عنوان: جسم
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
گردآورنده: نورپور
زمستان 1387
مقدمه
بحث درباره حقیقت و ماهیت جسم طبیعی است. جسم طبیعی یعنی همین اجسام و اجرامی که در طبیعیت میبینیم که دارای ابعاد سه گانه طول و عرض و عمق میباشند و به صورت یکی از عناصر و یا به صورت مرکب از چند عنصر وجود دارند و احیاناً همه آنها را به نام جواهر جسمانی یاد میکنیم. قید طبیعی به دنبال جسم برای این است که به جسم تعلیمی که مصطلح ریاضیدانان است اشتباه نشود.
ریاضیدانان کمیت متصل یک بعدی را به نام " خط " و کمیت متصل دو بعدی را به نام " سطح " و کمیت متصل سه بعدی را به نام " جسم تعلیمی " میخوانند.
آنچه آنها آن را جسم تعلیمی میخوانند به منزله عرضی است که عارض جسم طبیعی شده است سخن در فرق میان جسم طبیعی و جسم تعلیمی زیاد است و از بحث ما خارج است.مقصود این است که آنچه اکنون مورد بحث است همین جوهر جسمانی است که در مقابل ما قرار دارد و فضای مقابل ما را تشکیل داده است و با نامهای مختلف آب، خاک، هوا زمین، ستاره، خورشید و ... خوانده میشود همه این اشیاء که نام بردیم در یک جهت با یکدیگر شرکت دارند و آن اینکه جوهری هستند قابل ابعاد سه گانه بحث در این است که این جوهر قابل ابعاد سه گانه که در همه جا میبینیم و اندازهگیری می کنیم چیست؟
طبق تقسیم بندی که در کتاب منظومه آمده است مجموع عقائد و آراء در حقیقت جسم طبیعی عبارت است:
1- جسم طبیعی مرکب است از مجموعهای از ذرات که خود آن ذرات جسم نیستند، یعنی طول و عرض و عمق ندارند و به همین دلیل انقسام نمیپذیرند، نه انقسام ذهنی و ریاضی و نه انقسام خارجی و عملی. این ذرات ذیوضع هستند یعنی قابل اشاره حسیه میباشند به عبارت دیگر میتوان با اشاره جسمانی نشان داد که مثلاً در مقابل من قرار گرفته یا در طرف راست من و یا در طرف چپ من، ولی چون این طرف و آن طرف ، پشت و رو، سطح و داخل، طول و عرض و عمق ندارند حتی ذهن نمیتواند در عالم خود برای آنها دو جزء فرض کند تا چه رسد به عمل و خارج.
متکلمین اسلامی طرفدار این نظریهاند و این اجزاء را با این خصوصیات جزء لایتجزی و گاهی جوهر فرد مینامند. طبق این نظریه، جسم که خود دارای طول و عرض و عمق است از چیزهائی فراهم شده که فاقد طول و عرض و عمق میباشند، به عبارت دیگر از لا جسم (ولی لا جسمی که اشاره حسیه است) جسم به وجود آمده است.
با قول به اینکه آن اجزاء متناهی میباشند. به عقیده جمهور متکلمین-یا متناهی نمیباشند- طبق عقیده نظام- آن چنان که این رای از او مشهور است-
شرح: متکلمین که جسم را مرکب از اجزاء لا یتجزی میدانند، معمولاً آن اجزاء را محدود و متناهی میدانند یعنی مثلاً میگویند که یک سانتی متر مکعب آب از عدد بسیاری از اجزاء درست شده است ولی آن عدد محدود است و یک عدد معین است و بنابراین دو سانتی متر مکعب آب از اجزائی تشکیل شده است که از نظر عدد دو برابر اجزائی است که در یک سانتی متر مکعب وجود دارد.
ولی به نظام که یکی از متکلمین زبر دست و شاگر هشام بن الحکم است نسبت داده که شده گفته است همواره اجزائی که یک جسم را تشکیل میدهند نامتناهی میباشند. هر چند نمیتوان این نسبت را صدرصد جدی تلقی کرد.
- قول دوم آن است که جسم طبیعی مرکب است از مجموعهای از ذرات کوچک غیرقابل شکست، یعنی آن ذرات عملاً قابل تقسیم نمیباشند ولی دارای طول و عرض و عمق میباشند و به عبارت دیگر خود آن ذرات جسماند نه لا جسم. آن ذرات چون جسمهای کوچکی هستند که دارای این طرف و آن طرف، پشت و رو، و سطح و داخل میباشند.
به عبارت دیگر آن ذرات از نظر ذهنی و ریاضی قابل تقسیم میباشند ولی از نظر عملی و خارجی تقسیم ناپذیرند. یعنی محال است که شکسته یا سائیده شوند و یا به نحوی از انحاء به دو قطعه منقسم شوند.
ذیمقراطیس حکیم مشهور یونانی که به حکیم، خندان معروف است طرفدار این نظریه است. حکماء قدیم ذرات ذیمقراطیس را " ذرات صغار صلبه " تعبیر کردند. بیت ذیل ناظر به این عقیده است:
و قیل اجرم صغار مبدؤه لیس یفک و همنا یجزوه
و گفته شده است که جرمهای کوچک مبداء جسم طبیعی هستند این اجرام کوچک قابل دو قطعه شدن نمیباشند ولی ذهن ما در ظرف خود آنها را تجزیه میکند.
شرح: شرح این بیت همان است که قبلاً توضیح دادیم.
- قول سوم جمهور حکماء است که از زمان سقراط به بعد تا قرن نوزدهم، عموم حکماء و فلاسفه چنین عقیده و نظریهای داشتهاند و آن اینکه جسم طبیعی نه مرکب است از اجزاء لا یتجزی و نه مرکب است از اجرام کوچک ذیمقراطیسی بلکه جسم طبیعی پیوسته است یعنی این اجسام که ما آنها را با نامهای آب و خاک و سنگ و چوب میخوانیم و هر کدام دارای طبیعیت مخصوص به خود میباشند و به موجب آن طبیعیت مخصوص آثار مخصوص به خود دارند و نام مخصوص به خود گرفتهاند، یک واحد پیوستهاند نه یک مجموعه از اجزاء ذرات.
ما این اجسام را به صورت یک امر واحد ممتد میبینیم نه به صورت یک عده اشیائ که پهلوی هم قرار گرفته و سر به هم داده باشند به عقیده حکماء واقعیت هم همان طور است که با چشم خود میبینیم و با لامسه خود احساس میکنیم.
و در میان قائلین به اتصال اختلاف واقع شده است پس قائلی، قائل شده است که قابلیت انقسام در یک حدی متوقف میشود.
شرح: طرفداران پیوستگی جسم طبیعی در اینکه جسم طبیعی قابل انقسام است و امکان دو قطعه شدن و چهار قطعه شدن و... در آن هست اختلافی ندارند.
- این جهت بدیهی است که هر جسمی نظیر آب، خاک، هوا، آتش، فلزات، سنگها، امکان شکسته شدن و دو قطعه شدن و چهر قطعه شدن، و هشت قطعه شدن و بیشتر دارند. ولی در یک جهت اختلاف دارند که اگر فرض کنیم جسمی طبیعی را به دو قطعه تقسیم کردیم و باز یکی از دو قطعه را به دو قطعه کوچکتر، و آن قطعه کوچکتر را به دو قطعه دیگر و همین طور عمل دو قطعه کردن و تقسیم کردن هر جزء را به دو قطعه و دو جزء کوچکتر ادامه بدهیم. آیا به جائی خواهیم رسید که دیگر قابل دو قسمت شدن نباشد و حالت ذرات ذیمقراطیس را به خود بگیرد. و یا هر اندازه عمل تقسیم ادامه پیدا کند و به چنین مرحلهای نخواهد رسید؟ حکماء را عقیده بر این است که هرگز به مرحلهای نخواهد رسید که امکان انقسام پایان پذیرد و اجزاء به صورتی درآیند که قابل شکست باشند ولی محمد شهرستانی " ملل و نحل " معتقد است که به جائی منتهی خواهد شد که امکان انقسام پایان پذیرد.
و قوم (حکماء ) گفتهاند ( انقسام ) در حدی متوقف نمیشود. پس از آن، پس حکیم رواقی معتقد است بساطت را، و جسم در نزد مشائین از حکماء از صورت و هیولی فراهم آمده است.
شرح: حکماء بر خلاف شهرستانی معتقدند که هر اندازه تقسیم بر جسم طبیعی وارد شود هرگز به مرحلهای نخواهد رسید که متوقف شود و امکان انقسام از میان برود و آنچه میماند به صورت یک ذره شکن درآید.
حکما پس از آنکه بر خلاف متکلمین و بر خلاف ذیمقراطیس، جسم طبیعی را پیوسته دانستند نه گسسته و به صورت مجموعهای از ذرات، و پس از آنکه هم که اتفاق کردند که جسم طبیعی از نظر قابلیت انقسام به دو جسم کوچکتر در حد معینی متوقف نمیشود، خودشات از نظر حقیقت جسم طبیعی با یکدیگر اختلاف نکردهاند.
پیروان افلاطون ( طبق ادعای منظومه ) که معمولاً آنها را اشراقیون میگویند، معتقدند که جسم طبیعی بسیط است یعنی هرچه هست همین جرم اتصالی است که یک واحد جوهری ممتد است و یک واقعیت پیوسته است و همین واقعیت جرمی و اتصالی و امتدادی است که قابلیت انقسام دارد.
ولی پیروان ارسطو که آنها را مشائین مینامند معتقدند که جسم طبیعی مرکب است. یعنی معتقدند که جرم اتصالی و صورت جوهری ممتد و کشش دارد که صورت جسمیه نیز خوانده میشود تمام حقیقت جسم طبیعی نیست.نیمی از حقیقت آن است، جسم طبیعی مجموع مرکب از هیولی و صورت جسمیه است.
یعنی این چیزی که ما آن را جرم اتصالی، واقعیت ممتد و کشش دار میخوانیم به منزله پوششی است که یک واقعیت دیگر آن را به خود گرفته است که ما آن واقعیت را هیولی مینامیم و به زودی مهم او را تعریف و هم اثبات خواهیم کرد.
از نظر اشراقیون ماده اولی جهان که مادهالمواد و هیولای اولی است همین صورت جسمیه است که متصل واحد است ولی از نظر مشائین صورت جسمیه غیر از ماده اصلی و اولیه جهان است، ماده اولی جهان حقیقی است بیتعینتر و نامشخصتر از صورت جسمیه.
ماده اولی را میتوان با دلیل تحمل و فلسفه وجودش را کشف کرد ولی هرگز نمیتوان آن را از سایر اشیاء یعنی از صورتهائی که خود میگیرد عریان کرد و تنها تماشا نمود.
به قول بوعلی مانند زن زشتی است که امتناع دارد چهرهاش هویدا گردد. چهره خویش را با جامه خویش میپوشد و تا جامه را عقب بزنی آستین پیش میاورد و چهره را پنهان میکند.
ضمناً لازم است این نکته روشن شود که حاجی سبزواری در این جا کلمه " رواقی " به کار برده است و در شرح منظومه توضیح میدهد که مقصودش از رواقیون افلاطون و پیروان اوست.
بنا به عقیده متکلمین که میگویند هر جسم طبیعی مجموعهای از اجزاء لا یتجزی است، ماده اصلی و هیولی اولی کثیر است نه واحد و لا جسم نه جسم. و بنا بر قول ذیمفراطیس که جسم طبیعی را مرکب از ذرات صغار صلبه میداند هیولا اولی کثسر است و جسم.
بنا بر قول اشراقیون هیولای اولی مساوی است با جسم طبیعی که همان صورت جسمیه است بنابراین هیولای هر چیز واحد است و جسم است و بنا بر عقیده مشائین که جسم را مرکب از دو جزء میدانند صورت جسمیه وحقیقتی دیگر که محض قوه و استعداد است، هیولای اولی جزء جسم است نه خود جسم و چون هیولای اولی در هر جسم طبیعی واحد است پس هیولای اولی واحد و غیر جسم است زیرا چنانکه گفتیم جزء جسم است نه خود جسم.
جسم که از ترکیب صورت و ماده حاصل میشود آن جوهری است که بتوان سه بعد فائم به یکدیگر در آن فرض کرد و نیز آن جوهری است که تقسیم پذیر است در حقیقت شیء از آن حیث که دارای صورت جسمانیه است بالفعل است و از آن حیث که قابلیت پذیرش صور را دارد بالقوه است، ابن سینا بارها تأکید کرده که جسم نمیتواند علت برای چیز دیگری باشد.
بزرگترین شالودهای که مذهب ابن سینا راجع به طبیعیت بر آن استوار است این فرض است که جسم ممکن نیست فاعل واقع شود فاعل همیشه قوه یا صورت یا نفس است که فرد توسط آنها کار میکند در جهان طبیعیت حصری برای قوا نیست. مهمترین مراتب آن از پستترین به بالاترین عبارت است از قوای طبیعی و گیاه و جانور و نفوس انسانی و نفوس کلی.
حکمای مشاء از جمله ابن سینا اجسام را به ماده(هیولا) و صورت(فرم) تقسیم پذیر میدانستند ولی متفکرینی هم بودند که اجسام را تقسیم ناپذیر میدانستند که سهروردی از آن جمله است.
ابن سینا بر خلاف نظر متکلمین معتقد بود که اجسام طبیعی به اجزاء نامتناهی تقسیم پذیرند. از نظر او خط بر سطح عارض میشود و سطح بر جسم طبیعی عارض میشود اما خط و سطح اجزاء جسم طبیعی نیستند.
او جسم طبیعی را دارای دو جزء ماده (هیولا) و صورت(فرم) میداند و میگوید که ماده با دگرگون شدن صورتها در همه احوال به یک حالت باقی میماند.
ابن سینا برای اثبات متناهی بودن ابعاد از جدایی ناپذیری ماده و صورت استفاده میکند.
او سه فرض در نظر میگیرد. یا صورت به واسطه خود جسم است یا به واسطه یک فاعل خارجی است یا به واسطه هیولا (ماده) است او فرض اول را رد میکند. زیرا اجسام در مقدار شکل جزء و کل برابر نیستند. فرض دوم را هم رد میکند چون ماده لازم است شکل بگیرد ولی فرض سوم را میپذیرد. زیرا صورت از ماده جدا نیست.
از نظر ابن سینا از متناهی بودن امتداد جسمانی میتوان چند نتیجه گرفت. صورت(فرم یا شکل) برای هیولا (ماده) لازم است. صورت حد و نهایت دارد. ماهیت صورت از کیفیات مختص بر کمیات است. صورت معلول ماده و از عوارض آن است. ابن سینا صورت جسمیه را از نظر ماهیت مستقل از جسم مادی (هیولا) میداند اما در وجود (به دلیل لزوم وجود شکل برای ماده) به آن وابسته است.
ابن سینا اجسام را بر سه نوع تقسیم میکند:
1- اجسامی که به آسانی جدایی و اتصال به هم و تشکل را میپذیرند.
2- اجسامی که به آسانی جدایی و اتصال به هم و تشکل را نمیپذیرند.
3- اجسامی که به هیچ وجه جدایی و اتصال به هم و تشکل را نمیپذیرند.
علت این اختلاف جسمیت مشترک اجسام و ماده نیست بلکه صور نوعیه است.
اگر صورت را به تنهایی علت برای فعلیت ماده قرار دهیم تقدم شیء بر نفس است. چون صورت از تناهی و تشکل حاصل میشود پس صورت باید در وجود متأخر از ماده باشد پس علت مستقل برای هستی آن نیست، ماده علت تناهی و تشکل اجسام است و صورت یا به سبب آنها یا همراه آنها فعلیت مییابد پس ماده بر صورت مقدم است.
جسم سبب پیدایش سطح است و در وجود بر آن تقدم دارد پس سطح پایان جسم است.
سطح سبب پیدایش خط است و در وجود بر آن تقدم دارد پس خط پایان سطح است.
خط سبب پیدایش نقطه است و در وجود بر آن تقدم دارد پس نقطه پایان خط است.
بعد از جسم شدن تناهی لازم است پس سطح لازم جسم است نه به این دلیل که موجب قوام جسم است سطح داشتن و متناهی بودن دخالت در ماهیت جسم ندارد. جسم متناهی است.
سطح بدون خط مثل سطح کره است و خط بدون سطح مثل محیط دایره است.
ابن سینا کمیات متصل قار را از سه نوع میداند: جسم تعلیمی(لازم جسم طبییعی است) و سطح متناهی(لازم جسم تعلیمی است و به خط پایان مییابد) و خط متناهی(لازم سطح است و به نقطه که دارای مقدار نیست پایان مییابد).
ابن سینا میگوید که سطح نهایت جسم نیست و خط نهایت سطح نیست چون نهایت از مقوله مضاف است و سطح و خط از مقوله کم(مقدار) است او میگوید که ابعاد جسمانی نمیتوانند در هم نفوذ کنند و داخل هم شوند و این همان امتناع تداخل اجسام در همدیگر است که مبتنی بر کمیات متصل قار و مقادیر اجسام است.
از نظر ابن سینا کسی که به تداخل اجسام در یکدیگر معتقد است نزد وی کل با جزء یک مقدار دارد و این خلاف دریافتهای حسی است(به دلیل ابعاد اجسام و نه ماده و صورت).
ابن سینا میگوید که تداخل اجسام در جهات سه گانه محال است. بحث بطلان(رد خلاء) بر امتناع تداخل اجسام در یکدیگر مبتنی است.
قائلین به خلاء دو گروهند: یا میگویند خلاء شیء نیست و عدم محض است یا میگویند خلاء بعد ممتد در هر جهات است که اجسام در آن قرار میگیرند و خلاء محل و مکان آنهاست. در رد نظر گروه اول اجسام را میتوان یا چسبیده به هم یا جدا از هم(دور از هم یا نزدیک به هم) در نظر گرفت.
بین اجسام جدا از هم اجسام دیگر با ابعاد مختلف قرار دارند پس نمیشود بینشان خلاء باشد که قابل اندازه گیری نباشد پس بعد متصل بودن ماده قوام ندارد. پس جایی که بعد محض باشد وجود ندارد.
در رد نظر گروه دوم دو استدلال داریم: در استدلال اول خلاء بعد متصل است. هر بعد متصلی صاحب ماده است پس خلاء صاحب ماده است پس خلاء جسم است. پس خلاء بعد صرف و محل برای اجسام نیست.
در استدلال دوم خلاء بعد متصل است. هر بعد متصلی در وقت حرکت اجسام به سوی آن از اجسام دور میشود و مکانش ثابت نمیماند در غیر این صورت تداخل لازم است که محال است پس خلاء هنگام حرکت اجسام از آنها دور میشود پس بعدی باقی نمیماند که محل اجسام و جای آنها باشد پس وجود خلاء محال است.
ابن سینا اجسام را به دو نوع اجسام نخستین و اجسام دومین تقسیم میکند:
اجسام نخستین علت پیدایش و فعلیت جهات هستند و بر آنها تقدم وجودی دارند.
اجسام دومین علت پیدایش و فعلیت جهات نیستند و بر آنها تقدم وجودی ندارند.
از نظر ارسطو ماده و صورت برای تحقق جسم کافی است ولی از نظر ابن سینا و فارابی، ماده و صورت به تنهایی برای تحقق جسم کافی نیست تا واهب الصور عقل فعال نباشد و صورت نوعیه افاضه نکند جسم در خارج محقق نمیشود در این فرآیند بین ارسطو و ابن سینا تفاوت هست ارسطو یک تبیین صددرصد طبیعی دو جزئی از تحقق جسم ارائه میدهد.و ابن سینا و فارابی یک تبیین مابعدالطبیعی سه بعدی چرا که بر طبق فلسفه ارسطو هر موجودی که مرکب از قوه و فعل باشد و بتواند با حرکت قوههایش تبدیل به فعلیت شود مرکب از ماده و صورت است.
ماهیت مطلقه جسم طبیعی (جسم لا بشرط) مرکب از جوهریت( جنس، ماده لا بشرط) و قبول طول و عرض و عمق (فصل،صورت لا بشرط) میباشد، بین مشائین و اشراقیون و برخی متکلمان اتفاق نظر است.
اختلاف بر سر نحوه وجود خارجی جسم و نحوه وجود دو جزء آن میباشد که مشائین معتقدند، آن دو (ماده و صورت) به دو وجود موجودند و اعتقاد اشراقیون این است که آن دو به وجود واحد موجودند.
و مطابق نظر برخی متکلمان آنها موجودات کثیرند که ماده آنها عین صورتشان میباشد و چون هم نحوه وجود خارجی هر یک از این اجزاء نسبت به ماهیت لا بشرط آنها، نسبت عوارض به ذاتیات است و هم نحوه وجود خارجی جسم، از عوارض ماهیت جسم بما هو جسم است ، لذا اختلاف نظر در نحوه وجود خارجی جسم و شک در اجزای آن که نسبت به ماهیت جسم عوارضند منافات با معلوم شدن کنه ماهیت جسم ندارد و نظر محققان این است که، حقیقت جسم بعد از احساس به ظواهر جسم(امور محسوسه) معقول میگردد و نیازی به معرَف و برهان ندارد.
نتیجه گیری
جسم طبیعی مرکب از دو جوهر بسیط غیر محسوس (هیولی و صورت) است که مشائین آن دو را ذاتی جسم دانسته و بر اساس همین دو جزء آن را تعریف به حد نمودهاند؛ لکن با توجه به اینکه برخی متفکران منکر وجود این اجزاء برای جسمند. خواه اصلاً جسم را بدون جزء بدانند، یا معتقد به اجزای لا یتجزا باشند و یا اینکه جسم را همان مقدار ثابت بدانند و با توجه به اینکه اکثر مردم بدون تعقل این اجزاء جسم را تعقل میکنند به لحاظ آنکه مفهوم جسم چیزی جزء مجموعه امور محسوسه لازم جسم نمیباشد این نتیجه حاصل میگردد که به هیچ یک از حقایق جرمیه چون زمین، هوا، آتش، آب، جزء از راه مشاهده حسی به امور ظاهره آنها، نمیتوان نائل شد.
منابع:
1- ابن سینا، علی.(1954م.) شفا، برهان.
2- ابن سینا، علی.(1954م.)(1328). منطقالمشرفین
3- سبزواری، حاج ملا هادی، شرح منظومه.
4- سهروردی، شیخ شهابالدین.(1355ش). حکمهالاشراق.
5- شرح کلمه الاشراق.(تعلیقه ملاصدرا)
6- ابن سینا، شفا/ تهران.
7- ابن سینا، فن سماع طبیعی/ تهران.
8- ابن سینا، الاشارات و التنبیهات/ قم.
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |