باز به یک محرّک احتیاج دارد باز صحبت در آن محرک است که متحرّک است یا ثابت. درنهایت امرباید حرکت ها منتهی به ثابت بشوند که اسم آن ثابت را (( محرّک اول)) میگذارند.
مطلب دیگر این است که هر چه جسم و جسمانی است متغیّر و متحرّک است؛ یعنی ما در عالم طبیعت حادث نداریم، هر چه داریم دارای نوعی تغییرو تحرّک است.ارسطو می خواهد از طرفی بگوید که در عالم طبیعت ثبات وجود ندارد، ثابت وجود ندارد، و از طرف دیگربگوید تمام حرکات باید به یک ثابت منتهی شود؛ یعنی باید سررشت? تمام حرکات و محرکات یک ثلبت باشد. آن ثابت از نظر او همان موجود ماوراءالطبیعی است؛ چون همین قدر که (ثابت) شد، دیگر طبیعت نیست؛ طبیعت که نشد، ماوراءالطبیعی می شود.
البته در این استدلال خدشه ها و مناقشه هایی شده است که هم? آنها قابل جواب دادن است. خلاص? برهان ارسطویی به تقریر زیر است ؛
ارسطو گفته است: هر حرکتی محرک لازم دارد زیرا حرکت حادث است، حادث بدون علّت نمی شود. پس حرکت بدون محرّک محال است.
علت از معلول خود جدا نمی شود پس اگر علتی از معلول خود فاصله گرفت علتِ واقعی نبوده و به اصطلاح معدّ است. حرکت در دنیا وجود دارد. حرکت به محرک همزمان نیازدارد. اگر متحرک ثابت است مطلوب و اگر ثابت نیست خود آن احتیاج به محرکی دارد و در نهایت باید به یک ثابت منتهی شود که همان محرّک اوّل است.
از نظر ارسطو آن ثابت همان موجود ماوراءالطبیعت است که طبیعی نمی باشد.
خدشه ای بر برهان (محرّک اول):
تصور اغلب فرنگی ها از این اصل ارسطویی این است که ارسطو گفته مثَلا این حرکت که الان در جسم دیده می شود منشأش یک امر دیگری است در بیرون او. آن امر هم اگر طبیعی است باید متحرک باشد و علت حرکت آن هم امر دیگری است خارج از خود شیء و قبل از او و بدین ترتیب در زمان عقب نشینی می کنیم تا برسیم به یک لحظه ای که در آن لحظه اغولین حرکت پیدا شده و آن اولین حرکت را یک قو? ماوراءالطبیعی بوجود آورده و با انگشت خودش عالم را به حرکت درآورده است.
اما تصور حکمای اسلامی از محرک اول این نیست. تصور اینها چنین است که محرک اول الان هم محرک اول است نه اینکه در آن وقت محرک اول بوده. پس حرکاتی که الان در عالم وجود دارد ، منشأ این حرکات قوه هایی است که آن قوه ها خود متغییرند و احیانا منشأ آن قوه ها هم قوه های طبیعی دیگری است که چون طبیعی هستند متغییرند. ولی در نهایت امر متکی به یک قوه ای هستند که آن قوه خودش غیر متغییر است.
آنچه شاید از همه مهمتر به نظر برسد، خدشه ای است که بتازگی وارد کرده اند و آن این است که :
می گویند فیزیک امروز این اصل را قبول ندارد که نفس حرکت به عامل و محرک احتیاج داشته باشد؛ حرکت به عامل احتیاج ندارد، بلکه تغیر حرکت به عامل احتیاج دارد. مقصود از((تغیر حرکت)) این است که وضع حرکت عوض شود یا تغیر جهت بدهد.
آن محرکی که ارسطویین گفته اند غیر از آن عاملی است که فیزیکِ امروز می شناسد.و آنچه که تجربیات امروز ثابت می کند، رابط? حرکت است با عامل خارج از وجود متحرک، در صورتی که از نظر فلسفی عامل حرکت همیشه در داخل جسم متحرک است و عامل خارجی عامل دسته دوم است نه عامل دسته اول، و آنچه که ارسطو و ارسطویین گفته اند اگر درست هم نباشد باید با دلیل دیگر درست نباشد نه به دلیل آنچه در فیزیک امروز گفته می شود.
این حرفی که آنها به ارسطو نسبت می دهند که(حرکت به محرک احتیاج دارد) و محرک را هم عامل خارج از وجود جسم می دانند اصلا حرف ارسطو نیست تا بعد بوعلی و نیوتن آن را رد کرده باشند.
برهان سینوی:
ابن سینا برای اولین بار از راه مسأل? (وجوب و امکان) استفاده کرده است نه از راه حرکت برای اثبات واجب الوجود. راهی که ابن سینا رفته از راه ارسطو فلسفی تر است، یعنی بیشتر جنب? عقلانی و محاسباتی دارد. راه ارسطو یک سرش به طبیعیات بستگی دارد اما راهی که ابن سینا رفته است چنین نیست.
ما دو مفهوم داریم که در فلسفه مورد استعمال است و هم? مردم آن را درک می کنند: هستی و نیستی. هستی و نیستی از بدیهی ترین مفهوم های دنیا است و احتیاجی نیست که کسی بخواهد آنها را برای ما تعریف کند.
سه مفهوم دیگر هم داریم که در همین ردیف هستند: نفس این سه مفهوم بدیهی است؛ یکی ((وجوب)) یا ضرورت است، دیگری ((امتناع)) یا محال بودن است،و سومی ((امکان)) است،یعنی نه واجب بودن و نه ممتنع بودن.
حرف معروف ابن سینا این است، می گوید موجودات، آنهایی که هستند، مسلّم محال نیستند، چون اگر محال بودند که نبودند. پس اینها که هستند یکی از این دو را دارند: یا ممکن الوجود یا واجب الوجود. در اینکه در عالم اشیائی هست که بحثی نیست. آنچه که در عالم هست، یا ممکن الوجود است یا واجب الوجود، چون ممتنع الوجود نمی تواند باشد.در عالم آنچه است ممکن الوجود است و باید به واجب منتهی شود؛ اگر با آن ممکن واجب الوجود نباشد، ممکن الوجودی هم نیست؛ چون ممکن الوجود یعنی آن چیزی که در ذاتش، هم می تواند باشد و هم نه پس بودن او به حکم علتی است و آن علت است که وجود را به او داده است و الاّ اگر وجود ذاتِی او باشد ممکن الوجود نمی شود، واجب الوجود است. چون ممکن الوجود است پس علتی او را بوجود آورده است.
می رویم سراغ آن علت، آن علت یا (واجب) است یا (ممکن):اگر واجب است مطلوب ما که
{واجب الوجود در عالم است} ثابت . و اگرممکن است، بازآن هم علت می خواهد.
این برهان از چهار مقدمه تشکیل شده است که به شرح زیر است:
1ـ هیچ ممکن الوجودی ذاتا ضرورت وجود ندارد،یعنی هنگامی که عقل ماهیتش را در نظر می گیرد آن را نسبت به وجود و عدم یکسان می بیند و صرف نظراز وجود علّت،ضرورتی برای وجود آن نمی بیند.
این مقدمه بدیهی و بی نیاز از اثبات است زیرا محمول آن از تحلیل مفهوم موضوع بدست می آید و فرض ممکن الوجود بودن عینا فرضِ نداشتن ضرورتِ وجود است.
2ـ هیچ موجودی بدون وصف ضرورت، تحقّق نمی یابد یعنی تا هنگامی که هم? راههای عدم
بروی آن، مسدود نشود بوجود نمی آید، و به قول فلاسفه {{الشیء مالم یجب لم یوجد}} یعنی: موجود یا ذاتا واجب الوجود است و خود به خود ضرورت وجود دارد و یا ممکن الوجود است، و چنین موجودی تنها در صورتی تحقّق می یابد که علّتی آن را (ایجاب) کند و وجود آن را به حدّ ضرورت برساند یعنی امکان عدم نداشته باشد.
این مقدمه هم یقینی و غیر قابل تشکیک است و نیازی به اثباتِ بیشتر نیست.
3ـ هنگامی که وصف ضرورت،مقتضای ذات موجودی نبود ناچار از ناحی? موجود دیگری به آن می رسد، یعنی علّت تامّه، وجود معلول را (ضروری بالغیر) می سازد.
این مقدمه نیز بدیهی است زیرا هر وصفی از دو حال خارج نیست: یا بالذات است و یا بالغیر. و هنگامی که بالذات نبود ناچار بالغیرخواهد بود. پس وصف ضرورت هم که لازم? هر وجودی است اگر بالذات نباشد ناچار در پرتو موجود دیگری حاصل می شود که آن را (علّت) می نامند.
4ـ دور و تسلسل در علل محال است .
این مقدمه از بدیهیات است و هم یقینی.
با توجه به این مقدّمات برهان امکان به این صورت تقریر می شود :
موجودات جهان، همگی با وصف ضرورت بالغیر، موجود می شوند زیرا از یکسوی، ممکن الوجود هستند و ذاتا وصف ضرورت را ندارند {مقدم? اول} و از سوی دیگر، هیچ موجود بدون وصف ضرورت، تحقّق نمی یابد {مقدم? دوم} پس ناچار، دارای ضرورت بالغیر می باشند و وجود هر یک از آنها بوسیل? علّتی ((ایجاب)) می شود {مقدم? سوم}.اکنون اگر فرض کنیم که وجود آنها بوسیل? یکدیگر ضرورت می یابد لازمه اش دور در علل است،و اگر فرض کنیم که سلسل? علل تا بی نهایت پیش می رود لازمه اش تسلسل در علل است، و هر دوی آنها باطل و محال می باشد{مقدم? چهارم}. پس ناچار باید بپذیریم که در رأس سلسل? علتها موجودی است که خود به خود ضرورت وجود دارد یعنی ((واجب الوجود)) است.
این برهان را به صورت دیگرمی توان تقریر کرد که نیازی به مقدم? چهارم نداشته باشد، و آن این است :
مجموع? ممکنات به هر صورت فرض شود بدون وجود واجب الوجود بالذات، ضرورتی در آنها تحقّق نمی یابد و در نتیجه، هیچ یک از آنها موجود نمی شود زیرا هیچ کدام از آنها خود به خود، دارای ضرورتی نیستند تا دیگری در پرتو آن، ضرورت یابد. به عبارت دیگر : ضرورت وجود در هر ممکن الوجودی ضرورتی عاریتی است و تا ضرورتی بالذات نباشد جایی برای ضرورتهای عاریتی نخواهد بود.
می توان آن را به صورت فشرده تقریرکرد :
موجود یا واجب الوجودبالذات است و یا واجب الوجود بالغیر، و هر واجب الوجودبالغیری ناچار منتهی به واجب الوجودبالذات می شود ((کلّ ما بالغیرینتهی الی ما بالذات)) پس واجب الوجود بالذات ثابت می شود.
اشکالی بر برهان سینوی :
اما مادیین اشکالی بر این برهان وارد آورده اند به این تقریر:
آنها می گویند که ابن سینا گفته است: ممکن الوجود یعنی آن چیزی که در ذات خود می تواند باشد یا نباشد بنابراین ذاتِ او نسبت به بود و نبودش بی تفاوت است پس آن علت که باید او را ایجاد کند یا واجب است یا ممکن ؛ اگر واجب باشد مطلوب و اگر ممکن باز آنهم در ذات خود نیاز به علّت دارد همینطور باید سراغ علتِ علت و علتِ علتِ علت تا بی نهایت جلو برویم. ام مادیین می گویند: نظام هستی معلول است و تا بی نهایت معلول وجود دارد و هیچ احتیاجی به علت نیست بلکه جهان همه معلول است.
ابن سینا می گوید: این محال است که تمام نظام هستی از بی نهایت ممکن الوجود تشکیل شده باشد. محال بودن آن را از دو راه بیان کرده است :
الف ـ از راه تسلسل که می گوید نظام علت و معلول نمی تواند غیر متناهی باشد. علت و معلول با یکدیگر همزمانند؛ یعنی این شیء که در اینجا وجود دارد اگر ممکن الوجود باشد، الان باید یک علتی باشد که نگهدارند? وجود و موجد آن باشد. آن هم اگر ممکن الوجود باشد، باید علتی در زمان حاضر داشته باشد، و همین طور.........................
در نتیجه باید الان در آنٍِ واحد یک سلسل? بی نهایت و غیر متناهی وجود داشته باشد و چون ثابت شد تسلسل علتهای همزمان محال است، پس این هم محال است.
این راه بر دو مطلب مبتنی شد : 1ـ اینکه باید ثابت کنیم علت هر معلولی باید با خودش همزمان باشد. 2ـ باید ثابت کنیم که علتهای همزمان، غیر متناهی نمی توانند باشند که همان مسأل? تسلسل پیش می آید.
ب ـ راه دیگر که ساده تر است ــ که خود ابن سینا نگفته و دیگران بعد از او وشاید هم خواجه نصیر گفته ــ این است :
ما به اینجا رسیدیم که در دنیا علت و معلول وجود دارد. حتّی ((مادّی)) قبول می کند که هر پدیده ای، که در عالم می بینید معلول یک علت است؛ به زبان ابن سینا ممکن الوجود است که بواسط? علتی وجود پیدا کرده است. چیزی که هست، مادّی می گوید هر معلولی، معلول یک علتی است که آن هم مِثل خودش ممکن الوجود و معلول علت دیگر است و...... تا بی نهایت؛ یعنی تمام نظام هستی از مجموع ممکنات به وجود آمده، یعنی از مجموع اشیائی که وجودشان از جای دیگری به آنها رسیده است، علتشان بوده است که به آنها وجود داده است.
پس این حرف از دو جهت باطل شد :
1ـ از راه تسلسل به نظام علت و معلول نمی تواند غیر متناهی باشد.
2ـ بنا به حرف خواجه نصیرکه در بالا گفته شد و شرح دادم.
بنابراین مادییّن مِثل ما قبول دارند که نظام عالم نظام ضرورت است منتها معتقدند هر چه
وجود دارد واجب بالغیر است و ما معتقدیم این واجب های بالغیر در جایی به واجب بالذات منتهی می شود و آنها این قبول ندارند. بنابراین تمام نظام ممکنات حکم ممکن واحدی را پیدا کرده که باید متکی به واجب الوجود بالذات شود.
برهانی دیگر در این مورد :
برهان دیگری نزدیک به برهان قبلی گفته شده است که در اینجا شرح میدهم؛ این برهان دارای سه مقدمه است به شرح زیر:
1ــ موجودات این جهان ممکن الوجودهستند وذاتا اقتضائی نسبت به وجود ندارند زیرااگریکی
از آنها واجب الوجود باشد مطلوب، ثابت خواهد بود.
این مقدمه، نظیر مقدمه اول در برهان سابق است با این فرق که در برهان سابق، تکیه بر ضرورت وجود و نفی آن از ممکنات بود و در اینجا تکیه بر خود وجود است.
2ـ هر ممکن الوجودی برای موجود شدن نیازمند به علتی است که آن را به وجود بیاورد. این مقدمه، عبارت دیگری از نیازمندی هر ملولی به علت فاعلی است که در مبحث علت و معلول آن را خوانده ایم و نظیر مقدمه سوم در برهان سابق است.
3ـ دور و تسلسل در علل محال است .این مقدمه عینا همان مقدمه چهارم در برهان امکان است.
برهان به این صورت تقریر می شود:
هریک از موجودات این جهان که علی الفرض ممکن الوجود هستند نیازمند به علت فاعلی می باشند و محال است که سلسل? علل تا بی نهایت پیش رود یا رابط? دور، میان آنها برقرار باشد،پس ناچار سلسل? علل از جهت آغاز به علتی منتهی خواهد شد که خودش نیازمند به علت نباشد یعنی واجب الوجود باشد.
این برهان ها شیخ الرئیس در اشارات به این صورت تقریر کرده است:((موجود یا واجب الوجود است و یا ممکن الوجود اگر واجب الوجود باشد مطلوب ثابت است و اگر ممکن الوجود باشد باید منتهی به واجب الوجود شود تا دور یا تسلسل لازم نیاید)) و آن رزا متین ترین برهان ها دانسته و به نام {برهان صدّیقین} نام گذاری کرده است.
امتیاز این تقریر آن است که علاوه بر اینکه نیازی به بررسی صفات مخلوقات و اثبات حدوث و حرکت و دیگر صفات برای آنها ندارد اساسا نیازی به اثبات وجود مخلوقات هم ندارد زیرا مقدمه اول به صورت فرض و تردید بیان شده است.
به عبارت دیگر: جریان این برهان فقط منوط به پذیرفتن اصل وجود عینی است که بدیهی و غیر قابل تشکیک می باشد و کسی می تواند این اصل را نپذیرد که بدیهی ترین وجدانیات و معلومات حضوری خودش را هم انکار کند و مطلقا وجود هیچ موجودی حتی وجود خودش و فکرش و سخنش را هم نپذیرد !
اما کسی که اصل وجود عینی را پذیرفت به او گفته می شود: وجود عینی یا واجب الوجود است و یا ممکن الوجود و فرض سومی ندارد. در صورت اول وجود واجب ثابت است و در صورت دوم ناچار باید وجود واجب الوجود هم پذیرفته شود زیرا ممکن الوجود محتاج به علت است و برای اینکه دور وتسلسل لازم نیاید باید سلسل? علتها منتهی به واجب الوجود گردد
در این دو برهان، تکیه بر روی ((امکان)) موجودات است که صفتی عقلی برای ماهیت آنها می باشد و از راه این صفت، نیاز آنها به واجب الوجود اثبات می شود و از این رو می توان
آنها را به یک معنی برهان لمّی تلقی کرد.
اما محور بحث را ماهیت و امکان ماهوی قرار دادن باقول به اصالت وجود، چندان تناسبی ندارد. از این روی صدر المتألهین برهان دیگری را اقامه فرموده که مزایای ویژ? خودش را دارد و آن را((برهان صدّیقین)) نامیده و برهان شیخ را ((شبیه به برهان صدّیقین)) قلمداد کرده است.
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |