سلب ماهیت از واجب تعالی
گرد آورنده: مصطفی زمانزاده
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
مقدمه
اشیا به واجب ممکن وممتنع تقسیم میشود مسئله واجب فراتر ازمسائل ومباحث فلسفی بوده بخشی که به احکام واجب اختصاص دارد الهیات به معنای اخص نام گرفته.موضوع ومسئله ای که در این نوشتار مورد بررسی قرار خواهیم داد بحث واجب الوجود وماهیت واجب وسلب ماهیت از او واثبات اینکه ماهیت او همان وجود اوست می باشد
. نگاه به ماهیت دربرخورد اول اصطلاح معروف ماهیت یعنی «آن چه در جواب ما هو می اید« به ذهن میرسد ولی منظور از کلمة ماهیت در آین موضوع که إنیت و ماهیت واجبالوجود یکی ات، به معنای «مابهالشئ هوهو» است (یعنی آنچه شیئت شئ به آن است که از نظر مفهومی از ماهیت اصطلاحی اعم است یعنی هم شامل ماهیت به معنای اول میشود و هم شامل هویت و وجود میشود. البته اگر گفتیم که واجب تعالی ماهیت به معنای اصطلاح (یعنی مایقال فی جواب ماهو) ندارد، معنایش نفی ماهیت به معنای «مابهالشئ هوهو» از او نیست.
مسئلة ای که دراینجا و از گذشته مورد بحث بوده آن است که آیا واجب تعالی ماهیتی دارد یا آن که منزه از آن است؟در صورت مثبت بودن پاسخ این سوال پیش می ایدکه موجوداتی که دارای ماهیتند وممکن میباشند وجودشان محدود متناهی است اما وجود خداوند غیر محدود ونامتناهی است کسانی که اصالت ماهوی بودند ماهیت جدای وجود را برای خداوند پذیرفته اند و برای حل این مشکل که واجب الوجود دارای ماهیت محدود می شود گفته اند که ماهیت امری اعتباری است ومحدود نمی شود معتقدان به اصالت وجود ماهیت برای واجب را نفی کرده اند وقائل به این نظراند که تفاوت بین واجب و ممکن به وجودشان برمی گردد و فرق بین این دورا به تشکیک وجودی می دانند اما این پاسخ وتشکیک در جایی است که رابطه علی معلولی برقرار است ورابطه طولی.ودرجواب به سوال تفاوت وجودهای هم عرص اینها هم تفاوت را در ماهیت دا نسته اند اما در اینجا میخواهیم ثابت کنیم که واجبالوجود دو حیثیت ندارد و همچون ممکنات مرکب از ماهیت و وجود نیست. چیستی او همان هستی مطلق و بیحد اوست نه امری مغایر و زاید بر هستیاش.
«وقتی میگوییم «انسان موجود است» مفهوم انسان همانند قالبی است که تو خالی که گاهی از وجود پر میشود و از اینرو میگوییم «انسان وجود دارد» و گاهی از وجود پر نمیشود و از اینرو میگوییم «انسان وجود ندارد» یا میگوییم «انسان معدوم است» گویی عدم چیزی است که به جای وجود این قالب را پر کرده است... خاصیت هر شئ محدودی این است که میتوان از آن قالبی عقلی در ذهن به وجود آورد که منطبق بر آن و خالی از وجود است. به این قالب «ماهیت» شئ میگویند. اکنون مدعا این است که از واجبالوجود نمیتوان چنین قالبی گرفت. زید خارجی در ذهن ما تحلیل میشود به دو حیثیت «انسان» و «وجود». ولی در مورد واجب چنین تحلیلی ممکن نیست. نمیتوان واجبالوجود را به دو مفهومی تحلیل کرد که یکی از آنها خالی از وجود است به طوری که هم وجود بتواند آن را پر کند و هم عدم؛ ذاتا هم بتواند وجود داشته باشد و هم بتواند وجود نداشته باشد. واقعیت واجب تعالی مانند وجود ممکنات نیست که در عقل به وجود و ماهیتی که در جواب چیستی میآید، تحلیل شود و ذاتا لابشرط از وجود و عدم است. خلاصه، این واقعیت طوری است که فقط مصداق مفهوم وجود و موجود قرار میگیرد و محال است مفهومی ماهوی در عقل حاصل آید که این واقعیت، ولو بالعرض، مصداق آن قرار گیرد.»
پس به طور خلاصه سخن در این است که «واجبالوجود صرف هستی و منزه از هرگونه ماهیت میباشد». این را هم باید توجه داشت که ماهیت نداشتن مانند دیگر صفات سلبیه، برگشتش به سلب نقص است و مرجع سلب نقص همان کمال نامحدود بودن و صرف هستی بودن موصوف است. چون واجب، هستیِ محض وکمال نامحدود است پس هیچ نقصی ندارد. یکی از آن نقصها ماهیت است که برای واجب نیست.
پس از روشن شدن محل بحث نوبت به اثبات آن بپردازیم
برهان اول
امکان لازمة ماهیت است. و نتیجهاش آن بود که «هر ماهیتی ممکنالوجود است» ازطرفی میدانیم که اگر قضیهای صادق باشد عکس نقیض آن هم صادق خواهد بود. مثلا اگر قضیة «هر انسانی ناطق است» صادق باشد، عکس نقیض آن (عکس، یعنی جای موضوع و محمول عوض شود و نقیض یعنی موضوع و محمول نقیض شوند)، قضیة «هر غیرناطقی غیر انسان است» نیز صادق است. بنابراین اگر گفتیم «هر ماهیتی ممکنالوجود است» عکس نقیض آن یعنی «هر غیر ممکنالوجودی بدون ماهیت است» نیز صادق خواهد بود و این همان مطلوب ماست. زیرا غیر ممکنالوجود، یا ممتنع الوجود است و یا واجبالوجود و مطابق قضیة فوق هیچیک از آن دو ماهیت ندارند. البته ممتنعالوجود به دلیل آن که عدم و فقدان محض است ماهیت ندارد و واجبالوجود به دلیل آن که وجود محض است ماهیت ندارد.
برهان دوم
این برهان را مرحوم علامة طباطبایی (قده) در حاشیة ص55 جلد ششم اسفار بیان فرمودهاند. توضیح فرمودة ایشان آن است که:
با دقت در مفهوم واجبالوجود به این نتیجه میرسیم که واجبالوجود بالذات موجودی است که به هر تقدیری موجود است و ذاتش به هیچ شرطی مشروط نیست.یعنی با هرشرطی و با فقدان هرشرطی و با هر قیدی و با فقدان هر قیدی،موجود است. زیرا وجود ذاتی اوست. اگر وجود ذاتی او باشد، یعنی با همة تقادیر موجود است و با فقدان همة تقادیر نیز موجود میباشد. چون اگر با فرض معینی موجود بود و با فرض دیگری موجود نبود، وجود او مشروط به آن تقدیر و فرض و مقید به آن اندازه و محدود به آن خواهد بود و در این صورت دیگر وجود ذاتی او نخواهد بود. ذاتی بودن وجود برای واجب به این معناست که او در تمام حالات موجود و با فقدان آن حالات نیز موجود است. هرچه فرض شود و با هر کیفیتی که تصور شود موجود است، اگر هم چیزی را فرض نکنیم باز هم موجود است. اگر وجود واجب به قیدی مقید باشد، با فرض زوال آن قید، باید وجود واجب هم مرتفع شود و در صورتی که وجودش مرتفع شود، معلوم میشود که وجود ذاتی او نیست و به غیر تکیه دارد و این خلاف فرض است.
پس هستی واجب، از هر قید و شرطی مطلق است و هستی مطلق هیچ حدی ندارد. از طرف دیگر موجود نامحدود ماهیت ندارد، زیرا ماهیت به معنای «ما یقال فی جواب ماهو» حد شئ است و آن را از لحاظ عموم و گسترش در تحت جنس محدود میکند و از لحاظ خصوص و امتیاز او را با فصل محصور مینماید. ماهیت مرزی است که مانع میشود که محدود از حد ماهویاش بیرون رود. بنابراین واجب که هستی نامحدود است، ماهیت ندارد. زیرا اگر ماهیت داشته باشد از ماهیتهای دیگر ممتاز است و وقتی از آنها ممتاز شد در محدودة آن ماهیتها نمیگنجد و همچنین آنها نیز در محدودة وی نمیگنجند. چون اساس ماهیت بر کثرت و اختلاف است. پس ذات و ماهیت او از ماهیتهای دیگر جداست در حالی که بر اساس اطلاق ذاتی، هرگز واجبالوجود از چیزی تهی نیست و از چیزی غایب نیست ودر هیچ شرط و قید و حالی مفقود نیست
برهان سوم
این برهان را جناب شیخ اشراق در تلویحات با عنوان طریق عرشی ذکر میکند و صدرالمتألهین در اسفار پس از نقل آن میفرماید: «به نظر من استدلالی متین و تحقیقی نیکوست» خلاصة این برهان از این قرار است که:
ماهیت (به معنای مایقال فی جواب ماهو) کلی است. زیرا تشخص به وجود است و کلی ذاتاً قابل صدق بر افراد فراوان است. از طرف دیگر میدانیم که هر ماهیتی نسبت به وجود، یا ممتنع است، یا واجب است و یا ممکن و اگر در مورد چیزی هرسه فرض محال بود معلوم میشود که آن شئ ماهیت ندارد. حال در مورد واجبالوجود میگوییم که اگر واجبالوجود ماهیت داشته باشد، حتماً آن ماهیت ذاتاً کلی و قابل صدق بر افراد فراوان است. اما چون طبق فرض (با توجه به ادلة توحید) ماهیت مفروض واجب بیش از یک فرد ندارد، آن ماهیت، نه ممتنع است و نه واجب و نه ممکن. اما علت آن که ممتنع نیست روشن است زیرا وقتی یک فرد آن موجود است پس معلوم میشود ممتنع نیست. واجب نیز نمیتواند باشد زیرا تنها یک فرد آن موجود است و بقیة افراد آن معدوماند و این با واجب بودن آن ماهیت نمیسازد زیرا گفتیم که هر ماهیتی قابلیت صدق بر افراد کثیری را دارد و چون طبق فرض آن ماهیت واجب الوجود است پس همة افراد مفروض او هم واجباند و اگر دیدیم که بعضی از آن افراد در خارج موجودنیستند لابد به این خاطر است که یا چیزی از بوجود آمدن آنها مانع شده است و یا آن که علت آنها محقق نشده است و هر دو فرض با واجبا لوجود بودن آن افراد ناسازگار است. پس آن ماهیت واجبالوجود نیز نمیتواند باشد. همچنین آن ماهیت ممکنالوجود نیز نیست زیرا فرض بر این است که یکی از افراد آن واجبالوجود است. پس در نتیجه آن ماهیت مفروض به هیچ یک از سه صورت ممتنع و واجب و ممکن نخواهد بود. ازاینجا معلوم میشود که واجبالوجود اصلا ماهیت ندارد.
مرحوم علامة طباطبایی(قده) در نهایهالحکمه این برهان را به صورت دیگری تقریر فرمودهاند. ایشان میفرمایند که: عقل انسان برای هر ماهیتی با توجه به ذات آن ماهیت (به غیر از افرادی که در حال حاضر دارد) بینهایت فرد دیگر هم در نظر میگیرد و تجویز میکند. اما علت آن که آن افراد مفروض موجود نشدهاند به دلیل امتناع بالغیر آنهاست نه به خاطر امتناع ذاتیشان زیرا اگر امتناع ذاتی داشتند وجود یک فرد هم برای آن ماهیت ممکن نبود. از طرف دیگر پیش از این گفتیم که امتناع غیری با وجوب ذاتی نمیسازد بلکه تنها با امکان ذاتی سازگار است. بنابراین در مورد واجبالوجود هم میگوییم که اگر واجبالوجود ماهیت داشته باشد، عقل وجود بینهایت فرد را برای او جایز میداند و علت آن که آن افراد موجود نشدهاند به خاطر امتناع غیری آنهاست که در نتیجه با وجوب ذاتی سازگار نیست. از اینجا نتیجه میگیریم که بنابراین واجبالوجود نباید ماهیت داشته باشدبرخی بر این برهان اعتراض کرده اند که ما میتوانیم برای واجب الوجود یک حقیقت عینی که عین ذاتش باشد فرض کنیم بدون اینکه زاید بر ذاتش باشد وان حقیقت را بسیط بگیریم اما در تحلیلهای ذهنی خود ان را به دو حیث تقسیم کنیم یکی وجود او و دیگری یک امر متشخص وجزیی شخصی که وجود عارض بر ان باشد و بر ان حمل گردد وهمین امر جزیی ماهیت واجب را تشکیل میدهد بنابراین برهان شما دفع می گردد.....
در پاسخ به این اشکال امده که ما تشخص را فقط برای وجود میدانیم وهیچ ماهیتی نمی تواند ذاتا متشخص وجزیی باشد .پس ماهیت جزیی برای جزیی یک امر محال است ..............
برهان چهارم
حیثیت وجود غیر از ماهیت است و وجود غیر از ان است. اگر واجب تعالی دارای ماهیت باشد لازماست که وجود او زائد بر ذاتش و عرضی باشد هر امر عرضی دارای علتی میباشد اتصاف شی به یک امر عرضی علت میخواهد ولی اتصاف ان به یک امر ذاتی خود به خود وفی نفسه است بنا براین وجود نیاز به علت خواهد داشت ومعلول میشود ودر این صورت علت ان دو چیز می تواند باشد : یا غیر ان است یا خود ماهیت واجب تعالی .فرض اول به خاطر معلول قرار گرفتن وجود واجب به یک علت خارجی و منافات با واجب الوجود بودن او ناسازگار و محال است واگر بگوییم علت وجود واجب ماهیت اوست لازم است که ماهیت واجب بر وجود او تقدم داشته باشد زیرا همیشه علت بر معلول تقدم دارد وتا علت موجود نباشد معلول نیز نخواهد بود پس ماهیت باید تقدم داشته باشد_ اما اگر وجودی که ماهیت واجب در رتبه علییت دارد همان وجودی باشد که ماهیت واجب ان را ایجاد کرده است وجود متقدم همان وجود متاخر می شود و تقدم شی علی نفسه که محال است و اگر وجود اولی غیر از دومی باشد ماهیت با دو وجود تحقق پیدا میکند ودو وجود در یک شی جمع می شود واین اتفاق هم محال است
نتایج بحث
1. با نفی ماهیت از ذات واجب، احدیت و یکتایی واجبالوجود نتیجه گرفته میشود. زیرا هرگونه تقسیم یا ترکیب چیزی فرع بر آن است که آن چیز از وجود و ماهیت ترکیب شده باشد و اگر موجودی ماهیت نداشت وعین هستی صرف بود، نه از عناصر ترکیب شده است، نه قابل تقسیم به اجزاء است و نه با جنس و فصل و ماده و صورت تقسیم میشود. این همان معنا احدیت ذاتی و بساطت محض است.
2. با تنزیه واجبالوجود از ماهیت و احکام ماهوی و اثبات آن که او هستی محض است. ثابت میشود که او هیچ علت و سببی ندارد، چه سبب داخلی مانند ماده وصورت یا جنس و فصل وچه سبب خارجی مانند فاعل و غایت. همچنین مثل و ضد نیز نخواهد داشت. زیرا همة اینها فرع بر ماهیت داشتن است. بنابراین شناخت ذات واجبالوجود از راه برهان ممکن نیست زیرا حد وبرهان شریک یکدیگرند و چیزی که جنس و فصل ندارد، حد هم ندارد و بنابراین برهان هم نخواهد داشت. شناخت ذات او از راه علل و اسباب هم امکان پذیر نیست زیرا گفتیم که او نه علت داخلی دارد و نه علت خارجی. از راه جدل نیز نمیتوان به ذات او پی برد زیرا «اشیاء را از راه اضداد آنها میتوان شناخت» و چون واجب تعالی ضد ندارد پس شناخت جدلی او نیز ناممکن است. بنابراین از راه علم حصولی هیچ راهی به آن ذات متعالی نیست. به بیان دیگر شرط علم حصولی حضور ماهیت معلوم در نزد عالم است و چون ثابت شد که واجب الوجود ماهیت ندارد پس هرگز در ذهن صورتی که حکایت از ذات او کند حاصل نخواهد شد. تنها از راه علم حضوری به او میتوان دست یافت آن هم نه از به کنه ذاتش
3. واجبالوجود حقیقتی است وجودی که هیچ ماهیتی که او را محدود کند ندارد و بدون نیاز به حیثیت تعلیلیه یا تقییدیه وجود بر او حمل میشود. این همان ضرورت ازلی است. حال با توجه به مطالب گذشته در تشکیک وجود روشن میشود که واجبالوجود همان بالاترین مراتب وجود در هستی است. زیرا در آنجا به اثبات رسید که وجود حقیقتی واحد و دارای مراتب مختلف است و هر مرتبه از مراتب وجود، کمال پایینتر از خود را دارد و مقوم آن است ولی کمال بالاتر از خود را ندارد و به بالاتر از خود محتاج است. مگر بالاترین مرتبه که تمام کمالات پایینتر را دارد و فاقد هیچ کمالی نیست، همة مراتب پایینتر به او قائماند و او به هیچ چیز جز ذات خود قائم نیست. بنابراین واجبالوجود همان بالاترین مرتبه از مراتب تشکیکی وجود است یعنی هیچ کمالی در عالم هستی وجود ندارد که او فاقد آن باشد، در ذات او نقصی نیست و ذاتش با عدم آمیخته نیست، هیچ حاجتی او را مقید نمیکند. کلیة صفات سلبیه در او به سلب سلب و نفی نقص و حاجت برمیگردد که همان ایجاب است. چکیده ای که بر این نتایج مترتب می شود این است که واجب الوجود یک حقیقت وجودی است وهیچ ماهیتی ندارد وان حقیقت ذاتا واجب الوجود است واگر ماهیت داشته باشدحد است ومحدود کننده وجودوحقیقت واجب.همچنین واجب که وجود ان در تشکیک با وجود ممکنات متفاوت است وهمه ممکنات رانسبت به درجات پایین داراست
بالاترین مرتبه وجود از ان واجب تعالی است وهیچ کمالی نیست که او نداشته باشد مرتبه ای که نه درذاتش نقصان است و نه عدمی یا نیازی که آن را مقید سازد کسانی که گفته اند :ان چه درباره حقیقت واجب بیان شد این را می رساند که واجب تعالی هیچ صفت سلبی نداشته باشد در حا لی که در کتاب های فلسفی و کلامی صفات سلبی فراوانی برای واجب ذکر شده است در جواب انها می گوییم بازگشت صفات سلبی که لازمه حقیقت واجبی است به سلب سلب وانتفاء نقص وحاجت است وسلب سلب همان ایجاب است از برهان واشکالاتی که گرفته شده این حاصل می اید که ماهیت خداوند همان حقیقت وجودی اوست واین پاسخ به کسانی است که تفاوت درسلسله عرضی را قابل حل به وسیله مشکک گرفتن وجود نمی دانند.
منابع: آیتالله جوادی آملی/شرح حکمت متعالیه/ بخش یکم از جلد ششم/
علی شیروانی/ترجمه و شرح النهایه الحکمه/.
. شیخ اشراق/تلویحات
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |